< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 92 تا 98 سوره مريم

 

﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ ﴿إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾

 

کوتاهی نکردن حضرت هارون (عليه السلام) در هدايت بنی اسرائيل

وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) وقتي از آن مواعدهٴ الهي مراجعت كردند به دامنهٴ كوه گفتگويي با بني‌اسرائيل داشتند، گفتگويي با سامري و گفتگويي هم با وجود مبارك هارون. در گفتگوي با بني‌اسرائيل آن سؤال و جواب مطرح شد در گفتگوي با وجود مبارك هارون مشخص شد كه حضرت هارون(سلام الله عليه) يك جواب كاملي داد كه بخشي از آن جواب در سورهٴ «اعراف» آمده بخشي از آن جواب هم در سورهٴ «طه» آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده عرض كرد كه ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾[1] آنچه در سورهٴ «طه» آمده اين است كه ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ كه اين مجموعهٴ جوابِ كامل است يعني من قصوري نكردم تقصيري نكردم اصول و فروع همه را رعايت كردم.

 

تبيين تقدّم توحيد بر حفظ وحدت

منتها مي‌ماند اين مسئله كه آيا مي‌شود براي حفظ وحدت دست از اصلِ هدف برداشت يعني توحيد يا نه، مستحضريد كه وجود مبارك هارون محدودهٴ خاصّي از خلافت را داشت يعني چند روزي مسئوليت ادارهٴ بني‌اسرائيل به عهدهٴ آن حضرت بود و پيغمبر خدا هم بود و مي‌دانست كه با مراجعهٴ وجود مبارك موساي كليم هم توحيد محفوظ مي‌ماند هم وحدت و انسجام و اگر خودش دست به كار مي‌كرد و شورش داخلي مي‌شد هم انسجام از بين مي‌رفت و هم توحيد را از دست مي‌دادند لذا اگر بزرگاني مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند هارون كارِ خوبي كرد جواب حقّي داد[2] معنايش اين نيست كه ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم اعتراضش به‌جا نبود اين گفتگوها براي تبيين براي توده مردم هست بنابراين درست است وحدت لازم است اما توحيد اصل است درست است توحيد اصل است اگر چند لحظه‌اي مورد توقّف قرار بگيرد تا با بازگشت مسئول نهايي يعني پيامبر اولواالعزم هم اصل محفوظ بماند هم فرع محفوظ بماند بايد آن كار را كرد لذا اين دو بزرگوار يعني موسي و هارون(سلام الله عليهما) هم اصل را حفظ كردند هم فرع را حفظ كردند، هم توحيد محفوظ شد و هم انسجام مُنحَفِظ شد و هم عامل فتنه يعني سامري به بدترين كيفر مبتلا شد.

 

پرسش:

پاسخ: بله، وحدت محفوظ هست اما مقدّمه است براي توحيد اين كاري كه وجود مبارك هارون كرد هم اصل را حفظ كرد هم فرع را حفظ كرد و اگر دست به اقدام حادّي مي‌زد و خونريزي شروع مي‌شد و جنگ داخلي شروع مي‌شد هم اصل را از دست مي‌دادند هم فرع را، هم توحيد را و هم وحدت را وجود مبارك موساي كليم كه در راه بود وقتي رسيد هم اصل را محفوظ كرد هم فرع را.

 

مراد از (خطب) در قرآن کريم

منتها اين سؤال كه به سامري فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ﴾ خَطْب آن كاري است كه مورد احترام و يا اهتمام مخاطب است حالا يا نشاط فراوان را در بردارد يا اندوهي را، تأسفي را، فتنه‌اي را، در جريان فرشته‌هايي كه آمدند مهمان وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) شدند آن حضرت ديد كه اينها اهل غذا نيستند فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ﴾ يعني براي چه كار مهمّي آمديد و همچنين در جريان زنان مصر كه با وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اين كار را كردند بعد از گذشت مدّتي به آنها به زنها گفته شد ﴿مَا خَطْبُكُنَّ﴾ خَطب آن امر مهمّي است كه مخاطب را درگير كند براي فتنه يا تأسّف يا مصيبت و مانند آن، در سورهٴ «حجر» هم اين آيه آمده و در سوره «يوسف» هم آمده در سوره «حجر» فرمود: ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾[3] براي چه كار مهمّي آمديد چه اينكه در سوره مباركه «يوسف» هم آنجا هم به زنهاي مصر گفته شد كه ﴿مَا خَطْبُكُنَّ﴾ شما چه كار مهمّي را انجام داديد آيه 51 اين بود ﴿قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ﴾ پس خَطب آن امري است كه مخاطب با او درگير است در اثر فتنه يا مصيبت و مانند آن هر كاري را نمي‌گويند خَطب.

 

پاسخ سامری در برابر مواخذه موسای کليم (عليه السلام)

وجود مبارك موساي كليم بعد از پرداخت به آن دو مطلب يعني توضيح خواستن از بني‌اسرائيل و بعد از گفتگو با وجود مبارك هارون(سلام الله عليهما) رو كرد به سامري حالا يا سامري را احضار كرد يا سامري آنجا حاضر بود يا خود حضرت نزد سامري رفت بالأخره آنجا با سامري اين گفتگو را كرد كه سامري ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ در اينكه يكي از اين سه مُحتملات هست حرفي نيست حالا يا سامري آنجا حضور داشت يا سامري را احضار كرد يا خودش حضرت رفته نزد سامري و از او توضيح خواست فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ اين كار مهمّي كه كردي براي چه بود؟ اول اعتراض نكرد اول گفتگو شروع شد تا معلوم بشود كارِ خوبي كرد يا نه، معذور بود يا نه، بعد وقتي معلوم شد كه معذور نبود آن وقت آن حكم حاد شروع شد ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ سامري در جواب اين حرف را زده گفته كه ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾ من ديدم چيزي را كه اينها نديدند. ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ اين ﴿بَصُرْتُ﴾ به معناي اِبصار به معناي رؤيت در اين گونه از موارد مي‌آيد نه به معناي نظر كردن ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ خب، من ديدم چيزي را كه همراهان من نديدند.

 

احتمالاتی در معنای آيه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾

﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ من يك قبضه، مُشتي از اثر رسول گرفتم مي‌بينيد صدر و ساقهٴ اين جمله معمّاست ابومسلم حرفي زده است كه فخررازي بالصراحه تصريح مي‌كند كه اين قول به تحقيق نزديك‌تر است.[4] برخي از متأخّرين هم اين را پذيرفتند اما بر اساس لاعِلاجي پذيرفتند ابومسلم مي‌گويد كه چيزي از آيات برنمي‌آيد كه اين رسول چه كسي است، اين قبضه چيست، اين ديدن چگونه بود، چه خصيصه‌اي براي سامري بود كه ديد ديگران نديدند گرفت چيزي را كه ديگران نگرفتند، چه خصيصه‌اي بود براي آن مقبوض كه بتواند گوساله‌اي را به صدا و بانگ در بياورد حالا يا حيات ببخشد يا بي‌حيات بانگ به او بدهد و مانند آن، چون هيچ شاهدي ما از آيات قرآن نداريم لذا مُحتمَل است كه آنچه را كه ما مي‌گوييم درست باشد آن چيز چيست؟ و آن اين است كه ما اگر بگوييم منظور از رسولْ جبرئيل است در اين بخش از آيات سخن از جبرئيل نبود تا ما بگوييم الف و لامش الف و لام عهد است گذشته از اينكه از جبرئيل به رسول ياد نمي‌شود اين را سيدناالاستاد در الميزان رد كردند كه نه، جبرئيل رسول است.[5] اما بايد گفت درست است كه رسول بر جبرئيل اطلاق شده اما در اين آيه با الف و لام كه معهود نيست عهد ذهني نيست عهد ذكري هم نيست چگونه ما بگوييم ﴿الرَّسُولِ﴾ به معناي جبرئيل است رسول بر جبرئيل اطلاق شده اما ﴿الرَّسُولِ﴾ كه با الف و لام است معهود نيست، مذكور نيست، مسبوق نيست چگونه منظور آن باشد صِرف امكان كافي نيست براي استظهار لفظي. به هر تقدير حرف ابومسلم اين است كه اين ﴿الرَّسُولِ﴾ را به معناي جبرئيل بگيريم بسيار دشوار است آنچه را كه بگوييم سامري ديد ديگران نديدند شاهد مي‌خواهد بگوييم چيزي را او گرفت كه ديگران نگرفتند بايد بگوييم مضافي محذوف است «مِن أثر قَدم الرسول» يا «مِن أثر حافر الرسول» شما مي‌گوييد كه اسبي كه مثلاً جبرئيل(سلام الله عليه) سوار بود اثر پاي آن اسب زير پاي آن اسب را گرفت برخي از مفسّران متأخّر مي‌گويند اين در اسرائيليات هم نيست تا ما بگوييم از اسرائيليات به تفاسير اسلامي راه پيدا كرده. خب، پس بنابراين وجوهي كه جناب فخررازي مي‌گويد كه مُستَبعَد است كه حرف مفسّران درست باشد و اين وجوه را هم از ابومسلم نقل مي‌كند يا خودش تأييد مي‌كند اين است كه ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾ چطور او ديد و ديگران نديدند ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ چه چيزي را، چه خاكي را گرفت كه ديگران نگرفتند و كجا او فهميده بود كه خاكِ پاي اسب جبرئيل چنين اثري دارد از كجا ديد جبرئيل را از كجا مي‌شناخت احتمال اينكه اين در دوران كودكي اين را در غار تربيت كردند و جبرئيل تغذيه او را به عهده داشت آ‌ن هم اول كلام است كه اثبات آن هم كار آساني نيست او از كجا جبرئيل را مي‌شناخت او از كجا اسب جبرئيل را مي‌دانست كه اين اسب جبرئيل است.[6]

 

پرسش:

پاسخ: بله خب، آنكه روشن است وضعش.

 

عواقب سوء استفاده بلعم باعور از نعمت الهی

در جريان بلعم باعور خداي سبحان فرمود ما به او آياتي داديم ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ اما يك اثر كرامتي از او نقل نشد كه. كم نيستند كساني كه خداي سبحان به آنها نعمت مي‌دهد آنها كفران نعمت مي‌كنند اين هست اما پُستهاي كليدي را خدا بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[7] عطا مي‌كند خب در آنجا قصّه‌اي از بلعم باعور نقل نشده تا انسان در توجيه آن قصّه بماند فقط دارد ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[8] معناي روشني هم دارد كه اين از آن نعمت بهرهٴ سوء بُرده بهرهٴ حُسن نبرده كفران نعمت كرده از پوست به در آمده خب، اما اينجا همه‌اش معمّاست ﴿مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾

 

پرسش:

تبيين معنای (قبض) و (نبذ) از ديدگاه مفسرّان

پس اينكه مفسّران گفتند اثباتش از آيه مشكل است بعد ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ كجا نَبذ كردم من، گرفتم اين قبضه را بعد پَرتش كردم اين پَرتش كردم اين را ريختم دور، چه چيزي را ريختم دور آنكه ابومسلم مي‌گويد، مي‌گويد كه اين سامري گفته كه من آمدم در دين شما مقداري از دين را گرفتم من ديدم چيزي را كه اين عوامها نمي‌ديدند من ديدم ـ معاذ الله ـ اين دين، دين به درد بخوري نيست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ انداختمش دور، من مقداري از اثر رسول يعني موسي، يعني سنّت، يعني شريعت او را گرفتم بعد فهميدم كه چيزي در آن نبود انداختمش دور اين حرفِ ابومسلم است. فخررازي مي‌گويد اين به تحقيق نزديك‌تر است كه منظور از رسول، موسي(سلام الله عليه) است اثر رسول همان سنّت اوست ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ يعني مقداري از سنّت او را گرفتم ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا﴾ من ديدم كه اين فايده‌اي ندارد كارآمد نيست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ يعني انداختمش دور[9] اين پنج مطلب، پنج مطلب يعني پنج مطلب، چرا اين كار را كردم، ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ اين جواب اينكه گوساله را چگونه به حرف آوردي نمي‌دهد آن جواب را نمي‌دهد جناب ابومسلم رفته پاسخ سامري را خوب تبيين كند اما نيمه راه آمده تمام اين امور پنج‌گانه‌اي كه ابومسلم با تلاش و تحقيق و كوشش جناب فخررازي تحليل كرده به همين كار برمي‌گردد كه من دست از دين برداشتم اما جواب اينكه چگونه اين عِجل به صورت جسدِ ﴿لَّهُ خُوَارٌ﴾[10] در آمده بعد گفته شد كه اين خداست بعد مردم را به گوساله‌پرستي دعوت كرده جواب اين داده نشده اما آنكه غالب مفسّرين مي‌گويند بالأخره مي‌خواهند همين را توجيه كنند اين كار چگونه شده است، چگونه مردم را از توحيد منحرف كردي به گوساله‌پرستي در آوردي بالأخره آنچه را كه غالب مفسّرين گفتند در مسير است در فضاي تفسير است آنچه را جناب ابومسلم گفته و فخررازي با تمام تلاش و كوشش وجوهي را براي او ذكر كرده مي‌گويد أقرب الي التحقيق است برخي از مفسّران متأخّر مصر و امثال مصر همين را تقويت مي‌كنند اين نيمهٴ راه است اين جواب موساي كليم نشد اين جواب براي ارتداد او شد نه جواب براي ﴿خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ اما آنها ظاهر سؤال و جواب اين است كه مسئلهٴ گوساله‌پرستي را تبيين كند براي چه، چه كار كردي، چطوري شده كه مردم را به اين سَمت دعوت كردي.

 

تفاوت نظرات تفسيری با احکام فقهی

خب، مستحضريد كه ما يك بحث فقهي داريم كه يك بحث قرآن كريم با همه حدودش مشخص مي‌شود يكجا نوشته مي‌شود، مي‌شود كلام الله اما حجّت نيست، حجّت نيست يعني حجّت نيست هيچ فقيهي برابر قرآن نمي‌تواند فتوا بدهد چون كسي نمي‌تواند ـ معاذ الله ـ بگويد «حسبنا كتاب الله»[11] كه اين را فقط بايد بيايد بنويسد خدمت روايات بايد برود اين پنج، شش جهت فقهي و اصولي روايات را تنظيم بكند باز هم نمي‌تواند فتوا بدهد براي اينكه نمي‌تواند بگويد حسبنا ـ معاذ الله ـ العتره بايد اين دوتا را تلفيق كند عام و خاصّشان را، مطلق و مبينشان را، مُجمل و مقيّدشان را، قرينه و ذي‌القرينه‌شان را، ناسخ و منسوخشان را، متشابه و محكمشان را جمع‌بندي بكند بعد فتوا بدهد اين كار در فقه انجام مي‌شود اما در تفسير فقط مي‌بينيد همهٴ مفسّران قسمت مهمّش به همين آيات برمي‌گردد بخشي از روايات را هم ذكر مي‌كنند لذا فتواي مرحوم شيخ طوسي را بايد از نهايه و مبسوط او به دست آورد نه از تبيان هرگز از تبيان شيخ طوسي فتواي فقهي او به دست نمي‌آيد لذا مي‌گويند «كما في الفقه» قسمتهاي مهم را مي‌گويند «كما في الفقه» خاصيّت تفسير اين است وگرنه مي‌شد فقه.

 

ارتداد سامرّی و چگونگی ساختن مجسمه گوساله

ولي در اين گونه از موارد اگر غالب مفسّرين راه ديگري را طي كردند بايد همان راه را طي كرد نه چون غالباً فرمودند براي اينكه راه اين است و جناب ابومسلم گرچه چهارتا شبهه را انداخته اما بالأخره راه‌حل نشان نداده اين جواب موساي كليم داده نشد كه اين گوساله‌پرستي براي چه بود، اين گوساله را چگونه به حرف آوردي، چگونه مردم را به اين دعوت كردي، اما من ديدم دينت كهنه است و سودمند نيست انداختمش دور اينكه جواب اين نشد خب ممكن است كسي قبول نكند و مرتد بشود اما اين ديگر بساط گوساله‌پرستي را پهن نمي‌كند اين يكي، و ثانياً حكم مرتد در هر شريعتي فرق مي‌كند درست است حكم مرتد در شريعت ما مشخص است اما حكم مرتد ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[12] آيا حكم مرتد در شريعت وجود مبارك موساي كليم همين بود يا نبود بايد بحث بشود اين دو، ثالثاً بعضي از مرتدها هستند كه جامعه را به سَمت فساد مي‌كشانند آنها كارشان با اعدام نيست آنها كارشان با عبرت تمام مي‌شود مثل اينكه خود فرعون را ذات اقدس الهي با ديگران هلاك كرده غرق كرده اما به همين امواج درياي احمر دستور داده كه ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾[13] فرمود ما به اين دريا دستور داديم كه اين موجها اين جسد سرد را در يك كرانه در يك ساحل بگذارد تا همه بيايند و ببينند و عبرت بگيرند جريان سامري هم همين طور شد ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ دردي، مرضي مبتلا شد كه نه هيچ كسي مي‌توانست نزديك او برود نه او مي‌توانست نزديك كسي بيايد اين «لتكون عبرة» است يك وقت است كسي در برابر دين قيام كرده خدا او را اين‌چنين مي‌گيرد يك وقت است نه، كسي مرتد شده خب حكم خاصّ خودش را دارد بنابراين نبايد توقّع داشت كه با سامري همان كار را بكنند كه با مرتدان ديگر كردند چه اينكه نبايد توقّع داشت كه با فرعون همان كار را بكنند كه با ساير كَفَره كردند ساير كَفره را دريا آب بُرد اما درباره فرعون فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾ و اين خطر دربارهٴ سامري بود كه فرمود: ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ حالا يا جنون بود يا وسوسه بود يا بيماري بدني بود يا بيماري روحي بود بالأخره عذابي بود كه در حدّ وحشيها بايد در بيابانها زندگي بكند نه در حدّ وحشي براي اينكه وحشيها هم با هم مأنوس‌اند اين بايد يك حيوان متوحّش منزوي باشد نه با كسي مي‌تواند تماس بگيرد نه كسي هم با او بتواند تماس بگيرد.

 

بيان احتمالاتی در معنای ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾

اما جريان ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ را جناب فخررازي با دو احتمال ذكر كرده يكي اينكه چون ما اين را مي‌سوزانيم پس معلوم مي‌شود گوشت و پوست داشت، يكي اينكه پس بنابراين نمي‌شود گفت كه كلاً از طلا بود، يكي اينكه ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ يعني «لِنُبرّدنّه» چون تَحريق هم به معناي سوزاندن آمده هم به معني بُراده بُراده كردن آمده يعني اين را ريز ريز مي‌كنيم اگر براده براده كردن باشد كه «حَرَّقه» يعني «بَرّده» محرّق يعني مُبرّد آن وقت ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ مي‌شود با او، با مِنسَفه با اين پنجه‌اي كه اين كاهها را از آ‌ن جو و برنج جدا مي‌كنند ما اين پنجه را مي‌گذاريم زير اين جَوَن با اين، اين را مي‌گذاريم و باد اين را ببرد در دريا، پس اگر «حَرَّق» به معني «برّد» باشد براده براده كردن و ريز ريز كردن و پودر كردن و نرم كردن باشد با ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ است خب.

 

تبيين ديدگاه فخررازی در تفسير آيه ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾

اما آنكه در تفسير فخررازي آمده كه ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ يعني من به سؤال نفسم به خواستهٴ نفسم پاسخ مثبت دادم اين با يك ترميم نكتهٴ ادبي بايد حل بشود مستحضريد سؤال، مهموزالعين است از «سأل» است اين «تَسويل» از «سَوَل» است كه مي‌شود «سَوَّلَ» در قبال «سَيَل» است كه عين‌الفعلش ياء است «سُول» حرف عين‌الفعلش واو است، «سأل» حرف عين‌الفعلش همزه است اينها كاملاً از هم جدا هستند اينكه جناب فخررازي مي‌گويد «سوَّل» يعني به سؤال نفسم پاسخ دادم اين بايد مورد بررسي بشود كه آن عين‌الفعلش همزه است اين عين‌الفعلش واو است لكن شما وقتي به مقاييس ابن‌فارس مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه ايشان هم اين سه لغت را در سه باب جداي از هم ذكر كرده است لكن گفته كه «سَوَّل» يعني به سؤالت پاسخ مثبت دادم يك هماهنگي و مؤانستي بين «سَوَل» واو با «سأل» همزه هست اين‌چنين نيست كه اينها از هم بيگانه باشند پس دو نكته را اين لغوي آشنا بود يكي اينكه بابشان جداست كاملاً، يكي مهموز‌العين است يكي واوي‌العين، يكي بي‌ارتباط به هم نيستند. خب، ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ يعني به سؤال دروني‌ام پاسخ دادم چه كسي از من سؤال كرد، حالا يا شهوت سؤال كرد يا غضب سؤال كرد خب وقتي كه شهوت سؤال مي‌كند غضب سؤال مي‌كند انسان بايد اين را انجام بدهد؟ بله، وقتي انسان اسير شد و آن مرحلهٴ خواهان شده امير كه ﴿لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[14] آ‌ن وقت عقل و هوش و همه تحصيلات دوران گذشته سي، چهل ساله بايد در خدمت اين باشد وقتي انسان اسير شد به اسير اگر گفتند شما بايد اين كار را انجام بدهي مي‌گويد چَشم، وقتي نفس امّاره شد بعد از تسويل به فرمانروايي رسيد طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «وَكَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[15] انسان محصول علم چهل پنجاه‌ ساله‌اش را بايد رايگان تقديم بكند ديگر، وقتي اسير شد چاره غير از اين نيست. خب، پس «سوّل» معناي اساسي‌اش همان بود كه در بحث ديروز گذشت يك نيم‌نگاهي با «سأل» مهموزالعين دارد وگرنه آن اصلِ روشن «سَوَل» كه مي‌شود «سوّل» يعني اين روانكاوي دارد، روانشناسي دارد، زيباشناسي دارد، هنرمند هست و مي‌داند اين نفس چه مي‌خواهد سؤالهاي نفس را خوب مي‌داند بعد تسويل مي‌كند همان خواسته‌ها را به بهترين وجه با هنرمندترين وجه نشانش مي‌دهد مي‌گويد اين همان است مگر نمي‌خواهي خدمت بكني اين همان است، مگر نمي‌خواهي به جاه برسي اين همان است تمام آن لايه‌هاي سمّي را پشتش پنهان مي‌كند اين زرورق را رويش مي‌كشد مي‌گويد اين همان است كه تو خواستي.

 

بررسی روانکاوی و معرفت شناسی سامرّی

قرآن كريم گاهي عابدانه سخن مي‌گويد براي عُبّاد، گاهي زاهدانه سخن مي‌گويد براي زُهّاد، گاهي عارفانه حرف مي‌زند براي اهل معرفت، گاهي مي‌گويد اين جهنم است اين حرام است عذاب الهي است اما گاهي هم باز مي‌كند مثل وجود مبارك حضرت امير، وجود مبارك حضرت امير هم گاهي عابدانه سخن مي‌گويد گاهي زاهدانه گاهي به صورت امر گاهي به صورت نهي گاهي به صورت تهديد گاهي به صورت تطميع گاهي هم عارفانه سخن مي‌گويد، مي‌گويد دست به اين كار نزن اين قِي‌كردهٴ افعي است چون خودش مي‌فرمايد: «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا»[16] وضع قيامت براي من روشن است خودش مي‌داند باطن اشياء چيست مي‌گويد اين سر و صدايي كه مي‌بينيد اين سرزمين وباخيز است گرچه به حسب ظاهر خرّم است ولي باطنش وباست نرو داخل وبا مي‌گيري اين حرف فقيه نيست، اين حرف عابد نيست، اين حرف زاهد نيست اين حرف عارف است كه مي‌گويد اين ظاهرش جمال دارد ولي باطنش وبا دارد آنكه دربارهٴ آن ذيل داستان عقيل فرمود أعجب از اين، اينكه مَلفوفه‌اي آورده «فِي وِعَائِهَا» كه «شَنِئْتُهَا»[17] بدم آمده از بوي بدش با آن حلوايي را اشعث‌بن‌قيس را شبانه آورده حلوا كه بدبو نيست گفت يك چيز بدبويي آورده مثل اينكه از قي‌كرده افعي آن را ساختند اينكه ـ معاذ الله ـ از باب «أحسنه أكذبه» مبالغه و اغراق بكند نيست اين كسي است كه «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا» درون را دارد مي‌بيند و دارد خبر مي‌دهد اين ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ از همان قبيل است وقتي تَسويل بشود انسان يوسف را به چاه مي‌اندازد و كار را خوب مي‌داند برادر را با اينكه برادر است به چاه مي‌اندازد به وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾[18] بنابراين اين از سنخ فقيهانه حرف زدن يا عابدانه يا زاهدانه سخن گفتن نيست اين تحليل رواني كردن است درون را شناسايي كردن است معرفت‌شناسي كردن است روانشناسي كردن است روانكاوي كردن است ما را به روانِ ما آشنا كردن است كه چه كسي از ما مي‌خواهد خيلي از موارد است كه غير از خودمان كسي از ما چيزي نمي‌خواهد مي‌گوييم مردم از ما مي‌خواهند در حالي كه خير، خودمان از ما داريم مي‌خواهيم اين ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ اگر اين را جناب فخررازي و امثال فخررازي تتميم مي‌كردند ديگر آن نقد ادبي وارد نبود كه يكي مهموزالعين است يكي واوي‌العين است و امثال ذلك كسي از ما نمي‌خواهد مگر خودمان اين همهٴ ما به اين وضع مبتلاييم.

 

عقوبت و حکم الهی نسبت به سامرّی و مجسمه او

خب، وجود مبارك موساي كليم بعد از جريان سامري كه وضع روشن شد فرمود تصميمي دربارهٴ تو گرفته شده به دستور الهي، تصميمي دربارهٴ اين بُت، اين گوساله تصميم دربارهٴ تو كه عذاب دنيا و عذاب آخرت است خداي سبحان يك عدّه را در دنيا يك عدّه را در آخرت مرفّه مي‌كند يك عدّه را در دنيا و آخرت گرفتار مي‌كند و عذاب مي‌كند آ‌ن هم با خِزي نه تنها عذاب ظاهري، عذاب حيثيتي هم هست رسوايي، اين سامري از كساني بود كه ﴿لَهُمْ خِزْيٌ﴾[19] تصميمي هم دربارهٴ گوساله گرفته شده در حضور مردم كه فرمود ما اين را پودر مي‌كنيم و به هوا مي‌اندازيم اگر «نُحرّق» به معناي «نُبَرِّد» و بُراده براده كردن باشد كه جناب فخررازي احتمال دوم قرار داد ديگر با مِنسفه و جَوَن اين خاك را به هوا بُردن و به دريا ريختن كاملاً قابل قبول است و سهل است خب.

آن‌گاه فرمود: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ كه عذاب قيامت مي‌شود قطعي بعد ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ قبل از اينكه او به عذاب ﴿لاَ مِسَاسَ﴾ مبتلا بشود در حضور او اين گوساله را به آن صورت پودر كرد و به دريا ريخت تا او بفهمد كه محصول كارش نَسف شده بعد خودش به همان عذاب الهي گرفتار شده ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ بعد خطاب كرده به همهٴ مردم، پس خطاب با هارون تمام شد، خطاب با سامري تمام شد، قبلاً هم خطاب با مردم تمام شد به اين جمع خطاب فرمود: ﴿إِنَّمَا﴾ با حصر ﴿إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾

 

تفاوت مخالفت با معصوم و محاربت با ايشان

اما در جريان اينكه نسبت به امامت و ولايت جزء اصول دين است يا جزء فروع دين، البته جزء اصول مذهب است لكن مستحضريد كه بين مخالفت با معصوم و محاربت معصوم فرق است مخالفتِ امام معصيت كبيره است كفرِ ظاهري نيست يك بيان لطيفي مرحوم خواجه در متن تجريد دارد كه همان را مرحوم علامه پذيرفته و شرح كرده مرحوم خواجه نصير در متن تجريد دارد كه «محاربوا عليٍّ(عليه السلام) كفرةٌ و مخالفوه فسقة»[20] كسي كه مخالف علي‌بن‌ابي‌طالب باشد معصيت كبيره كرده است ولي كسي در برابر علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) صف‌آرايي كند كافر است و برهان مسئله را مرحوم علامه و ساير محقّقان با اين سبك تبيين كردند كه وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «يا علي! حربُك حربي و سِلمك سلمي»[21] خب «حربك حربي» تنزيل است ديگر، حاكم بر ادلهٴ ديگر است حرب پيغمبر چه حكمي دارد؟ خب كفر است ديگر حرب پيغمبر كه معصيت عادي نيست فرمود جنگ با تو جنگ من است اين حاكم بر ادله است به توسعهٴ موضوع مثل «الطواف بالبيت صلاة» خب «الطواف بالبيت صلاة» اگر «لا صلاة الاّ بالطهور»[22] اينجا هم «لا طواف الاّ بالطهور» ديگر اگر «حربك حربي» خب حرب پيغمبر چيست؟ كفر است، سِلم پيغمبر چيست؟ اسلام است، اگر كسي با حضرت علي سِلم بود مسلمان است، اگر كسي با حضرت امير جنگ داشت كافر است پس «محاربوا عليٍّ(عليه السلام) كفرةٌ و مخالفوه فسقة» حالا ممكن است در شريعتهاي ديگر احكام با اين حكم اسلامي كم و بيش فرق داشته باشد ولي خطوط كلي همين است و آنچه را كه وجود مبارك هارون انجام داد حق بود كه هم موساي كليم پذيرفت.


[5] الميزان، ج14، ص195.
[11] مسند احمد، ج1، ص325.
[16] غررالحكم و دررالكلم، ص119، ح2086.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo