< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

90/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 
 
 
 
 ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (25) الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (26)﴾

 تاكنون روشن شد كه انسان موجودي است متفكّر و مختار هم جبر باطل است هم تفويض كه اين مطلب اول.
 مطلب دوم اينكه ذات اقدس الهي انسان را با سرمايه‌هاي الهي آفريد صحنهٴ قلب او يك لوح نانوشته نيست بلكه او را با نفس ملهمه آفريد كه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾

به او فطرت داد نفس ملهمه داد در نهان او اين چراغ را روشن كرد كه بفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب.
 مطلب سوم آن است كه انسان بالأخره در خانواده‌اي زندگي مي‌كند از غذاي حلال يا حرام آن خانواده استفاده مي‌كند از رفتار و گفتار پدر و مادر طرْفي مي‌بندد از دوستان نوجوانش نقشي مي‌گيرد همه اينها در ساختن شاكلهٴ او سهمي دارد. وقتي كه مكلّف شد اگر مراقب او نبودند اين به آساني گناه مي‌كند و اگر مراقب او بودند به آساني به طرف خير مي‌رود ولي در همه حالات اختيار از آن مسئول سلب نيست مسئوليّت او هست. برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود حرف شيطان را در روز قيامت مشخص كرد كه از شيطان و از هر عامل ديگري جز تهيّه مقدّمات و دعوت‌نامه كاري ساخته نيست تصميم نهايي به عهده خود انسان است اينكه بعضي به طرف خير مي‌روند بعضي به طرف شرّ هر دو مختارانه مي‌روند هيچ كدام مجبور نيستند منتها يكي آسان‌تر يكي سخت‌تر و دشوارتر.
 مطلب بعدي آن است كه انسان يك واحدِ عددي نيست نظير چهار پنج يك واحد شخصيِ تشكيكي است يعني روحي دارد بدني دارد اينها دو حقيقت جدا نيستند كه انسان دو حقيقت باشد بلكه يك حقيقت ذات مراتب است آن مرحله عاليه‌اش عقل است و فطرت مراحل مياني‌اش خيال است و وهم و شهوت و غضب مراحل نازلش حس است و جوارح حسّي. اين حقيقت گسترده به نام انسان است لكن هر كدام از اين مراتب حكم خاصّي دارد آن مرتبهٴ عاليه را به عنوان چراغ راه ذات اقدس الهي به ما عطا كرده به عنوان اينكه امينِ ما باشد مراقب ما باشد معلّم ما باشد و نمايندهٴ خدا باشد به اصطلاح صبغهٴ خلافتي داشته باشد كه خليفة الله است. از آيات قرآن كريم چند عنوان برمي‌آيد كه از اين عناوين متعدّد استفاده مي‌شود كه همهٴ مراحل انساني مِلك انسان نيست گرچه چيزي مِلك حقيقي انسان نخواهد بود ولي اين مِلكهايي كه ذات اقدس الهي به عنوان عاريه عطا مي‌كند برخي را به عنوان مِلك عاريه‌اي عطا مي‌كند بعضي را به عنوان معلّم و مربّي و چراغ راه آن مرحلهٴ بالا كه مرحلهٴ فطرت است نفس ملهمه است كه صبغهٴ خلافت الهي را داراست آن را به عنوان مراقب ما معلّم ما چراغ راه ما به ما امانت دادند ما امينيم نه مُستَعير يك وقت چيزي را به شخصي به عنوان عاريه مي‌دهند يك وقت به عنوان امانت مي‌دهند يك وقت به عنوان ملكِ هبه‌اي موقّتاً مي‌دهند و مانند آن. آن مرحله عاليه مِلك طلق ما نيست آن را به عنوان امانت, چراغ راه به ما عطا كردند. تعبيرهاي قرآن كريم يكي‌اش اين است كه انسان گاهي به خود ظالم مي‌شود ظلم به نفس دارد پس ما يك ظالم داريم يك مظلوم و اين حتماً بايد دو مرتبه باشد مذكور و مَنسي داريم كه گاهي انسان به ياد خودش است گاهي به ياد خودش نيست آن انساني كه به ياد خودش است آن خودي كه مذكور است كه در سورهٴ «آل‌عمران» يا «نساء» آمده است كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾

اينها وقتي كه جبهه و جنگ و مسائل اسلامي شد فقط به فكر خودشان‌اند و همينها نفس مَنسي دارند كه در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾

پس يكي مَنسي است و ديگر مذكور, يكي مذكور است و ديگري ظالم, يكي مسئول است و ديگري مسئول‌عنه كه در سورهٴ «اسراء» داشتيم كه فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾

يكي خليفة الله است يكي ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾

اين چهار طايفه از آيات نشان مي‌دهد كه يك بخش از مراحل والاي ما كه خليفهٴ الهي است كه فطرت الله است كه چراغ راه است كه نفس ملهمه است او براي ما نيست او امانت به ما داده شد ما داريم به او ظلم مي‌كنيم ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾

تدسيس او و تدسيهٴ او مُدسِّس و مدسّي غير از مدسّا و مدسَّس است اينها انسان است كه دارد اين فتيله را پايين مي‌كشد و او را دارد به تاريكي فرو مي‌برد اين هم طايفهٴ پنجم. پس اينكه فرمود اينها فقط به فكر خودشان‌اند اينها خودشان را فراموش كردند اينها به خودشان ظلم مي‌كنند اينها خودشان را تدسيس و تدسيه دارند همينها ظالم‌اند همينها مظلوم همينها مسئول‌اند همينها مسئول‌عنه نشان مي‌دهد كه آن مرحله والا براي ما نيست كه ما هر كاري خواستيم به سرمان در بياوريم اين يك مرحله و آن مي‌شود امانت الهي. اينكه فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾

آنكه روح الله است و به اضافه تشريفي و اشراقي به ذات اقدس الهي استناد دارد آن ديگر به عنوان چراغ راه به ما داده شد براي ما نيست اين مرحله‌اي كه فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾

بعد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾

آن بخشهايي كه مربوط به حيات حيواني است آن را به حسب ظاهر مِلك ما كردند اما آنكه روح الله است و خليفة الله است و ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾

آن مِلك ما نيست آن نمايندهٴ خداست كه ما را حفظ بكند اگر ما حرف نماينده الهي را گوش نداديم ديگر انسان گرفتار ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾

مي‌شود در بحثهاي قبل مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه گرچه خداي سبحان فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾

ولي اين آغاز يا ميانه راه است چرا انسان مُكرَّم است براي اينكه خليفة الله است خب خليفة الله يعني چه يعني كسي كه حرف خدا را مي‌زند حرف مستخلف‌عنه را مي‌زند اگر كسي در كنار سفرهٴ كرامت بنشيند كريم بشود محترم باشد حرف خودش را بزند كه ديگر خليفة الله نيست چنين انساني را كه حرف خودشان را مي‌زنند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾

فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾

خب اگر كسي قائم مقام يك مديركل بود قائم مقام يك مسئول محترم بود قائم مقام يك وزير در وزارتخانه بود بايد حرف او را بزند كار او را بكند قائم مقام زيد باشد آن احترام قائم مقامي را داشته باشد ولي كار خودش را بكند اين مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ﴾

پس اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾

اين حرفِ آخر نيست سند كرامت او خلافت اوست و كسي خليفه است كه كار مستخلف‌عنه را بكند حرف مستخلف‌عنه را بزند دستور مستخلف‌عنه را انجام بدهد اگر كسي نان خلافت را بخورد دستور خودش را انجام بدهد كه اين مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ﴾

پس يك مرحله عاليه است كه خليفة الله است يك مرحله است كه اگر كسي حرف خليفة الله را گوش ندهد مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾

قهراً مسئول غير از مسئول‌عنه است مسئول‌عنه آن امانت الهي است و آن خود ماييم يعني خودِ مياني ماييم كه حيات ظاهري داريم و دركهاي ظاهري داريم و مانند آن.
 پرسش:...
 پاسخ: بدن را كه ذات اقدس الهي ابزار كار قرار داد او نه معصيت مي‌كند نه اطاعت ابزار كار است ابزار كار به تبع صاحب‌كار احترام مي‌شود اين بدن چيزي نيست اين بدن را خداي سبحان به حيوانات هم داد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گذشت كه همهٴ كارهايي كه دربارهٴ انسان صورت پذيرفت دربارهٴ حيوان هم پذيرفته يعني اگر انسان نطفه بود عَلَقه شد عِظام شد ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾

شد جنين شد همهٴ اين مراحل در گاو و گوسفند هم هست اما وقتي جثم انشا خلقا آخر

شد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾

مي‌آيد وقتي ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾

محقّق شد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾

مي‌آيد وگرنه تا آن بخش كه مشترك بين انسان و دام بود.
 اين بخشها را ما ملاحظه بكنيم معلوم مي‌شود انسان يك حقيقتِ ذات مراتبي است كه آن مراحل عاليه‌اش مِلك طلق ما نيست امانت خداست و ما نسبت به آنها ظلم مي‌كنيم و مسئوليم و در قيامت آنها مسئول‌عنه‌اند ما مسئوليم از ما سؤال مي‌كنند به سؤال توبيخي كه چرا حرف آن خليفة الله را گوش ندادي چرا حرف نفس ملهمه را گوش ندادي چرا او را تدسيس و تدسيه كردي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾

كردي و مانند آ‌ن.
 بخش بعدي مربوط به شهادت است در جريان شهادت
 پرسش:...
 پاسخ: بله آنها پنج روح دارند كه سورهٴ مباركهٴ «مجادله» دارد كه ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾

چون انسان آن حقيقت والايش قابل شمارش نيست ديگران داراي ارواح اربعه هستند در ذيل همين ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾

آنهايي هستند كه ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾

در ذيل آن آيه سورهٴ «مجادله» رواياتي است كه اهل بيت(عليهم السلام) داراي روح خامس‌اند آنها برتر از همه هستند و در همه موارد خليفة الله‌اند لذا آنچه را كه وجود مبارك ابراهيم فرمود همه اهل بيت مي‌توانند بگويند و شايسته‌اند كه ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾

حياتشان مماتشان به دستور ذات اقدس الهي تأمين مي‌شود.
 اما در جريان شهادت فرمود اين اعضا و جوارح كه شهادت مي‌دهند ظاهراً اين تمثيل است نه تعيين يعني اين‌چنين نيست كه شهود در صحنهٴ قيامت همين سه عضو باشند يعني زبان باشد و دست و پا باشد اين‌چنين نيست ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم﴾

اينها باشد بلكه ظاهرش اين است كه هر عضوي از اعضاي بدن كه كاري با او انجام گرفت شخص بخواهد انكار كند آن عضو شهادت مي‌دهد حالا اگر گوش بود سمع بود بصر بود شامّه بود لامسه بود ذائقه بود همه بود اينهاست اگر كسي بخواهد انكار كند يك مطلب ذوقي را ذائقه شهادت مي‌دهد يك مطلب لمسي را لامسه شهادت مي‌دهد يك مطلب سمعي و بصري را سامعه و باصره شهادت مي‌دهند اين حصر نيست كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم﴾

أعينهم همين طور است أسماعهم همين طور است اگر او بخواهد بگويد من اين غيبت را گوش ندادم سامعه شهادت مي‌دهد بگويد من آن نامحرم را نگاه نكردم باصره شهادت مي‌دهد اين طور نيست كه فقط لسان شهادت بدهد كارهايي كه مربوط به زبان است اين است. اگر اين شد آن بخشهايي كه مربوط به نيّت است كه آيا اخلاص بود يا ريا و سِمعه بود اين را آن بخشي كه عهده‌دار تصميم است و اخلاص و نيّت او شهادت مي‌دهد كه اينجا قصد ريا داشت يا قصد سُمعه داشت و مانند آن و اگر گوهر خود ذات سخن بگويد آن مي‌شود اعتراف كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾

اينكه در دو جاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده و به تعبير شهادت ﴿عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾

است آيهٴ 130 سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾

چون بالأخره اعضا و جوارح از نفس جدا نيستند انسان يك حقيقت است كه اين اعضا و جوارح را دارد يعني «قالوا بألسنتهم شهدنا بألسنتهم علي أنفسنا» بنابراين شاهد غير از مشهودعليه است اين ﴿قَالُوا﴾

يعني بألسنتهم آن ﴿شَهِدْنَا﴾

هم همين طور است و اگر جايي اين قرينه نباشد آنجا شهادت به معني اقرار است وفاقاً لقوله سبحانه و تعالي ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾

خب. پس انسان طبق اين تعبيرهاي چهار پنج‌گانه‌اي كه در قرآن كريم است كه يكي‌اش مذكور است ديگري مَنسي يكي مظلوم است ديگري ظالم يكي مسئول است ديگري مسئول‌عنه يكي خليفه است ديگري مستخلف‌عليه اينها نشان مي‌دهد كه انسان حقيقت ذات مراتب است البته آنهايي كه به ولايت كامله رسيدند مثل اهل بيت(عليهم السلام) مي‌توانند به مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾

هم راه پيدا كنند كه فوق اين مراحل است وگرنه افراد مياني تا المستفاد و امثال ذلك راه پيدا مي‌كنند و فرشتگان هم كه شاهدند و آخرين شاهد هم ذات اقدس الهي است كه طبق بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه فرمود: «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ

» از گناه در خلوت بپرهيزيد براي اينكه آن كسي كه امروز مي‌بيند داورِ فردا هم اوست كسي حاكم است كه خودش در صحنه بود و نمي‌شود در برابر او انكار كرد و خود انسان هم كه بالأخره شهادت مي‌دهد.
 مطلب ديگر اينكه بخشي از شهادت مربوط به خود متن عمل است نه نيّت عمل مثل اينكه زمين شهادت مي‌دهد مسجد شهادت مي‌دهد فلان مكاني كه حادثه در او اتفاق افتاده معصيت يا اطاعت شهادت مي‌دهند اگر مكان شهادت مي‌دهد نسبت به اصلِ فعل شهادت مي‌دهد حالا بعيد است كه از آن اعماق فعل هم كه نيّت و اخلاص است باخبر باشد گرچه نمي‌شود نفي كرد كه اينها عالِم نيستند ولي اگر مدارِ قبول و نكول, اصل فعل باشد زمين شهادت مي‌دهد مسجد شهادت مي‌دهد يا شكايت مي‌كند اما اگر مدار, نيّت و اخلاص و اينها باشد ممكن است درون هم شهادت بدهند جوانح هم مثل جوارح شهادت بدهند كه اين شخص با اخلاص بود يا نبود قصد ريا و سِمعه داشت يا نداشت.
 مطلب بعدي دربارهٴ ﴿أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ﴾

بود كه ﴿أَلاَ﴾

به معني همان همزه استفهام و نفي معنا شده نه به معناي حرف تنبيه و امثال ذلك به اين طور معنا نشده اصلاً.
 مطلب بعدي آن است كه هر موجودي البته مظهري از آيات الهي است آيتي از آيات الهي است هيچ شيئي نيست كه مظهر نباشد آيت نباشد به تعبير قرآن كريم لكن انسان بخشي آيت اسماي نازله‌اند بخشي آيت اسماي مياني‌اند بخشي هم دربارهٴ انسانهاي كامل مظهر و آيت اسم عظيم‌اند بعضيها هم مثل وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) مظهر اسم اعظم‌اند شما مي‌بينيد در اين زيارت جامعه كه تقريباً چهارده زيارت جامعه را مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) به بركت چهارده معصوم نقل كرد آن زيارت هفتمش دارد كه خدايا! اينها مظاهر اسماي تو هستند اين عنوان مظاهر در آن زيارت جامعه هفتم هست خب اينها مظهر اسم اعظم‌اند و مانند آن برخيها مظاهر اسماي ضعيف‌ترند مثلاً اسم «شافي» زيرمجموعه اسم «رازق» است اين ديگر اسم اعظم نيست رازق هم اسم اعظم نيست زيرمجموعه اسم خالق است خالق هم اسم اعظم نيست زيرمجموعه قادر است قادر هم اسم اعظم نيست زيرمجموعه الله است كه مي‌گويند الله اسم اعظم است. بنابراين هر موجودي مظهري از اسماي خداي سبحان است شيطان اگر مظهر مُضلّ باشد كاري در عالَم انجام نمي‌دهد فقط جز دعوت اين برهان سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» يك برهان تامّي بود در قيامت او مي‌گويد كه من جز دعوت كاري از من ساخته نبود آن هم مقداري كه امر وجودي است اضلال نيست آنكه اضلال است امر وجودي نيست. بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي برابر همان آيه دوم و سوم سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود گاهي ما لطفمان را برمي‌داريم ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾

گاهي خدا فيض را برمي‌دارد وقتي فيض را برداشت انساني كه معناي حرفي است فقير بالذّات است به چه چيزي تكيه مي‌كند قبلاً هم معناي فقير روشن شد در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آن كسي كه وضع مالي‌اش بد است مال ندارد به او نمي‌گويند فقير او فاقد است لغتاً فقير اين لطيفه از خيليهاست يكي هم مرحوم شيخ بهايي فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد چون كسي كه گرفتار مسائل اقتصادي است قدرت مقاومت و ايستادگي نه ايستادنِ فيزيكي, قدرت ايستادگي ندارد به او گفتند فقير مثل اينكه مسكين هم همين طور است زمين‌گير است وگرنه مسكين كه به معني ندار نيست اگر كسي كه مال ندارد به او مي‌گويند مسكين لمناسبتٍ است به او مي‌گويند فقير لمناسبتٍ است كسي كه نمي‌تواند بايستد او فقير است ستون فقراتش شكسته است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾

خب اگر ذات اقدس الهي دست آدم را نگيرد اين فيض را قطع كند و انسان را به حال خود رها كند مي‌افتد ديگر ﴿فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾

.
 پرسش:...
 پاسخ: بله اين هم مسلّح است اين همه انبيا و اوليا را آوردند اگر به ما پناهگاهي ذات اقدس الهي داد فرمود اين پناهگاه در دستت است در كنار دلت است اگر يك وقت ديدي شيطان حمله كرد ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾

آن ايّامي كه مناطق مسكوني را بمباران مي‌كردند اين آژير خطر كه مي‌كشيدند معنايش اين بود كه برويد در پناهگاه هر وقت انسان احساس خطر كرد كه دارد حالا گناه مي‌كند او مي‌گويد اين نامحرم را نگاه كن يا اين غيبت را گوش بده يا اين مال حرام را بگير خب چطور يكي از نزديك‌ترين افراد خانواده انسان مي‌خواهند در اتاق عمل ببرند چطور «أمّن يجيب» مي‌خوانيم ما؟ مضطرّانه «أمّن يجيب» مي‌خوانيم ديگر. اگر كسي ديديد الآن در معرض امتحان است بين بهشت و جهنم است مكرّر شيطان مي‌گويد اين گناه را بكن اين مال را بگير اين زيرميزي را بگير اين روميزي را بگير اين دروغ را بگو اين تهمت را بزن فرمود فوراً برو در پناهگاه يك «أمّن يجيب» بخوان چطور «أمّن يجيب» مي‌خوانيم ما وقتي كه مريض داريم ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ﴾

يعني پناه ببر نه بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ما وقتي آژير خطر را مي‌شنيديم در خيابان مي‌ايستاديم مي‌گفتيم من مي‌خواهم بروم پناهگاه! يا مي‌دويديم مي‌رفتيم پناهگاه فرمود اگر وسوسه شد فوراً بگو «يا الله» با جزع بگو من همان‌جا نجاتت مي‌دهم اين كلمهٴ «لا إله الاّ الله» حِصن من است ديگر حِصن يعني پناهگاه من هم دژبان اين حِصنم. آن طوري كه مريض داري مي‌گويي «يا الله» آن طور بگو «يا الله» من فوراً به دادت مي‌رسد چه كسي مي‌تواند بگويد من بي‌پناهگاهم اين طور نيست كه.
 بنابراين تا آنجا كه امر وجودي است اضلال نيست دعوت است آنجا كه اضلال است امر وجودي نيست امر عدمي است خدا لطف خودش را برمي‌دارد بنابراين تا آخرين مرحله انسان مختار است. شهادتها هم مشخص است پس آ‌نجا كه احتياج دارد به شهادت بر ريا و سُمعه و امثال ذلك يا خود اعضا جوانحي شهادت مي‌دهند يا فرشته‌ها شهادت مي‌دهند يا «فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ

» شهادت مي‌دهد يا خود انسان اعتراف مي‌كند كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾

چون در آن روز كلّ حقيقت روشن مي‌شود كه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾

هيچ وقت اختيار از انسان سلب نمي‌شود. در جريان بدن البته در برزخ با بدنِ برزخي همراهيم اما در معاد با همين بدن همراهيم به هر تقدير بدن آن است كه نفس او را بپذيرد همان طوري كه در دنيا در هر شش هفت سال كلّ ذرّات بدن عوض مي‌شود و ما همانيم كه بوديم در قيامت هم بشرح ايضاً مثل دنياست در دنيا اگر كسي سرقت بكند محكمهٴ عدل اسلامي او را محكوم بكند كه دستش بايد قطع بشود ولي اين شخص فرار كرده بيست سال يا بيش از بيست سال گريخته بود در طيّ اين سالها چندين بار تصادف كرده دست او قطع شده پيوند دستي زدند پاي او قطع شده پيوند پايي زدند قلب او را, كليه او را كلاً عوض كردند اين شخص بعد از بيست سال كه گرفتار شد محكمه عدل الهي بخواهد دستش را قطع كند اينكه نمي‌تواند بگويد اين دست من آن دست نبود كه مي‌گويند دست توست هر چه را كه نفست بپذيرد و با او كار كند اين دست توست و اين محكمه عدل اسلامي هم دستش را قطع مي‌كند اين ديگر نمي‌تواند بگويد آقا اين دست آن دست نيست كه دستي دست آدم است كه نفس او را بپذيرد الآن اين دست ما كه مثلاً پنجاه سال زندگي مي‌كنيم پنج بار عوض شده حداقل كسي كه هفتاد سال زندگي مي‌كند هفت بار يقيناً تمام ذرّات بدن او عوض شده ما همانيم كه هستيم بنابراين همان طور كه در دنيا هست آخرت هم مي‌تواند همان طور باشد ديگر.
 وضع بعدي آن است كه اين تمثيل, تعيين‌آور نيست كه اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند آن‌گاه فرمود كلّ اين حقيقتهايي كه قرآ‌ن كريم گفته در قيامت وضعش روشن مي‌شود. چه موقع شهادت مي‌دهند ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾

اگر دين به معناي جزا باشد بعد از اينكه محكمه پايان رسيد شهود شهادت دادند و شخص هم اقرار كرد محكمه او را محكوم كرد ذات اقدس الهي دين يعني جزاي حقيقي او را خواهد داد كه «دنّاهم كما دانوا» دانَ يعني جزا داد دين يعني جزا كه مي‌گوييم ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾

يعني مالك يوم جزا يا نه, معناي دقيق‌تر و جامع‌تري دارد آن دين حقيقي روشن مي‌شود بالأخره مكتبها مختلف است آرا مختلف است جنگ 72 ملت كنار مي‌رود حقانيّت اهل بيت روشن مي‌شود اين دين حقيقي آن روز روشن مي‌شود خب وقتي دين روشن شد معناي قرآن روشن شد در بخشهاي ديگر هم خدا فرمود اين قرآن تفسيري دارد تعبيري دارد كه ائمه(عليهم السلام) براي شما مي‌گويند كه ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾

تو مُبيّني قرآن و عترت مبيّن يكديگرند خب ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾

.
 تأويلي دارد تأويل از سنخ تفسير نيست در قبال تنزيل است تفسير به باطن است نه تأويل ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾

يعني تأويل قرآن قول قرآن بازگشت قرآن در قيامت مي‌آيد از سنخ لفظ نيست از سنخ مفهوم نيست از سنخ ماهيّت نيست از سنخ عين خارجي است اين قرآن تفسيري دارد كه در كتابهاي تفسيري است و در گفتگوهاي عادي است يك تأويلي دارد فرمود تأويل قرآ‌ن فردا مي‌آيد فرمود وقتي دينِ حقيقي آمد حقيقت قرآن حقيقت عترت فردا روشن مي‌شود بالاتر از همه اينها همگان مي‌فهمند اينكه كلّ جهان را روشن كرده است خداست ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾

اينجاست كه سيدناالاستاد مي‌فرمايد اين جزء غرر آيات است كه خدا روشن‌ترين روشنهاست. يك روايت نوراني را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل كرده در باب نسبت چون اصول كافي چند چاپ شده در اين چاپي كه مكتب صدوق چاپ كرده صفحهٴ 91 عنوان باب هم باب النسبه است اوايل جلد اول اصول كافي هم هست كه يهود به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شرفياب شدند گفتند نَسَب خدا را براي ما معين كن بيان كن سه روز صبر كرد جوابي نيامد تا كه سورهٴ مباركهٴ «توحيد» آمد بعد از وجود مبارك ابي‌عبدالله نقل كردند كه از حضرت سؤال كردند ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾

يعني چه؟ فرمود: «قل هو الله أحدٌ فقال» اين ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾

«نسبةُ الله إلي خلقه» است «أحداً صمداً ازلياً صمدياً لا ضلّ له يُمسكه و هو يُمسك الأشياء بأضلّتها» تا به اين جمله «عارفٌ بالمجهول» هر چه نزد ديگران غايب است و مجهول است خدا او را عالِم است «و معروفٌ عند كلّ جاهل

» هر ملحدي خداشناس است منتها نمي‌فهمد علم به علم ندارد هر مشركي خداشناس است هر جاهلي خداشناس است منتها بيچاره نمي‌فهمد كه به سراغ چه كسي دارد مي‌رود علم به علم ندارد وقتي قيامت قيام كرد مي‌فهمد اي! اين همين بود كه من قبولش داشتم عالَم بي‌حقيقت نيست اين حقيقت همان خداست منتها اين خيال مي‌كند ـ معاذ الله ـ طبيعت است در حالي كه كلّ صحنه خلقت مخلوق ذات اقدس الهي است.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo