< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 41 تا 44 سوره مؤمنون

 

﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ﴾ ﴿فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾ ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ ﴿أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ﴾ ﴿هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾ ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴾ ﴿قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ﴾ ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾

 

كلمه ي «ارسال» معمولاً با «إليٰ» استعمال مي‌شود نه با «في» مي‌گويند ﴿أُرْسِلَ إِلَيْهِ﴾ يا ﴿أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ﴾ و در آيه ي 72 با «في» استعمال شده است فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ﴾ يعني «أرسلنا إلي رسولنا» ﴿فِيهِمْ﴾ يعني درباره ي اينها كه اين قوم، ظرفِ رسالت و حوزه ي اجرايي رسالت رسول‌اند از اين جهت با «في» استعمال شد ﴿فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً﴾ كه اين رسول از خود آنها بود اينها هيچ بهانه‌اي براي نپذيرفتن نداشتند با فرهنگ اينها آشنا بود ساليان متمادي در بين اينها زندگي كرد و آزمون خوبي داد پس ﴿مِّنْهُمْ﴾ اما آنهايي كه نپذيرفتند موانع قبول را ذكر فرمود. اين تعليق حكم بر وصف مُشعل به عليّت است اينكه فرمود: ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ﴾ عنوان:

ملأ يعني افرادي كه چشم پُركن‌اند جزء اشراف‌اند مُترفين‌اند مُسرفين‌اند متكاثرانند و مانند آن، خود ملأ بودن زمينه ي برتري خواستن را به همراه دارد (يك) كفري كه داشتند مانع قبول بود (دو) كفرِ به توحيد، تكذيب آخرت مانع سوم بود اينها حيات را در همين دنيا خلاصه مي‌كردند مي‌گفتند مرگ، پايان راه است و انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد چون مرگ پايان راه است بعد از مرگ خبري نيست در دنيا بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ بايد زندگي كرد. اما انبيا آمدند بفرمايند مرگ، آغاز هجرت است از پوست به در آمدن است نه پوسيدن بعد از مرگ پاداش و كيفر هست پس در دنيا بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ بايد زندگي كرد. اين نگاهِ انبيا مورد انكار مُترفين و ملأ و كفّار و منكران معاد بود ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ﴾ اين ملأ بودن يك سبب از اسباب نكول و انكار است، كفرِ به توحيد سبب دوم، تكذيب لقاء الآخره سبب سوم و چهارم. اين دو سبب يكجا ذكر شده است تكذيب به لقاء الآخره گاهي آن وسط محذوف است يعني «كذّبوا بلقاء الله في الآخره» چون در آخرت خدا را با چشمِ جان مي‌بينند.

رؤيت خدا با چشمِ ظاهر چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت چه در خواب چه در بيداري در همه ي مراحل خمسه مستحيل است اما شهود خدا با قلب ممكن است انبيا ديدند اوليا ديدند و ما را هم امر كردند كه با چشمِ جان خدا را زيارت كنيم و ببينيم، اگر در دنيا نصيب كسي نشد در قيامت به همه مي‌شود كه مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين كفار چون ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ ذات اقدس الهي در قيامت با يك ظهورِ بيشتري تجلّي مي‌كند و همه ي موانع برطرف مي‌شود. برخيها لقاء خدا را در آخرت تكذيب مي‌:نند چه اينكه خود آخرت را هم تكذيب مي‌كنند، بنابراين دو سبب از اسباب نكول در ﴿كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ﴾ يكي «لقاء الله في الآخره» يكي لقاء خود آخرت. خب اينها اين موانع براي قبول هست.

 

پرسش:؟

پاسخ: خب البته، عقيده مقدّم است بر اِتراف، اصل عقيده است ديگر وقتي كسي عقيده ي انحرافي داشت مال كمك مي‌كند ولي اگر عقيده ي انحرافي نداشت مال داشتن آسيبي نمي‌رساند.

 

فرمود: ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ ملأ بودنِ اينها چون چهره ي سياسي، چهره ي اجتماعي، چهره ي رسمي نظام و مملكت بودند اين مي‌شود ملأ، اتراف ناظر به خوش‌گذراني و عيّاشي اينهاست فرمود: ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اينها موانع قبول و ايمان است. آنها چه گفتند؟ گفتند: ﴿مَا هَذا﴾ اين را به عنوان تحقير گفتند يعني اين، گاهي كه مي‌گويند: ﴿نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ﴾ يا ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾ اين را خدا بر ما ترجيح داد اين را براي ما فرستاد همان طوري كه ما در ادبيات فارسي تعبيرات اين‌چنيني را هم براي تحقير به كار مي‌بريم عربي هم همين طور است اين را براي ما فرستاده! «أهذا الّذي» آيا اين را فرستاده! آدم قحط بود اين را بفرسته! اينها تعبير تحقيري است. ﴿مَا هَذا﴾ اين تحقير است ﴿إِلَّا بَشَرٌ﴾ اين يك مشكل، ﴿مِّثْلُكُمْ﴾ دو مشكل. قبلاً گذشت كه يك شبهه ي كلامي داشتند به صورت برهان، يك شبهه ي كلامي داشتند به صورت جدل.

برهان اين بود كه اصلاً بشر نمي‌تواند با خدا رابطه داشته باشد پيغمبر بشود اگر پيغمبري هست و رسالتي هست حتماً براي فرشته‌هاست (اين يك) دوم اينكه «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» نقض و جدل داشتند كه اگر اين بشر كه با ما فرقي نمي‌كند ما هم با او فرقي نمي‌كنيم چيزي بر او نازل مي‌شود كساني با او سخن مي‌گويند بايد بر ما هم نازل بشود با هم سخن بگويند چون «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اين دو شبهه در خلال بحثهاي ديگر گذشت. خب ﴿يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾ اين تبيين تماثل است كه چرا مثل شماست؟ براي اينكه مثل فرشته نيست كه با تسبيح زندگي كند كه اين هم غذا مي‌خواهد مي‌خورد مي‌خوابد مثل شما.

بيان مُماثلت به اين است كه ﴿يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾ نه در اصلِ اَكل و شُرب مثل شما، بلكه در انتخاب مأكول و مشروب هم مثل شما نه تنها «يأكل و يَشرب» بلكه ﴿يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾ پس تماثل كامل است. بعد گفتند: ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ﴾ كه اين دو محذور را باز ذكر كردند يكي اصل بشريّت يكي تماثل ﴿إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ خسارت در اين است كه شما شبيه خودتان را بر خود مسلّط كنيد و حرف او را گوش بدهيد و مهم‌ترين مشكلي كه براي انسانها جوامع بشري بود و هست همين مسئله ي معاد است چون مستحضريد كه مسئله ي مبدأ اين خيلي مشكل را حل نمي‌كند اصلِ اينكه اعتقاد واجب‌الوجودي در عالم هست آن را غالب مشركين پذيرفته بودند (اين يك) و واجب‌الوجود وحده، شريك ندارد اين را هم غالب مشركين پذيرفته بودند چون ما دوتا واجب نداريم. خالق كلّ، خالق آسمان و زمين خداست اين هم حرفي نداشتند و اين خالق هم واحد است و شريك ندارد اين هم حرف نداشتند (چهارم) او مدير كلّ است ربّ‌الأرباب است ربّ نهايي است اين هم نسبت به او حرف نداشتند كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ در اين امور پنج‌گانه و مانند آن مشركين هيچ مشكلي نداشتند.

مسئله ي ربوبيّت حالا انسان را چه كسي بايد اداره كند ربّ انسان چه كسي است ربّ كشاورزي چه كسي است ربّ زمين چه كسي است ربّ دريا چه كسي است اين كمكها را از چه كسي بخواهيم اينجا گرفتار ارباب متفرّقه بودند و مي‌گفتند آن ارباب رابط بين ما و خدايند شفيع‌اند و مقرِّب‌اند ما بايد اينها را عبادت كنيم مشكل مشركين از اينجا شروع مي‌شد و مهم‌ترين مشكل اينها هم انكار معاد بود مي‌گفتند انسان كه مُرد تمام شده است هر كسي هر چه كرد، كرد. تعبير سوره ي مباركه ي «ص» و امثال «ص» اين است كه تمام مشكل اين است كه ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اينها چون قيامت را فراموش كردند خب اگر ـ معاذ الله ـ قيامتي نباشد چه كنترلي براي اعمال و عقايد و افعال و اخلاق ماست هر كس دستش هر چه رسيد مي‌كند ديگر، اصرار قرآن كريم بر اين است كه هم ربوبيّت جزئي و موضعي را ثابت كند كه او ربّ شماست اله شماست معبود شماست و هم مسئله ي معاد را كه هيچ عملي از بين نمي‌رود عمل زنده است (يك) يك موجود زنده مي‌افتد در خطّ توليد (دو) براي اينكه ما تعطيل در عالَم هستي نداريم كه چيزي موجود باشد و بيكار، اگر ما كاري كرديم مي‌افتد در خطّ توليد لوازمي دارد، ملزوماتي دارد، ملازماتي دارد، مقارناتي دارد (سه) همه ي اين توليدها با ما درگيرند نه با ديگري هيچ اشتباهي در صحنه ي هستي نيست كه عملِ كسي اشتباهاً پاپيچ ديگري بشود اين محال است هيچ موجودي اشتباه نمي‌كند اينكه فرمود: ﴿لَّيْسَ لِلاْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾ همين است ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَي﴾ خب.

اصل اول اين است كه عمل نابود نمي‌شود.

اصل دوم اين است كه هيچ موجودي در جهان بيكار نيست اگر چيزي موجود شد مي‌افتد در خطّ توليد لوازمي دارد ملزوماتي دارد ملازماتي دارد مقارناتي دارد طولي نمي‌كشد مي‌شود يك اردو.

اصل سوم اين است كه همه ي اينها با خود فاعل در ارتباط‌اند و لاغير هيچ عملي اين طور نيست كه اشتباه بكند پاپيچ ديگري بشود دامنگير خود آدم مي‌شود.

اصل چهارم هر كسي گرفتار اين اردوست ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾، ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾ اين اردو دور آدم را مي‌گيرد آدم مَرهون است وقتي بدهكار باشد بايد گِرو بدهد ديگر، گِرو با زمين و خانه و فرش نيست اين اردو خود آدم را گرو مي‌گيرند نفرمود انسانِ معصيتكار بايد خانه‌اش را گِرو بدهد يا زمينش را گِرو بدهد كه اين رَهين، فَعيلِ به معني مفعول است هر كسي در گرو كار خودش است آزاد نيست اينكه مي‌بينيد خيليها دلشان مي‌خواهد كارِ خوب بكنند نماز شبي بخوانند چهارتا كار مثبت انجام بدهند خب شما در گرو اين اردويي اينها كه رهايتان نمي‌كنند آ‌نها را اول اصلاح كند تا آنها اصلاح نشدند كه آدم آزاد نمي‌شود كه. خب فرمود: «ألا حُرٌّ يَده هذه اللُّماظة» انسان تا دِيْنش را نداد حقّ الله را نداد حقّ الناس را نداد آزاد نمي‌شود اصحاب يمين اين كاره‌اند يا بدهكار نيستند يا اگر بدهكارند دِيْنشان را اَدا مي‌كنند فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾ «إلاّ أصحاب اليمين»، ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾ ﴿إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴾ اين مضمون در چند جاي قرآن با استثناي اصحاب مَيمنة هست كساني كه در صحابت يُمن و بركت‌اند يا بدهكار نيستند گِرو نمي‌شوند يا اگر بدهكار شدند و گِرو رفتند فوراً خودشان را آزاد مي‌كنند خب، اينها آزادند اينها كه آزاد بودند ديگر آن حرف را نمي‌زنند كه قيامت خبري نيست و ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ قرآن كريم اصراري كه دارد اين است كه مسئله ي معاد را مسئله ي روز كند چون انسان هر عملي كه انجام بدهد بايد جوابش را بدهد ديگر لذا آنكه ثمره ي علمي داشت و ثمره ي عملي‌اش كم بود اين را مشركين مي‌پذيرفتند كه بله يك واجب‌الوجودي در عالم هست (يك) واحد هم هست شريك ندارد (دو) ربّ الأرباب و مدير كلّ هم هست (سه) اله‌الآلهه و همه ي اينها هم هست (چهار)، اما كار به دست چه كسي است؟ كار به دست ربّ‌الأرض است به دست ربّ‌السماء است به دست ربّ‌الانسان است ارباب متفرّقه است بعد از مرگ هم كه خبري نيست.

اصرار قرآن اين است كه بگويد نه، همه ي كارها به دست خداست (يك) و بعد از مرگ خبري هست هر انساني گِرو كار خودش است (دو) و هيچ عمل، اشتباه نمي‌كند كه مثلاً در نظام هستي اين ميلياردها عمل و كار هيچ كدامشان يك ذرّه‌اي اشتباه نمي‌كنند همه ي اينها به صاحبانشان مربوط است خب.

 

پرسش:؟

پاسخ: همه‌شان ديگر، خودشان مطيع نيستند اطاعت نمي‌كنند، جامعه را هم به فساد مي‌كِشند ديگر، خودشان كه يقيناً اطاعت نمي‌كنند اينها سعي مي‌كنند كه جامعه را هم به فساد بكِشند خب.

پرسش:؟پاسخ: نه، ديگري نيست مگر اينكه رابطه داشته باشد. در سوره ي مباركه ي «نساء» اوايلش گذشت فرمود اگر علاقه‌منديد كه به بچه‌هايتان بد نگذرد به ايتام ديگران ستم نكنيد ﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ﴾ اگر مي‌ترسيد به بچه‌هايتان ستم نشود به ايتام ديگري ستم نكنيد اين يك ارتباطي بين پدر و فرزند و قبيله و امثال ذلك هست انسان بعد از مرگ نگران اوضاع بچه‌هاي خودش هم هست ديگر به او هم برمي‌گردد. خب، فرمود اينها اين‌كاره‌اند اشراف كه خودشان اصلاً عمل نكردند و نمي‌كنند عدّه‌اي را هم نمي‌گذارند كه به طرف انبيا بيايند لكن درباره ي اين افراد مستضعف و پابرهنه و ضعيف اينها را مي‌خواستند از دورِ پيغمبرانشان جدا بكنند بعد وقتي ديدند اينها از اطراف پيامبرانشان جدا نمي‌شوند به پيامبرانشان گفتند كه ما با اين يَقه‌چركيده‌ها يكجا جمع نمي‌شويم ما با كساني باشيم كه اراذل و اوباش شما هستند تو افراد اراذل را دور خود جمع كردي.

سوره ي مباركه ي «هود» قضيه از همين قرار شروع مي‌شد مي‌گفتند ما چرا با فقرا و محرومان يكجا جمع بشويم آيه ي 27 سوره ي مباركه ي «هود» به اين صورت نقل شد ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً﴾ (يك) ﴿مِثْلَنَا﴾ (دو)، ﴿وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا﴾ آنها هم نسنجيده به دنبال تو راه افتادند ﴿بَادِيَ الرَّأْيِ﴾ بي‌تحقيق به دنبال تو راه افتادند هم رذل‌اند هم غير محقّق‌اند ﴿وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ﴾ شما هم مثل ماييد برتري نيستيد بلكه دروغ هم مي‌گوييد ـ معاذ الله ـ اين توهّم اين ملأ بود. در اينجا هم همان توهّم را ذكر فرمود، فرمود آنها گرفتار چنين وهمي بودند. بعد فرمود جريان معاد كه مطرح مي‌شود اينها مي‌گويند: ﴿هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾، ﴿هَيْهَاتَ﴾ كه اسمِ فعل است يعني «بَعُدَ»، «بَعُدَ، بَعُدَ» معاد چيز بعيدي است كه قرآن دارد اينها استبعاد مي‌كنند نه استحاله، دليلي ندارند ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً﴾ ﴿وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾ خب، بعد گفتند: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ به زعمِ باطل خود خيال كردند آن براهين تام است بشر نمي‌تواند پيامبر بشود طبق برهانِ گماني، حكمِ امثال يكسان است (اين دو) فضيلتي هم بر ما ندارد و دروغ مي‌گويد ـ معاذ الله ـ بعد از اينكه آن براهين خيالي را تمام دانستند گفتند كه پس اين دروغ است و فريه است ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ﴾ اين عصاره ي اعتراضات قومِ تبهكار.

وجود مبارك پيامبر حالا هر كه بود هود بود براي قوم عاد، صالح بود براي قوم ثمود، هر كدام بود كه حالا بعد روشن مي‌شود ﴿قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴾ من آنچه را كه ممكن بود از نظر برهان از نظر موعظه از نظر جدال احسن با آنها در ميان گذاشتم اين ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ وصف همه ي انبيا(عليهم السلام) مي‌تواند باشد. ذات اقدس الهي بعد از اينكه حجّت بالغ شد فرمود: ﴿قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ﴾ طولي نمي‌كشد كه در هنگام بامداد كه عذاب الهي فرا مي‌رسد آن صيحه و صاعقه مي‌رسد و به حيات اينها در بامداد خاتمه مي‌دهد اينها همه پشيمان‌اند ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ﴾ يك وقت است كه صاعقه‌اي مي‌آيد جزء حوادث هست پيش‌بيني نمي‌شد اتفاقاً اين شخص مثلاً شرّ بالعرض دامنگيرش شد اين‌چنين نيست فرمود حساب‌شده صاعقه ي حساب‌شده مقدار حساب‌شده زمان و زمينِ حساب‌شده به حيات همه ي اينها خاتمه داد اين صاعقه بالحق بود نه بر اساس قضاهاي اتّفاقي و مانند آن كه صحيح و مَعيب هر دو را آسيب برساند نه اين‌چنين نيست اين صيحه بالحق بود اين صاعقه بالحق بود. ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً﴾ سيل كه مي‌آيد يك مقدار آن خصوصيّتهاي آب را به همراه دارد به آن مي‌گويند كَفِ آب، زَبَد كه ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ يك مقدار هم اين برگهاي خشك و چوبهاي خشك را به همراه مي‌آورد، گاهي خداي سبحان مي‌فرمايد اين كفّار مثل زَبدند و آب‌رفت‌اند كسي لازم نيست آنها را از بين ببرد خود فراز و نشيب آب اينها را از بين مي‌برد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾:

«جُفاء» يعني آب‌بُرد. يك مقدار اين برگهاي خشك و چوبهاي خشك‌اند كه روي سيل مي‌آيند اينها را مي‌گويند «غثاء» ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً﴾ اينكه فرمود: ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَي﴾ همين است اول اين مزرعه سرسبز و خرّم است بعد پژمرده و به صورت برگِ خشك در مي‌آيد. فرمود سيل كه راه افتاد يك مقدار برگهاي خشك و چوبهاي شكسته را به همراه مي‌آورد اينها اين طور شدند اينها را اين طور كرديم. ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ اين قوم از رحمت خاصّه الهي دورند. خب حالا اين چون شرح مبسوطش در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت.

پرسش:؟پاسخ: نه، اصلاً اتفاق نداريم منتها ما نمي‌دانيم كه سببش چيست ديگر، وگرنه هر چه در عالم منظّم هست خب گاهي انسان خيال مي‌كند اين حادثه اتفاقي است و امثال ذلك خب.

فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ برخيها فرمودند برابر آيات سوره ي مباركه ي «حجر» كه فرمود صيحه دامنگير اينها شد به حيات اينها خاتمه داد اينها مربوط به اصحاب حِجرند مربوط به ثمودند كه پيامبرشان صالح(سلام الله عليه) بود سوره ي مباركه ي «حجر» آيه ي هشتاد به بعد اين است ﴿وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾ ﴿وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ﴾ ﴿وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ﴾ كه اين مربوط به اصحاب حجر است مربوط به ثمود و قوم صالح است. خب به قرينه ي اين تعبيري كه در آيه ي محلّ بحث سوره ي «مؤمنون» است ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ﴾ گفتند اين صيحه ي بامداد جريان ثمودِ صالح را در بردارد ولي طبق استنباط برخي از مفسّران كه يكي از آنها جناب زمخشري در كشّاف است مي‌گويد كه قرآن كريم چه در سوره ي مباركه ي «اعراف» چه در سوره ي مباركه ي «هود» بعد از قصّه ي حضرت نوح، قصّه ي عاد را كه قوم هودند نقل مي‌كند در سوره ي مباركه ي «اعراف» بعد از قصّه ي حضرت نوح كه مبسوطاً قصّه ي حضرت نوح را در سوره ي مباركه ي «اعراف» از آيه ي 59 به بعد ذكر فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ﴾ بعد از آن جريان دارد ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ به قرينه ي اينكه در سوره ي «اعراف» بعد از قصّه ي نوح، قصّه ي عاد حضرت نوح را نقل كرد اينجا هم كه بعد از قصّه ي نوح دارد داستان پيامبري را نقل مي‌كند اين پيامبر هود است و قوم او هم عادند چه اينكه در سوره ي مباركه ي «هود» وقتي قصّه ي حضرت نوح تمام شد جريان ثمودِ قوم هود را ذكر كردند در سوره ي مباركه ي «هود» آيه ي 26 به بعد تا دو صفحه و نيم قصّه ي حضرت نوح را مبسوطاً ذكر فرمود بعد از اينكه قصّه ي حضرت نوح(سلام الله عليه) تمام شد آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً ...﴾ ﴿وَتِلْكَ عَادٌ حَجَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ﴾ بعد از جريان عاد كه پيامبرشان هود بود آن‌گاه در آيه ي 61 مي‌فرمايد: ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ پس بنابراين طبق اين دو قرينه‌اي كه يكي در سوره ي «اعراف» است و يكي در سوره ي «هود» بعد از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) قصّه ي هود را ذكر مي‌كند نه قصّه ي صالح را، قصّه ي عاد را ذكر مي‌كند نه قصّه ي ثمود را اينجا هم آ‌ن قومي كه بعد از جريان حضرت نوح ذكر شدند همان قصّه ي عادند كه پيامبرشان هود بود.

قرآن كريم گاهي قبل از جريان حضرت نوح اين قصّه‌هاي انبياي ديگر را هم ذكر مي‌كند بعد مثلاً جريان حضرت نوح را ذكر مي‌كند حالا تقديم و تأخير مهم نيست. عمده آن است كه در همين راستاي انبياي بعدي مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ﴾ ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ همان طوري كه هر فرد يك مرگي دارد هر امّت و جامعه‌ هم يك مرگي دارد جامعه گاهي مي‌ميرد گاهي زنده است چه درباره ي فرد چه درباره ي جامعه فرمود وقتي اجل آنها فرا رسيد آن ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ نشان مي‌دهد كه هر ملّتي يك مرگي دارد هر ملّتي يك حياتي دارد و مانند آن، گرچه ممكن است از مرگ ملّت تمدّنِ صحيح و امثال آنها باشد كه از تمدّن صحيح محروم شدند ولي به حسب ظاهر ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ اين اجل چه درباره ي فرد چه درباره ي جمع فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾ اين ﴿فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾ خب ﴿لاَ يَسْتَأْخِرُونَ﴾ گفتن دارد اما ﴿لاَ يَستَقْدِمُونَ﴾ براي چه؟ خب وقتي كسي نرسيد هنوز عمر او در دنيا هست خب معلوم است نمي‌ميرد ديگر اين گفتن ندارد كه، چه درباره ي فرد چه درباره ي جمع فرمود نه جلوتر نه دنبال‌تر اينجا هم فرمود: ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ گفتند سرّش آن است كه همان طوري كه تقدّم محال است تأخّر هم محال است.

 

پرسش:؟

پاسخ: آنكه بعد از طوفان بود بعد از طوفان قصّه ي عاد و ثمود و امثال ذلك مطرح شد بعد از عاد و ثمود قصّه ي انبياي ديگر تا برسد به حضرت موسي چون بعد از دو آيه مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي﴾.

پرسش:؟پاسخ: يعني بعد از اين قومِ ثمود گروه ديگري را ما آورديم كه آن خيلي از انبيا هستند آنكه در روايات ما هست كه انبيا گفتند 124 هزار نفرند ولي خب در قرآن كريم نام مبارك 25 نفر از اينها تقريباً آمده.

خب، اينكه فرمود هيچ فردي يا جمعيّتي قبل از اَجل نمي‌ميرد و بعد از رسيدن اجل هم تأخير ندارد اين سؤال مطرح است كه بعد از رسيدن اجل جاي اين هست كه خدا بفرمايد مهلتي نيست اما قبل از رسيدن اجل معلوم است كه انسان نمي‌ميرد ديگر. پاسخش اين است كه مي‌خواهد بفرمايد همان طوري كه قبل از رسيدن اجل، مرگ ممكن نيست بعد از رسيدن اجل هم تأخير ممكن نيست.

استحاله ي تأخير مثل استحاله ي تقديم است هر چيزي در جاي خود ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ پس چه مرگِ فردي چه مرگِ جمعي اين طور است البته يك اجلّ معلّقي هست يك اجل مَقضي هست در اوايل سوره ي مباركه ي «انعام» كه فرمود: ﴿قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ در اول سوره ي مباركه ي «انعام» يعني آيه ي دو به اين صورت بود ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ يك اجل مسمّا داشتيم يك اجل مَقضي كه از او گاهي به اجل معلّق ياد مي‌كنند در آنجا فرق بين اجل معلّق و اجل مسمّا گفته شد كه ذات اقدس الهي يك قَضايي دارد و آن اين است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اين قضا عمومي است هيچ ممكن نيست كسي در عالَم دنيا نميرد چون ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ اين قضاست، قدري هست اين است كه زيد چند سال زندگي كند عمرو چند سال زندگي كند اين دو مطلب. سوم آن است كه قضا قطعي است يعني مرگ قطعي است اما عمر قطعي نيست كه كسي هشتاد سال زندگي كند شصت سال زندگي كند دوتا راه دارد راهش اين است اگر بهداشت را رعايت كرد از نظر مسائل ظاهري و طبّي، صدقه داد صِله ي رَحِم كرد خيرات كرد مبرّات كرد عمر با بركت پيدا مي‌كند، اگر كج‌راهه رفت بيراهه رفت بهداشت را رعايت نكرد دعا نكرد صدقه نداد صِله ي رَحِم نكرد عمر كمتري دارد اين است اختيار به دست خود اين شخص است. مطلب بعدي آن است كه در نظام آفرينش لوحِ الهي، قدر الهي، قضاي الهي جا براي سرگرداني و ابهام نيست ذات اقدس الهي مي‌داند اين زيد با اختيار خود راه خوب را طي مي‌كند و به آن مقصد والا مي‌رسد عمرِ طولاني دارد لذا در آ‌نجا ثبت مي‌كند كه زيد هشتاد سال عمر مي‌كند و مي‌داند برادر او كج‌راهه مي‌رود و مي‌توانست راهِ صحيح طي كند گرفتار معاصي است گرفتار بدرفتاري است عمرِ كوتاه دارد ثبت مي‌كند كه آن برادر چهل‌ساله زندگي مي‌كند پس در دفتر الهي جا براي ابهام نيست (يك) بشر مختار است (دو) آثار صدقه و صله ي رَحم همه چيز محفوظ است (سه) خدا اگر در ازل مي‌داند كه زيد هشتاد سال مي‌رود با حفظ مبادي مي‌داند يعني مي‌داند كه زيد مي‌تواند بيراهه برود و عمر كوتاه داشته باشد ولي عاقلانه حركت مي‌كند عمر بابركتي دارد اينجا ميننويسند زيد هشتاد ساله است نه چون آ‌نجا نوشتند، اين شخص بايد هشتاد سال زندگي كند يا آنجا نوشتند اين بايد چهل ساله زندگي كند بلكه چون اين هشتاد ساله زندگي مي‌كند خدا آ‌نجا مي‌نويسد چون برادرش بيراهه مي‌رود و زودتر به كام مرگ مي‌افتد خدا آنجا مي‌نويسد پس اجل مسمّاست عنده و اجل مسمّا عنده اين صغرا، ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ كبرا، پس اجل مسمّا تغييرپذير نيست اين نتيجه.

خدا مي‌داند زيد هشتاد سال زندگي مي‌كند «لا يستقدم و لا يستأخر» آن برادرش چهل ساله مي‌ميرد «لا يستقدم و لا يستأخر» ولي چون زيد صحيحاً راه صحيح را عاقلانه طي مي‌كند به هشتاد سالگي مي‌رسد خدا مي‌نويسد نه اينكه خدا مي‌نويسد زيد باشد هشتاد سال باشد هر كاري كه بخواهد بكند، بكند چه صدقه بدهد چه ندهد، چه صله ي رَحِم بكند چه نكند، چه بهداشت را رعايت بكند چه نكند اين طور نيست بر اساس نظم است كه هرگز علمِ ازلي علّت عصيان كسي نخواهد بود خب، فرمود: ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ بعد فرمود ما هيچ‌گاه جهان را از وحي و كتاب و رسالت و نبوّت خالي نگذاشتيم ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني وَتْرا يعني متواتر اين قدر پشت سر هم آمدند كه مي‌گويند متواتر. اينجا از نظر نظمِ رسم‌الخطّي بايد ﴿كُلَّمَا﴾ اين «ما» بايد وصل مي‌شد الآن اگر ايران بخواهد اقدام بكند بر اساس قوانين ادبي و عربي قرآ‌ن چاپ بكند واويلاي همين قرآن‌سوزها به دست مي‌آيد كه شما قرآن را تحريف كرديد خب ما يك «كلّما» داريم يك «كلّ ما» داريم اين «كلّما» به معني هر وقت است و صور است آن «كلّ ما» اسم است و مضاف است و مبتداست شمايي كه عالماً عامداً داريد مسجد را با قرآن مي‌سوزانيد اگر يك وقت ايران اسلامي اين «كلّما» را متّصل بنويسد دادتان در مي‌آيد كه ايران، قرآن را تحريف كرده. يك وقت است كسي مغازه ي كسي را آتش مي‌زند مي‌گويد من چه مي‌دانستم قرآن داخلش است اما شما عالماً عامداً مگر مسجد مي‌شود بي‌قرآن باشد مسجد است و رحل است، مسجد است و قرآن است اين را عالماً در بحرين و غير بحرين داريد آتش مي‌زنيد بعد دلتان مي‌خواهد هم خدا شما را حفظ بكند اين فرعونِ مصر براي شما عبرت بود ديگر اين آل‌خليفه عمداً خودش را دارد به آتش مي‌كِشد مگر ممكن است قرآ‌ن‌سوزي و تخريب مسجد و تخريب حسينيه اينها را آزاد بگذارد اينها را رها بگذارد بهترين راه توبه ي اينهاست. بالأخره ﴿كُلَّمَا﴾ نه «كُلُّ ما» اين ﴿كُلَّمَا﴾ بايد متّصل نوشته مي‌شد و اما خب حالا الآن قرآ‌ن است و دست اينهاست و اكثريّت هم با اينهاست متأسفانه ايران اگر بخواهد كه كجا «إنّما» و «أنّما» را متّصل بنويسيم كجا بايد منفصل بنويسيم دادِ واقرآناي اينها در مي‌آيد ﴿كُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ﴾ آن‌گاه ﴿فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ اينها فقط نامهايشان هست مي‌گويند قَجر بود، پهلوي بود، مصر بود، تونس بود، يمن بود، آل‌خليفه بود اينها فقط به عنوان اشرار اُحدوثه ي تاريخ‌اند كه «خَذلهم الله ان‌شاءالله تعالي» ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo