درس تفسیر آیت الله جوادی
89/10/28
بسم الله الرحمن الرحیم
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (8) وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ (7)
در طليعهی سورهی مباركهی «حج» از عظمت قيامت سخن به ميان آمد:
مطلب اول اما كسي كه در آينده در پيش هست نظير برزخ, صحنه ی قيامت و مانند آن نظير حوادث دنيا نيست كه نسبتش به همه عليالسوا باشد ممكن است در دنيا حادثهاي رخ بدهد كه براي همه يكسان باشد اگر روز است و روشن است براي همه روشن است و اگر شب است و تاريك است براي همه تاريك است ولي در صحنهی قيامت اين طور نيست يا در صحنهی برزخ اين طور نيست ممكن است صحنه ی برزخ دو نفر در كنار هم دفن شده باشند قبر هر دو نزديك هم باشد يكي روح و ريحان باشد يكي (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) يكي «روضة مِن رياض الجنّة» باشد يكي هم «حُفرةٌ مِن حُفَر النيران» نظير آنچه در كنار قبر مطهر امام هشتم(سلام الله عليه) قبر نحس هارون قرار دارد وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) قبرش «روضة مِن رياض الجنّة مدَّ البصر» و قبر آن منحوس هم «حُفرةٌ مِن حُفَر النيران». جريان زلزلةالساعه هم اينچنين است براي همه وحشتناك نيست چه اينكه در بخش پاياني سورهی مباركهی «انعام» قبلاً خوانده شد آيه ی 103 سوره ی «انعام» كه (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ) و در نوبتهاي قبل هم به همين آيه ی 103 اشاره شد پس بنابراين صحنهی قيامت براي همه يكسان نيست.
مطلب دوم آن است كه پس براي چه كسي آسان است؟ براي متّقيان كه در طليعهی اين سوره دعوت به تقوا شده است (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ) اگر كسي اهل تقوا بود زلزله ی ساعه براي او شيء آسان است و اگر اهل تقوا نبود زلزله ی ساعه براي او (وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي) و مانند آن خواهد بود. اين تفاوت طبق روايتي كه از وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) در آن سخن نورانياش نقل شده است استفاده ميشود. در سورهی مباركهی «معارج» آيه ی چهار و پنج اينچنين است (تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَ لْفَ سَنَةٍ) صحنه ی قيامت را كه اين آيه ترسيم ميكند فرمود اين قيامت مقدارش پنجاه هزار سال است. در منزل زيدبنارقم تفسير اين آيه مطرح بود چون هر جا حضرت تشريف ميبردند بالأخره محفل تفسيري داشتند يا خود حضرت شروع ميكردند به شرح آيهاي از آيات قرآن يا كسي از حضرت مطلبي را ميپرسيد در آنجا سؤال شده است كه «ما أطول هذا اليوم» در ذيل اين آيه اين حديث نوراني هست كه از حضرت سؤال كردند چه روز طولاني است! «ما أطول هذا اليوم» حضرت طبق اين نقل در جواب فرمود: «والذي نفسي بيده» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روزِ پنجاه هزار سال براي مؤمن «كصلاة مكتوبه» است مثل به اندازه ی يك نماز واجب حالا فرض بفرماييد نماز ظهر, اين نماز چهار ركعت با طمأنينه و تعقيباتش خوانده بشود پانزده دقيقه حداكثر طول ميكشد فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه ی نماز مكتوبه است حالا معلوم نيست سال دنيا باشد يا سال آخرت, ولي سال دنيا هم باشد پنجاه هزار 365 روز اين رقم زيادي است براي مؤمن «كصلاة مكتوبه» است بنابراين (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ) براي مؤمن شيء حقير خواهد بود عظيم نيست براي اينكه اين مراحل را گذرانده نظير عذاب دنيا نيست نظير حوادث دنيا نيست كه عذاب نباشد آزمون باشد براي همه يكسان باشد اين يك مطلب.
صحنهی قيامت (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ) براي عدّهاي (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) كه آيه ی 103 سورهی مباركهی «انبياء» بود اين يك, اگر كسي خواست به اينجا برسد به همين جمله ی اُولاي اين آيه عمل كند نجات پيدا ميكند كه (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ) اگر كسي اهل تقوا بود اين زلزله ی ساعت براي او شيء عظيم نيست اين را كاملاً تحمل ميكند براي اينكه (هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ) اين خوشحال ميشود روزي كه وعده ی الهي ميخواهد إنجاز بشود بنابراين اين نگران نيست و روايت ذيل آيهی چهار و پنج سوره ی «معارج» هم تأييد ميكند كه پنجاه هزار سال براي مؤمن «كصلاة مكتوبه» است.
كساني كه در رِيْب و شكّاند قرآن كريم از اينها گاهي به صورت اجمال, گاهي به صورت تفصيل نام ميبرد ميفرمايد اينها مُرتاباند در رِيْباند در آيه ی 24 سورهی مباركهی «ق» اين است كه در قيامت گفته ميشود (أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ ٭ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ) مُريب كسي است كه هم خودش در ريب است هم ديگران را در شبهه و ريب القا ميكند كسي كه در ريب است در آن روز گرفتار اين فرمان ميشود كه خداي سبحان به مسئولان دوزخ دستور ميدهد (أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ ٭ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ) چه اينكه نسبت به عدّهاي كه مُسراف مُرتاباند هم همين دستور هست آيه ی 34 سورهی مباركهی «غافر» اين است كه (يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ) ارتياب, مُريب اينها همه از مادّه ی رِيْب است كسي كه گرفتار شك است گرفتار اين صحنه خواهد بود. خب, قرآن ميفرمايد اگر شك داريد شكّتان با اين برهان زائل ميشود. شك يا بر اثر امكان است امكانش را خدا ثابت كرده با اين برهاني كه دوباره بازگو ميشود يا در وقوع است براي وقوع برهاني هست كه قرآن كريم از اين برهان در سوره ی مباركه ی «القيامه» و همچنين در سوره ی مباركه ی «مؤمنون» آنجا ميفرمايد اگر معاد نباشد عالم لغو است چون هر كس بيايد هر كاري بكند هر مذهبي هم داشته باشد هر حرفي را هم بزند هر ادّعايي هم داشته باشد اگر حساب و كتابي در كار نباشد به داد مظلوم نرسند و مدّعيان نِحلههاي باطل كسي تنبيهش نكند ميشود عالَم هرج و مرج ديگر.
سورهی مباركهی «القيامه» ضرورت معاد را ذكر ميكند آن سوره اصولاً به نام قيامت شروع شده است كه (لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ) بعد از اينكه برهان اقامه كرد براي امكان ميفرمايد: (بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ) كه به مناسبتي قبلاً اين آيات اول سوره ی مباركه ی «القيامه» گذشت يعني عدّهاي شبههاي ندارند شبهه ی علمي اما شهوت عملي دارند ميخواهند جلويشان باز باشد اينكه مشكلي ايجاد بكند نيست (أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ) ما اصلش كه چيزي نبود (هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ) كه (لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً) انسان را آفريديم حالا كه همه چيزش موجود است روح كه موجود است از بين نميرود بدن هم متفرّق شده ما جمع ميكنيم فرمود اينها مشكل علمي و شبهه ی علمي ندارند (بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ) ميخواهد فُجور كند جلويش هم باز باشد چيزي جلوي او را نگيرد يعني او شهوتِ عملي دارد نه شبهه ی علمي كه به مناسبتي قبلاً اين آيات مطرح شد. در بخش پاياني سورهی مباركهی «القيامه» آيه ی 36 به اين صورت آمده است (أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي) انسان خيال ميكند همين طور يَله و رهاست, ياوه و بيهوده است هر كسي هر كاري بكند در عالَم آزاد است اينكه نميشود, ميشود هرج و مرج معلوم ميشود نظمي در عالَم نيست اين سخن, سخن باطل است اين استفهام, استفهام انكاري است چون عالَم, عالم باطلي نيست انسان يَله و رها و ياوه و بيهوده نيست هدفي دارد الاّ ولابد به هدف بايد برسد. در بخش پاياني سورهی مباركهی «مؤمنون» هم به ضرورت معاد از راه هدف داشتن عالَم خلقت اشاره شده است در آنجا فرمود آيه ی 115 سورهی «مؤمنون» (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ) بالأخره هر كه در عالَم هر كاري كرد از بين ميرود يا هر كسي كار خودش را ميبيند (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) پس دو مقام محور بحث است:
اول امكان معاد دوم ضرورت معاد, امكان معاد را از باب قدرت مطلقه ی خداي سبحان با حدّ وسط اين برهان ثابت كردند, ضرورت معاد را از راه هدفمند بودن نظام خلقت انسان رها نيست كه هر چه كرد (فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ) باشد بشود هرج و مرج بلكه هر كسي هر كاري كرد محصول كار خودش را ميبيند. خب, پس امكان معاد قطعي, ضرورت معاد هم قطعي, اينها برهان است بعد ميفرمايد اين براهين گذشته نيست ما هر روز داريم جريان معاد را به شما نشان ميدهيم اين تعبير (لِّنُبَيِّنَ) براي همين است اين جريان (لِّنُبَيِّنَ) نظير (تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) نيست براي اينكه در اينجا هم جريان حيوان ذكر شده است و هم جريان انسان ذكر شده است و هم جريان نبات ذكر شده است در اينجا آن بخش روحاني بودن ذكر نشده يك سلسله مشتركاتي بين انسان و دام هست يك سلسله مشتركاتي بين انسان و نبات هست كه اينها را در اين دو آيه سورهی «حج» ذكر كردند يك سلسله جزء مختصات انسان است كه در سورهی مباركهی «مؤمنون» است اينكه تراب كم كم ميشود نطفه, ميشود علقه, ميشود مضغه, ميشود جنين تا اين مرحله مشترك بين انسان و حيوان است اين (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) كه در سورهی مباركهی «مؤمنون» است مخصوص انسان است و در آنجا چون خَلقِ آخر است (تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) مطرح است چون انسان ميشود «أحسن المخلوقين» پس كشف ميكنيم كه خالقِ اين احسن المخلوقين, أحسنالخالقين هم هست (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) چون انسان ميشود احسن المخلوقين اگر (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) مخلوق, أحسن المخلوقين است معلوم ميشود خالق, أحسن الخالقين است اما در اينجا مشتركات بين انسان و دام مشتركات بين انسان و گياه مطرح است لذا مسئله ی اصلِ تبيين قيامت طرح شده نه مسئله ی (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) در اين آيه محلّ بحث فرمود اگر شما درباره ی معاد شك داريد ما هر روز داريم مُرده را زنده ميكنيم خب شما بياييد در كارگاهها ببينيد كه هر روز خدا دارد مُرده را زنده ميكند ديگر (إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم) هر روز, اين (نَخْلُقكُّم) را در سوره ی مباركه ی «واقعه» به صورت شفاف بازگو فرمود در آنجا فرمود آن هم در همان سوره ی مباركه ی «بقره» سخن از أحسنالخالقين بودنِ خدا نيست چون از أحسنالمخلوقين سخن به ميان نيامده, از مشتركات بين انسان و حيوان يك, از مشتركات بين انسان و گياه دو, در سورهی مباركهی «واقعه» سخن به ميان آمده لذا آنجا سخن از أحسنالخالقين و أحسنالمخلوقين نيست.
سورهی مباركهی «واقعه» آيهی 58 به بعد فرمود: (أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ) فرمود امر بر شما اشتباه نشود شما در مسائل حيواني كه انسان از آن جهت كه حيوان است مطرح است و در مسائل كشاورزي شما يك بررسي كنيد يك كشاورز كارش چيست و يك پدر كارش چيست؟ كار كشاورز اين است كه اين بذر را در درونِ خاك مينهد همين ديگر از او غافل است كه چگونه اين بذرِ مرده زنده ميشود و چگونه دستور مييابد كه يك بخشاش به دلِ خاك برود بشود ريشه, يك بخشاش سر از خاك در بياورد بشود جوانه و خوشه اينها را كه نميفهمد كه فرمود كارِ كشاورز حَرث است او حارث است نه زارع:
حارث يعني كسي كه بذرافشاني ميكند همين, در جريان خلقت پدر و مادر هم همين طور فرمود, فرمود پدر خالق نيست پدر مُمْنِي است (أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ) اِمناء نقل همين چيزي است كه (يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ) اين نقل اين است «مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» همين, يك حركت مكاني است مثل اينكه حارث و آن زميندار يك حركتِ مكاني ميدهد اين بذر را از انبار به زير خاك مينهد همين (أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ) اِمناء همين است (ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ), (نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ) خالق ماييم چرا؟ براي اينكه (أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ) پدر و مادر اِمناء ميكنند, نقل ميدهند اينها همان طور كه گريه ميكنند آبِ چشمشان ميآيد, عطسه ميكنند آبِ بينيشان ميآيد, سُرفه ميكنند آب بينيشان ميآيد اِمنا هم ميكنند نقل ميكنند مِن موضعٍ إلي موضعٍ همين, اين طور نيست كه اينها خالق باشند كه (أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ) خلقت براي ماست (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ٭ عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِأَكُمْ فِي مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ) شما صحنه ی اول را ديديد الآن درباره ی معاد چه ترديدي داريد شما ديديد ما مُرده را زنده كرديم شما درباره ی زنده كردن يك مُرده شك ميكنيد خب قبلي را كه ديديد كه الآن هم همين طور است هر روز داريد ميبينيد بعد هم فرمود اين در انسان همين طور است در حيوانات هم همين طور است (أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ) در كارهاي كشاورزيتان هم همين طور است يعني عندالتحليل هيچ فرقي نيست بين اِمنا و حَرث فقط نقل يك ماده است از جايي به جايي ديگر (أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ) كارِ يك باغدار, كار يك زميندار كارش حرث است و نه زرع, حرث عبارت از نقل اين گندم به دل خاك همين, اما مُرده را زنده كردن, اين گندمِ جامدِ مُرده را حيات دادن اين ديگر كارِ او نيست (ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) زارع ماييم, ما حياتبخشيم اين است كه مستحب است در هنگام كشاورزي كسي بخواهد برنجي, جويي, گندمي, عدسي, لوبيايي, چيزي بكارد مستحب است كه مقداري اين بذر را بگيرد رو به قبله بايستد اين دعاي (ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) را بخواند و به زمين بپاشد.
جلد دوم مفاتيح ما ميخواهيم براي اينكه اينها هم جزء دستورات اسلامي است بالأخره اينها را هم ائمه فرمودند درست است نافله خواندن آن بخشهاي عبادي روزه ی مستحبي, نماز مستحبي, زيارت مستحبي ثواب دارد اينها كه نَهجِ حيات ماست زندگي ما را بيان ميكند اينها را هم ائمه فرمودند ديگر, دستورش هم اينها دادند دعايش هم اينها كردند اين است كه جاي جلد دوم مفاتيح خالي است كه آداب زندگي را به ما آموختند پاركسازي, راهسازي, راه را تميز كردن, زباله را نينداختن وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) سواره ميگذشتند از اسب پياده شدند آن شيشه شكستهها و خارشكستهها را از سرِ راه برداشتند بعد فرمودند: «مَن أماطَ عن طريق المسلمين أظن» مثلاً «وَجَبَت له الجنّة»:
اِماطهی با تاء مؤلف يعني دور داشتن يعني اگر كسي اين زباله را, اين تيغ را, اين خاشاك را, اين پوسته خربزه را از سرِ راه مردم بردارد كسي ليز نخورد اهل بهشت است خب اينها را هم همين ائمه گفتند ديگر.
غرض اين است كه ما براي زندگيمان گذشته از جلد اول مفاتيح جلد دوم مفاتيح هم لازم داريم كه ساختن فضاي سبز چطور است, باغ درست كردن چطوري است, راغ درست كردن چطوري است «مَن ردّ عن قومٍ عادية ماء أو نار وجبتْ له الجنّة» اگر كسي عادي با عين يعني تعدّي, آبِ متعدّي, آتش متعدّي, حالا آب دارد ميآيد خانه ی كسي را ميبرد, آتش دارد ميآيد خانه ی كسي را ميبرد اگر كسي قيام بكند و نگذارد خانه ی كسي در معرض طعمه قرار بگيرد طريق قرار بگيرد آب قرار بگيرد «وجبت له الجنّة» خب, اگر «مَن ردّ عن قومٍ عادية ماء أو نار وجبتْ له الجنّة» اين تنها براي آتشنشاني است يعني بايد منتظر باشيم ببينيم كجا آتش ميگيرد بعد بياييم جلوي آتش را خاموش بكنيم بعد بهشت ثواب ببريم ما منتظريم ببينيم كه پاكستان و امثال پاكستان چه موقع سيل ميآيد چهارتا چادر بدهيم ثواب ببريم يا اگر سد درست كرديم نگذاشتيم سيل بيايد ثواب بيشتري ميبريم, اگر كاري كرديم جلوي آتشسوزي را گرفتيم ثواب بيشتري ميبريم اين را خب همان ائمه فرمودند ديگر فرقي بين كلمات نوراني اينها نيست كه, خب حالا ما صبر بكنيم ببينيم چه موقع سيل ميآيد آن وقت چهار مَن گندم بدهيم فرمود جلوي آب را بگير نه اينكه اگر آبگرفته را كمك كردي ثواب ميبري. خب, بنابراين جلد دوم مفاتيحالجنان جايش در نظام اسلامي خالي است يعني بايد زحمت كشيد تلاش و كوشش كرد.
رواياتي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند براي سدسازي, براي راهسازي, براي تأمين نياز مردم, براي باغسازي, خيابانكشي, بيابانكشي اينها چقدر ثواب دارند بعضيها با دعا همراه است نظير همين كار كشاورزي, بعضيها هم اصلِ ثواب را ذكر كردند نظير «مَن ردّ عن قومٍ عادية ماء أو نار وجبتْ له الجنّة» و مانند آن, به هر تقدير فرمود كشاورز هم همين طور است خب حالا كشاورز كه كاري نميكند, حيات نميدهد كه مثل اينكه پدر حيات نميدهد كه, كشاورز اين كار را كرده بعد مُرده, پدر اين كار را كرده بعد مُرده آنكه اين نطفه را زنده ميكند و به اين صورت در ميآورد خالق است نه مُمْنِي, زارع است نه حارث اين بخشهاي مشترك بين انسان كه در حقيقت بخش مشترك بين انسان و حيوان است حياتِ حيواني اعم از ناطق و غير ناطق با حيات گياهي اينها را در سورهی مباركهی «واقعه» ذكر كرد در همين آيه ی سورهی مباركهی «حج» هم ذكر كرد اما آنجا كه بخش انساني مطرح است آن را در سورهی مباركهی «مؤمنون» مطرح كرد آنجا ديگر (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) فرمود ما او را چيز ديگر كرديم آن چيز ديگر چيست ميشود (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً) ديگر او را بيان نكرده چيست فقط فرمود ما اين نطفه را علقه كرديم, علقه را مضغه كرديم, مضغه را به صورت عِظام در آورديم, عظام را گوشت پوشانديم (فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) چيزي شد كه ديگر آن مرزِ جدايي انسان از حيوان است تا اينجا يعني عِظام شدن و (فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) اينجا مشترك بين انسان و دام است ديگر از اين به بعد كه (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) ميشود (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) چه چيزي داديم به او؟ يك شيء ديگري, آن شيء ديگر چيست؟ همين (نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي) است كه اگر (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ) مطرح شد (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً) خب.
پرسش: انسان را از تراب خلق كرديم؟
پاسخ: چون در جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) اوّلش تراب هست بعد وقتي كه آب ديده ميشود تين بعد وقتي مدّتي مانده ميشود حمأ مسنون بعد وقتي خشك شده مثل آجرها ميشود صلصال اين مراحل يكي پس از ديگري طي ميشود چون چندين مرحله طي شده اين طور نيست كه جريان حضرت آدم نظير اين سراميك دستي يا مجسّمهسازي اين طور شده بعد بعد روح در آن دميده شده باشد آن تكامل و اين ترقّي و آن تفره در كار نيست آن تكامل شده منتها سريعاً انجام شده همه ی اين مراحل را گذرانده آنكه وجود مبارك حضرت عيسي هم كرد همين طور بود كه (كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي) اين نظير سراميك كاردستي و مجسّمهسازي نيست اين واقعاً به اين حيوان در دستگاه درونش دستگاه گوارش داد, قلب داد, روده داد, ريه داد همه چيز داد (فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي) نه نظير اين مجسّمهها كه فقط ظاهرش يك دست و پا و چشم و گوشي دارد. خب, اين كارها را ذات اقدس الهي كرده منتها اين مراحل را به سرعت گذرانده غرض آن است كه در:
جريان قيامت اين طور نيست كه همه يكسان باشند حادثه ممكن است سنگين باشد ولي نسبت به بعضيها آسان, نسبت به بعضي نظير همان جريان خون شدن آبِ نيل كه وقتي پيروان كليم حق ميخوردند آب بود آلفرعون كه ميخوردند خون بود دَم, خون شدن آب نيل يكي از همين معجزات نُهگانه وجود مبارك موساي كليم بود يا در صحنه ی قيامت دارد (فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ) دفعتاً ديواري كشيده ميشود يك طرفش گداخته است يك طرفش نور است اينچنين نيست كه صحنه ی قيامت نظير صحنه ی دنيا يكسان باشد كه اگر يك حادثه شد براي همه عليالسوا باشد پس بنابراين آن شيء عظيم براي يك عدّه دردناك است براي يك عدّه فرحناك اين يك, در جريان كيفيت معاد هم مشتركات بين حيوان اعم از انسان و غير انسان, مشتركات بين حيوان و گياهان ذكر شده است كه مُرده زنده ميشود الآن آنها در حدّي نبودند كه حالا حيات انساني را ذات اقدس الهي براي آنها مطرح كند لذا فرمود شما هر روز ميبينيد ما داريم مُردهها را زنده ميكنيم چطور اين مردهها را ميبينيد (لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ) خب اين همه گندمهاي مُرده را ما زنده كرديم ديگر, اين همه جُويِ مُرده, برنج مُرده, اين همه حبّهها و هستههاي مُرده (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي) اين حبّه ی گندم آن هسته ی خرما هر دو را ما ميشكافيم حيات ميدهيم دو دست به اينها ميدهيم يك طرف پايين يك طرف بالا, يكي به نام ريشه يكي به نام خوشه ما اين كار را ميكنيم ديگر (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي) حَبّ يعني همين حبّه ی گندم, نَوا يعني هسته. خب هر دو را او ميشكافد ديگر اين مردهها را او دارد زنده ميكند ديگر. خب, در اينجا فرمود ما اين كار را ميكنيم (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين يك كلاس درسي است بنابراين نگاه در جهان يك نگاه كلامي است كه هر كسي ميبيند ميشود آيات الهي اين نگاهِ فلسفي و كلامي براي اثبات مبدأ است و اثبات معاد اينها معناي اسلامي شدن علوم نيست اينها معناي اسلامي شدن فلسفه و كلام است.
اسلامي شدن علوم, كشاورزي وقتي اسلامي است كه انسان لحظه به لحظه بداند باور كند كه خدا دارد اين كار را ميكند به ما هم چراغي داد كه ما تشخيص بدهيم همين, لازم نيست كه در آيهاي يا در روايتي خدا نازل بكند كه من چگونه اين حبّه را يا آن هسته را ميشكافم اسلامي شدن علم به اين است كه لحظه به لحظه ما سفر «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» داشته باشيم اگر چراغِ توحيد دست ما باشد ما آثار خدا را در همه ميبينيد در همه چيز ميبينيم ديگر هيچ ترديدي نداريم الآن تفسير اگر علمِ اسلامي است براي اينكه مفسّر لحظه به لحظه دارد قولِ خدا را شرح ميدهد خدا چنين گفت, خدا چنين گفت, در دانشگاه لحظه به لحظه فعلِ خدا را شرح ميدهند خدا چنين كرد, خدا چنين كرد خب اگر تفسير جزء علوم اسلامي است زمينشناسي هم, فيزيك هم, شيمي هم جزء علوم اسلامي است ديگر فرض ندارد علم اسلامي نباشد كه.
اسلام همين است (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) ديگر اسلام به معني شريعت و منهاج كه نيست (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اسلام آورد (هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ) اسلام از زمان حضرت ابراهيم بود مسيحيّت اسلام است, يهوديّت اسلام است همهی اينها اسلام است (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) نعم, آن (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) آن شريعت است كه فرق ميكند كه ما چند ركعت نماز بخوانيم آنها چند ركعت نماز ميخواندند اينها فروع دين است كه نسخپذير است اما اينها كه اسلام است (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) و مفرد هم هست تثنيهبردار نيست فضلاً از جمع براي آن است كه آنجا همه (مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ) هر پيامبري كه آمد حرف پيامبر قبلي را تصديق كرد آنجا حوزه ی تصديق است اما حوزه ی نسخ, حوزه ی (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) است كه آنها به كدام طرف نماز بخوانند ما كدام طرف, آنها چند روز روزه بگيرند ما چند روز روزه, اينها فروعات دين است كه سخن از نسخ است و سخن از تخصيص ازماني است و امثال ذلك. خب, بنابراين در اين قسمت فرمود ما هر روز داريم صحنه ی معاد را براي شما بيان ميكنيم پس شما اگر اين چراغ دستتان باشد يعني «مِن الخَلق إلي الخلق بالحق» سفر كنيد همه ی مشكلاتتان حل است الآن غالب مردم گاهي متأسفانه خود ما هم همين طوريم «مِن الخلق إلي الخلق بالخلق» داريم سفر ميكنيم ميگوييم ما خودمان زحمت كشيديم عالِم شديم نميدانم دودِ چراغ خورديم اگر كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم بارها به عرضتان رسيد كه اين همان:
اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است قارون هم همين حرف را ميگفت, ميگفت (إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي) من خودم علم اقتصاد داشتم زحمت كشيدم پيدا كردم ولي اگر بالحق سفر كنيم كارِ خدا را به خود اسناد نميدهيم ما فقط چراغيم اين چراغ را هم او داد چراغ بيش از اين حق ندارد بگويد كجا راه است كجا چاه, چراغ قانونشناس است نه قانونگزار, قانونگزار دين است و خداست به ما چراغ دادند بفهميم كجا بد است كجا خوب است, چه چيزي حق است چه چيزي باطل است ما كه نه موضوع را خلق كرديم نه محمول را خلق كرديم نه پيوند موضوع و محمول را خلق كرديم ما چهكارهايم ما قانونگزاريم يعني بشر قانون وضع كرد؟ اين جهاني است كه خلق شده با نظم الهي, موضوعات را خدا خلق كرد, محمولات را خدا خلق كرد, پيوند موضوع و محمول را خدا خلق كرد ما اگر عاقل باشيم اين چراغ را خاموش نكنيم فقط ميفهميم موضوع چيست, محمول چيست, رابطه چيست, چه چيزي بد است چه چيزي خوب است همين, آن وقت بگوييم ما قانون وضع كرديم.
شهيد بهشتي در مناظرهاي که در آن اوايل انقلاب در حقيقت مناظره ی دلخوري نبود جنگِ تن به تن بود عدّهاي از سران كمونيست هم در آن دفتر شوراي عالي قضايي همهشان صف بسته بودند در دفاع از لايحه ی قصاص در سال شصت نميدانم آن صحنه را ديديد يا نه, اين سران كمونيست آمده بودند آنجا نشسته بودند و از ما ميخواستند توضيح بدهيد كه شما اين را اگر نظامتان نظام اسلامي است به عقيده ی شما قانون را خدا وضع كرده شما چه كارهايد؟ كه به ايشان گفته شد ما اگر داريم اين لوايح را تنظيم ميكنيم براي تطبيق است كه آيا اين مصوّبات با آنچه را كه خداي سبحان به ما فرمود و شريعت به ما آموخت مطابق است يا نه, ما براي تطبيقيم نه تَقنين, تَقنين براي خداست و لاغير براي خيليها روشن نبود كه كار نظام اسلامي تطبيق است كه آيا آنچه را كه ميگذرد با گفته ی خداي سبحان مطابق است يا نه, كار ما همين است كه ما اين چراغ را خاموش نكنيم اگر چراغ را خاموش نكرديم ميفهميم كه چه چيزي حق است چه چيزي باطل, البته بخش تصميمگيري و عزم و اراده و عمل شأن ديگري است كه كارِ عقل عملي است تنها كار چراغ نيست اينكه ميگويد «چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود» سرّش همين است:
چراغ داشتن نيمي از سعادت است اما به راه رفتن يا بيراهه رفتن نيم ديگر است كه جداگانه ما بايد در آن عقل عملي كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» بايد بحث كرد غرض اين است كه بشر اگر تلاش و كوشش بكند اين سراج را فتيلهاش را پايين نكشد خاموش نكند همين اين موضوعات را خدا آفريد, اين محمولات را خدا آفريد, ربط موضوع و محمول را خدا آفريد اين كار اين اثر را دارد, فلان كار آن اثر را دارد, فلان شيء آن اثر را دارد, فلان شخص آن اثر را دارد انسان ميفهمد, اگر چراغ بخواهد حرف بزند ميگويد «إنّما أدري بهذا غير هذا لستُ أدري» من فقط ميفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است من وضع نكردم من موضوع را, من محمول را, من ربط موضوع و محمول را وضع نكردم. خب, اين عصاره ی تفاوتي كه بين سورهی مباركهی «حج» است و سوره ی مباركه ی «مؤمنون» اما بعد از اينكه در همين آيه ی محلّ بحث براي اثبات ضرورت گذشته از آن مسئله ی سوره ی «القيامه» آيه ی 115 سورهی مباركهی «مؤمنون» همين بود كه (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ) اين دو مقامِ بحث روشن شد و اين مشتركات بين انسان و گياه هم روشن شد گرچه در سورهی مباركهی ی «واقعه» اين آيات را از هم جدا كرده ولي در آيهی پنج سورهی مباركهی «حج» كه محور بحث است اين دو مطلب را در يك آيه ذكر كرده فرمود: (وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) آنگاه براي همين است كه فرمود: (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) كه اين ضمير فصل يعني (هُوَ) و معرَّف به الف و لام بودنِ خبر مفيد حصر است حق اوست و لاغير (الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي) اين براي مبدأ آن هم براي معاد (وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ٭ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اين امر ضروري است اين (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اگر به اصطلاح فنّي بخواهيم اين قضيه را جهت بدهيم بشود موجّهه ميگوييم «الساعة آتيةٌ بالضروره» منتها حالا اصطلاحي است كه قرآن كريم از بالضروره به (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) ياد ميكند در كتابهاي منطقي و غير منطق از همين (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اصطلاحاً ميگويند بالضروره ميگويند «الإنسان ناطقٌ بالضروره» در قرآن كلمه ی «بالضروره» به صورت (لا جرم) و اينها در بعضي از موارد ذكر شد (لاَ جَرَمَ) و مانند آن, اما تعبير رايج قرآن كريم اين است كه (السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ) هم صحنه ی قيامت حق است هم مُردهها را خدا زنده ميكند. عمده كه در سورهی مباركهی «آلعمران» هم گذشت اين است كه:
حق دوتا اصطلاح در قرآن دارد كه اهل معرفت هم برابر همين دوتا اصطلاح مَشْي ميكنند يكي حق مربوط به ذات اقدس الهي است كه مقابل ندارد مقابل او عدم است اگر هم گفته شد مقابل او باطل است باطل به معناي عدمِ مَلكه نيست كه حق و باطل عدم و ملكه باشند اينچنين نيست آن باطل يعني عدمِ محض, چيزي مقابل حق نيست و چون چيزي مقابل الله نيست ميشود عدمِ محض (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) قِسم دوم فعل خداست كه حق به معني فعل خداست كه اين فعل از خداي سبحان است كه در سورهی مباركهی «آلعمران» بحثش گذشت آيهی شصت سورهی مباركهی «آلعمران» اين بود (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) پس حقّي است كه عين خداست آنجا احدي به او دسترسي ندارد و منطقه ی ممنوعه است كه احدي به آنجا راه ندارد, حقّي است كه از خداست (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) خب اين حقّي كه از خداست ميشود فعلِ خدا و خداي سبحان جهان را با اين حق آفريد اين مصالح ساختماني عرش تا فرش است خداي سبحان عرش و كُرسي را, ارض و سماء را با اين حق آفريد مثل يك كلافه ی نخ كاموا كه اين كلافه را خداي سبحان كه فعلِ اوست اين راه به صورتهاي گوناگون در آورد يك بخشاش را آسمان, يك بخشاش را زمين, يك بخشاش را انسان, يك بخشاش را حيوان اين (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ). خب, پس در قرآن دوتا حق است يك حق عين ذات اقدس الهي است كه مقابل ندارد يك حق است كه فعلِ خداي سبحان است اين فعل هر لحظه به صورتي در ميآيد هر لحظه به صورتهاي گوناگون جلوه ميكند و مانند آن, «هر لحظه به شكلي بُت عيّار بر آمد» اين است نه آن ـ معاذ الله ـ خب, و اگر گفته ميشود حق عين خلق است مِن وجهٍ و غير خلق است من وجهٍ راجع به اين حق است.
سورهی مباركهی «زمر» آيهی پنج فرمود: (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ) خدا آسمان و زمين را با مصالح حق ساخت اين همان است كه در كتابهاي اهل معرفت ميگويند حقّ مخلوقٌبه, حقّ مخلوقٌبه كه با باء استعمال ميشود اين حقّ مخلوقٌبه به منزله ی يك كامواي نخي است كه با اين كاموا گاهي بلوز ساخته ميشود, گاهي ژاكت ساخته ميشود, گاهي پيراهن ساخته ميشود, گاهي قبا ساخته ميشود اين نخ حق است از خداست, اين رنگ و صبغهاي ندارد اين مطلق است ارض و سماء مقيّدند اينكه ميگويند مطلق عين مقيّد است مِن وجهٍ, غير اوست من وجهٍ راجع به اين حق است اينكه ميگويند حق عين خلق است مِن وجهٍ و غير خلق است مِن وجهٍ اين حق را ميگويند نه ـ معاذ الله ـ آن حق را, آن حق احدي به او دسترسي ندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»