< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 59 تا 62 سوره نمل

 

﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾ ﴿أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾

 

چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و فكر حاكم بر مكه همان وثنيّت و بت‌پرستي بود لذا عناصر سوَر مكّي را مسائل توحيدي تأمين مي‌كند جريان وحي و نبوّت و معاد هم در كنار توحيد مطرح است. در آغاز اين سوره مباركه «نمل» بعد از بيان اجمالي هدايت مؤمنان، قصص برخي از انبيا(عليهم السلام) را كه با طاغوتيان مناظره كردند حجّت اقامه كردند و آنها نپذيرفتند و در نتيجه مشمول قهر الهي شدند ذكر فرمود. جريان موساي كليم را جريان لوط را جريان صالح را جريان داوود و سليمان(عليهم السلام) را ذكر فرمود در پايان اين جريان‌ها خدا حمد را تعليم مي‌دهد. در بخش‌هاي قبل گذشت كه خداوند وقتي دينش را حفظ كرد و ملّت را از خطر شرك نجات داد به آنها دستور مي‌دهد كه بگوييد ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ، فرمود: ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[1] اين مجموعاً يك آيه است يعني ريشه تبهكاران و ظالمان قطع شد و خدا را شكر الآن هم بعد از جريان قصص پنج‌گانه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حمد را ياد مي‌دهد كه به ديگران بياموزاند ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ بعد براهين توحيدي را اقامه مي‌كند، پس تحميد نسبت به گذشته اين مطلب را دارد اما چون سرفصل مطلب بعدي است راه تبليغ را راه تعليم را راه نوشتن و گفتن را ياد مي‌دهد كه اگر خواست مطالب تبليغي، تعليمي بنويسد اين دو مطلب را در آغاز سخنراني خود يا در آغاز نوشته خود فراموش نكند يكي حمد خدا يكي سلام بر اولياي الهي انبياي الهي و صفوه الهي اين تعليم را ذات اقدس الهي به سخنرانان و نويسنده‌ها و گوينده‌ها مي‌دهد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ بعد سخنراني شروع مي‌شود اين ادبي است قرآني خطاب به هر سخنران به هر نويسنده به هر گوينده كه مطالب الهي را دارند منتقل مي‌كنند حمد باشد و سلام و صلوات بر انبياي الهي و در شرايط كنوني بر اهل بيت(عليهم السلام) باشد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ اين مطلب اول ﴿وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ سلام بر بندگاني كه مصطفاي الهي‌اند اين مطلب دوم. مطلب سوم آن است كه خود حمد وقتي گفتيم ﴿لِلَّهِ﴾ اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليّت است سلام وقتي گفتيم ﴿عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ اين هم تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليّت است دومي روشن‌تر از اوّلي است اوّلي تذكّري مي‌خواهد در سورهٴ مباركهٴ «حمد» گذشت كه اينكه فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ﴾ پنج، شش برهان هست بر اينكه چرا حمد براي خداست اگر مي‌فرمود: «الحمد له» اين برهانش جداگانه بود اما اگر دارد ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[2] اينها برهان است. بيان ذلك اين است كه يك وقت مي‌گويند «أكرم زيداً» خب «أكرم زيداً» برهان مي‌خواهد چرا اكرام كنيم؟ مي‌گويند «لأنّه عالمٌ عادلٌ هاشميٌّ» كذا، اما اگر بگويند «أكرم هذا العالم العادل الهاشمي» اين تعليق حكم بر وصف است ديگر برهان نمي‌خواهد چون برهان با خودش است اگر گفته شد «الحمد له» برهان جدا مي‌خواهد اما اگر گفته شد «الحمد لله» الله، ذات مُستجمِع جميع كمالات است چرا حمد براي اوست براي اينكه او الله است چرا حمد براي اوست براي اينكه او ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ است چرا حمد براي اوست براي اينكه او ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است همه اينها براهين است بر استحقاق حمد در اينجا وقتي فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ خب الله ذاتي است كه همه كمالات را داراست و هر ذاتي كه جميع كمالات را داشته باشد حمد منحصراً براي اوست چرا سلام براي چنين بندگان؟ براي اينكه صفوة الله هستند مصطفاي الهي هستند «اصطفاهم الله اجتباهم الله» و مانند آن، پس هم دومي تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليّت است هم اوّلي منتها اوّلي جامع‌تر است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ اين طليعه سخنراني و خطبه است البته سلام بر مستمعان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت قبلاً هم رسم بود الآن فقط در خطبه‌هاي نماز جمعه رسم است كه خطيب به مخاطبان سلام مي‌كند مي‌گويد «سلامٌ عليكم» وگرنه قبلاً در روضه‌خواني‌ها رسم بود در طليعه همه اين سخنراني‌ها اول سلام به مخاطبان بود الآن اين ادب اجتماعي فقط در نمازهاي جمعه ملاحظه مي‌شود گاهي هم در غير نماز جمعه هست ريشه اين ادب هم در سوره مباركه «انعام» گذشت كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ﴾[3] كذا و كذا و كذا فرمود پيامبرا! وقتي خواستي سخنراني كني مستمعين جمع شدند داري براي آنها آيات الهي را نقل مي‌كني اول سلام كن حالا اوساط محضر سلام را از تو تحويل مي‌گيرند اوحدي از مخاطبان سلام الله را دريافت مي‌كنند ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني «سلام الله عليكم» آن طوري كه اوحدي محضر حضرت مي‌فهمند يا «سلامي عليكم» آن طوري كه توده مردم مي‌فهمند اين‌چنين نيست كه سلام خدا مخصوص انبيا باشد آن نبوّت است رسالت است امامت است آنها بله مخصوص اولياي خاص است اما سلام خدا براي مؤمنين هم نازل مي‌شود. پس اصل سلام كردن به مخاطبان مطابق آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» است و همين سنّت در روضه‌خواني‌هاي قبلي بود الآن فقط در خطبه‌هاي نماز جمعه است و در بعضي از اين سخنراني‌ها، اصل اين دو مطلب در طليعه هر سخنراني بايد باشد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ حالا اين را باز مي‌كنند سلام بر انبيا سلام بر اوليا سلام بر اهل بيت سلام بر حضرت حجّت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها خطبه است حالا خطابه شروع مي‌شود خطابه از اينجا شروع مي‌شود ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ در نهايت ادب و انصاف، برهان توحيدي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد يك عدّه ملحدند قائل به بخت و اتفاق‌ هستند قائل به نظم علّي نيستند مي‌گويند عالَم علف هرز است خودروست خودساخته است بعد خودش هم از بين مي‌رود و همين طور حساب و كتابي در عالم نيست ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[4] اما شما كه بالأخره تا حدودي اهل استدلال هستيد مي‌گوييد ممكن، واجب مي‌خواهد فقير، غني مي‌خواهد محتاج به كسي وابسته است كه نيازش را برطرف كند مشكل جهان را چه كسي حل مي‌كند شما را چه كسي آفريده آسمان را چه كسي آفريده زمين را چه كسي آفريده اين مُرده‌ها را چه كسي زنده مي‌كند اين خوابيده‌ها را چه كسي بيدار مي‌كند مگر خاك، مرده نيست مگر اين آب مرده نيست حالا سلسله ذرّات سلول‌هايي هم كشف شده ولي بالأخره اين خاك اگر هم حياتي دارد حيات گياهي ندارد اين خاك مرده است اين كود مرده است آن آب مرده است اينها حيات گياهي ندارند حيات حيواني ندارند اينها مرده‌اند وقتي بهار شد ذات اقدس الهي با بارش باران يك سلسله ذرّاتي كه در دل اين زمين به وديعت نهاد و احياناً اينها خواب‌اند اين خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند (يك) موجود بيدار غذا مي‌خواهد (دو) همان ذرّه‌اي كه بيدار شد كود كنارش و خاك كنارش و آب كنارش را تغذيه مي‌كند (سه) و بالنده مي‌شود (چهار) اين گياه يا آن موجود ديگر كه خواب بود در بهار بيدار مي‌شود اطراف آن كه خاك و كود و آب، مرده بودند را جذب مي‌كند به صورت خوشه و شاخه در مي‌آورد اين مرده‌ها را زنده مي‌كند در بهار ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[5] زمين مرده را زنده مي‌كند درخت خوابيده را هم بيدار مي‌كند هم ايقاظ نائم كار خداست هم احياي موتا كار خداست فرمود اينها را چه كسي مي‌كند اگر همه اين كارها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد چرا او را نمي‌پرستيد؟!

چند برهان در مسئله است يكي اينكه اينها نيازمند به مبدأ هستند اگر مسئله شانس و اتفاق و بخت باشد نظمي در كار نباشد فكري در عالم نيست اگر كسي بخواهد چيزي را اثبات كند يا نفي كند يا شك كند در كنار قانون عليّت است بالأخره بايد استدلال كند در هر استدلال مقدّمتين، علّت نتيجه‌اند اگر كسي رابطه علّي اشيا را منكر باشد او فكري ندارد اين چطور مي‌تواند دو مقدمه ترتيب بدهد يك نتيجه بگيرد آيا از هر دو مقدمه‌اي مي‌شود به نتيجه رسيد يا يك پيوند خاص لازم است اگر پيوند خاص لازم است آيا دو مقدمه كه حاصل شده حصول نتيجه ضروري است يا باز هم حالت منتظره داريم اينها بحث‌هاي عليّت است ديگر اگر كسي منكر قانون عليّت بود قائل به بخت و اتفاق بود او نظم فكري ندارد چرا شما اين دو مقدمه را ترتيب داديد فلان نتيجه را مي‌گيريد پس معلوم مي‌شود بين آن نتيجه و اين دو مقدمه رابطه است (اولاً) و كلّ واحد از مقدّمتين، علّت ناقصه‌اند (ثانياً) مجموع اينها علّت تامّه است (ثالثاً) انفكاك معلول از علت مستحيل است (رابعاً) وقتي مقدّمتين حاصل شد حصول نتيجه ضروري است (خامساً) در هر فكري اينها هست خب اگر كسي منكر عليّت بود قائل به بخت و اتفاق بود اين اصلاً نظم فكري ندارد با او نمي‌شود استدلال كرد اگر كسي بخواهد چيزي را ثابت كند دو مقدمه مي‌خواهد بخواهد چيزي را سلب كند دو مقدمه مي‌خواهد بخواهد درباره چيزي شك كند بايد بگويد فلان برهان است از يك طرف، فلان برهان است از طرف ديگر و اينها متعادل‌اند هيچ رجحاني هم ندارند از طرف ديگر من شاكم از طرف سوم. شك، برهان مي‌خواهد يك وقت كسي درگير «لا أدري» است يعني من مسئله را نمي‌فهمم اما اگر شك باشد شك، يك امر علمي است اين امر علمي برهان مي‌خواهد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما كه معتقديد خدايي هست چه اينكه اين عقيده‌تان حق است برهان مي‌خواهد برهانش اين است اما شما يك سلسله موجودات ديگر را مي‌پرستيد حالا يا قدّيسين بشر را يا فرشته‌ها را مي‌پرستيد كم كم براي آنها مجسّمه‌اي درست كرديد كه از نزديك ببينيد از غير خدا چه ساخته است؟ معبود كسي است كه رب باشد يعني مشكل ما را حل كند خب كسي كه مشكل ما را حل نمي‌كند توان آن را ندارد آخر چرا او را بپرستيم معبود الاّ ولابد بايد رب باشد و رب الاّ ولابد همان الله است و لاغير، غير خدا به هيچ نحو ربوبيّتي ندارد پس غير خدا به هيچ نحو عبادتي ندارد مسئله توحيد ربوبي از دو حدّ وسط به برهان خلقت برمي‌گردد مستحضريد كه وحدت و كثرت براهين را وحدت و كثرت حدّ وسط تعيين مي‌كند اگر ما يك حدّ وسط داشته باشيم يك مطلب داشته باشيم به پنج عبارت تقرير بكنيم در حقيقت يك برهان است اما اگر دو حدّ وسط داشتيم كه تمايز جوهري با هم دارند اين دو برهان است وحدت و كثرت براهين مرهون وحدت و كثرت حدود وسطاست با دو حدّ وسط مي‌شود ربوبيّت را به خلقت برگرداند يك حدّ وسط اين است كه خدا كه رب است يعني چه يعني مي‌پروراند، مي‌پروراند يعني چه؟ يعني كمالي را به شيئي عطا مي‌كند مستعَدّ له را به مستعِد مي‌رساند فيضي را به دريافت‌كننده عطا مي‌كند خب اين آفرينش است ديگر اگر چيزي را به كسي اعطا مي‌كند كمالي را كه آن موجود ندارد مي‌آفريند به او مي‌دهد خب اين آفرينش است پس هر ربوبيّتي به خلقت برمي‌گردد و خالق هم كه غير خدا نيست. برهان دوم آن است كه هر ربوبيّتي متفرّع بر خالقيّت است تنها كسي مي‌تواند بپروراند كه آفريده باشد اگر كسي خواست زيد را بپروراند يا اين درخت را بپروراند يا اين يك تكّه سنگ را در بدخشان يا يمن بپروراند كه آنجا بشود لعل اينجا بشود عقيق بخواهد اين موجود را بپروراند تا از درون و بيرون او، گوهر او، جوهر او، ذاتيّات او، عوارض لازم او، عوارض مفارق او باخبر نباشد كه نمي‌تواند اين را بپروراند چه كسي از درون و برون اين خاك و آن آب و آن سنگ و آن گِل و لاي باخبر است كسي كه آفريده باشد كسي كه از آنها بي‌خبر است چگونه مي‌تواند اينها را بپروراند پس يا بر اساس عينيت يا بر اساس تلازم برهان اول بر اساس عينيت است كه ربوبيّت عين خلقت است يعني دادن ديگر، ايجاد است كمالي را ايجاد مي‌كند فيضي را ايجاد مي‌كند به چيزي عطا مي‌كند «كان» ناقصه بازگشتش به «كان» تامّه است چون بالأخره چيزي را ايجاد مي‌كند ديگر.

برهان دوم آن است كه در ربوبيّت كسي بخواهد چيزي را بپروراند بايد از ذات او عرضِ لازم او از عرض مفارق او از موانع پيشرفت او باخبر باشد تا او را بپروراند و اين همان كسي است كه او را آفريده بيگانه چه خبري از درون و بيرون اين ذات دارد لذا در قرآن كريم مي‌فرمايد كسي مي‌تواند رب باشد كه آفريدگار باشد و ذات اقدس الهي با اين دو برهان، مسئله توحيد ربوبي را ثابت كرده است بعد توحيد عبادي را در سايه توحيد ربوبي اثبات مي‌كند ما بايد به كسي سر بسپاريم كسي را عبادت بكنيم كه مشكل ما را حل مي‌كند آن كسي كه كاري از او ساخته نيست چرا او را بپرستيم؟ ما وقتي از الف بي‌نيازيم الف هم مشكل ما را حل نمي‌كند چرا الف‌پرست باشيم؟! ما مشكلمان را خدا حل مي‌كند كارهايمان را از او مي‌خواهيم او را بايد بپرستيم حالا اگر جزء اوساط بوديم يا خوفاً مِن العِقاب يا شوقاً إلي الثواب اگر جزء اوحدي بوديم كه تقرّباً اليه و اخلاصاً له مي‌پرستيم بنابراين با دو دليل، توحيد ربوبي ثابت مي‌شود بعد از اثبات توحيد ربوبي، توحيد عبادي ثابت مي‌شود اين روش قرآن كريم است لكن مستحضريد كه روش قرآن روش فلسفه و كلام نيست شما در هيچ كتاب فلسفي در هيچ كتاب كلامي بين حكمت نظري و حكمت عملي دوخت و دوز نمي‌بينيد اين اصطلاح‌هاي بايد و نبايد را با بود و نبود هيچ جا خلط نمي‌بينيد مسئله محبّت مسئله علاقه مسئله قُرب اينها مسئله‌اي نيست كه در فلسفه و كلام راه داشته باشد من دوست دارم من دوست ندارم من دلم مي‌تپد اينها در فلسفه و كلام نيست در فلسفه و كلام بحث اين است كه هست يا نيست در رياضيات اين طور است در تجربيات اين طور است در هيچ علمي از علوم برهاني من مي‌پسندم من نمي‌پسندم من دوست دارم من دوست ندارم مطرح نيست شما مي‌خواهيد برهان اقامه كنيد كه جهان خدا دارد يا ندارد اگر نظم علّي را پذيرفتيد يا برهان حدوث است يا برهان امكان ماهوي است يا برهان امكان فقري است بالأخره با يكي از اين حدود وسطا به مقصد مي‌رسيد اما در راه نمي‌توانيد بگوييد من آن را دوست دارم من اين را دوست ندارم آن رقيب مي‌گويد خب شما دوست نداري نداشته باش من دوست دارم مگر هيچ فقيهي مي‌تواند در فقه بگويد من دوست دارم اين واجب باشد من دوست ندارم آن مستحب باشد اينها تابع برهان‌اند من دوست دارم من دوست ندارم يعني چه؟! اما اين تنها و تنها روش قرآن كريم است كه در مسئله عقلي در مسئله توحيدي آن‌چنان دوخت و دوز مي‌كند حكمت نظري و حكمت عملي را عزم را با جزم را حق را با محبّت دوخت و دوز مي‌كند براي اينكه ما اصلاً مي‌خواهيم خدا ثابت كنيم يعني يك كار علمي داريم قرآن آمده براي اينكه ثابت كند خدايي هست يعني قرآن يك كتاب علمي است يا نور است اين علم را با عمل مي‌دوزد طوري تعليم نمي‌دهد كه فقط به انسان بگويد خدا هست طرزي تربيت مي‌كند كه بگويد خدا محبوب است اين لسان قرآن است مي‌بينيد وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل مي‌خواهد برهان اقامه كند خب بالأخره آفل چيزي كه نبود و پيدا شد و غروب مي‌كند اين خودش محرّك لازم دارد اينكه نمي‌تواند خدا باشد اما وجود مبارك ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[6] من آفل را دوست ندارم چون من مي‌خواهم بپرستم كسي كه گاهي هست و گاهي نيست وقتي كه نيست مشكل مرا حل نمي‌كند اين ﴿لاَ أُحِبُّ﴾ فقط و فقط لسان قرآن است خب شما داريد برهان اقامه مي‌كنيد كه خدا هست و واحد است و يكي است و ديگري نيست خب اين چه زباني است اينكه مي‌گويند زبان قرآن زبان تازه است زبان نور است نه زبان علم شما در هيچ يعني هيچ به نحو سالبه كليه چه فلسفه مشّاء چه فلسفه اشراق چه فلسفه متعاليه چه عرفان نظري در هيچ كتاب علمي بين برهان و محبّت دوخت و دوز نمي‌بينيد براهين قرآن كريم براي اين است كه به انسان بگويد شما يك محبوب داريد به دنبال چه چيزي مي‌گرديد برخي‌ها چهار رهزن دارند گاهي محبوب جماد دارند گاهي محبوب نبات دارند گاهي محبوب حيوان دارند گاهي محبوب انسان دارند اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» است ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ﴾[7] ما غير از جماد همين طلا و نقره و اين چيزها، غير از نبات باغداري و كشاورزي، غير از حيوان دامداري و امثال ذلك، غير از زن و فرزند و امثال ذلك چيز ديگري نداريم فرمود اين چهارتا هيچ كدام نمي‌تواند محبوب شما باشد يك محبوب داريد كه مي‌ماند و اگر به او دل بسپاريد او همه نيازهاي شما را برطرف مي‌كند ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾

 

پرسش: ...

پاسخ: بله اما محبّت صادق نه محبّت كاذب چيزي كه شما را رها مي‌كند بعد بايد اشك بريزي خب چرا دوست داري به عنوان ابزار بله ابزار هستند اما كسي كه مشكل شما را حل مي‌كند رهايتان هم نمي‌كند خب او را دوست داشته باش فرمود: ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[8] اين راهش است وگرنه كسي را دوست داريد كه پس‌فردا جز گريه چيزي برايتان نيست چند روزي هم مي‌رويد سر خاكش تمام مي‌شود مي‌رود عمر را تلف كردن همين است اين ديگر حقيقت شرعيه نمي‌خواهد اتلاف عمر همين است ما كسي را مي‌خواهيم كه مشكل ما را حل كند و كسي را مي‌خواهيم كه هيچ‌گاه از ما غافل نباشد به كسي دل مي‌سپاريم كه اگر يك وقت ما غفلت كرديم او ما را رها نكند و آن خداست.

پرسش:...

پاسخ: خب بالأخره آدم آنها را مي‌داند كه ابزار كار هستند انسان ابزار كار را به اندازه ابزار به دلش راه مي‌دهد نه به عنوان هدف.

براهين قرآن كريم محور اصلي‌اش آن است گاهي در متن برهان به روش عقلاني برهان اقامه مي‌كند بعد در نتيجه آن مسئله محبّت و امثال محبّت را ذكر مي‌كند گاهي در متن برهان به عنوان احدي‌المقدّمتين مسئله محبّت را ذكر مي‌كند گاهي صدر و ساقه برهان، محبّت و گرايش و امور قلبي است كه اين گونه از مسائل در هيچ جاي عالم نيست براهين قرآن كريم براي اثبات توحيد ذات اقدس الهي روش‌هاي متعدّدي دارد كه شاخص آن همين سه روش است يا به صورت نظري تام ذكر مي‌كند نتيجه عملي مي‌گيرد يا نظري و عملي را با هم مثل آستر و اَبره دوخت و دوز مي‌كند يا نه، فقط از راه عمل برهان اقامه مي‌كند كه آن هم كمتر از برهان نظري نيست. در آن بخشي كه وجود مبارك ابراهيم درباره خدا عرض كرد ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ فرمود اينها متحرّك‌اند زوال‌پذيرند غيبت دارند و غايب يعني آفل محبوب نيست و خدا آن است كه محبوب باشد پس آفل، خدا نيست اين آستر و اَبره قرار دادن حكمت نظري و حكمت عملي براي مسئله توحيد است و گاهي مستقيماً براهين توحيد را از راه حكمت نظري اقامه مي‌كند نظير موارد فراوان كه بخشي از اينها در اول سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت نموداري از اين هم در همين آياتي است كه داريم مي‌خوانيم ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ كذا و كذا، گاهي صدر و ساقه برهان همان گرايشهاست مثل ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ خب اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ يك كالبدشكافي است يك روان‌شناسي است رفتنِ درون جان انسان، بررسي درون جان انسان درون را به حرف آوردن و به رخ انسان كشيدن انسان تو اين هستي يا نيستي؟! آيا اضطرار داري يا نه خب خيلي از ماها در بسياري از موارد، بيچاره محض هستيم در آن موارد به جايي تكيه مي‌كنيم بالأخره آيا به كسي تكيه مي‌كني كه قدرتش محدود است بگويد ببخشيد دستم بند است يا من فرصت ندارد يا به ديگري قول دادم يا مقدورم نيست يا تو در شرايطي هستي كه با هم رابطه نداريم چنين موجودي؟! فلك و مَلك حرفشان همين است كه ما محدوديم ما مقدورمان نيست. كسي كه قدرتش قدرت مطلقه باشد نالايق را بتواند لايق كند [شايسته پناهگاه بودن است].

 

چاره آن دل عطاي مبدلي است٭٭٭دادِ او را قابليّت شرط نيست

بلكه شرطِ قابليّت دادِ اوست٭٭٭داد لب و قابليت هست پوست[9]

با يك فيض، استحقاق مي‌آفريند با فيض ديگر به مستحِق پاسخ مي‌دهد

آن يكي جودش گدا آرد پديد٭٭٭ وان دگر بخشد گدايان را مزيد[10]

اگر كسي بگويد من مستعِد نيستم فلك و مَلك مي‌گويند خب تو لايق نبودي بايد بيفتي اما خدا نمي‌گويد تو لايق نبودي به او لياقت عطا مي‌كند ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[11] چنين موجودي مي‌تواند خدا باشد آن كه مضطرّ محض را نجات مي‌دهد آن كه قدرت او مطلقه است و هرگز محدود نيست و نمي‌توان گفت كه من چون لياقت ندارم او نمي‌دهد او مي‌تواند نالايق را لايق كند او «مبدّل السيّئات حسنات»[12] است او «غافر الخطيئات»[13] است او هر زشتي را مي‌تواند زيبا كند چنين كسي است خب پس اين گونه از براهين را شما مي‌بينيد در هيچ جاي عالم نيست فقط در لسان انبياست ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ اين ﴿أَمَّن﴾ «أم» منقطعه است «أم مَن يجيب» اين «أم» منقطعه به معني «بل» است يعني آنها خدا نيستند كسي خداست كه مي‌تواند مشكل مضطر را حل كند همين و آنچه جناب زمخشري در كشّاف مي‌گويد كه اين ﴿الْمُضْطَرَّ﴾ الف و لامش جنس است نه استغراق [14] اين ناصواب است هيچ مضطرّي نگفت يا الله مگر اينكه جواب شنيد منتها حالا ﴿عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ گاهي موارد است انسان با اضطرار چيزي را مي‌خواهد و مصلحت آدم نيست چون مصلحت نيست خدا آن را نمي‌دهد نبايد گفت خدا جواب نداد آن را نمي‌دهد بهترش را مي‌دهد هيچ ـ هيچ يعني هيچ! سالبه كليه است ـ ممكن نيست كسي بگويد خدا و جواب نشنود اگر همان مصلحت بود كه همان را مي‌دهد اگر آ‌ن مصلحت نبود چيز ديگر مي‌دهد اگر اين شخص به چيز ديگر نياز نداشت سيّئه‌اي از سيّئاتش را مي‌آمرزد اگر بي‌سيّئه بود حَسنه‌اي بر حسناتش مي‌افزايد اين دست خالي برنگشت اين طور نيست كه جناب زمخشري خيال كند الف و لام الف و لام جنس است بعضي از دعاها مستجاب نيست خير، هيچ دعايي نيست مگر اينكه مستجاب است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[15] اين لسان، لسان مطلق است لسان، لسان وعد تام است.

 

پرسش: پس موانع استجابت دعا كه حضرت مي‌فرمايند...

پاسخ: يعني دعا نكرديد كسي گوشه چشمش به قبيله‌اش است گوشه چشمش به فاميلش است گوشه چشمش به مقامش است به منصبش است به پُستش است اين مشرك در دعاست اگر ظلمي به كسي شده اين از يك طرف قبيله از يك طرف يك عشيره از يك طرف به قدرت خود از طرفي به رشاه و ارتشا از طرفي به دستگاه قضا همه اينها را در نظر دارد يا الله هم مي‌گويد خب اين معلوم مي‌شود الله را نخواست ديگر هيچ ممكن نيست كسي الله را بخواند و جواب نگيرد به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند كه چطور است ادعيه ما مستجاب نيست فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون»[16] شما دعا نكرديد شما دعا خوانديد، دعا خواندن غير از دعا كردن است «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون»


[9] مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 63.
[10] مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش 131.
[14] الكشاف، ج3، ص377.
[16] فلاح السائل، ج1، ص107.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo