< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 128 تا 131 سوره مريم

 

﴿أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي﴾ ﴿وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي﴾ ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾ ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾

 

چون اين سوره ي مباركه ي «طه» در مكه نازل شد و عناصر محوري معارف مكه همان اصول اعتقادي است به زمينه ي خطوط كلي اخلاق و حقوق و آنچه رأس كلّ خطيئه است حبّ دنياست[1] بعد از اينكه اين معارف را برهاني فرمود و بعد از اينكه به سرگذشت بعضي از اقوام متمرّد اشاره كرد فرمود آيتها و علامتهاي فراواني براي صاحبان عقل هست ولي آنها عقلشان را خاموش كردند و از اين مواعظ بهره‌اي نبردند و اگر قضا و قدر الهي برنامه‌ريزي از سابق نكرده بود و براي اينها يك مدّت معيّني به عنوان آزمون مقرّر نكرده بود بساط اينها را هم برمي‌چيد اگر چند صباحي به يك عدّه مهلت مي‌دهند براي اين است كه اينها كاملاً آزمون بشوند و برابر آن برنامه‌هاي از پيش تعيين ‌شده باشد دو عامل عندالتفصيل و يك عامل عندالإجمال باعث مهلت دادن اينهاست آن دو عامل يكي كلمه‌اي است كه قبلاً ذات اقدس الهي آنها را تقرير كرده است به عنوان قضاي الهي و دوّمي اجل معيّن و مسمّايي است كه براي فرد و ملّت مشخص كرد همان طوري كه هر فرد اجلي دارد و از آن اجل نمي‌تواند متأخّر بشود چه اينكه متقدّم بر او هم مقدور نيست هر امّت و ملّت هم اجلي دارند آجال اُمم مثل آجال افراد مقرّر و مشخص است ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[2] همان طوري كه فرد اجلي دارد ملّت هم اجلي دارد خب، عبارت اين خواهد بود ﴿وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ﴾ يك، ﴿ولو لا أجل مسمّيً﴾ دو، ﴿لَكَانَ﴾ اين اِهلاك ﴿لِزَاماً﴾ اين «لِزام» مصدر باب مفاعله است نظير كتاب و دِعام. خب، پس يك قضا و قدر الهي است كه به مبدأ فاعلي برمي‌گردد يكي هم قرارداد خداي سبحان است كه آن هم زيرمجموعه قضا و قدر الهي است كه براي هر فرد يا ملّتي اجلي قرار داد در بعضي از آيات سخن از اجل مسمّي نيست همان ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ﴾ آنجا كه فقط ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ﴾ آمده اجل مسمّا را هم لفيفاً به همراه دارد اينجا كه اجل مسمّا در قبال ﴿كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ﴾ است مقام تفصيل است پس اگر قضاي الهي نبود و اگر مدّت معيّني براي اُمم مشخص نبود اين اِهلاك ضروري بود ولي ما فعلاً مهلت داديم.

مطلب ديگر اينكه عذاب استئصال گاهي هم اتفاق مي‌افتد براي اُممي شما مي‌بينيد به وسيله ي سيل يا زلزله يا انفجارها يا رانش زمين، رانش كوه، انفجار كوه روستايي زير و رو مي‌شود اينها هم احياناً عذاب استئصال است لكن عذاب استئصال به آن معنا كه براي اُمم قبلي بود براي امّتهاي بعد از ظهور پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شايد نباشد فرمود دو عامل است كه باعث نجات مردم از آن عذاب استئصال است ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾[3] اين دو عامل يكي استغفار مردم است يكي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، استغفار مردم باعث رفع عذاب است آن متأسفانه براي خيلي از اُمم نيست وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين باعث رفع عذاب است اليوم ممكن است آن عذاب استئصال از برخي از اُمم به بركت وليّ‌عصر(ارواحنا فداه) گرفته شده باشد درست است كه در قرآن صريحاً نام پيغمبر را مي‌برد و درست است كه در نهج‌البلاغه آمده است كه خدا دوتا امان داشت در زمين يكي پيغمبر بود و يكي استغفار، يكي رخت بربست دومي را مغتنم بشماريد اما بر اساس نورانيّت امام معصوم احياناً ممكن است كارِ پيغمبر را بكند و وسيله‌اي بشود كه آن عذاب استئصال دامنگير اقوام و ملل نشود اين احتمال هست. جواب اول اين است كه ممكن است كه بعضي از اقوام مستئصل بشوند و از بين بروند همين عذابهايي كه گاهي در گوشه كنار جهان پيدا مي‌شود، دوم ممكن است اگر آن عذابهاي استئصالي كه براي اُمم قبلي بود براي بعد از ظهور اسلام پيش نيايد به بركت وجود مبارك وليّ‌عصر باشد اين هست، اما درباره ي اينكه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ﴾ چون مهم‌ترين آزار را وجود مبارك پيغمبر در همان مكّه داشتند سيزده سال به تعبير بعضي از آقايان، سيزده سال، سالِ خُورد بود نه زد و خورد، زد و خورد در ده سال مدينه بود وگرنه سيزده سال مكّه همه‌اش خورد بود ديگر عذاب بود و رنج بود در مكه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ﴾ نه تنها ﴿يَقُولُونَ﴾، «يفعلون» و كذا و كذا، آنها هم نيشِ زبان دارند هم نيشِ عمل دارند فرمود صبر و تحمّل را رها نكن و در برابر آنچه اينها انجام مي‌دهند تو براي تحصيل استقامت نمازِ چند وقت را فراموش نكن حالا اين راجع به نماز است آيا نماز در مكّه نازل شد يا اين بخش از آيات مدني است در سوَر مكّي يا بخشي از نمازها در مكّه آمده يعني در معراج آمده كه در مكّه واقع شده بود تفصيلش در مدينه نازل شده است فرمود: ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ كه اين را بزرگان ما مثل مرحوم شيخ طوسي در تبيان و ساير مفسّران به همين نمازهاي چند وقت حمل كردند ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ در روايات هم البته اين‌چنين آمده ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ كه مي‌شود نماز فجر، نماز صبح ﴿وَقَبْلَ غُرُوبِهَا﴾ مي‌شود نماز عصر، ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ﴾ مي‌شود مغربين نماز مغرب و عشا ﴿وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ كه طرفِ نهار اختصاصي به اول و آخر روز ندارد وسط روز هم طرفِ نهار است اين مي‌شود نماز ظهر. برخيها اين نمازهاي پنج‌گانه را از اين آيه در آوردند اما خب به زحمت افتادند كه چگونه نماز ظهر در اطراف نهار است اين جمعش به چه مناسبت است گفتند كه چون نمازهاي ظهر متعدّد است روزها متعدّدند وقتي كه ما روز را به دو نيم تقسيم بكنيم كه شمس از دايره ي نصف‌النهار مي‌گذرد يك طرفش به صبح است يك طرفش به عصر اين مي‌شود دو طرف يا لااقل چون هر روز اين دايره ي نصف‌النهار نصف مي‌شود آفتاب از اين دايره مي‌گذرد به اين مناسبت اطراف تعبير كردند لكن استفاده ي نمازهاي پنج‌گانه از اين آيه آسان نيست. در سوره ي مباركه ي «هود» هم مشابه اين تعبير آمده است كه شما اين نمازها را در چند وقت در فرصتهاي مناسب انجام بدهيد آيه ي 114 سوره ي مباركه ي «هود» اين است ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ﴾ مي‌شود صبح و عصر ﴿وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ﴾ مي‌شود نماز مغربين ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾ در سوره ي مباركه ي «اسراء» هم بخشي از اين نمازهاي پنج‌گانه آمده كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾ آيه ي 78 سوره ي مباركه ي «اسراء» ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾ يعني عند زوال شمس ﴿إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾ تا وسط شب كه مي‌شود چهارتا نماز، ظهرين و مغربين از ظهر تا وسط شب چهارتا نماز را به همراه دارد ظهرين و مغربين ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ كه نماز صبح است ﴿إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً﴾ كه گفتند فرشته‌هايي كه مأمور ضبط اعمال شب‌اند و فرشته‌هايي كه مأمور ضبط اعمال روزند اينها در بين‌الطلوعين تلاقي دارند هر دو گروه نماز صبح را مي‌نويسند هم آنها كه مأموران شب بودند هنوز نرفتند مي‌نويسند هم آنها كه مأموران روزند وقتي آمدند مي‌نويسند بعد فرمود آنچه مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است نماز شب است ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[4] خب، اينها مي‌تواند ناظر به صلوات پنج‌گانه ي معهود باشد اما استفاده ي صلوات پنج‌گانه از آيه ي 130 سوره ي مباركه ي «طه» كه محلّ بحث است و در مكه نازل شد اين بايد به كمك روايات باشد ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ نماز صبح، ﴿وَقَبْلَ غُرُوبِهَا﴾ نماز عصر، ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ﴾ برخيها گفتند كه در آن دو قسمت نماز را قبل از زمان ذكر كرد فرمود: ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ اين يك، ﴿وَقَبْلَ غُرُوبِهَا﴾ اين دو، كه نماز را قبل از آن زمان ذكر كرده اما درباره ي شب زمان را قبل از نماز ذكر كرده فرمود: ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ﴾ نفرمود «و سبّح من آناء الليل» آن وقت اين «آناءِ» از «إني» يا «إنو» به معناي ظرف است يعني زمان است در سوره ي مباركه ي «احزاب» هم مشابه اين آمده است كه ﴿غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ﴾[5] آنجا «اِنا» به معناي همين ظرف زمان است خب، ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ يعني اين «سبِّح» را شايد براي اينكه تكرار نشود هم بعد از ﴿آناءِ اللَّيْلِ﴾ ذكر كردند هم قبل از ﴿أَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ كه هم به گذشته مرتبط باشد هم به آينده ولي اگر قبلاً هم ذكر مي‌فرمود ممكن بود هر دو را زيرمجموعه ي خود بگيرد فرمود اين ﴿لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾ براي اينكه از اين دشواريها نجات پيدا كني به رضا برسي اهل عبادت باش اين دشواريها بالأخره آدم را مي‌رنجاند وقتي كسي بداند هدف بالاتر از اينهاست و تحمّل اين رنجها تحقّق هدف را به همراه دارد اولاً، و فوض و فيض انسان را تأمين مي‌كند ثانياً، انسان خرسند مي‌شود ثالثاً، فرمود خوشحالي تو و نشاط تو در صبر و بردباري است از يك سو و ادامه ي ياد و نام خداست از سوي ديگر، اين تفصيل در كنار آن اجمال است كه ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[6] به طور اجمال در آيات گذشته اين مطلب سابقه دارد كه فرمود دو عامل است كه فرد و ملّت را نجات مي‌دهد يكي صبر و بردباري، يكي هم عبادت كه فرمود از اينها كمك بگيريد ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ يكي از مصاديق صبر البته روزه است ولي اين‌چنين نيست كه صبر به معني صوم باشد آنچه را كه در آيات ديگر به صورت متن بيان شده در اين آيات به صورت شرح ذكر شده كه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ﴾ يك، ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ صلوات پنج‌گانه دو، آنچه اجمالاً به صورت ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[7] آمده اينجا تفصيلاً بيان شده كه ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ﴾ يك، ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ تا پايان آيه اين دو، بعد فرمود هم شما بدان هم آنها بدانند هم به آنها اعلام بكن كه زرق و برق دنيا براي هيچ كس ميوه نمي‌شود و هيچ كس از دنيا طرْفي نمي‌بندد ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مبادا چشم بدوزي به آنچه را كه در دست ديگران است ديگران هم بدانند شما هم مستحضر باش كه آنچه در دست ديگران است يا در باغ ديگران است فقط شكوفه است اينجا جاي ميوه نيست درختِ دنيا براي احدي ميوه نمي‌دهد اينجا جاي سردي است شما در منطقه‌هاي سردسير كم و بيش مأنوس هستيد كه آنجا اصلاً درخت سبز نمي‌شود بر فرض درخت سبز بشود ميوه نمي‌دهد يك تابستان كوتاهي دارد كه تا اين درختان مي‌خواهند شكوفه بكنند پاييز زودرس مي‌آيد بساطش را به هم مي‌زند «زَهْر» يعني شكوفه اين تاء زَهره نظير تاء تَمره علامت وحدت است زَهر و زَهره مثل تَمر و تمره، زهرالربيع يعني شكوفه ي بهار نه زُهَرالربيع، زَهر يعني شكوفه، ‌«زَهره‌» يعني يك شكوفه، فرمود درخت دنيا براي احدي ميوه نمي‌دهد اگر باغ است اين است، اگر راغ است اين است، اگر پُست و مقام و جاه و جلال است همين است تا كمي حواس بخواهد به طرف اين شكوفه جمع بشود مي‌گويند نوبت ديگري است بنابراين تو بدان به آنها هم بگو كه اگر واقعاً ميوه مي‌خواهند شجره ي طيّبه جاي ديگر است، سايه مي‌خواهند جاي ديگر است اينجا جاي امتحان است فقط شكوفه‌هاي خوش‌رنگي اينها پيدا مي‌كنند كه اينها را مي‌آزمايد نه اينكه به فواكه چشم ندوز، نه اينكه به اثمار و ثمرات اشجار چشم ندوز، به ازهار چشم ندوز به شكوفه چشم ندوز غير از شكوفه چيز ديگر نيست ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ﴾ حالا وجود مبارك پيغمبر كه از همه ي اينها منزّه بود بعضيها يك چشمشان به طرف مثلاً شكوفه است بعضي هر دو چشمشان را پُر مي‌كنند خيره خيره به يك جا نگاه مي‌كنند فرمود اين طور خيره خيره نگاه نكن اين فقط شكوفه است هر دو چشمش را پُر كرده پُر كرده دو چشمت را پُر كردي داري نگاه مي‌كني اين براي كسي ميوه نمي‌شود ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ﴾ يعني گروههايي از اينها را چه چيزي متمتّع كرديم ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ نه ثَمر، فقط شكوفه است تازه اين شكوفه هم براي آزمون است ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ﴾ اما آنچه را كه ما به شما مي‌دهيم كه محصول آن صبر و محصول اين تسبيح، محصول استعانت بالصبر و الصلاة است آن رزق ربّ توست كه هم بهتر است هم ماندگارتر ﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ حالا قبل از اينكه به تفصيل اين بحثها برسيم و همچنين به آيات ديگر به برخي از مطالب مربوط به گذشته برسيم. در جريان خلود اين را شما هم فحص كنيد جديّت كنيد ببينيد در جايي از قرآن كريم خلود به عنوان سؤال و جواب مطرح شد يا نشد معروف بين فقها و محدّثان و مفسّران(رضوان الله عليهم) خلود است ديگر همين مخصوصاً سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي به صورت صريح مي‌فرمايند اين آيات خيلي روشن دلالت مي‌كند بر ابديّت در قبال آنچه مشهور است برخي از مفسّران هم قائل‌اند كه منظور از اين خلود مكثِ طويل است نه ابديّت مدّت زيادي مي‌مانند آيا آن قول به صواب نزديك‌تر است يا اين قول، و آيا در هيچ جاي قرآن هست كه افراد در قيامت به خدا اعتراض بكنند بگويند كه ما يك مدّت كوتاهي معصيت كرديم چرا ابداً معاقَبيم با اينكه جلوي سؤال و جواب را خدا نگرفته در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت كه اگر ما انبيا نمي‌فرستاديم اينها اعتراض مي‌كردند مي‌گفتند خدايا تو كه مي‌دانستي ما با مُردن نمي‌پوسيم از پوست به در مي‌آييم به اين سرزمين مي‌رسيم به اين عالَم مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي ما انبيا فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ يعني تا مردم بر خدا حجّت نداشته باشند معلوم مي‌شود كه قيامت ظرف احتجاج است معلوم مي‌شود كه اگر برخي از كارها انجام نمي‌شد مردم مي‌توانستند استدلال كنند، احتجاج كنند به خدا عرض كنند تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ به اين منطقه مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي فرمود ما راهنما فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ تا ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[8] . در جريان كور محشور شدن برخيها هم بالأخره آنها مي‌گويند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي﴾[9] پاسخش اين است كه تو كور بودي الآن هم كوري ما تو را كور نكرديم تو فقط بديها را مي‌ديدي الآن هم بديها را مي‌بيني كسي جلوي ديدت را نگرفته اين هم جهنم و اين هم ديدِ تو، خوبيها را نمي‌ديدي الآن هم نمي‌بيني آن اشكال اين هم جواب، اما درباره ي خلود كسي بگويد خدايا من ده سال، بيست سال، سي سال يا صد سال معصيت كردم تو حالا صد سال، دويست سال، سيصد سال عِقاب بكن با ابد عقاب مي‌كني اين براي چيست؟ آيا اين در جايي مطرح شده يا نشده و اگر نشده براي چيست براي اينكه يكي از دو طرف روشن است يا راه‌حلّ خاصّ خودش را دارد، اما امكان اينكه يك وقت كسي كاري انجام بدهد و در زمان بيشتري عذاب ببيند اين هست يك وقت كسي كاري انجام مي‌دهد سمّي مي‌خورد يا چشم خودش را كور مي‌كند مدّتي در عذاب هست اما بالأخره آن محدود است يعني اگر كسي چشم خودش را كَند و كور كرد مدّتي محروم است سي سال يا چهل سال بالأخره تا زنده است يا سم خورد بالأخره مدّتي رنج مي‌كشد بعد هم ديگر تمام مي‌شود با ابديّت سخن در اين نيست كه زماناً بايد بين عصيان و بين عِقاب تطابق باشد سخن در وِفاق است ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[10] بايد عدل باشد يك گناهِ محدود يك كيفر نامحدود را نمي‌تواند داشته باشد اما اين مثالهايي كه گاهي گفته مي‌شود انسان چشمش را كور مي‌كند براي هميشه محروم است محروميّت از ديد حرفِ ديگر است عذاب حرف ديگر است همان كسي كه نابينا شد بعدها قاه قاه مي‌خندد مثل افراد عادي خيلي از مواقع بين محروميّت با تعذيب خلط مي‌شود اگر كسي چشم خودش را كور كرده ولو يك لحظه كور كرده ولي براي چهل سال يا پنجاه سال از ديدن محروم است نه چهل، پنجاه سال دارد عذاب مي‌كشد اين بعد زندگي خودش را انجام مي‌دهد مثل ديگران مي‌خندد مي‌آيد و مي‌رود ولي در جريان عذاب اگر كسي كفر ورزيده دائماً در عذاب است سوخت و سوز است.

 

پرسش: «عذاب كلّ شيءٍ بحسبه».

پاسخ: عذاب است ديگر جهنم عذاب است ديگر.

 

پرسش: آن هم عذاب است اين هم عذاب است.

پاسخ: نه عذاب نيست قاه قاه مي‌خندد پس چيست، اينكه مي‌خندد اينكه نشاط دارد اينكه در كارهاي خودش رشد مي‌كند اينكه اهل تحصيل مي‌شود اما فرق است بين محروميّت از نعمت و بين سوخت و سوز اين سوره ي مباركه ي «نساء» كه دارد ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[11] يعني سوخت و سوزش دائم است اين ايمن نيست يك وقت است جايي را نمي‌بيند بعد عادت مي‌كند به همين خيليها هستند كه الآن اعما هستند اصلاً نشاط دارند احساس رنج نمي‌كنند يا بر فرض رنج مي‌كنند فقدان از يك نعمت است نه سوخت و سوز دائم بنابراين اين به عقل بايد هماهنگ در بيايد و با نقل بايد هماهنگ در بيايد آيا حق با كساني است كه مي‌گويند دائماً در عذاب‌اند كه معروف بين اصحاب است كه سيدناالاستاد هم اصراري دارند بر اين يا حق با ديگران است كه مي‌گويند اين خلود بر مكثِ طويل حمل مي‌شود ولي چطور در قرآن اين سؤال مطرح نشد با اينكه فضاي قيامت فضاي آزاد است اينها سؤال بكنند ما چرا كور شديم جواب مي‌دهند، اگر بخواهند سؤال بكنند كه چرا پيغمبر نفرستادي مي‌گويند پيغمبر فرستاديم، چرا قرآن اين را مطرح نكرده اين را كاملاً در نظر داشته باشيد.

 

مطلب ديگر اينكه جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) با اين قصّه فرق مي‌كند كلّ جريان حضرت آدم را مستحضريد كه قبل از اينكه حضرت به زمين تشريف بياورند و قبل از شريعت و قبل از دين اين قصّه واقع شده بنابراين نهي نه تنها تحريمي نبود تنزيهي هم نبود، ترك اُولي? هم نبود، مكروه نبود آن كوشش فراوان مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) بعد سعي بليغ شاگردش مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهما) همه ي اينها در صورتي تام است كه شريعت باشد تا حالا ما بگوييم اين نهي تنزيهي نبود مثلاً ترك اُولي بود اگر در فضايي، در عالَمي اصلاً شريعت نبود به تعبير سيدناالاستاد فقط ارشاد مطرح است نه نهيِ تحريمي يا تنزيهي يا كراهت يا ترك اُولي، بعدها كه حضرت به زمين تشريف آوردند ﴿اهْبِطَا﴾[12] در يك جا، ﴿اهْبِطُوا﴾[13] در جاي ديگر فرمود: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ﴾ از آن به بعد سخن از شريعت است اين يك مطلب، بنابراين خلافي انجام نشده لا عمداً، لا سهواً و لا نسياناً براي اينكه از باب سالبه به انتفاء موضوع است حكمي نبود تا ترك بشود.

مطلب دوم اين است كه عهدي ذات اقدس الهي با حضرت آدم داشت و آن عهد را هم حضرت آدم فراموش كرد كه ﴿لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾[14] اما آن عهد چه بود اين عدم عزم چه بود در بعضي از روايات تطبيق شده بر ولايت و امثال ذلك كه از اين جهت حضرت جزء اولواالعزم نبود آن مخصوص خودش است عهدي بود و حضرت هم نسيان كرد و عزمي نداشت و مانند آن، در آنجا وجود مبارك حوّا سهيم نبود آن عهد، عهد مخصوص بود و بعد از آن هم قصّه امر ملائكه آمد كه در برابر آدم بايد سجده كنيد آن را خود آيات سوره ي مباركه ي «اعراف» يا «طه» توضيح نداد كه آن مَنسي چيست، آن عهدِ منسي چيست كه ﴿لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾[15] اين چيست، اما درباره ي اين نهي كه در سوره ي مباركه ي «اعراف» و غير «اعراف» يا آنجاها آمده اين را به هر دو اسناد داد اين نهي را نه نسيان، اين نهي را به هر دو اسناد داد ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾[16] ، ‌﴿لاَ تَأْكُلُوا‌﴾ و امثال ذلك به تثنيه نهي كرده نزديك اين درخت نرويد، از اين درخت استفاده نكنيد بعد دارد با تثنيه ﴿فَأَكَلاَ﴾، ﴿وَطَفِقا﴾، ﴿يَخْصِفَانِ﴾[17] اين با تثنيه است اينجا سخن از نسيان نيست چرا، براي اينكه اينجا خود شيطان همين نهي را مطرح مي‌كند مي‌گويد ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا﴾[18] بعد هم قرآن دارد كه شيطان به عنوان دلالت تَدليه كرد گفت ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾[19] به بهانه ي دلالت و راهنمايي تَدليه كرده يعني اين را پايين آورده پايش را كشيده پايين، مُتدلّي كرده، آويخته به جاي راهنمايي به جاي دلالت، تدليه كرده بر اساس فريب و بر اساس سوگندِ دروغ ﴿دَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾[20] مطلب بعدي آن است كه ما روايات را بايد بر قرآن عرضه كنيم چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد در بحثهاي قبلي گذشت كه هم نصوص عِلاجيه ما را راهنمايي مي‌كند هم طايفه ي ديگر دو طايفه يعني دو طايفه از روايات است كه مرحوم كليني نقل كرده يكي مربوط به نصوص علاجيه است روايتي كه معارض دارد، يكي مربوط به مطلق روايات است اگر روايت معارض هم نداشته باشد الاّ ولابد بايد بر قرآن عرضه بشود طبق همان بياني كه هم از پيغمبر رسيده است هم از اهل بيت(عليهم السلام) كه فرمودند به نام ما جعل مي‌كنند دروغ به نام ما زياد است ولي به نام قرآن كسي نمي‌تواند چيزي جعل بكند چون وظيفه ي ما طبق اين دو طايفه از نصوص عرضِ روايت بر قرآن است چه روايت معارض داشته باشد چه روايت معارض نداشته باشد گاهي برخي از روايات ولو ضعيف هم هستند در حدّ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[21] هستند خيلي از موارد است كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) كه بحارالأنوار نقل كرده اين روايت را در بحارالأنوار نقل كرده براي اينكه بعضي از روايات نكات فراوان آموزشي دارند نه تعبّدي، همين روايت جميل ولو بعدش مُرسل هست اما نكته ي آموزشي دارد ما را متنبّه مي‌كند حالا بعد از اينكه ما را متنبّه كرده ما از تنبّه‌مان استفاده مي‌كنيم نه به روايت جميل تمسّك بكنيم آن روايت جميل اين است كه وجود مبارك آدم و حوّا(سلام الله عليهما) نهي را فراموش نكردند براي اينكه در همين گفتگو اينها شيطان مي‌گويد ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾[22] اين گفتگوست ديگر، چگونه مي‌شود پيغمبري در متن گفتگو باز فراموش بكند و قرآن هم كه دارد ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾[23] نه «بنسيانٍ» بعد هم كه خدا مي‌فرمايد چرا اين را خوردي نمي‌گويند «نَسينا» مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾[24] خب، اگر صدر و ساقه ي اين قصّه اين است كه ما ترك كرديم و با آن قضيه‌اي كه در ذيل قصّه آمده با آن هماهنگ است اين قصّه با نسيان شروع شده و با نسيان هم ختم شد نتيجه‌اي كه از نسيان زيد مي‌گيريم اين است كه اينها كه كور محشور شدند به خدا عرض مي‌كنند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي﴾[25] فرمود نسيان به نسيان تو نسيان كردي ما هم نسيان مي‌كنيم خب اين نسيان به نسيان يعني ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[26] تو نسيان كردي ما هم نسيان مي‌كنيم خب نسيانِ خدا چيست؟ ترك است ديگر، فرمود: ﴿قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[27] براي اينكه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ تو نسيان كردي ما هم نسيان مي‌كنيم يعني تو ترك كردي ما هم ترك مي‌كنيم اين ذيل قصّه است براي اينكه ذيل قصّه با صدر قصّه هماهنگ در بيايد بايد آن نسيان را به معني ترك بگيريم منتها ترك بر اساس ارشاد است خداي سبحان هم فرمود اين كار را بكني به زحمت مي‌افتي نه اينكه اين كار مكروه است نه مكروه است نه حرام است هيچ كدام از احكام خمسه را ندارد براي اينكه شريعتي در كار نيست بنابراين قصّه وجود مبارك حضرت آدم كه در آسمان بود ما بايد برويم در آسمان آنجا آن را حل كنيم بخواهيم آن قصّه را بكِشيم زمين اين هماهنگي نيست بايد خودمان را بالا ببريم ‌«خويش را تأويل كن نِي ذكر را‌» قدري بالا برويم ببينيم آنجا چه خبر است همان‌جا معنا كنيم مرحوم علامه اين كار را كرده مي‌گوييم بابا مسئله ي تحريم و تنزيه و ترك اُولي? و اينها نيست خودت را به زحمت نينداز مسئله ي ارشاد است وقتي رفتيم بالا مي‌بينيم بله آنجا حق با علامه است براي اينكه شريعتي نبود تا شما بگوييد زحمت تنزيه‌الأنبياء مرحوم سيّد را تحمل كنيم و مانند آن، حالا چون دارند اذان مي‌گويند بس است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo