< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 23 تا 48 سوره شعراء

 

﴿قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾ ﴿قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ ألا تَسْتَمِعُونَ﴾ ﴿قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ﴾ ﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ ﴿قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ ﴿ قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ ﴿فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾ ﴿وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴾ ﴿قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ﴾ ﴿يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ ﴿قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ﴾ ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴾ ﴿فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ ﴿وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ﴾ ﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ﴾ ﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ﴾ ﴿قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ ﴿قَالَ لَهُم مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾ ﴿فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ﴾ ﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾

 

پرسش...

پاسخ: قرآن كريم جريان برخورد وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) را با فرعون در موارد متعددي ذكر كرده آن ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾ [1] را هم ذكر كردند از اين روان‌تر و شفاف‌تر كه فرض ندارد در كمال بزرگواري و كرامت او را دعوت كردند او برخورد خشن داشت مي‌گفت: ﴿الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ﴾ و مانند آن، آنها قول ليّن داشتند ديگر.

وقتي وجود مبارك موساي كليم وارد شد مأموريت اينها اين بود كه بگويند: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[2] مأموريت آنها همراه با معجزات بود آنها آن سه، چهار كار را كردند يعني رفتند و گفتند ما رسول هستيم (يك) از طرف ربّ‌العالمين آمديم (دو) حوزه رسالت ما هم ابطال نظام برده‌داري است (سه) و آزادسازي خصوص بني‌اسرائيل است (چهار) اين گفته‌ها انجام شد منتها او نپذيرفت. مانده مسئله ﴿بِآيَاتِنَا﴾[3] وقتي وجود مبارك موساي كليم اين دعوتها را ذكر كرد فرمود ما دعوتمان با يك ادّعا همراه است ما شما را به توحيد دعوت كرديم و مدّعي رسالت هستيم و ادّعاي ما هم با معجزه ثابت مي‌شود ما اگر معجزه بياوريم باز حرفي داريد.

﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ وثنيها و بت‌پرستها خدا را قبول داشتند مي‌گفتند خدا ربّ‌الأرباب است اله‌الآلهه است واجب‌الوجود است «لا شريك له» خالق كلّ است «لا شريك له» ربّ كل است «لا شريك له» اله كل است «لا شريك له» اما آلهه جزئي در كارند ارباب متفرّقه و جزئي در كارند كه ما را به او نزديك مي‌كنند اين توهّم باطل را انبيا رد كردند آن اصول حق را تثبيت كردند. وجود مبارك موساي كليم فرمود شما اگر اهل يقين هستيد خدا را به عنوان مبدأ كل قبول داريد او با معجزه ما را اعزام كرد فرعون اين را نفي نكرد نگفت معجزه افسون است و افيون، گفت اگر راست مي‌گوييد معجزه بياوريد. جناب زمخشري مي‌گويد كه فرعون پذيرفته كه بين اعجاز و صدق دعواي مدّعي، تلازم هست ولي گروهي از اهل قبله يعني اشاعره چون خودش از معتزليهاست گروهي از اهل قبله اين تلازم را قبول ندارند[4] آن كه منكر حُسن و قبح عقلي است هيچ تلازم عقلي قائل نيست بين اعجاز و صدق دعوا براي اينكه منشأ اين استقلال عقل، در اينكه «العدلُ حسنٌ، الظلم قبيحٌ» و مانند آن است و اينها اين را قبول ندارند. آن روز اين معناي بديهي عقلي، مقبول فراعنه بود لذا وقتي وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ منتها اشكال آل‌فرعون در صغرا بود مي‌گفتند اين معجزه نيست اين سِحر است براي اينكه نپذيرند مي‌گفتند اين معجزه نيست ولي اگر مي‌پذيرفتند كه معجزه بود بين اِتيان معجزه و صدقِ دعوا تلازم است چرا براي اينكه اگر كسي قدرتي پيدا كند كاري انجام بدهد كه احدي نسبت به انجام كار او قدرت نداشته باشد و كار او هم جزء پيشرفته‌ترين رشته‌هاي علمي همان عصر باشد كه متخصّصان فراواني هم در آن زمينه هستند و چنين كاري هم در جامعه رسوخ دارد و نفوذ دارد مردم مي‌پذيرند اگر چنين كسي پيغمبر نباشد ولي بتواند چنين كاري بكند اين اغراي به جهل است و اين از ذات اقدس الهي قبيح است چنين قدرتي را به غير انبيا نخواهد داد و بين معجزه و علوم غريبه هم فرق است علوم غريبه، علوم موضوع و محمول و رابطه‌داري‌اند ولو افراد كم مي‌توانند درس بخوانند و آن علوم غريبه را فراهم كنند و بياورند ولي اگر خدا به كسي قدرتي بدهد كه احدي مثل او نيست نه در گذشته نه آينده، معجزه معنايش همين است ديگر يعني آن كاري كه وجود مبارك صالح كرد از زمان آدم تا آن عصر هيچ كس اين كار را نمي‌توانست بكند از زمان خود حضرت صالح(سلام الله عليه) الي يوم القيامه هم هيچ كسي نمي‌توانند چنين كاري بكند كه از كوه ناقه در بياورد البته انبيا مي‌توانند اين كار را بكنند معجزه مربوط به خصوص مردم آن عصر نيست گذشته و آينده را هم در برمي‌گيرد احدي از غير انبيا و معصومين(عليهم السلام) قدرت ندارند آن كار را بكنند يعني راه علمي نيست آن وقت چنين قدرت شگفت‌آوري را خدا به دست يك آدم دروغگو بدهد اين كار قبيح است ديگر و قبيح از خداي سبحان صادر نخواهد شد پس بين اِتيان معجزه و صدقِ دعواي معجزه‌آور تلازم عقلي است.

وجود مبارك موساي كليم فرمود قبول داريد گفت اگر راست مي‌گويي بياور. حرف جناب زمخشري اين است كه آن روز اين تلازم عقلي مقبول بود ولي متأسفانه برخي اهل قبله يعني اشاعره منكر حُسن و قبح عقلي‌اند و اين را نمي‌پذيرند [5] اگر كسي حسن و قبح عقلي را نپذيرفت بسياري از مسائل همين طور در دستش مي‌ماند بالأخره راهي براي حل نيست. وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ آنجا كه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾ يعني اگر شما در برابر برهان سرِ تسليم فرود مي‌آوريد خب اين دليل است ديگر بالأخره عالم با اين نظم عميق و عريقي كه دارد خودساخته كه نيست تصادفي هم كه نيست طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه كه اين مثل علف هرز باشد; [6] هيچ زرعي بدون زارع نيست هيچ بنايي بدون بنّا نيست و مانند آن. اين حرفها را وجود مبارك موساي كليم درباره توحيد اقامه كرده است درباره دعوا اين سخن را آورد كه ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ پس دعوتش به توحيد است با آن بيان، دعواي او به رسالت است با اين معجزه.

 

پرسش: فيض روح‌القدس ار باز مدد فرمايد٭٭٭ ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‌كرد.[7]

پاسخ: ديگران يعني انبيا و اوليا وگرنه فيض روح‌القدس كه به غير پيغمبر معجزه نمي‌دهد كه كرامت مسئله ديگر است ممكن است كسي دعايي بكند نماز استسقايي بخواند باران بيايد دعايي بكند مستجاب بشود از اينها كم نيست اما معجزه بكند كه احدي نتواند مثل او بياورد نه در گذشته و نه الي يوم القيامه اين فقط براي انبيا و معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.

 

فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‌ءٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ يعني تو دعوتي داشتي و دعوايي، دعوتت را كه ما نپذيرفتيم گفتيم كه ـ معاذ الله ـ مجنون است بعد تهديد به زندان هم كرديم آن هم چه زنداني! نگفت كه «لأسجننّك» زندانت مي‌برم گفت: ﴿لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ گويا سلولهاي انفرادي داشتند در زندان، گفت همانند ساير افرادي كه در سلولهاي انفرادي‌اند تو را هم به آنجا مي‌برم وگرنه تعبير قرآن اين بود كه من تو را زنداني مي‌كنم نه تو را از زندانيها قرار مي‌دهم خب اين راجع به دعوت بود، راجع به دعوا هم فرمود من معجزه دارم گفت بياور اگر راست مي‌گويي. اين حرفها را عقل ثابت مي‌كند يعني انبيا بايد معجزه بياورند (يك) حقيقت اعجاز از سنخ علوم نيست و راه فكري ندارد (دو) تلازم ضروري و عقلي هست بين اتيان معجزه و صدق دعواي مدّعي (سه) معجزه با همه علوم غريبه فرق دارد (چهار) فرقش را هم خود عقل مي‌فهمد (پنج) اينها همه مسائل عقلي محض‌اند.

خب ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ ﴿فَأَلْقَي عَصَاهُ﴾ آن چوبي كه در دستش بود آن را انداخت اِلقا كرد ﴿فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ﴾ اما ﴿ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾ نه به صورت، ثعبان شد واقعاً ثعبان شد ثعبان شفّاف. حالا يك معجزه ديگر طلب كرد يا هم‌زمان معجزه ديگر را ارائه كرد در اين بخش از آيات نيست وقتي عصا را القا كرد شده ثعبان مبين وقتي دست در جيب و گريبان گذاشت و دست را از جيب و گريبان به در آورد ﴿وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴾ اين دست مثل آفتاب مي‌درخشيد ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ [8] يعني دستت را در جيبت بگذار آن روز گذشت كه انسان بايد دستش را در جَيب خودش بگذارد نه در جيب ديگري و نه كيف ديگري آن كه چشمش به جيب زيد است و كيف ديگري او هرگز به جايي نمي‌رسد آن كه دستش به جَيب خودش است و چشمش به گريبان خودش است او بالأخره مي‌تواند وارث موساي كليم باشد.

﴿وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴾ كاملاً ديدند كه شفاف و روشن است. در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ <طه> و مانند آن آمده است كه ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ [9] [10] [11] اين ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ شبيه آنچه است كه در اول سورهٴ مباركهٴ <مريم> آمده است آنجا وجود مبارك زكريا به خدا عرض كرد من چه وقت بفهمم كه پدر مي‌شوم من كه خودم پيرم و همسر من هم كه پير است آن وقتي هم كه جوان بود نازا بود ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ [12] در بخشي از آيات داشت كه ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ [13] يعني همسرم نازاست در بخشي از آيات دارد كه ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ آن وقتي كه جوان بود نازا بود الآن كه پير است فرمود آن وقتي كه ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾ [14] آن وقتي كه سالم هستي اما زبانت بند مي‌آيد نمي‌تواني حرف بزني آن وقت علامت اين است اينكه نمي‌تواني حرف بزني در حالي كه ﴿سَوِيّاً﴾ يعني بيماري روي ناطقه تو عارض نشده زبانت مشكل طبّي و آفت طبّي و آسيب طبّي ندارد زبانت سالم است نشانه‌اش اين است كه مي‌تواني مناجات كني ذكر بگويي دعا بخواني نماز بخواني اطاعت بكني با من حرف بزني اما با مردم نمي‌تواني حرف بزني اين كلمه ﴿سَوِيّاً﴾ براي همين است نشانه‌اش اين است كه همه حرفها و دعاها و ذكرها و ثناها را با خدا داري اما با مردم بخواهي حرف بزني نمي‌تواني اين معلوم مي‌شود معجزه است ديگر.

اينجا هم همين طور است فرمود: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ اما ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ [15] اين نظير برص و امثال برص نيست بيماري نيست مشكل طبّي نيست اين دست سالم سالم است اما مثل آفتاب مي‌درخشد اين معجزه دوم. خب او در معجزه بودن اشكال كرد نه اينكه معجزه است ولي آورنده‌اش پيغمبر نيست اين در صغرا اشكال كرد گفت اين سِحر است آن روز هم سِحر در مصر رواج داشت ﴿قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ﴾ ملأ همان افرادي هستند كه چشم پر كن‌اند متمكّنان درباري هستند كه به آنها مي‌گويند ملأ كه چشم را پر مي‌كنند آدمهاي عادي را نمي‌گويند ملأ به آن اطرافيانش گفت: ﴿إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ﴾ (يك) و در رشته خودش هم متخصّص است (دو) اين دو نوع سِحر را ـ معاذ الله ـ آورده و با سِحر مي‌خواهد كه شما را از كشورتان بيرون كند ﴿يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ﴾ اين مي‌خواهد با سِحر، مصر را بگيرد شما را از سرزمينتان بيرون كند مهم‌ترين حربه اينها همين بود خب وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) و برادرش را به سحر متّهم كردند به اينكه اينها در سحر كارشناس ورزيده هستند اينها را متّهم كردند هدف سوء اينها هم اشغال مصر بود اينها را به اين هم متّهم كردند بيرون راندن قبطيها از سرزمين مصر بود اينها را به اين هم متّهم كردند اين تهمتها را گفتند و مصريها را تحريك كردند. بعد از آنها خواست ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ ﴿تَأْمُرُونَ﴾ معنايش اين نيست كه شما چه امر مي‌كنيد براي اينكه آنها زيرمجموعه فرعون بودند فرعوني كه مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[16] ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[17] و مانند آن اينكه مأمور نيست كه آنها بشوند آمر[بلکه] اين ﴿تَأْمُرُونَ﴾ همان «تأتمرون» است ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾[18] مؤتَمَر يعني نشستِ مشاوره‌اي ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾ يعني اين ائتمار، مؤتمِر، مؤتمَر در آن فضاي نشستِ مشورتي است اينجا هم كه فرعون گفت ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ يعني «تأتمرون» برويد مشورت كنيد نظر نهايي‌تان را اعلام كنيد كه ما چه بكنيم آنها هم سه، چهارتا پيشنهاد دادند در طول هم البته نه در عرض هم.

﴿قَالُوا﴾ آنها گفتند اين كار را بكن حالا چه وقت رفتند مطالعه كردند و خلاصه جلسه مشورت ايشان را رساندند ديگر در آيه نيست آنها بعد از ائتمار و نشستِ مشورتي و تشكيل شوراي امنيت اين چند مطلب را گفتند. يك: ﴿أَرْجِهْ﴾ اِرجاء يعني تأخير مُرجئه همان مؤخّره را مي‌گويند ﴿أَرْجِهْ﴾ يعني «أخّره» او را حبس كن يا نگهدار يا بازداشت كن (يك) برادرش هم بازداشت كن (دو) كه اينها با مردم تماس نگيرند خب شما چون گفتيد اينها ساحرند ما هم مثلاً تأييد مي‌كنيم ﴿وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ﴾ حاشِر يعني جامع، حاشرين يعني جامعه يعني افرادي را در سراسر كشور پهناور مصر بفرست كه اينها ساحران را جمع بكنند محشور كنند مجموع كنند اينها بروند همه شهرها آن كارشناس‌ترين ساحر را جمع بكنند پس مأموريت بده به عدّه‌اي كه اينها حاشر باشند جامع باشند حرف اينها را ساحران گوش بدهند اينها كه رفتند در هر شهري وقتي به ساحر گفتند بيا او بگويد چشم ﴿وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ﴾ گروهي كه ذي‌نفوذ باشند و از طرف تو بروند و اين سحره را جمع بكنند ﴿حَاشِرِينَ﴾ يعني «جامعين» خب چه كساني را جمع بكنند ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴾ اين حاشرين اين جامعين اين مأموران گردآوري ساحران بروند هر ساحري را نياورند[بلکه] سَحّار را بياورند نه ساحر را شما گفتيد اين دو نفر ساحرند ما براي پيروز شدن حكومت تو بايد سحّار را بياوريم كه با اينها مناظره و مبارزه بكنند و پيروز بشوند وگرنه ساحر را بياوريد پيروزي نخواهد داشت.

 

پرسش: وقتي ... هست هر دو برابر نيستند؟

پاسخ: اين ﴿عَلِيمٍ﴾ را به عنوان مشترك ذكر كردند لكن عليم بودن ساحر به اندازه سحر اوست عليم بودن سحّار هم به اندازه سحّار بودن اوست درست است هر دو صفت مشبهه هستند اما وقتي گفتند ساحرِ عليم بعد گفتند سحّار عليم يعني آن ساحر در حوزه سِحر خود عليم است اين سحّار در قلمرو سحّار بودن خود عليم است پس عليمها هم فرق مي‌كنند ساحرها هم فرق مي‌كنند ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴾

اين پيشنهاد وقتي به اطلاع و عرض فرعون رسيد او دستور داد و عدّه‌اي حاشِر و جامع از طرف او در سراسر مصر رفتند و سحّار را آوردند ﴿فَجُمِعَ السَّحَرَةُ﴾ همه جمع شدند محشور شدند؛ در يك روز معيّن ﴿لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ حالا يا روز عيد بود يا روز تعطيل بود ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾[19] در وقت چاشت، چاشت همان ساعت ده و اينهاست آن وقتي كه آفتاب بالا آمده و فضا كاملاً روشن شده.

اين سه، چهار پيشنهاد بود اما پيشنهادِ مردمي; به مردم هم طبق رسانه‌هاي آن روز گفت شما بايد حضور داشته باشيد منتها به زبان مردمي گفتند تا آنها كاملاً شركت كنند امر نكردند براي اينكه آ‌نها بتوانند به حسب ظاهر آزادانه حضور پيدا كنند ﴿وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ﴾ به آ‌نها گفت آيا شما حاضريد در اين صحنه شركت كنيد براي اينكه دو نفر پيدا شدند مي‌خواهند شما را از كشورتان ببرند مصر را با سِحرشان اشغال كنند و شما را از شهرتان بيرون كنند نسبت به مردم از راه ملّي‌گرايي وارد شدند نه مسئله دين و امثال ذلك.

 

پرسش: خود فرعون اعتقاد به معجزه بودن آنچه حضرت موسي آورد داشت يا نه؟

پاسخ: اعتقاد نه، عالِم بود اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[20] همين بود كه بحثش گذشت اين براي او شفاف بود روشن شد كه خدا مدير كل است ربّ كل است (يك) و وجود مبارك موسي پيامبر است (دو) آنچه را كه آورد سحر نيست معجزه است (سه) اما عالماً عامداً انكار كردند ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ بيان نوراني حضرت موسي هم اين بود كه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [21] فرمود آخر برايتان روشن شد كه اينها معجزه است. در بحثهاي سابق كه انسان عالماً عامداً گاهي معصيت مي‌كند آن روز مثال زده شد كه ممكن است كسي تدريس بكند تفسير بكند تأليف بكند تصنيف بكند كتاب بنويسد سخنراني بكند سخن‌خواني بكند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[22] را براي همه مردم بگويد وقتي از مجلس بيرون رفت نامحرمي را نگاه بكند خب چرا اين طور است يا ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[23] را تفسير مي‌كند در اين زمينه سخنراني مي‌كند كه رشوه گرفتن روميزي زيرميزي پوست آدم را مي‌كَند انسانِ بي‌حيثيت ديگر در جامعه نمي‌تواند زندگي كند اين درختها را مي‌بينيد اگر پوستش را كَندند حيواني آمد پوست اين درخت را كَند اين ديگر خشك مي‌شود اين از راه پوست نفس مي‌كشد اين كار را مي‌گويند اِسحات، اسحات يعني پوستش را مي‌كَنند ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾ [24] يعني پوستتان را مي‌كَند خب درختِ پوست‌كنده كه ديگر ميوه نمي‌دهد ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ رشوه را سُحت گفتند چون پوست آدم را مي‌كَند آبروي آدم را مي‌برد، اينها را مي‌گويد بعد هم مي‌بينيم دستش [به رشوه] دراز است!

در بحثهاي قبل گذشت كه آنكه بايد تصميم بگيرد آن مريض است اينكه بايد عالم باشد كه مشكلي ندارد مثال اين بود كه انسان در فضاي بيرون چهار قسم است يعني يك قسم كساني‌اند كه مجاري ادراكي‌شان شفاف و سالم است چشم و گوششان سالم است دست و پايشان كه مجاري تحريكي است سالم است اينها وقتي مي‌بينند مار و عقرب دارد مي‌آيد خب فرار مي‌كنند اتومبيل دارد مي‌آيد خب فرار مي‌كنند اين هم خوب مي‌فهمد هم خوب مي‌دود اما گروه دوم كساني‌اند كه چشم و گوششان سالم است خوب مي‌بينند و مي‌شنوند اما دست و پايشان فلج است اين اگر مار و عقرب را ديد كه نمي‌تواند فرار بكند اين همين‌جا مي‌نشيند و نيش مي‌خورد مكرّر به او اعتراض بكنند مگر نديدي مار دارد مي‌آيد خب بله اين ديد ولي مگر چشم فرار مي‌كند دست و پا فرار مي‌كند كه دست بسته است پا بسته است.

بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم در اين بخش اين است كه « أمير»[25] آن عقل عملي كه «عُبِدَ بِه الرّحمن واكْتُسِبَ بِه الجِنان»[26] او زنجير است حالا شما بگويي مگر نمي‌دانستي خب مگر عقل نظري كه متولّي انديشه و درك و تصوّر و تصديق و اجتهاد است مي‌دود؟! اين يك شأن ديگر است يك كار ديگر است. قسم سوم اين است كه دست و پا باز است ولي چشم و گوش بسته است يك انسان نابينا خب وقتي مار و عقرب بيايد مسمومش مي‌كند. گروه چهارم كساني‌اند كه هم دست و پايشان فلج است هم چشم و گوششان در فضاي درون هم همين طور است بعضيها هستند كه آن بخش انديشه‌شان سالم است بخش انگيزه‌شان سالم است اينها مي‌شوند عالم عادل؛ هم خوب مي‌فهمد هم خوب تقوا را رعايت مي‌كند. گروه دوم كساني‌اند كه نتوانستند در جهاد دروني اين نيروي تصميم و اراده و عزم را آزاد نگه بدارند اين به بردگي كشيده شده خب شما مكرّر آيه بخوان، مكرّر روايت بخوان خب اين بخشي كه بايد بفهمد كه فهميده خودش اين حرفها را براي ديگران مي‌گويد مگر عقل نظري مگر قوّه علاّمه مگر بخش انديشه تصميم مي‌گيرد آنكه تصميم مي‌گيرد «ما عُبِدَ به الرحمن واكْتُسِبَ به الجِنان» است كه در جبهه جهاد دروني به بند كشيده شده خب اين عالماً عامداً معصيت مي‌كند برخيها هستند كه اين بخش عملي‌شان خوب است اما بخش نظري‌شان ضعيف است اين مقدّسِ بي‌درك است اين هر چه به او بگويند عمل مي‌كند اما چه چيزي را بايد عمل بكند نمي‌داند. گروه چهارم كساني‌اند كه هم در بخش انديشه‌شان مشكل دارند هم در بخش انگيزه‌شان مشكل دارند نه درست مي‌فهمند نه درست تصميم مي‌گيرند. وجود مبارك موساي كليم گفت آن بخشي كه متولّي عزم و اراده و تصميم است را بستي براي تو مسلّم شد من پيغمبرم ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [27] براي تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد كه اينها معجزه است من پيغمبرم فقط خدا فرستاده اما آن بخش تصميم‌گيري تو فلج است اين ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ [28] هم همين است ديگر يعني با اينكه از نظر علمي يقين دارند اما از نظر عملي انكار مي‌كنند براي اينكه ما تنها بخش علمي‌مان مشكل ما را حل نمي‌كند مثل اينكه تنها چشم و گوش مشكل آدم را حل نمي‌كند چشم و گوش براي اينكه بفهمند اما دست و پا براي اينكه بدوند ما بايد دست و پايمان را سالم نگه بداريم اين دست و پاي ما همان عقل عملي است.

 

پرسش: فرمودند كه حضرت موسي بيش از هر پيغمبري معجزه داشت با اينكه بيش از هر پيغمبري معجزه داشت حتي قومش هم ايمان نياوردند؟

پاسخ: خب بله قومشان همين فرعون به بند كشيده ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[29] شست‌وشوي مغزي در فرهنگ قرآن همين است ديگر قرآن كريم فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ خفيف كرد سبك كرد تهي‌مغز كرد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ خب همين است ديگر وقتي ده بار، بيست بار، سي ‌بار مطلبي را به كسي بگويند كه قدرت تحليل ندارد آن بخش روشني هم كه داشت از او بگيرند اين مي‌شود تهي‌مغز خب تهي‌مغز را به هر سَمت فوت كني حركت مي‌كند ديگر. در بخشهاي ديگر قرآن كريم فرمود: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[30] يعني خالي است خب وقتي مغز خالي بود تهي‌مغز بود اين هم از اين طرف گفت اين مي‌خواهد شما را از كشورتان بيرون كند خب آنها را به يدك مي‌كشد ديگر عمده آن است كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ خب اين حرفها را وجود مبارك موساي كليم گفت، گفت آخر برايتان روشن شد براي چه كسي بهانه مي‌گيريد فرعون دستور داد كه اينها جمع بشوند در ميدان مبارزه و مناظره.

 

پرسش: آيا او مي‌دانست شكست مي‌خورد؟

پاسخ: نه، شكست مي‌خورد نه، گفت ما با اينها به هر وسيله است با سِحر جلوي معجزه را مي‌گيريم اين تحليل عقلي براي كسي است كه در فضاي شرح صدر زندگي كند كسي كه محدوده‌اش بسته است ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[31] شد يا آلهه اينها اهواي اينها شد ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[32] [33] اين هوسش را مي‌خواهد اين دو قدم دورتر را كه نمي‌بيند.

 

﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ﴾ در چنين فضايي نيامدند نام فرعون را مطرح كنند گفتند ساحران كشور ما مي‌خواهند اين كشور را حفظ بكنند ما را از خطر دشمنان نجات بدهند اگر اينها پيروز شدند ما حرف اينها را گوش مي‌دهيم سخن از فرعون نبود تا بگويند كه او هم به ما كم ظلم نكرده سخن از پيروي ساحران است پيروي ساحران ـ معاذ الله ـ يعني تقديم ساحران بر وجود مبارك موسي و هارون ما پيرو آنها باشيم در تشخيص و اظهارنظر وگرنه كشور را فرعون دارد اداره مي‌كند ما كه نمي‌خواهيم پيرو ساحر باشيم ساحران هم كه مدّعي حكومت نيستند تا ما از آنها پيروي كنيم وقتي ميدان مبارزه تشكيل شد و تماشاچيها حضور پيدا كردند و سحّاران و سحره حضور پيدا كردند و كارشناسان حضور پيدا كردند و وجود مبارك موساي كليم حضور پيدا كرد ﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ﴾ به فرعون گفتند ما از راه دور آمديم بالأخره چيزي عايد ما مي‌شود يا نمي‌شود؟! گفتند بله چيزي عايد شما مي‌شود اجرت سنگيني داريد (يك) و جزء مقرّبان دربار ما هم خواهيد شد (دو) بيش از آن مقداري كه شما توقّع داريد من به شما مي‌دهم ﴿قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ﴾ اگر ما پيروز شديم بايد همان كار رعيتي را بكنيم يا بالأخره چيزي به ما مي‌دهيد؟ فرعون دو مطلب را به اينها گفت، گفت ﴿نَعَمْ﴾ اجر داريد (يك) ﴿وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ جزء درباريان من و مقرّب دستگاه من خواهيد بود (دو) حالا همه در صحنه مناظره و مبارزه حاضر شدند وجود مبارك موساي كليم در اثر آن اقتدار الهي كه داشت گفت خب شما اول كارهايتان را انجام بدهيد بيندازيد ﴿قَالَ لَهُم مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾ هر چه همراهتان آورديد بيندازيد آنها هم به عنوان پيش‌رو حاضر شدند ﴿فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ﴾ آن طنابهايي كه داشتند انداختند آن چوبهايي كه داشتند انداختند ميدان شده ميدان مار اينجا بود كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ <طه> بحث شد كه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[34] كه وجود مبارك موسي ترسيد و وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه ترس موساي كليم از سحر كه نبود او مي‌دانست كه اين معجزه حافظ اوست منتها فرمود مردمي كه شست‌شوي مغزي شدند كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ [35] اگر نتوانستند تشخيص بدهند بين معجزه من و سِحر آنها آن وقت چه بايد كرد؟ خدا فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ [36] تو پيروز مي‌شوي كه اين در بخشهاي قبل گذشت در اينجا فرمود: ﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ همين كه عصا را انداخت ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ اِفك و دروغ و فريه و كذب اينها را بلع كرد نه چوب و عصا و طناب را همين كه وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت مردم تماشاچي اطراف ميدان مار ديدند كه يك مار دمان است كه موساي كليم(سلام الله عليه) آن را انداخت بقيه مقداري چوب خشك افتاده يك مقدار طناب خشك افتاده دست از پا درازتر خجالت كشيدند نه اينكه اين چوبها را خورده اين مارها را خورده خب اگر يك مار بزرگي مار كوچك را بخورد اين هر دو سِحر است; سحر را خورده نه چوب را اِفك را خورده نه طناب را آنجا هم در تعبير آيات اين بود كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا﴾ كه متأسفانه آنجا متّصل نوشته مي‌شود ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[37] يعني «تَلقف الكيد» نه «تلقف الحبل» حالا جريان حضرت امام رضا(سلام الله عليه) و آن قصّه شير [38] جداگانه بحث شد فرمود: ﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ يعني «ما يَسحرون، أي السِحر، أي الإفك» اول كسي كه تشخيص داد خود كارشناسان سحر بودند اينها سحّار بودند ديگر سحّار عليم بودند ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ اينها فهميدند اين از سنخ سحر نيست اينكه معجزه هر پيغمبري با پيشرفته‌ترين رشته علمي همان عصر هماهنگ است براي همين است ديگر كه مردم به متخصّصان و نخبگان مراجعه مي‌كنند ببينند اين از آ‌ن سنخ هست يا از آ‌ن سنخ نيست.

 

پرسش...

پاسخ: اگر يد بيضا بود مي‌گفتند كه آن يك سحر ديگر است ما يك سحر ديگر داريم اما از سنخ همينها بايد معجزه بياورد كه مناظره صدق بكند وگرنه ـ معاذ الله ـ مي‌گفتند آن يك سحر ديگر است ما يك سحر ديگر داريم اما وقتي از سنخ آنها باشد و سحر را ابطال بكند نه اينكه چوب را بخورد يا طناب را بخورد، اين معلوم مي‌شود كه معجزه است همان كه در سورهٴ مباركهٴ <انبياء> گذشت كه ما حق را بر باطل پيروز مي‌كنيم ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[39] «يَدمغُ» يعني دِماغ و مغز او را از پا در مي‌آورد مثل اين حبابهای روي آب كه اگر دستي به سر اين حباب برسد مغزكوب مي‌شوند فرمود: ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ ما حق را مغزكوبِ باطل مي‌كنيم باطل از بين مي‌رود آن وقت اينها سجده كردند و اول گروهي كه پذيرفتند همين سحره بودند.


[6] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص271. «... زعموا أنّهم كالنّبات ما لهم زارعٌ...».
[7] ديوان حافظ، غزل 143.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo