< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

89/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ (17) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (18)

عناصر محوري اصول دين بعد از اينكه در اين سوره ي مبار‌كه روشن شد و خطوط كلي احكام هم بيان شد فرمود اين حرفي است كه همه ي انبيا آوردند اختصاصي به وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد مردم هم شش گروه شدند برخيها به رسول خدا ايمان آوردند كه در زمان حضرت بودند آنها كه در زمان موساي كليم بودند به آن حضرت ايمان آوردند برخيها هم در زمان حضرت يحيي به او ايمان آوردند برخيها هم به حضرت عيسي ايمان آوردند برخيها هم به دين مجوس معتقد بودند بعضيها هم مشرك بودند و خداي سبحان همه ي اينها را, همه ي اين مِلل و نِحَل را و عقايد و افكارشان را مي‌داند و بين اينها هم در يوم القيامه فصل و داوري را به عهده دارد چون (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ). در ترتيب اين ملّيتهاي شش‌گانه چون با «واو» عطف شده است هيچ تقدّم و تأخّر رتبه‌اي يا زماني ملحوظ نيست اگر عطف به «فاء» يا به «ثمّ» بود معلوم مي‌شد كه ترتيب رعايت شده بايد حفظ مي‌شد ترتيب ملحوظ بود بايد حفظ مي‌شد ولي چون با «واو» عطف شده مطلق شركت مراد است اين نكته اوّل.

نكته ي دوم اينكه گاهي نصارا قبل از صابئين است گاهي صابئين قبل از نصارا در آيه ي 62 سوره ي مباركه ي «بقره» كه قبلاً بحث شد اين بود (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ) اما در آيه ي محلّ بحث فرمود (وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري) صابئين را قبل از نصارا ذكر كرد در حالي كه در آيه ي 62 سوره ي مباركه ي «بقره» نصارا را قبل از صابئين ذكر كرد. معيار اين فِرق آن مطلبي است كه در ذيل آيه ي 62 آمده يعني هيچ كدام از اينها معيار حقّيّت و حقانيّت نيست هر كس در هر عصري كه زندگي مي‌كند اگر اين سه اصل را رعايت كند اهل سعادت است:

اصل اول: ايمان به خدا, اصل دوم: ايمان به قيامت, اصل سوم: عمل صالح. در قبل هم به عرض رسيد كه در فرهنگ قرآن عملي صالح است كه مطابق با حجّتِ عصر باشد اگر عملي مطابق با حجّت عصر نبود مطابق با دينِ منسوخ بود آن عمل, عمل صالح نيست و اگر عمل صالح بود و منظور عملِ صالح اين است كه مطابق با شريعت و حجّت آن عصر بود يقيناً پيامبر آن عصر را هم اين شخص قبول كرده كه طبق دستور او عمل مي‌كند.

چهار ركن اساسي كه باعث ورود در بهشت است حاصل است اول توحيد, بعد معاد, سوم وحي و نبوّت, چهارم عمل به دستور اينها. اين سومي و چهارمي با يك تعبير بيان شده و آن اين است كه (وَعَمِلَ صَالِحاً) زيرا عملي در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با حجّت عصر باشد نه مطابق با دينِ منسوخ, اگر عمل صالح بود يعني مطابق با حجّت عصر بود اين شخصِ عامل, صاحبِ آن حجّت را يعني آن وليّ را, آ‌ن پيغمبر را, آن امام را به نبوّت و امامت پذيرفته است (يك) برابر دستور او عمل مي‌كند (دو), اين سومي و چهارمي با يك جمله بيان شده اوّلي و دومي هم هر كدام با يك جمله ي مستقل. براي سعادتمند شدن و ورود در بهشت غير از اين چهار امر چيز ديگر لازم نيست. ايمان به مبدأ, ايمان به خدا, ايمان به قيامت, ايمان به وحي و نبوّت و عمل طبق دستور اينها, اين معيار است لذا در پايان آيه 62 جمع‌بندي كرده فرمود عناوين و امثال ذلك دخيل نيست هر كسي در هر زماني در هر زميني كه زندگي مي‌كند وقتي سعادتمند است كه اين چهار امر را داشته باشد كه سه امر مربوط به اصول است و يك امر هم مربوط به فروع.

پرسش:.؟پاسخ: خب البته ديگر, آن ديگر منسوخ نيست ديگر, آنهايي كه منسوخ نيست حجّت است و سعادت‌آور است.

پرسش:؟پاسخ: بله, براي اينكه بعضي از اموري را كه بايد انجام بدهد انجام نداد ديگر, مقداري منسوخ شده نماز به طرف بيت‌المقدِس نسخ شده, روزه ي در غير ماه مبارك رمضان نسخ شده اين شخص نماز مي‌خواند اما به طرف قُدس, روزه مي‌گيرد اما در غير ماه مبارك رمضان خب اين اهل سعادت نيست ديگر.

پرسش:؟پاسخ: خب بنابراين عملش صالح نيست ديگر. خب, بنابراين اين تقديم و تأخير نه به لحاظ زمان است نه به لحاظ رتبه چون با «واو» عطف شده.

مطلب بعدي آن است كه جريان مجوس غير از جريان زرتشت است ممكن است زرتشت شناخته‌شده نباشد تاريخ ولادت آنها, شخصيت او مشخص نباشد برخي او را نبيّ بدانند برخي او را مُتنبّي بدانند اما مجوس يك نِحله ي پذيرفته شده ي اهل كتاب است بنابراين كسي كه پژوهشگر است بايد بين عنوان مجوس كه در فقه به عنوان اهل كتاب شناخته شدند و تعبير علامه در تذكره و بسياري از فقهاي ما در كتابهايشان از مجوس جِزيه گرفته مي‌شود مانند يهود و مسيحيّت, بين عنوان مجوس و بين شخص زرتشت بايد فرق گذاشت (يك), و درباره ي زرتشت هم بايد بحث كرد كه آيا زرتشت يك نفر بود يا چند نفر, گاهي عنوان براي يك صاحبْ سِمت است مثل اينكه سلاطين ايران را مي‌گفتند كِسرا, فرمانروايان مصر را مي‌گفتند فرعون, فرمانروايان چين را مي‌گفتند خاقان, فرمانروايان روم را مي‌گفتند قيصر, بخشي كه نمرود زندگي مي‌كرد هم آن را هم احتمال دادند كه فرمانروايان آ‌ن منطقه را بگويند نمرود اينها لقب عام است نه شخص خاص, بنابراين دو مطلب بايد روشن بشود يكي اينكه مجوس غير از عنوان زرتشت است كه اگر در احتجاج مرحوم طبرسي و مانند آن درباره ي شخص زرتشت آمده كه او مُتنبّي است نه نبيّ با عنوان مجوس كه تذكره علامه و ساير كتابهاي فقهي اينها را به عنوان اهل كتاب مي‌دانند اين بايد فرق گذاشت يك, دوم اينكه آيا زرتشت يك شخص معيّن است يا عنواني است براي رهبران مذهبي آن عصر ايران.

مطلب بعدي آن است كه فرمود خدا فاصِل است (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ) چرا او فاصل است؟ خب اگر او قاضي است او داور است شاهدش چه كسي است؟ فرمود خدا خيلي شاهد دارد اوّلين شاهد خودش است (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) بنا بر اينكه شهيد به معني شاهد باشد.

بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ» در خلوت گناه نكنيد براي اينكه آن كس كه امروز مي‌بيند فردا داور هم اوست و هيچ نمي‌شود گفت كه كسي نيست و ما در خفا معصيت مي‌كنيم در خفايِ خفا هم كسي گناه بكند خدا مي‌داند فرمود: (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ) كه اول با (وَاعْلَمُوا) شروع شده فرمود در درونِ درون شما خاطره‌اي باشد خدا مي‌بيند.

مطلب بعدي آن است كه خيلي از چيزهاست كه بر انسان مخفي است بر اساس كارهاي نفس مسوّله و مانند آن حبّ شيء, بغض شيء و مانند آن نمي‌گذارد انسان داورِ خوبي باشد در درون انسان چيزي نهادينه شده است و انسان از او غافل است اين مي‌شود اخفا, بالاتر از خفي كه بالاتر از جَهر است فرمود: (إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي) هر سه را خدا مي‌داند اگر گفتاري علني داشته باشيد كه خب خدا مي‌داند اين روشن است علني نباشد مخفي باشد خدا مي‌داند بالاتر از مخفي حتي براي خود شما هم اگر مستور باشد او مي‌داند. خب, اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ» آن كس كه امروز مي‌بيند فردا داور اوست اين يك, بعد براي اينكه روشن بشود كه صحنه ي قيامت عدلِ محض است شهود فراواني را ذكر مي‌كند كه اصلاً انسان مهفوف به شهود است هر چه در اطراف او هست شاهد است لذا چنين گناهي انكارپذير نيست. از اعضا و جوارح خود انسان شروع كرده تا به در و ديوار, اعضا و جوارح انسان شهود مي‌دهد كه (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) بعد اينها اعتراض مي‌كنند (قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ) پس همه ي اعضا و جوارح ما شاهدند اين (يك), در و ديواري هم كه ما در آ‌نجا زندگي مي‌كرديم هم شاهدند به دليل اينكه اينها ساجدند فرمان خدا را مي‌برند و چيزي از يادشان نمي‌رود و درست درك مي‌كنند و گناه نمي‌كنند پس (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ) ترسيمِ دادگاهِ قضايي معاد را دارد بيان مي‌كند خدا قاضي است شاهد چه كسي است؟ خدا شاهد است, اعضا و جوارح خود متّهم و مُجرِم شاهد است, زمين و زمان هم شاهدند. آسمان و زمين هم شاهدند لذا انسان نمي‌تواند چيزي را انكار كند پس (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ) سؤال: شاهد چيست؟

اول خود خدا, جواب: (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) بعد چه كساني شهادت مي‌دهند؟ آسمان و زمين همه, براي اينكه همه ي اينها مطيع خدايند اين جزء غرر آيات ماست كه موجودات آسماني درك مي‌كنند اين پنج طايفه از آيات است كه دلالت مي‌كند بر اينكه همه ي اجرام چيز مي‌فهمند. برخي از آيات يا روايات را انسان مي‌تواند تأويل ببرد و توجيه بكند اما بسياري از آن ادلّه قابل توجيه نيست آن رواياتي كه دارد زمين چند بار به انسان خطاب مي‌كند «أنا بيت الوحدة, أنا بيت الغُربة, أنا بيت الوحشة, أنا بيت الدود» خب برخيها آمدند بگويند اين حرفها تمثيل است يعني گويا زمين به انسان مي‌گويد «أنا بيت الوحشة» به دليل اينكه حقيقت اين‌چنين نيست اينها به زحمت قابل تأويل است ما كه يقين نداريم كه اينها حرف نمي‌زنند و درك نمي‌كنند كه, چرا توجيه بكنيم بگوييم اين تشبيه و تمثيل است حالا اينها قابل تشبيه و تمثيل باشد اين روايات فراواني كه دارد كه مسجد شهادت مي‌دهد براي عدّه‌اي, شفاعت مي‌كند براي عدّه ي ديگري, شكايت مي‌كند براي همسايه‌هايي كه با او رابطه ندارند اينها را چطور تشبيه بكنيم اين در قيامت شهادت مي‌دهد, شفاعت مي‌كند, شكايت هم مي‌كند, از كساني كه همسايه ي مسجدند مرتّب در مسجد نماز مي‌خوانند حرمت مسجد را حفظ كردند اگر لغزشي داشته باشند مسجد شفاعت مي‌كند كسي كه همسايه مسجد است اعتنا به مسجد ندارد مسجد هم شهادت مي‌دهد هم شكايت مي‌كند ما اينها را چطور توجيه بكنيم اينجا كه ديگر قابل گويا نيست كه آن مسئله ي «أنا بيت الوحدة» و «أنا بيت الغربة» مثلاً قابل توجيه هست ولي دليلي بر اين توجيه نداريم واقعاً حرف مي‌زنند حالا ما نتوانستيم بشنويم يك مطلب ديگر است اما اين ادلّه و روايات فراوان شفاعت و شكايت و شهادت را چه بكنيم و اگر اينها در قيامت شهادت مي‌دهند, شكايت مي‌كنند, شفاعت مي‌كنند قيامت ظرفِ اَداي شهادت است اين (يك) و هر ادايي مسبوق به تحمّل است اين (دو) اگر اينها امروز نفهمند فردا چگونه شهادت مي‌دهند؟ اگر امروز واقعاً نفهمند و خداي سبحان فردا اينها را آگاه كند فردا يوم الإحتجاج است همين متّهمان و مجرمان مي‌گويند خدايا تو به اينها ياد دادي وگرنه اينها چه شهادتي دارند بگويند اگر اعضا و جوارح ما نفهمند ولي آن روز حرف بزنند انسان به خدا عرض مي‌كند خدايا تو به اينها گفتي اينها چه مي‌دانند و از اينكه انسان هيچ حرفي ندارد براي گفتن معلوم مي‌شود اينها امروز مي‌بينند و مي‌فهمند و همان طوري كه ديدند شهادت مي‌دهند بنابراين اين پنج طايفه از آيات طايفه ي اسلام, طايفه ي تسبيح, طايفه ي سجود, طايفه ي تحميد, طايفه ي طوع و رغبت و اطاعت اين پنج طايفه از آيات كه قابل توجيه نيست (لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ) يعني «إنقادَ» همه‌شان مسلمان‌اند (لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ) يعني با شعور و ادراك, (يُسَبِّحُ لِلَّهِ) گاهي با فعل ماضي گاهي با فعل مضارع گاهي با مصدر گاهي با امر گاهي (سُبْحَانَ اللَّهِ), گاهي (سَبَّحَ لِلَّهِ), گاهي (يُسَبِّحُ لِلَّهِ), گاهي (سَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ) به عناوين مختلف آمده درباره ي آسمان و زمين دارد (سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ), (يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ) اين سه, درباره ي طوع و رغبت هم كه در سوره ي «فصلت» فرمود: (ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ) خدا غريق رحمت كند مرحوم آقا سيّدعبدالحسين را در آن رساله ي اللقاء والرؤيه ايشان متأسفانه اينها را حمل بر تمثيل كرده كه گفتن نيست سؤال و جوابِ حقيقي نيست گويا آسمان و زمين به خدا عرض مي‌كنند كه ما آمديم در حال طوع و رغبت, چرا گويا؟! ما اگر نتوانستيم حرفِ آسمان و زمين را درك كنيم نشان آن است كه آ‌نها هم اهل درك نيستند؟ آنها حقيقتاً اهل درك‌اند حقيقتاً مي‌فهمند حقيقتاً هم حرف مي‌زنند (قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ) نه «طائِعَين» اينها تثنيه‌اند ولي در جواب كه به خدا عرض مي‌كنند, عرض مي‌كنند خدايا ما با كاروانِ هستي آمديم نه ما دو نفر آمديم يا ما دو شيء آمديم (فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ) نه «طائِعَين» يعني ما مجموعاً در خدمت شماييم.

جامع‌ترين آيه در بين اين طوايف خمسه همان آيه سوره ي مباركه ي «اسراء» است كه (إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) تسبيحش با تحميد آميخته است پس تحميدِ عمومي, تسبيح عمومي, سجده ي عمومي, طوع عمومي, اصلاح عمومي و هيچ دليلي هم نيست كه اينها نمي‌فهمند بلكه شواهد و ادله ي فراواني است كه اينها درك مي‌كنند مي‌فهمند اين (يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ) اين است و سلسله ي جبال نماز جماعت را به امامت داود(سلام الله عليه) اقامه مي‌كردند اين بود (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ) اين بود, بنابراين همه ي اينها مي‌فهمند وقتي همه ي اينها مي‌فهمند همه ي اينها مي‌شوند شاهد, پس محكمه ي عدل خدا كه مستقر شد قاضي خداست, اوّلين شاهد خداست, شهود بعدي هم در و ديوار عالم‌اند اين مي‌شود محكمه ي قيامت. (أَلَمْ تَرَ) حالا خطاب اگر منظور از اين رؤيت, رؤيت قلبي و شهود قلبي باشد مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است كه اينها نور واحدند و كساني كه دست‌پرورده‌هاي خصوصي اينها هستند مثل اُويس‌قَرن, حارثةبن‌زيد, رُشيد حَجري و امثال ذلك, اگر منظور از اين رؤيت, رؤيت علمي باشد خب همه ي كساني كه مي‌توانند با انديشه و فكر اين مطلب را درك كنند (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ) مستحضريد وقتي خداي سبحان بخواهد از ظرف و مظروف با هم خبر بدهد گاهي از ظرف سخن به ميان مي‌آورد گاهي از مظروف, گاهي هم ممكن است از هر دو, گاهي مي‌فرمايد سماوات و ارض اين‌چنين‌اند يعني سماوات و اهلش, زمين و اهلش اين‌چنين‌اند گاهي مي‌فرمايد اهل سماء اين‌چنين‌اند يعني اهل سماء و سماء, اهل ارض و ارض. فرمود: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ) سماء و اهل سماء (وَمَن فِي الْأَرْضِ) يعني زمين و اهل زمين پس اينجا (مَن فِي الْأَرْضِ) از اين فِرَق شش‌گانه هر كه باشد ساجد است يعني در:

نظام تكوين, درست است به نظام تشريع ما شش گروه و نِحله را شمرديم ولي در نظام تكوين همه مُنقاد و مطيع‌اند تابع قضا و قَدَر الهي‌اند نمي‌توانند غير از اين بكنند همه‌شان مختارند در نظام تشريع ولي در نظام تكوين همه‌شان در تحت فرمان الهي‌اند و منقادند.

پرسش:.؟پاسخ: بله خب به داوري نياز دارد ديگر, اگر در قيامت محكمه‌اي نباشد درجات مشخص نمي‌شود دركات مشخص نمي‌شود يك محكمه و ميزان عدلي هست كه برابر آن ميزان (ونزع الموازين ليوم القيام), (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) برابر آن موازين اعمال سنجيده مي‌شوند بعد به محكمه مي‌روند بعد فصل‌ِ خطاب مي‌شوند خب.

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ) پس گرچه از نظر تشريع مردم شش گروه شدند از نظر تكوين بيش از يك گروه نيستند (مَن فِي الْأَرْضِ) هر كس مي‌خواهد باشد. در قبال (مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ) اين موجودات را هم شمردند شمس و قمر كه موجودات سمايي‌اند و نجوم, جبال و شجر و دواب كه موجودات ارضي‌اند خب تا اينجا ناظر به نظام تكوين كه همه ي موجودات برابر آن طوايف پنج‌گانه ي آيات منقاد و مطيع ذات اقدس الهي هستند اينكه خداي سبحان گاهي دستور مي‌دهد به باد (سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ) نسبت به مؤمنان نسيم باش نسبت به كفّار سونامي و امثال ذلك باشد همين است ديگر خب بالأخره اين باد كه آمده كاري به مؤمنين نداشت كه نسبت به يكديگر آنها را (نَخْلٍ خَاوِيَةٍ) قرار داد گاهي هم نسبت به قارون دستور مي‌دهد به زمين كه اين را بگير (خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ) گاهي به دريا به اين آبها مي‌گويد شما چند دقيقه بايستيد مي‌گويند چَشم, اينها اطاعت مي‌كنند درك مي‌كنند فرمان مي‌دهند خب آبِ رفته, رفته آبِ نيامده ايستاده يك سدّ آبي تشكيل داد پشت سر هم ايستادند شما چند لحظه صبر بكنيد, چَشم. اينها درك است اينها فهم است اولياي الهي هم همين را دارند ديگر خب فرمود تا اينجا براي نظام تكوين (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ) سماء و اهلش (وَمَن فِي الْأَرْضِ) ارض و اهلش, شمس و قمر و نجوم و جبال و شجر و دواب اين تمام شد (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) چون عطف به منزله ي تكرار آن فعل است اين‌چنين مي‌شود كه «يسجدُ له كثيرٌ مِن الناس» جناب زمخشري به زحمت افتاده, جناب فخررازي به زحمت افتاده كه استعمال لفظ در عكس از معنا جايز نيست بايد راه‌حل پيدا كرد در حالي كه هيچ زحمتي نيست استعمال لفظ در عكس از معنا كاملاً جايز است آنجاهايي كه جاي عقلي است كه دست اين آقايان خالي است اين چه استحاله ي عقلي دارد خب, استعمال لفظ در عكس از معنا جايز است ولي اين نيازي به آن ندارد اين عطف است يك (يَسْجُدُ) ديگر در كار است نظام تكوين تمام شد.

نظام تشريع رسيديم فرمود در نظام تكوين هر كه روي زمين است ساجد است از اين فِرق شش‌گانه چه بچه چه غير بچه همه تابع‌اند, چه بالغ چه غير بالغ, چه مكلّف چه غير مكلّف ولي در نظام تشريع مردم دو قِسم‌اند (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) بر اساس نظام تشريع اينها سجده مي‌كنند (وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) اينها سجده نمي‌كنند و عذاب مستحقّ‌اند منتها همين سجده نكردن سبب معذّب شدن اينهاست خب. كلمه ي (كَثيرٌ) چند جا كاربرد دارد يك وقت كثيرِ لفظي است اينها را در لمعه ملاحظه فرموديد كه دِماء كثير يا آب كثير در برابر آب قليل, كثير گاهي كثيرِ نفسي است يعني اين آب في نفسه كثير است يا آن خون في نفسه كثير است اين مقابل ندارد مقابلش هم ممكن است كثير باشد چون در برابر چيزي نيست اين شيء في حدّ نفسه كثير است يك وقت است كه كثرتِ نسبي است و نه نفسي اينجا سنجش معيار است اگر الف را نسبت به باء سنجيديم گفتيم الف كثير است الاّ ولابد باء بايد قليل باشد ديگر ما ديگر دوتا كثير نداريم كه, اگر اين زياد است آن باء كم است ديگر پس كثير يك كثرتِ نفسي است يك كثرتِ نسبي, كثرت نفسي قياسي نيست ممكن است كه پنج شش امر همه كثير باشند يك جمعيّت فراواني نظرشان اين است يك جمعيّت فراواني نظرشان آن است يك جمعيّت فراواني نظرشان آن است ممكن است اين شش نحله‌اي كه ذكر شده همه‌شان كثير باشند يك كثرتِ نسبي است كه ما شيئي را به غير مي‌سنجيم اگر اين الف را به غير سنجيديم احدهما كثير شد الاّ ولابد ديگري قليل است اين يك مطلب, مطلب ديگر اين است كه بين كثير و اكثر چه فرق است؟ اكثر حتماً امر نسبي است حالا نسبت او يا رجحان است يا ضرورت, اگر ضرورت بود مي‌شود افعلِ تعييني نظير (وأُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ) و اگر رجحان بود مي‌شود افعلِ تفضيلي ولي بالأخره نسبي است اگر شيئي اكثر بود مقابلش الاّ ولابد از او كمتر است حالا ولو اينكه في نفسه كثير باشد ممكن است كه باء اگر نسبت به خودش بسنجيم نسبت به غير نسنجيم يك امر كثيري باشد ولي از نظر مقايسه و سنجش وقتي با الف سنجيده شد الاّ ولابد بايد قليل باشد ديگر معنا ندارد كه الف اكثرِ از باء باشد و باء هم همتاي الف باشد اين‌چنين نيست, پس اكثر الاّ ولابد نسبي است كثير هم نسبي است هم نفسي.

مطلب سوم آن است كه در فقه ملاحظه مي‌كنيد مخصوصاً در جواهر و اينها براي اينكه معلوم بشود كدام قول طرفدار بيشتري دارد تعبير اين بزرگان اين است كه أشهر اين است بل المشهور, مشهور بالاتر از أشهر است اگر گفتند اين قول أشهر است يعني مقابل او هم درست است به اين حد نيست ولي ممكن است في نفسه شهرت داشته باشد قول اول را صد نفر گفتند قول دوم را هشتاد نفر گفتند, هفتاد نفر گفتند. خب, أشهر مقابلش غير أشهر است ولي مشهور مقابلش قليل است شاذّ نادر است «دع الشاذّ النادر خُذ بما اشتهر بين اصحابك» چون مشهور بالاتر از أشهر است اين بزرگان در كتاب فقهي اول مي‌گويند «الأشهر كذا بل المشهور هو كذا» خب, اينجا كه فرمود: (كَثيرٌ ) كثيرِ نفسي است نه كثيرِ نسبي عدّه ي زيادي سجده مي‌كنند عدّه ي زيادي از سجده اِبا دارند اين نظام تشريع است ديگر نفرمود عدّه ي زيادي اِبا دارند فرمود عدّه ي زيادي استحقاق عذاب دارند براي اينكه همان ابا كردن سبب معذّب شدن اينهاست (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) يعني (أَلَمْ تَرَ) كه خيليها اهل سجده‌اند (وَكَثيرٌ) اهل سجده نيستند كه (حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) و هر كسي كه عذاب بر او سزاوار شد بايد بداند اين به تعذيبِ الهي است اين خودبه‌خود نيست درست است كه اگر كسي ناپرهيزي كرد بيمار مي‌شود اما اين‌چنين نيست كه اين غذاي مسموم خودبه‌خود بشود فاعلِ مستقل و دستگاه گوارش را از كار بيندازد و هيچ عاملي مافوق نباشد اين طور نيست همه ي اينها علل مُعدِّه‌اند به اصطلاح فاعلِ مابه‌اند آنكه فاعل ما منه است ديگري است كه (إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ) اما او «يُمرِضُني و يَشفين» اِمراض به اوست, شفا به دست اوست اينها علل مُعدِّه‌اند, علل معدّه هرگز كارِ علّت فاعلي را نمي‌كند اينها ابزارند, اينها وسايل‌اند اينها فاعل ما به‌اند نه فاعل ما منه كار از اينها ساخته نيست كار از ديگري ساخته است لذا فرمود اگر كسي سجده نكرد درست است كه (حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) اما اين به تعذيب الهي و به اهانت الهي است كه خدا اهانت مي‌كند (وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ) چرا؟ براي اينكه (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ) آن آيه ي شانزده هم كه فرمود: (وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ) ضمير (يُرِيدُ) الاّ ولابد به الله بر مي‌گردد اينجا هم (يَفْعَلُ) ضمير (يَفْعَلُ) به (اللَّهَ) برمي‌گردد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo