< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 129 تا 132 سوره مريم

 

﴿وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي﴾ ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾ ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾

 

در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «طه» چون در مكه نازل شد گذشته از اينكه تبيين اصول اعتقادي لازم بود، دستور مقاومت و ايستادگي هم مطرح بود زيرا در مكه فشار بر اسلام و مسلمين بيش از مدينه بود در مدينه اينها يك قدرت دفاعي داشتند در مكه چون قدرت دفاعي نبود مقاومت و ايستادگي يك صبرِ كاملي را لازم داشت. فرمود عدّه‌اي درصدد آن‌اند كه ذات اقدس الهي هر چه زودتر بساط ظلم و ظالم را برچيند فرمود هر چيزي در عالَم نظمي دارد، حسابي دارد جهانِ دنيا عالَم آزمون است بايد اينها در امتحانها يا پيروز مي‌شوند يا شكست مي‌خورند مشخص بشود براي هر كسي هم يك مدّت معيّني مطرح شده است اين دو عامل يكي قضا و قَدَر قبلي كه مي‌شود ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ دوم اجل مسمّا و مدّت عمرِ آزموني كه خداي سبحان براي فرد يا ملّت مشخص كرد اين دو عامل باعث مي‌شود كه آن عذاب الهي مقداري تأخير بيفتد اگر آن كلمه ي الهي نبود و اگر اجل مسمّا به عنوان آزمون نبود اين عذاب لِزام بود، مُلازم بود اين مصدر باب مفاعله است فِعال نظير مفاعله مصدر باب مفاعله است اين ملازم آنها بود لكن چون كلمه ي الهي قبلاً گذشت و براي اينها اجل مسمّا هست لذا مدّتي تأخير مي‌افتد.

مطلب ديگر آن است كه شايد اين اجل مسمّا را بتوان در زيرمجموعه ي ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ مندرج كرد چون يكي از اموري كه قبلاً گذشت و جزء قضا و قدر الهي است اين است كه براي اينها يك اجل مسمّاست يك امر قضاست كه هر كسي مي‌ميرد اين تغييرپذير نيست اين جزء قضاي الهي است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] اما قَدَر قابل تغيير هست كه فلان شخص يا فلان ملّت چقدر عمر بكنند اينها كاملاً قابل تغيير است منتها با چه شرايطي كم مي‌شود با چه شرايطي زياد مي‌شود همه ي اينها را شريعت مشخص كرده است با صِله ي رَحِم، با رعايت امانت، با رعايت وعد و مانند آن، چه اينكه با رعايت بهداشت، با رعايت شرايط محيط زيست و مانند آن هم مشخص كرده هم شرايط مادي را ذكر كرد هم شرايط معنوي را ذكر كرد اين هم دو اصل و خداي سبحان مي‌داند كه اين فرد يا اين ملّت آن شرايط برتر را رعايت مي‌كنند و عمر طولاني دارند اين هم يك اصل و خداي سبحان مي‌داند كه گروه ديگر فرد يا جامعه آن شرايط طبيعي يا شرايط معنوي را رعايت نمي‌كنند و عمرِ كمتري دارند اين هم اصل چهارم، براي خداي سبحان همه چيز مقدّر است اما براي ما تغييرپذير است ما مي‌توانيم راه خوب را طي كنيم عمر بيشتري پيدا كنيم، راه بد را طي كنيم عمر كمتري طي كنيم اما كدام راه را مي‌رويم، پايان كار ما چيست، گرچه براي ما مشخص نيست براي خدا مشخص است. فتحصّل يك قضا و قَدري مربوط به كلّ عالَم است يك، يك اجل مسمّايي است براي فرد و جامعه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾[2] همان طوري كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر ملّت مرگي دارد همان طوري كه هر فرد مرگي دارد هر امّت حياتي دارد همان طوري كه هر فرد حياتي دارد اين هم يك اصل، اما كمي يا زيادي عمر فرد و ملت تغييرپذير است اصل بعدي اين است كه اين ملّت راهِ خوب مي‌رود و عمر طولاني دارد يا راه بد را طي مي‌كند و عمر كوتاه دارد عند الله مشخص است پس چيزي نزد خدا مجهول نيست گرچه براي ما معلوم نيست لذا ما هيچ حجّتي نداريم و راهها را هم خداي سبحان چه بد و خوب براي ما مشخص كرده است بر اساس اين تحليل اين اجل مسمّا مي‌تواند زيرمجموعه ي آن ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ قرار بگيرد لذا در بخشي از آيات اينها را از هم تفكيك كردند مثل اين آيه سوره ي مباركه ي «طه» و برخي از آيات ديگر در بخشي از آيات قرآن كريم اجل مسمّا را زيرمجموعه ي ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ ذكر فرمود ديگر در مقابل آن ذكر نكرده فرمود: ﴿لَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً﴾ خب، اين اصل مقدم. در سوره ي مباركه ي «سبأ» است ظاهراً فرمود اينها كه فعلاً مي‌گويند چرا عذاب الهي نيامده اينها بايد بدانند كه يك حساب و كتاب و نظمي در عالَم هست برخيها در قيامت ممكن است اعتراض كنند بگويند اگر به ما مهلت مي‌دادي ما مثلاً جبران مي‌كرديم ما براي همه مهلت قائليم راه عذر همه را هم مي‌بنديم آيه ي 29 و 30 سوره ي مباركه ي «سبأ» اين است ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اين قيامت چه موقع قيام مي‌كند ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾ نه يك لحظه، ساعت يعني يك لحظه نه يك لحظه جلو نه يك لحظه دنبال، درباره ي مرگ امّت و اجل ملّت فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[3] ، ﴿لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً﴾ مشخص است يعني وقتي مرگ يك ملّت فرا رسيد، سقوط يك امّت فرا رسيد اينها يك لحظه فرصت ندارند همان لحظه است اما ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ يعني چه، چه درباره ي فرد چه درباره ي جمع اين ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ يعني چه، خب معلوم است قبل از رسيدن مرگ كسي نمي‌ميرد ديگر قبل از رسيدن زمان سقوط كسي ساقط نمي‌شود ديگر اين ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ به چه معناست؟ اين براي آن است كه توجيه كنند كه همان طوري كه استقدام مستحيل است تأخير هم مستحيل است يعني شما قبول داريد قبل از رسيدن مدّت ممكن نيست كسي بميرد قبل از سقوط يك ملّت ممكن نيست ملّتي ساقط بشود اين مستحيل است آن يكي هم همين طور است «إذا جاء أجلهم لا يستقدمون ساعةً كما هو بيّن و لا يستأخرون ساعةً» كه آن هم مثل اين است اوّلي محال است دومي هم مثل اين است ما نمي‌خواهيم بگوييم اوّلي محال است چون اوّلي محال بودن را شما هم مي‌دانيد ولي مي‌خواهيم به شما بفهمانيم كه همان طوري كه اوّلي محال است دومي هم محال است خب معلوم است تا مدّت نرسيده انسان نمي‌ميرد كه ولي همان طوري كه مرگِ پيش از مدّت مستحيل است مرگِ بعد از فرا رسيدن مدّت و تأخير هم آن هم مستحيل است ﴿لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[4] قيامت هم كه قيام مي‌كند اين‌چنين است ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾[5] .

 

پرسش: براي خداوند كه محال نيست

پاسخ: خداوند اين را محال كرده خداوند محكومِ قانون نيست ولي اين حكم را خدا مقرّر كرده فرمود هر چيزي سببي دارد وقتي سبب اين حاصل شد شما ديگر فرصت نداريد از خداي سبحان اين قانون نشأت گرفته خود خداي سبحان اين قانون را تنظيم كرده است.

 

پرسش: پس ‌«‌الدعاء يرد القضاء»[6] چيست؟

پاسخ: خب آن بله، جزء قَدَر است ديگر اين دعا، صِله ي رَحم و امثال ذلك اينها باعث طولاني شدن عمر، باعث شفاي مرض، باعث رفع مشكل و مانند آن است اينها همه در اين محدوده ي تغيير و تحوّل است صدقه دادن، صِله رَحم كردن، دعا كردن و مانند آن در بخش قَدر قرار دارد و كاملاً مي‌تواند حادثه‌اي را برگرداند، عمر را طولاني كند، بيمار را شفا بدهد و حادثه را به عقب بيندازد و مانند آن، اينها كاملاً تغييرپذير است چه اينكه از آن طرف قطع صله ي رحم، ترك صدقه، ارتكاب بعضي از سيّئات اينها عمر را كوتاه مي‌كند آن هم هست اما پايان كار و جمع‌بندي چه مي‌شود، اين ملّت چه مي‌كند آن را خدا مي‌داند لذا نزد خدا ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[7] است يكي از نامهاي مبارك الهي كه در بعضي از روايات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) آمده است اين است كه او مُهندِس است يعني بر اساس معماري كار مي‌كند اشخاص كاملاً مي‌توانند مسيرشان را عوض بكنند اما آيا مي‌كنند يا نمي‌كنند سرانجام چيست همه را ذات اقدس الهي مي‌داند. فرمود اينها مي‌گويند ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾، ﴿قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ﴾ آيه ي 29 و 30 سوره ي مباركه ي «سبأ» ﴿قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ﴾ كه ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ چه اينكه ﴿لاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾ همان طوري كه تقدّم مستحيل است و بيّن‌الغي است تأخّر هم همين طور است وگرنه آن را نمي‌خواهد حكم بكند آن را فقط مي‌خواهد براي اين بررسي كند كه شما مي‌دانيد كه هيچ كس قبل از اينكه عمرش تمام بشود نمي‌ميرد اين محال است ديگر آن دومي هم همين طور است. خب، فرمود اگر او نبود ﴿لَكَانَ لِزَاماً﴾ و شايد سرّ تأخير اجل مسمّا كه عطف است بر ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ و مقدّم داشتن ﴿لَكَانَ لِزَاماً﴾ براي آن است كه اين فواصل آيات همه‌شان ياء منقلِب به الف است آيات قبلي ﴿وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[8] ، ﴿وَأَبْقَي﴾، ﴿لَأُوْلِي النُّهَي﴾[9] و همچنين ﴿لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾، ﴿خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾، ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾، ﴿فِي الصُّحُفِ الْأُولَي﴾[10] ، ﴿مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾[11] ، ﴿وَمَنِ اهْتَدَي﴾[12] پايان همه ي اين آيات ياء منقلب به الف است براي رعايت كردن اين فواصل هم ﴿وَأَجَلٌ مُسَمّي﴾ تأخير افتاد يعني قبلاً بايد اين طوري گفته مي‌شد «ولولا كلمةٌ سبقت من ربّك و أجل مسمّي لكان لزاما» خب.

 

پرسش:

پاسخ: بله، اين قبل از اينكه عمر كسي برسد مرگ مستحيل است ديگر، يعني خداي سبحان براي هر كسي اجلي معيّن كرده قبل از اينكه اراده ي خداي سبحان تعلّق بگيرد كه اين شخص عمرش تمام بشود و پايان بپذيرد خب مرگ مستحيل است ديگر. مي‌فرمايد اين را مي‌دانيد مستحيل است آن دومي هم مستحيل است دومي كه تأخير باشد آن هم محال است ﴿ا فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[13] ، ﴿لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ خب، فرمود براي اينكه شما در مكه بتوانيد به هدفتان برسيد و مشكلي دامنگيرتان نشود و در حال رضا و رفاه باشيد دوتا راه دارد يكي بردباري، بردباري كلمه ي مركّبي است در فارسي آن قدرت ادبيِ عرب در آن نيست كه با يك كلمه اين مفهوم را اين معنا را برساند در عربي صبر هست، در عربي حِلم هست ما حلم را وقتي بخواهيم به فارسي برگردانيم مي‌گوييم بردبار يعني بار را مي‌برد اين دوتا كلمه است يك كلمه نيست و اگر فارسي آن قدرت را مي‌داشت كه به جاي عربي بود مي‌توانست با يك كلمه ي بسيط معناي اين كلمه ي بسيط ديگر را بفهماند ولي خب نداريم انساني كه اين بار سنگين را مي‌برد اين حادثه ي تلخ را تحمل مي‌كند عرب مي‌گويد حليم است حِلم دارد اما ناچاريم دوتا كلمه را كنار هم ضميمه كنيم تا معنا را بفهمانيم اين بردبار است يعني بار را مي‌برد خب صبر آن هم واژه ي عربي است بردباري و صبر به انسان آن قدرت را مي‌دهد كه سختيها را تحمل كند و آنچه در كم كردن اين سختي و افزودن آن توانايي سهم مؤثّر دارد نماز است كه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ بنا بر اينكه نمازهاي پنج‌گانه از اين استفاده بشود. حالا نماز چون در مدينه به طور مشروح آمده در مكه بعد از معراج مشخص شده است در طليعه ي مكه سخن از نماز نبود مگر اينكه دستور خاصّي درباره ي شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت امير(سلام الله عليهما) و حضرت خديجه(سلام الله عليها) باشد وگرنه دستورات عمومي نبود اگر منظور از اين تسبيح طبق روايات صلات باشد اين تسبيح با تحميد همراه شده و راز هم‌آرايي تسبيح و تحميد در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[14] آنجا بياني از سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي گذشت كه سرّ همراهي تسبيح با تحميد با باء مصاحبه ﴿يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾[15] اينجا هم با باء آمده ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ براي آن است كه انسان ناقص است و محتاج يك، به نقص و نياز خود هم توجه دارد دو، بايد به جايي مراجعه كند كه نقص و نياز او برطرف بشود سه، آنجا اگر مثل خود او نيازمند و محتاج بود كه مشكل‌گشا نيست چهار، بايد به مبدئي تكيه كند كه آن مبدأ منزّه از حاجت، مبرّاي از نقص باشد پنج، و آن خداست شش، لذا تحميدِ ما با تسبيح ما آميخته است ما كسي را تسبيح مي‌كنيم كه از او كمك مي‌خواهيم كسي كه مي‌تواند مشكل ما را حل كند بايد مشكل نداشته باشد كسي كه بي‌نيازي ما را تأمين مي‌كند بايد بي‌نياز باشد ما چون خودمان نيازمنديم تنزيه مي‌كنيم كسي را كه مشكل ما را حل مي‌كند اين مي‌شود تسبيح چون مشكل ما را حل مي‌كند نياز ما را برطرف مي‌كند حق‌شناسي مي‌كنيم او را شكر مي‌كنيم مي‌شود تحميد، غالباً در اين گونه از موارد تسبيح آميخته با تحميد است ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[16] يا در آيه ي محلّ بحثمان ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾

 

پرسش: حاج‌آقا اينكه فرمود ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[17] اين آيه در مكه نازل شده معلوم مي‌شود كه نماز مي‌خوانده در مكّه.

پاسخ: بله، نماز براي عموم مردم در مدينه آمده بود و بعد آن در اواخر هم كه حضرت از معراج برگشتند دستور آمد وگرنه در طليعه ي بعثت اگر نمازي بود مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت امير(سلام الله عليه) و خديجه(سلام الله عليها) بود.

 

پرسش: مگر ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ در مكه نيست.

پاسخ: خب در مكه به اين صورت نيامد كه غالب اينها در مدينه است ديگر.

 

پرسش:

پاسخ: غالباً اين آياتي كه مربوط به نماز است و نماز جماعت است نماز خوف در سفر است و امثال ذلك اينها يا در سوره ي «اعراف» است يا در سوره ي «آل‌عمران» است يا در سوره ي «بقره» است يا در سوره ي «نساء» است كه اينها مدني است ديگر خب.

 

فرمود: ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ حالا آنها يعني طلوع شمس و غروب شمس و آناء كه جمع إنْي و اِنوه است اينها جمع‌بردار است آنجا هم كه مفرد آورده يا جنس آورده جمع نياورده ولي نهار اطراف ندارد بيش از دو طرف نيست يعني صبح است و غروب لذا در آيه ي 114 سوره ي مباركه ي «هود» فرمود: ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ﴾ نه ﴿أَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ اين جمع به لحاظ اين مي‌تواند باشد كه روز بالأخره مخصوص يك روز معيّن كه نيست اگر از روز ما جنس اراده كنيم و هر روزي هم داراي دو طرف هست اين جنسِ نهار داراي اطراف خواهد بود اين مي‌تواند مصحّح جمع آوردن كلمه ي اطراف باشد عدّه‌اي هم به زحمت افتادند تا مثلاً براي نيمروز اول دو طرف ذكر كنند براي نيمروز دوم دو طرف ذكر كنند كه جمعاً بشود چهار طرف آن هم تكلّفي است فرمود اگر اين صلات و آن صبر را داشتيد برابر ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[18] آن رضاي تو تأمين مي‌شود ديگر راحت مي‌شوي همان طوري كه نبايد به مال مردم دست‌درازي كني به مال مردم هم چشم‌درازي نكن چشم دوختن باعث مي‌شود كه شما يا احساس كوچكي كني يا احساس ناخرسندي كني اولاً چيزي ما به آنها نداديم كه به شما نداده باشد آنچه را كه ما به اينها داديم يا براي آزمون است يا فتنه است يا فتنه اگر به معناي آزمون بود اين لام، لام تعليل است اگر به معناي آشوب و زمينه ي عذاب و امثال ذلك بود اين لام، لام عاقبت است فرمود همان طوري كه دست‌درازي كردن به آنچه در پيش مردم است نارواست چشم‌درازي كردن هم نسبت به آنچه در دست مردم است نارواست «مَدّ العين» مثل «مدّ اليد» ممنوع است يك وقت آدم چشم مي‌دوزد نگاه مي‌كند خيره مي‌شود اين چشم دوختن با طمع و آز همراه است خب اين انسان را نگران مي‌كند فرمود چيزي كه در دست آنهاست يا براي عذاب اينهاست يا امتحان است چيزي نيست كه باعث رفاه و رضا باشد كه ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ حالا اين خطاب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي جامعه مرادند بعضي از مفسّران اهل سنّت در ذيل همين آيه از صحيح بخاري نقل كردند كه وقتي حادثه‌اي پيش آمد جنگي رخ داد و عدّه‌اي جزء اُسرا بودند و غنايم جنگي هم نصيب نظام اسلامي شد وجود مبارك صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) تشريف بردند منزل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواستند خادمي، خادمه‌اي باشد كه به اينها كمك بكند همان اهل سنّت از صحيحه بخاري نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر فرمود من چيزي به شما بدهم كه بهتر از خادمه و اينها باشد و آن تسبيح حضرت زهرا(سلام الله عليها) را به حضرت تعليم كرده است اينها را هم در ذيل همين آيه از صحيحه بخاري در كتابهاي تفسيري‌شان نقل كردند خب.

 

پرسش: در صحيحه زراره وقتي سؤال مي‌كرد اوقات نماز را تمسك مي‌كرد به آيه ي 114 سوره ي ‌«‌هود» در حالي كه سوره ي ‌«‌هود» مكي است.

پاسخ: بله، براي عموم نبود يا بعد از معراج بود چون معراج در مكه اتفاق افتاد اواخر وجود مبارك حضرت در مكه كه قسمت معراج اتفاق افتاد بعد از معراج زمينه براي تعيين نمازهاي پنج‌گانه شروع شد. خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ كه اين آنچه در دست اينهاست شكوفه ي دنياست و ميوه در دنيا نيست كه در بحث روزهاي چهارشنبه گذشت اين ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ﴾ يا لام براي علّت است يعني ما اينها را داديم براي امتحان يا به معناي فتنه است كه لام، لام عاقبت است در سوره ي مباركه ي «توبه» دو آيه بود كه اين معنا را خوب تبيين كرد يكي آيه ي 55 و ديگري آيه ي 85 به فاصله ي سي آيه اين مطلب با تعبير گوناگون در دو آيه مطرح شد در آيه ي 55 سوره ي مباركه ي «توبه» اين است كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ در آيه ي 85 همان سوره ي مباركه ي «توبه» هم به همين مضمون آمده ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ پس ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ يعني «أصنافاً منهم» ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ﴾ و اما آنچه خداي سبحان به تو داده است آن رزق معنوي كه به تو داده است گذشته از وحي و نبوّت و عصمت و امامت و ولايت اگر در بهشت است كه خير است و اگر قناعت است كه خير است و اگر رزق طيّب و طاهر و كفايت معيشت است كه خير است ﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ﴾ بهتر از آن است يك، و پايدار هم هست دو، ﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ براي اينكه روشن بشود در مكه مقاومت لازم است و مسائل خانوادگي هم نبايد جلوي مقاومت را بگيرد فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ﴾ اين اختصاص دارد به وجود مبارك حضرت امير و حضرت خديجه(سلام الله عليها) و اگر برخي از فرزندان در پايان مكه به دنيا آمده باشند چون حضرت تا خديجه(سلام الله عليها) زنده بود كه تأهّلي نكرده بود سايرين را شامل نمي‌شود و شامل عموم مردم هم نيست ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾ اين نماز براي اوّلين بار است يا تازه است كه به عنوان شريعت مطرح شده كلمه ي اصطبار كه باب افتعال است صبرِ شديد را به همراه دارد شدّت صبر را به همراه دارد لذا فرمود بر اين عبادت خيلي با تحمّل صابر باش ما از تو چيزي نمي‌خواهيم و تو به ما محتاجي در اوايل براي خيليها روشن نبود كه مسئله ي عبادت كردن، متديّن شدن سودي به اسلام و به خدا و به قرآن نمي‌رساند تمام منافع براي خود اين شخص است در سوَر مكّي اين مطلب مطرح است كه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم بلكه به شما چيز مي‌دهيم ما نمي‌خواهيم كه شما دين بياوريد به ما كمك بكنيد اين دين حياتِ شما را تأمين مي‌كند سعادت شما را تضمين مي‌كند ﴿لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾ اين سه مسئله را بدانيد كه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم يك، همه ي نيازهاي شما را هم تأمين مي‌كنيم دو، در هر مقطع تاريخي مردان باتقوا پيروزند سه، ﴿لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً﴾ رزق به معناي «ما يعيش به انسان» اختصاصي به غذا خوردن ندارد مسكن و پوشاك و نوشاك و همه ي اينها رزق است ﴿نَّحْنُ نَرْزُقُكَ﴾ ما نيازهاي تو را تأمين مي‌كنيم در هر حادثه‌اي قبل از اينكه پرونده ي آن حادثه بسته بشود خدا اعلام مي‌كند كه اين پرونده به سود متّقيان بسته مي‌شود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾ البته آن عاقبتِ اساسي كه در قيامت است آنجا مشخص است در سوره ي مباركه ي «ذاريات» در بخش پاياني‌اش اين مطلب آمده آيه ي 56 به بعد سوره ي «ذاريات» ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ بعد فرمود: ﴿مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ﴾ ما از جن و انس چيزي طلب نكرديم و نمي‌كنيم مبادا آنها خيال بكنند كه ما اينها را خلق كرديم كه كاري براي ما انجام بدهند ﴿وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ﴾ ما نمي‌خواهيم آنها مشكل مالي ما غنيّ محضيم چرا، براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ اين ضمير فصل يعني «هو» معرَّف بودنِ خبر با الف و لام اين مفيد حصر است كه تنها رازق ذات اقدس الهي است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ بنابراين ما از مردم چيزي نمي‌خواهيم مردم به ما نيازمندند اين تعبير كه ما خلق نكرديم تا سودي بكنيم بلكه خلق كرديم تا جودي بكنيم هم در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين هم ناصواب است خداي سبحان خلق نكرد تا سودي ببرد يك، خلق نكرد تا جودي بكند دو، كارِ خدا تا برنمي‌دارد كاري تا برمي‌دارد كه من اين كار را كردم تا فلان كه هدف به فاعل برگردد اگر فاعل كمالِ محض بود چون كمالِ محض است و اختيار و اراده در متن قدرت او تعبيه شده است از او خير و جود نشأت مي‌گيرد نه اينكه كاري كرده است كه قبلاً جواد نبود الآن مي‌خواهد جواد بشود ببينيد يك سرمايه‌دار متمكّن قدرت مالي دارد نياز به مسكن ندارد براي نيازمندان مسكن مي‌سازد تا به ثوابي برسد تا به كمالِ جود برسد اين درست است كه بگويد من خانه را نساختم تا سودي بَرم بلكه نسبت به مستضعفان جودي بكنم او مي‌تواند بگويد قبل از اين كار به جود متّصف نبود الآن به جود متّصف مي‌شود ولي وقتي از وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه جواد يعني چه، فرمود اگر درباره ي مخلوق مي‌گوييد جواد آن است كه حقوق الهي را بپردازد، اگر درباره ي خداي سبحان سؤال مي‌كنيد «هو الجواد إن أعطي و هو الجواد إن مَنع»[19] او در هر دو حال جواد است پس اين‌چنين نيست كه اگر او خلق نكند جود نكرده است جواد نيست الآن مي‌خواهد اين نقص را بزدايد و به جواد بودن متّصف بشود پس او خلق نكرده است تا سودي ببرد يك، خلق نكرده است تا جودي بكند دو، چون كمالِ محض است «يصدر منه الجود» به هر تقدير فرمود: ﴿وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[20]

اما بخشي مربوط به سؤالهاي قبلي. درباره ي گناه چون ما در همين سوره ي مباركه ‌«‌طه» گرچه لفظ ابد نداشتيم ولي در آيه ي 101 همين سور‌ه اين بود كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾ خلود اگر با ابديّت همراه نباشد ممكن است حمل بشود بر مكثِ طويل اما آن آياتي كه دارد ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ يا ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا﴾[21] اينها ظهورش در خلود است تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين است كه بعضي از آيات صريح در خلود است خلود يعني ابديّت بعدها هم مورد نقد و اشكال برخي از مفسّران قرار گرفته حالا آنچه قرآن و كتاب و اهل سنّت گفتند آن حق است آن «ممّا لا ريب فيه» است ولي در بحثهاي تفسيري ببينيم كه اين راه عقلي دارد يا ندارد. در جريان گناه ممكن است گناهي كيفر طولاني داشته باشد مثل حبسِ ابد اين حبسِ ابد يك چيز معقولي است قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست، بعد از اسلام در بين مسلمين هست در بين غير مسلمين هست چيزي است كه عقل نفي نمي‌كند عقلا هم مي‌پذيرند ﴿أَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ﴾[22] حكمِ حبس ابد بود بعد تغيير پيدا كرده در برخي از موارد حكم حبس ابد هنوز هست در حوزه‌هاي غير اسلامي هم حكم حبس ابد هست اين يك چيز كاملاً معقولي است كسي ديگري را كُشته اگر قصاص بشود قصاص نشد حبس ابد و مانند آن كه حكم خاصّ خودش را دارد اما حبس ابد او ده سال است، بيست سال است يا سي سال است و اگر كسي كاري كرده كه اثر آن كار در درازمدّت هست آن برابر سوره ي مباركه ي «يس» كه فرمود: ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[23] هست آن كه سقيفه تشكيل داد يا قصد خلافت كرد مردم را منحرف كرد تا مردم بيراهه مي‌روند كيفر تلخ بيراهه‌روي اين در نامه ي اعمال يك عدّه نوشته مي‌شود اينها هم حق است «ممّا لا ريب فيه» است براي اينكه اثر كار اوست ديگر همان طوري كه در حسنات اثر را مي‌نويسند در سيّئات هم مي‌نويسند ديگر ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ اما اگر كسي كفر ورزيد و نفاق ورزيد و آيات خلود ابد هم براي اينهاست اينها اگر در قرآن اعتراض نكردند دليلي بر اين نيست كه جاي سؤال نيست در بحثهاي كلامي جاي اين حرفهاست كه از طرفي خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[24] يعني كيفر حتماً مطابق با گناه است از طرفي ما ابديّت داريم ابديّت كار يك ميليون و دو ميليون و يك ميليارد و دو ميليارد سال نيست ابد يك چيز ديگر است ما هيچ گناهي در شرق عالَم، غرب عالم نداريم كه كيفرش يك ميليون سال باشد چه رسد به ده ميليارد و ده هزار ميليارد و ابد يك چيز ديگر است خب، بنابراين اين سؤالِ كلامي براي همه مطرح است اگر در قرآن چنين اعتراضي نيست آيا براي آن است كه خلود مطرح نيست مگر به معني مكثِ ابد يا راه ديگري دارد و هيچ گناهي ما نداريم كه كيفرش ابدي باشد صد سال باشد، هزار سال باشد كاملاً قابل توجيه عقلي است يك، مورد قبول عقلا هم هست دو، اما ابديّت چيز ديگر است.

مطلب ديگر اينكه اين گناهان يا طبع و نفس وقتي كه راه بد را طي كرد و شرور شد و خبيث شد اين عِناد، كفر، نفاق و مانند آن يا خُبث درون و مانند آن اين يا حال است براي نفس يا مَلكه است براي او يا فصل مقوّم، اگر حال بود يا مَلكه بود بالأخره عَرَضِ مُفارق بود بايد زايل بشود چون عرض مفارق با ابديّت سازگار نيست اگر عرضِ لازم بود و اگر فصل مقوّم بود يا عرض لازم معلوم مي‌شود مُسانِخ با طبيعت است عرضِ لازمِ يك شيء كه مزاحم با او نيست ممكن است شيئي مَلكه بشود و عرضِ لازم بود خب اگر عرضِ لازم شد مناسخ با طبيعت است آن شيء ملزوم از لازمِ خود رنج نمي‌برد آن‌قدر مسئله ي معاد پيچيده است كه اگر شما خيلي هم محقّق باشيد تصوّر برخي از مسائل جزء أصعب امور و عَقبه ي كئود است چه رسد به تصديق چه رسد به نفي و اثباتِ برهاني، اگر اينها كه به صورت حيوان در مي‌آيند ذيل آيه ي ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[25] هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرده هم جناب زمخشري در كشاف كه ده گروه يا گروههاي ديگري به صورت حيوان محشور مي‌شوند بسيار خب، اينها يا انسان‌اند كه به صورت حيوان محشور مي‌شوند پس اين حيوانيّت اينها يك وصفِ عرضي است بعد عوض مي‌شود چون عرضي با ابديّت سازگار نيست اگر واقعاً حيوان‌اند كه ديگر عذاب نيست حالا اگر كسي به صورت خوك در آمده واقعاً شده خوك، خوك از زندگي خوك همان لذّت را مي‌برد كه تذرو و طاووس مي‌برند مگر تذرو يا طاووس يا آهو از زندگيش لذّت نمي‌برد مگر همان لذّت را گراز و خوك نمي‌برند اين چه حيوانيّتي است كه براي او عذاب است اين عرض كردم اين با ده سال و بيست سال درس خواندن حل نمي‌شود يك، تصوّرش هم به اين زوديها نمي‌آيد دو، در اذهان خيليها هم عبور نكرده سه، بنابراين اگر يك وقت راه پيدا شد آدم مي‌تواند بپرسد كه چگونه در قيامت كه همه ي اين سؤالها و جوابها مطرح شده اين سؤال اصلاً به ذهن كسي نيامده آن كسي كه كور محشور مي‌شود سؤال مي‌كند جواب خودش را مي‌گيرد، خيليها سؤال مي‌كنند جواب خودشان را مي‌گيرند در سوره ي «نساء» هم فرمود ما اگر انبيا نمي‌فرستاديم زير سؤال مي‌رفتيم براي اينكه ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[26] ما انبيا فرستاديم معلوم مي‌شود قيامت ظرف احتجاج است كسي حرفي براي گفتن داشته باشد دهنش را نمي‌بندند اين كسي كه كور بود بالأخره كافر بود مزاحم بود معاند بود منافق بود، دهنش را نبستند اين در قيامت مي‌گويد مرا چرا كور محشور كردي خدا مي‌فرمايد ما تو را كور محشور نكرديم تو كور بودي الآن هم كوري. خب، راه اساسي اين است كه انسان مقداري هم در روايات جستجو بكند آن رواياتي كه صبغه ي تعليمي دارد بخش مهمّ گريه ي ما در مسائل براي اينكه درِ خانه ي اهل بيت را بستند حالا آن ظلمها و غصب فدك و اينها يك چيز جزئي است اصلاً جلوي نشر معارف را اينها گرفتند آن كسي كه مي‌گويد «سَلوني قبل أن تفقدوني»[27] در خانه ي او را بستند شما مي‌بينيد در اسلام بزرگاني كه هستند خب محدودند ديگر ما درست است كه علما زياد داريم اما علمايي كه شاخص اول باشند كم‌اند حالا بعضي در فقه‌اند، بعضي در اصول‌اند، بعضي در عرفان‌اند، بعضي در تفسيرند همه ي اينها در تمام رشته كه شاخص نيستند بعضيها كه در رشته‌هاي خودشان خيلي شاخص‌اند آنها مي‌بينيد مي‌گويند كه اين دوتا مطلب براي من حل نشده است از همه هم سؤال كردم ماندند چه آنها كه اهل ظاهرند چه آنها كه اهل باطن اين كتاب فُكوك براي صدرالدين قونوي است كمتر كسي است كه نام صدرالدين قونوي را به عظمت علمي نشنيده باشد جناب صدرالدين قونوي در فُكوك در صفحه ي 281 اين فرمايش را دارند مي‌گويد كه «و هذه القضيه» يعني جريان آدم(سلام الله عليه) «تَشتمل علي أمرين مشكلين لم أره أحداً تنبّه لهما» مي‌گويد ما در جريان قصّه ي حضرت آدم دوتا مشكل داريم كه هيچ كس نتوانست حل كند «و لا أجاب لي أحدٌ من أهل العلم الظاهر و الباطن عنهما» و آن دوتا مشكل اين است يك «إنّه(عليه السلام) بعد سجود الملائكة له بأجمعهم و مشاهدة رجحانه عليهم بذلك و تعلّم الأسماء و الخلافة وصيّة حق له كيف أقدم علي المخالف و تشرّف بقول ابليس إلي أن يكون ملكا» آن همه علوم را دارد بعد فريب شيطان را مي‌خورد اين يعني چه، مشكل دوم ﴿كيف لم يعلم أنّ مَن دخل جنّة معرفه و لسان الشريعه لم يَخرج منها﴾ خب تو كه همه ي اسما و علوم را مي‌داني همه ي فرشته‌ها در پيشگاهت خاضع‌اند اينجا هم كه بهشت است كسي هم كه وارد بهشت شده از بهشت بيرون نمي‌آيد بهشت جنّة الخُلد است اين آمده گفته شما اگر اين را گفته نخوري براي اينكه اگر اين را بخوري مي‌مانيد اگر نخوريد شما را بيرون مي‌كنند خب اينجا كسي كه آمد بيرون نمي‌رود مي‌گويد اين دو مشكل را من از علماي ظاهر سؤال كردم نتوانستند جواب بدهند از علماي باطن سؤال كردند نتوانستند جواب بدهند خب درِ خانه ي آنهايي كه بايد جواب بدهند بستند همين طور مانده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo