< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 77 تا 89 سوره مؤمنون

 

﴿وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي يُحيْي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ ﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾

بعد از اينكه بخشي از معارف اصلي و فرعي را بيان فرمود درباره ي منكران معاد و منكران توحيدِ ربوبي چند مطلب را اضافه مي‌كند:

مطلب اول اينكه ما به اينها مجاري ادراكِ حسّي و تجربي از يك سو و تجريدي از سوي ديگر به اينها داديم آنها نه از مبادي تجربي بهره بردند نه از مبادي تجريدي نه از مشاهدات تجربه ي خود پي به حق بردند نه از تحليلِ عقلي حق را يافتند فقط اهل چشم و گوش‌اند در حدّ حياتِ حيواني اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾ شكر تنها به اين نيست كه كسي بگويد «الحمد لله» شكر صرفِ شكرِ اصلي، صرفِ نعمت است در راهي كه خداي سبحان اين نعمت را براي آن راه مشخص كرده است و انسان را راهنمايي كرده در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما با اينكه به اينها چشم و گوش داديم به اينها عقل داديم اينها از چشمشان استفاده نكردند از گوششان استفاده نكردند در سوره ي مباركه ي «احقاف» آيه ي 26 فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلاَ أَبْصَارُهُمْ وَلاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْ‌ءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ فرمود ما به اينها چشم داديم اينها از چشم استفاده نكردند ما به اينها گوش داديم اينها از گوش بهره نبردند ما به اينها قلب عطا كرديم آنها از دل استفاده نكردند خب آنها همه ي بهره‌هاي مادّي را كه مي‌برند در ساختن خانه‌ها در كشاورزيها در دامداريها در تجارتها در ازدواجها در جنگ و صلحها از همه ي مجاري ادراكي استفاده مي‌كنند چرا اينها از گوش استفاده نكردند چطور شده از چشم استفاده نكردند چطور شد از دل بهره نبردند كدام بهره را بايد از چشم و گوش ببرند كه نبردند.

عمده آن است كه انسان اين علومِ تجربي را به پايگاه تجريدي متّكي كند (يك) و با پايگاه تجريدي حركت كند و سفر كند (دو) يعني سفرِ چهارم كه «مِن الخَلق إلي الخلق بالحق» است اينها ندارند اينها فقط سفر «مِن الخلق الي الخلق» دارند از ييلاق به قشلاق از قشلاق به ييلاق در زمين سفر مي‌كنند در مناطق گوناگون حركت مي‌كنند سفري ندارند كه همراه داشته باشد لذا فرمود اينها از چشم استفاده نكردند از گوش بهره نبردند از دل استفاده نكردند خب با اينكه كارهايي را كه اينها انجام داده بودند در اعصار متأخّر سابقه ندارد.

درباره ي عاد و ثمود فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾ ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ هنوز هم كه هنوز است با گذشت سال قرون متمادي از قصّه‌هاي عاد و ثمود كسي مثل آنها زندگي نكرده نمونه‌اش همين اهرام مصر است خب اينها بارها به عرضتان رسيد اين طور نبود كه در دامنه‌هاي كوه ويلا بسازند اينها همان طوري كه عدّه‌اي در دشت خانه مي‌ساختند مصالحي را در دشت فراهم مي‌كردند در دشت خانه مي‌ساختند اينها از مصالح موجودِ كوه بهره مي‌بردند و كوه را به صورت ساختمان در مي‌آوردند كه ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ اين طور نبود كه اينها يك منطقه ي ويلايي ييلاقي داشته باشند كه اينها اين كوهها را مي‌تراشيدند و خانه‌هاي متعدّد درست مي‌كردند كه آن طور الآن هم نيست كه ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ لذا فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾ ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ پس در صنعت ساختماني كشاورزي دامداري اينها كه بود ولي قرآن مي‌فرمايد اينها از چشم بهره نبردند از گوش بهره نبردند از عقل بهره نبردند. بهره ي از چشم و گوش اين نيست كه انسان حياتِ حيواني داشته باشد بهره ي از چشم و گوش اين است كه در كلّ عالَم سفر كند با همسفري يعني سفرِ «مِن الخلق إلي الخلق» بايد باشد اما «بالحق» هر چيزي را مخلوقِ خدا بداند فعلِ خدا بداند خود را كه عالِم است علمش را كه چراغ است خارج را كه خلقت است مخلوق است معلوم است معلوم و علم و عالِم هر سه را فيض خدا بداند چنين امّتي سفرشان از خلق به سوي حق با حق است لذا موحّدانه زندگي مي‌كنند اينها از چشمشان بهره مي‌برند از گوششان بهره مي‌برند از دلشان بهره مي‌برند لذا نه بيراهه مي‌روند نه راه كسي را مي‌بندند نه دروغ مي‌گويد نه دروغ را تحمل مي‌كنند. پس اينكه در آيه محل بحث فرمود ما به اينها چشم و گوش داديم و دل داديم ولي اينها شكر نكردند شرحش در سوره ي مباركه ي «احقاف» است كه فرمود هيچ بهره‌اي از چشم و گوش نبردند چرا؟ براي اينكه اينها در همان محدوده ي طبيعت زندگي مي‌كنند خلقت را به طبيعت تبديل كردند همين، گفتند زمين است نه خلقِ خداست گفتند آسمان است نگفتند خلقِ خداست پس دو نگاه است دو منظر است يكي بهره‌برداريِ صحيح از عالَم خلقت است به طوري كه يك خردمند سفر مي‌كند از خلق به خلق در صحابت حق اين مي‌شود «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» اين مي‌شود آيات الهي. يك وقت است نه بهره‌هاي طبيعي و مادّي مي‌برد درباره ي اين گروه فرمود اينها از مجاري ادراكي‌شان بهره نبردند پس فرمود خداي سبحان به اينها چشم و گوش داد ولي اينها شكر نكردند نه يعني نگفتند «الحمد لله» كه ما چشم و گوش داديم بلكه اين نعمت را در جاي خود صرف نكردند و صرف نكردنش هم در سوره ي مباركه ي «احقاف» مشخص شد مشابه اين هم در سوره ي مباركه ي «انعام» گذشت. بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ خداي سبحان شما را در زمين خلق كرد و مرگ هم بين راه است نه پايان راه يك متحرّك بدون اينكه در وسط نابود بشود سيرش را ادامه مي‌دهد تا به عذاب يا ثواب الهي برسد مرگ به اين معنا كه اين متحرّك نابود بشود يك چند صباحي دوباره زنده بشود اين‌چنين نيست انسان كادح است ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ بين راه هرگز نه تعطيل مي‌شود نه ابطال. جا براي عُطله و بطلان نيست كه وسط نابود بشود دوباره سر در بياورد بدن مي‌پوسد ولي بالأخره يك بدن ديگري در برزخ هست تا در قيامت آن بدنِ اصلي زنده بشود پس انسان بدون عُطله و بطلان بدون اينكه وسط نابود بشود يك حفره ي ناپديدي پديد بيايد اين راه را ادامه مي‌دهد اين همان رجوع به قيامت است رجوع به لقاي خداست رجوع به اسماي حسناي الهي است فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي يُحيْي وَيُمِيتُ﴾ در دنيا مي‌بينيد يك عدّه را زنده مي‌كند يك عدّه را مي‌ميراند همين معنا هم در جريان قيامت هست يك عدّه‌اي را زنده مي‌كند ﴿وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اينكه شب به جاي روز، روز به جاي شب قرار مي‌گيرد خِلطِ يكديگرند كه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ كه مضمون يكي از آيات است يعني شب جاي روز را مي‌گيرد روز جاي شب را مي‌گيرد با يك نظمِ حساب‌شده هم «ايلاج الليل في النهار و ايلاج النهار في الليل» حساب‌شده است هم «تكوير الليل في النهار و تكوير النهار في الليل» حساب‌شده است هم ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ حساب‌شده است كه فرمود: ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني في اربعة فصول. فرمود شما اگر عاقل مي‌بوديد از اين بهره‌هاي حسّي كه امور تجربي است كمك تجريدي مي‌گرفتيد و جهان را به عنوان خلقت مي‌ديديد. حالا پاسخي كه آنها مي‌دهند مي‌فرمايند اينها حرفي براي گفتن ندارند يا استبعاد است يا تقليد از آنها سؤال بكني چرا جريان معاد را انكار مي‌كنيد از يك سو، چرا منكر توحيد ربوبي هستيد از سوي ديگر.

جريان معاد اينها استبعادي دارند و تقليدي جريان استبعادشان مي‌گويند بعيد است مُرده دوباره زنده بشود اينها خيال مي‌كردند انسان دوباره برمي‌گردد به عالم دنيا در حالي كه معاد رجوع الي الآخرة است نه عود الي الدنيا هم استبعادشان را ذكر مي‌كند هم تبعيدشان را فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ پيشينيان يك حرف باطلي داشتند كه يا استبعاد مي‌كردند يا انكار اينها هم يا استبعاد دارند يا انكار.

سوره ي مباركه ي «بقره» و مانند آن گذشت كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اين ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نشان مي‌دهد كه دلهاي اينها شبيه هم است فكرهاي اينها شبيه هم است در اين آيه هم فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ چرا مانند گذشته حرف مي‌زدند چون در آن سور‌ه مشخص شد كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ طرز تفكّر آنها يكي است اگر دلهاي اينها شبيه هم است افكار اينها هم شبيه هم است آنها مقلّدانه يا مستبعدانه منكر معاد بودند اينها هم بشرح ايضاً چون اينها مثل گذشته فكر مي‌كنند همين دو محذور را دارند ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ خب اوّلون چه مي‌گفتند اينها چه مي‌گويند؟ اينها مي‌گويند: ﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ما وقتي مُرديم و خاك شديم و به صورت استخوان پوسيده در آمديم دوباره زنده مي‌شويم خب اينكه برهان نيست اين استبعاد است قرآن كريم چند بار فرمود شما كه موجوديد اولاً روحتان كه هرگز از بين نمي‌رود چه اينكه در جريان شهدا فرمود هم ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾ آمده هم ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ آمده كه اينها كاملاً زنده‌اند اين اختصاصي به شهيد ندارد كساني كه بالاتر از شهيدند يا هم‌سطح شهيدند آنها هم همين طورند پايين‌تر از شهيد هم همين طورند اين دو نفر كه به ميدان رفتند اين طور نيست كه حالا روحِ يكي بشود مجرّد روح ديگري مجرّد نشود كه فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ بلكه احيا هستند ديگران هم كه مي‌ميرند همين طورند اين راجع به روح.

راجع به بدن هم فرمود شما يك وقت «ليس» تامّه بوديد بعد «ليس» ناقصه شديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد الآن به اين صورت در آمديد در جريان معاد وقتي آنها مي‌گويند چه كسي مي‌تواند انسان را زنده كند برهان راجع به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر آنها نقل مي‌كرد آنها سرافكنده مي‌شدند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ حرفي براي گفتن ندارند سر خم مي‌كنند سر به زير مي‌شوند يعني وقتي آنها بگويند چه كسي ما را زنده مي‌كند جواب اين است كه آن كسي كه اوّلين بار شما را ايجاد كرده است اين كار كه آسان‌تر از اوست گرچه هيچ كاري براي خدا آسان‌تر از كار ديگر نيست در برابر قدرتِ متناهي جميع افعال علي السوا هستند (يك) فاعلي كه به اراده كار مي‌كند نه به حركت جميع اعمال براي او يكسان است (دو) خب اگر جميع امور براي خدا يكسان است يكي آسان و ديگري آسان‌تر نخواهد بود لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ بعد فوراً استدراك كرد فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ ما براي تفهيمِ مردم مي‌گوييم يكي اَهون است يكي هَيّن به هر تقدير آنها كه مي‌گويند چه كسي ما را زنده مي‌كند پاسخش اين است كه ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنها ناچار سر به زيرند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ اما اينجا اين استبعادي كه ذكر مي‌كنند استبعاد كه دليل نيست در آيات ديگر خودشان هم اعتراف كردند كه سخن از استبعاد است نه استحاله ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ ما يقين نداريم قيامت هست خب اگر دليل عقلي اقامه مي‌كردند بر استحاله مي‌گفتند ما يقين به عدم داريم در حالي كه مي‌گويند ما يقين به وجود نداريم خب ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ اوّلون چه گفتند؟ گفتند: ﴿أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ اين استبعاد است گروهي از اينها يا پايان اعمالِ اينها به انكار برمي‌گردد كه گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ چون فكر مي‌كردند كه معاد، عودِ به دنياست و كسي كه مُرده دوباره به دنيا برنگشت در تمام اين قرنها مي‌گويند اين حرفي است كه اسطوره و افسانه است براي اينكه نياكان ما هم شنيده بودند كه انبيا مي‌گويند بعد از مرگ حيات هست اين حرف از ديرزمان بود ولي در طيّ اين قرون هيچ مُرده‌اي برنگشت اينكه مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ با اينكه الآن مي‌گويند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ﴾ اين جمعش محال است كه نه اينكه اين حرفها بي‌سابقه است پدران ما هم همين حرف را شنيدند ولي چون پدران ما قبول نكردند دليل بر بطلان است يك ملّت تقليدمدار حق را در شرك مي‌داند چون مي‌گويد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾، ﴿مُقْتَدُونَ﴾ و مانند آن، توحيد را باطل مي‌داند چون پدرانشان نپذيرفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ نه اين است كه اين جريان در گذشته اتفاق نيفتاد بلكه بر اساس تقليدمحوري چيزي را كه آبائشان پذيرفته باشند حق است چيزي را كه نپذيرفته باشند باطل است اين دوتا قضيه ي موجبه و سالبه براي اثبات حق بودن شرك و بطلان توحيد ـ معاذ الله ـ اقامه شده گاهي هم ممكن است به اين معنا باشد كه اين خبر پديده ي تازه است ولي اين آيه محلّ بحث كه پدران ما هم جريان معاد را شنيدند ولي خبري نبود نشان مي‌دهد كه اين ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ معنايش اين نيست كه دعوتِ به معاد بي‌سابقه بود معنايش اين است كه دعوت به معاد سابقه داشت ولي نه در گذشته نه در حال نه زمان نياكان ما نه در عصر ما هيچ مُرده‌اي برنگشت زنده بشود لذا گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا﴾ اينجا وعد به معناي وعيد است چون اين ثلاثي مجرّد هم به معناي نويد است هم به معني وعيد گرچه غالباً در وعيد كلمه ي باب افعال به كار مي‌رود ايعاد، أوعد و مانند آن به كار مي‌رود. ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اين نظير قصّه ي رستم و افراسياب است افسانه است ـ معاذ الله ـ حالا برهان اقامه مي‌كند. مي‌فرمايد اين جدال احسن است البته اين ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ يكي از مواردش اينجاست.

جهان واجب‌الوجودي دارد آنها در اين شك نداشتند در اينكه آن واجب‌الوجود كلّ نظام را آفريد حرفي نداشتند در اينكه نه واجب شريك دارد نه خالقِ كل شريك دارد حرفي نداشتند در اينكه مدير كل خداست و ربوبيّتِ مطلق براي اوست حرفي نداشتند لكن مديريّت مقطعي و موضعي را به ارباب خاص ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ مي‌سپردند ربّ انسان كه خير و شرّ و نفع و ضرر انسان به دست اوست خدا نيست ـ معاذ الله ـ ربّ ارض مشخص است ربّ بحر مشخص است و مانند آن.

ارباب جزئي اينها يك اختلاف داشتند و الاّ در ربّ‌الأرباب و اله‌الآلهه حرفي نداشتند و مي‌گفتند ما اين ارباب جزئي را عبادت مي‌كنيم تا ما را به ربّ‌الأرباب نزديك كند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾ قرآن كريم مي‌فرمايد بر اساس جدال احسن استفاده كردن از لوازمِ اصولِ پذيرفته‌شده مي‌تواند طرف را مُجاب كند مي‌فرمايد شما خلقت را كه براي خدا مي‌دانيد بسيار خب، مُلك جهان را كه براي خدا مي‌دانيد مِلك جهان براي چه كسي است؟ مالك جهان چه كسي است؟ خداست مُلك و نفوذ و سلطنت و سيطره ي جهان در اختيار چه كسي است؟ خداست مالكِ جهان چه كسي است؟ خداست مَلِك جهان چه كسي است؟ خداست خب لازمه‌اش اين است كه كلّ جهان را او دارد اداره مي‌كند اگر مدبّراتي هم در عالم هستند به اذن اويند مجريان حُكم اويند و اگر او حقيقتِ نامتناهي است حضورش به ما از ديگران نزديك‌تر است.

دعاي «ابوحمزه ثمالي» در سحرهاي ماه مبارك رمضان اين است كه درست است نظام عالم نظام سبب و مسبّب است «أبي الله أن تجربي الامور الاّ بأسبابها أو أبي الله أن يُجري الامور الا بأسبابها» نظام عالَم نظام سبب و مسبّب است هم در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است هم در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه «كلّ قائمٍ في سواه معلول» اما اين مطلب را وجود مبارك امام سجاد در دعاي سحرهاي ماه مبارك رمضان كه برداشت از آيات قرآ‌ن كريم است به ما آموخت درست است كه سلسله ي علل منظم است و رأس سلسله خداست او علةالعلل است اما ـ معاذ الله ـ معنايش اين نيست كه خدا جايش در آغاز سلسله است رأس سلسله است بقيه امور را حلقات اين سلسله انجام مي‌دهند او در رأس سلسله به عنوان مبدأ آغازين است (يك) با حلقات بالا و وسط و مياني هست (دو) با هر حلقه‌اي از علت نزديكِ او نزديك‌تر است (سه) با هر معلولي هم از خود آن معلول نزديك‌تر است (چهار) وقتي او ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ است «أقرب إلينا من علّة القريبه» است «أقرب الي المعلول من سبب القريب والمباشر» است اين‌چنين نيست كه او در رأس سلسله باشد در وسط و پايان حضور نداشته باشد او طبق بيان نوراني حضرت امام سجاد در صحيفه فرمود: «أَنْتَ الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» با اينكه مبدأ سلسله است در همه جا حضور دارد خب اگر او «أَنْتَ الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» انسان از دو راه مي‌تواند از او كمك بگيرد يكي از راه علل و اسباب يكي هم بي‌سبب در همين دعاي «ابوحمزه ثمالي» آن است كه خدايا! تو آن مبدأيي هستي كه بدون شفاعتِ شفيعي و توسّل به وسيله‌اي «فيقضي لي حاجتي بغير شفيع» اينكه ـ معاذ الله ـ نمي‌خواهد شفاعت را انكار كند كه مي‌فرمايد تو دو راه مي‌تواني به ما كمك بكني و مي‌كني يكي از راه علل و اسباب عادي يكي هم بدون سبب و بدون وسيله هر دو راه مي‌تواني. خب چنين خدايي اگر مُلكِ عالَم به دست اوست و او مي‌شود مَلِك، مِلك عالَم به دست اوست او مي‌شود مالك خب پس بايد حرفِ او را دين او را اطاعت كرد (يك) رهنمود او را كه بعد از اين عالَم، عالَم ديگري هم هست پذيرفت (دو). فرمود: ﴿لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ما كه به شما چشم داديم گوش داديم دل داديم شما دانشمند نشديد كشاورز شديد صنعت‌گر شديد همه ي اين راهها را رفتيد ولي دانشمند نشديد علمِ نافع پيدا نشد شما فقط در مدار حسّ منقطع از عقل بهره برديد عالِم نيستيد خب با اينكه درباره ي عاد و ثمود و امثال ذلك فرمود اينها از نظر ساختماني و صنعت كاري كردند كه هنوز بي‌سابقه است هنوز يعني مشابهش پيدا نشده.

 

پرسش:؟

پاسخ: چرا، براي همه ي اينها بركات فراواني است و آثاري است اما معناي وجودِ اسباب اين نيست كه جلوي اطلاقِ مطلق را مي‌گيرند كه. آن مطلق «مع كلّ شيء» است «لا بمقارنه» همه جا حضور دارد ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ چون حقيقتِ اطلاقي معنايش اين است اما اينها را هم آفريد كه هر كدام از اينها محدوده ي خاصّ خودشان را دارند جود او و بخشش او باعث پيدايش عالم است منتها حكمت او باعث نظم جهان است اطلاق او باعث حضور همه‌جانبه اوست.

خب، ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما عالِم نيستيد براي اينكه چشم و گوشتان بيكار است عقلتان بيكار است ما اين چشم و گوش را داديم كه شما زندگيِ انساني داشته باشيد نداريد يا زندگي حيواني داريد خب اين خانه‌هاي منظّمي كه مهندسي‌شده است زنبور عسل مي‌سازد اين بهره ي مادّي از چشم و گوش برده اما آن برهان عقلي را كه ندارد البته در حدّ خودشان آنها موحّد هستند ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ فرمود خب اگر اين است پس چرا متذكِّر نيستيد اين همه شما كه فترتان اين است مشهود و معقولتان اين است چرا ياد خدا از قلبهايتان رخت بربست چرا يادآوري انبيا را محترم نمي‌شماريد اما از اين به بعد ﴿قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ چه چيزي اينها را اداره مي‌كند ربّ اينها چه كسي است؟

لازمه ي مالكيّت، ربوبيّت است چه كسي تدبير مي‌كند كسي كه مالك باشد ممكن است در جهانِ اعتبار كسي مِلك اعتباري داشته باشد و ديگري غصب بكند و زمين او را آبياري بكند و اداره بكند اين در موارد اعتباري ممكن است اما در موارد تكوين ممكن نيست كه مالكِ تكوينيِ شيئي الف باشد ولي باء بخواهد او را اداره كند خب چشمِ هر كسي گوش هر كسي مِلك و مُلك تكويني همان شخص است آن شخص اگر خواست ببيند مي‌بيند و اگر نخواست ببيند كه چشم مي‌بندد زيد كه بيگانه از عمرو است چشم و گوشِ عمرو را نمي‌تواند اداره كند اين عمروي است كه شما بايد بدانيد خب كلّ عالَم مِلك چه كسي است؟ خدا، مُلك چه كسي است؟ خدا، مالك چه كسي است؟ خدا، مَلك كيست؟ خدا، خب اگر مالك و مَلك اوست تدبير چون ربّ يعني مدبّر ربوبيّت هم بايد براي او باشد ديگر. اين لازمه ي آن حرف است اينها آن ربوبيّت را گرچه ربّ‌العالمين بودن را مي‌پذيرند اما ربوبيّت مقطعي را نمي‌پذيرند درست جواب نمي‌دهند گرچه برخيها به قرائتهاي ديگر اين آيه را قرائت كردند اما اين قرائت معروف با «لام» است فرمود: ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ بايد در جواب اين مي‌شد «سيقولون الله» اما نمي‌گويند الله مي‌گويند «لله» خب اين «لله» كه حرفِ قبلي بود ما اگر از شما سؤال مي‌كرديم كه آسمان و زمين براي چه كسي است شما بگوييد براي خداست اما ما مي‌گوييم مدبّر آسمان و زمين كيست نبياد بگوييد «لله» بايد بگوييد «الله» ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ حالا عدّه‌اي خواستند اصلاح كنند كه در قرائت بعضي از قاريان آمده است كه «سيقولون الله» ولي اين ﴿لِلَّهِ﴾ معنايش اين است كه خب چرا تقوا نداريد چرا تقواي علمي نداريد لازمه ي اينكه جهان مِلك خداست ﴿سُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ و مالك يوم الدين است ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ملكوت كلّ شيء به دست اوست لازمه‌اش اين است كه او دارد اداره مي‌كند وقتي از شما سؤال مي‌كنيم چه كسي مدبّر است بايد بگوييد الله نبايد بگوييد لله شما باز حرف قبلي را زديد حرف قبلي اين بود كه مِلك چه كسي است و مُلك چه كسي است خب مُلك خداست اما چه كسي اداره مي‌كند بايد بگوييد الله. ﴿قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ خب اگر معنايش اين باشد كه لازمه ي مالك و مَلك بودن ربوبيّت است و شما اين لازم را قبول داريد پس چرا متّقي نيستيد به دستور او عمل نمي‌كنيد ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن سرفصل است عنوان فصل و سرفصلِ بحث اخير اين است كه ما به شما مجاري ادراكي داديم معرفت‌شناسي حسّي و تجربي داديم معرفت‌شناسي تجريدي داديم از هيچ كدام بهره نبردي اين سرفصل فرمود اگر شما عالِم باشيد از مجاري معرفت حسّي و تجربي از يك سو و تجريدي از سوي ديگر استفاده مي‌كرديد جواب درست مي‌داديد ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ باز ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ خب.

جريان ملكوت تعبيري سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند و شواهدي هم اقامه مي‌كنند مي‌فرمايند در قرآن كريم مُلك به معناي ظاهر اين عالم است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ و با عنوان «تبارك» مطرح شد اما ملكوت آن چهره ي ارتباط اشياء به خداست در سوره ي مباركه ي «هود» و مانند آن آمد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ پيشانو و پيشاني هر كسي به دست اوست زِمام هر كسي به دست اوست آن زِمامداري كه زمامِ هر كسي به دست اوست آن را اگر كسي انسان ببيند دستِ بي‌دستيِ خدا يعني قدرت الهي را مشاهده مي‌كند در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «يس» فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ كه با ﴿فَسُبْحَانَ﴾ شروع شده كه فرق ﴿فَسُبْحَانَ﴾ و ﴿تَبَارَكَ﴾ در نوبتهاي قبل گذشت فرمود ملكوت هر چيزي به دست اوست سنگ ملكوتي دارد درخت ملكوتي دارد آن چهره ي ارتباط اشياء به خدا كه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ آن چهره ي ارتباط را مي‌گويند ملكوت فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ جنبنده‌ها اين طورند احجار و كلوخ و مَدَر اين طورند كه زمام هر كسي به دست اوست براي اينكه درباره ي سنگها هم فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ پس زمام هر چيزي به دست اوست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اگر آن چهره ي ارتباطي اشياء به خدا ديده بشود آن مي‌شود ملكوت; او همسايه خوبي است مجاور خوبي است جار خوبي است جئاردهنده خوبي است.

جار يعني همسايه; چون همسايه به فكر همسايه است از همين جار و پناه دادن كلمه پناهندگي پيدا شده كه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اگر كسي از شما پناهندگي خواست كه بيايد آيات الهي را بشنود به او پناهندگي بدهيد، اين مي‌شود جِوار و پناهندگي دادن كه او جار است يعني پناه دهنده است. فرمود: ﴿يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، باز به جاي اينكه بگويند الله، ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ بعد فرمود اگر بالأخره اين است يا نمي‌خواهيد جواب بدهيد كه مسحوريد يا نمي‌خواهيد به لازم حرفتان عمل كنيد كه مسحورانه حركت مي‌كنيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo