< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 22 تا 24 سوره انبياء

 

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾

 

چون سوره مباركه «انبياء» در مكه نازل شد و مطالب اصلي سوَر مكّي اصول دين بود و بخشي از مسائل مربوط به وحي و نبوت و معاد قبلاً مطرح شد گرچه مسائل توحيدي هم في‌الجمله ذكر شد اين بخش از سورهٴ مباركه «انبياء» يعني آيه 21 به بعد درباره توحيد است. آنچه مشركان حجاز مبتلا بودند مسئلهٴ تعدّد واجب يا تعدّد خالق يا تعدّد ربّ‌الأرباب يا تعدّد إله‌الآلهه نبود اينها معتقد بودند كه واجب واحد است و لا غير، خالق كل واحد است و لا غير، ربّ‌الأرباب واحد است و لا غير، اله‌الآلهه واحد است و لا غير لكن آلههٴ متعدّد و ارباب متعدّد هر كدام گوشه‌اي از عالم را اداره مي‌كنند يعني زمين را الهي، انسان را الهي، اشيا را الهي، شمس و قمر را الهي اداره مي‌كند اين قائل به تعدّد آلهه‌اند و اينها هم در تدبير مستقل‌اند و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها آن عابد را به اله‌الآلهه يعني به الله نزديك مي‌كنند اينها شفيع إلي الله‌اند شفاعةً مستقلّه، مقرّب إلي الله‌اند تقريباً مستقلا، پس تدبير اين اشيا جزئي مثل انسان، مثل دريا، مثل صحرا، مثل شمس، مثل قمر به عهدهٴ اين آلهه است بالاستقلال و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها شفيع‌اند عابد را به الله نزديك مي‌كنند بالاستقلال اين كارها را مستقلاً مي‌كنند. در اين فضا آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نازل شده كه اگر اين آسمان و زمين را چند خدا اداره مي‌كنند حتماً اينها بايد فاسد بشوند چرا، براي اينكه اله آن است كه موجود مستقل باشد و بسيط نه جزئي دارد نه جزء چيزي است، اگر چند اله عالَم را اداره كنند چون اين عالَم كاملاً منسجم و هماهنگ است زمينش از آسمانش مدد مي‌گيرد، شمس و قمر كاملاً از پرورش امور زمين سهم تعيين‌كننده دارند زمين ارتباط مستقيمش با موجودات آسماني است پس يك واحد منسجم است كه ليل و نهار را هماهنگ مي‌كند، فصول مختلف را هماهنگ مي‌كند، جزر و مدّ دريا را هماهنگ مي‌كند اين يك واحد منسجم است اگر چند اله بخواهند اينها را اداره كنند بايد اينها از هم بپاشند و فاسد بشوند چرا، چون اله آن است كه بسيط باشد اله آن است كه داراي اوصاف كمالي باشد اله آن است كه اوصافش عين ذات باشد كه تا بتواند چيزي را اداره كند اگر اله آن است كه بسيط باشد و داراي اوصاف كمالي باشد و اوصافش هم عين ذات باشد قهراً دو اله دو اراده دارند، دو بينش دارند، دو علم دارند، دو حكمت دارند الاّ ولابد منتهي مي‌شود به فساد نظم آنكه جناب امام رازي و ديگران ذكر كردند كه اين را به امكان برگرداندند خودشان هم متوجّه اشكال‌اند به زحمت دارند اشكال را جواب مي‌دهند آن اشكال اين است كه خب اگر دو خدا باشند و در اراده مختلف باشند فساد پيش مي‌آيد ولي در اراده اگر واحد و منسجم و هماهنگ باشند كه فسادي نيست بعد مي‌گويند «قلتُ» ممكن است كه در اراده اختلاف بكنند بعد مُستشكِل مي‌گويد كه بسيار خب، امكان اختلاف غير از فعليّت اختلاف است ظاهر آيه اين است كه اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل مي‌شود در حالي كه ممكن است دو خدا باشند با يك اراده كار بكنند يعني با ارادهٴ هماهنگ نعم، اگر دو خدا باشند با دو اراده و دو تشخيص بخواهند كار بكنند عالَم فاسد مي‌شود پس ممكن است كه با دو اراده عالَم را اداره كنند كه عالَم بشود فاسد، ممكن است كه با يك اراده عالم را اداره بكنند عالم بشود منسجم چطور آيه سوره «انبياء» با فعليّت و جزم سخن گفته فرموده اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد مي‌شود در حالي كه بايد مي‌گفت اگر دو خدا باشند ممكن است عالم فاسد بشود. ايشان مي‌گويند كه «قلتُ» چون در اين گونه از موارد غالباً تقالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حكم امكان همان حكم فعليّت را پيدا كرده بعد بحث را برمي‌گردانند به توارد علّتين مي‌گويند بر اساس توارد علّتين اين امر محال است ديگر، اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثير مستقلّ‌اند هر كدام مستقلاً در اين شيء اثر مي‌گذارد بازگشت توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد به جمع بين نقيضين است كه قبلاً اشاره شد زيرا اين معلول به علّت الف احتياج دارد براي اينكه علّت اوست و از همين علّت الف بي‌نياز است براي اينكه باء نياز او را تأمين مي‌كند و همين معلول به باء محتاج است چون باء علّت اوست واز باء بي‌نياز است براي اينكه الف نياز او را تأمين مي‌كند توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد به جمع بين نقيضين برمي‌گردد و اين يك امر قطعي و بالفعل است. اين سخن هم ناصواب است براي اينكه استحاله چه كار به فساد دارد اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد كنند اين كار محال است معنايش اين نيست كه اين نظم به هم مي‌خورد كه معنايش اين است كه اصلاً عالم وجود پيدا نمي‌كند در حالي كه آيه ناظر به اين است كه اگر دو خدا باشند اين بايد نظم موجود فاسد مي‌شد در حالي كه نظم سرِ جايش محفوظ است و فسادي نيست برابر آيه سوره مباركه «ملك» كه ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ بنابراين مسير برهان اصلاً توارد مستقلّتين نيست مسير برهان همان است كه در سوره مباركه «مؤمنون» مشخص شد و مرحوم ميرداماد در تقويم‌الإيمان آن آيه سوره «مؤمنون» را در كنار همين آيه سوره مباركه «انبياء» ذكر كرد آن آيه سورهٴ «مؤمنون» اين بود آيه 91 سوره «مؤمنون» ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ اگر دو اله باشد هر كدام مذهب جديدي، راه تازه‌اي، فكر جديدي، علم تازه‌اي دارند ممكن نيست دو خدا باشند و هماهنگ اينها دوتا انسان كه نيستند مركّب‌ هم كه نيستند چون دوتا ذات‌اند تحت جنس واحد نيستند، تحت نوع واحد نيستند، تحت صنف واحد نيستند چون بسيط‌اند هيچ يعني هيچ مابه‌الاشتراكي ندارند الف است بسيط محض باء هست بسيط محض اين الف علمي دارد اين علم عين ذات اوست وجوداً و به غير ذات است مفهوماً، آن باء علمي دارد وجوداً عين ذات است مفهوماً غير ذات خب دوتا علم‌اند الاّ ولابد ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ اينها هماهنگ باشند يعني چه، اگر دوتا خدا برابر نفس‌الأمر كار بكنند يعني مطيع نفس‌الأمرند يعني تابع نفس‌الأمرند اينها مي‌شوند جزء مدبّرات امر مثل فرشته‌ها كه از اينها فراوان در عالم هست خب مدبّرات امر كه در قرآن به آنها اشاره كرده همينها هستند ديگر ملائكه به اذن خدا يعني به اذن تكويني خدا جهان را برابر با نفس‌الأمر اداره مي‌كنند يكي مسئول امور علم است مي‌شود جبرئيل با زيرمجموعه‌اش يكي مسئول امور حيات است مثل اسرافيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش، يكي مسئول امور قبض ارواح است مثل عزرائيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش، يكي مسئول امور ارزاق و كِيْل و ميزان است مثل ميكائيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه‌اش همهٴ اينها تحت تدبير فرمانرواي عرش‌اند ديگر از اينها كه خدا زياد دارد اينها مدبّرات امرند به اذن خدا با اسماي الهي اداره مي‌كنند فرشته‌ها را كه خدا مي‌دانستند مي‌گفتند اينها مستقل‌اند در كار خب، پس بنابراين اگر تعدّد آلهه شد الاّ ولابد بر اساس تلازم مقدّم و تالي كه در آيه 91 سوره مباركه «مؤمنون» آمده ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ و هر كدام مي‌خواهد مراد خودش را پياده كند ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ اينكه فرمود: ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ مستلزم فساد مي‌شود اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اين است كه آنكه محلّ ابتلا بود و مناظره و محاوره علمي وجود مبارك پيغمبر با آنها بود همين است آسمان و زمين موجودند و هماهنگ يعني اين‌چنين نيست كه زمين كُره‌اي باشد خودساخته و خودكفا بالأخره اگر شمسِ آسمان و قمر آسمان و ستاره‌هاي آسمان نباشد كه زمين بركتي ندارد كه و قرآن كريم فرمود آنچه شما مي‌بينيد بعضي از امور است ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ﴾ ﴿وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ بعد دستور تحقيق داد فرمود يك آسمان نيست هفت آسمان است برويد تحقيق كنيد بعد دستور داد فرمود چرا تحقيق نمي‌كنيد اين آسمانهاي هفت‌گانه اول به هم بسته بودند كه در همين سوره «انبياء» آمده است كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ بعد فرمود چرا نمي‌بينيد، چرا تحقيق نمي‌كنيد، چرا كيهان‌شناس نيستيد، چرا آسمان نمي‌رويد، چرا آسماني فكر نمي‌كنيد بعد فرمود اينها كه بسته بودند ما باز كرديم بعد فرمود اول يك مُشت دود بود من اين را شمس و قمر كردم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ اين يك مقدار گاز بود مي‌بينيد اين يك «لا تنقض اليقين بالشكّ» بيش از يك خط نيست بارها به عرضتان رسيد اين يك خط وقتي به علماي بزرگ پنجاه، شصت جلد كتاب در آوردند الآن كساني كه دربارهٴ استصحاب مي‌خواهند بررسي كنند حداقل پنجاه، شصت جلد كتاب مي‌بينند در اين زمينه نوشته شده از قدما و أقدمين و متوسّطين و متأخّرين آن هم با حذف مكرّرات مي‌بينيد امام(رضوان الله عليه) چندين شاگرد داشت چندين نفر تقرير نوشتند مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) چندين شاگرد داشت چندين تقرير نوشتند با حذف مكرّرات براي هر كدام از اين مراجع ما يك جلد حساب بكنيم بگوييم امام در استصحاب يك جلد كتاب نوشته، مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليهما) يك جلد كتاب نوشته پنجاه شصت جلد كتاب از اين يك خط در آوردند و اين شده علم اسلامي معناي علم اسلامي اين نيست كه نظير صحيحه حمّاد قدم به قدم جزء به جزء بگويند ركعت اول اين است ركعت دوم اين است اين مي‌شود تعبّد محض ما معناي علم اسلامي را نبايد اين خيال بكنيم كه مثل صحيحه حمّاد وجود مبارك حضرت بفرمايد نماز مي‌خواهي بكني ركعت اول اين است حمدش اين است سور‌ه‌اش اين است ذكرش اين است قيامش اين است طمأنينه‌اش اين است ركوعش اين است انحنائش اين است اين طور كه نمي‌خواهيم علم اسلامي باشد كه اين شصت جلد كتابي كه از يك خط در آوردند مي‌شود علم اسلامي اين عقل را خدا داد اين روش را خدا داد عقل شناخت دارد نه قانون‌گذار باشد قانون‌شناس است اين چراغ را خدا داد آن مرأيي را خدا داد اين رؤيت را خدا داد اينها همه‌اش الهي است بنابراين اگر كسي درباره ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ شصت جلد كتاب بنويسد از همين يك آيه جا دارد اين همه‌اش مي‌شود علم اسلامي منتها اينها مصادره كردند «هو الأول» را گذاشتند كنار، «هو الآخر» را گذاشتند كنار، خلقت را زدند كنار طبيعت را آوردند رويش طبيعت را آوردند رويش شده علم طبيعي مي‌گويند علم سكولار خب بله شما غارت كرديد مصادره كرديد همه چيز را گذاشتيد كنار شده علم بله زمين‌شناسي شده علم سكولار براي اينكه همه چيز را شما گذاشتيد كنار ديگر الآن هم ـ معاذ الله ـ اگر كسي الله‌ها و أنزل‌ها و يُنزل‌ها كه در قرآن هست اينها را بگذارد كنار خود اين كتاب را ببيند مي‌گويد قرآن يك كتاب عربي است ادبيات خوبي دارد تفسير ديگر جزء علوم اسلامي نيست تفسير علم سكولار است الآن كه ما قدم به قدم مي‌گوييم خدا چنين گفت، خدا چنين گفت تفسير مي‌شود علم اسلامي خب او كه در دانشگاه است قدم به قدم مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، اين مي‌شود علم اسلامي ديگر، اگر دانشگاه اسلامي‌تر از حوزه نباشد لااقل همتاي اوست او مي‌گويد خدا چنين كرد ما مي‌گوييم خدا چنين گفت خب چطور ما شديم اسلامي او شده غير اسلامي الآن او كه در دانشگاه هست مصادره‌ شده است و غارت شده است و اول و آخرش به هم ريخته شده است بنابراين علم سكولار تحويل دادند به هر تقدير در همين سوره «انبياء» فرمود اول بسته بود ما باز كرديم در سورهٴ «فصّلت» و «شوريٰ» و اينها دارد كه يك مشت گاز بود ما اين را به اين صورت در آورديم بعد در صورت تكوير هم فرمود باز بساطش را به هم مي‌زنيم. خب، اينها را تشويق مي‌كند كه برويد ياد بگيريد إله آن است كه بسيط باشد و علمش هم عين ذات باشد ديگر ممكن نيست كسي بسيط باشد علمش هم علم ذات باشد مع‌ذلك مشترك داشته باشد اينكه مي‌بينيد ما در مسئلهٴ اتحاد عالم و معلوم و مانند آن دو نفر يك مطلب را ياد مي‌گيرند براي اينكه اين دو نفر مركّب‌اند از جنس و فصل از نوع كه مركّب از جنس و فصل است مشتركات فراواني دارد آن معلومِ خارجي مشتركات فراواني دارد اين دو نفر كه در بسياري از امور از هم جدا هستند در بخشي از امور ممكن است كه شريك هم باشند آن هم ممكن است يكي يادش برود ديگري يادش بماند اين‌چنين نيست كه بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم كه علم عين ذات بشود دو نفر يك علم داشته باشند دو نفر دوتا علم دارند به دليل اينكه دوتا ذات دارند به دليل اينكه مشتركاتي دارند و مُميّزاتي دارند و كاملاً از هم جدا هستند. خب، بنابراين اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستيم الاّ ولابد ربوبيّت مخصوص اوست و الوهيّت هم مخصوص او كسي اله و معلوه و معبود است كه كار از او بربيايد او كه ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ او كه ديگر معبود نيست چون كاري از او ساخته نيست پس اله آن است كه رب باشد خب، رب آن است كه خالق باشد به دو برهاني كه در بحثهاي سابق هم داشتيم رب يعني پرورنده بازگشت پرورش به خلقت است وقتي كه مي‌پروراند چه كار مي‌كند كمالي را اعطا مي‌كند اگر كمالي را اعطا مي‌كند اين ايجاد است پس هر ربّي خالق است چون به كان ناقصه برمي‌گردد گذشته از اينكه ربوبيّت اعطاي كان ناقصه است و كان ناقصه دادن هم يك نحوه خلقت است الاّ ولابد رب بايد خالق باشد براي اينكه كسي مي‌تواند بپروراند كه آفريده باشد اگر زيد چيزي را آفريد عمرو بخواهد او را بپروراند كه از او باخبر نيست از كُنه هستي او باخبر نيست از قبل و بعدش باخبر نيست از سود و زيانش باخبر نيست لذا قرآن كريم استدلال مي‌كند مي‌گويد رب كسي است كه بايد خالق باشد شما كه قبول داريد كه خدا خالق است خب هم او رب است وگرنه آفريدهٴ خدا را ديگري بپروراند كه از او بي‌خبر است چگونه پرورش حاصل مي‌شود و خالق هم كسي است كه نيازي به ديگري نداشته باشد اگر خودش نيازمند به خالق باشد كه خودش مخلوق است نه خالق، پس كسي خالق است كه واجب باشد، كسي رب است كه خالق باشد، كسي اله است كه رب باشد و همهٴ اينها خداست. اما مسائل علمي كه ما داريم ما قانون عليّت را مي‌شناسيم كه عليّتي هست، معلوليّتي هست، رابطهٴ علّي و معلولي ضروري است، علّت حتماً بايد مقدم باشد معلول حتماً بايد متأخّر باشد معيّت در زمان دارند و امثال ذلك، وجود معلول يك علّت محال است و امثال ذلك و مسئلهٴ اجتماع نقيضين را مي‌فهميم كه جمع نقيضين محال است، رفع نقيضين محال است و امثال ذلك. معناي اينكه ما مي‌فهميم اينها قضايايي هستند حالا يا ضرورت ذاتي دارند يا ضرورت ازلي معنايش اين نيست كه اينها قبلاً هستند و خداي سبحان كارهايش را برابر آنها مي‌كند بلكه ما اينها را از كارِ خدا انتزاع مي‌كنيم اينجا آن سه مكتب معروف مطرح است يكي اينكه عقل اولاً حُسن و قبح را مي‌فهمد تا دربارهٴ كار خدا فتوا بدهد گروهي نظير اشاعره مي‌گويند كه نه، آن حُسن و قبح، حُسن و قبح به معناي كمال و نقص نه كه علم حَسن است و جهل نقص، عدل حَسن است و ظلم نقص چون پنج شش معنا براي حسن و قبح هست كه بسياري از اينها مورد اتّفاق است و از اين بحث بيرون است حُسن و قبح به اين معنا كه چه كار بايد بكنيم چه كار نبايد بكنيم، چه چيزي واجب است چه چيزي غير واجب، چه چيزي قبيح است چه چيزي قبيح نيست اين كار ما، اما گُل زيباست و زباله بد است يا علم زيباست و جهل بد است يا عدل زيباست و ظلم بد است آن كليّات را بله همه قبول دارند آن پنج شش معناي حُسن و قبح مورد تنازع نيست همين كه محور كار ماست كه چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است خب، آيا اينها را عقل مي‌فهمد يا نه، مسئلهٴ اجتماع نقيضين و امثال ذلك، ضرورت عليّت و معلوليّت را طرفين قبول دارند چون به حُسن و قبح برنمي‌گردد اينها را عقل مي‌فهمد عقل كه مي‌فهمد عقل قانون‌شناس خوبي است نه قانون‌گذار خوبي يعني وقتي از عقل سؤال مي‌كنيد كه شما كه مي‌گوييد علت و معلول اين است، نقيضين اين است، يا عدل اين است در حكمت عملي معنايش چيست معنايش اين است كه من چراغي‌ام كه واقع را نشان مي‌دهم واقع اين طور است دست من هم نيست خود من هم بخواهم كار بكنم بايد برابر همين كار بكنم، اگر گفتند انبيا و اوليا حقّ تشريع دارند يعني در اين امور عرفي ذات اقدس الهي ممكن است كارها را به آنها واگذار بكند نظير اينكه در فلان جنگ مثلاً اُسامه را امير لشكر بكند اما در امور ديني نماز چطور است، روزه چطور است، زكات چطور است، حج چطور است اينها كه به فكرِ انبيا ارجاع نشده انبيا از آن جهت كه رُسُل خدايند، فرستادهٴ خدايند خب برابر وحي و الهام الهي دستور مي‌گيرند به بشر به امّت ابلاغ مي‌كنند اين در حقيقت حكم خداست اما اگر ما بگوييم نه، نماز و روزه و امور ديني را پيامبران خودشان مي‌گذارند بما أنّهم بشر نه بما أنّهم أنبياء يُوحيٰ عليهم اين معني‌اش اين است كه دين ديگر به وحي احتياج ندارد به خدا احتياج ندارد ـ معاذ الله ـ بنابراين آن بزرگاني هم كه گفتند حقّ تشريع را به انبيا دادند يعني شريعت الهي را آنها خوب تلقّي مي‌كنند منتها اگر قرآن باشد لفظاً و معناً امين وحي‌اند و بايد همان را بگويند ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ اگر حديث قدسي باشد يك طور مأموريت دارند و اگر روايات عادي باشند كه بخش سوم و فصل سوم از برنامه‌هاي انبياست يك طور مأموريت دارند مطلب را مي‌گيرند نقل معنا آزادند الفاظ ديگر الفاظ وحي نيست و امثال ذلك، سه طور مأموريت براي انبيا هست كه قرآن يك طور است، حديث قدسي يك طور است، روايات يك طور است ولي دين بالأخره به وحي الهي وابسته است، اما امور عرفي كه چه كسي مثلاً فرمانده فلان لشكر باشد اين را دليل قطعي نيست كه حالا اين جزئياتش مثلاً به وحي باشد البته در بحثهاي ديگري كه اينها به قُرب نوافل مي‌رسند آن مَشربها آن هم به اذن خداست و به وحي و الهام الهي است براي اينكه اگر كسي به قرب نوافل رسيد «كنتُ لسانه» مي‌شود، «كنت سمعه» مي‌شود، «كنت بصره» مي‌شود، «كنت يده» مي‌شود، «كنت رِجله» مي‌شود آن يك راه ديگري است كه براي تودهٴ مردم نيست بنابراين آ‌نچه به دين برمي‌گردد اين بالأخره به وحي و الهام الهي است نه به فعل بشري اما به امور عرفي و عادي برمي‌گردد كه چه كسي مثلاً فلان‌جا اين سِمت را داشته باشد چه كسي فلان‌جا اين سمت را داشته باشد بله، به امامت برنگردد البته به امامت نظير جريان غدير برگردد آن هم الاّ ولابد به وحي الهي است امور جزئي حالا اُسامه چه كار بكند فلان شخص چه كار بكند اينها را حالا بله ممكن است كه به خود انبيا(عليهم الصلاة) ارجاع بشود. به هر تقدير آنچه را كه بشر مي‌شناسد چه در مسئله جمع نقيضين كه محال است چه در مسئله قانون عليّت كه امر ضروري است و تخلّفشان محال است اينها را بشر كشف مي‌كند به عنوان چراغ بعد از اين به بعد بين اشاعره و معتزله و ما اماميه فرق است اشاعره مي‌گويند كه او مختار است هر چه بكند او مختارِ محض است و فعّال ما يشاء، معتزله مي‌گويند نه خير الاّ ولابد خدا بايد اين‌چنين بكند «ليجِب علي الله» آنكه برابر اين نظمهاي عقلي و علمي كار دارد حكما و متكلّمين امامي مي‌گويند خير، اينها ضروري‌اند، حقّ‌اند اما «يَجِبُ عن الله» هستند نه «يجب علي الله» ما يقين داريم خدا اين‌چنين مي‌كند نه خدا بايد اين‌چنين بكند كه بايدي بر خدا حاكم باشد اين تفاوت جوهري بين ما و معتزله است ما مي‌گوييم «يَجب عن الله» آنها مي‌گويند «يجب علي الله» ما چيزي به عنوان تكليف كه حاكم بر خدا باشد نخواهيم داشت ولي يقيناً خدا اين‌چنين مي‌كند اين دو تعبير دو جاي قرآن كريم آمده كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ نه «علي ربّك» حق از خداست او يقيناً كارِ خوب مي‌كند نه يقيناً بايد كار خوب بكند بايد بر خدا روا نيست اين اجتماع نقيضين و امثال ذلك از كار او نشأت مي‌گيرد وگرنه خدا هست و لاغير اين قضيهٴ اجتماع نقيضين محال است ارتفاع نقيضين محال است قضيه‌اي است كه بشر مي‌فهمد حالا فرض كرديم بشر بود و فهميد اين قضيه صادق است صِدقش به چيست به اينكه مطابق با واقع است واقع اين قضيه چيست، مَحكي اين قضيه چيست، نفس‌الأمر كه موجودي است ممكن تازه مي‌خواهد خلق بشود كه لذا در حكمتهاي الهي اين گونه از قضايا به نظام ربّاني استناد دارد مي‌بينيد مرحوم حكيم سبزواري مي‌گويد عالَم منظّم است هم نظم علمي دارد هم نظم عيني اما اين يك نظم از پيش تعيين‌شده نيست كه خداي سبحان كارها را برابر نظم علمي و عيني انجام بدهد آنكه برابر نظم علمي و عيني انجام مي‌دهد پيغمبر است و فرشته، اما خداي پيغمبرآفرين و فرشته‌آفرين كار را مطابق با نقشه و الگو انجام نمي‌دهد كه دارد «خلق الأشياء لا مِن شيء» خب پس خدا كارها را چه كار مي‌كند ذات اقدس الهي چون ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ است در مقام ذات همهٴ اين چيزها را عالِم است اين يك نظام ربّاني دارد از اين نظام ربّاني نظام كياني نشأت مي‌گيرد كه عالَم نأشهٴ علم الهي است اينكه حكيم سبزواري فرمود: «والكلّ مِن نظامه الكياني يَنشأ مِن نظامه الربّاني موتاً طبيعياً قد اخترامي ليس إلي كليّة نظامي» همين است اين بزرگوار فرمود ما در عالم نظمي داريم اين اجتماع نقيضين، ارتفاع نقيضين، قانون عليّت و ساير قوانين علّي مطابقي دارند مطابق اينها كه باعث صدق اينهاست جزء نظام كياني است اين يك، نظام كياني تابع نظام ربّاني است چون در مقام ذات چنين علمي هست از خداي سبحان اين حق ترشّح كرده ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين «يَجب عن الله» است الاّ ولابد خدا اين‌چنين مي‌كند نه الاّ ولابد خدا اين‌چنين بايد بكند براي اينكه او علمِ محض است، اختيار محض است، ارادهٴ محض است، حكمت محض است از خيِّر محض جز نكويي نايد از عليمِ محض جز نظام علّي نايد جبري در كار نيست اجباري در كار نيست تابع بودني هم در كار نيست «والكلّ مِن نظامه الكياني ينشأ مِن نظامه الربّاني» به دنبال آن مي‌فرمايد ممكن است به حسب ما چيزي بي‌مورد باشد يا نابهنگام باشد ولي وقتي نقشهٴ عالم را از ديد مهندس نگاه مي‌كنيد ما چيزي بي‌مورد و نابهنگام نداريم همهٴ اين مرگهاي نابهنگام در ديد مهندس كل مرگِ به‌هنگام است «موتاً طبيعاً قد اخترامي» يعني «قدا اختراميٌّ موتاً طبيعيّاً» اخترامي يعني مرگهاي نابهنگام مُخترَم يعني مُرده اينكه مي‌گويند شما وقتي جنازه را مي‌بينيد مي‌گوييد «الحمد لله الذي لم يجعل مِن السواد المختَرَم» يعني همين است اِختَرَمَ، اخترم يعني به هلاكت رسيد دريده شد «موتاً طبيعيّاً قد اخترامي» يعني «قدا اختراميٌّ موتاً طبيعيّا»، «موتاً طبيعيّاً قد اخترامي غيث إلي كليّة نظام» وقتي شما يك امر جزئي را به كلّ نظام حساب بكني مي‌بيني جايش همين‌جاست ولي خود اين شيء را تنها نگاه بكني مي‌گويي اين مرگ زودرس است به هر تقدير اگر اين قضاياي علمي ضروري‌اند چه اينكه هستند ضروريّ مِن الله‌اند نه ضروري علي الله يقيناً خدا كاري مي‌كند كه از كارش استحاله جمع نقيضين در مي‌آيد، استحالهٴ رفع نقيضين در مي‌آيد، ضرورت عليّت و معلوليّت در مي‌آيد، ضرورت معيّت علّت و معلول در مي‌آيد و مانند آن. خب، بنابراين تلاش و كوشش جناب فخررازي كه اين امكان را به فعليّت برساند و بگويد كه اين به توارد علّتين برمي‌گردد اين بي‌مورد است براي اينكه توارد علّتين تالي فاسدش استحاله است نه فساد اين فساد به امر نظم داخلي برمي‌گردد آن به استحاله عقلي برمي‌گردد و آيه سوره مباركه «مؤمنون» هم دارد كه اگر دو خدا فرض بشود حتماً درگيرند الاّ ولابد اصلاً خدا معنايش همين است اينها بنشينند توافق كنند ديگر مستحيل است و در جهتي اتفاق داشته باشند در جهتي اختلاف ديگر اله نيست گاهي قرآن كريم به اينها چون افرادي كه گرفتار شرك و وثنيّت و صنميّت بودند يكسان نبودند كه بعضي مي‌گفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ براي اينكه مقلِّد نياكانشان بودند و مي‌پرستيدند با اينها از اين روزنه و منظر وارد مي‌شود كه ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ آيا اينها چشم دارند، آيا اينها گوش دارند آخر چرا اينها را عبادت مي‌كنيد با اين گروه از اين منظر سخن مي‌گويد عدّه‌اي كه جزء محقّقين از بت‌پرستان بودند الآن هم هستند در گوشه و كنار عالم بخشي در چين يا ژاپن يا هند آنها هم مبتلا به اين هستند كه مي‌گويند اين وثنيّت و صنميّت مرضيّ خداست چرا، براي اينكه خدا هست «بكلّ شيء عليم» است و «بكلّ شيء قدير» اگر اين كار ما مرضيّ او نباشد خب جلوي ما را مي‌گيرد اگر خدا نمي‌خواست ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾، ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾ اين برهاني است كه قرآن كريم در سوره «آل‌عمران» از اينها نقل مي‌كند اين حرف كساني نيست كه مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اين حرف محقّقين از وثنيين است مي‌گويند ما دسترسي به او نداريم او حقيقت نامتناهي است او ربّ‌الأرباب است قابل شناخت نيست ما نمي‌توانيم او را عبادت بكنيم ما بايد كساني را عبادت بكنيم كه به آنها نزديك‌اند و اين كار اگر بد بود خب جلوي ما را مي‌گرفت قرآن آمده گفته كه او در عين حال كه حقيقت نامتناهي است ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ است يك، و خلط نكنيد بين اراده تكويني و اراده تشريعي خداي سبحان در اراده تكويني بله هر چه را بخواهد مي‌تواند اما در نظام تشريع كه اجبار نكرده جلوي همه را باز گذاشته ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ اگر جلوي تبهكار و فاسق و ظالم و قاتل را باز گذاشته معنايش رضايت به آن كار كه نيست خب مگر خدا نمي‌تواند جلوي سارق و قاتل را بگيرد چرا نمي‌گيرد، اين خلط بين تشريع و تكوين براي محقّقين اهل وثن و صنم هم هست اليوم هم هست فرمود چرا اشتباه مي‌كنيد در نظام تكوين بله خداي سبحان قادر است بكلّ شيء جلوي هر چيزي را مي‌خواهد بگيرد اما ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كسي را مجبور نكرده اگر جبر بود، اگر اجبار بود كه كمالي در كار نبود شما را باز و آزاد گذاشته مبادا كسي بگويد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اباحه‌گري است معنايش اين است كه انسان آزاد است در كمال و نقص ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo