< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر آیات 43 تا 46 سوره سبأ
 ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ (43) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ (44) وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (46)﴾
 تصويري از معبودهاي مشرکان در قيامت و سؤال از آنها
 چون اين سوره مباركه «سبأ» در مكه نازل شد و همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد عناصر محوري سوَر مكّي, اصول دين است در اين سوره هم توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي اخلاق و حقوق هم بيان شد آن‌گاه به صحنه‌اي از جريان معاد عنايت فرمود. اينها كه مشرك بودند بعضي‌ها فرشته را مي‌پرستيدند, بعضي‌ها هم قدّيسين بشر را, بعضي‌ها هم جن را, بعضي‌ها هم ستاره و امثال ستاره را و براي آنها تماثيلي درست مي‌كردند كه به عنوان اوثان و صنم بود. در صحنه قيامت از محترم‌ترين معبود اينها كه فرشته و قدّيسين بشر است سؤال مي‌كنند هم از فرشته‌ها سؤال مي‌كنند هم از افرادي نظير مسيح(سلام الله عليه) كه آيا آنها شما را عبادت مي‌كردند يا نه, خب يقيناً آنها فرشته‌ها را عبادت مي‌كردند و بزرگان از بشر مثل مسيح(سلام الله عليه) را عبادت مي‌كردند آنها كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ [1] يا ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ [2] و مانند آن, اينها عبادت مي‌كردند هم وجود مبارك مسيح را هم فرشته‌ها را.
 توبيخي بودن نوع سؤال از فرشتگان
 اين سؤال كه خداي سبحان از ملائكه سؤال مي‌كند كه آيا آنها شما را عبادت مي‌كردند اين يعني چه؟ يقيناً عبادت مي‌كردند. سؤال استفهامي معنا ندارد سؤال استعطايي هم كه معنا ندارد سؤالي كه در قيامت مطرح است سؤال توبيخي و اعتراضي است. ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ [3] همين است, ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [4] همين است, سؤالي كه خدا در قيامت از افراد مي‌كند از سنخ ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ [5] نيست, از سنخ ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ [6] نيست از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ يعني سؤال اعتراض‌آميز است, مي‌گويند فلان شخص زير سؤال رفت يعني سؤال توبيخي, پس سؤال هست و سؤال توبيخي هم است.
 مسئول در آيه فرشتگان و مسيح (عليه السلام) به عنوان معبود و پاسخ آنها
 مسئول در اين آيه و در بخش پاياني سوره «مائده» وجود مبارك مسيح است و فرشته‌ها, خدا كه در آيه چهل همين سوره «سبأ» از فرشته‌ها سؤال مي‌كند ﴿ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ اين بايد از سنخ «ايّاك أعني و اسمعي يا جاره» باشد [7] آيا اينها شما را عبادت مي‌كردند؟ خب بله يقيناً عبادت مي‌كردند, آنها هم مي‌گويند: ﴿سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم﴾ [8] منكر عبادت نبودند ولي مي‌گفتند ما معبود نيستيم نه اينكه آنها ما را عبادت نمي‌كردند آنها عبادت مي‌كردند شرك هم داشتند كار بدي هم مي‌كردند.
 تبيين بازگشت توبيخ در سؤال به عابدان
 بنابراين اين سؤال از سنخ «اياك أعني و اسمعي يا جاره» است (يك) و اعتراض است در حقيقت به عابد نه معبود (دو) سؤال اين است كه آيا شما اين را مي‌پذيرفتيد اين كار را امضا مي‌كرديد با اينكه معلوم است نمي‌كرديد (سه) در حقيقت اعتراض است به عابدان (چهار).
 قرآن و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) محور اتهام هاي گروه هاي متعدد مشرکان
 بعد از اينكه مسئله توحيد و وحي و نبوّت براي آنها زير سؤال رفت آنها گروه‌هاي متعددي بودند همه اين اهانت‌ها براي يك گروه يا يك شخص نبود اينها از سه منظر اهانت مي‌كردند هم نسبت به خود قرآن كريم, هم نسبت به شخص پيامبر از نظر اوصاف روحي, هم نسبت به شخص پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر انگيزه‌هاي سياسي; از نظر قرآن كريم مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ اين سِحر است, كهانت است, شعر است اينها را گروه‌هاي متعدد درباره قرآن كريم مي‌گفتند كه اين سِحر است يا شعر است يا كهانت است و مانند آن.
 در بخش ديگر نسبت به شخص پيامبر ـ معاذ الله ـ اگر اين سِحر است او مي‌شود ساحر, اگر قرآن، كهانت است او مي‌شود كاهن, اگر شعر است او مي‌شود شاعر, بعد ـ معاذ الله ـ تعبير به جنون هم داشتند كه او مجنون است و اين حرف‌ها را مي‌زدند. مسئله جنون, مسئله افك و افترا اينها اوصاف زشتي بود كه اين تبهكاران به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد مي‌دادند مي‌گفتند اين بافتگي است اِفك يعني چيزي را خودت درست كردي به خدا اِسناد دادي, افترا يعني چيزي كه براي خدا نيست به خدا اِسناد دادي پس اِفك و افترا, دسيسه‌اي است كه تو انجام دادي و منشأ اين كارها هم ـ معاذ الله ـ جنون است پس مسئله سِحر و كهانت و شعر بودن براي قرآن, مسئله جنون و اِفك و افترا براي پيامبر اما انگيزه‌هاي سياسي, اين انگيزه‌هاي سياسي از ديرزمان مطرح بود از زمان فرعون مطرح بود فرعون به مردم مصر مي‌گفت وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) غرض سياسي دارند اينها غرضشان ﴿يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُمْ﴾ [9] است, ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ [10] است اين تمدّن كهن مصر را مي‌خواهند از بين ببرند شما را مي‌خواهند از اين سرزمين بيرون كنند اين اغراض سياسي است. بخشي از اينها هم در حجاز بود كه مي‌گفتند اين مي‌خواهد با ميراث فرهنگي شما, با افتخارات ملي شما, با قوميّت شما درگير بشود ﴿يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ اين به انگيزه سياسي او برمي‌گردد اين مي‌خواهد تاريخ شما را, مليّت شما را, غرور ملي شما را, آثار نياكان شما را به هم بزند.
 دعوت قرآن از مشرکان به آوردن دليل عقلي يا نقلي بر اتّهام خود
 پس اين سه بخش كه گاهي به قرآن كريم برمي‌گردد گاهي به اوصاف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد, گاهي به انگيزه‌هاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد قرآن كريم يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند و رد مي‌كند. مي‌فرمايد اين حرف‌هاي شما يا برهان عقلي مي‌خواهد يا برهان نقلي; برهان نقلي هم دو قسم است يا در وحي آسماني است يا در سنّت معصوم است بالأخره خود قرآن براي گيرنده, وحي است وحي آن نحوه تكلّم است كلام را نمي‌گويند وحي, اين موحي‌ٰبه است اين كلام گاهي به صورت‌هاي ظاهري گفته مي‌شود همين مخاطبات است گاهي از راه درون گفته مي‌شود اين مي‌شود وحي, اگر از سنخ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ [11] شد اين مي‌شود وحي, اگر وسوسه‌هاي درونيِ شيطان بود اين مي‌شود وحي كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ [12] وحي, كلام نيست نحوهٴ تكلّم است قرآن كه ما در خدمت آن هستيم اين عين وحي است ديگر هيچ ترديدي نيست اما براي ما وحي نشده براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي شده اين وحي را آن حضرت براي ما نقل مي‌كند با اينكه همين كلمات, كلام الله است و نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي است براي ما نقل است نقل‌الوحي است نه خود وحي; پيامبر وحي گرفت بله, در اين جهت هيچ فرقي نيست آن حضرت از راه وحي دريافت كرد ما از راه نقل وحي, ولي تمام حروف و كلمات و الفاظ, عين كلماتي است كه ذات اقدس الهي نازل كرده.
 فرمود يا بايد به صورت وحي آسماني باشد يا آن پيامبري كه معصوم است بالأخره حرفي بزند شما حرف‌هايتان كه موافق با عقل نيست در سوره «احقاف» آن آيه آمده كه ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ شما يك برهان عقلي بياوريد نشد يا دليلي بياوريد كه در كتاب آسماني باشد يا سخني بياوريد كه از زبان معصوم باشد.
 فاقد برهان عقلي و نقلي بودن اتّهام مشرکان
 در سرزمين شما نه كتابي بود نه معصومي, اين حرف را پس از كجا مي‌گوييد. سه برهان است يا برهان عقلي است يا نقليِ وحيي است مثل قرآن يا نقليِ الهامي است مثل حديث; اين حديث, كلام الله است منتها از راه الهام, آن قرآ‌ن كلام الله است از راه وحي, برهان عقلي هم همچنين در سوره «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ [13] يا بالأخره دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي. در اين قسمت مي‌فرمايد اين حرف‌هايي كه اينها مي‌زدند در اين سه بخش چه آن بخش‌هايي كه به قرآن برمي‌گردد, چه آن بخش‌هايي كه به اوصاف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد, چه آن بخش‌هايي كه به انگيزه‌هاي سياسي آن حضرت برمي‌گردد مي‌فرمايد: ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا﴾ در حجاز چنين كتابي كه شما درس و بحث داشته باشيد ما كه نداديم اين حرف‌ها را از كجا مي‌گويي. يك انسان معصومي به نام پيامبر هم كه در بين شما نبود كه از او نقل بكنيد، بالأخره الآن حرف‌هاي نقليِ ما يا از قرآن است يا از سنّت معصوم, فرمود قبلاً كه كتاب آسماني نبود, پيامبري هم كه ما نفرستاديم كه از آن پيامبر نقل كنيد اين حرف‌هاي باطل را از كجا مي‌بافيد. ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا﴾ (يك) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ﴾ (دو) برهان عقلي هم كه در سوره «احقاف» نفي شده (سه) اين حرف‌ها را شما از كجا مي‌گوييد؟! حرف‌هاي سه ضلعي كه بخشي به كتاب برمي‌گردد, بخشي به اوصاف آورنده برمي‌گردد, بخشي به انگيزه‌هاي او برمي‌گردد اينها را از كجا مي‌گوييد.
 غرور علت اصلي اتّهام مشرکان به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قرآن
 فرمود ما كه اين كارها را نكرديم بعد معلوم مي‌شود كه هيچ كدام از اين كارها نيست اين به عقل تكيه ندارد, به وحي تكيه ندارد, به الهام تكيه ندارد فقط به غرور تكيه دارد آنهايي كه مستكبران بودند يك نحو بي‌ادبي مي‌كردند آنها كه مستضعفان بودند پيروانشان بودند يك نحو كج‌دهني مي‌كردند.
 مشترک بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با انبياي گذشته در اتّهام هاي نارواي مشرکان
 آن‌گاه فرمود: ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ وجود مبارك پيامبر درست است كه آخرين پيامبر بود اما اولين پيامبر كه نبود قبل از او, انبياي فراواني آمدند درست است كه قرآن, آخرين كتاب است اما اوّلين كتاب كه نبود قبل از قرآن هم كتاب‌هاي آسماني آمده. فرمود قبل از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عده‌اي انبياي خودشان را تكذيب كردند ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ يعني قبل از معاصرين پيامبر.
 تصويري از سرنوشت تکذيب کنندگان انبيا و از بين رفتن آثار آنان
 ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ يعني اين معاصرين و صناديد قريش كه در مكه به سر مي‌بردند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ مِعشار يعني يك عُشر, مِرباع يعني يك رُبع, اينها يك عُشر قدرت مالي و غير مالي گذشته‌ها را نداشتند اين صناديد قريش كه الآن كج‌دهني مي‌كنند آيات الهي را تكذيب مي‌كنند بايد بدانند كه قبل از اينها كساني وحي انبيا را تكذيب كردند كه اين سرمايه‌داران حجاز يك دهم قدرت آنها را نداشتند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ يعني يك دهم چيزي كه ما به پيشينيان داديم ﴿فَكَذَّبُوا﴾ آن پيشينيان متمكّن ﴿رُسُلِي﴾ و ما آن‌چنان اينها را گرفتيم و خاك كرديم كه فقط اين‌چنين مي‌شود تعبير كرد: ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ يعني چگونه انكار ما و اِعقاب ما دامنگير آنها شد كه قبلاً هم گذشت كه اصلاً طرزي اينها را از بين برديم كه ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ [14] اينها فقط اسمشان در لابه‌لاي تاريخ است يك پژوهشگر تاريخي بايد نبش قبر بكند و كتاب‌هاي تاريخ را ورق بزند تا بفهمد در اين سرزمين چه كساني بودند فقط در كتاب‌هاي تاريخ اسمشان مانده يا دارد ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ [15] يعني طرزي ما اينها را ريشه‌كن كرديم با همه سوابق چند قرني كه اينها داشتند گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند كه مثالش قبلاً ذكر شد كه اگر يك درخت چنار كهنسالي را كسي بِكَند مدت‌ها جايش خالي است اما يك عَلف يك سانتي كه كنار نهر روئيده آدم بِكَند, جايي را اشغال نكرده كه حالا جايش خالي باشد فرمود اين چنارهاي كهنسال چند قرنه را ما طرزي ريشه‌كن كرديم كه گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ غَنِي بالمكان يعني ديروز در اين مكان بود, گويا اصلاً ديروز در اين مكان نبود خب اين علف يك سانتي وقتي از كنار جوي كَنده بشود خب جايي ندارد كه نشان بدهد قبلاً وجود داشته.
 فروپاشي شوروي دال بر افسانه نبودن تکذيب کنندگان انبيا
  پرسش: استاد ببخشيد! اين آيه برای همه زمان ها جاری است يا در زمان ما که علم پيشرفت کرده؟
 پاسخ: براي همه هم هست منتها ما حالا اينها را افسانه مي‌دانيم گاهي مي‌بينيم فلان‌جا زلزله آمده اينها را خيال مي‌كنيم يك حوادث عادي است چيزي در عالَم حادث عادي نيست شما اين قسمت شمال را وقتي حساب مي‌كرديد اين نقشه جهان را مي‌ديديد, مي‌ديديد بخش وسيعي از شمال را همين شوروي گرفته هم آسيا, هم اروپا «اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي» اين دفعتاً مثل يك آدم‌برفي آب شد نه كودتايي شده, نه جنگي شده, نه قيام مردمي شده همين‌طور آب شد وقتي ما رفتيم كرملين اصلاً فكر نمي‌كرديم اين‌قدر آنجا آرام است از بس آدم كُشتند دفعتاً آب شد مگر كسي فكر مي‌كرد كاخ كرملين اين‌طور به صورت رسوايي در بيايد خب اينها قدرت الهي است. قبل از انقلاب همان‌ وقتي كه امام(رضوان الله عليه) قيام كرد همان خوروشچوف كه رئيس جمهور وقت شوروي بود گفت و روزنامه‌ها هم نوشتند كه ـ معاذ الله ـ خدايي نيست وگرنه ما هم مي‌ديديم اين چون معرفت‌شناسي را منحصر كرده در حس و تجربه, بر اساس ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ [16] يا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ [17] آن‌كه معرفت‌شناسي او در كَفِ دانش است فقط با حس و تجربه حسّي چيزي را باور مي‌كند مي‌گويد تا نبينيم باور نمي‌كنيم اين صريح حرف خوروشچوف رئيس جمهور وقت شوروي بود كه روزنامه‌هاي ما هم نوشتند خب اين مثل يك آدم‌برفي آب شد كسي با آنها جنگي نكرده, انقلاب و كودتايي هم نشد.
 ظهور قدرت گذشتگان در آثار آنان و قابل مقايسه نبودن آن با قدرت الهي
  پرسش: استاد! قدرت الهی را قبول داريم ولی چگونه می شود اين علم زمان ما معشار آنها باشد؟
 پاسخ: نه, منظور آن است كه الآن در زمان ما نسبت به ما ممكن است قدري قوي‌تر باشد و اما آن روز شما مي‌بينيد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد آنچه مردم مكه الآن دارند, معشار آن نيست الآن شما اهرام مصر را هم كه مي‌بينيد, مي‌بينيد انسان متحيّر است با قدرت‌هاي كنوني هم نمي‌شود الآن اين اهرام‌ را ساخت, در بخش‌هايي كه مربوط به قوم عاد بود فرمود: ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ [18] اين عالَم نه ده ميليارد سال است نه ميليارد ميليارد سال است بله اين تاريخي كه ماها كه از نسل حضرت آدم هستيم داريم ما نوجواني بيش نيستيم نسبت به کلّ عالم، آن روايتي كه مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) اين در خصال نقل مي‌كند دارد «ألف ألف عالَم و ألف ألف آدم» [19] ديگر حالا به حساب در نمي‌آيد هزارها هزارها آدم و عالم آمدند ما آن آخر صف هستيم ما چه مي‌دانيم قدرت چه خبر است. فرمود: ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ ممكن است يك قدرت علمي امروز خيلي بيشتر از قدرت علمي ديروز باشد اما نسبت به قدرت ذات اقدس الهي قابل قياس نيست.
 تکذيب رسل الهي علت نابودي قدرتمندان تاريخ
  فرمود: ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ در غالب اين بخش‌ها مسئله تكذيب رسل را تكرار مي‌كند تا از باب تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليّت است معلوم بشود كه منشأ همه خطرها همان تكذيب رسل است و كج‌دهني نسبت به دستورات ذات اقدس الهي. همين آيه 45 اوّلش تكذيب, آخرش تكذيب ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ اين تكذيب را دو بار در يك آيه يك خطّي ذكر فرمود.
 دعوت به اصول سه گانه دين با زبان موعظه
 بعد فرمود حالا ما شما را به اين اصول سه‌گانه دعوت مي‌كنيم اصول سه‌گانه يكي توحيد است, يكي وحي و نبوّت است يكي هم مسئله معاد. در جريان توحيد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ به اين مردم بگو من شما را به يك كلمه موعظه مي‌كنم آن بحث‌هاي ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ [20] تاكنون آن حكمت و برهان را گذراندند حالا دارد موعظه مي‌كند.
 تبيين معناي موعظه و فرق آن با سخنراني
 وعظ هم اصطلاحاً «جذب الخَلق الي الحق» است سخن‌خواني, كسي مقاله‌اي بنويسد بخواند اين را نمي‌گويند موعظه, سخنراني منبر برود سخنراني بكند نمي‌گويند موعظه, اگر عُرضه داشت مخاطب خود را جذب الي الحق كرد اين مي‌شود وَعظ «الوعظ جذب الخلق الي الحق» نه سخنراني كردن, اگر آدم بتواند جاذبه ايجاد كند بله موعظه است خدا واعظ است ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ﴾ به وجود مبارك پيامبر فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم﴾ اينكه مي‌بينيد كم اثر دارد براي اينكه ما چيزي را حفظ كرديم داريم مي‌خوانيم و براي مردم مي‌گوييم, اين نيست!
 ظهور آثار موعظه در انقلاب دروني بسياري از مشرکان
 ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ همين‌ها را جذب كرد اين همه خواص و حارثةبن‌مالك پيدا شد, ابوذر پيدا شد, مقداد پيدا شد, عمار پيدا شد, اينها سابقه شرك و بت‌پرستي داشتند اين همه افراد و شهدايي كه در بدر و حنين و خيبر جان‌نثاري و جان‌فشاني كردند سابقه بت‌پرستي داشتند اينها را جذب كرد.
 دعوت به توحيد اولين موعظه الهي
 فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم﴾ من شما را به طرف خدا جذب مي‌كنم ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ به يك كلمه, به اصل واحد, به كلمه واحد, به خلصت واحد, آن رعايت اصول سه‌گانه است اول ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ بالأخره خدايي هست فكر كنيد ببينيد از شما چه چيزي خواست با او چگونه بايد رابطه داشته باشيد ما كه علف خودرو و هرز نيستيم كه روئيده بشويم بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه فرمود شما خيال مي‌كنيد اين انسان مثل علف هرز است [21] يا يك كِشت خوبي است كه بالأخره يك باغبان خوبي دارد ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ [22] آيا شما زَرعي هستيد بدون زارع, بِنايي هستيد بدون بنّا اينكه نيست اگر علف هرز نيستيم پس يك ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هست.
 ضرورت ايستادگي در انجام وظايف با تفکر در آن
 آن‌كه ما را رويانيد با ما چه كار كرد, براي او قيام بكنيم. منظور از قيام هم ايستادگي است نه ايستادنِ فيزيكي, آن‌كه دارد عمر را به بطالت مي‌گذارند يك جا ايستاده است او در حقيقت نشسته است او كه «جهاني است بنشسته در گوشه‌اي» [23] او در حقيقت ايستاده است. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ پس اصلِ توحيد محفوظ است انسان براي اينكه ببيند خدا از او چه خواست و وظيفه‌اش در برابر ذات اقدس الهي چيست حالا مي‌خواهد فكر بكند ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ حالا يا دو نفر دو نفر با هم بحث كنيد يا يك نفر, پراكنده باشد چند نفر باشد آنها خيلي به جايي نمي‌رسد ﴿مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ دو به دو بحث كنيد يا يك به يك بنشينيد فكر كنيد روز ممكن است با دوستانتان بحث كنيد, شب ممكن است تنها شديد تنها فكر بكنيد اين‌طور نيست كه اگر كسي بحث مثنا داشت بحث فرادا نداشته باشد يا بالعكس نه, روز ممكن است مَثنا بحث كنيد شب كه تنها شديد فرادا بنشينيد فكر كنيد.
 تفکر و انديشيدن سيره علماي بزرگ
 بسياري از بزرگان ما اينها قبل از اينكه مطالعه كنند فكر مي‌كردند بعضي از اساتيد ما كه نگاه مي‌كرديم چند جلد كتاب بيشتر نداشتند كتابخانه امام(رضوان الله عليه) اين‌طور بود, كتابخانه مرحوم علامه طباطبايي اين‌طور بود اينها چند جلد كتاب بيشتر نداشتند اينها بيش از آن مقداری که به كتاب مراجعه كنند و مطالعه كنند, فكر مي‌كردند كه چه مي‌خواهيم بگوييم, موضوع چيست, محمول چيست, نسبت چيست, بعد شروع مي‌كردند به مطالعه كردن, اين‌طور نيست كه انسان همين كه وارد منزل شد كتاب پهن كند كتاب ببيند آن‌وقت اين كتابي در مي‌آيد. مي‌بينيد يك وقت كسي عوام است و درس خوانده اين مثل گُل‌هاي مصنوعي است كه اين را معطّر كنند, يك وقت است نه, يك محقّق درس‌خوانده است, محقّق‌ درس‌خوانده تعاملي با كتاب دارد يعني يك مقدار فكر مي‌كند با فكر خود و عَرضه خود به سراغ كتاب مي‌رود با مؤلف گفتگو مي‌كند در نتيجه چيز خوبي به دست مي‌آيد مي‌شود عالِم نه يك عوام درس‌خوانده فرمود شما قيام بكنيد, مقاومت كنيد ببينيد كه چه چيزي به دست مي‌آوريد. پيامبري است و راهي هم داريد در جلو داريد مي‌رويد آخر انسان كه نمي‌پوسد انسان كه از بين نمي‌رود.
 پرسش: ببخشيد! منظورتان اين است که عوام نمی توانند قيام کنند يا نه، منظورتان اين نبود؟
 پاسخ: منظور ما اين است كه اگر كسي عوام بود و درس خواند اين عالِم نمي‌شود عالِم كسي است كه فكر بكند با صاحب كتاب تعامل داشته باشد تدبّر داشته باشد اين محقّق بار بيايد اگر محقّق بار آمد خودش هم مي‌تواند كتاب بنويسد, مي‌شود استاد بشود, نوآوري داشته باشد, حرف جديد داشته باشد اين مي‌شود چشمه اما اگر همه‌اش استخر بود آب را از بيرون گرفت خب يك وقت باران نيامد يك وقت آب نيامد يا لوله آب بسته بود اين خشك مي‌شود اگر از خودش چشمه‌وار بجوشد هميشه تر و تازه است.
 شناخت توحيد ثمره قيام براي خدا و تفکر در آن
 فرمود اين كار را بكنيد ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خب اگر اين كار را كرديد يا دو به دو يا تنهايي, يقيناً هم از درون هم از بيرون, علوم الهي مي‌جوشد «فَجَّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه». [24] ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ گاهي مَثنا, گاهي فرادا, بعضي‌ها مثنا بعضي‌ها فرادا پس اين توحيد تأمين است.
 دعوت به تفکر درباره وحي و نبوت و هدف داري عالم
 ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ وقتي مسئله توحيد تأمين شد درباره وحي و نبوّت فكر كنيد چطور آدم اين همه معارف عقلي و قوي و دقيق آورد كه همه بشر را به مبارزه دعوت كرد همه تسليم شدند و تسليمي‌اند ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ پس اين حرف‌هايي كه زديد كه ـ معاذ الله ـ اين سِحر است, شعر است, كهانت است يا او ساحر است, كاهن است و شاعر است يا مجنون است اينها نيست بعد هم متوجه مي‌شويد كه عالَم, هدفدار است اين‌طور نيست كه مرگ, آخر خط باشد اين‌طور نيست كه انسان با مُردن بپوسد بلكه از پوست به در مي‌آيد حالا اگر از پوست به در آمده و بعد از مرگ خبري هست براي آنجا چه چيزي بايد ببريد اين مي‌شود مسئله معاد. شما درباره توحيد كه مشكل جدّي داريد فرشته‌ها و امثال فرشته‌ها را شريك خدا قرار داديد (يك) درباره وحي و نبوّت هم كه ـ معاذ الله ـ اين تهمت‌هاي سه ضلعي را زديد وحي را قبول نكرديد, درباره معاد هم كه استنكار داريد مي‌گوييد انسان كه مي‌ميرد, مي‌پوسد; يعني عالَم هيچ, اين مي‌شود بي‌هدفي و پوچي. فرمود اين‌چنين نيست هرگز سخنان نوراني آن حضرت با اين تهمت‌هاي شما سازگار نيست و هرگز مرگ, پايان راه نيست نيمهٴ اول راه است بخش وسيع راه بعد از مرگ است.
 طرح داستان قارون و امثال او جهت شکستن غرور مترفين حجاز
 براي اينكه جلوي غرور اينها را بگيرد فرمود شما قصه قارون را كه شنيديد, قارون نه اوّلين سرمايه‌دار بود نه آخرين سرمايه‌دار؛ آيه 78 سوره مباركه «قصص» اين است ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾ قارون چه خيالي كرد خيال كرد همين مقدار سرمايه‌اي كه دارد او را از خطر مي‌رهاند ما كساني را قبل از قارون از بين برديم كه از او سرمايه‌دارتر بود با اينكه وضعش اين بود ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ [25] فرمود: ﴿قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلاَ يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾ بنابراين قارون نه اوّلين سرمايه‌دار به خاك افتاده بود نه آخرين, شما هم كه ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ در سوره مباركه «روم» آيه نُه فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا﴾ فرمود قبل از شما مرداني بودند كه شما الآن مي‌رويد دامنه كوه ويلا مي‌سازيد آنها كساني بودند كه از كوه ويلا مي‌ساختند ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ [26] فرمود شما الآن حداكثر سرمايه‌تان اين است كه در دامنه كوه ويلا مي‌سازيد اما آنها به ‌قدری مقتدر بودند كه اين كوه با اين عظمت, اين سنگ‌ها با اين عظمت و ستبري را مي‌تراشيدند به صورت اتاق‌هاي متعدد و از همين‌ها خانه مي‌ساختند ما آنها را خاك كرديم ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ بنابراين جريان قارون و امثال قارون اينها نه جزء اولين كساني‌اند كه به عذاب اليم گرفتار شدند نه آخرين. در آيه 35 سوره مباركه «روم» فرمود ـ اين حرف در خيلي از سوَر هست كه حرف شما يا بايد عقلي باشد يا نقلي; ما كه برهاني براي شما نازل نكرديم شما حرف‌هايتان به كجا مستنِد است ـ ﴿أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ﴾ در جريان معبود بودن فرشته‌ها اينها ـ معاذالله ـ فرشته‌ها را بنات الله مي‌دانستند و عبادت مي‌كردند به اميد شفاعت فرشته‌ها هم به سر مي‌بردند در سوره مباركه «نجم» آيه 26 اين است فرمود: ﴿وَكَم مِن مَلَكٍ فِي السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً﴾ شما اين فرشته‌ها را مي‌پرستيد به اميد اينكه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ [27] خب آنها بندگان خدا هستند بدون اذن خدا كار نمي‌كنند تا خدا اذن ندهد كه آنها شفاعت نمي‌كنند ﴿وَكَم مِن مَلَكٍ فِي السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ﴾ (يك) مشفوع‌له هم بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿لِمَن يَشَاءُ وَيَرْضَي﴾ (دو) نه اين فرشته‌ها مأذون‌ هستند كه براي شما شفاعت كنند نه شما مرتضي‌المذهب هستيد اينها مربوط به مسائل قبلي و اما اين ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ مربوط به رعايت مسائل سه‌گانه است اول توحيد, بعد بررس مسئله وحي و نبوّت, بعد يقيني بودنِ مسئله معاد.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه73
[2] سوره مائده, آيات 17 و 72
[3] اعراف/سوره7، آیه6
[4] صافات/سوره37، آیه24
[5] نحل/سوره16، آیه43
[6] نساء/سوره4، آیه32
[7] الكشاف, ج3, ص587
[8] سوره سبأ, آيه 41
[9] طه/سوره20، آیه63
[10] طه/سوره20، آیه63
[11] شعراء/سوره26، آیه193
[12] انعام/سوره6، آیه121
[13] احقاف/سوره46، آیه4
[14] سوره مؤمنون, آيه 44
[15] یونس/سوره10، آیه24
[16] نساء/سوره4، آیه153
[17] بقره/سوره2، آیه55
[18] فجر/سوره89، آیه8
[19] التوحيد (شيخ صدوق), ص277; الخصال (شيخ صدوق), ج2, ص652
[20] نحل/سوره16، آیه125
[21] نهج‌البلاغه, خطبه 185; «زعموا انّهم كالنبات ما لهم زارع»
[22] نوح/سوره71، آیه17
[23] ديوان ابن يمين
[24] عدّةالداعي, ص232
[25] قصص/سوره28، آیه76
[26] شعراء/سوره26، آیه149
[27] یونس/سوره10، آیه18

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo