< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 9 تا 16 سوره مريم

 

﴿وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي﴾ ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي﴾ ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي﴾ ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي﴾

 

نقل قصص انبيا(عليهم السلام) نكات فراواني دارد هم براي پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم براي امّت، براي امّت معارف فراواني را دارد براي خود پيغمبر تثبيت قلب است كه خدا فرمود: ﴿نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ داستانِ انبياي قبلي را ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تا تو از سيره و جريان آنها باخبر بشوي و ثابت‌قدم و پايدار بماني كه انبيا با تلاش و كوشش پيام الهي را به مردم رساندند تو هم بايد با استقامت و كوشش پيام ما را به مردم برساني اين ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ فايده ي نقل داستانِ انبياست براي خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فوايد فراواني هم كه براي امّت دارد.

مطلب ديگر آن است كه در طليعه ي نقل داستان يك پيامبر مي‌فرمايد: ﴿هَلْ أَتَاكَ﴾ با استفهام اما بار ديگر كه بخواهد همين مطلب را ذكر بفرمايد مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾، يا ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾ همين جريان وجود مبارك موساي كليم بيش از صد بار نام مبارك موسي در قرآن كريم ذكر شده است اما در آغاز همه ي آنها سخن از ﴿هَلْ أَتَاكَ﴾ نيست گاهي « نادي» است، گاهي ﴿إِذْ نَادَيْنَا﴾ است، گاهي ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾ است و مانند آن، اين تعبير سوره ي مباركه ي «طه» شايد نشان بدهد كه آغاز نقل داستان وجود مبارك موساي كليم از همين‌جا شروع مي‌شود.

 

پرسش: ذاريات از

پاسخ: بله، آن هم چون در سوَر مكّي است شبيه همين است در ذاريات يا نازعات؟

 

پرسش: نازعات.

پاسخ: نازعات بله، ‌نازعات كه آن روز از كلمه ي «طُوي» كمك گرفته شد آن هم همين طور است در آغاز سوره ي مباركه ي «نازعات» آ‌نجا هم سخن از طور موسي است كه فرمود: ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي﴾ اين آغاز كار است ديگر بعد از اينكه اين قصّه مقداري سامان پذيرفت مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾ چون آن سوره ي مباركه ي «نازعات» هم در مكه نازل شده است.

خب، فرمود: ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي﴾ داستانش از اينجا شروع مي‌شود ﴿إِذْ رَأي نَاراً﴾ اين نار را كجا ديد در سوره مباركه ي قصص بخشي از اين مكانِ نار را مشخص كرد كه در كدام قسمت بود و در چه ديد اين دو ابهام را يا دو اجمال را در سوره ي مباركه ي «قصص» مشخص كرد آيه ي 29 سوره ي مباركه ي «قصص» اين است ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به طرف نار آمد ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ كه اين أيمن صفت شاطي است شاطي يعني جانب از جانب راستي وادي ﴿فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي﴾ دو ابهامي كه در سوره ي مباركه ي «طه» هست اينجا برطرف شد يكي اينكه اين نار را كجا ديد درست است كه در آن منطقه ي وسيع ديد اما فرمود نه در جانب راست وادي در بُقعه مباركه ي اين را ديد خب اين صدا را از كجا شنيد يا اين نار را از كجا ديد اين ندا را از كجا شنيد ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ در سوره ي «طه» سخن از اين نيست كه اين ندا از كجا به گوشش آمد ولي در سوره ي «قصص» هست كه اين ندا از جانب راست وادي بود يك، از درخت بود دو، اين دو خصيصه در سوره ي مباركه ي «قصص» هست و در «طه» نيست.

 

پرسش: حاج آقا از اينجا استفاده كه غير از خدا و موسي امر سومي هم هست.

پاسخ: امر سوم كه فراوان بود ولي توجه موساي كليم به غير خدا نبود زمان و زمين بود شجر بود خيلي چيزها بود اما در مقام قُرب كسي به غير خدا توجه ندارد.

 

پرسش: حاج آقا.. خصوصيتي دارد يا خصوصيتي صداي عمار را از درخت شنيدن خصوصيتي داشت.

پاسخ: بالأخره آن بُقعه يك بُقعه ي پربركتي بود آن درخت خصيصه‌اي داشت آن خصيصه چه بود روشن نيست ولي فعلاً بحث در اين است كه اين دو ابهامي كه در سوره ي مباركه ي «طه» است در سوره ي «قصص» برطرف شد يك وقت است كسي مي‌گويد كه هيچ خصيصه‌اي براي آن درخت نيست اگر ما گوش شنوايي نظير موساي كليم(سلام الله عليه) داشته باشيم اين زمزمه در هر درختي هست

موسي نيست كه تا صوت أنا الحق شنود ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست كه نيست

درخت كه نمي‌گويد «أنا الحق» خداي سبحان كه درخت‌آفرين است مي‌گويد «أنا الحق» يك وقت آن است يك وقت نه، بحث با ظواهر قرآن است كه ما حالا خصيصه ي اينكه چرا مثلاً در آن قسمت مكان بود، چرا در آن زمان بود، چرا از شجر بود اين خصايص بحث نيست بحث در اين است كه در سوره ي مباركه ي «طه» اين دو خصيصه بازگو نشد و در سوره ي مباركه ي «قصص» بازگو شد حالا شايد در ثناياي بحث ان‌شاءالله به اين خصايص يا لطايف اشاره بشود.

 

﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ اين ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ مفعول واسطه است براي «نُودِيَ» از درخت شنيد چون فعل مجهول است به تعبير سيدناالاستاد نشانه ي آن است كه دفعتاً شنيد يك منادي باشد و يك مُنادا باشد و اسم آن منادي را ببرند نبود دفعتاً چنين حادثه‌اي براي موساي كليم پديد آمد كه شنيد ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ﴾ از جانب وادي أيمن يعني أيمنِ وادي كه اين وادي در بقعه ي مباركه ي است كه همان ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ﴾ مي‌شود «نودي مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي» خب آن خطاب چيست اين توحيد است كه ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ توحيد است بعد سؤال و جواب است كه اينكه در دست توست چيست، گفت عصاست، گفت القا كن ببين باز عصاست يا نه، كه بحثش خواهد آمد، پس اين دو خصيصه در سوره ي مباركه ي «طه» هست.

مطلب ديگر اينكه اين «اهل» منظور همسر است كه اجلالاً و تكريماً به او فرمود: ﴿امْكُثُوْا﴾ يا همان طوري كه در مطوّل ملاحظه فرموديد تكريم در ضمير متكلّم وحده و متكلّم مع‌الغير است در مخاطب نيست لذا ما در زيارت ائمه(عليهم السلام) نمي‌گوييم «السلامُ عليكم يا اميرالمؤمنين، السلام عليكم يا أبا عبدالله» اين به تعبير آنچه تفتازاني در مطوّل دارد جزء اصطلاحات مولّدين است مثل اينكه ما در فارسي به يك نفر بگوييم شما احتراماً، ولي در عربي رسيم نيست كه براي تكريم به يك مخاطب ضمير جمع بياورند ولي براي تفخيم متكلّم «نحن» و «إنّا» هست آيا براي تفخيم و تكريم گفته شد ﴿امْكُثُوْا﴾ كه فخررازي از بعضي نقل مي‌كند يا نه، اينجا وجود مبارك موساي كليم همسر داشت، فرزند داشت، خادم داشت به اين مجموعه فرمود: ﴿امْكُثُوْا﴾ تقليباً بالذكور علي الإناث خب، ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً﴾ چون هنوز به مقام نبوّت نرسيد جزم ندارد كه چه خبر است با «لعلّ» و «ليت» سخن مي‌گويد ﴿لَّعَلِّي آتِيكُم﴾ در آن بيابانها بالأخره دامدار هستند، رمه‌سرا هست آنها آتش روشن مي‌كنند به طور عادي حضرت فكر مي‌كرد كه دامدارها و رمه‌دارها آتشي روشن كردند فرمود من بروم از آنها راهنمايي بگيرم چون هنوز به نبوّت نرسيد ﴿لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ چون آتش را معمولاً در جاي پَست و گودي مشتعل مي‌كنند بعد اطراف بالا مثل صندلي روي آن مي‌نشينند تا از حرارتش استفاده بكنند اينها كه بالاتر از نارند اگر از اينها كمكي خواسته بشود مي‌گويند اين ﴿أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ كه با «عَلَي» تعبير شده از اين به بعد سخن از آمدن است نه سخن از رفتن خداي سبحان يك وقت به برادرش هارون(سلام الله عليهما) مي‌فرمايد: ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ تعبير «ذهاب» است برويد، يك وقت سخن از آمدن است براي اينكه وقتي حضرت كنار نار بيايد كه اين نارٌ ظاهراً و نورٌ باطناً آنجا قُرب الهي است اينجا جاي «أتا» است نه جاي «ذهب» خدا دارد مي‌گويد آمد يعني به ما نزديك شد نزد ما آمد ما شديم متكلّم او شده مخاطب اين قُربِ زميني با آن قرب زمينه‌اي همراه شده اينجا جاي «ذهب» نيست براي اينكه ما اينجا ايستاديم اهلش اينجا ايستادند اگر اهلش بخواهد سخن بگويد مي‌گويد موسي رفت اما آن كسي كه ناربان است و نوربان است آنجا بايد سخن بگويد وقتي او دارد سخن مي‌گويد، مي‌گويد موسي آمد لذا جا براي «أتا» است فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ نزديك نار آمد «نُودِيَ» اين ندا از چه كسي بود، چه بود اين را در سوره ي مباركه ي «قصص» مشخص كرد دفعتاً به او صدا زدند «يَا مُوسَي» اسمش هم گفتند. از اين به بعد ده بار ذات اقدس الهي از خود سخن به ميان آورد كه قسمت مهمّ اين تكرار ده‌گانه با ضمير هست بعضي با ضمير متّصل، با ضمير منفصل گاهي هم به اسم ظاهر هست تا توحيد را تثبيت كند فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي﴾ ﴿إِنِّي أَنَا﴾ دو بار، ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ نه ربّ‌العالمين يا الله تو حواست پيش من باشد تو مربوب من هستي ببين من چه مي‌گويم، اگر مي‌فرمود «إنّي أنا الله» كافي نبود، «إنّي أنا ربّ العالمين» كافي نبود تو مربوب من هستي بايد ببيني من چه مي‌گويم.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، آن در وحي است اين در اين همين يك جمله كه سيدناالاستاد در الميزان دارد ملاحظه كنيد خب اينجاها الميزان روشن مي‌شود ايشان مي‌فرمايند دو مقطع است اين يك صفحه مطلب است منتها ايشان با كمتر از يك سطر بيان كردند يك جا خدا به موساي كليم مي‌گويد گوش كن يعني همه را بگذارد كنار تخليه اغيار است حواست جمع باشد همه را بگذار كنار ببين من چه مي‌گويم مقطع دوم اين است كه من اينها را دارم مي‌گويم «إنّي أنا الله» هستم، كذا و كذا عصايت چيست، عصا اژدها مي‌شود اينها را بعد به تو مي‌گويم پس اين كمتر از يك سطر است فرمود اوّلي براي تخليه اغيار است يعني موسي گوش در گوش باش ببين من چه مي‌گويم، دوم حرفهاي من اين است «إنّي أنا الله رب العالمين»، ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اينها را دارم مي‌گويم اما در فصل اول فقط گوش اندر گوش باش ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ تمام شد رفت.

 

پرسش:...

پاسخ: حقيقت تازه دارد مشخص مي‌شود او كه قبلاً پيامبر نبود كه.

﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي﴾ ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ كاملاً گوش باش ببين من چه مي‌گويم حالا كه اين‌چنين است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ سرتاسر گوش باش. اين «طوي» همان طوري كه در بحث ديروز از دعاي «ندبه» نقل شد كه «أبرضوي أو غيرها أم ذي طوي » گاهي به مناسبت يك وصف يا فعلي سرزميني به اضافه ي «ذي» با آن فعل يا وصف شهرت پيدا مي‌كند مثلاً ذي‌الحليفه كه يكي از مواقيت چندگانه معروف است كه از او به مسجدالشجره ياد مي‌شود خب حَلفي بود، سوگندي بود اين زمين شده ذوالحليفه و ميقات مردمي است كه از مدينه به طرف مكه مي‌روند كه الآن مسجدالشجره است اگر طوي به معناي قداست چندلايه است آن سرزمين شده ذي‌طوي عَلَم بالغلبه شده اگر بخشي از مناطق مكه را هم گفتند ذي‌طوي آن هم به مناسبتهايي خواهد بود. غرض آن است كه اينها تقريباً عَلَم بالغلبه است نظير المسجدالحرام نه مسجدالحرام كه اوّلي بي الف و لام دومي با الف و لام المسجدالحرام يا مسجدحرام يا حجرالأسود نه يا الحجرالأسود يا حجرأسود ديگر حجرالأسود يكي بي الف و لام يكي با الف و لام كه هماهنگ در نمي‌آيد ذوالحليفه از اين قبيل است، ذي‌طوي از اين قبيل است اگر در دعاي «ندبه» آمده از همين قبيل است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ سرتاسر گوش بده ببين من چه مي‌گويم ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ خب.

 

پرسش:...

پاسخ: حالا شايد طور ديگر باشد كه ديگران نديدند.

پس «إِنِّي» يك، «أَنَا» دو، و «أَنَا» بعدي سه، و «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ» ضمير «أَنَا» كه در او هست چهار، اين چهار بار ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ ببين من چه مي‌گويم از اين به بعد الوهيّت مطرح است، دعوت به عبادت مطرح است، اقامه ي صلات مطرح است، توجّه به ذكر الله مطرح است، توجّه به قيامت مطرح است، پرهيز از نسيان از قيامت مطرح است و مانند آن ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ پس اول فرمود: ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ گوش بده ببين من چه مي‌گويم موساي كليم گوشِ محض شد از اين به بعد همين فرمايشات الهي است مي‌شود وحي خب، ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾ ديگر سخن از ﴿أَنَا رَبُّكَ﴾ گذشت با تأكيد حالا جمله ي اسميه با تأكيد ﴿إِنَّنِي﴾ مي‌شود پنج، «أَنَا» مي‌شود شش، «اللَّهُ» اسم ظاهر مي‌شود هفت، «إِلَّا أَنَا» مي‌شود هشت، ﴿فَاعْبُدْنِي﴾ ضمير متكلّم مي‌شود نُه، ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ مي‌شود ده، اين ده بار كه بعضي با اسم ظاهر است نظير اللّهي كه آمده آن هشت، نُه‌بار ديگر با ضمير با متكلّم وحده است يا ضمير متّصل يا ضمير منفصل براي آن است كه وجود موساي كليم غرق در توحيد الهي بشود جز او نبيند و همين طور هم بود و اگر در جريان حضرت مريم احياناً شبهه‌اي پيدا شد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) تشخيص نداد براي اينكه نه مريم(سلام الله عليها) به مقام نبوّت و رسالت رسيد يك، نه آن پيك الهي پيكِ رسالت و نبوّت بود دو، اين گفته ﴿إِنِّي﴾ من رسولم ﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ در آن گونه از موارد وجود مبارك مريم اگر بگويم ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ خيلي مُستبعَد نيست ولي هيچ پيغمبري شك نمي‌كند يك سخن مبسوطي را جناب فخررازي از معتزله نقل مي‌كند كه نزد ماها مردود است و آن اين است كه انبيا براي تشخيص نبوّت خودشان از خدا معجزه نمي‌خواهند انبيا نبوّت را با علم شهودي مي‌يابند ديگران با معجزه نبوّتِ پيامبران را تثبيت مي‌كنند البته توده ي مردم يا خواص، ولي اوحديّ از امّت آنها هم معجزه نمي‌خواهند هرگز وجود مبارك حضرت امير از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معجزه نخواست كه به چه دليل تو پيغمبري در همان خطبه ي «قاصعه» كه از خُطَب بلند نهج‌البلاغه است آنجا وجود مبارك پيغمبر به حضرت امير فرمود: «يا علي! إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لكِنَّكَ لَوَزِيرٌ» و مانند آن، وقتي حضرت امير عرض كرد يا رسول الله اين صدا چيست كه من مي‌شنوم؟ فرمود اين آه شيطان است شيطان ديگر آه كشيده كه در اين سرزمين كسي به او اعتنايي ندارد او ديگر معبود نيست چون بساط شرك برچيده شد اين رَنّه شيطان است بعد فرمود يا علي! هر چه من مي‌شنوم تو مي‌شنوي، هر چه من مي‌بينم تو مي‌بيني منتها تو پيامبر نيستي اين را خود حضرت امير در خطبه ي «قاصعه» در نهج‌البلاغه دارد ديگر وجود مبارك حضرت امير از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معجزه نمي‌خواهد كه به چه دليل شما پيغمبريد ديگران كه دست از دور بر اين معارف دارند بله معجزه مي‌طلبند پس خود انبيا چون ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ اند معجزه نمي‌خواهند اوحدي از امّتهاي آنها هم كه مقام آنها را مشاهده مي‌كنند نيازي به معجزه ندارند ولي توده ي مردم محتاج به معجزه‌اند پس اين سخني كه فخررازي از معتزله نقل مي‌كند كه پيغمبران به وسيله ي معجزه نبوّت خودشان را ثابت مي‌كنند ناصواب است. خب، فرمود: ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ طوري هم باشد كه ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ در اين مراحل باشيد كه چيزي شما را از ياد خدا باز ندارد به دليل اينكه ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا﴾ مي‌تواند ناظر به همين قسمت باشد. بعد فرمود چون خود موساي كليم به مقام قطعي نرسيده بود در حدّ لعلّ وعده داد فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ قيامت خواهد آمد و نزديك است آن را مخفي كنند و شايد براي خيليها مثلاً بگويند براي عده‌اي نگويند و مانند آن، كلمه ي اختيار كه انتخاب شده است در قرآن كريم گاهي به معناي اصطفاست و گاهي هم معناي همان انتخاب است خِف كه شبيه اصطفا در مي‌آيد.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، آنجا فعل مضارع «يَكيد كيدا، أكيد كيدا» اين طوري است «أكاد» نيست اين «أكاد» براي «يكاد» است.

 

پرسش:...دليل است بر اين ﴿أَكَادُ﴾.. يعني نزديك است كه مخفي كند اينجا معنا نمي‌دهد..

پاسخ: احتمال آن هست كه نه «كاد» به معني «قَرُبَ» براي اينكه، اينكه نزديك است و من نزديك است مخفي كنم وگرنه آن امر بيّن و روشني است و چرا من مخفي كنم براي اينكه نه، احتمال ديگري كه ديروز مطرح بود اين بود كه همزه ي باب افعال براي ازاله است نظير «أغدّ البعير» يعني «أزال غدّته» اينجا ﴿أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ يعني «أكاد اُزيل خفائها» نزديك است كه من خفايش را بردارم براي شما روشن كند كه چه موقع قيامت قيام مي‌كند آن احتمال هم مطرح بود.

 

پرسش:...

پاسخ: چرا؟

 

پرسش: اين احتمال مردود است كه ...

پاسخ: نزديك است، نزديك است كه علني كنم چون انسان «مَن مات فقد قامت قيامته» خيلي دور نيست همين الآن هم ممكن است بردارد ديگر همين كه انسان رخت بربست «مَن مات فقد قامت قيامته» حالا قيامت صغرا را مي‌بيند طليعه ي قيامت كبراست اين هميشه ﴿أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ هست يعني «اُزيل خفائها» هم اكنون اگر كسي مُرد قيامت برايش روشن مي‌شود خب.

 

پرسش:...

پاسخ: خب حالا آنها به خواست هم در اين بحثها خواهد آمد هم در سوره ي مباركه ي «قصص» مي‌آيد اين ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ اين ﴿أَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ يعني «اصطفيتك» و مانند آن، در سوره ي مباركه ي «قصص» مشابه اين تعبير آمده كه آنها حقّ اختيار ندارند خدا حقّ انتخاب دارد آيه ي 68 سوره ي مباركه ي «قصص» اين است كه ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ اختيار يعني انتخابِ خيرالطرفين وقتي اختيار كردند يعني شيئي مردّد بين دو طرف آن طرف كه خير است آدم انتخاب مي‌كند «اختارَ» يعني اِنتخب خير الطرفين را آن كه خير است ما انتخاب مي‌كنيم خدا مي‌داند كه چه كسي خير است بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ديگري حقّ انتخاب ندارد ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اينجا هم كه فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ يعني اين خصيصه در تو يافت شد تو را ما انتخاب كرديم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ خب.

مطلب بعدي آن است كه در جريان «الله أكبر» قبلاً گفته شد كه در دوتا روايتي كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرد خدا أكبر مِن أن يوصف است چون در آن روايت دارد كه وقتي خدا هست چيزي غير از خدا نيست ديگر نمي‌شود گفت خدا بزرگ‌تر از مثلاً عالَم هست بنا بر اينكه فيض خدا دائم باشد او «دائم الفيض علي البريّه» است، «دائم الفضل علي البريّه» است، «وَ كلُّ مَنّه قديم» است اگر فيض الهي دائمي بود بالأخره دوام او بالعرض است نه بالذّات مثل ابديّت فيض بهشتيها، بهشتيها فيض ابديِ خدا هستند ديگر قطع كه نمي‌شود درباره ي جهنم اگر احياناً اختلافي باشد درباره ي بهشت و ابديّت بهشت و استقرار مؤمنان در بهشت آن ديگر «ممّا لا ريب فيه» است پس يك موجود ابدي است منتها ابديّتش بالعرض است نه بالذّات همان طوري كه ابديّت بهشت و اهل بهشت بالعرض است نه بالذّات، ازليّت فيض خدا كه «كلّ منّه قديم»، «دائم الفيض علي البريّه»، «دائم الفضل علي البريّه» ازليّتش مي‌شود بالعرض اين يك مطلب، اگر بالعرض است هر موجود بالعرضي در مرتبه ي موجود بالذّات نيست اين دو مطلب، اگر در مرتبه ي موجود بالذّات نيست پس آن موجود بالذّات در آن مرحله «أكبر مِن أن يوصف» است چون چيزي در آنجا نيست خب، اين مربوط به مطلب گذشته فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ﴾ قيامت آينده است يعني مي‌آيد به طور يقين ﴿أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ من مخفي مي‌كنم براي اينكه اگر قيامت علني باشد خب مردم از ترس تابع دين مي‌شوند گناه نمي‌كنند قيامت براي آن است كه ﴿لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي﴾ يك وقت است انسان برهان قيامت را بر اساس مسئله حكمت و عدالت تنظيم مي‌كند اينها برهان اوايل است و بين راه است و امثال ذلك كه خداي سبحان چون عادل است و در جهان ظلمي اتفاق مي‌افتد و ظالمها در دنيا كيفر نمي‌بينند پس عالَمي بايد باشد، اما آن راه حقيقي‌اش اين است كه اين شخصي كه گناه مي‌كند در درون خود اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ را به همراه دارد اين ناري است كه افروخته اين هر جا باشد با او هست ديگر. تعبير اينكه ما از ظالم انتقام بگيريم ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ و مانند آن اين تعبير قضايي است نه تعبير كلامي، تعبير فقهي و حقوقي است نه تعبير كلامي براي اينكه خدا عادل هست بايد كه از ظالم انتقام بگيرد و حقّ مظلوم گرفته بشود، اما راه كلامي‌اش اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ در بحثهاي قبل مخصوصاً در اوايل سوره ي مباركه ي «نساء» آنجا مشخص شد كه انتقام ذات اقدس الهي از قِسم چهارم از اقسام انتقام است نه اقسام سه‌گانه ي قبلي قِسم اول كه ساده‌ترين انتقام است انتقامي است كه مظلوم از ظالم مي‌گيرد براي تَشفّي قلب خودش، قِسم دوم انتقامي است كه قاضي محكمه از تبهكار مي‌گيرد براي برقراري امنيت و آرامش در جامعه، قاضي آسيبي نديد ولي تأمين رفاه مردم وظيفه ي قاضي است، قِسم سوم انتقامي است كه طبيب از بيمار ناپرهيز مي‌گيرد اگر طبيب حاذقي به بيمار گفت اين غذا براي تو خوب نيست، اگر اين شخص اين غذا را خورد بعد از دو ماه يا سه ماه ممكن است دل‌درد بگيرد آن دل‌دردي كه بعد از سه ماه گرفت انتقام طبيبانه ي اين پزشك حاذق است، قِسم چهارم انتقامي است كه وليّ از كودك بازيگوش مي‌گيرد اگر يك مار ابلق رنگ نرم‌تني از كنار اين كودك بگذرد مادرش بگويد دست به اين مار نزن يا كنار بخاري نرو با آتش بازي نكن اگر اين رفت دستش مسموم شد يا سوخت انتقامش از اين قبيل نيست كه بعد از سه ماه انتقام بگيرد انتقامش هم‌اكنون است اين‌چنين نيست كه اين كودك بعد از سه ماه دستش بسوزد كه دست به آتش زد سوخت، ذات اقدس الهي كه به ما مي‌فرمايد به طرف گناه نرويد ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ انتقام الهي از سنخ چهارم است فرمود با آتش بازي نكنيد شفاف‌ترين قسمت همان اوايل سوره ي مباركه ي «نساء» است كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ آن جهنّم بعدي با «سين» سوف و ﴿سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ پشت سرش است ولي الآن يك آتش مختصري خورده و اينكه گفته شد اينها ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾، ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ واقعاً نه اينكه چيزي مضافي محذوف باشد «يدعون إلي المعاصي الّتي يوجب ارتكابها دخول النار» اينها نيست ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ ديگر، خب چرا اين همه جمله‌ها را ما بگوييم محذوف است باطن گناه آتش است و بعضي از بزرگان كه اهل معرفت‌اند مي‌گفتند كه وقتي عدّه‌اي دارند حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم از دهنشان آتش در مي‌آيد خب اينها يك چيز مجازي كه نيست حقيقتي است كه آتش دارد در مي‌آيد منتها او چون سرگرم چيز ديگر است احساس نمي‌كند كه دارد مي‌سوزد بنابراين ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ اين ﴿لِتُجْزَي﴾ برهان كلامي مصطلح نيست چون خدا عادل است اين در حدّ يك قاضي است بايد انتقام بگيرد يا چون خدا حكيم است بايد انتقام بگيرد اين تبيين مسئله ي قيامت است با صبغه ي قضايي و حقوقي نه با صبغه ي كلامي و فلسفي، صبغه ي كلامي‌اش هم هست، صبغه ي فلسفي‌اش هم هست، حقوقي‌اش هم در قرآن كريم هست براي اينكه براي همه ي انواع قرآن كريم آيات نازل كرده فرمود: ﴿لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي﴾ ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ﴾ حالا كه چون اين‌چنين است پس متفرّع بر او ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي﴾ اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از آنجا به بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليهما) رسيد كه «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‌ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ» از همين جاست آنكه در نهج‌البلاغه است متّخذ از بيان نوراني پيغمبر است كه در موسوعه كلمات حضرت آمده كه هوامداري انسان را از ياد قيامت باز مي‌دارد حالا بسياري از مطالب بين اين نكته و نكته‌اي كه مربوط به رؤيت نار است در سوره ي مباركه ي «قصص» آمده كه اينجا هيچ مطرح نشد در سوره ي «قصص» آيه ي 29 به بعد اين است ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ حالا وجود مبارك موساي كليم در بعضي از نقلها حالا يا آيات يا روايات اين است كه وقتي آمده اين درخت را، آن نار را در اين درخت مي‌بيند بعد مي‌بيند اين درخت هيچ علامتي از دود و خصوصيت ناري ندارد سر تا پا نور است و اين صدا را از هر طرف مي‌شنود از بالا از پايين از يمين از يسار پس معلوم مي‌شود ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ يعني از جانب راستِ وادي صدا را از آنجا نشنيند بايد برود آنجا تا صدا را از همه جا بشنود مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در غار حرا بايد باشد صدا را از همه جا بشنود يا كنار كعبه باشد صدا را از همه جا بشنود نه اينكه صدا را از كعبه شنيد تا هر سليم‌الحسّي آنجا بود ببيند يا هر سليم‌الحسّي بود بشنود او اگر بخواهد بشنود بايد مثلاً در ليله ي قدر باشد، در كوه حرا باشد، در كنار كعبه باشد خصيصه‌اي براي آن سرزمين هست تا او بي‌جهت بشود و بي‌جهت را ببيند در بحثهاي قبلي هم مشابه اين را داشتيم كه تعليم و تربيتهاي اسلامي براي همين است كه انسان از اين جهت در بيايد تا حرف آن بي‌جهت را بشنود چرا فرشتگان «تضعوا أجنحتها تحت اقدام طلاّب العلوم» چرا اين فرشته‌هايي كه برابر سوره ي مباركه ي «فاطر» ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ اين پَرها را پهن مي‌كنند زير پاي طلاّب علوم، براي سه نكته بود ديگر يكي اينكه به طالبان علوم الهي بفهمانند كه شما هم بايد پَر در بياوريد ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ﴾ بشويد، دوم اين است كه به اينها بفهمانند حالا كه پَر در آوردي بايد پرواز كني، سوم اين است كه حالا كه مي‌خواهي پرواز كني نظير اين مرغهايي كه به طمع تالابها از جايي به جايي مي‌روند از جهتي به جهتي حركت مي‌كنند حركت نكنيد از جهت به بي‌جهت حركت كنيد، از جهت بيرون بياييد نه اينكه از قطب بياييد به شمال يا از شمال بياييد به قطب به طمع آن تالاب آن مي‌شود مرغ عادي اين ملائكه كه مي‌آيند پَر پهن مي‌كنند براي اينكه به ما ياد بدهند پَر در بياوريم يك، پرواز بكنيم دو، از جهت پرواز كنيم نه در جهت آن آخوندي كه به دنبال مريد و امثال مريد است اين با مرغ تالاب فرق نمي‌كند اين پَر در آورده، علم پيدا كرده ولي در جهت حركت مي‌كند نه از جهت، اين همه ملائكه زحمت كشيدند براي اينكه ما هم مثل اينها از جايي به جايي برويم يا از جايي به بي‌جايي برويم! خب خيليها بودند آن سرزمين، فقط وجود مبارك موساي كليم دارد اين آتش را مي‌بيند وجود مبارك موساي كليم دارد اين حرفها را مي‌شنود كم نبود اين حرفها مسئله ي قيامت بود، مسئله ي نبوّت بود، مسئله ي وحي بود، مسئله ي عصا بود، القا بكند عصا را، عصا را القا كرد مار دَمان شد خب اين هيچ خبري از ديگران نبود خدا فرمود چيست در دستت؟ عرض كرد عصا، فرمود نگو عصا بگو هر چه تو گفتي، اگر عصا باشد كه وقتي انداختي بايد عصا باشد كه ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ ﴿قَالَ هِيَ عَصَايَ﴾ فرمود چرا مي‌گويي «عَصَايَ» بگو هر چه تو خواستي من بخواهم عصا باشد عصا مي‌شود، بخواهم مار باشد مي‌شود مار اين مجموعه را وجود مبارك موساي كليم ديد هنيئاً له و طوبي له والحسن المآب.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo