< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 59 تا 64 سوره نمل

 

﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾ ﴿أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَي اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾

 

چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و مطالب اصيل سوَر مكّي اصول دين است و گاهي با تبشير و انذار همراه است بعد از بيان قصص پنج‌گانه گذشته به اصل مسئله توحيد پرداختند و ادب سخنراني يا تعليم يا تبليغ را هم عملاً بيان كردند فرمودند اول حمد خداست بعد تحيّت به ارواح انبيا و اولياي الهي بعد وارد مبحث شدن كه مسئله را انسان بعد از حمد و تسليم و تَصليه شروع مي‌كند ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ (يك) ﴿وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ (دو) بعد وارد مبحث مي‌شوند. طرح مبحث به اين صورت است كه خدا حق است يا شركايي كه مشركان براي او قائل‌ هستند خدا حق است يعني آيا توحيد حق است يا شرك چون مشركان خدا را مي‌پذيرند. در بحث ديروز عنايت فرموديد كه قرآن يك كتاب علمي نيست كه فقط عالِم بپروراند كتاب نور است اين نور، انسان را ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[1] مي‌پروراند يعني عالِم باتقوا مي‌پروراند كتاب‌هاي ديگر كتاب‌هاي علمي‌ هستند محصول آنها هم پرورش عالِم است گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما قرآن هميشه تعليم را كنار تزكيه ذكر مي‌كند تعليم را مقدّمه مي‌داند تزكيه را مقدّم مي‌شمارد و هدف مي‌داند و براي پرورش انسان كامل علم و عقل را كنار هم ذكر مي‌كند تعبيراتش هم اين‌چنين است براهيني هم كه مي‌خواهد اقامه كند اين‌چنين است براهين قرآني هرگز شبيه براهين فنّي در فلسفه و كلام و امثال ذلك نيست اين حكمت عملي را با حكمت نظري كنار هم ذكر مي‌كند يك مقدمه حكمت عملي يك مقدمه حكمت نظري تعبيراتي هم كه در مسائل برهاني به كار مي‌برد آميخته ارزش و دانش است مثلاً كلمه «خير» كلمه «صدق» كلمه «حَسن» اين تعبيرات در حكمت نظري غالباً جايگاهي ندارند اينها در حكمت عملي راه دارند آيا اين بهتر است يا آن اين خير است يا آن اين حَسن است يا آن اينها در مسائل حكمت عملي راه دارد در براهين، سخن از حق و باطل است سخن از صدق و كذب است و مانند آن.

در طليعه بحث فرمود آيا خدا خير است يا آنچه مشركان مي‌پندارند يعني توحيد خير است يا شرك اين «أم» در ﴿أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ به تعبير جناب زمخشري مي‌تواند «أم» متّصله باشد [2] اما «أم» در ﴿أَمَّنْ﴾ و همچنين آيات عطف‌شده، «أم» منقطعه است به معني «بل» است ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ يعني «التوحيد خيرٌ أم الشرك» اين «أم» مي‌تواند متّصله باشد اما برهان كه اقامه مي‌كند ﴿أَمَّنْ﴾ اين «أم» به معني «بل» است يعني شرك، خير نيست شرك، حق نيست شرك، صدق نيست شرك، حَسن نيست توحيد حق است چرا؟ براي اينكه كلّ اين نظام (يك) جهان بشريّت (دو) پيوند انسان و جهان (سه) اضلاع اين مثلث را خدا آفريد از غير خدا كاري ساخته نيست بنابراين چرا او معبود باشد كسي معبود است كه رب باشد كسي رب است كه خالق باشد خلقت و ربوبيّت براي خداست خب عبادت هم براي او بايد باشد ديگر، پس «أم» در ﴿أَمَّا﴾ مي‌تواند متّصله باشد بلكه ظاهرش اين است ولي «أم» در ﴿أَمَّنْ خَلَقَ﴾ اين «أم» منقطعه است به معني «بل» است خب ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ يعني «التوحيد خيرٌ أم الشرك» بعد برهان اقامه مي‌كند چه برهان آسماني چه برهان زميني چه برهان مردمي آن‌گاه به ديگران مي‌فرمايد اين براهين ماست شما هم دليلتان را بياوريد آخر به چه دليل شما غير خدا را مي‌پرستيد؟! ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين ادلّه ماست اگر شما نظام علّي و معلولي را منكر هستيد به بخت و اتفاق و تصادف و شانس روي آورديد اگر كسي چنين فكري دارد او اهل استدلال نيست او نمي‌تواند به چيزي يقين كند يا شك كند اثبات كند نفي كند براي اينكه همه اينها احتياج به استدلال دارد در هر استدلالي آن دو مقدمه علّت نتيجه‌اند پيوندي بالأخره بين اينها هست اگر نظام علّي را كسي در جهان نپذيرد بين دو مقدمه و يك نتيجه رابطه‌اي نيست وقتي ما نتوانستيم بين دو مقدمه و نتيجه رابطه علّي برقرار كنيم فكر نداريم استدلال نداريم مسئله عليّت، قابل اثبات هم نيست كسي بخواهد قانون عليّت را اثبات كند دور است نفي كند دور است شك كند دور است براي اينكه بالأخره بايد دو مقدمه ذكر كند بگويد به اين دليل من شك دارم خب مقدّمتين، علّت نتيجه‌اند بخواهد قانون عليّت را نفي كند او با قانون عليّت مي‌خواهد نفي كند قانون عليّت نفي‌پذير نيست براي اينكه اين دو مقدمه ذكر مي‌كند نتيجه بگيرد دو مقدمه، علت نتيجه‌اند اگر ربط ضروري بين مقدّمتين و نتيجه نباشد كه نتيجه نمي‌دهد بخواهد اثبات كند اين‌چنين است نفي كند اين‌چنين است شك كند اين‌چنين است لذا قانون عليّت قانوني است دل‌پذير، فطري، بديهي است بلكه اوّلي است و قابل اثبات نيست قابل نفي نيست قابل شك نيست خب اين قانون عليّت است بر اساس اين قانون عليّت هر چه هستيِ او عين ذات او نيست سبب مي‌خواهد اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در توحيد مرحوم صدوق است اين دو امام همام هر دو فرمودند: «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ»[3] يعني هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين سبب مي‌خواهد تنها ذات اقدس الهي است سبب نمي‌خواهد چون عين هستي است غير خدا هر چه هست سبب مي‌خواهد چه آسمان و اهل آسمان، چه زمين و اهل زمين، چه انسان و افكار او، افعال او اينها سبب مي‌خواهد. برهان توحيد در سوره «نمل» به مشركان مي‌فرمايد آسمان و اهلش، زمين و اهلش اينها همه مخلوق‌ هستند كاري از اينها ساخته نيست خود اينها را خدا آفريد آن وقت شما دنبال چه چيزي مي‌گرديد از چه كسي كار مي‌خواهيد آسمان را كه او آفريد زمين را كه او آفريد آسمان و آسماني‌ها را او آفريد زمين و زميني‌ها را او آفريد خود اين بت‌ها را هم او آفريد فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[4] از اينها چه ساخته است از اين مجسّمه‌ها كه كاري ساخته نيست ملائكه‌اي كه شما آنها را مي‌پرستيد آنها را مثلاً شفعاء قرار مي‌دهيد آنها را وسيله تقرّب خود قرار مي‌دهيد آنها را هم كه ذات اقدس الهي آفريد. اين حرف ماست شما اگر برهاني داريد بياوريد بگوييد آنها مخلوق نيستند (يك) آنها خالق شيءاي هستند (دو) آنها نه خالق شيءاي هستند نه بي‌نياز از آفرينش‌ هستند پس چرا آنها را مي‌پرستيد بعد به نيازهاي خودتان هم برسيد شما خودتان مشكلات فراواني داريد اين مشكلات را ببينيد با چه كسي داريد حل مي‌كنيد به فطرتتان مراجعه كنيد ببينيد كه در حلّ مشكلات آيا به بت‌ها مراجعه مي‌كنيد ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾[5] آيا بت به نظر شما مي‌آيد وقتي كشتي دارد غرق مي‌شود اين حالت، حالت صدق است انسان چه شرقي باشد چه غربي چه شمالي چه جنوبي در هر عصر و مصري زندگي كند وقتي مضطر شد به جايي تكيه مي‌كند اين ديگر مربوط به درس و فرهنگ بومي و امثال اينها نيست به كجا تكيه مي‌كند اگر بگوييد اين لغو است چرا همگاني است چرا درون هر انساني است هر كسي را مي‌خواهند ببرند در اتاق عمل چه مسلمان چه كافر چه موحّد چه ملحد بالأخره تضرّعي دارد اين به كجا متوجه است مي‌شود انساني را ببرند در اتاق عمل به او بگويند اين عمل سنگين است و اين هيچ تكان نخورد بالأخره به جايي تكيه مي‌كند ديگر به كجا تكيه مي‌كند؟ بگوييم اين لغو است خودت را هدر نده، اين دست كسي نيست هيچ انساني نيست مگر اينكه در حال ضرورت مي‌گويد خدا حالا ضرورت غير از ضرر است مضطر به ضرورت وابسته است نه به ضرر يك انسان متضرّر ممكن است تحمل بكند اما انسان ضرورت‌زده دستش را از همه جا كوتاه مي‌بيند مي‌گويد خدا اين سرمايه را ذات اقدس الهي به همه داد و در دو بار هم ذات اقدس الهي فرمود من مائده و مأدبه و امثال ذلك دارم مهماني دارم يك وقت خود من مهمان مي‌شوم يك وقت شما مهمان من مي‌شويد آن وقتي كه شما مهمان من مي‌شويد در سرزمين وحي است كه حاجيان و معتمران ضيوف‌الرحمان هستند يا در ماه مبارك رمضان است كه صائمان ضيوف‌الرحمان‌اند آن وقتي كه فرمود من مهمان شما هستم شما ميزان من هستيد «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[6] اين انسان مضطر را كه مي‌خواهند ببرند در اتاق عمل چه مي‌گويد به چه كسي متوجه است اين در عين حال كه بين هوش و بي‌هوشي است و از همه غافل است بالأخره به جايي تكيه مي‌كند كه تمام قدرت‌ها به آنجا منتهي مي‌شود «و هو الله» چنين كسي را مي‌گويند مضطر اين حالت براي همه در طول زندگي‌شان هست منتها اگر كسي عاقل باشد اين حالت را هميشه حفظ مي‌كند و اگر غافل باشد خب گاهي هست گاهي نيست پس فرمود ما چند برهان داريم همه اينها حدّ وسط‌اند براي اثبات توحيد ربوبي خالق آسمان و زمين خداست هر كه آسمان و زمين را خلق كرد او رب است و لاغير پس خدا رب است و لاغير ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ آن خير، اول به معناي اينكه اين خوب است يا آن خوب بعد در مقابل شرّ قرار مي‌گيرد خير تعييني مي‌شود نه خير تفضيلي و مانند آن درباره زمين همين طور است پرورش موجودات زميني به صورت باغ و مزرعه و بوستان همين طور است مي‌فرمايد باران را كه خدا مي‌فرستد اين درخت‌ها را اگر درخت موجود است و خواب است او بيدار مي‌كند اين خاك‌ها و كودها و موجودات اطراف اين درخت را كه مُرده‌اند به وسيله جذب ريشه درخت خدا زنده مي‌كند خوابيده‌ را او بيدار مي‌كند مرده‌ها را او زنده مي‌كند كه شما مقدورتان نيست از بت‌هاي شما هم اين كارها ساخته نيست ﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ﴾ حديقه به باغي مي‌گويند كه مُحدِق داشته باشد آن ديوار را مي‌گويند مُحدق چون محيط است «أحدق» يعني «أحاط» اين باغ رها را نمي‌گويند حديقه آن باغي كه دورش پرچين است دورش ديوار است آن را مي‌گويند حديقه، حائط يعني ديوار يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد به كميل كه «فاحتط لدينك» يك انسان غير محتاط باكش نيست هر حرفي بزند هر غذايي بخورد هر جايي برود مثل باغِ بي‌ديوار خب باغ بي‌ديوار در دسترس هر رهگذري است ديگر. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه كميل! دينِ تو برادر توست تو يك برادر داري و آن دين است همين دور اين برادرت ديوار بكش «أخوك دينك فأحتط لدينك بما شئت»[7] أي خُذ الحائطة لدينك؛ دور اين باغ ديوار بكش كه هر كسي نيايد چيزي ببرد ديگر، مي‌گويند فلان شخص يك آدم محتاطي است يعني حساب‌شده كار مي‌كند اينجا هم فرمود حديقه است «أحدق» يعني «أحاط» يعني با احتياط است با حائط است محيط دارد مداربسته است كه هر كسي نيايد از آن استفاده كند فرمود اين را ذات اقدس الهي براي شما آفريده.

در سوره مباركه «واقعه» اينها را به صورت مشروح ذكر كرده فرمود شما و ديگران كارتان نقل جسم از جايي به جايي است كارتان همين است حيات‌بخشي چيز ديگر است در سوره مباركه «واقعه» مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[8] كار پدر اِمناست «و هو نقل الماء من موضعٍ إلي موضعٍ آخر» پدر كه خالق نيست فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ «الإمناء هو نقل الماء من موضع الي موضع» همين! درباره كشاورزان و دامداران مي‌فرمايد شما كه كشاورز هستيد چه كار مي‌كنيد شما هم اين بذرها را از انبار به مزرعه مي‌بريد اين هم «نقل البذر من موضع الي موضع آخر» است شما اهل حرث هستيد نه اهل زرع ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ ما زارعيم شما حارثيد شما انبارداريد و آن هم البته به عنايت الهي است اين بذرها را از انبار به زير خاك مي‌بريد جسمي را از جايي به جايي منتقل مي‌كنيد اما آن كه اين جسم مُرده را زنده مي‌كند زارع است كشاورز است حيات‌بخش است آن ما هستيم ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[9] ما زارع هستيم شما حارث شما انبارداريد ما حيات‌بخش آن انبارداري شما هم باز به عنايت الهي است پس كار پدران اِمناست كار كشاورزان حرث است از جايي به جايي موجودي را جابه‌جا كردن است اينكه حيات‌بخشي نيست. در جريان درخت‌هايي كه هيزم مي‌شود آن را هم مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ﴾ ﴿أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾[10] اين درخت‌هايي كه وسيله سوخت و سوز شماست ما اينها را خلق كرديم بنابراين در كلّ نظام هر چه سهمي از هستي دارد مخلوق خداست لوازم آن هم مخلوق خداست بعضي مع‌الواسطه بعضي بلاواسطه.

در بحث‌هاي قبل هم داشتيم كه ذات اقدس الهي كه مي‌فرمايد: ﴿يَا أيُّهَا النّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[11] شما فقيريد اِسناد فقير به انسان از قبيل اسناد حرارت يا برودت به آب نيست كه عرض مفارق باشد شما مي‌گوييد «الماء حارّ، الماء باردٌ» اينها گاهي هستند و گاهي نيستند حرارت براي آب عرض مفارق است فقر براي انسان عرض مفارق نيست پس از اين قبيل نيست. دو: فقر براي انسان عرض ذاتي نيست نظير «الأربعة زوج» زوجيّت براي اربعه ذاتي است و قابل انفكاك نيست اما فقر براي انسان اين طور نيست بالاتر از اين است زيرا عرض ذاتي چون عرض است در حيطه معروض نيست متأخّر از معروض است متأخّر از ملزوم است در مرتبه ملزوم يعني عدد، زوجيّت نيست چون زوجيّت، كيفِ مخصوص به كمّ است در مقوله كيف است و عدد در مقوله كمّ است اينها حساب‌هايشان جداست يكي مقدّم است يكي متأخّر است اگر گفته شد «الأربعة زوج» اين زوجيّت در ذات اربعه نيست اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» مثل اين نيست بلكه بالاتر از اين است و اگر گفته شد «الانسان حيوانٌ ناطق» كه حيوانيّت و ناطقيّت ذاتي انسان است اگر گفته مي‌شود «الانسان فقير» اين هم مثل اين نيست بلكه بالاتر از اين است زيرا «الانسان حيوان ناطق» اين به ماهيّت او برمي‌گردد و چون ماهيّت اعتباري است و آنچه اصيل است هويّت است اصلِ هستي است اگر چيزي ذاتي ماهيّت بود در حريم هويّت راه ندارد اگر گفته مي‌شود «الانسان فقير» ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ نظير اين نيست كه بفرمايد: «يا أيّها الانسان أنتم حيوان ناطق» و مانند آن زيرا آن ذاتي به معني ماهيّت است و ماهيّت يك رتبه از هويّت دور است يعني اول هويّت است هستي است آن وقت اين هستي تعيّنش به اين است اگر هستي نباشد كه ماهيّتي در كار نيست پس همه اين قضاياي سه‌گانه مشكل دارد و باطل است آن چهارمي حق است اگر گفته مي‌شود «الانسان فقير» مثل آن است كه بگوييم «الانسان موجود» خب هويّت او عين فقر است چون هويّت او عين فقر است و اين اختصاصي به انسان ندارد سماء و ارض هر چه باشد همين طور است پس هر موجودي مستقيماً به خدا مرتبط است اين ديگر بحث نمي‌كند كه بر اساس نظام علّي اين موجود كه معلول است او را علّتش آفريد آن علت هم علتي دارد و هكذا تا ما نياز داشته باشيم به ابطال تسلسل بلكه اول خدا ثابت مي‌شود بعد تسلسل باطل. اين موجود چون ذاتاً فقير الي الغني است هر موجودي را شما بررسي كنيد بالاي سرش خداست نه اينكه اين موجود را يك موجود ديگر آفريد آن موجود را موجود برتر و هكذا و هكذا ـ معاذ الله ـ سرسلسله خداست كه او در رأس باشد بقيه ذيل، نه خير «أنّ الراحل إليك قريب المسافة»[12] اين بيان نوراني امام سجاد در دعاي« ابوحمزه ثمالي» همين طور است اين تنها مخصوص انبيا و اوليا كه نيست آنها مي‌فهمند، ديگران متوجّه نمي‌شوند ديگران يعني ماها وگرنه موجودات ديگر آنها مي‌فهمند كه به چه كسي مرتبط‌اند بنابراين هر چيزي بالأخره الله مي‌گويد منتها ماييم كه غافليم و مانند آن خب اگر اين است ديگر مسئله تسلسل و امثال تسلسل نيست اول خدا ثابت مي‌شود بعد تسلسل باطل نه اينكه چون دور و تسلسل باطل است ما به خدا مي‌رسيم هر موجودي ذاتاً به الله وابسته است حرف به اسم و فعل وابسته است شما بگويي «مِن» در «صِرت مِن البصرة» اين «من» به چه كسي وابسته است بگوييد اين حرف به آن حرف، آن حرف به آن حرف سرانجام به اسم مي‌رسيد يا اصلاً حرف بدون اسم و فعل معنا ندارد اين موجود رابط بدون يك امر مستقل پيدا نمي‌شود نه اينكه اين رابط را آن رابط آفريد، آن رابط را آن رابط آفريد رابط كه خودش لرزان است عوارض انسان لوازم انسان هر چه باشد به هويّت او تكيه مي‌كند و هويّت او شناور است به دست خداست اگر چيزي در اصل هويّت شناور و لرزان باشد متّكي به خدا باشد قهراً در اوصافش در افعالش اين است لذا هر چيزي را كه انسان دارد در حقيقت مِلك و مُلك خداي سبحان است فرمود در حال اضطرار هم همين است هم ضرورت شما را خدا برطرف مي‌كند هم ضرر شما را برطرف مي‌كند بعد اگر لايق بوديد شما را خليفةالله مي‌كند اگر افراد عادي بوديد كه جزء خلفاي قوم قبلي هستيد يا خليفةالله هستيد يا خلفاي قوم ديگر هستيد در قرآن كريم انسان‌ها هم خليفةالله شدند كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[13] اين جمله اسميه است مفيد استمرار است من اين كار را مي‌كنم نه فقط «قضية في واقعة» باشد مربوط به جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) باشد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ اين ﴿جَاعِلٌ﴾ هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل اين امر دائمي است اين كار را من مي‌كنم و هم نسل‌هاي بعدي خليفه نسل‌هاي قبلي‌اند آن را در سوَر ديگر فرمود خداي سبحان شما را خليفه قوم ديگر قرار داده است در سوره مباركه «يونس» آيه سيزده به بعد اين است ﴿وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾ خب اين نشان مي‌دهد كه شما بعد از آنها آمديد انسان اگر انسان باشد ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ [14] نباشد اين خليفةالله است هر دو درست است. اين كلمه «مضطر» همان طوري كه در بحث ديروز ذكر شده است زمخشري و امثال زمخشري اينها بر آن هستند كه اين «المضطر» جنس است و عموم نيست به دليل اينكه بعضي از دعاها مستجاب نيست[15] در حالي كه اين‌چنين نيست هر كس مضطر باشد يقيناً دعاي او مستجاب است منتها بعضي‌ها مضطر نيستند گاهي تصوّر مي‌كنند كه مضطرّند ولي در بسياري از حالات قلبشان متوجّه به قدرت‌هاي خودشان يا قدرت‌هاي ديگري است برخي‌ها استدلال كردند كه بر فرض اين «المضطر» براي استغراق باشد جواب، خاص است جواب عام نيست چرا؟ براي اينكه در سوره مباركه «انعام» آيه چهل به بعد اين است كه ﴿أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ﴾ اما ﴿فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ﴾ حرف اينها اين است كه اگر «المضطر» جنس نباشد و مفيد استغراق باشد جواب همگاني نيست پس اين‌چنين نيست كه جواب هر مضطرّي تثبيت‌شده باشد[16] اين «المضطر» يا جنس است مفيد عموم نيست يا اگر جنس نباشد مفيد عموم باشد جواب مختصّ بعضي‌هاست پس اين‌چنين نيست كه هر دعايي مستجاب باشد به آيه سوره مباركه «انعام» استشهاد كردند در حالي كه آيه محلّ بحث در سوره «نمل» آيه توحيد است در سوره مباركه «انعام» مي‌فرمايد شما در حال خطر با مكر و حيله مي‌گوييد «يا الله» البته در حال خطر چون بعضي صادقاً مي‌گويند «يا الله» بعضي با مكر و حيله مي‌گويند «يا الله» ما كه از درون افراد باخبر نيستيم ذات اقدس الهي خودش مي‌داند پس فضاي سوره مباركه «انعام» اين است ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ﴾ يا در آستانه اشراط‌الساعه قرار گرفتيد يا عذابي نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ [17] نظير عذاب ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[18] نظير عذاب قوم فرعون ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[19] يكي از اين عذاب‌ها آمد يا عند ظهور القيامه است يا عند عذاب الله است في الدنيا در چنين حالتي مي‌گوييد «يا الله» بعضي‌ها راست مي‌گويند بعضي مكّارند كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[20] در چنين فضايي هر چه را خدا خودش مصلحت بداند مي‌كند.

كسي كه خدا مي‌داند اين اگر برگردد واقعاً اصلاح مي‌شود نظير قوم يونس خب نجاتشان مي‌دهد چرا فرعون را نجات داد با اينكه واقعاً خدا را خواست اما ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ چرا قوم يونس را نجات نداد براي اينكه اينها واقعاً خدا را مي‌خواستند و بعد توبه كردند اين از غرر روايات ماست وجود مبارك امام سجاد در صحيفه سجاديه فرمود: «يا مَن لا تُبدّل حكمته الوسائل»[21] خدايا تو حكيمانه كار مي‌كني ما بخواهيم با توسّل كاري كنيم كه بر خلاف حكمت بكني نمي‌شود، شما هر توسّلي هر وسيله‌اي هر تضرّعي هر ناله‌اي هر اشكي داشته باشيد كه او بر خلاف حكمت كار بكند، نمي‌كند «يا مَن لا تُبدّل حكمته الوسائل» خب فضاي اين آيه كه جناب زمخشري يا جناب فخررازي استدلال كردند فضا بيگانه است مي‌بينيد در فضاي سوره مباركه «انعام» اين است كه ﴿أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ﴾ يا عند ظهور قيامت است يا عند ظهور ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ و اين گونه از عذاب‌هاست در چنين حالتي غير خدا را نمي‌خوانيد فقط مي‌گوييد الله درست هم مي‌گوييد ﴿أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ نه غير خدا را نمي‌خوانيد صادقاً مي‌گوييد الله فقط خدا را مي‌خوانيد براي اينكه غير خدا گم‌شده است در چنين حالي ﴿بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ﴾ در چنين حالي كه فقط خدا را مي‌خوانيد ﴿فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ﴾ اگر بخواهد چون مي‌داند شما اگر برگرديد همان مي‌شويد الآن صد درصد مي‌گوييد «يا الله» اما برگرديد همان مي‌شويد ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ يا برگرديد آدم سالم مي‌شويد غيب را او مي‌داند لذا ﴿فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ﴾ ولي اگر اين فضا نباشد ﴿أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ﴾ نباشد عذاب خدا نباشد كسي را دارند مي‌برند در اتاق عمل كسي مضطر است از همه جا دستش بريده است آبرويش هم در خطر است خب يقيناً خدا جوابش را مي‌دهد اين از آن قبيل نيست كه شما بگوييد در سوره مباركه «انعام» فرمود: ﴿إِن شَاءَ﴾ ﴿إِن شَاءَ﴾ در كار نيست اگر ﴿إِن شَاءَ﴾ بود خودش ذكر مي‌كرد برهان هم است برهان بر توحيد است «أم» يعني «بل» آن كسي كه مجيب مضطرّ است خداست خب شما بگوييد گاهي مجيب است گاهي مجيب نيست اين چه برهاني است اين بايد موجبه كليه باشد تا برهان باشد مگر مي‌شود قياس از دو قضيه موجبه جزئيه تشكيل بشود اين زيدي كه در اتاق عمل است اين خب يك شخص خارجي است يك جزيي است ديگر آن ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ هم كه جزيي باشد آن وقت ديگر نتيجه برهان، توحيد نمي‌شود شما مي‌خواهيد اين را جزء براهين قرار بدهيد حدّ وسط شما باشد اين الاّ ولابد بايد قضيه موجبه كليه باشد يعني تنها كسي كه به مضطر مي‌رسد خداست اما اين آقا مضطر نيست براي اينكه اين وسيله قرار داده كه برگردد همان بشود بنابراين نه «المضطر» مقيّد است نه جواب مقيّد.


[16] روح‌المعاني، ج10، ص217.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo