< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

91/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 69 تا 89 سوره شعراء

 

﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ﴾ ﴿قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ ﴿أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾ ﴿قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ ﴿قَالَ أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ﴾ ﴿وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾ ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ ﴿وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ﴾ ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾ ﴿وَلاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾ ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾

 

آنچه مربوط به سؤالهاي قبلي بود در آيه 59 گفته شد كه ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ ظاهر آيه اين است كه سرزمين مصر را خداي سبحان به بني‌اسرائيل ارث داد. از بخشي از آيات قرآن هم برمي‌آيد كه مستضعفين وارد مشرق و مغرب آن قسمت خاورميانه شدند ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[1] سؤال اين بود كه بني‌اسرائيلي كه از راه معجزه از درياي احمر گذشتند آيا دوباره از راه كشتي و امثال كشتي از درياي احمر عبور كردند به مصر آمدند يا نه و اگر به مصر نيامدند چگونه وارث سرزمين مصر مي‌شوند؟ احتمال اينكه اينها در خارج مصر باشند و به مصر نيامده باشند ولي مصر را به ارث برده باشند اين احتمال بعيد نيست ولي بايد بني‌اسرائيل يك امپراطوري بزرگي در اين خاورميانه تشكيل مي‌دادند كه اين مصرِ پهناور زير پوشش حكومت آنها قرار مي‌گرفت تا گفته بشود كه مصر را اينها به ارث بردند، چنين قدرت و حكومتي هم براي بني‌اسرائيل نبود بنابراين بايد درباره ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[2] يك بحث ديگري كرد اين بحث همچنان باز است.

درباره علم ذات اقدس الهي كه به اشياء عالم است در نقد سخنان جناب فخررازي گفته شد خداي سبحان علمش حضوري است نه حصولي؛ علم حصولي آن است كه از صورت ذهني شيئي، مفهوم شيئي به ذهن بيايد ذات اقدس الهي منزّه از ذهن است (يك) منزّه از مفهوم‌يابي است (دو) حقيقت هر چيزي نزد او معلوم است. اشيائي كه در خارج موجودند بذواتها و حقائقها عندالله حاضرند اين علم حضوري است اين روشن است اما قبل از اينكه اين اشياء در عالم خارج يافت بشوند در مخزن ربوبي وجود دارند طبق آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» گذشت كه فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ [3] هر شيئي كه در عالم طبيعت يعني عالم مادّه يافت مي‌شود در مخزن الهي وجود دارد به وجود جمعي و نوري (يك) خواص و احكام و لوازم و ملازمات و اوصاف به نحو عينيّت همراه آنهاست (دو) منتها به نحوي كه مناسب با آن مخزن ربوبي باشد (سه) خداي سبحان به همه اشياء در مخزن ربوبي علم دارد به علم حضوري، به لوازمشان علم دارد به علم حضوري اين لوازم اشياء كه در مخزن حق وجود دارند در آنجا به علم حضوري معلوم‌اند وقتي هم تنزّل كردند به علم حضوري معلوم‌اند پس هم قبلاً به علم حضوري معلوم بودند هم بعداً به علم حضوري معلوم‌اند منتها آن علم حضوري قبل از وجود با علم حضوري بعد از وجود فرق مي‌كند اين دو مطلب راجع به مسائل گذشته.

اما جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) با جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) خيلي فرق مي‌كند در جريان حضرت موسي در آيه ده همين سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي﴾ اما در جريان حضرت ابراهيم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ﴾ براي اينكه اينها عرب‌اند فرزندان ابراهيم‌اند و ابراهيم(سلام الله عليه) جدّ اينهاست بنيان‌گذار كعبه است اين سرزمين به وسيله ابراهيم و فرزند ابراهيم، اسماعيل(سلام الله عليهما) آباد شده اينها به حضرت ابراهيم خيلي علاقه‌مندند احترام مي‌گذارند فرمود جريان حضرت ابراهيم را ـ كه جدّ اين اعراب است از راه اسماعيل ـ بخوان كه اين آمده توحيد را در اين سرزمين احيا كرده لذا بين طرح قصّه حضرت ابراهيم با طرح قصّه حضرت موسي خيلي فرق است. فرمود شما الآن بتها را مي‌پرستيد وضعي كه شما و نياكانتان داريد همين وضع را وجود مبارك ابراهيم ديد كه مردم آن سرزمين نسبت به نياكانشان داشتند شما و پدرانتان بتها را مي‌پرستيد وجود مبارك ابراهيم آمد ديد گروهي هستند كه خود آنها و اجداد و آباء آنها بتها را مي‌پرستيدند حضرت ابراهيم به آنها فرمود شما چه مي‌كنيد هم با خود قومش استدلال كرد هم با عموي خودش استدلال كرد در دو بخش، جداگانه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» استدلال حضرت ابراهيم گذشت اما در سورهٴ «شعراء» جمع‌بندي كرد فرمود حضرت ابراهيم به عموي خود و به قوم خود اعتراض كرد كه چرا بتها را مي‌پرستيد ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ آنها بتها را مي‌پرستيدند. وجود مبارك حضرت ابراهيم در دو بخش، جداگانه با اينها استدلال كرد. آنها كه به اصطلاح محقّقينشان بودند گرفتار خلط تكوين و تشريع بودند آنها كه توده مردم بودند گرفتار تقليد از نياكان و گذشتگان بودند. آن توده مردم در اثبات، مقلِّد و در نفي، مقلِّد، در تصديق، مقلّد و در تكذيب، مقلّد بودند اگر مي‌خواستند چيزي را بپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول داشتند اگر مي‌خواستند چيزي را نپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول نداشتند وقتي در بخش اثبات سخن مي‌گفتند، مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[4] در بخش نفي مي‌خواستند سخن بگويند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[5] نياكان ما كه چنين حرفي نداشتند، بنابراين تصديقشان تقليدي تكذيبشان تقليدي، اثباتشان تقليدي نفي‌شان تقليدي، اين گروه مقلِّد.

اما محقّقان آنها بين تكوين و تشريع خلط مي‌كردند محقّقانشان مي‌گفتند كه خدا عالم است قادر است وضع ما را مي‌بيند اگر بت‌پرستي بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ مگر خدا نمي‌داند مگر خدا نمي‌بيند اين كار ما خوب است ديگر اگر بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد انبيا آمدند گفتند خدا تكويناً عالم است قادر است تشريعاً نهي كرده گفته اين كار را نكنيد شما را آزاد گذاشته تا شما با آزادي به مقصد برسيد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾[6] يعني چه؟! اين معنايش اباحه‌گري است يعني هر كاري جايز است! آدم‌كشي جايز است راهزني جايز است قتل نفس جايز است سرقت جايز است اينكه اباحه‌گري است اين نفي مذهب است ذات اقدس الهي در نظام تكوين، بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است. در نظام تشريع بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است ولي به ما گفته ما شما را آزاد گذاشتيم هيچ اجباري در كار نيست يا قبول يا نكول، كمال در اين است كه انسان آزاد باشد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[7] ما اگر شما را مجبور بكنيم به پذيرش ديگر كه كمال نيست فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[8] ولي به شما مي‌گوييم بيراهه نرويد خودتان را به سوختن ندهيد آنجا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] در كار است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[10] در كار است خب اگر اباحه‌گري باشد هر دو طرف جايز باشد ديگر بگير و ببند براي چيست اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] براي تكوين است آن بگير و ببند براي تشريع است فرمود ما حرفهايمان را مي‌زنيم يك طرف بهشت است يك طرف جهنم ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[12] ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزاديد اما آن طرف رفتيد بگير و ببند است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[14] است اگر ما شما را يك طرفه بند مي‌كشيديم كه كمال نبود، كمال انسان در اين است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزادانه به يك طرف برود چرا بين تشريع و تكوين خلط مي‌كنيد.

حرف محقّقانشان را قرآن كريم جداگانه طرح كرد جداگانه جواب داد حرفهاي عوامهاي اينها را جداگانه طرح كرد جداگانه جواب داد حالا با اين عوامها مي‌فرمايد شما و نياكانتان، بالأخره منطقي بايد داشته باشيد براي پذيرش بت‌پرستي؛ شما اينها را براي چه مي‌پرستيد؟ يك انسان عاقل كاري كه مي‌كند يا براي جلب منفعت است يا براي دفع مضرّت هر كدام از آنها باشد برهان كاملي است لذا با «أو» عطف كرده نه با «واو» فرمود اينها يا بايد اين كار را بكنند يا بايد آن كار را بكنند هيچ كدام از اين كارها نيست به صورت قياس استثنايي ترسيم بكنيم مي‌گويند اگر اينها بت باشند يا بايد نافع باشند يا بايد ضارّ باشند يا بايد مُميت باشند يا بايد مُحيي باشند و التالي بأسره محال هيچ كاري از اينها ساخته نيست خب چرا مي‌پرستيد؟! اين برهاني است كه با آنها و با نياكان آنها در ميان مي‌گذارد كه هم تقليد را باطل مي‌كند و هم بي‌برهان چيزي را قبول كردن را باطل مي‌كند پرستش بي‌جا را باطل مي‌كند.

برخيها فكر مي‌كردند كه اين اصنام و اوثان قبله است نه معبود در حالي كه هم معبودٌله بود هم معبودٌإليه اول ارواح فرشته‌ها يا شمس و قمر و كواكب آسماني را مي‌پرستيدند بعد ديدند كه گاهي شب است گاهي روز است گاهي غروب دارند گاهي طلوع دارند مجسّمه‌هايي براي آنها درست كردند كه به ياد آنها باشند كم كم همين مجسّمه‌ها را مي‌پرستيدند به دليل اينكه استدلال انبيا متوجّه همين چوب و سنگ است فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا﴾[15] خب اگر آنها مي‌گفتند ما كه اينها را نمي‌پرستيم اينها براي تنديس و تقديس است و امثال ذلك خب اين استدلال تام نبود استدلال انبيا وقتي تام است كه اين اصنام و اوثان معبود آنها باشند و همين طور هم بود خب اينها مي‌پرستيدند.

بعد مي‌فرمايند اينها يكي از اين كارها را بايد بكنند به نحو «أو» ذكر كرده نه به نحو «واو» آيا اينها حرفهاي شما را مي‌شنوند كه شما اگر چيزي گفتيد آنها اجابت كنند تكريم كرديد آنها بپذيرند يا نمي‌شنوند اگر اينها سميع نيستند چرا عبادت مي‌كنيد اگر اينها نافع نيستند چرا عبادت مي‌كنيد اگر اينها ضارّ نيستند چرا عبادت مي‌كنيد اول كه نفرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[16] اول كه دست به تبر نبرد بعدها فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ بعد دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[17] اول اين استدلالها بود. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾ (اين يك) ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ﴾ و دائماً هم اين سنّت و سيرت ماست (دو) ظَلّ يعني دائم خود آنها از اصنام با ضمير مؤنث ياد كردند ولي ادب را وجود مبارك حضرت ابراهيم حفظ كرد از همه اينها با جمع مذكّر سالم ياد كرد فرمود: ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ (اين يك) ﴿أَوْ يَنفَعُونَكُمْ﴾ (اين دو) ﴿أَوْ يَضُرُّونَ﴾ (اين سه) يكي از امور بايد باشد والتالي بأسره محال اينها هيچ كاره‌اند، نفرمود اينها بايد هم سميع باشند هم بصير باشند هم نافع باشند هم ضارّ فرمود يكي از اينها هم باشد بهانه داريد براي پرستش اما اينها هيچ كاره‌اند آنها گفتند كه ما برهانمان همان تقليد ماست؛ در پذيرش، مقلِّد و در نفي هم مقلِّد، در پذيرش مي‌گوييم ﴿بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ در نفي هم در جاي ديگر گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[18] آن‌گاه وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود ما كه با شخص بحث نداريم ما با فكر و مكتب بحث داريم لذا ما شما و نياكانتان همه را با يك مكتب داريم مي‌بينيم هيچ كدامتان حرفي براي گفتن نداريد بعد فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿كُنتُمْ﴾ يعني «أنتم و آبائكم» براي اينكه بالصراحه ذكر فرمود: ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ چون آنها هم حرف تحقيقي ندارند آنها هم اگر بخواهند برهاني اقامه بكنند بايد بگويند كه اين معبودهاي ما يا سميع‌اند يا نافع‌اند يا ضارّند يك كاري از آنها ساخته است هيچ كاري از آنها ساخته نيست.

بعد فرمود ما كه انسانيم كه نمي‌توانيم به هر چيزي گرايش داشته باشيم يا از هر چيزي جدا باشيم ما يك جذب و دفع داريم اين جذب و دفع در هر موجودي هست اين جذب و دفع در خاكها هست اگر خاكي بخواهد «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[19] اين طور نيست كه هر خاكي كنار هر خاكي جمع بشود، بشود لعل يا عقيق، بالأخره خاكها مناسب‌اند اين خاكهاي مناسب دور هم جمع مي‌شوند، مي‌شود عقيق مي‌شود لعل و مانند آن اين جذب و دفع در خاك هم هست در گياهان هم هست. حالا اگر گياهي بخواهد رشد بكند خوش‌رنگ بشود خوش‌طعم بشود زيبا بشود اين ديگر هر خاكي را جذب نمي‌كند اين جذب و دفع در گياهان هم هست بالاتر از گياهان در سطح حيوانات هم هست منتها به صورت شهوت و غضب است اين شهوت و غضب قدري كه رقيق‌تر شد به صورت محبّت و عداوت در مي‌آيد قدري كه لطيف‌تر شد به صورت ارادت و كراهت در مي‌آيد وقتي خيلي ناب و تميز و خالص شد به صورت تولّي و تبرّي در مي‌آيد اين تولّي و تبرّيِ امروز همان جذب و دفع چند قرن قبل است منتها در جماد كه هست جذب و دفع است در حيوان كه هست شهوت و غضب است قدري بالاتر كه آمد محبّت و عداوت است قدري كه رقيق‌تر شد ارادت و كراهت است يك وقت ناب شد و انساني شد مي‌شود تولّي و تبرّي. فرمود ما يك تولّي داريم يك تبرّي داريم، تولّي من به ربّ‌العالمين است از او كه بگذريم من تبرّي دارم ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ من جاذبه‌ام به ربّ‌العالمين است دافعه‌ام به ماعداي اوست هر چه از خدا نيست من دفعش مي‌كنم هر چه خدايي است مي‌پذيرم آن وقت اين ربّ‌العالمين را به عنوان متن قرار داد اوصافي را به عنوان حدود وسطا قرار داد كه هر كدام از اينها مي‌توانند حدّ وسط يك برهان باشند آن وقت آن ربّ‌العالمين را كه ربّ جهان است (يك) ربّ انسان است (دو) ربّ پيوند انسان و جهان است (سه) مفهومش را باز كرده فرمود اصلِ كان تامّه ما او، كان ناقصه ما او هستيِ ما او هدايتِ ما او ابقاي ما او اطعام ما او محسوسات ما او معقولالت ما او همه را او دارد اداره مي‌كند چون او دارد اداره مي‌كند به آن سمت گرايش داريم از غير او كاري ساخته نيست اينها دشمن من‌اند يعني گرايش به آنها زيانبار است من از آنها مُتبرّي‌ام و به ذات اقدس الهي و اسماي حسناي او و وحي و نبوّت و امامت و اهل بيت و اينها كه همه به طرف ذات اقدس الهي دعوت مي‌كنند ما نسبت به اينها تولّي داريم فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ ديديد كه چيزي از آن در نيامده دستتان خالي است اما من ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي﴾ از همه اينها بيزارم از شما و فكرتان از نياكانتان و فكرشان از بتها و بت‌فروشها و بت‌تراشها و بت‌پرستان همه بيزارم چون همه اينها دشمنان ما هستند ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ آن وقت ربّ‌العالمين، سلسله انبيا در آن هست، اوليا در آن هست ائمه در آن‌ هست كتابهاي آسماني در آن هست مراكز مذهب در آن هست اينها در آن هست ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ خب ربّ‌العالمين چه كار كرده اين ربّ‌العالمين متن است.

وجود مبارك موساي كليم آن متن را اول فرمود بعد كم كم در طيّ بحثهايي آن را شرح داد؛ در سورهٴ مباركهٴ «طه» وقتي آنها سؤال كردند ﴿مَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾[20] فرمود ـ در آيه پنجاه سورهٴ «طه» ﴿رَبُّنَا الَّذِي﴾ اين سه نظام را انجام داد يك: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ او مي‌شود مُعطي اين مي‌شود نظام فاعلي، دو: ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلي را داد، سه: نظام غايي را داد ﴿ثُمَّ هَدَي﴾[21] اين كوتاه‌ترين آيه و جامع‌ترين آيه است از لحاظ در برداشتن سه نظام؛ نظام فاعلي نظام داخلي نظام غايي. نظام فاعلي آن است كه كلّ جهان را يك نفر دارد اداره مي‌كند نظام داخلي آن است كه هر چيزي را هماهنگ خلق كرده يعني اگر در انسان، هزارها سلول و ذرّات و اجزاء و جزئيات است همه با هم هماهنگ‌اند اين را مي‌گويند نظام داخلي اگر در درخت هزارها جزء است اگر در حيوان اگر در آب اگر در سنگ اگر در جماد اگر در موجودات ديگر اجزاي فراواني هست اينها با هم هماهنگ‌اند هيچ جزئي مخالف جزء ديگر نيست نظام داخلي را خيلي منسجم و هماهنگ آفريده سوم نظام غايي است خب براي چه آفريده هدفي دارد. اين نظام غايي آخرين نظام است كه فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ آن ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلي است ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[22] نظام فاعلي است اين آيه كوچك اين سه نظام را در برداشت وجود مبارك حضرت موسي اين را به عنوان متن قرار داد در آيات ديگر آن را شرح كرد اما وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ اين را متن قرار داد بعد در همين‌جا اين را شرح مي‌كند نسبت به ما چه كار كرد خالق ماست «كان» تامّه ما را داد (يك) ﴿فَهُوَ يَهْدِينِ﴾ «كان» ناقصه ما كمالات ما تكامل ما راه رسيدن به كمال اينها را به ما آموخت (دو) تأمين مسائل حسّي كه مورد نياز شماست محسوس شماست بايد شما از همين راه كم كم به مبادي بالاتر راه پيدا كنيد آن را هم او خلق كرده (سه) ﴿وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي﴾ دستگاه گوارش را طوري آفريد كه غذاهاي مناسب را جذب مي‌كند و غذاها را هم طرزي قرار داد كه بتوان تحويل اين دستگاه گوارش داد اين دستگاه گوارش را عاقلانه و عادلانه اداره مي‌كند كه اين غذايي كه انسان مي‌خورد اين دستگاه گوارش به وسيله رهبري نفس سهم همه را بدهد سهم ناخن را بدهد سهم مو را بدهد سهم استخوان را بدهد سهم پوست را بدهد سهم گوشت را بدهد سهم بينايي چشم را بدهد سهم شنوايي گوش را بدهد او بايد آن قدر دقيق باشد كه بفهمد كه گوش چه مي‌خواهد و چشم چه مي‌خواهد آن پرده‌هاي هفت‌گانه رقيق چشم چه مي‌خواهند چطور مي‌خواهند چقدر مي‌خواهند كه به همه‌شان بدهد خب الآن هزارها سال است كه طب راه افتاده شما مجموع اطبّا را هم اگر جمع بكنيد بخش وسيعي از مجهولات هنوز مانده كه چگونه اين نفس اين يك تكّه نان را آن قدر تقسيم مي‌كند كه اگر يك گوشه دست رنگش فرق مي‌كند همان گوشه آنجا كه خال دارد اين يك تكّه نان به صورتي در مي‌آيد كه آن خال هم غذاي خودش را بخورد كسي كه دستش در دوران كودكي خال دارد اين خيال مي‌كند همان خال بيست سال قبل يا سي سال قبل است در حالي كه چندين بار عوض شده خب اين خالي كه در صورتش است خالي كه در دستش است اين غذا مي‌خواهد اين غذايي مي‌خواهد مناسب خودش باشد بايد مشكي باشد گرد باشد كذا و كذا باشد همه اينها را مدبّرانه نفس دارد انجام مي‌دهد اين است كه گفتند: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[23] خب اين تازه گوشه‌اي از اسرار عالم است فرمود خدا اين كار را مي‌كند كسي را من مي‌پرستم اين‌چنين باشد همه اينها حدّ وسط‌اند. در آنجا «أو» را ذكر كرده به جاي «واو» در اينجا «الّذي» را تكرار كرده هر كدام از اين «الّذي» به منزله حدّ وسط است خدا ﴿الَّذِي خَلَقَنِي﴾ فهو معبود «الّذي يهديني فهو معبود، الّذي يُطعمني فهو معبود، الّذي يَسقيني فهو معبود، الّذي يشفيني فهو معبود، الّذي يُميتني فهو معبود، الّذي يحييني فهو معبود، الّذي أطمع أن يغفر لي خطيئتي فهو معبود» تكرار «الّذي» براي اينكه هر كدام از اينها يك حدّ وسط است هر كه اين كاره است معبود است و اين كار از غير خدا ساخته نيست لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ متن است چه كسي است ﴿الَّذِي خَلَقَنِي﴾ اين به عنوان مثال است يعني «خلقني و خلقكم و خلق آبائكم و خلق الأرض و السماء» ﴿فَهُوَ يَهْدِينِ﴾ «يهديني يهديكم يهدي آبائكم يهدي كذا و كذا» ﴿وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي﴾ «و يطعمكم و يطعم آبائكم» ﴿يَسْقِينِ﴾ «يسقيكم يسقي آبائكم» حالا اينها به عنوان مثال است ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾

بياني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه وجود مبارك حضرت ابراهيم درصدد شمارش نعمتهاي خداست چون بيماري، زوال نعمت و سلب نعمت است اين را به خدا اسناد نداد لذا به خودش اسناد داد بعد مي‌فرمايد اينكه برخيها گفتند نقص را [با اينكه از خداست، تأدّباً] به خود اسناد داد «فليس بذاك» [24] در حالي كه بعضي از بزرگان اهل معرفت از كُمّلين اهل معرفت اين فرمايش را فرمودند، جمع بين هر دو نكته اُولاست يكي اينكه ﴿إِذَا مَرِضْتُ﴾ چون زوال نعمت است اين را به خود اسناد داد دوم اينكه تأدّب در گفتار را هم رعايت كرد در جمله بعد فرمود: ﴿وَالَّذِي يُمِيتُنِي﴾ ﴿يُمِيتُنِي﴾ خب زوال نعمت حيات است اينجا به خودش اسناد نداد به خدا اسناد داد اما چون اماته اين طور نيست كه من مُردم چون موت در اختيار ديگري است اينجا به خودش اسناد نداد مرض را مي‌شود انسان به خودش اسناد بدهد اما موت ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾ [25] موت به دست كسي است كه حيات به دست اوست.

 

پرسش: مگر موت ورود به نشئه ديگر نيست، چرا زوال نعمت است؟

پاسخ: خب زوال مطلق كه لازم نيست باشد زوال از اين نعمت هست ديگر، اگر موت را ما به لحاظ آخرت و برزخ بسنجيم مي‌شود حيات ديگر موت نيست آن چهره زوال از اين دنيا را مي‌گويند موت.

 

خب ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ ﴿وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ﴾ يعني «يُميتني و ايّاكم و آبائكم، يحييني و ايّاكم و آبائكم» در جريان مغفرت وجود مبارك حضرت ابراهيم جزء مخلَصين است اين ذنبي ندارد و خداي سبحان به برخي از اينها يك جايزه ويژه هم داد مخلِصين يك مرحله هستند مخلَصين بالاتر از مخلِصين‌اند مخلَصين كساني‌اند كه ذات اقدس الهي در بين افراد مخلِص يك عدّه را براي خود برچين مي‌كند «استخلصهم الله لنفسه» در اين مخلِصين يك افراد برجسته‌اي پيدا مي‌شوند، مي‌شوند مخلَص، در مخلَصين برخيها جايزه ويژه‌اي دارند درباره حضرت ابراهيم و حضرت اسحاق و حضرت يعقوب مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ ما اينها را يك جايزه ويژه داديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ كه اين جايزه، جايزه ويژه است. سؤال: «ما تلك الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾[26] اينها به ياد خانه‌شان‌اند خيليها گاهي به ياد خانه‌شان‌اند مي‌گويند ظهر شده برويم خانه، بعضيها دائماً به ياد خانه‌اند كسي كه دائماً به ياد خانه باشد او ذكر ويژه دارد خانه ما كه آخرت است ديگر اينجا كه مسافرخانه است ما خانه‌اي داريم براي ما ساختند يا خودمان ساختيم به اذن خدا آن ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ دار همان آخرت است اينجا مسافرخانه است اگر كسي به ياد مسافرخانه باشد خب از خانه خودش و از وطن خودش غفلت كرده اما كسي كه به ياد خانه‌اش است هميشه درصدد آباد كردن آنجاست ديگر، فرمود ما اين جايزه ويژه را به اين چند نفر داديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال: «ما تلك الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ اينها به ياد خانه‌شان‌اند خب اگر كسي دائماً به ياد خانه باشد سعي مي‌كند بالأخره آن را از دست ندهد آنجا را خراب نكند اين يك جايزه ويژه‌ است كه ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم و اينها داد.

 

پرسش...

پاسخ: خب آنكه نسبت به ديگران كه اين را نداد بالاتر است، اين به ذكر صاحب دار بود براي اينكه گفت ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ كه خودش را گِره زده به تولّي توحيدي اين تمام شد. در اين مراحلي كه [خودش را] به تولّي توحيدي گِره زده كه فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ زيرمجموعه اين، درجاتي است مراتبي است فضايلي است كه بعضها فوق بعض يكي از آ‌نهايي كه فوق بعض است همان ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ است فرمود: ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ اشتغال اينها به مباحات همين چند لحظه كه به غذا خوردن به خوابيدن و مانند آن مشغول‌اند از باب «حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين»[27] همين را خطيئه تلقّي مي‌كنند وگرنه اگر كسي جزء مخلِصين بود (اولاً) بعد مخلَص شد (ثانياً) بعد جايزه ويژه دريافت كرد (ثالثاً) اينكه خطيئه‌اي ندارد اما همين كه گاهي مشغول مباحات بشوند همين را احياناً خطيئه تلقّي مي‌كنند فرمودند: ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ آن روز ما را ببخشند!

 

اينجا كه فرمود: ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ﴾ دو مطلب است اين چون حدّ وسط است براي برهان توحيد ديگر، قدرتِ او بر مغفرت، حدّ وسط توحيدي است خدا كسي است كه قادر باشد بر بخشش و اين چون قادر بر بخشش است پس خداست اما درباره خود كه من آيا شايسته‌ام مورد مِهر حق قرار بگيرم به صورت رجا و اميد ذكر كرده است ديگر اينجا برهان نيست آنكه برهان است اين است كه چرا شما خدا را مي‌پرستيد براي اينكه او قادر مطلق است بر غفران خطيئه اما من اميدوارم كه مرا ببخشد اين ديگر مربوط به خود شخص است ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ آن‌گاه عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ در بخشهاي ديگر هم در جريان حضرت ابراهيم هست كه ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ بين صالحين با ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ خيلي فرق است.


[19] ديوان سنايی، قصيده 134.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo