< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

89/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

(وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ (8) ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ (9) ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ (10) وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ (11)

قرآن كريم به عنوان ميزان و ترازو نازل شده است ترازو آن است كه دو كَفّه ي متعادل داشته باشد و وزن را هم به همراه داشته باشد موزون را ديگران بايد به اين ترازو عرضه كنند و مقدارش را بسنجند ترازو اگر دو كفّه دارد ولي وزن را به همراه ندارد آن ميزانِ كامل نيست زيرا اگر خواستند كالايي را با اين ترازو بسنجند بايد وزني باشد كه اين كالا موزونِ با آن وزن باشد تا مقدار اين كالا مشخص بشود اگر وزن يعني واحد سنجش كنار اين ميزان نباشد اين ميزان, ميزان ناقص است قرآن كريم كه به عنوان ميزان حق و باطل هست وزن را هم بيان كرده اينكه در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت فرمود: (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) اين مخصوص به قيامت نيست در قيامت اين مطلب به صورت شفاف براي همه روشن مي‌شود وگرنه در دنيا هم «والوزن الحق» نه «والوزن حقٌّ» يك وقت مي‌گوييم «إنّ الموت حقٌّ, إنّ المعاد حقٌّ, إنّ الجنّة حقٌّ, إنّ النار حقٌّ» يعني اينها هستند آيه معنايش اين نيست كه وزن هست لذا مي‌فرمود «والوزن حقٌّ» آيه با الف و لام ذكر كرده فرمود: (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) يعني وزن حق است كالا را با حق مي‌سنجند موزون, اعمال و عقايد و اخلاق مردم است وزن حق است اينها را با حقيقت مي‌سنجند مثل اينكه در دنيا بعد از وضع ترازو سنگ كه وزن است در يك كفّه مي‌گذارند نان كه موزون است در كفّه ي ديگر مي‌گذارند اين نان را با آن وزن مي‌سنجند عقايد را اخلاق را اعمال را, با حق و حقيقت مي‌سنجند اين طور نيست كه اين مخصوص قيامت باشد منتها در قيامت همگاني است و روشن, در دنيا براي همه روشن نيست.

مطلب دوم آن است كه قرآن كريم ميزان است و به ما هم دستور دادند كه عقايدمان اخلاقمان اعمالمان را با اين ترازو بسنجيم اختصاصي به بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) ندارد ولي اين روايت را صاحب تحف‌العقول از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كرد كه «إعرضوا أنفسكم علي كتاب الله» قرآن مي‌شود ميزان فرمود شما خودتان را با قرآن بسنجيد خب اگر قرآن ترازوست و ميزان است وزن را هم به همراه دارد يعني حق را بيان مي‌كند.

مطلب سوم آن است كه ما كه جوامع بشري بخواهيم خودمان را بر قرآن عرضه كنيم بايد معيارهاي طبقات هم در قرآن مشخص شده باشد بعضيها جاهل‌اند بعضي عالِم‌اند بعضي تابع‌اند بعضي متبوع‌اند, افراد كه يكسان نيستند بعضي تحصيل ‌كرده‌اند بعضي تحصيل نكرده‌اند اينها يكسان نيستند همه ي اينها احكامشان در قرآن كريم آمده مخصوصاً در سوره ي مباركه ي «حج» اينكه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ), (وَمِنَ النَّاسِ), (وَمِنَ النَّاسِ) اين تَنويع و تَصنيف طبقات مردم است بعضي اين صِنف‌اند بعضي آن نوع‌اند بعضيها تحصيل كرده نيستند اما عاقل و خردمدارند مي‌فهمند از چه كسي تقليد كنند بعضيها تحصيل كرده نيستند ولي گرفتار تعصّب جاهلي‌اند و دلشان به هر كسي خواست تقليد مي‌كند اين آيه قبلي يعني آيه سومي كه قبلاً تلاوت شده است ناظر به همان جاهلانِ تابع بود كه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ) اين تفاوت بين مقلِّد و مرجع را هم زمخشري در كشّاف گفته و هم فخررازي در تفسيرش پذيرفته و هم ديگران منتها سيدناالاستاد يك تحقيق دقيق‌تري دارند. پس انسان يا جاهل است مقلِّد است تابع يا عالِم است و داعيه ي متبوع‌ بودن دارد فرمود اگر تابعي خود را بر قرآن كريم بسنج ببين كه از چه كسي تبعيّت مي‌كني اگر متبوعي خود را بر قرآن كريم عرضه كن ببين متبوع چه گروهي باشي و چگونه متبوع باشي. اينكه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ), (وَمِنَ النَّاسِ) تكرار كرد برخيها خيال كردند كه اين آيه ي هشت و آيه ي سه يك مضمون دارد و سرّ اين تكرار هم تأكيد مطلب است لكن اين تام نيست براي اينكه در محور بحث كردند و عدم تماميّت اين تكرار را هم جناب زمخشري ذكر كرده فخررازي هم قبول كرده و مانند آن, آن آيه ي سه مربوط به تابعان است اين آيه ي هشت مربوط به متبوعان آن تابع اگر گرفتار تعصّب قومي و قبيلگي و امثال ذلك نباشد مي‌داند از چه كسي تبعيّت كند اين متبوع هم اگر گرفتار هوا نباشد مي‌داند كه چه موقع و در چه شرايطي عدّه‌اي را به دنبال خود دعوت كند پس اينها تكرار نيست اين تصنيف است يعني مردم چند صنف‌اند چه اينكه در آيه ي يازده همين سور‌ه كه امروز تلاوت شد مي‌فرمايد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ) كه اين هم يك صنف از مردم‌اند بنابراين اگر به ما گفتند خودتان را بر قرآن كريم عرضه كنيد براي آن است كه غالب اين اصناف و غالب اين افراد و غالب اين انواع خصوصيّاتشان در قرآن كريم بيان شده است.

مطلب بعدي آن است كه در آيه ي سه اين جدالش جدالِ جاهلانه است حرفي براي گفتن ندارد همان مدّعاي خود را تكرار مي‌كند كه فلان شخص يا فلان مكتب خوب است اما استدلال نمي‌كند چون تابع است و اهل استدلال نيست لذا در آن آيه ي سه نفرمود كه «ومن الناس من يجادل في الله بغير علمٍ ولا كذا و كذا» اين علم به معني جامع است هر سه قسم را شامل مي‌شود براي اينكه او فقط جاهل است بالقول المطلق جاهل است نه دليل عقلي دارد نه دليل نقلي دارد نه از وحي خبر دارد و مانند آن, اين علم جامع اقسام سه‌گانه است. اما در آيه ي هشت فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ) معلوم مي‌شود احتجاج به سه قسم درست است و تفصيل هم قاطع شركت است اين علم غير از آن هدايت است آن علم و هدايت غير از كتابِ مُنير است.

راههاي نحوه ي تغاير اين علوم سه‌گانه چيست؟ برخيها خواستند بگويند كه منظور از اين علم, علم تجربي و حسّي است منظور از آن هدايت برهان عقلي است منظور از كتابِ منير دليل نقلي است يعني اينها نه دليل حسّي و تجربي دارند نه دليل عقلي و تجريدي دارند و نه دليل نقلي با اينكه دستشان از هر سه رشته تهي است مع‌ذلك داعيه دارند و متبوع‌اند و عدّه‌اي را به دنبال خود دعوت مي‌كنند اين نيست مگر بر اساس هوس. اين سخن نمي‌تواند درست باشد براي اينكه درست است كه علمِ تجربي و علم حسّي كه به تجربه منتهي بشود حجّت شرعي است لكن محور بحث معرفت‌الله است درباره ي خدا علم حسّي و تجربي كارآمد نيست اگر كسي خواست درباره ي خداي سبحان برهاني اقامه كند تمام مبادي اين برهان يا عقلي و تجريديِ محض است يا تلفيقي از تجربي و تجريدي زيرا با دليل تجربي يعني بر اساس حس و تجربه اگر به برهان عقلي و تجريدي نرسد اين مي‌تواند درباره ي نجوم, آسمان, زمين, دريا, موجود دريايي, موجود آسماني اينها كارآمد باشد اما درباره ي خداي سبحان كه منزّه از تجربه و حس است اين كارآمد نيست. در علوم تجربي نه مي‌توان خدا را ثابت كرد نه مي‌توان خدا را نفي كرد نه مي‌توان در كار خدا شك كرد اصلاً آن مطلب, مطلبي نيست كه به اندام علم تجربي بيايد كه بارها مثال زده مي‌شد كه اگر مثلاً كسي باسكولي دارد كه كاميونها را بسنجند اگر صاحب باسكول بخواهد درباره ي مثلاً كُره ي زمين سخن بگويد اثبات كند اشتباه كرده, نفي كند اشتباه كرده, شك كند هم اشتباه كرده او حق ندارد درباره ي كُره ي زمين حرف بزند براي اينكه باسكول او براي كاميون است بعضي از علوم است كه اندام آنها قيافه ي آنها وزن آ‌نها, يك حوزه ي خاص دارد علوم مادّي است بله, تجربه براي علوم مادّه خوب است اما براي چيزي كه ماوراي طبيعت است ماوراي مادّه است به حس و تجربه نمي‌آيد (لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ), «لا تدركه الحواس», «لا تدركه كذا و كذا» چنين موجودي اصلاً نمي‌شود به احد انحاي ثلاثه درباره ي او سخن گفت لا نفياً و لا اثباتاً و لا شكّاً لذا علم تجربي توان آن را ندارد و حق آن را هم ندارد پس اگر گفته شد كه (بِغَيْرِ عِلْمٍ) حتماً بايد منظور از علم يا تجريدي و عقليِ محض باشد يا تلفيقي از تجربي و تجريدي كه بعضي از مبادي‌اش تجربي باشد و آن كبراي نهايي و كلّي تجريدي چون بحث درباره ي خداي سبحان است (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) اين علم در قبال هدايت, در قبال كتابِ مُنير اينها از هم جدا نيستند چون تفصيل قاطع شركت است ولي جامع هر سه اينها علم است كه در آيه ي سه گذشت كه (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) خب پس منظور از اين علم يا تجريدي و برهان عقلي محض است يا تلفيقي از تجربي و تجريدي اين قِسم اول.

قسم سوم هم مشخص است كه كتابِ منير است يعني دليل نقلي اما قسم دوم چيست؟

ما يك علم داريم يك هدايت داريم يك دليل نقلي, دليل نقلي همان آيه ي قرآني است علم هم برهان است كه برهان عقلي است اين هدايت چيست؟ اين هدايت را گفتند كه خداي سبحان از سه راه بشر را عالِم مي‌كند يكي همان راه برهان عقلي كه خداي سبحان مبادي‌اش را اول فراهم كرده يعني بديهياتِ فطري را كه سرمايه است به انسان داده راه كسب را هم به انسان آموخته اين تَطرُّق را در اختيار خود انسان قرار داد كه از بديهي به نظري سفر كند و مجهول را حل كند. هدايت را فرمود ممكن است كسي راه مدرسه و حوزه و دانشگاه را طي نكند ولي راه اخلاص را طي كند «من اخلص لله أربعين صباحا» يا «أصبح لله مخلصاً أربعين صباحا تَنفجر ينابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه» كم نيست اين طايفه از روايات هم اهل سنّت نقل كردند هم ما شيعه‌ها نقل كرديم كه اگر كسي از راه تهذيب نفس و از راه درون تطهير بكند اين قلب شفّافش كه آينه است بي‌غبار مي‌شود وقتي بي‌غبار شد اسرار عالَم در آن مي‌تابد اين درس نخوانده است ولي خيلي چيز را مي‌فهمد اين راهي است كه دين براي ما باز كرده روندگان اين راه هم كم نبودند آنكه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي نقل كرد قصّه ي حارثةبن‌زيد را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد در جواب آن حضرت كه حضرت فرمود: «كيف أصبحتَ» عرض كرد: «علي يقينٍ» حضرت فرمود هر چيزي حقيقتي دارد حقيقتِ يقين تو چيست؟ عرض كرد «أصبحتك أنّي أنظر إلي عرش الرحمن بارزا» تا مسئله ي بهشت و جهنم را ذكر كرد. حضرت فرمود: «عبدٌ نَوَّر اللهُ قلبه فأثبُتْ» فرمود بنده‌اي است كه قلبش نوراني است در همين مرحله ثابت باش اين بعد به حضرت عرض كرد كه دعا كنيد كه شهادت نصيب من بشود كه وجود مبارك حضرت دعا كرد كه خدا شهادت را روزيِ او بكند و بعد از چند مدّتي غزوه‌اي پيش آمد و عدّه‌اي رفتند و اين هم شركت كرد و بعد از چند نفر هم اين شهيد شد. خب, اين جزء افرادي نبود كه تحصيل‌كرده باشد اين بر اساس «مَن أصبح لله أربعين ثلاثاً مخلِصا» يا «أخلص لله أربعين صباحا» «تنفجر ينابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه» هست اُويس قَرَن از اين قبيل بود, سلمان از اين قبيل بود, مقداد از اين قبيل بود, رُشيد حَجَري از اين قبيل بود اينها كه اسرار غيب را به وسيله ي وليّ زمانشان وجود مبارك حضرت امير ياد گرفتند از همين قبيل بودند اين راهي هست جامع همه ي اين راهها آيه ي سوره ي مباركه ي «انفال» است كه (إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) يك راه جديدي را انبيا گشودند براي بشر راه تنها راه مدرسه و درس و بحث نيست راه مدرسه و درس و بحث همين است كه تقريباً الآن بيش از سي قرن است كه در حوزه‌ها رايج است «مَن فقد حسّاً فقد علماً» از ارسطو قبل از ارسطو تاكنون اين امر رايج است كه اگر كسي حسّي را از دست داد علمِ مُستفاد از آن حس نصيبش نمي‌شود اگر كسي بينايي را از دست داد از ادراك اقسام رنگها و مناظر محروم است و اگر كسي شنوايي را از دست داد از ادراك نغمه‌ها و موسيقي و اصوات محروم است و هكذا «مَن فقد حسّاً فقد علماً» يعني «علماً مستفاداً مِن ذلك الحس» اين يك امر رايجي است و معقول است و مقبول هم هست اما آنكه دين آورده اين است كه «مَن فقد تقواً فقدْ فَقَدَ علما» اگر كسي تقوا و پرهيزگاري را از دست داد علمي كه از ناحيه ي تقوا نصيبش مي‌شود آن ديگر حاصل نخواهد شد اين يك حرفِ تازه‌اي است كه انبيا آوردند اين جزء (وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) است ممكن است كه از راه حواس خيلي چيزها بفهمد اما آن علمي كه از راه تقوا نصيب مي‌شود آن علم را ديگر نخواهد داشت آن علمي كه بفهمد چه چيزي بازي است چه چيزي جِدّ است, چه چيزي هَزل است چه چيزي فصل است, چه چيزي پايانش خوب است چه چيزي پايانش بد است اين علم در دفتر نيست اين علم را انبيا آوردند فرمودند: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) و مضمونش هم همين اصل كلي خواهد بود كه «مَن فقد تقواً فَقدْ فَقَدَ علما و مَن حصَّل تقواً فقد حصّل علما» اين كه «مَن أخلص لله أربعين صباحاً» يا «أصبح لله مخلِصاً أربعين صباحاً تَنفجر ينابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه» اين مي‌شود هدايت, كتاب مُنير هم كه وضعش روشن است بنابراين اين شخصي كه متبوعِ هوامدار است پيرو هوس است اين نه برهان عقلي دارد بر دعواي خود نه اهل كشف و سير و سلوك و تهذيب نفس است و نه دليل نقلي حرفِ او را تأييد مي‌كند چنين شخصي كه جدال مي‌كند درباره ي خدا اين قصدش گمراه كردن مردم است ديگر, پس اين سه قسم درست است كه جامع همه ي اينها علم است ولي تفصيل قاطع شركت است و منظور از اين علم, علمي است كه درباره ي خداشناسي سهم داشته باشد آن يا تجريديِ محض است يا تلفيقي از تجريدي و تجربي و يا شهود و بيان كتابِ مُنير (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ). در همين سوره ي مباركه ي «حج» آيه ي 71 كه بعداً به خواست خدا خواهد آمد اين‌چنين ذكر شد فرمود: (وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ) اينها غير خدا را مي‌پرستند ولي نه دليل نقلي دارند نه دليل غير نقلي آن دليل غير نقلي يا برهانِ حصولي است يا عرفان شهودي, يا طريق حارثةبن‌زيد است و اُويس قَرَن هست يا طريق صاحبان براهين اين كلمه ي علم در همين سوره ي مباركه ي «حج» سه‌ جا به كار رفت يك‌جا به معناي جامع هر سه قِسم است كه در آيه ي سه محلّ بحث بود و گذشت كه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) يعني اين نه علمِ تجربي و تجريدي دارد نه علم شهودي دارد نه علم نقلي كه اين علم به معني جامع است. گاهي علم به معناي مقابل با شهود و دليل نقلي است همين آيه ي هشت است كه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ) گاهي در مقابل دليل نقلي است اعم از برهان عقلي يا عرفان شهودي آن در آيه ي 71 است كه فرمود: (وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ) وحي سلطان است دليل نقلي سلطان است براي اينكه مسلّط بر وهم و خيال است ديگر حجّت را, برهان را, حرفِ عالمانه را مي‌گويند سلطان چون آن وقتي وارد حوزه ي نفس شد مسلّط مي‌شود بر وهم و خيال آدم ساكت مي‌شود ديگر تحت سلطنت علم است ديگر نمي‌تواند حرفي بزند ممكن است قبول نكند ولي حرفي براي گفتن ندارد فرمود خدا كه سلطان نازل نكرد يعني آيه‌اي نازل نكرده در اين زمينه كه شما بت‌پرست باشيد حرفتان هم كه عالمانه نيست اين علمي كه در مقابل دليل نقلي است اعم از علمِ شهودي و علمِ برهان حصولي است بنابراين اگر كسي خواست عدّه‌اي را دعوت كند به خود البته به خود اگر بخواهد به خود دعوت كند همين گرفتاري را دارد نه علمِ تجربي و تجريدي دارد نه علمِ شهودي دارد نه علمِ نقلي, اگر يكي از اينها را داشته باشد ديگر به خود دعوت نمي‌كند به خدا دعوت مي‌كند.

در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» بحثش گذشت كه ما دوتا رژيم ارباب و رعيتي داشتيم يك رژيم ارباب و رعيتي كه به لطف الهي به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا كه الآن ما در دهه ي فجريم و ثواب همه ي بحثها و كارهايي كه در اين مملكت مي‌شود اولين بار در نامه ي عمل امام(رضوان الله عليه) و شهدا مي‌نويسند بعد در نامه ي اعمال مسئولين محترم. اين برداشته شد اين رژيم ارباب و رعيتي اما يك رژيم ارباب و رعيتي منحوس است كه به اين آسانيها برداشته نمي‌شود و آن اين است كه افراد گاهي همين كه چند سواد درس خواندند مردم را به خودشان دعوت مي‌كنند به جاي اينكه به الله دعوت كنند اين در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت كه اين رژيم ارباب و رعيتي خيلي منحوس است به اين آسانيها هم از بين نمي‌رود اين مضمون آن آيه است (مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي) فرمود مردم را به خود دعوت كردن اين رژيم ارباب و رعيتي است (وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ) در اثر درس و بحث و تعليم و تعلّم عالِمِ ربّاني باشيد به كسي مي‌گويند عالِم ربّاني كه هم شديدالربط بالرب باشد مي‌شود مخلِص, هم شديدالتربيب نسبت به مردم باشد مي‌شود مربّي خوب وگرنه عالِم ربّاني نيست ربّ هم مستحضريد كه مضاعف است نه ناقص, «رَبَيَ» نيست ربّ به معني مربّي نيست ربّ به معني مدبّر هست خب (وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ) اين درس و بحثي كه داريد اين تعليمي كه داريد اين تصنيفي كه داريد اين كتابي كه مي‌نويسيد درس و بحثي كه مي‌كنيد عالم ربّاني باشيد مردم را به خدا دعوت كنيد اگر كسي دستش پُر بود به احد انحاي ثلاثه مردم را به الله دعوت مي‌كند و اگر دستش خالي بود خب مردم را به خودش دعوت مي‌كند اين گرفتاري هست اين است كه فرمودند قرآن يك ميزان خوبي است و همه ي طبقات آثارشان در قرآن كريم آمده است و هر كسي موظّف است خود را با اين ترازو بسنجد پس فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ) منشأ اين كار هم (ثَانِيَ عِطْفِهِ) اين همين طور سَر خم كرده و متكبّرانه به كسي اعتنا نمي‌كند و راهش را ادامه مي‌دهد گرچه برخيها عَطْف هم قرائت كردند ولي (ثَانِيَ عِطْفِهِ) اين كلمه ي (عِطْفِ) در قرآن كريم فقط يك‌جا استعمال شده است و همين‌جاست اينكه با بي‌اعتنايي سر خم كردن يعني با بي‌اعتنايي كسي را نگاه نمي‌كند كنايه از غرور است نظير آن وصايايي كه در سوره ي مباركه ي «لقمان» آمده است كه (وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ).

آيه ي هيجده سوره ي مباركه ي «لقمان» اين است كه لقمان به فرزندش فرمود: (يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ ٭ وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ) رخ برتافتن, چهره عَبوس كردن, نيم‌رخ نگاه كردن, با بي‌اعتنايي از كنار مردم رد شدن همين تَصعير خَد است تصعير خد, ثَنْي عِطف اينها كنايه از تكبّر است و آدمِ مُختال اين كارها را مي‌كند مختال يعني خيال‌زده گرچه باب افتعال است به تفعُّل در قرآن كريم استعمال نشده تخيّل به معني اختيار باب افتعال در قرآن چند بار به كار رفته است كه (إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ) انسانِ خيال‌باف, خيال‌زده اين‌چنين حركت مي‌كند. خب, پس بنابراين منشأش همان غرور و خودخواهي و خودبيني و امثال ذلك است كه با دست خالي مردم را به دنبال خود كشانده.

آن ديگر همان طوري كه در برهان عقلي يك سلسله بديهيات است كه نظري را با بديهي مي‌سنجند در مسئله كشف و شهود هم آن بزرگان فرمودند ما كشفي داريم كه به منزله ي بديهي است و آن كشف معصوم است اين كشف و شهودها را كه نظري است بايد با كشف و شهودهاي بديهي كه معصوم است بسنجند همان طوري كه علوم نظري مطالب مشكل را با بديهي مي‌سنجند كشفهاي غير معصوم را هم با كشف معصوم مي‌سنجند كه منزّه از هر خطا و خطيئه است.

در جريان تقابل بين علم و هدايت و كتاب گذشته از اينكه در سوره ي مباركه ي «حج» مطرح است در سوره ي مباركه ي «احقاف» هم آمده در سوره ي «احقاف» آيه ي چهار اين است كه خداي سبحان مي‌فرمايد كلّ اين نظام را خدا آفريد و شما غير خدا را براي چه عبادت مي‌كنيد؟ (مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّي) مصالح ساختماني عرش تا فرش حقيقت است اين يك, و اين مصالح ساختماني هم زمان‌دار است يك وقت تاريخ مصرفش گذشت ما اين را به هم مي‌زنيم وقتي قيامت فرا مي‌رسد كلّ آسمان و زمين وضعش عوض مي‌شود با يك مصالح ساختماني ابدي مي‌سازيم آن ديگر تاريخ مصرف ندارد بهشت است ابدي و مانند آن, فرمود: (مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّي وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ) بعد مي‌فرمايد: (قُلْ أَرَأَيْتُم), فرمود به اينها بگو (أَرَأَيْتُم) يعني «أخبروني» به من گزارش بدهيد شما كه از عبادت خدا منصرف شديد به غير خدا رو آورديد دليلتان چيست؟ (أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي) يعني «أخبروني» (مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ) اين معبودان شما خالق‌اند كه بر اساس خلقت استحقاق عبادت داشته باشند؟ نه, (أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ) اينها چيزي را آفريدند؟ نه, شريك‌الخالق‌اند؟ نه, پس بيكاره‌اند اگر بيكاره‌اند چرا اينها را مي‌پرستيد (ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ) آخر يك دليل بياوريد يا عقلي يا نقلي يا بگوييد در قرآن آمده يا در تورات آمده يا در انجيل آمده يا در آئين زرتشت بوده چيزي بگوييد بالأخره اگر در كتابي آسماني نبود و دليل عقلي هم نداريد آخر چرا به دنبال اينها راه افتاديد (ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا) مي‌شود دليل نقلي, (أَوْ أَثَارَةٍ) يعني اثر علمي بياوريد مي‌شود برهان عقلي يا عقل يا نقل ديگر, اگر نه دليل عقلي داشتيد نه دليل نقلي داشتيد پس چرا دنبال اينها راه مي‌افتيد در دليل در قبال كتاب آن (أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ) هم مي‌تواند جامع بين‌القِسمين باشد يعني هم راه كشف و شهود, هم راه برهانِ عقل جامع‌ترين آيه‌اي كه بين اقسام سه‌گانه جدا جدا بحث كرد همين آيه ي هشت سوره ي مباركه ي «حج» است كه مسئله ي علم را از مسئله ي هدايت از مسئله ي دليل نقلي كاملاً جدا كرده كه فرمود: (بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ) فرمود اين گروه قصدشان متكبّرانه راه رفتن اين است كه مردم را از راه خدا گمراه كنند خب ما چه كار بكنيم درباره ي اين گروه فرمود: (لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ) اين آبروريزي دنيا را به همراه دارد اين يك, (وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ) آن عذابِ گرم و سوزنده را در قيامت به همراه دارد دو, اين كسي كه مَتبوع است و محترم است و از مردم حرمت مي‌گيرد چون اين احترام كاذبانه است نمي‌شود كه هم احترام و حرمت كاذب باشد و هم مقابلش كه اهانت و رسوايي است او هم كاذب باشد اين‌چنين نيست وقتي احترام كاذب شد اهانت مي‌شود صادق, اين كاذب دوام نخواهد داشت روزي نوبت آن صادق فرا مي‌رسد رسوايي صادق به دنبال حرمتِ كاذب است فرمود: (لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ) اين مي‌ماند ديگر, در قيامت هم نسبت به همين گروه فرمود: (تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ) يك, (عَذَابٌ مُهِينٌ) دو, غير از آن (عَذَابَ الْحَرِيقِ) غير از آن (كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا) كه در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت فرمود غير از آن سوخت و سوز جهنم رسوايي هم هست كه يك عذابِ رويي است اينها چيزي دامنگيرشان مي‌شود كه مُهِين است به اينها اهانت مي‌شود هون و رسوايي و خاري است براي اينكه اگر عزّت اينها در دنيا دروغ بود روز قيامت كه ظرف ظهورِ صِدق است آن ذلّتشان ظهور مي‌كند اگر اين احترام كاذب بود آن احترامِ صادق كه قيامت ظرف ظهور صِدق است ظهور مي‌كند لذا درباره ي همين گروه در جاهاي ديگر مي‌فرمايد: (لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ), (تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ) و مانند آن كه أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo