< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

89/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

(لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

جريان توحيد را ذات اقدس الهي در همهٴ كتابهاي آسماني و براي همهٴ انبيا و اُمم(عليهم السلام) تبيين كرد لذا در اين بخش از آيات فرمود اقامهٴ برهان بر توحيد و اقامهٴ دليل بر استحالهٴ شرك و اينكه خداي سبحان منزّه از آن است كه زير بار سؤال برود اينها معارفي است كه هم در قرآن كريم آمده هم در كُتب انبياي قبل آمده هم من گفتم هم انبياي قبل گفتند هم همراهان من و شاگردان من اين پيام را دارند اينكه در بخشهاي ديگر قرآن فرمود: (أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي) آنها هم كه شاگردان حضرت‌اند در درجهٴ اول اهل بيت(عليهم السلام) در درجهٴ دوم شاگردان آنها پيام آنها هم همين است لذا بعد از اقامهٴ برهان و اقامهٴ اينكه خدا زير سؤال نمي‌رود فرمود: (هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ) ما دليلمان را اقامه كرديم شما دليل بر شرك را اقامه كنيد و اين حرفي است كه من گفتم, انبياي قبل گفتند, در قرآن هست, در كُتب آسماني هست و پيروان من و علماي پيرو مكتب من هم حرفشان همين است هم برهان بر توحيد اقامه مي‌كنند, هم دليل بر استحالهٴ شرك ارائه مي‌دهند هم ديگران را به برهان دعوت مي‌كنند.

مطلبي كه مربوط به نفي سؤال هست كه فرمود: (لاَ يُسْئَلُ) خداوند مورد سؤال قرار نمي‌گيرد يعني سؤالِ توبيخي و تَعييري براي آن است كه اگر ما بخواهيم قانوني را فرض كنيم از خارجِ آفرينش و نظام خلقت و كارِ خدا را برابر آن قانون تنظيم بكنيم چنين قانوني وجود ندارد سالبه به انتفاع موضوع است قانوني باشد معياري باشد بيرون از نظام خلقت الهي كه ما كارِ خدا را برابر آن قانون و نظام بسنجيم سالبه به انتفاع موضوع است چنين چيزي وجود ندارد, اما دربارهٴ خودِ خلقت خدا, ساختار داخلي نظام, درون خلقت نه بيرون خلقت اين كار صدر و ساقه‌اش هماهنگ است مانند حلقات رياضي است ديگر كسي سؤال نمي‌كند چرا عدد هفت بين شش و هشت است خب جايش همين‌جاست اينكه در سورهٴ «ملك» فرمود: (هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ) يا (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ) يعني اگر ساختار داخلي نظام را بخواهي بررسي كني هر چيزي سرِ جاي خودش است، بخواهي يك معيار و ميزاني در خارج داشته باشي كه كار خدا را برابر او بسنجي اين سالبه به انتفاع موضوع است اصلاً چنين چيزي وجود ندارد لذا (لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ) اين بيان سيدناالاستاد برمي‌گردد به اينكه شما نظام خارج نداريد داخل را بخواهيد بسنجيد كه او (أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ) هيچ چيزي را فروگذار نكرده هيچ چيزي هم به كسي ظلم نكرده به كسي هم ظلم نمي‌كند كمبودي هم ندارد همه چيز سر جاي خودش است بنابراين سؤال دربارهٴ كار خدا يعني كار خدا را زير سؤال ببرند راه ندارد يا به انتفاع موضوع است يا به انتفاع محمول لذا (لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ).

اما دربارهٴ برهان بر توحيد در جريان برهان نسبت به ذات اقدس الهي كه گفته شد كه خداوند معروف احدي نيست معبود احدي نيست اينها قضايا به عنوان قضيهٴ موجبهٴ محصَّله نيست يك، به عنوان موجبهٴ معدولةالمحمول نيست دو، به عنوان قضيه سالبه محصَّله است سه، يعني اينكه گفته مي‌شود خدا معبود نيست يا خدا حد ندارد يا خدا قابل شناخت نيست اينها قضاياي ايجابي نيست تا ما بگوييم خود اينها يك نحوه حكم است نه موجبه محصّله‌اند نه موجبهٴ معدولةالمحمول قضيه سالبهٴ محض‌اند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه داشت كه «لا حدّ له» اين قضيه آنجا مشخص شد كه اين سالبه محصّله است نه اينكه قضيه موجبهٴ معدولةالمحمول باشد تا حكمي را به همراه داشته باشد تا كسي بگويد پس خدا مورد حكم قرار مي‌گيرد در مثالي كه قبلاً گفته شد اين بود كه اگر كسي غوّاص هم باشد در اقيانوس غرق بشود اگر از اين غوّاص سؤال بكنند حجم اين آب چقدر است مساحت اقيانوس چقدر است اين بايد بگويد من بايد بروم بيرون تا مساحت‌سنجي بكنم من درون كه هستم چگونه مساحت‌سنجي كنم من طول و عرق و عمق را چطور ببينم من از جاي ديگر خبر ندارد من فعلاً اين گوشه غرقم، اگر حقيقت نامتناهي داشتيم كه داريم و هر موجودي در اين حقيقت در فيض اين حقيقت غرق است ديگر نمي‌تواند بيرون بيايد خدا را يك طرف بگذارد در برابر او محمولي بگذارد بگويد اين محمول براي آ‌ن موضوع است خب اگر چيزي موضوع قضيه قرار گرفت در برابر محمول است يك، در برابر نسبت بين موضوع و محمول است دو، در برابر حاكم و قاضي و داور است سه، سه موضوع هستند آن هم يكي مي‌شود چهار نفر در قضايا ما همين چهار چيز را داريم ديگر خب اگر حقيقتي نامتناهي بود محمول را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد، نسبت بين موضوع و محمول را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد، حاكم و داور را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد، جا براي اين قضيه نمي‌گذارد لذا ذات اقدس الهي محال يعني محال است كه موضوع قضيه قرار بگيرد و همهٴ اين قضايايي كه دربارهٴ ذات اقدس الهي است همه سالبه محصَّله است كه «لا حدّ له» نعم، تعيّنات الهي، وجه الهي، اسماي حسناي الهي بله اينها قابل، اگر هم مطلق‌اند نامتناهي‌اند لابشرط قِسمي‌اند و قابل حد و امثال ذلك‌اند از يك جهت، پس نسبت به ذات اقدس الهي به هيچ وجه حكم نداريم نه تنها امتناع عقلي دارد منع نقلي هم دارد روايات فراواني هم هست كه آنجا راه نيست خودتان را به زحمت نيندازيد كه رواياتش در سالهاي قبل خوانديم.

اما آنچه مربوط به مسئلهٴ امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) است وجود مبارك حضرت همان طوري كه شاگرداني را در فقه اصغر پروراندند شاگرداني هم در فقه اكبر پروراندند اين اصطلاح اكبر و اصغر در فرمايشات مرحوم ميرداماد و امثال ميرداماد هست اين اصطلاح از اينجا نشأت گرفته كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن مجاهدان فرمود شما از جهاد اصغر به در آمديد بايد به جهاد اكبر روي بياوريد خب اگر جهاد اصغر و جهاد اكبر داريم، فقه اكبر و اصغر داريم آن جهاد اكبر را كه در فقه اصغر نمي‌خوانند در جهاد اكبر شما در اين چهل جلد جواهر را بررسي كنيد ببينيد راه تهذيب نفس چيست، منازل سائرين چيست، سير و سلوك چيست، خبري در فقه اصغر نيست جهاد اكبر را در فقه اكبر، فقه اكبر يعني فقه اكبر، اگر ما دو جهاد داريم دو فقه داريم ديگر اين فقه اكبر را وجود مبارك امام صادق ياد خواص داد و آن فقه اصغر را ياد شاگردان عادي داد و مانند آن، بخشهاي وسيعي از همين معارف توحيدي را وجود مبارك امام صادق منتشر كرد او نه تنها رئيس مذهب ماست در فقه بلكه رئيس مذهب ماست در اصول، در فلسفه، در كلام، در تفسير و شاگردان فراواني را در رشته‌هاي گوناگون تربيت كرد. بخشي از فرمايشات وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در كتاب شريف كافي مرحوم كليني هست كه در فرصتهاي ديگر خوانده شد بخشي هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه).

پرسش:...

پاسخ: اينجا هم همين طور است «وأنت دللتني عليك» او به عنوان هادي، به عنوان دالّ شناخته مي‌شود وگرنه دربارهٴ خود ذات اقدس الهي همان روايات دارد كه كسي كه غرق شده است خبري ندارد خدا هدايت كرده است اينها اسماي حسناي خداست كه «أنت دللتني عليك» او دالّ است، او هادي است از دالّ بودن او، از هادي بودن او انسان كمك مي‌گيرد، بنابراين مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد اين كتابي كه در مكتبةالصدوق چاپ شده است صفحهٴ 250 آنجا روايتي را از هشام‌بن‌حَكَم نقل مي‌كند كه به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد «ما الدليل علي أنّ الله واحدٌ» چه دليلي داريد كه خدا شريك ندارد و بيش از يك مبدأ در عالَم نيست. «قال(عليه السلام) إتّصال تدبير و تمام الصنع» نظم عالَم دليل است بر وحدتِ ناظم معمولاً در كتابهاي فلسفي از برهان نظم براي اثبات مبدأ استفاده نمي‌شود از برهان نظم در مسئلهٴ علم و حكمت و وحدت عالَم استفاده مي‌شود نه براي اثبات نظم، اثبات ناظم. اينجا هم وقتي هشام به عرض حضرت رساند كه دليل بر اينكه خدا واحد است برهان توحيد است نه اثبات مبدأ دليل بر اينكه خدا واحد است چيست؟ حضرت فرمود: «إتّصال تدبير و تمام الصوم» يعني نه نقصي است و نه عيبي، نقص آن است كه اين موجود سالم است ولي جوابگو نيست مثلاً اتاقي كه مساحتش پنج در هفت است اگر يك فرش ابريشمي هم شما در آنجا كه سه در چهار است پهن كنيد اين فرش ناقص است اين فرش، فرش خوبي است اما جوابگوي آن مساحت نيست نقص اين است كه اين شيء همهٴ خواسته‌هاي آن سائل را برآورده نكند كوتاه باشد اما عيب غير از نقص است عيب آن است كه خود اين فرش پوسيده است رفوكرده است كهنه است اين يك مشكل دروني دارد عالَم نه نقص دارد نه عيب، نه جايي بايد باشد كمبود دارد نه آنچه هست آفت و اُفتي دارد هم تدبير تام است هم صنع تام لذا خدا بيش از يكي نيست و اگر دوتا بود حتماً ناهماهنگي بود طبق برهاني كه قبلاً گذشت. «قال قلتُ ما الدليل علي أنّ الله واحدٌ، قال(عليه السلام) إتّصال تدبير و تمام الصنع كما قال عزّ وجل(لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا)» اين برهان نظم است كه دليل بر توحيد است و وجود مبارك امام صادق از آن استفاده كرد، اما باب 26 كه از صفحهٴ 243 استفاده مي‌شود وجود مبارك حضرت در ردّ ثنويها و زنادقه برهاني اقامه مي‌كند هشام‌بن‌حكم مي‌گويد زنديقي محضر امام صادق(سلام الله عليه) رسيد و سؤال و جوابي دربارهٴ توحيد مطرح شد مستحضريد كه هيچ قضيه‌اي بدون اصلِ تناقص سامان نمي‌پذيرد يعني ما قضاياي نظري داريم كه مطالبي در آنها براي ما مجهول است يك سلسله بديهيات داريم اين مبادي بديهي سرمايهٴ كسب آن نظري است ماها كه در حوزه و دانشگاه كار مي‌كنيم روش ما اين است كه يك مطلب نظري را از يك مطلب بديهي مي‌گيريم وقتي در كتابها مي‌گويند اين شيء يا بايد بيِّن باشد يا مُبيَّن يعني همين يعني يا بايد بديهي باشد كه مي‌شود بيّن يا اگر نظري است بايد به اين بديهي ختم بشود مي‌شود مبيَّن مطلبي كه نه بيّن است و نه مبيّن قابل قبول نيست كار ما در حوزه و دانشگاه همين است اما آنها كه به سراغ حقيقت مي‌روند اين بيّن و مبيّن مشكل آنها را حل نمي‌كند براي اينكه ما بالأخره يك مفهوم نظري را با مفهوم بديهي حل مي‌كنيم آنها كه مصداق مي‌خواهند مصداق با مفهوم نصيبش نمي‌شود مثلاً كسي بخواهد بفهمد عسل طعمش چيست مزه‌اش چيست اگر كسي زنبور را معنا كند و عسل را معنا كند و كندو را معنا كند و همهٴ راههاي مهندسي اين را يادش بدهد اين ممكن است كندو بسازد، زنبورها را فراهم بكند، عسل توليد بكند ولي مزهٴ عسل را نچشيده هيچ كدام از اين مفاهيم طعم عسل را در كام او ايجاد نمي‌كنند اين است كه آن بزرگان مي‌گويند كه شما مفاهيم نظري را بخواهي با مفاهيم بديهي حل كني خون به خون شستن محال است و محال، اگر بخواهي عالِم بشوي راهش اين نيست كه نظري را با بديهي حل كني بايد پَر بكشي بروي خدمت خارج به حضور معلوم بروي تا بفهمي چه خبر است وگرنه معلوم را با مفهوم بخواهي بكِشي به ذهن بياوري مي‌شود همين عالِم معمولي. خون به خون شستن آفت فكر و مَوال است اين بدان كه خون به خون شستن محال است و محال. مفهوم نظري را با مفهوم بديهي بخواهي حل كني كه كار حوزه و دانشگاه است خون را با خون مي‌شويند اگر بخواهي بفهمي حقيقت يعني چه، علم يعني چه، عدل يعني چه، بايد به سراغ معلوم بروي نه اينكه معلوم را از راه مفهوم به ذهن بكشي «ما حملهٴ مردانهٴ مستانه‌ نموديم ٭٭٭ از علم رهيديم و به معلوم رسيديم» آن يه جان كَندن ديگر مي‌خواهد كه وجود مبارك امام صادق اصحاب خاصّ خودش را اين طور مي‌پروراند اما حالا آن زنديق يك عالِم معمولي كه آمده دربارهٴ توحيد مي‌خواهد صحبت كند حضرت برهاني برايش نقل كرد كه سرمايهٴ اوّلي است فرمود اصل تناقض را كه بايد قبول داشته باشي، بين نفي و اثبات كه واسطه‌اي نيست شيء يا هست يا نيست اين را به عنوان مبدأ فكري و تصديقي قرار داد بعد از آن استفاده‌هاي فراواني كرد بعد صفحهٴ 246 همين توحيد مرحوم صدوق كه مطبعه مكتب از آن چاپ كرده حضرت فرمود وقتي حضرت ذات اقدس الهي را تبيين كرد سائل گفت «فقد حدَّدْتَه إذ أثْبَتْتَ وجوده» اگر وجود خدا را ثابت كردي پس خدا را محدود كردي حضرت فرمود: «قال أبوعبدالله(عليه السلام) لم أحُدَّهُ» من او را محدود نكردم من «لكن أثبتته» گفتم خدايي هست منتها موجود دو قسم است يك قسم محدود است يك قسم نامحدود چرا، «إذ لم يَكُن بين الإثبات والنفي منزلةٌ» بين وجود و عدم كه واسطه نيست بالأخره شيء يا هست يا نيست اجتماع نقيضين محال است، ارتفاع نقيضين محال است يك مبدأ تصديقي است كه ائمه(عليهم السلام) به استناد اين مبدأ تصديقي مطالب را پايه‌گذاري مي‌كردند اين قضيه هم مرحوم كليني نقل كرده در جلد اول اصول كافي هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين مبدأالمبادي است يعني «ليس بين النفس و الإثبات منزلةٌ» بين وجود و عدم واسطه نيست ارتفاع نقيضين محال است، اجتماع نقيضين محال است اين اصلي است كه همهٴ قضاياي ما به اين برمي‌گردد حتي اجتماع ضدّين محال است، اجتماع مِثلين محال است، دور محال است، تسلسل محال است همه‌شان به اين برمي‌گردد. چرا اجتماع ضدّين محال است، براي اينكه جمع نقيضين لازم مي‌آيد چگونه جمع نقيضين لازم مي‌آيد براي اينكه اگر الف ضدّ باء است و باء ضدّ الف است با هم جمع شدند معنايش اين است كه الف كه ضدّ باء است هم طاردِ باء است هم طارد باء نيست باء كه ضدّ الف است اگر با الف جمع بشود معنايش اين است كه هم طارد الف است هم طارد الف نيست چون بازگشت اجتماع ضدّين به اجتماع نقيضين محال است اجتماع ضدّين محال است بطلان اجتماع ضدّين بديهي است نه اوّلي، بديهي آن است كه دليل دارد ولي دليل نمي‌خواهد مثل دو دوتا چهارتا اما اوّلي آن است كه اصلاً دليل ندارد اجتماع مِثلين هم همين طور است شما ببينيد اين طلبه‌ها وقتي گفتند اين تحصيل حاصل است تحصيلِ حاصل محال است اين بر اساس فطرت دروني‌اش قبول مي‌كند اما وقتي بخواهد به حرف در بيايد بياني براي گفتن ندارد خب چرا تحصيلِ حاصل محال است اين فقط دارد استبعاد مي‌كند مي‌بيند چيزي كه هست خب چگونه ما دوباره او را موجود كنيم استبعاد غير از استحال است استبعاد براي مسائل عرفي و مسائل عادي به درد مي‌خورد اما ما به دنبال استحاله هستيم نه استبعاد، تحصيلِ حاصل چرا محال است، اجتماع مثلين چرا محال است براي اينكه جمع نقيضين مي‌شود زيرا اگر الف و باء مثل هم‌اند و دوتا هستند يقيناً تمايز دارند براي اينكه دوتا هستند ديگر، اگر هيچ مِيْزي نباشد كه دوتا نيستند پس مِيْزي بين الف و باء كه مُتماثل‌اند هست اين يك، و چون جمع شدند تمايز در كار نيست اين دو، اگر اجتماع مثلين بشوند هم مِيْز هست هم مِيْز نيست اگر تحصيل حاصل بشود هم مِيْز هست هم مِيْز نيست استحالهٴ تحصيلِ حاصل، استحالهٴ جمع مثلين به همين استحالهٴ جمع نقيضين برمي‌گردد براي يك محقّق در جهان‌بيني چاره جز استحاله نيست با استبعاد مسائل عرفي حل مي‌شود ولي مسائل عقلي حل نمي‌شود. وجود مبارك امام صادق اين برهان را اقامه كرده كه بين نفي و اثبات واسطه نيست و چون جهان موجود است جهان خودكفا نيست براي اينكه نبود و پيدا شد و دائماً در معرض تغيير است پس مبدأيي دارد آن مبدأ هم مثل اين نمي‌تواند باشد من خدا را ثابت كردم نه خدا را محدود اين شخصي كه گفت «فقد حدّدته إذ أثبتتَ وجوده، قال أبوعبدالله(عليه السلام) لم أحُدَّه» من محدودش نكردم «ولكن أثبَتْته» من او را ثابت كردم نه محدود چرا، «إذ لم يكن بين الإثبات و النفي منزلةٌ». مشابه اين استدلال وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در مناظرهٴ وجود مبارك امام رضا با متكلّم خراسان هست در آخر همين جلد آمده حالا اصل برهان ببينيد وقتي كه سائل گفت كه «فله إنّية و مائيّه، قال نعم له إنّية و مائيّه»، «نعم لا يَثْبِت الشيء الاّ بإنّية و مائيّه» آن وقت اين مسئله تركّب پيش مي‌آيد با احديّت آنها سازگار است جوابهاي فراواني دادند كه منظور از اين مائيّت به معني اعم است كه با هويّت هم سازگار است با بساطت واجب‌تعالي هم هماهنگ در مي‌آيد البته وقتي اين گونه از روايات مطرح بشود اشكال و جوابي كه به همراه دارد به مراتب بالاتر از اشكال و جواب «لا تنقض اليقين بالشك» است ولي به هر تقدير وجود مبارك حضرت فرمود مبنا اين است كه رفع نقيضين محال است و جمع نقيضين محال، حالا هشام مي‌گويد كه آن شخص سؤال كرده كه دليل بر توحيد چيست؟ حضرت همين براهين اوّليه را به عنوان جدال احسن نقل كرد كه اگر دو خدا باشند هر دو قوي باشند يك محذور دارد، يكي قوي باشد ديگري ضعيف يك محذور دارد، هر دو ضعيف باشد يك محذور دارد اينها را ذكر كرد و چون يك تدبير در جهان حاكم است معلوم مي‌شود مدبّر يكي است و نمي‌شود گفت كه دو خدا برابر يك واقعيّت و نفس‌الأمر حكم مي‌كنند براي اينكه واقعيّت و نفس‌الأمر تازه اينها دارند ايجاد مي‌كنند اگر دو خدا هست دو ذات است، دو علم است، دو حكمت است، دو جهان‌بيني است و دو كار و دو نحوه كار خواهد بود. يك برهان ديگري هم وجود مبارك امام صادق ارائه كردند كه آن ديگر با تركّب همراه است نه با اختلاف نظم فرمودند اگر دو خدا باشند يك مابه‌الاشتراك دارند، يك مابه‌الامتياز دارند مركّب از مابه‌الاشتراك‌اند مركّب از مابه‌الامتيازند آن مابه‌الاشتراك كه مركّب بين اينها يك شيء ثالثي است آن شيء ثالث باعث تركّب اينهاست هر كدام از اينها دو جزء خواهند داشت برهان اين است فرمود: «ثمّ يَلزمُك إلي اثنين فلابدّ مِن فرجةٍ بينهما» اگر دو خدا هستند بايد مابه‌الاختلافي داشته باشند و مابه‌الاشتراكي «حتّي يكونا اثنين فصارت الفُرجة ثالثاً» يكي الف است يكي باء يكي هم مشترك بين اينها يا مابه‌الامتياز بين اينهاست اگر مابه‌الامتياز نباشد كه ديگر دوتا نيستند «فصارت الفرجة ثالثاً بينهما قديماً معهما» يك امر انتزاعي نمي‌تواند باعث تفرقهٴ دو خدا باشد بايد يك امر وجود خارجي باشد مفهوم ذهني ما ذهني در آنجا نداريم مفهومي در آنجا نداريم اصولاً در سطح بالا سخن از علم حصولي و انتزاع مفهوم در كار نيست اين منطق كه مي‌گويند تصوّر و تصديق را به همراه دارد اين براي همين مرحلهٴ نفس و امثال نفس است وگرنه در مراحل بالاتر كه سخن از حواس و امثال ذلك نيست فقط علم حضوري است. خب، اگر دو خدا باشد آن مابه‌الافتراق بايد وجود خارجي داشته باشد اگر وجود ذهني داشته باشد كه باعث جدايي دوتا حقيقت نيست پس آن مابه‌الافتراق يك امر خارجي است.

پرسش:...

پاسخ: اين هم برهان عقلي است ديگر اگر اين عالَم چون بحث در اين عالَم است در نهج‌البلاغه هم همين آمده اگر خداي ديگري هم بود خب او هم پيامبر مي‌فرستاد ديگر براي اينكه نمي‌شود گفت دوتا خدا يك پيامبر دارند دوتا خدا دوتا بينش دارند، دوتا اراده دارند، دوتا علم دارند، دوتا ذات‌اند چون دوتا ذات‌اند دوتا علم دارند علمشان هم عين ذاتشان است ذاتشان كه فرق كرده علمشان هم فرق مي‌كند اين در نهج‌البلاغه هست. خب، فرمود: «فصارت الفرجة ثالثاً بينهما قديماً معهما» مستحضريد كه نه چيزي با خداست نه چيزي بر خدا هر چه هست از خداست خدا نه با چيزي است نه محكومِ چيزي لذا (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) نه «مع ربّك» كه ما حقّي داشته باشيم حق با خدا باشد ما دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌گوييم «الحقّ مع علي يدور معه حيث ما دار» چون موجود ممكن است اما خدا حقّي باشد كه خدا با آن حق باشد «و يدور معه حيث ما دار» كه مي‌شود شرك است آن معيّتِ قيّوميه است او با همه چيز است نه چيزي با او، خدا با هر چيزي است بله، اما هيچ چيزي با او نيست شما اين را در مطوّل و امثال مطوّل بايد خوانده باشيم كه ما يك حمد دوجانبه داريم يك حمد يك‌جانبه حمد دوجانبه مثل اينكه زيد صفتي دارد آن صفت بر زيد حمل مي‌شود مي‌شود مبتدا را مقدّم داشت، مي‌شود خبر را مقدّم داشت مي‌شود گفت زيد ابن عمرو است مي‌شود گفت ابن‌ عمرو زيد است اينجا هر دو ممكن است يك قِسم حمد يك‌جانبه است كه مطلق بر مقيّد حمل مي‌شود اما عكس نيست وقتي شما مي‌گوييد «زيدٌ انسانٌ» حتماً انسان را بايد محمول قرار بدهيد اگر خواستيد انسان را موضوع قرار بدهيد ناچاريد قضيه را عوض بكنيد بايد بگوييد «بعضُ الانسان زيدٌ» نمي‌توانيد بگوييد «الانسان زيدٌ» زيد با انسان نيست اما انسان با زيد است مطلق با مقيّد است ولي مقيّد با مطلق نيست خدا با همه است و هيچ چيزي با خدا نيست و آن بزرگواري كه مسئلهٴ ترتّب را در اصول حل كرده كه اهم با مهم هست و مهم با اهم نيست از اينجاها مدد گرفته مشكل ترتّب كه حل شد بسياري از علماي اصول جشن گرفتند و هر كس هم به اين فكر رسيده يك نبوغ فكري داشت مطلق با مقيّد هست اهم با مهم هست ولي مهم با اهم نيست هيچ چيزي با خدا نيست در حالي كه خدا با همه است خاصيّت مطلق و مقيّد اين است. خب، در اينجا فرمود اگر اينها مركّب بشوند يك موجود ثالثي هست «فيلزمك ثلاثه و إن ادّعيت ثلاثه» اگر گفتي فرجه‌اي هست مابه‌الافتراقي بينهما هست غير از مابه‌الاشتراك آن‌گاه شدند سه موجود قديم الف، باء و آن فرجه فرقي بين اين فرجه با الف بايد باشد فرقي بين اين فرجه با باء بايد باشد اين مي‌شود پنج‌تا «فإن ادّعيت ثلاثة لَزِمَك ما قُلنا في الاثنين حتّيٰ يكون بينهما فرجتان فيكون خمساً» حالا ببينيد اين روايات اگر در حوزه‌ها بيايد فاصلهٴ علمي اينها با «رُفع ما لا يعلمون» خيلي است اينها همان طور كه (يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)، «يا ربّ إنّ القوم اتّخذوا» اصول كفايه را مهجورا، توقيع صدوق را مهجورا، بالأخره عترت در بخشهاي وسيعي مهجورند ديگر متأسفانه، «ثمّ يتافي العدد إلي ما لا نهاية في الكثرة» «يتناها» يعني «يَسير» بنابراين چاره جز اين نيست كه ما خدا را بسيط بدانيم اگر بسيط دانستيم و نامحدود جا براي غير نمي‌ماند. خب، پس حضرت هم برهان اقامه كردند بر اصل وجود هم برهان اقامه كردند بر نامتناهي بودن و هم برهان اقامه كردند بر توحيد و زيربناي همهٴ اين مسائل نظري يك قضيهٴ بديهي است و آن اين است كه ارتفاع نقيضين محال، جمع نقيضين محال حتّي اصل هوهويّت، اصل هوهويّت هم به رفع نقيضين تكيه مي‌كند «زيدٌ زيدٌ بالضروره» خب اگر ارتفاع نقيضين يا اجتماع نقيضين جايز باشد مي‌گوييم بله زيد هم زيد هست هم زيد نيست ولي مي‌گوييم نه نمي‌شود. اصل هوهويّت هم كه مبدأ تصديقي است بديهي است نه اوّلي هر چيزي خودش، خودش است بله اين بديهي است اما اوّلي آن است كه هيچ وجودي عدم نيست، هيچ عدمي وجود نيست، جمع وجود و عدم محال است، رفع وجود و عدم محال است كه اصل هوهويّت به آن برمي‌گردد اينها مطالبي است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما نه تنها در يك كتاب گفتيم در كتاب ديگر آنها تصديق كرديم بلكه در همهٴ كتابها آمده مطالبي كه جزء خطوط كلي اخلاق و حقوق باشد به تهذيب نفس برگردد بالصراحه در قرآن كريم آمده كه همهٴ انبيا اين را آوردند نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «اعليٰ» هست كه فرمود: (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ٭ إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي) اين مسائل اخلاقي را ما در صُحف ابراهيم گفتيم، در صحف موسي گفتيم و مانند آن. در جريان اينكه زمين بالأخره به بركت اهل بيت(عليهم السلام) به وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) مي‌رسد مي‌فرمايد: (لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) اين حرفها را قبلاً گفتيم در كتابهاي انبياي قبلي گفتيم در مسائل توحيدي هم مي‌فرمايد: (هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي) اين مسائل برهاني اثبات واجب و توحيد واجب و نظم عالم و حدت ناظم را ما در كتابهاي قبل گفتيم انبياي قبل گفتند اينها خطوط كلي دين است كه در غالب كتابهاي آسماني يا در همهٴ آنها مُصرَّح شد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo