< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

90/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿74﴾ اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿75﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ ﴿78﴾

بخش پاياني سوره ي مباركه ي «حج» سرّ انحراف عدّه‌اي از توحيد و همچنين كج‌روي عدّه‌اي از وحي و نبوّت اين است كه اينها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند, گرچه ذات اقدس الهي با كُنه خاص شناخته‌شدني نيست لكن آن مقداري كه براي مردم و بشر مقدور است آن مقدار, لازم است و آن مقدار را قرآن كريم با اسماي حسناي الهي بيان كرده. در سخنان عترت طاهرين(عليهم السلام) بيان شده. فرمود چون اينها توحيد را درست درك نكردند به دام شرك افتادند, چون وحي و رسالت را درك نكرده‌اند منكر وحي و رسالت شدند. خداي سبحان پُستهاي كليدي خود را به هر كسي نمي‌دهد نه به هر فرشته مي‌دهد نه به هر انسان حتّي فرشته‌ها كه معصوم‌اند از تحمّل برخي از امانتهاي الهي عاجزند با اينكه هر كدام از اينها مأموريت خاص دارند جزء مدبّرات امرند, ولي جريان وحي و رسالت را گروه خاصّي از آنها به عهده مي‌گيرند لذا فرمود: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ چه اينكه ناس هم همين طور است همه ي مردم صلاحيّت تحمّل رسالت را ندارند حتي برخي از افرادي كه از كرامتهاي ويژه برخوردارند توانِ بار رسالت را ندارند لذا فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ لذا صَفْوه‌اي مي‌خواهد, اِجْتبايي مي‌خواهد و ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ مي‌خواهد تا در بين فرشته‌ها گروهي مأموران تلقّي وحي الهي بشوند در بين انسانها هم گروهي مأموران تلقّي وحي الهي بشوند, بشوند پيامبر و ذات اقدس الهي سميعِ به همه ي حرفهاست بصيرِ به همه ي اشياء و اشخاص است و آنها كه رسالت الهي را به عهده گرفتند سوابق آنها, لواحق آنها, بين سابق و لاحقِ اينها همه مشهود خداي سبحان است كه مبادا ذرّه‌اي در تلقّي اينها (يك), در حفظ و نگهداري اينها (دو), در ابلاغ و املا و انشاي اينها (سه) خطوري, خدشه‌اي راه پيدا كند فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ (يك), ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ (دو), قهراً بين أيدي و خَلف را هم طبق آيه ي سوره ي مباركه ي «طلاق» و مانند آن مي‌داند (سه).

بخش پاياني سوره ي «جن» فرمود تمام اين كنترل و احاطه براي آن است كه وحي الهي صحيحاً به دست مردم برسد دينِ خدا صد درصد به دست مردم برسد حالا يا مردم مي‌پذيرند يا نمي‌پذيرند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ لذا فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ بعد به مردمِ با ايمان خطاب كرده با اينكه اين تكليف براي همه ي انسانهاست چون مؤمنان عمل مي‌كنند خطاب فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ وگرنه ديگران هم مكلّف‌اند اگر مي‌فرمود ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ چه اينكه در موارد ديگر هم فرمود به‌جا بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾ گاهي ما را به اقامه ي صلات دعوت مي‌كند, گاهي ما را به احياي و اقامه ي اجزاي عنصري و عناصر محوري نماز فرا مي‌خواند گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ گاهي مي‌فرمايد ركوع كنيد, سجده كنيد كه اينها عنصري‌ترين و محوري‌ترين اجزاي نمازند. فرمود: ﴿ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا﴾ در جريان سجده, يك عبادت مستقلّي محسوب مي‌شود سجده ي شكر است, سجده ي تلاوت است و مانند آن, ولي در وادي ركوع يك عبادت مستقلّي هنوز ترسيم نشده كه خود ركوع مي‌تواند نظير سجود كه سجده ي شكر داريم, سجده ي تلاوت داريم, سجده‌هاي ديگر داريم ركوع هم يك عبادت مستقلّي باشد اين نياز به فحص بيشتري است ﴿ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾ اين جمع‌بندي است كه تنها راجع به نماز نيست راجع به روزه است, راجع به زكات است, راجع به حج است و مانند آن ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ نه تنها عبادت است, نسبت به مردم و نسبت به جامعه نسبت به بشر كارهاي خير انجام بدهيد منظور از خير, خيرِ عند الله است كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ آنچه را كه خود بشر خير مي‌پندارد شايد معيار نباشد اينكه فرمود: ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ و خير تطبيق به مال شده است درست است كه مال عندالناس خير است اما آيا عندالله هم خير باشد يا نه اين روشن نيست فرمود مال, ابزار كار است مال, فتنه است ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ و مانند آن, پس اينكه فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ يعني «ما هو الخير عند الله» كه آن خير است و باقي آن را انجام بدهيد.

دعاي نوراني مكارم الأخلاق امام سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفه سجاديه است دستور دادند از ذات اقدس الهي مسئلت كنيم خدايا! خير را به دست ما اجرا بكن تو كه به جامعه خير مي‌رساني اما آن توفيق را به ما عطا بكن كه به وسيله ي ما به جامعه خير برسد. تعليم, حفظ نظم, برقراري نظم, تربيت اخلاقي جامعه, تأمين اقتصاد سالمِ جامعه همه ي اينها خير است عندالله هم خير است. خب فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در غالب مواردي كه ما را به كارِ خير دعوت مي‌كنند مطرح است سرّش آن است كه ما مادامي كه در دنيا زندگي مي‌كنيم بين خوف و رجاء, بين قبض و بسط, بين خير و شرّ, بين حُسن و قبح, بين حق و باطل, بين صِدق و كذب به سر مي‌بريم ممكن است ـ معاذ الله ـ دفعتاً وضع برگردد كسي كه كارِ خير انجام مي‌دهد به سوء خاتمه مبتلا بشود لذا نمي‌شود اطمينان كرد كه اين خير تا پايان عمر مي‌ماند يا نه, هر كار خيري كه ما انجام داديم در معرض فلاحيم ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ است نه اينكه «لعلّ» و شايدِ خدا به منزله ي بايد است خير شايدِ خدا شايد است زيرا ذات اقدس الهي اين «لعلّ» را «ليت» را و امثال ذلك را در فصل سوم بيان مي‌كند نه فصل اول و دوم كه منطقه ي ممنوعه است نه در مقام ذات كه منطقه ي ممنوعه است نه در مقام اكتناه صفات ذات كه منطقه ي ممنوعه است در مقام فعل است فعل, موجود خارجي است مقام امكان است و قابل تغيير و تبدّل است به زبان عربيِ مبين سخن مي‌گويد مي‌فرمايد اين كار شايد شما را به مقصد برساند. خيليها بودند كه اول كارِ خير بود بعد كار شرّ به عكس هم بود اول كار شرّ بود بعد توبه كردند تا زنده هستيم در معرض تحوّليم لذا بنابراين ما هميشه بايد از ذات اقدس الهي دوامِ اين صراط مستقيم را مسئلت بكنيم اين مي‌شود ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ در آيه‌اي كه طليعه ي بحث امروز تلاوت شد فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ منظور, همان:

حقّ معرفت است كه مقدور است خداي سبحان آن مقداري كه از نظر معرفت و از نظر تقوا و از نظر جهاد كه جامع بين همه ي عقايد و اخلاق و اعمال است ما را امر كرده فرمود حقّ خدا را اَدا كنيد. در بخش معرفت فرمود عدّه‌اي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ولي شما حقّ قدرِ خدا را بشناسيد (اين يك), درباره ي تقوا كه سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ در جريان جهاد چه جهاد اصغر، چه جهاد اكبر فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ معنايش آن نيست كه حقّ خدا را آن طوري كه هست ادا بكني براي اينكه اين در ذيل آيه ي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ حقّ خدا آن طوري كه هست مستحيل‌المعرفه است مستحيل‌الاداست، حقّ خدا آن مقداري كه بشر مكلّف است هم ممكن‌التحصيل است هم ممكن‌العمل، هم معرفتش ممكن است هم عملش ممكن، لذا فرمود مؤمنان در حقيقت ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ مشركان و كافران و ملحدان و منافقان «ما قدروا الله حقّ قدره» معلوم مي‌شود كه بحثها در فصل سوم است يعني آ‌نجا كه با وجه‌الله با فيض الله با اسماي حسناي الهي كار داريم، محور بحث است و اين براي بشر امكان دارد، اگر حقّ معرفت به اين معناست و امكان‌پذير است حقّ تقوا هم امكان‌پذير است، حقّ جهاد هم امكان‌پذير است. به دليل اينكه يك عدّه را فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و از مضمونش برمي‌آيد كه يك عدّه هم «قدروا الله حقّ قدره» در همين بخش هم فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ نه در بخش معرفت، شناخت چيزي كه مقدور بشر نيست لازم باشد اين‌چنين نيست نه در بخش تقوا حرج هست نه در بخش جهاد، پس اين بخشي كه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ مهفوف به قرينتين است هم قرينه ي صدر هم قرينه ي ساق، در صدر فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم مي‌شود حقّ قدر را عدّه‌اي حفظ كردند، در ساق و در ذيل فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ معلوم مي‌شود كه دشواري با رنج در دين نيست خب، حقّ تقواي الهي با حرج همراه است شايد با حرج هم حاصل نشود.

حقّ جهادِ الهي با حرج همراه است شايد با حرج هم حاصل نشود معنايش اين است كه آن مقداري كه خدا تكليف كرده است آن مقدار را خالصاً انجام بدهيد. مطلب ديگر آن است كه آنچه گفته شد ﴿اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ اين ناسخ آيه ي ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نيست چون ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ معنايش اين نيست كه آن مقداري كه مقدور شما نيست آن را انجام بدهيد تا ﴿اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد چون ﴿لا يكلف اله فنسا الا وسعا﴾ عقلاً و نقلاً تكليفِ غير مستطاع محال است اين طور نيست كه آن آيه تكليفِ محال را بگويد و اين آيه ي ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد اين‌چنين نيست بلكه آن ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ناظر به اخلاص است اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ ناظر به اخلاص است خيلي ناظر به كمّيت نيست محور اصلي اين آيات ناظر به اخلاص است يعني آن طوري كه شايسته ي خداي سبحان است جهاد كنيد، تقوا داشته باشيد و معرفت داشته باشيد، پس ممكن است كه عدّه‌اي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ممكن است عدّه‌اي ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾، ممكن است عدّه‌اي ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين‌چنين باشد لذا فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ منتها به تعبير زمخشري و ديگران نفرمود «حقّ جهاده فيكم» هر جا خداي سبحان ما را به جهاد دعوت كرده است حالا جهاد اصغر يا جهاد اكبر، فرمود جهادِ شما در راه خدا كه ﴿جَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ در سوره ي مباركه ي «عنكبوت» اول و آخر آن سور‌ه همين محور است در اول سوره ي مباركه ي «عنكبوت» به اين صورت آمده است كه شما در راه خدا جهاد كنيد اينها كه ﴿وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ شما براي خودتان داريد جهاد مي‌كنيد و خداي سبحان شما را وادار كرده است في سبيل الله جهاد كنيد در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «عنكبوت» يعني آيه ي 69 فرمود: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ كه اين هدايتِ پاداشي است، پس جهادِ در راه خداست درباره ي خداست جهاد الله نيست پس معناي اينكه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چه خواهد بود؟ چرا نفرمود «حقّ جهادكم فيه» يعني درباره ي او و در سبيل او.

سرّش آن است كه جهادالله مثل تقوي‌الله است آن جهادِ الهي، تقواي الهي، معرفت الهي يعني معرفتِ خالص از شرك، خالص از وهم و خيال، تقواي خالص از ريا و سُمْعِه، جهادِ خالص از ريا و سُمعه اين مي‌شود جهاد الله. خود خداي سبحان در فصل سوم يعني مقام فعل، دشمن دارد كه ﴿ثم كان عدوا في الله و ملائكته﴾ خدا دفاع مي‌كند خب خدا كه دفاع مي‌كند، جهاد مي‌كند دشمنان خود را از بين مي‌برد جهادالله چطور است؟ جز علي المعيار الحق كه نيست ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ﴾ عدّه‌اي دشمن جبرئيل بودند دشمن خدا بودند كه ذات اقدس الهي اين وحي را به وسيله ي جبرئيل به پيامبر منتقل مي‌كند لذا دشمنِ خدا، دشمن جبرئيل و مانند آن بودند. خب اينها كه دشمن خدا بودند دشمن جبرئيل بودند ذات اقدس الهي دشمن خودش را چطور دفع مي‌كند با دشمنش چطور جهاد مي‌كند؟ جز از مدار حق و محور حق اين طور نبود پس ما يك جهادالله داريم و يك جهادي داريم كه براي مردم است مردمي كه خود متخلِّق بشوند به اخلاقِ الهي اين تخلّق به اخلاق الهي اين است كه حرف مي‌زنيد به خُلق الهي حرف بزنيد، جهاد مي‌كنيد به جهاد الهي بكنيد يعني خالصانه يعني مَشوب نباشد.

چند وجه درباره ي اين ﴿جِهَادِهِ﴾ آمده يكي اينكه اين ﴿جِهَادِهِ﴾ يعني «جهادكم فيه» به ادنا مُلابسه اضافه شده است يكي اينكه نه، نحوه ي جهادتان نظير جهاد الله باشد كه «تخلقوا باخلاق الله» خب اگر جهادالله به اين معنا شد ديگر نيازي به آن «جهادكم فيه» نيست ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ با حفظ اينكه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.

 پرسش:؟پاسخ: خب بله، نياز دارد آنها هم همين را مي‌گويند كه «جهادكم فيه» يعني «في سبيله» ولي اين آيا نيازي به اين تقدير هست يا بدون تقدير هم حل مي‌شود آنها مي‌خواستند نظير آيه ي پاياني سوره ي مباركه ي «عنكبوت» حل كنند كه ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾ اينجا هم ﴿جِهَادِهِ﴾ يعني «جهادكم فيه» اين طور معنا كنند اما اگر آن معناي دقيق باشد ديگر نيازي به تقدير نيست. فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ درست است كه تكليف براي همه ي مردم است ولي شما مُجتباي خداييد، برچين‌شده ي خداييد.

جِبايه يعني برچين شدن شما وقتي مي‌بينيد ميوه‌اي روي طبق هست دست‌فروش اين ميوه را براي فروش آماده كرده است يك عدّه برچين مي‌كنند آن درشتها و سالمها و صافها را انتخاب مي‌كنند اين را مي‌گويند جِبايه، مُجتبا يعني چنين حالتي، مصطفا يعني چنين حالتي يعني برچين‌شده. فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ شما ميوه‌هاي درخت انسانيتيد كه خداي سبحان شما را در باغ جهان هستي رويانيد ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ بعضيها تلخ‌اند بعضيها شيرين‌اند آنها كه شيرين‌اند به عنايت الهي شيرين شدند فرمود شما مجتباي خداييد كه مؤمن هستيد اين توفيق نصيب شما شد اين بركت نصيب شما شد شما شديد مؤمن وگرنه اصلِ تكليف براي همه ي انسانهاست. اينكه گفته شد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ چون شما برچين‌شده‌ايد حالا كه برچين‌شده‌ايد سعي كنيد بو نزاييد، نپوسيد، فاسد نشويد ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ (يك)، و حفظِ اين جبايه را به عهده ي خود شما قرار داد به عنايت الهي (دو)، حفظ اين جنابه و اصطفا هم دشوار نيست ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ هيچ دشوار نيست شما بر خودتان سختي را تحميل نكنيد.

روايات كنزالدقائق هست که در ذيل اين باب هست لابد ملاحظه فرموديد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست كه حضرت فرمود تمام خير در اتاقي جمع شده است از عقايد و اخلاق و اعمال صالح، كليد اين اتاق زهدِ در دنياست «و جُعل مفتاحه الزهد في الدنيا» زهد يعني بي‌رغبتي اين بي‌رغبتي در دنيا آدم را راحت مي‌كند (يك)، آبروي آدم را تا آخر حفظ مي‌كند (اين دو). شما هم شنيديد هم ديديد، ما هم شنيديم هم ديديم هر كسي راغب در دنيا بود بالأخره مسلوب‌الحيثيه شد خب حيف است كه آدم محصول عمرش را كه يك آبروست بريزد آن را. فرمود تمام خير در يك اتاق جمع شد (يك)، درش قفل شد (دو)، كليدش «كالزهد في الدنيا» اين زهد يعني بي‌رغبتي اگر گفتند زاهدِ في الدنياست يعني بي‌رغبت است اگر گفتند «رَغِب فيها» يعني علاقه‌مند است .

درباره ي حضرت يوسف(سلام الله عليه) دارد كه اين چون به عنوان يك غلام آوردند براي فروش ﴿وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ﴾ يعني بي‌رغبت بودند اين را بخرند. اگر انسان نسبت به دنيا بي‌رغبت بود دنيا يعني همين بازي كه من بايد آنجا داشته باشم ما بايد تلاش بكنيم به اين نظام و جامعه و بشر خدمت بكنيم شد شد، نشد نشد ديگر حالا اگر نشد به همه‌ جا فرياد بزنيم اين معلوم مي‌شود بي‌رغبتي در آخرت است نه بي‌رغبتي در دنيا هر كاري هم همين طور است براي اينكه بيش از اين نه مأموريم نه مصلحت آدم است ما بايد تلاش و كوشش كنيم دنيا را آباد كنيم، جامعه را آباد كنيم، به جامعه خدمت كنيم هيچ مضايقه هم نكنيم اگر نشد، آسمان را به زمين جفت نكنيم. فرمود كليدِ اين زهد در دنياست آخر ما كه مشاهد مشرّف مي‌شويم زيارت جامعه را مي‌خوانيم مي‌گوييم «كلامكم نور» يعني همين ديگر، اينها روشن مي‌كنند آدم را، آدم را راحت مي‌كنند. هيچ كسي اين دستورها را عمل نكرد كه در آخر عمر مسلوب‌الحيثيه بشود فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ راه هم آسان است ما سخت هم نگرفتيم براي شما، شما بچه‌هاي پدرتان هستيد اين شجره‌تان را حفظ بكنيد شما شناسنامه داريد، شجره داريد، بچه ي سرِ راهي نيستيد مي‌بينيد آ‌نهايي كه بچه ي سرِ راهي‌اند بالأخره به جايي نمي‌رسند چون نه از اجدادشان باخبرند نه از آبائشان باخبرند نه از اُمّهاتشان باخبرند هميشه مردّدند كه آيا ما به جايي مي‌رسيم يا نه، حدّاكثر اين است كه جزء افراد ضعيف جامعه باشد يا اوساط، اما آنها كه شناسنامه دارند در شهري، در روستايي زندگي كردند علماي بزرگ، رجال بزرگ، مردان بزرگ، زنان بزرگ از آنجا برخاستند اين افراد داراي شناسنامه‌اند مي‌گويند اين رجال بزرگ، اين زنهاي بزرگ از همين روستا يا همين شهر برخاستند ما داراي هويّتيم ما داراي شناسنامه‌ايم ما مي‌توانيم مثل آنها يا بهتر از آنها باشيم.

ذات اقدس الهي فرمود شما داراي شناسنامه هستيد فرزندان ابراهيميد اين شما را به عنوان فرزندي پذيرفته ابراهيمي باشيد او اعلام كرد من هم قبول كردم او گفت هر كس راهِ مرا قبول كرد از من است من هم امضا كردم، حالا اختصاصي به سلمان و امثال سلمان ندارد. يك روايت از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه اگر كسي دستورات ما را انجام بدهد از ما اهل بيت حساب مي‌شود. شما ببينيد در جريان «سلمانٌ مِنّا أهل البيت» عدّه ي زيادي فهرست دادند زنهايي بودند مرداني بودند كه ائمه(عليهم السلام) فرمود: «هو منّا أهل البيت» حالا سلمان يك شهرت برتري پيدا كرده وگرنه اين جزء خصيصه ي سلمان كه نيست خيلي از مردها بودند بعضي از همين رجال قم بودند كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «هو منّا أهل البيت» زنها هم همچنين در بين زنها بانواني بودند كه فرمود: «هي منّا أهل البيت» پس زن اين‌چنين است زن اين‌چنين است ائمه فرمودند درباره ي بعضي از شاگردانشان كه اينها از ما هستند. بعد استدلال كرده وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به دو آيه از آيات قرآن فرمود اينكه ما مي‌گوييم «سلمانٌ منّا» يا مي‌گوييم فلان محدّث قمي منّا يا مي‌گوييم فلان زنِ باايمان منّا به استناد دو آيه از آيات قرآن كريم است يكي در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» است كه آن وجود مبارك فرمود اگر كسي ديني كه من آوردم راه و روشي كه من آوردم پذيرفت و عمل كرد از من است سوره ي مباركه ي «ابراهيم» آيه ي 35 به بعد ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ كسي كه راهِ مرا طي كند از من است يعني وقتي وجود مبارك ابراهيم فرمود: «هو منّا أهل البيت» و خدا هم اين را با قبول، نقل كرد اين ديگر منّا مي‌شود «منّا أهل البيت» ديگر اختصاصي لازم نيست حالا درباره ي سلمان بيايد درباره ي فلان امرئه يا فلان مؤمن بيايد آيه ي ديگري كه حضرت به آن استدلال كرده اين است كه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب آنهايي كه هم‌زمان در عصر وجود مبارك ابراهيم بودند كه ابراهيمي بودند وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) كه خود مَثَل اعلاي توحيد است مؤمناني كه به رهبري پيامبر اسلام راهِ ابراهيم خليل(عليهم الصلاة) را طي كردند آن ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ هستند بنابراين حالا لازم نيست كه وَرقه‌اي از وجود مبارك ولي عصر بيايد بگويد كه اين زيد «منّا أهل البيت» خود زيد مي‌داند و وجود مبارك وليّ عصر، اگر اين مؤمن بود ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ بود، ﴿آمَنُوا﴾ بود، ﴿ارْكَعُوا﴾ بود، ﴿وَاسْجُدُوا﴾ بود، ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ بود، با اخلاص كارِ خود را انجام مي‌داد مثل آن است كه وجود مبارك حضرت بفرمايد «و هو منّا أهل البيت» اين اصل كلّي را وجود مبارك امام صادق به استناد دوتا آيه بيان كرده اينجا هم خداي سبحان به ما مي‌فرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ اين منصوب به اِغراست يعني «خذوا ملّة أبيكم» دين پدرتان را بگيريد خب وقتي خدا او را پدر ما مي‌داند ما فرزند او هستيم ديگر لازم نيست كه انسان يك شجره ي سيادت داشته باشد كه، الآن كاملاً مي‌شود در كنار مزار مرحوم شيخ طوسي، شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ مرتضي صاحب جواهر ايستاد و گفت «السلامُ عليك يابن رسول الله» حالا لازم نيست سيّد باشد كه، اگر فرمود اينها فرزندان ما هستند ما پدران اينها هستيم «أنا و عليٌّ أبواه هذه الامّة» اينها مصداقات كامل‌اند حضرت را به عنوان پدر قبول كردند وجود مبارك حضرت امير را به عنوان پدر قبول كردند و شدند فرزند صالح هم به آن دستور عمل كردند هم به اين آيه عمل كردند نعم، آن حكم خاصّ سيادت البته مخصوص كسي است كه شجره دارد، اما اين دو نوبت تشريفي و كرامتي و تكريمي كه حضرت فرمود: «أنا و عليٌّ أبواه هذه الامّة» يا ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ يا آيه ي محلّ بحث كه خدا فرمود شما فرزندان ابراهيم خليل هستيد اين همان بُنوّت تكريمي و تشريفي است كه آدم مي‌تواند اين را احراز بكند كه. خب فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ دينِ پدرتان را بگيريد.

سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت كه اگر كسي از اين راه اعراض كرد سَفيه است ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ اين سفيهانه دارد زندگي مي‌كند آن توحيد، عقل است كه «ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» اگر كسي اين را نداشت سفيه خواهد بود. يك بيان لطيفي از سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در ذيل همان آيه سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت كه ايشان فرمودند آن حديث نوراني با اين آيه به منزله ي عكس نقيض‌اند ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، «مَن لم يكن سفيها فهو ليس براغب» آن وقت اين «العقل ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» با اين آيه به منزله ي عكس نقيض و متقابل و متعامل‌اند هماهنگ خواهند بود. خب فرمود اين پدر شماست در بحثهاي قبل هم داشتيم كه كلّ خاورميانه را وجود مبارك ابراهيم اداره كرده البته مسئله ي طوفان و جريان طوفان و قبل از طوفان حسابش جداست و تاريخ مدوّني ما نداريم اما آنچه در خاورميانه مي‌گذرد و تاريخ مدوّن هست هر گونه اعتقادِ حقّي، توحيدي، وحي و نبوّت‌پذيري باشد به بركت ابراهيم خليل است و اگر وجود مبارك ابراهيم نبود همان مسئله ي شرك و وثنيّت و صنميّت والحاد بود حضرت هم كه آمد ديد كه خب شرك عدّه‌اي را فرا گرفته و منطقه‌اي را هم فرو برده استدلال كرده و برهان اقامه كرده فرمود: ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ و خداي سبحان فرمود ما حجّتمان را به او نشان داديم و حضرت اقامه ي برهان كرده در بعضي اثر كرده در بعضي اثر نكرده، با حاكمِ وقت مناظره و گفتگو و گفتمان داشتم ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ او نفهميده مغالطه كرده حضرت فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾ گروه اندكي پذيرفتند باز عدّه‌اي لجاجت كردند. وجود مبارك بعد از همه ي اين اقامه ي حجّتها دست به تبر گرفت و رفت بتكده و همه ي اينها را ريز ريز كرد و گروهي فهميدند، گروهي .. پوشيدند گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ آتش‌افروزي شد و وجود مبارك حضرت رفت و آتش را گلستان كرد، توحيد حاكم شد بعداً هر كس شرك مي‌ورزيد ديگر قاچاقي شرك مي‌ورزيد اينكه قبلاً گفته شد ارسطو، افلاطون، سقراط، بقراط همه تربيت‌شده ي حضرت ابراهيم‌اند شاگردان ابراهيم‌اند چند بار يعني چند بار گفته شد منظور اين نيست كه كتابي زير بغل افلاطون و ارسطو باشد مي‌رفتند خدمت حضرت ابراهيم. حرف اين است كه «گر نبودي كوشش احمد تو هم مي‌پرستيدي چو اجدادت صنم» اين مولوي كه درباره ي ما مي‌گويد اين حرف درباره ي كلّ انبياست اگر آنها نبودند كه اينها موحّد نمي‌شدند كه.

خدمت مرحوم آقاي آملي بزرگ من يك وقت كه .. سال 34 بود سال تحصيلي 34 رفتم همان كه شاگرد مخصوص مرحوم آقاي نائيني بود و مرحوم آقاي نائيني در تقريضي كه بر تقريرات مكاسبشان نوشته، نوشته «صفوة المجتهدين العِظام» او هم شاگرد خاصّ مرحوم آقاي قاضي بود هم شاگرد خاصّ مرحوم آقاي نائيني و آقا سيّد ابوالحسن(رضوان الله عليهم) خب يك فقيه كم‌نظير بود رفتم خدمتشان يك فقه خدمتشان مي‌خوانديم يك اصول خدمتشان مي‌خوانديم بحثهاي ديگر هم داشت هم براي توديع و عرض ادب و خداحافظي، هم براي اينكه من چه بخوانم چطور بخوانم خب اين را احترام مي‌كرديم استاد ما بود همشهري ما بود بعد خوشحال شدند فرمودند درسي كه مي‌خواني يك فقه است و يك اصول است و يك معقول اين سه درس را و قدر قم را بدان براي اينكه گذشته از كريمه ي اهل بيت(سلام الله عليها) رجال علمي بزرگ، مراجع بزرگ، فقهاي بزرگ، حكماي بزرگ، علماي بزرگ آنجا دفن‌اند. كنار قبول آنها بركتهاي فراواني است اوّلين بار ما اين حرف را از ايشان شنيديم فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمي برايشان پيش مي‌آمد مي‌رفتند كنار قبر ارسطو بحث مي‌كردند مطالب عميق علمي برايشان حل مي‌شد اين را در سال 34 ما از ايشان شنيديم براي اوّلين بار. هنوز ما يك قبسات داشتيم براي مرحوم ميرداماد ولي قبسات چاپ جديدش نيامده بود وقتي چاپ جديد قبسات عرضه شد و اين كتاب رواج پيدا كرد با اين كتاب مأنوس شديم ديديم همين بيان را مرحوم ميرداماد در قبسات شماره‌اش مشخص، صفحه‌اش مشخص كه كنار قبور بزرگان منشأ بركت است لذا شاگردان ارسطو براي حلّ مسائل در كنار قبر استادشان مي‌رفتند مباحثه مي‌كردند مطلب برايشان حل مي‌شد. اين حرف را مرحوم ميرداماد در قبسات از المطالب العاليه فخررازي نقل مي‌كند آن هم صفحه يعني صفحه، صفحه‌اش مشخص، سطرش مشخص كه در قبسات هم آمده به المطالب العاليه فخررازي مراجعه كرديم ديديم بله او هم همين حرف را زده. به هر حال هفتصد هشتصد سال است كه اين فكر رايج است كه اينها موحّدان عالَم بودند بزرگاني بودند كه كنار قبرشان منشأ بركت بود اين قبل از اسلام بود قبل از مسيح بود بعد از مسيح بود بعد از اسلام مي‌بينيد شاگردان وجود مبارك حضرت امير وقتي مي‌خواستند مسائل برايشان حل شبود مي‌آمدند كنار قبر حضرت امير مسئله حل مي‌شد اين ابوحمزه ثمالي مسائل علمي و فقهي‌اش را كنار قبر حضرت امير حل مي‌كرد خيليها نمي‌دانستند كه ابوحمزه چرا مي‌آيد آنجا بحث مي‌كند اين يك بياباني بود ديگر مشخص نبود.

غرض اين است كه همه ي اينها همه يعني همه اينها تربيت‌شده ي انبيا هستند و قرآن كه فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ حالا بعد شما مي‌بينيد فارابي كه قبل از هزار سال بود اين در كتاب جمع بين رأيين اين مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) درباره ي فارابي يك عقيده ي خاص داشت مي‌گفت ابن‌سيناي به علاوه ي صدرالمتألهين، صدرالمتألهين به علاوه ي ابن سينا اين دو را روي هم بگذاري مي‌شود فارابي از بس اين مرد بزرگ است. ايشان در كتاب جمع بين رأيين ارسطو را از موحدان عالَم، افلاطون را از موحدان عالم. خود فارابي از شاگردان كساني بود كه زبان‌دان بودند يعني آن متون اصلي يوناني در دست آنها بود و اگر جناب ابوريحان بيروني يك وقت هم اين قصّه نقل شد در كتاب تحقيق ماللهند از علماي هند گِله مي‌كند و از يونانيها به عظمت ياد مي‌كند همين جهت است مي‌گويد هند كوتاه آمده اگر علماي هند، اگر بزرگان هند، اگر رجالِ علمي هند اين توحيدِ رسيده ي از انبيا را حفظ مي‌كردند در هند، هندو و بودا و امثال ذلك پيدا نمي‌شد چه اينكه در يونان بالأخره اينها حفظ كردند فضاي توحيد را در يونان حفظ كردند ابوريحان بيروني مي‌گويد اگر هند يك رجال علمي مثل يونان مي‌داشت گرفتار وثنيّت و صنميّت و بت‌پرستي نمي‌شد اما يونان چون مردان بزرگ توحيدي داشت حفظ كرد، البته بعد انحرافات موضعي و مقطعي هست بالأخره ما الآن فرزندان ابراهيم خليليم راهِ ابراهيم خليل را هم خدا به ما نشان داد فرمود او ديد، شما نگاه كنيد ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ ما به او نشان داديم ارائه يعني ارائه ما در عربي مي‌گوييم رؤيت در مقابلش نظر، در فارسي مي‌گوييم ديدن در مقابلش نگاه، هر نگاهي به ديدن ختم نمي‌شود به تعبير مرحوم علامه حلّي مي‌گويد اينكه ما مي‌گوييم «نظرتُ إلي القمر فلم أره» من رفتم پشت‌بام استهلال كردم به طرف ماه نگاه كردم ولي ماه را نديدم معلوم مي‌شود كه نظر غير از رؤيت است ديگر و نظر غير از بصر است. فرمود او ديد، شما نگاه كنيد شايد ببينيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ فرمود پدر ديد، پسر بايد نگاه كند تا ببيند منتها او ديد شما نگاه كنيد (يك)، او كلّ آنچه ممكن بود ديد شما بعضي از آنچه ممكن است نگاه كنيد و ببينيد.

 «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo