< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

91/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَل لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (38) وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لاَ يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنصَرُونَ (41) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَي بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُديً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43)﴾
 چگونگي ادعاي فرعون درباره الوهيت خويش
 در اين بخش از قصه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود فرعون بر اساس آن معرفت حسّي و تجربي كه راهي براي اثبات واقع غير از حس و تجربه نداشت اگر چيزي را نمي‌ديد نمي‌پذيرفت چه اينكه فكر غالب بر بني‌اسرائيل آن عصر هم همين بود آنها كه مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ [1] يا مي‌گفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ [2] تنها معيار معرفت‌شناسي آنها حس و تجربه بود براهين تجريدي براي آنها مطرح نبود چون اين‌چنين بود فرعون مي‌گفت مردم مصر غير از من الهي ندارند اينكه گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ من براي شما غير از خودم نمي‌دانم يعني الهي براي شما غير از من نيست اگر كسي محيط بود بر شيئي احاطه كامل داشت وقتي او چيزي را نيابد دليل نبودن است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» [3] و غير «يونس» [4] درباره خداي سبحان آمده است كه خداوند بعد از بيان شرك مشركان مي‌فرمايد شما كه مشرك هستيد حرفي مي‌زنيد كه خدا نمي‌داند ﴿أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ﴾ [5] اگر چيزي را خدا نمي‌داند يعني نيست عدم وجدانِ خدا يقيناً دليل عدم وجود است چون خدا محيط مطلق است اگر چيزي را نيافت يعني نيست. مسئله «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» در حيطه آن شيء محدود است اگر شيئي محاط بود و محدود بود و نيافت دليل نيست كه آن شيئي كه يافته نشده وجود ندارد ولي اگر آن نيابنده, محيط مطلق باشد خب عدمِ وجدان او يقيناً دليل بر عدم وجود است. فرعون ادّعاي الوهيّت مي‌كرد در محدوده مصر نه اله عالَم نه اله مشرق و مغرب مي‌گفت اله اين مردم منم اينكه گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ شبيه ﴿أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ﴾ است كه اين را زمخشري در كشاف گفته [6] گرچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقدي كردند. [7]
 نحوه تفحص فرعون درباره خداي حضرت موسي(عليه السّلام)
 اين مي‌گويد كه غير از من براي شما مردم مصر اله ديگر نيست حالا جهان، الهي دارد يا نه از حيطه بحث من خارج است موسي هم در همين سرزمين رشد كرد او الآن ادّعا مي‌كند كه غير از من الهي دارد من بايد اله او را ببينم در مصر كه نيست يك برج روشن و شفاف و رفيعي بسازيد كه صَرْح باشد يعني منطقه وسيعي را بالصراحه نشان بدهد يك بناي كوچك صرح نيست يك خانه محدود صرح نيست قصري كه گرچه بلند باشد ولي اطرافش بسته است صرح نيست آن برجي كه هم از نظر رفعت، مانع دروني ندارد هم از لحاظ مجاورها مانع بيروني ندارد اين صرح است يعني فضا را صريحاً نشان مي‌دهد بعد حرف فرعون اين نبود كه من بخواهم از راه علم بررسي كنم او مي‌خواهد اطلاع پيدا كند اصلِ اطلاع به معناي معرفت نيست «طَلَع» يعني «صَعَد» وقتي مي‌گوييم آفتاب طلوع كرد يعني از اين زير كرانه افق سر بر آورد اينكه گفت: ﴿أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي﴾ يعني برسم به او نه معرفت پيدا كنم از راه رصد «طلع» و «اطّلع» به معناي «صَعد» است نه به معناي «عَلِمَ» و نشان آن هم استعمال كلمه «الي» است بعد از اطلاع, ﴿أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي﴾ نه اينكه «عرفته» و «عَلِمته» و امثال ذلك باشد مي‌خواهم به او دسترسي پيدا كنم ببينم هست يا نيست.
 غفلت از معاد ، عامل طغيان انسان
  خب اين جز بر اساس معرفت حسّي و تجربي هماهنگ در نمي‌آيد و اگر كسي هم در همين حدّ از معرفت حسي و تجربي باشد ولي قيامت را باور كند بالأخره مواظب گفتار و رفتار خودش است براي اينكه در برابر كار خودش احساس مسئوليت مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود منشأ مشكلات اينها اين است كه ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ [8] اينها چون روز حساب را فراموش كردند خودشان را مسئول نمي‌دانند اگر كسي خود را مسئول ندانست خب جلوي خودش باز است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» است هم همين است فرمود اينها شهوت عملي دارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ [9] اَمام يعني پيش‌رو، اين مي‌خواهد فجور كند فسق كند جلويش باز باشد كسي كه قيامت را باور نكرده است اين جلوي بازي مي‌خواهد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ جلويش باز باشد هيچ كسي جلوي او را نگيرد اين بر اساس نسيان قيامت است هم ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ سورهٴ مباركهٴ «ص» هم ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ سورهٴ مباركهٴ «القيامه» نشان مي‌دهد كه اينها مي‌خواهند جلويشان باز باشد فرعون هم در اثر اينكه قيامت را باور نداشت دست به اين كارها مي‌زد قدرت باشد بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ حسابي هم نباشد همين فساد در مي‌آيد. فرمود اينها حرفشان اين بود ﴿فَاجْعَل لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ﴾ يعني «أصعد» ﴿إِلَي إِلهِ مُوسَي وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ ٭ وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اين ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ براي تأكيد آمده وگرنه استكبار در برابر ذات اقدس الهي كه نمي‌شود دو قسم باشد يكي بالحق باشد يكي بغير الحق تا ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ بشود براي احتراز.
 سهولت عذاب تبهكاران براي خداوند
 ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ همه اينها را ريختيم دريا. اين همه اينها را ريختيم دريا براي آن است كه نشان بدهد اينها مقدور الهي‌اند نظير آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «حاقه» كه دارد ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ زمين و كوه اين پَستي و بلندي‌ها همه را يكجا گرفت و كوبيد و نَرم كرد وقتي كه سؤال كردند اين جبال چطور مي‌شود ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ [10] اينها را پودر مي‌كند اين درّه‌ها را پر مي‌كند زمين مي‌شود مسطّح ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ آن‌گاه طرزي تسطيح مي‌كند كه ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ [11] عِوَج, كجي, اَمْت, پستي و بلندي و انحراف در سطح زمين ديگر نيست همه يك‌دست مي‌شود اين جبال، كوبيده مي‌شود درّه‌ها پر مي‌شوند آن‌گاه هيچ كسي در صحنه قيامت نمي‌تواند خودش را مخفي كند الآن شرمنده ممكن است پشت ديوار و پشت كوه و درخت خودش را پنهان كند ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾.
 اضلال کيفري الهي نسبت به فرعون
  حالا از فرعون و امثال فرعون به عنوان رهبران كفر ياد مي‌كند مي‌فرمايد اينها اول گرفتار مكروهات بعد معاصي صغيره بعد معاصي كبيره و مانند آن شدند بعد خداي سبحان اينها را مؤاخذه كرده كيفر اينها را كه اضلال كيفري است و نه اضلال ابتدايي فرمود ما اينها را رهبران كفر قرار داديم كه اين اضلال كيفري است كه خدا اگر بخواهد كسي را بگيرد اين است كه نه تنها او را گمراه مي‌كند بلكه او را رهبر كفار و منافقين قرار مي‌دهد. بيان ذلك اين است كه خداي سبحان چراغي در درون, چراغي در بيرون به انسان داد كه انسان با داشتن اين چراغ راه را پيدا كند و به مقصد برسد هم عقل و فطرت را در درون, هم وحي و نبوّت و امامت را از بيرون كه اينها دو كار مي‌كنند هم راهنمايي مي‌كنند چراغ دستشان است مي‌گويند «إنّ الحسين مصباح الهديٰ», [12] «كلّ امامٍ مصباح الهديٰ», «كلّ معصومٍ مصباح الهديٰ» اين هست از طرف ديگر هم اين فتيله درون اينها را بالا مي‌كشند فطرت اينها را عقل اينها را بالا مي‌كشند مي‌شود «يثيروا لهم دفائن العقول» [13] هم چراغ دستشان است هم چراغ درون را افروخته نگه مي‌دارند حالا اگر كسي با داشتن همه اين راه‌هاي هدايت بيراهه رفت خداي سبحان چندين بار مهلت مي‌دهد راه توبه را باز مي‌كند راه برگشت را باز مي‌كند اگر او عمداً درهاي رحمت را به روي خود بست به جايي رسيد كه ديگر قابل هدايت نيست از آن به بعد ذات اقدس الهي اينها را مي‌گيرد اين يك مطلب. مي‌گيرد يعني چه؟ ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾ [14] كه منحصراً اضلال خدا براي فاسقين است.
 تبيين اضلال کيفري خداوند
  اضلال مي‌كند يعني چه؟ يعني ـ معاذ الله ـ اينها را گمراه مي‌كند چنين چيزي كه نيست, عقل را از اينها مي‌گيرد كه نيست, انبيا, اوليا, علما تا آخرين نفس اينها را هدايت مي‌كنند اضلال ابتدايي كه محال بود اضلال كيفري هم امر وجودي نيست كه خدا كسي را گمراه بكند بلكه آن توفيق و هدايت و رحمت ويژه‌اي كه تا حالا داشت آن را سلب مي‌كند او را به حال خودش رها مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بود كه ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ [15] كار خدا يا فتح است يا اِمساك يا مي‌دهد يا نمي‌دهد چيزي به نام اضلال كيفري، يك امر وجودي باشد مثلاً ظلمتي, گناهي چيزي به كسي بدهد نيست آن لطف الهي را كه تا حالا مي‌داد حالا نمي‌دهد همين! نه اينكه ـ معاذ الله ـ چيزي به كفار بدهد به نام امامت كفار ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً﴾ يعني اينها را به حال خودشان رها كرديم اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كرد: «اللهمّ و لا تَكِلْني إلي نفسي طَرفةَ عَين أبدا» [16] همين است يك لحظه انسان را به حال خودش رها بكنند انسان پايگاهي ندارد اين نه تنها بيراهه مي‌رود خيلي‌ها را هم به طرف بيراهه مي‌كشاند اين مي‌شود امامت باطل كافرانهٴ كافر اين جعل, جعل ابتدايي نيست جعل كيفري است (اولاً) و جعل امامت هم امر وجودي نيست امر عدمي است (ثانياً) عدمي بودن اين است كه اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم (ثالثاً) خب اگر انسان به حال خود رها شد آن نفس امّاره آن شهوت و غضب در بخش عمل, آن وهم و خيال در بخش انديشه، آخر چه چيزي براي انسان مي‌ماند؟! مي‌شود همين ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾.
 جايگاه رفيع امامت حق
  وگرنه امامت حق, عهد الهي است اين عهد الهي آن قدر با جلال و شكوه و جبروت است كه هرگز كسي كه اهل ستم باشد ولو در دوران گذشته امامت حق آنجا پرواز نمي‌كند ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ وقتي وجود مبارك ابراهيم عرض كرد ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِي﴾, ﴿قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ [17] انسان مي‌تواند درس بخواند بشود مرجع, حكيم, فقيه, فيلسوف و مانند آن اما امامت, درس‌خواندني نيست امامت دست‌يافتني نيست امامت يك مرغ ملكوتي است كه بايد پرواز بكند و امامت است كه بايد بنشيند نفرمود كسي به امامت نمي‌رسد مگر به اذن من, فرمود امامتِ من بايد برسد امامت من به همه نمي‌رسد اين فاعل ﴿يَنَالُ﴾, ﴿عَهْدِي﴾ است اين ﴿عَهْدِي﴾ مرفوع است تا فاعل ﴿يَنَالُ﴾ باشد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ امامت بايد برسد نه مردم دسترسي پيدا كنند درس بخوانند امام بشوند هيچ ممكن نيست كسي با رياضت با درس با بحث بشود پيغمبر, بشود امام, اين طور نيست امامت بايد برسد امامت به همه نمي‌رسد شما ديديد آن بلبل‌هاي خوش‌طبع همه جا نمي‌خوانند اگر باغي كثيف باشد نمي‌خوانند امامت بايد برسد اين به همه نمي‌رسد نفرمود «لا ينال عهدي الظالمون» ظالمون به عهد من نمي‌رسند عالمون هم نمي‌رسند, عادلون هم نمي‌رسند هيچ كس به امامت نمي‌رسد امامت بايد برسد لذا فرمود امامت به ظالمين نمي‌رسد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ كه اين ﴿عَهْدِي﴾ فاعل است ﴿الظَّالِمِينَ﴾ اگر امامت يك مرغ ملكوتي است هر جا پرواز نمي‌كند امامت يقيناً درباره فرعون از اين قبيل نيست.
 عدمي بودن اضلال کيفري
  فتحصّل كه امامت آنها نسبت به كفار و منافقين از سنخ عدمي است نه وجودي و بازگشتش هم به امساك فيض است خدا چيزي به نام امامتِ باطل به كسي نمي‌دهد چيزي به نام ضلالت و كفر و نفاق به كسي نمي‌دهد همين كه فيض را برداشت او مي‌افتد اگر مادر دست از پذيرايي و پرستاري اين كودك بردارد اين كودك را رها كند مي‌افتد.
 اگر موجودي فقير محض بود قيام نداشت كسي كه تا حال او را سرپرستي مي‌كرد فيضش را بردارد خب مي‌افتد اين‌چنين نيست كه امري باشد به نام ظلمت و ظلماني را ما به آنها بدهيم نه خير, وقتي كه چراغ را خودش خاموش كرده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ [18] و چيزي براي او نمانده مگر وهم و خيال در بخش فكر و انديشه و شهوت و غضب در بخش انگيزه, چيزي ديگر برايش نمي‌ماند لذا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾.
 درجات قرآن كريم و مراتب تفسير آيات شريفه
  اين ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ خب خيلي‌ها اين طور معنا كردند و به حسب ظاهر هم همين است كه ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ يعني «يدعون الي المعاصي الّتي يوجب ارتكابها دخول النار» [19] اين معنايي است كه غالباً مي‌كنند, درست هم است اما قرآن درجاتي دارد قرآن حبل متين است طناب آويخته است نه انداخته و معناي انزال قرآن كريم هم اين است كه اين حبل متين را خدا آويخت طبق آن حديث معروف ثقلين كه «طرفه بيد الله» [20] است پس اين حبل متين را ذات اقدس الهي آويخت به طوري كه يك طرف اين طناب به دست اوست يك طرفش به دست مردم است اين را نينداخت به زمين, طنابِ انداخته به زمين مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد به اينكه كسي با اعتصام به آن نجات پيدا كند طنابي اعتصام به او نافع است كه به جاي بلند بسته باشد اين «اقرأ و ارقَ» [21] هم همين است لذا در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» دارد: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ [22] يعني قرآن يك طرفش عربي مبين است كه شما در خدمت آن هستيد يك طرفش عليّ حكيم است آنكه عليّ حكيم است بالاي قرآن است لدي الله است اينكه عربي مبين است پايين قرآن است و لدي الناس است شما مي‌توانيد از عربي مبين به عليّ حكيم حركت كنيد و هجرت كنيد «اقرأ و ارق» لذا ظاهر, باطني دارد باطن, باطني دارد و هر كدام از اينها زمينه صعود به مرحله بالاتر است شما وقتي ظاهر اين را مي‌گيريد و اين معنايي كه غالب مفسّرين كردند اين درست است ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ يعني «يدعون الي المعاصي الّتي يوجب ارتكابها دخول النار» قدري كه جلوتر همين طبقه ظالمين در جهنم گُر مي‌گيرند كه هيزم جهنم خود ظالم است.
 اركان سه گانه برافروختگي دوزخ
  خود ظالم وقتي بخواهد گُر بگيرد آتشش از كجاست؟ ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ [23] آتشش از درون در مي‌آيد كلّ اين شخص را مي‌سوزاند و گر مي‌گيرد الآن ما اگر بخواهيم كوره‌اي درست كنيم چيزي را آب كنيم چه كار مي‌كنيم يك موادّ اوليه فراهم مي‌كنيم حالا يا هيزم است يا زغال‌سنگ است يا گازوئيل است يا نفت است يا بنزين است چيزي است كه مواد اوليه سوخت و سوز است بعد يك مادّه انفجاري هم به آن مي‌زنيم آن گر مي‌گيرد بعد آن مواد را هم در آن مي‌ريزيم مي‌جوشانيم قرآن مي‌فرمايد ما هر سه اين را در جهنم داريم اما هر سه خود انسان است آن موادّ اوليه سوخت و سوز كه هيزم است كه خود ظالمين است قاسِط از قَسط است قَسط يعني جور و ظلم قِسط يعني عدل اما قَسط يعني جور ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اينها هيزم‌اند اين هيزم‌ها را در جهنم ريختيم اينها موادّ اوليه سوخت و سوز است آن مادّه انفجاري كه اينها را گُر مي‌دهد چيست آن رهبران كفرند كه از آنها به عنوان ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾ ياد مي‌كند وقود, ما توقد به النار است فرمود آل‌فرعون اين طور است در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿فأتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ پس آن مادّه انفجاري آنكه ديگر اشيا را گُر مي‌دهد آن رهبران كفر است آنها را كه انداختند اين گُر مي‌گيرد وقتي گر گرفت افرادي را كه بايد بسوزانند ﴿فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾ [24] اين سه طايفه آيات مشخص مي‌كند كه مواد اوّليه سوخت و سوز، ظالمين‌اند آن مادّه انفجاري كه ديگران را در دنيا مي‌سوزاند مشتعل مي‌كرد در آخرت هم مشتعل مي‌كند سران كفرند وقتي جهنم افروخته شد افرادي را كه بايد عذاب بكنند مي‌برند داخل آن.
  حقيقت و باطن گناه
  اگر اين ديد را آيات ديگر براي ما تشريح مي‌كند ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ درست است ديگر مضافي در تقدير نيست «الي المعاصي التي يوجب ارتكابها دخول النار» نه خير نار است ديگر در قصّه وجود مبارك حضرت امير در جريان ذيل قصّه عقيل كه فرمود مگر رشوه را يك آدم عاقل مي‌خورد براي اينكه اين قي‌كرده افعي است [25] يعني اين واقعاً سم است تشبيه نيست حضرت ـ معاذ الله ـ نخواست كه اغراق و مبالغه و اينها بكند فرمود اين سم است يك وقت كه اشيا باطنشان معلوم مي‌شود آن وقت معلوم مي‌شود رشوه واقعاً ظاهرش رشوه است و باطنش سم است بر اساس اين تحليل كه آيات ديگر تأييد مي‌كند ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ ظاهرش محفوظ است.
 موجود بودن فعلي بهشت و دوزخ
 پرسش:...
 پاسخ: در دنيا وجود ندارد جهنم در جاي خودش وجود دارد الآن موجود است الآن جهنم و بهشت و اينها همه موجودند وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) فرمود از ما نيست كسي كه بگويد بهشت و جهنم خلق نشده [26] الآن جهنم موجود است الآن بهشت موجود است و عدّه‌اي هم مي‌بينند غرض اين است كه اگر بر اساس آن آيات باشد اين ديگر احتياجي به حذف مضاف و امثال ذلك نيست.
 «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»


[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 153.
[3] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[4] . سورهٴ رعد, آيهٴ 33.
[5] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[6] . الكشاف, ج3, ص413.
[7] . الميزان, ج16, ص38.
[8] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.
[9] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 5.
[10] . سورهٴ طه, آيهٴ 105.
[11] . سورهٴ طه, آيهٴ 107.
[12] . مدينة المعاجز, ج4, ص52.
[13] . نهج‌البلاغه, خطبه 1.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.
[15] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 2.
[16] . تفسير القمي, ج2, ص75.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 124.
[18] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[19] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص155; ر.ك: مجمع‌البيان, ج7, ص398; ر.ك: التفسير الكبير, ج24, ص601.
[20] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[21] . الكافي, ج2, ص606.
[22] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.
[23] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.
[24] . سورهٴ غافر, آيهٴ 72.
[25] . ر.ك: نهج‌البلاغه, خطبه 224; «... كَأَنَّما عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِها».
[26] . عيون اخبار الرضا, ج1, ص116.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo