درس تفسیر آیتالله عبدالله جوادیآملی
90/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 1 تا 9 سوره مؤمنون
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ﴾ ﴿إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ﴾ ﴿فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾
سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه در مكّه نازل شد به فضايل علمي و اخلاقي دعوت ميكند آن هم به نحو مَلكه اين تعبيراتي كه به صورت ﴿مُعْرِضُونَ﴾ كه اسم فاعل باب اِفعال است يا ﴿فَاعِلُونَ﴾ كه اسم فاعل ثلاثي مجرّد است گرچه اينها به وزن اسم فاعلاند ولي در حقيقت صفت مشبههاند اسم فاعل نيستند يعني كساني كه ايمان براي آنها مَلكه است اينها ثابتالايماناند و اِعراض از لغو براي اينكه مَلكه است و همچنين تزكيه ي نفوس براي اينها مَلكه است حفظ عفّت و حجاب براي اينها ملكه است بنابراين اينها صفات مشبهه مؤمناناند نه اسم فاعل.
مطلب دوم آن است كه هر گناهي رِجس است و آلودگي است و چرك. تعبير قرآن كريم از گناهان به عنوان رِجس تارةً، رِجز تارةً اُخريٰ، رِيْن تارةً ثالثه از همين قبيل است ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ يا ﴿فالرجس فاهجر﴾ يا ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين تعبير «رِيْن»، «رِجس»، «رِجز» همه ي نشانه ي آن است كه گناه بالأخره پليدي و آلودگي و چرك است تعبيرات قرآن كريم كه همين است روايات هم همين را تأييد ميكند ميفرمايد اين اعمال عبادي براي دفع يا رفعِ اين رِيْن و چرك است كسي كه مَلكه ي او اين فضايل عملي است اين به منزله ي بهداشت است نميگذارد او آلوده بشود و اگر كسي آلوده شد اينها به منزله ي درمان است كه او را تطهير ميكند و اگر گفته شد صدقه و زكات مطهِّر شماست. اينها به عنوان تمثيل است نه تعيين يعني مطهّر بودن اختصاصي به زكات ندارد نماز هم مطهّر است تقوا، بالاترين طهارت را به همراه دارد.
بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) چند جمله است كه اين اصول كلّي را تأييد ميكند و آن اصول كلّي اين است كه هر گناهي بالأخره چرك است و رِجس است و رِجز و هر اطاعتي به منزله ي كوثر است كه اينها را شستشو ميكند اين تعبيرات اختصاصي به مسئله ي زكات ندارد كه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ صدقه و زكات اين طور است نماز هم همين طور است تقوا هم همين طور است اعمال و عبادات ديگر هم همين طور حالا برخي از بيانات نوراني حضرت امير را ميخوانيم تا روشن بشود كه همه ي اين امور صبغه ي تطهير دارند.
خطبهاي است كه در آغاز اين خطبه علمِ حقتعالي و جزئيات را مشخص ميكند. خطبه ي 198 است البته اين نهجالبلاغه كه دست ماست ممكن است با بعضي از آن شمارههايي كه صبحصالح و اينها دارند فرق بكند ولي اينجا با هم يكي است خطبه ي 198 است اين خطبه ي 198 آغازش براي اين است كه خداي سبحان به همه ي جزئيات عالِم است بعد تشويق ميكند مسئله ي تقوا و اينكه تقوا طهور است و مطهّر از هر رجس و آلودگي است.
آغاز خطبه اين است كه «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ» مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) ميفرمودند اولين روزي كه من رفتم درس نهجالبلاغه مرحوم جهانگيرخان قشقايي ايشان داشتند اين خطبه را درس ميگفتند آن روز در حوزه ي اصفهان نهجالبلاغه را آن حكماي بزرگ تدريس ميكردند. ايشان ميفرمود من روزي كه رفتم درس نهجالبلاغه مرحوم جهانگيرخان قشقايي داشتم خطبه ي «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ» را معنا ميكردند.
پيچيدگي اين خطبه اين است كه علم ذات اقدس الهي به جزئيات چگونه است مسئله ي علم به جزئيات از مسائل پيچيدهاي است كه آن جزء سهتا مسئله است كه غزّالي با فلاسفه درگير جدّي است. منشأ پيچيدگي هم اين است كه اگر بگوييم ذات اقدس الهي قبل از جزئيات به اينها علم دارد معدوم كه قابل كشف و شهود و اينها نيست كه خدا علم داشته باشد، اگر بگوييم در ازل علم ندارد اين نقص است اين يك، بعد از اينكه علم معدوم شيء جزئي موجود شد وقتي دوباره از بين رفت اگر علم خدا ثابت باشد كه اين ـ معاذ الله ـ جهل است اگر علم هم همراه معلوم برود كه علم، تغييرپذير است اين جزء اَويسههاي مسئله ي علمِ واجب است. مرحوم حاج آقا رحيم ميفرمايد اين خيلي پيچيده و مشكل بود و مرحوم جهانگيرخان قشقايي به خوبي حل كرد البته اين مسئله را. خب بر اساس حكمت متعاليه كاملاً قابل حل است. بعد از اينكه اين جملههاي علمِ واجب به جزئيات، رفت و آمد ماهيها در درياها را خداي سبحان ميداند خب بالأخره الآن اگر كسي رفت و آمد يك عابر را يا يك سواري اسب يا شتر را يا سواري اتومبيل را از جاده تشخيص بدهد براي اينكه اثر پا مشخص است اما رفت و آمد ماهيها در درياها ظاهراً اثر محسوسي از خودشان به جا نميگذارند كه معلوم بشود اينجا كدام ماهي رد شده؟ جنسش چه بوده؟ به سرعت رد شده يا به كُندي رد شده؟
بيانات نوراني حضرت امير در اين قسمت از خطبه اين است كه «وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» اختلاف يعني رفت و آمد «نِينان» هم جمع «نون» است يعني ماهي. رفت و آمد ماهيهاي گوناگون را ذات اقدس الهي كه در دريا تردّد ميكنند ميداند خب اثبات اين علم براي ذات اقدس الهي سهل است منتها با مبنايي بايد روشن بشود كه علم، ثابت است و معلول، متغيّر و جهل هم پيش نميآيد اين علمِ به متغيّر است نه «العلم المتغيّر». خب بعد از اين جملهها نوبت به مسئله ي تقوا ميرسد در همان خطبه ي 198 فرمود ذات اقدس الهي مسئله ي تقوا را براي شما لازم كرده است و اين تقوا «فَإِنَّ تَقْوَي اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمي أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ» اين شما را پاك ميكند خب آن در تعبيري كه قرآن فرمود اين غِسْلين:
غِسْلين يعني همان كارِ چرك ديگر اين غسلين طعام الأثيم است ﴿لاَيَأْكُلُهُ إِلاّ الْخَاطِئُونَ﴾ اين چركهايي كه در قيامت است و خوراك تبهكاران است همين معاصي است ديگر. خب اين تقوا اين چركها را شستشو ميكند اين در خطبه ي 198. اما جالبتر از اينها خطبه ي 199 است كه مسئله ي نماز و زكات و رعايت امانت را ذكر ميكند. در خطبه ي 199 فرمود: «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّها كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً أَلا تَسْمَعُونَ إِلَي جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا: ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَر قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾» نشنيديد وقتي از جهنّميها سؤال ميكنند به چه جهت به جهنّم افتادي آنها در جواب ميگويند كه ما اهل نماز نبوديم «وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ الرِّبَقِ وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَي بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ و اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَي أَنْ يَبْقَي عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ» فرمود نماز را وجود مبارك پيامبر به منزله ي يك چشمه ي منزلي ميداند فرمود يك چشمه ي جوشان شما ديدي در بعضي از مناطق ييلاقي كه دامنه ي كوههاي پربرف است در خيلي از اين خانهها چشمه ميجوشد فرمود يك چشمه ي خصوصي كه دَمِ درِ منزل انسان باشد و انسان شبانهروز پنج بار در اين آبِ چشمه ي زلال غسل بكند ديگر بدنش آلوده نيست فرمود نماز، چشمه ي طهور است نماز پنج وقت پنج بار غُسل كردن و غَسل كردن در اين چشمه است.
سوره ي مباركه ي «توبه» آمده است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ اين اختصاصي به مسئله ي زكات ندارد كلّ تقوا اين طور است اساساً و نماز هم به منزله ي چشمه ي خصوصي است ديگري در اين چشمه نماز نميخواند اگر پنج نفر در خانه هستند مثل اينكه پنجتا چشمه دارند و اصولاً آبِ چشمه آب راكد نيست تا چرك را آنجا نگه بدارد يك آب رواني است بالأخره ديگر، فرمود اين بر اساس تشبيه حضرت است درِ خانه ي شما چشمه ي خصوصي هم هست خب اين براي نماز. درباره ي زكات هم ﴿وَإِيتَاءِ الزَّكاةِ﴾ كه پشت سر اين مسئله ي زكات را مطرح فرمود كه خب نيازي نيست براي اينكه آيه سوره ي مباركه ي «توبه» درباره ي زكات است.
جريان اَداي امانت را ذكر فرمود كه در همين آيات ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ فرمود: «ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ» نماز است و زكات است و اَداي امانت «فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَي السَّموَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرَضِينَ المَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ فَلاَ أَْطَولَ وَ لاَ أَعْرَضَ وَ لاَ أَعْلَي وَ لاَ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لاَمْتَنَعْنَ وَ لكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أضْعَفُ مِنْهُنَّ هُوَ الْإِنْسَانُ ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾» خب همين اَداي امانت است شما الآن ميبينيد در اين هفت، هشت ميليون پروندهاي كه در دستگاه قضايي است بخش مهمّش در همان خيانت در امانت است ديگر. اين خيانت در امانت است كه كشور را فلج ميكند اين اَداي در امانت است كه كشور را راحت ميكند. اين طور نيست كه انسان ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ بگويد آسمان بارِ امانت آن امانتِ ولايت را به ماها ندادند به ما تولّي دادند نه ولايت، تولّي واجب است اعتقادمان واجب است بر ما واجب است. ما معتقد به خداييم، معتقد به قيامتيم، معتقد به وحي و نبوّت و رسالت و امامت دوازده اماميم همين، اما آن را كه دادند به اهل بيت دادند بر ما رعايت حقّ مردم را واجب كردند اين شيء آساني نيست به دليل اينكه هفت ميليون پرونده الآن چند سال معطّل است نه تنها يك سال و دو سال، اين تجاوز به حقّ ديگري يعني رعايت نكردن اَداي امانت ديگر كه كشور را هم فلج ميكند. در مسائل حقوقي بينالمللي هم همين طور است اين اَداي امانت اين اثر را دارد. خب در بخشهاي ديگر هم در همين زمينه وجود مبارك حضرت فرمود بعضيها هستند كه خودشان آلودهاند نه تنها عملشان آلوده است وقتي مَلكه شد اين ميشود آلوده. در چند جا دارد كه من ميخواهم اين معاويه كه رِجس است نه تنها كارِ او رجس است خود او رجس است اين را بردارم.
نامه ي 45 كه براي عثمانبنحنيف انصاري مرقوم ميفرمايند در آنجا اينچنين مرقوم ميفرمايند كه وقتي غذاي ساده ي مرا ميبينند خيال ميكنند كه من در جبههها كم ميآورم اين طور نيست «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ» من اگر فرصت بشود دستم برسد ميخواهم زمين را از اين آدمِ ناپاك، پاك كنم يعني معاويه، الآن شما ميبينيد خاورميانه به وسيله همين آلسعود و آلخليفه و قذّافي و بالأخره سران استكبار و صهيونيست آلوده شد اينها رجساند اگر اين غبار سرايت بكند به جان، كلّ اين جان را آلوده ميكند فرمود معاويه صدر و ساقهاش پليد است آلوده است من ميخواهم زمين را از اين انسان آلوده پاك كنم نه اينكه او را گوشهاي بگذارم حالا اگر يك آلودگي در لباس بود شما اين آلودگي را در گوشه ي لباس جا داديد در جيب جا داديد اين لباس پاك نميشود فرمود من بنايم بر اين است كه زمين را پاك كنم و زمين به وسيله ي مرگِ معاويه و امثال معاويه پاك ميشود «أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصْيِدِ» تا زمين شكوفا بشود ميوه ي خودش را بدهد بهره ي خودش را بدهد و مانند آن. در بخشهاي ديگر هم همين مضمون را وجود مبارك حضرت يعني اينكه گناه، آلودگي است و آلودگي را بايد از بين برد مرقوم فرمودند آن عهدنامهاي كه براي مالك اشتر ذكر فرمودند به اين صورت ذكر كردند فرمودند: «وَلْيَكُنْ أَبْعَدُ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأُهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبَهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا» شما بخواهيد تمام جزئيات امور مردم را دخالت كنيد كه نميشود گفتند خيانتي كسي كرده و آن بزرگوار متوجّه شد در صورت حلّ آن مشكل بودند گفت آن كه ديد كه نميگويد آن هم كه گرفت كه نميدهد به دنبال چه كسي ميگرديد؟ به دنبال همه ي جزئيات عيوب جزئي و كلّي بگرديد اين كار آخرت است نه كار دنيا.
وجود مبارك حضرت امير به مالك اشتر سفارش ميكند بعد ميفرمايد: «فَلا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيْرُ مَا ظَهَرَ لَكَ» اين گناهان علني اين آلودگي است اين را پاك كن حالا كسي در اتاق خودش در منزل خودش در درِ بسته ي خود معصيتي ميكند به دنبال آن نرو اما آن خيابان را پاك كن، پاركها را پاك كن، معابر را پاك كن، ادارات را پاك كن اين گناهان علني را پاك كن حالا گناهان مستور را كه ذات اقدس الهي در قيامت بررسي ميكند. «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيْرُ مَا ظَهَرَ لَكَ» بيحجابي چرك است اين چرك را پاك كن.
غرض آن است كه تمام گناهان چرك است و تمام اطاعتها كوثر است شما ميبينيد تقوا يك طرف، صلات يك طرف، زكات يك طرف، جهاد يك طرف، حفظ امنيت و عفاف عمومي يك طرف، همه را وجود مبارك حضرت امير تطهير دانست ديگر. آنجا كه ميفرمايد من ميخواهم زمين را تطهير كنم با جهاد ميخواهد تطهير كند ديگر. معاويه و امثال معاويه آلودهاند اينها را با جهاد ميشود تطهير كرد پس «الجهاد تطهيرٌ، الصلاة تطهيرٌ، الزكاة تطهيرٌ، أداء الأمانة تطهيرٌ» رعايت نظم عمومي و رعايت حجاب و عفاف براي توده ي مردم و زنان تطهيرٌ اينها همه تطهير است. در بخش ديگري باز وجود مبارك حضرت امير در كلمات قصارشان كه 254 است كلمات حكيمانه در بعضي از نُسخ 251 يا 252 است آنجا فرمود: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ وَالصِّيَامَ ابْتِلاَءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ» اينكه فرمود ايمان براي تطهير از شرك است يك اصل جامع است خب ايمان، شُعب فرعي فراواني دارد بنابراين كلّ معصيت ميشود چرك و كلّ اطاعت ميشود كوثر و زمينه ي طهارت اوست. اما آنچه درباره ي زكات وارد شده در حقيقت خود مال نميتواند چرك باشد براي اينكه مَصارف هشتگانهاي كه براي زكات مال و همچنين براي زكاتِ فطر هست زكات بدن يكي از آنها في سبيل الله است خب اگر ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ است بعد في سبيل الله است شارع مقدس حاضر است كه به مؤمنِ مستحق چرك عطا كند يا براي ساختن مسجد و كعبه و تأمين هزينه ي جهاد و في سبيل الله چرك مصرف بشود يا براي چاپ و نشر قرآن كريم چرك مصرف بشود اين يعني چه؟! حالا اين اوساخ است اوساخ او در هشت مصرف صرف كنيد همه ي اينها كه ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ نيستند ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ يك هشتم است، صدفات ﴿لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ است و ﴿الْعَامِلِينَ﴾ است و ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است و ﴿الْغَارِمِينَ﴾ است و ﴿فِي الرِّقَابِ﴾ است و امثال ذلك. يكي از مصاديق بارز اين مصارف هشتگانه هم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است كه جهاد است، ساختن مسجد است، نشر قرآن است اينها را كه نميشود با چرك اَدا كرد كه و اگر زكات چرك است به بنيهاشم نميرسد خب چطور زكاتِ بنيهاشم به بنيهاشم ميرسد درست است زكاتِ غير بنيهاشم به بنيهاشم نميرسد اما زكات بنيهاشم كه بنيهاشم ميرسد البته بعضي از اموال است كه به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نميرسد آن مقام شامخشان جداست ولي غرض آن است كه اين تعلّق چرك است اين نظير همان غُسالهاي كه گفته شد. مادامي كه در اين غساله در اين پارچه هست قبل از فشار دادن اين پارچه آلوده است وقتي فشار دادند و اين غساله بيرون رفت اين پارچه پاك ميشود خود اين شخص در حقيقت پاك ميشود حالا او ممكن است به مصارف طيّب و طاهر ديگري هم برسد. برخي از اموال است كه حالا يا بر اساس رضايت داده نميشود يا جهاد ديگر ممكن است حضاضتي در او باشد. خب، ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾:
در بخش ايمان ملاحظه فرموديد اين بحثي كه سيدنالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان دارند بعد از اينكه اين چند آيه را معنا كردند آنجا فرمودند: «بحثٌ في الإيمان» آنجا فرمودند ايمان از سنخ علمِ عملي است با علمِ نظري حل نميشود يعني صِرف اينكه انسان جهانبيني خوبي داشته باشد بداند خدايي هست و قيامتي هست و بهشت و جهنّمي هست اين حل نميشود با علمِ عملي حل ميشود يعني بر من واجب است اين كار را انجام بدهم، بر من حرام است كه فلان كار را انجام بدهم اين واجب و مستحب و حرام و مكروه كه بخش حكمتِ عملي است علمِ عملي، ايمان را ميسازد اگر اين تعبير را نفرموده بودند «و هو علمٌ عمليٌّ» نقدي وارد نبود براي اينكه قبلش دارند ايمان، التزام است اما تمام كوشش و تلاشششان اين است كه بفرمايند ايمان، محصول جهانبيني نيست يعني محصول حكمتِ نظري نيست محصول حكمت عملي است محصول بود و نبود نيست محصول بايد و نبايد است. تا اينجا درست است كه محصول بود و نبود نيست اما محصول بايد و نبايد هم نيست اگر سخن در اين است كه بايد و نبايد يعني چه چيزي واجب است چه چيزي حرام، زمينه را فراهم ميكند بله خب حرفي است حق، اما ايمان همان علمِ عملي باشد خير اينچنين نيست. نفس داراي شئون متعدّد است (يك) با برخي از شئون چيز ميفهمد (دو) با برخي از اين شئون تصميم ميگيرد اراده دارد اخلاص دارد محبّت دارد شوق دارد گرايش دارد گريز دارد (سه) تمام ايمان به اين بخشِ عمليِ نفس برميگردد يعني به عقل عملي. هيچ يعني هيچ در بحثهاي دقيق بايد بيملاحظه گفت هيچ ارتباطي نيست البته هزارها ارتباط دارند اينها تنگاتنگ با هم جزء شئون رفتند اما وقتي كه انسان ميخواهد دقيقاً سخن بگويد ميگويد كه دست و پا با چشم و گوش هيچ ارتباط ندارند اگر كسي دستِ خودش را با اختيار خودش بست يا پاي خود را با دست خود بست چشمِ او كاملاً مار و عقرب را ميبيند اين اگر عينك بگذارد بخواهد دور را ببيند تلسكوپ بگذارد ميكروسكوپ بگذارد دور را نزديك ببيند ريز را درشت ببيند اين مشكلِ ديد او حل ميشود ولي با دستِ بسته نميشود از مال فرار كرد. اين عقلِ عملي اين را او در ميدان جهاد بست حالا هر چه درس بخواند هر چه بود و نبود او زياد بشود بياثر است هر چه بايد و نبايد او هم اضافه بشود بياثر است. يك دوره بحارالأنوار را بخواند اثر ندارد يك دوره بحارالأنوار را بنويسد اثر ندارد براي اينكه آنكه بايد تصميم بگيرد عقلِ عملي است كه «عُبد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» اين در ميدان جهاد اكبر بسته شد خب حالا شما تلسكوپ بگذار ميكروسكوپ بذار دقيق بشو مجتهد بشو خب فهميدي مثل اينكه كسي تلسكوپ گذاشته ميكروسكوپ گذاشته از دور و نزديك، ريز و درشت همه ي مار و عقربها را دارد ميبيند خب آنكه بايد فرار بكند كه چشم نيست يك وقت انسان چشم دارد درخت و آسمان و زمين را ميبيند كه اين به بخش بود و نبود برميگردد يك وقت چشم دارد مار و عقربِ جَرّار را دارد ميبيند كه اين به بخش بايد و نبايد برميگردد نه آن اثر دارد نه اين اثر دارد آنكه اثر دارد دستِ باز است پاي باز است پاي فلج قدرت حركت ندارد ما در درون ما يك دست و پايي داريم بايد اين را باز بگذاريم يك چشم و گوشي داريم، البته بخشي از اين حكمت نظري را عقل نظري درك ميكند همه ي اين حكمت نظري را عقل نظري درك ميكند و همه ي حكمت عملي را هم عقل نظري درك ميكند كه اين اصطلاح، اصطلاح حق است چه آنچه به بود و نبود برميگردد چه آنچه به بايد و نبايد برميگردد همه را عقل نظري درك ميكند ممكن است كسي در همه ي اين رشتهها مجتهد باشد اما چون در ميدان جهاد نفس شكست خورده است و شيطان دست و پاي او را بست اين علمها اثر ندارد حالا اين چون آخريش فرمايش ايشان است در الميزان من يادم نيست كه ايشان در جايي چه در اصول فلسفه چه در جاي ديگر اين تحليل را كرده باشند به اين نتيجه رسيده باشند كه ايمان، رأساً از سنخ علم نيست فقط يعني فقط به بخش عمل برميگردد ما اراده داريم و تصميم داريم و عشق داريم و محبّت داريم و شهوت داريم و غضب داريم و اراده داريم و كراهت داريم و تولّي داريم و تبرّي همه ي اين فهرستها براي عقل عملي است ميداندار اوست، ايمان و كفر هم براي اوست.
عقل نظري ما مربوط به همين كارهايي است كه در حوزه و دانشگاه است خيلي انسان ميتواند چيز بفهمد ميتواند حكيم بشود فيلسوف بشود فقيه بشود مرجع بشود همه ي اينها براي عقل نظري است اين هم كه ايشان در اصول فلسفه فرمودند منظورشان اين است كه ما با قياسهاي شعري نميتوانيم رابطه با برهان برقرار كنيم كه با برهان بتوانيم اعتبارات را توليد كنيم اعتبارات از احساسات و عواطف گرفته ميشود اين سخن حق است گرچه در اصول فلسفه آمده است كه تصديقِ شعري با برهان رابطه ندارند ولي اين نكته هم بايد نقد بشود براي اينكه ما در قياس شعري قضيه داريم و تصديق نداريم.
لطايف شيخناالاستاد مرحوم فاضل توني(رضوان الله عليه) اين از شاگردان خوب مرحوم جهانگيرخان قشقايي بود ايشان ميفرمودند بين قضيه و تصديق كاملاً فرق است تصديق يك چيز ديگر است قضيه يك چيز ديگر است در قياسات شعري تصديق نيست رأساً، قضيه هست مثل اينكه بگويند آقا اين چه چيزي است كه شما پوشيدي؟ بگويد اين چون مُد است خب اين براي چه پوشيدي؟ ميگويد مُد است. نافع است؟ نه، ضروري است؟ نه، براي چه پوشيدي، خب چون مُد است اين چون مُد است نظير همان مثالي كه در بخشي از كتابهاي ابتدايي منطق مثل حاشيه ملا عبدالله كه اگر به كودك بگويند «العسل مُرٌّ مهوّء» عسل تلخ است بالا ميآوري غِي ميكني اين نميخورد عسل نميخورد خب اينجا جا براي تصديق نيست اين فقط قضيه است اين ترتيبِ اثر عملي دارد بعضيها مختالاند يعني بدون علم زندگي ميكنند با خيال زندگي ميكنند با قضيه زندگي ميكنند نه با تصديق وقتي به ايشان بگويي مگر اين گفته ي خداست؟ نه، دليل داري؟ نه، نافع است؟ نه، پس چرا ميكني؟ ميگويد چون همه ميكنند اين معنايش اين است كه اين با علم زندگي نميكند اين با خيال و وهم دارد زندگي ميكند اين همان است كه قرآن كريم از او به عنوان مُختال ياد ميكند منتها تخيّل را ما بيشتر به كار ميبريم ما در عرف، قرآن كريم باب تفعّل را به كار نبرده در اين زمينه فقط باب افتعال را به كار برده كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ چه در اصول فلسفه چه در نوشتههاي ديگر جايي پيدا كنيد كه ايشان ايمان را بگويد اراده است عملِ محض است نه علمِ عملي است منتها چون نفس «في وحدتها كلّ القويٰ» است مرزها را مشخص ميكند از دوتا قضيه ي بود ما نتيجه ي بايد نميگيريم بود فقط بود نتيجه ميدهد (يك) از دوتا قضيه ي بايد بود نتيجه نميگيريم بايدها فقط بايد نتيجه ميدهند اينكه ميگويند جهانبيني با ايدئولوژي رابطه ندارد تا اين محدوده درست است اما چون نفس «في وحدتها كلّ القويٰ» در يك مقدمه از قضيه بايد كمك ميگيريم در مقدمه ي ديگر از قضيه ي بود كمك ميگيريم قياسي تشكيل ميدهد كه يك مقدّمهاش بود است يك مقدّمهاش بايد، نتيجه ي بايد ميگيرد. مثل اينكه ميگويد خداي سبحان وليّنعمت است اين بود است و هر وليّنعمت را بايد حقشناسي كرد بايد اطاعت كرد اين بايد است پس خدا را بايد اطاعت كرد. از مجموع دوتا مقدمه كه يكي عقلِ نظري است يكي حكمت نظري است يكي حكمت عملي يكي جهانبيني است يكي ايدئولوژي يكي بود و نبود يكي بايد و نبايد، نتيجه ي بايد ميگيريم و همين نفس از يك مقدمه ي بود و نبود يا بايد و نبايد كاري ميكند كه آن اراده را تحريك بكند ميگويد اين وقتي ضرر دارد پس بايد بكنم اين بايد بكنماش را با عقل نظري ميكنند اين اراده و تصميم را با عقلِ عملي اين علم را به اين عمل گِره ميزند پس چند گِره زدن كارِ نفس است هم بودها را به هم گِره ميزند هم بايدها را به هم گِره ميزند هم بايدها را به بودها گِره ميزند هم بايد را با اراده گِره ميزند به همان دليل كه كلّي را به جزئي گِره ميزند براي اينكه «قاضي لابدّ أن يَحضره المَقضيّ عليهما» وقتي كسي دارد تصديق ميكند ميگويد «الف»، «باء» است هم بايد «الف» را درك كند هم «باء» را بايد درك كند خب آنجا كه ما قضيهاي داريم كه موضوع جزئي است محمول كلّي ميگوييم «زيدٌ انسانٌ» خب زيد را كه با حس درك ميكنيم انسان را كه با عقل درك ميكنيم كلي را با عاقله درك ميكنيم جزئي را با باصره درك ميكنيم اين نفس است كه «في وحدتها كلّ القويٰ» است يك كلّي را بر جزئي حمل ميكند ميگويد كه «زيدٌ انسانٌ» خب پس بنابراين ايمان از سنخ اراده است ما بايد تلاش و كوشش بكنيم اين فضاي عملي را تطهير بكنيم و اگر كسي اين كار را كرد فرمود اينها كه زير دست شما هستند اينها را ميگويند مِلك يمين خب خانه هم ملك آدم است فرش هم ملك آدم است خداي سبحان كه از خانه و فرش به ملك يمين تعبير نميكند ميفرمايد اينكه به عنوان بنده است در دست شماست، در دست شماست يعني امانت است دست شماست شما در هيچ جاي قرآن ديديد كه خداي سبحان بفرمايد خانهاي كه ساختيد فرشي كه تهيه كرديد زميني كه خريديد مِلك يمين است خب همه چيز به دست ماست فرمود اينكه كارگر منزل شماست مِلك يمين است در دست شماست مواظب باشيد اين ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ است و خود حضرت قبل از اينكه بساط بردهداري را برچيند با فرهنگ بردهداري را برچيد همه ميگفتند عَبيد و اِماء، عَبيد و اِماء وجود مبارك حضرت قبل از نبوّت اصلاً اين واژهها را به كار نميبرد ميفرمود فَتا و فتاة. اين كنيزها را ميفرمود فتاة، غلامها را ميفرمود فتا. در عربي آن قدرت را دارد كه بين مذكّر و مؤنّت فرق بگذارد آن وسعت را دارد فارسي و ساير لغات آن قدرت عربي را كه ندارند خب ما بين دختر و پسر فرق نميگذاريم ميگوييم فرزند، مولود، اما مولود و مولودة، ابن و بنت اين طور نيست ميگويد بچه ما براي اينكه غلط هم نگوييم خواهر را بايد بگوييم همشير، برادر را هم بايد بگوييم همشير، مگر فارسي تاء تأنيث قبول ميكند حالا حتماً بايد غلط بگوييم تا اينكه بگوييم معلوم بشود اين خواهر است خب اين عربي نيست كه ما بگوييم كاتب و كاتبة كه هم خواهر همشير است هم برادر همشير، اگر فارسي تاء تأنيث قبول ميكرد بله خواهر همشيره بود اين نقص فارسي است كه توان آن را ندارد كه با تاء عربي بيايد كه مرزها را مشخص بكند ولي در عربي وجود مبارك حضرت قبل از اينكه به مقام نبوّت برسد تعبير عبد و اَمه نميكرد ميفرمود فتا، فتاة هم از راه فرهنگ جلو آمد هم قرآني با مردم زندگي كرد فرمود اين در دست شماست ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ و اين خب همه ي اموال در مِلك يمين ماست در دست ماست اما از آنها قرآن كريم به ملك يمين ياد نميكند. خب فرمود اگر كسي اين معارف را داشت آن وقت بهشت، ارثِ اوست بهشت را با علمالوراثه ميبرند نه با علمالدراسه.
قتاده از مفسّران بهنام كوفه بود وقتي وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) از او سؤال كرد كه شنيدم فتوا ميدهي عرض كرد بله، فرمود به چه چيزي فتوا ميدهي؟ عرض كرد بالقرآن، فرمود: «كيف تُفتي بالقرآن و ما وَرَّثك الله مِن القرآن حرفا» تو چطور به قرآن فتوا ميدهي تو يك حرف از قرآن ارث نبردي يعني علمالدراسه داري درس خواندي بلدي عربي مبين و امثال ذلك داري اما قرآن را بايد از راه ولايت اهل بيت ياد گرفت تو چطور داري فتوا ميدهي «كيف تُفتي بالقرآن و ما وَرَّثك الله مِن القرآن حرفا» خب تنها علما ورثه ي انبيايند؟ بله، بالاتر از اين ورثه ي الله هم هستند؟ بله، براي اينكه اين بهشت را از چه كسي دارند ارث ميبرند مؤمنين قبلي كجا داشتند كه اينها از آنها ارث ببرند اينها وارثان الهياند اگر خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ همين است.