< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 1 تا 08 سوره مريم

 

﴿طه﴾ ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي﴾ ﴿إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي﴾ ﴿تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَي﴾ ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾ ﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾ ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾

 

در آغاز اين سور‌ه فرمود اين كتاب براي آن نازل نشده است كه شما خود را به زحمت بيندازيد برابر حدّ معقول موظّفي مردم را هدايت كني كه آن مصاديق سه‌گانه‌اش قبلاً گذشت. فايده ي اصلي كه دارد تذكره است چون اصل مطالب را ما به مردم آموختيم يعني وقتي گفتيم ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ اين روحِ الهي فجور و تقوا را مُلهَم بود اين روح الهي كه فجور و تقوا را خود خدا به اينها الهام كرد اين به بدن تعلّق گرفت تا تدبير كند، اگر روح براي تدبير بدن و تدبير اين نشئه نازل شده است بايد مُلهَم باشد و خدا هم الهام كرد هم برابر آيه ي سوره ي مباركه ي «روم» او را با فطرت الهي مفطور و مخلوق كرد هم برابر آيه ي سوره ي مباركه ي «شمس» او را ملهَم كرد پس آنچه را كه ما از بيرون به انسان ياد مي‌دهيم بازگشتش به تذكره است يادآوري است چيز جديدي نيست ﴿إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي﴾ فوايد فراواني هم دارد كه اگر آن فوايد فراوان را ما جداي از تذكره بدانيم اين حصر، حصر اضافي است و اگر زيرمجموعه ي تذكره مندرج بدانيم اين حصر، حصر حقيقي است گرچه براي همه تذكره است لكن اهل خشيت كه عالِمان دين‌اند ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ آنها چون طرْفي مي‌بندند لذا فرمود: ﴿إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي﴾ مسئله ي شَقا در برابر سَعد است سعد گاهي در مقابل نحس است گاهي اگر سعادت شد در مقابل شقاوت است هم سَعد معناي جامع دارد و مصاديق متنوّع، هم شقا معناي جامعي دارد و مصاديق متنوّع هيچ كدام مشترك لفظي نيستند آنچه انسان با ساعد انجام مي‌دهد يعني بين مچ و آرنج انجام مي‌دهد مي‌گويند مساعدت كرده است چه اينكه آنچه بين آرنج و دوش و شانه انجام مي‌دهد يعني قسمت عَضد مي‌گويند معاضدت كرده است غالب اين كارها درباره ي خير بود لذا مي‌گويند مساعدت كرده، معاضدت كرده است و مانند آن، گاهي هم درباره ي شرّ به كار مي‌رود نظير تعاون كه تعاون هم در خير است ﴿تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾ هم درباره ي شرّ است ﴿وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾ مساعدت هم همين است، معاضدت هم همين است سَعد هم همين است ساعد بودن هم همين است منتها غالباً در موارد خير به كار مي‌رود شَقا هم از همين قبيل است اينها از سنخ مشترك لفظي نيستند چون لفظ در مفهوم استعمال مي‌شود نه در مصداق، اگر در مصداق استعمال مي‌شد چون مصاديق متعدّدند اين چند معنا پيدا مي‌كرد ولي چون لفظ در معنا استعمال مي‌شود نه در مصداق، معنا واحد است آن جامع واحد است مصاديق كثير و متعدّدند لذا سعد در برابر نحس، سعد در برابر شقاوت يك معنا دارد چه اينكه نحس و شقيّ و شقا و امثال ذلك هم يك معناي جامع دارد فقط مصاديق مورد استعمال دارد مثل خود عمل اين «عين» و «ميم» و «لام» گاهي در صحيحه است گاهي در حَسنه مصاديقشان اختلاف فراواني دارند اما اين لفظ مشترك معنوي است يعني مفهوم اين يك واحد بيش نيست. خب، ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي﴾ ﴿إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي﴾

 

پرسش:...

پاسخ: اين چندين بار، چندين بار يعني چندين بار در طيّ اين سي سال تقريبي بحث شد كه آ‌نجا الآن به چه مناسبت اين را مطرح كرديد درباره ي جبر تفويض كه بحث نيست شقيّ هم معناي خودش را دارد ديگر آنجا حضرت فرمود شايد براي سي‌امين بار يا چهلمين بار داريم ما اين حديث را معنا مي‌كنيم مرحوم صدوق «رضوان الله عليه» وقتي كه اين را از حضرت سؤال مي‌كنند وجود مبارك امام «سلام الله عليه» مي‌فرمايند «السعيد سعيدٌ في بطن امّه» در روايت نيست «الشقيّ شقيٌّ في بطن امّه» در روايت است فرمود ذات اقدس الهي مي‌داند اين شخص با داشتن سرمايه يك، امكانات دو، و تطرّق صحيح سه، همه ي امكانات را دارد ولي به سوء اختيار خودش به طرف باطل مي‌رود «إنّه سيعمل عمل الأشقياء» اين معناي «الشقيّ شقيٌّ في بطن امّه» كه نه سؤال ارتباطي به بحث دارد نه جواب خب.

﴿تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَي﴾ معمولاً در قرآن كريم خلقت سماوات بر ارض مقدّم است الاّ مورد نادري كه اين جزء موارد نادر است نه اينكه در خلقت هميشه زمين بر آسمان مقدّم باشد ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ در قرآن فراوان است خلق ارض و سماء كه ارض مقدّم بر سماء باشد در موارد نادري است كه يكي از آن موارد نادر همين آيه است وگرنه معمولاً هر جا سخن از خَلق است خلقت سماوات بر ارض مقدّم است لذا فرمود: ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَي﴾ به همين مناسبت هم ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾ را مقدّم آورده در اين قسمت لفّ و نشر مرتّب نيست مشوّش است اما در قسمتهاي ديگر كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ آنجا لفّ و نشر مرتّب است.

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي روي عرش فرمانروايي مي‌كند عرش را همان طوري كه هم از وجود مبارك پيغمبر از طريق ما اماميه و هم از وجود مبارك امام صادق «سلام الله عليهما» رسيد چهارپايه عرش تسبيحات اربعه است يعني «سبحان الله و الحمد لله و لا إله الاّ الله والله أكبر» خب اين مكتب كجا با مكتب مشبّهه و مجسّمه و امثال ذلك كجا پايه‌هاي عرش از سنخ چوب و فلز و امثال ذلك نيست تسبيحات اربعه پايه عرش است ديگر عرش، عرش جسماني نخواهد بود چهارتا پايه دارد پايه‌اش «سبحان الله» هست و «و الحمد لله» هست و «و لا اله الاّ الله» هست و «الله اكبر» خب اگر عرش معنايش اين است ذات اقدس الهي مستولي بر اينهاست يعني او برابر توحيد و سبّوح بودن و قدّوس بودن و كبريايي دارد عالم را اداره مي‌كند ديگر هرگز توهّم نمي‌شود كه منظور از اين عرش ـ معاذ الله ـ تخت مادّي است. با اين بيان نوراني كه ائمه مكرّر فرمودند پايه‌هاي چهارگانه تخت تسبيحات اربعه هست ديگر سخن از تشابه اين آيه مطرح نيست ديگر اين آيه از اين به بعد جزء محكمات و شفّاف و روشن است. سرّش اين است كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد، فرمود آيات قرآن دو قِسم است آيه ي هفت سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» اين بود ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ بعد هم فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ در حالي كه تأويل او را الله مي‌داند بالذّات و به اهل بيت و اولياي الهي اعلام فرمود بالتبع خب، پس آيات متشابه با ارجاع به محكمات مي‌شود محكمات پس فالبحث في مقامين در مقام اول الآيات علي قِسمين متشابه و محكم، مقام ثاني اين است كه المتشابهات برجوعها الي المحكمات تسير المحكمات، نتيجه ي اين دو مقام همان است كه در سوره ي مباركه ي «هود» به اين صورت بيان كرده است ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ مي‌گويد اصلاً ما در قرآ‌ن متشابه نداريم براي اينكه متشابه به محكمات برمي‌گردد و مي‌شود محكم لذا همه يعني همه ي آيات قرآن مي‌شود محكم ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ پس متشابه ما نداريم و اگر در سوره ي مباركه ي «زمر» سخن از تشابه است محكمات قرآن هم متشابه است منتها نه متشابه به معناي اينكه چندتا احتمال دارد و معنايش روشن نيست يا غلط‌انداز است يا شبهه‌افكن است و مانند آن متشابه يعني هماهنگ، همگون، هم‌آوا، هم‌سو، همتا، تمام آيات شبيه هم‌اند يك‌دست‌اند هيچ اختلافي در آن نيست همه به توحيد دعوت مي‌كنند آنكه در سوره ي مباركه ي «زمر» فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ فرمود سراسر قرآن متشابه است نه متشابه در برابر محكم، متشابه يعني هماهنگ شبيه هم، نظير هم، همسان، همتا، هم‌آوا، هماهنگ، هم‌گرا و اينهاست بنابراين آن تشابهي كه در سوره ي مباركه ي «زمر» بيان شده كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ ناظر به همين قسمت است آيه ي 23 سوره ي مباركه ي «زمر» اين است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ﴾ شاهد اينكه منظور از اين متشابه يعني هماهنگ كلمه ي « مَثَانِيَ» است « مَثَانِيَ» كه از مَثناست، از اِنثناست، از تثنيه است اين است اگر دو شيء بيگانه‌اي در كنار هم قرار نگيرند بيگانه باشند تثنيه نيست حجري جنب انسان اينها تثنيه نيست مگر به لحاظ جسم، تثنيه را تثنيه گفتند براي اينكه ثاني به اوّلي، اوّلي به دومي انثنا دارد، انعطاف دارد، هماهنگ است، همگون است مي‌شود تثنيه اگر «ثاني عِطفه» نبود كه ديگر تثنيه نيست الآن اين ستونها را نمي‌گويند تثنيه آن ستونهاي هلالي كه به هم گرايش دارند به هم بسته‌اند اينها ثانين اثنين يكديگرند وگرنه اين يك ستون بيگانه است آن يك ستون بيگانه تا انثنا نباشد، تا انعطاف نباشد، تا ثاني عطفه نباشد، تا همسو نباشد تثنيه نيست فرمود سراسر قرآن مثنا، مثنا، مثناست مي‌شود مثاني، شبيه، شبيه، شبيه است مي‌شود متشابه پس بنابراين اين تشابهي كه در سوره ي مباركه ي «زمر» هست عين احكام است و آن تشابهي كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» است در مقابل محكمات است با ارجاع متشابهات به محكمات جمع‌بندي كه بشود اول سوره ي مباركه ي «هود» در مي‌آيد كه ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾ خب.

 

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر بعد از ارجاع به ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ از يك سو، بعد از اينكه اهل بيت فرمودند چهارپايه او تسبيحات اربعه است از سوي ديگر، ديگر معلوم مي‌شود مقام فرمانروايي است ديگر تخت در كار نيست.

 

پرسش:...

پاسخ: خب بله ابتدا يعني قبل از رجوع به محكمات براي بعضيها متشابه است آنهايي كه حس‌گرايند خيال مي‌كنند عرش هميشه تخت است جسماني است اما آنهايي كه عقل‌گرا هستند مي‌دانند كه مقام فرمانروايي را مي‌گويند عرش بر عرش نشسته است با اينكه تختي هم در كار نباشد مي‌گويند فلان كس بر تخت حكومت نشسته تختي در كار نيست اين مقام فرمانروايي را مي‌گويند تخت اين‌چنين نيست كه تختي باشد كسي روي تخت نشستهب اشد ولي آن كه حس‌گراست بله براي او ممكن است متشابه باشد.

 

پرسش: بعضي روايات ح. اهل بيت مظاهر

پاسخ: خب مصاديقش درست است ديگر كرسي اين طور است، عرش اين طور است اينها از كرسي هم بالاترند براي اينكه «أوّل ما خَلق الله» روح اينهاست و عرش و كرسي كه «أوّل ما خلق الله» نيست اوّلين چيزي كه ذات اقدس الهي خلق كرده است نور پيغمبر «عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء» است چون آنها نور واحدند يك نور هست در حقيقت در اين جهان كه مي‌آيند كثير مي‌شوند، مي‌شوند چهارده نفر وگرنه آنجا «كلّهم من نور واحد» آن بر عرش مقدّم است بر كرسي مقدّم است اين درست است خب.

 

پرسش:...

پاسخ: در سوره ي مباركه ي «طلاق» فرمود: ﴿وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ اينكه در دعاي فرج مي‌گوييم «ربّ السماوات الأرض و ربّ العرضين السبع» همين است يك بيان نوراني از امام رضا« سلام الله عليه» در ذيل آن آيه دوازده سوره ي «طلاق» هست كه حضرت وقتي اين آيه ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ را نام مي‌برد دستان مباركشان را روي هم مي‌گذارد مي‌فرمايد «ارضٌ و سماءٌ، أرضٌ و سماءٌ» آنجا كه دارد ﴿وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ از آن جمع به دست مي‌آيد، خب.

مطلب دوم اينكه از استيلا به اِستوا ياد كرده است اگر مي‌فرمود «الرحمن علي العرش استولي?» يعني او مستولي است، او قاهر است، او سلطان عرش است اين معناي روشني دارد اما كسي كه سلطان مقام عرش است مستولي بر مقام عرش است احاطه ي او و توجّه او به نزديكهاي عرش بيش از احاطه و اشراف او نسبت به اشياي دور است ولي ذات اقدس الهي اين‌چنين نيست نسبتش به جميع اشياء علي السواست گرچه اشياء در ارتباط با او يكسان نيستند اينجا دو مطلب است يكي اينكه احاطه ي خدا، حضور خدا، علم خدا، قدرت خدا به جميع اشياء علي السواست اين طور نيست كه يكي را بهتر ببيند، يكي را كمتر ببيند، يكي را دورتر ببيند، يكي را نزديك‌تر ببيند بر يكي قادر باشد بر يكي قادرتر اين‌چنين نيست چون در حقيقت غير متناهي اينها فرض ندارد.

مطلب دوم اينكه از اين طرف تفاوت فراوان است يعني بعضيها به خدا نزديك‌اند بعضي از خدا دورند كه اين مطلب دوم بايد بيان بشود توضيح داده بشود كه چگونه اين اضافه يك‌طرفه است الآن در صدد اين هستيم كه اين «استولي» با «استوي» بايد بيان بشود چه اينكه بيان شده اگر «استولي» مي‌فرمود كه «الرحمن علي العرش استولي» او مستولي است، مسلّط است، سلطان بر عرش است اين نمي‌فهماند كه به جميع اشياء علي وزانٍ واحد اشراف دارد اما وقتي گفته شد « اسْتَوَي» يعني به جميع اشياء علي وزانٍ واحد متساوية الأطراف و الأقدام يكسان احاطه دارد و همين معنا همين بياني كه در دعاي نوراني «عرفه» وجود مبارك امام سجاد« سلام الله عليه» هست در آغاز آن دعاي نوراني «عرفه» امام سجاد در صحيفه ي سجاديه كه دعاي 47 است در جمله‌هاي همان اوايل اين دعا به اين صورت آمده است «أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» اين تعبير معروف دانٌ في علوّه و عالٍ في علوّه از همين دعاي عرفه گرفته شده او در عين حال كه عالي است داني است در عين حال كه داني است عالي است اگر در عين حال كه داني است عالي است در عين حال كه عالي است داني است احاطه ي آن حضرت به عرش و كرسي مانند احاطه ي خدا به فرش است هيچ فرقي ندارد چون جميع اشياء نسبت به آن حضرت و جميع اشياء علي السواست و اما از اين طرف تفاوت زياد است يك عدّه جزء مقرّبين‌اند يك عدّه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ سرّ تفاوت هم اين است كه در اضافه‌هاي مادّي و جسمي تساوي و تشابه از دو طرف هست يعني اگر جسمي به جسم ديگر نزديك بود او هم نزديك است شيئي زماناً به زمان ديگر نزديك بود آن زمان هم به اين زمان نزديك است در مسئله ي زمان و زمين تساوي دو طرف برقرار است اما در اضافه‌هاي معنوي ممكن است الف به باء نزديك باشد و باء از الف دور، اگر بخواهيم از باب تشبيه معقول به محسوس براي اين يك اضافه ي غير متشابه مثالي ذكر بكنيم همان تمثيل أعما و بصير است بصير به أعما خيلي نزديك است چون كاملاً او را مي‌بيند احاطه دارد اعما از بصير دور است او كه نمي‌بيند كه خبري ندارد بنابراين يك انسان بينا احاطه ي نزديكي دارد به كور ولي انسان كور احاطه ي دور دارد خبر ندارد كه اصلاً كنار او هست يا كنار او نيست ذات اقدس الهي كه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ بكلّ شيء از همان كلّ شيء نزديك‌تر است در عين حال يك عدّه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ در عين حال دارد كه ﴿فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ و مانند آن، بنابراين استيلا با استوي? همراه است براي اينكه ذات اقدس الهي نسبتش به جميع اشياء علي السواست.

 

پرسش:...نسبت به .. يك طور است يا نسبت به علّت قريبش أقرب است.

پاسخ: نه خير، در جريان تبارد علل اگر اين عللها محدود باشند هر علّتي نسبت به معلول خودش نزديك‌تر از علت بالاست اما اگر آن علّةالعلل نامتناهي بود ما بعد از اينكه تسلسل باطل شد به سرآغاز علل رسيديم نمي‌فهميم كه خدا در آنجاست مي‌فهميم وقتي تسلسل باطل شد به مقصد رسيديم خدا را آنجا پيدا نمي‌كنيم وقتي تسلسل پيدا شد مي‌فهميم كسي هست كه سلسله‌جنبان است خدا به معلول نه تنها از علّتِ بلاواسطه‌اش نزديك‌تر است به معلول از خود معلول نزديك‌تر است اين همان مطلبي بود كه عرض مي‌شد كه براي اكثري مخاطبان روشن نشد كه ملائكه مي‌گويند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ الآن هم يقين داريم براي خيليها قابل حل نيست خدا به ما از ما نزديك‌تر است، خدا به ما از قلب ما نزديك‌تر است چنين خدايي است وقتي بالا رفتيم خدا را آنجا پيدا نمي‌كنيم مي‌فهميم حقيقتي است اين سلسله را دارد مي‌جنباند اين دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي و ساير ادعيه اينها به ما مي‌فهماند اينها در فلسفه نيست اينها در دعاست اينكه وجود مبارك امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي به خدا عرض مي‌كند خدايا هر چه بخواهم مي‌توانم بخواهم به من اجازه ي گفتگو دادي «وَالْحَمْدُ للَّهِ‌ِ الَّذي‌ اُناديهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتي‌ وَاَخْلوُ بِهِ حَيْثُ شِئْتُ‌ لِسِرِّي‌ بِغَيْرِ شَفيعٍ فَيَقْضي‌ لي‌ حاجَتي‌» اينكه نمي‌خواهد ـ معاذ الله ـ شفاعت را انكار كند اينكه نمي‌خواهد بگويد واسطه‌اي در كار نيست خودشان فرمودند توسّل بجوييد واسطه در كار است شفاعت در كار است اما براي اينكه ما كه كوريم به بصير نزديك كند وگرنه آن بصير به ما به شُفعا و به شفاعتِ شافعان از همه نزديك‌تر است يك راه ميان‌بُري ما هميشه داريم شفاعت حق است اما راه منفصل نيست «و آخر من يشفع أرحم الراحمين» است آن ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ به ما از شفعاي ما نزديك‌تر است اين دعاي ابوحمزه آن را مي‌خواهد بگويد كه نمي‌خواهد ـ معاذ الله ـ شفاعت را انكار كند عرض مي‌كند خدايا «كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتي‌ وَاَخْلوُ بِهِ حَيْثُ شِئْتُ‌ لِسِرِّي‌ بِغَيْرِ شَفيعٍ فَيَقْضي‌ لي‌ حاجَتي‌» نه اينكه شفاعت باطل است يعني تو اگر بخواهي بدون شفيع هم مشكل ما را حل مي‌كني براي اينكه تو به ما از شفعاي ما نزديك‌تري اين طوري هم هست. خب، اين خدا مي‌شود مستوي يعني نسبتش به جميع اشياء علي السواست.

 

پرسش:...چه نيازي به واسطه دارد

پاسخ: بله، كور واسطه مي‌خواهد عصاكِش مي‌خواهد او واسطه نمي‌خواهد كه واسطه براي قابل است نه براي فاعل، فاعل را در همان دعاي ابوحمزه مشخص كرده بالأخره كور واسطه مي‌خواهد يا نمي‌خواهد «لا تعمل ابصار ولكن تعلم في الصدور» اين چشمي كه در دل هست و اين چشمِ دل كه كور است بالأخره يك بصير مي‌خواهد يا نه، بصير اهل بيت‌اند كه دست آدم را مي‌گيرند به جايي مي‌رسانند او واسطه نمي‌خواهد او اذن مي‌دهد كه وسائط وساطت كنند ولي اين كور واسطه مي‌خواهد كه عصاكش او را به عهده بگيرد خب.

فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾ اين نظير همان مي‌شود كه اگر كلّ موجودات همين طورند تنها انسان نيست كه بگويد ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ كه آيه ي 64 سوره ي مباركه ي «مريم» بود كه بحثش گذشت كه ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ مستحضريد كه همه ي اين مباحث در فصل سوم است آن فصل اول و دوم دوتا منطقه، منطقه ي ممنوعه است يعني هويّت مطلقه كه مقام ذات است كلاً ممنوع است، صفات ذات كه عين ذات است اكتناهش كلاً ممنوع است همه ي بحثها در وجه الله هست و فيض الله هست و ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است و امثال ذلك ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾ يك، ﴿وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ دو، نه تنها «ما بين الأرض و السماء» ما قبل السماء و ما بعد السماء ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ يعني في مَتن السماء ما قبل الأرض و ما بعد الأرض ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ يعني متن الأرض اين‌چنين نيست كه ﴿بَيْنَهُمَا﴾ يعني هوا كه بين آسمان و زمين است ﴿وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾ خب، چون هم مدبّر عالَم است هم مربّي انسان است همان طوري كه نسبت به كلّ جهان تكويناً احاطه دارد نسبت به انسان هم تكويناً احاطه دارد ﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾ چنين خداي قدير، چنين خداي عليم اين مستولي بر عرش است به اسم الرحمان آن وقت الرحمان دارد عالَم را اداره مي‌كند او برابر عدل اداره نمي‌كند چون اگر برابر با عدل اداره كند كار بسياري از ماها مشكل است در اين دعاها غالباً مي‌خوانيم «إلهي عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» اگر او برابر عدل با ما رفتار كند خب هر گناهي كرديم بايد كيفر بدهد ديگر اما با فضل كه رفتار كند با احسان كه رفتار كند با رحمت و گذشت رفتار كند اميد نجات هست بعد برهان اقامه مي‌كند چرا او خالق ارض و سماست يك، چرا او مستولي بر عرش است دو، چرا اومالك و مَلك سماوات و ارض و ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾ است سه، چهار، پنج چرا او عالِم به جَهر و سرّ و اخفاست شش و هفت و هشت براي اينكه ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اوست، همه كمالات را هم داراست ﴿لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است اين اسم هم به معناي عَلم نيست صفت مشبهه و امثال ذلك را هم مي‌گويند اسم، اسماي حسنا منحصراً براي خداست غير خدا كسي اسماي حسنا ندارد غير خدا يا اسم قبيح دارد يا اسم حَسن، اسم أحسن براي خداست فقط، چون اسم سه قِسم است يا قبيح است نظير ظالم، جائر، فاسق، عاصي، عاق و مانند آن خائن اينها اسماي قبيح‌اند يا حَسن‌اند مثل عالِم، قدير، عادل، مُقسِط، مُحب اينها اسم حَسن‌اند خدا نه تنها اسم قبيح ندارد اسم حَسن هم ندارد براي اينكه اسم حَسن متناهي است اين حُسني? مؤنث أحسن است كه أفعل تفضيل است او أحسن اسما را دارد حقيقت نامتناهي علم نامتناهي براي اوست، قدرت نامتناهي براي اوست هيچ كمبودي در او نيست قدرت نامتناهي، حيات نامتناهي، علم نامتناهي، در اسماي فعليه جود نامتناهي، عدل نامتناهي، احسان نامتناهي، عفو نامتناهي، اينهاست پس او منزّه از اسماي قبيح است يك، مقدّس از اسماي حَسن است دو كه فرق سبّوح و قدّوس هم همين است او مسبَّح از اسماي قبيح است ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾ در آن بحث گذشت كه سبّوح و قدّوس مرادف هم نيستند او منزّه از اسما و اوصاف قبيح است يك، مقدّس از اسماي كامل است دو، صاحب اسماي أكمل است سه، ﴿لَهُ الْأَسْماءُ﴾ يي كه نامتناهي است أحسن الأسماء فقط براي اوست ديگران يا اسم قبيح دامنگير آنهاست يا اسم حَسن نه اسم أحسن.

 

پرسش:...

پاسخ: مصداق‌اند ديگر كلمات تامّه‌اند مصداق آنها، مظهر آنها در عالَم امكان اهل بيت‌اند ديگر.

چند آيه در همين زمينه گذشت يكي در سوره ي مباركه ي «اسراء» بود آيه ي 110 كه فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ گرچه برخيها احتمال دادند در خلال كلمات هم گذشت كه « لَهُ» به آن « أَيّاً» برمي‌گردد ولي آنچه قبلاً تقويت شده بود اين بود كه « لَهُ» به ذات برمي‌گردد هر چه بخوانيد چه بگوييد الله چه بگوييد الرحمن خداي سبحان داراي اسماي حسناست يك بحث مبسوطي در ذيل آيه ي 110 سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ برايمردم حجاز الله شناخته‌شده بود، الرحمن شناخته‌شده بود اما به عنوان اينكه ما رحمان را بپرستيم به عنوان اينكه رحمان ربّ ماست شناخته‌شده نبود نه اينكه اصل رحمان براي آنها شناخته‌شده نبود در سوره ي مباركه ي «فرقان» كه بحثش به خواست خدا خواهد آمد آيه ي 59 و 60 سوره ي مباركه ي «فرقان» اين است ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ﴾ اول فعل را ذكر كرد بعد فاعل را ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ ما رحمان را به عنوان ربّ نمي‌شناسيم تا براي او سجده كنيم به عنوان معبود نمي‌شناسيم معبود ما همين بتهايي هستند كه ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا﴾ نه اينكه اصلِ الرحمان به گوش اينها نخورده باشد ممكن هم هست بعضي از قبايل حجاز مكّه از رحمان خبر نداشته باشند ولي غالباً از رحمان باخبر بودند نظير الله و همچنين در سوره ي مباركه ي «اعراف» جريان اسماي حسنا گذشت كه در آنجا فرمود خداي سبحان داراي اسماي حسناست آيه ي 180 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين است كه ﴿وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين عصاره ي بحث درباره ي اسماي حسنا كه تفصيلش در آيه ي 180 سوره ي مباركه ي «اعراف» و 110 سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت و اين حصر هم دليل است برايمطالب گذشته و هم دليل است براي مطالب آينده.

مهم‌ترين بحث اين است كه ما اين اسماي الهي را كه درك مي‌كنيم فقط نقص را و عيب را زائل مي‌كنيم كه بازگشت اين اسماي حسنا به معاني سلبيه است خدا عالِم است يعني «ليس بجاهل»، خدا قادر است يعني «ليس بعاجز» يا نه، يك معناي ثبوتي را درك مي‌كنيم كمال را درك مي‌كنيم اين كمالها هم عين هم‌اند هم عين ذات‌اند چند نظر هست اين بحث علامه طباطبايي «رضوان الله عليه» در الميزان را ملاحظه بفرماييد گرچه به عنوان بحث روايي ذكر شده ولي مناسب بود كه اين را يك بحث مستقلّي به آن بدهند يك عنوان مستقلّي به آن بدهند يك بحث روايي دارند ذيل همين آيات روايات فراوان نقل مي‌كنند چندين بحث عميق كلامي را در همين بحث روايي ذكر مي‌كنند كه آيا اسماي حسناي الهي كه براي خداست به معناي نفي نقص و عيب و امثال ذلك است يا معناي ثبوتي دارد شما ببينيد مرحوم صدوق «رضوان الله عليه» در كتاب شريف توحيد وقتي اسماي الهي را ذكر مي‌كنند بياني دارند كتاب توحيد مرحوم صدوق از كتابهاي قيّم ما اماميه است خدا حشرش را با انبيا و اوليا قرار بدهد اين پدر و پسر خيلي همّت كردند مرحوم صدوق« رضوان الله عليه» در صفحه ي 148 همين كتاب شريف توحيد صدوق ذيل باب ذات صفات الأفعال بعد از اينكه نوزده روايت را از اهل بيت« عليهم السلام» نقل كردند اين‌چنين مي‌فرمايد: «قال محمدبن‌علي مؤلف هذا الكتاب« رضي الله عنه» إذا وصف الله تبارك و تعالي? بصفات الذات فإنّما نَنفي عنه بكلّ صفةٍ منها ضدّها» ما وقتي خدا را به اوصاف ذاتي موصوف مي‌كنيم بازگشت اتّصاف خدا به صفات ذات، نفي ضدّ آنهاست يعني «مَتي? قلنا إنّه حيٌّ نَفينا عنه ضدّ الحياة و هو الموت» «حيٌّ» يعني «ليس بميّت»، «و مَتي? قلنا الله إنّه عليمٌ نَفينا عنه ضدّ العلم و هو الجهل و مَتي? قلنا إنّه سميعٌ نَفينا عنه ضدّ السمع و هو الصَمَم» يعني كَري «و متي? قلنا بصيرٌ نفينا عنه ضدّ البصر و هو العمي? و متي قلنا عزيزٌ نفينا عنه ضدّ العزّ و هو الذلّة و متي قلنا حكيمٌ نفينا عنه ضدّ الحكمة و هو الخطأ و متي? قلنا غنيٌّ نفينا عنه ضدّ الغني? و هو الفقر و متي? قلنا عدلٌ نفينا عنه الجور و الظلم و متي قلنا حليمٌ نفينا عنه الأجل و متي? قلنا قادرٌ نفينا عنه العجز» برهان مسئله اين است ببيني ايكه مرحوم شيخ مفيد با همه ي احترامي كه براي مرحوم صدوق قائل است مي‌گويد شما محدّثيد چرا وارد مسائل كلامي مي‌شويد همين است اگر مرحوم مفيد نمي‌بود مگر كسي ممكن بود، جرأت مي‌كرد نسبت به مرحوم صدوق چنين اعتراضي بكند خب مفيد است او هم محدّث است هم متكلّم است هم مفسّر است هم فقيهي نامور است فقط مفيد بود كه مي‌توانست اعتراض بكند كه اين چه حرفي است مي‌زني شما فقط حديث نقل كن شما آن كتاب مقالات مرحوم مفيد را خوانديد ديگر تقريباً صد عقيده مرحوم صدوق دارد عقايدنا اين است، اين است زير همه ي اينها مرحوم مفيد آب بسته كه نه خير اين نيست عقيده ما شيعه، چيز ديگر است «و لو لم نفعل ذلك أثبتنا معه أشياء لم تزل معه» ما اگر بگوييم خدا عليم است يعني علم دارد معلوم مي‌شود غير از خدا يك چيز ديگر هم قدير است خب اين يعني صفت عين ذات نيست صفت زائد بر ذات است فاصله گرفتن از علوم عقلي و پرهيز از روايات عقلي همين نتيجه را مي‌دهد مي‌گويد ما اگر بگوييم خدا قدير است و معناي ثبوتي داشته باشد «إنّه قديرٌ» به معناي «ليس بعاجز» نباشد معلوم مي‌شود غير از خدا يك چيز ديگر هم هست به نام قدرت غير از خدا چيزي هم هست به نام علم در حالي كه مفهوماً غير هم‌اند مصداقاً عين هم‌اند آن صفت اگر زائد بر ذات باشد مي‌شود غير او اين بيان نوراني حضرت امير در اوّلين خطبه ي نهج‌البلاغه اين است كه دوتا برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد كسي حق ندارد خدا را وصف بكند با اينكه همه ي اين خطبه‌ها وصف خداست به چه دليل كسي حق ندارد منظور چيست يعني وصف زائد بر ذات چرا، براي اينكه فرمود: «فمن وصفه فقد قَرَنه لشهادة كلّ صفةٍ أنّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوفٍ أنّه غير الصفة» اين دوتا شاهد عادل كجا شهادت مي‌دهند اگر وصف عين موصوف باشد موصوف عين وصف باشد شهادتي در كار نيست اگر وصف زائد بر موصوف باشد هر دو شهادت به غير مي‌دهند اگر الف زائد بر باء باشد باء مي‌گويد الف غير من است الف مي‌گويد من غير باء هستم اما اگر اينها مفهوماً غير هم و مصداقاً عين هم باشند ديگر شهادت نمي‌دهند كه اين دوتا برهاني كه در اوّلين خطبه ي نهج‌البلاغه هست نشان مي‌دهد كه حضرت مي‌فرمايد صفات خدا عين ذات اوست «لشهادة كلّ صفةٍ أنّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوفٍ أنّها غير الصفة» آن فكر رايج آن روز را دارد رفع مي‌دهد اگر مرحوم صدوق هم مثل مرحوم مفيد وارد بحثهاي كلامي مي‌شد اين حرف را نمي‌زد مي‌فرمايد: «و لو لم نفعل ذلك أثبتنا معه أشياء لم تَزل معه» نه، صفت عين ذات است مفهوماً غير هم‌اند مصداقاً عين هم‌اند شما الآن يك الف بسيطي را فرض كنيد كه من جميع الجهات بسيط است بعد مي‌گوييم اين الف موجودٌ اين الف مخلوقٌ لله، اين الف مصنوع الله، اين الف مقدور الله، اين الف معلول الله، اين الف معلوم الله اين پنج، شش‌تا مفهوم را كه بر الف بسيط مِن جميع الجهات حمل كردي يعني الف از جهتي مخلوق است و از جهت ديگر معلوم و از آن جهت كه معلوم است مخلوق خدا نيست ـ معاذ الله ـ يا نه، همه ي اين الفاظ متكثّره و همه ي اين مفاهيم متعدّده يك مصداق دارد حيثيتش هم واحد است نه تنها مصداقاً واحدند حيثيّت صِدقشان هم واحد است معناي حيثيت صدق واحد باشد اين است كه اين مفهوم در همان سپهر ذهن كه مي‌خواهد روي مصداق بنشيند در آن آسمان مي‌شود يكي يكجا مي‌نشيند يك وقت است كسي عالِم هاشمي است دوتا لفظ است دوتا مفهوم است يك مصداق است ولي دوتا حيثيت صدق است علمش چيز ديگر است سيادتش چيز ديگر گرچه يك شخص است مي‌گوييم هذا عالمٌ، هذا عادلٌ، هذا هاشميٌّ اما مصداقها، حيثيّت مصداق فرق مي‌كند در مسئله ي اينكه الفِ بسيط مخلوق هست، معلول هست، معلوم هست، مرزوق هست، مسموع هست، مصنوع هست همه ي اينها الفاظ متعدّد، مفاهيم متعدّد ولي مفاهيم وقتي مي‌خواهند روي مصداق بنشيند در همان سپهر ذهن يكي مي‌شوند و يك فرودگاه دارند براي اينكه الف بسيط است جايشان يكي است اما وقتي گفتيم «هذا رجلٌ هاشميٌّ عادلٌ» سه‌تا مفهوم است سه‌تا مسير دارد سه جا مي‌نشيند منتها اين شخص يكي است اگر گفتيم الفِ بسيط مخلوق خداست و آن مفاهيم را بار كرديم ـ معاذ الله ـ اين نيست كه از جهتي مخلوق است از جهتي معلوم است اين كه نيست كه همين معنا كه در نقص هست در كمال به طريق اُولي? ذات اقدس الهي عليمٌ، قديرٌ تعجّب در اين است با اينكه مرحوم صدوق همين مطلب بلند را در همين كتاب نقل كرده خب چون روي آن بحث نشده فقط نقل كرده به اين مطلب عنايت نفرمود در صفحه ي قبل يعني صفحه ي 146 اين روايت كه از غرر روايات ماست هشام‌بن‌سالم وارد محضر امام صادق« سلام الله عليه» مي‌شود.

 

پرسش:...

پاسخ: يك جهت است بله.

 

پرسش:...

پاسخ: واحد مي‌شود چون مفهوم، هر كدام به اندازه ي ظرف خاصّ‌اند با هر ظرفي از اين اقيانوس ما آب بگيريم اين اقيانوس آبهاي فراواني دارد اما اين مفهوم اين كاسه بيش از اين نمي‌تواند بگيرد ما اين الفي كه پنج، شش جهت در آن جمع است مفهومِ مصنوعٌ را بخواهيم بگيريم اين مصنوعٌ، معلومٌ يا معلولٌ را نشان نمي‌دهد اين يك كاسه ي محدود است كه به اندازه ي خودش از آن گرفتيم دوباره با كاسه ي ديگر مي‌رويم مي‌بينيم مي‌شود از آن يك چيز در آورد چندتا مفهو مرا از مصداق واحد كه بسيط است مي‌شود گرفت نعم، يك مفهوم را از چند متباين نمي‌شود گرفت «لأنّ معنيً واحداً لا يُنتزع ممّا له توحّد ما لم يَقع» اما چند مفهوم را از يك حقيقت كه اين مفاهيم مختلف‌اند نه مخالف مي‌شود انتزاع كرد.

به هر تقدير هشام‌بن‌سالم مي‌گويد من وارد محضر امام صادق شدم چون هشام را وجود مبارك امام صادق حوزه را توزيع كرد بعضيها كلام، بعضيها را فقه، بعضي رجال، بعضي درايه، بعضي تفسير شاگردانش را توزيع كرد تخصّصي، هشام‌بن‌سالم از آن قدرهاي شاگردان امام صادق بودند وقتي كه وارد شدند حضرت مستقيماً از هشام مي‌پرسد «أتنعت الله تعالي» آيا خدا را وصف مي‌كني همين وصفي كه وجود مبارك حضرت امير در خطبه ي اول دارد كسي حق ندارد خدا را وصف بكند «مَن وصفه فَقد قَرنه»، «أتنعت الله سبحانه و تعالي?» هشام‌بن‌سالم عرض مي‌كند كه «نعم» بله من خدا را وصف مي‌كند «قال« عليه السلام» هات» خدا را وصف بكن ببينيم چطور خدا را وصف مي‌كني حالا دو به دو هستند ديگر «فقلت هو السميع البصير» گفتم خدا سميع است، بصير است «قال« عليه السلام» هذه صفةٌ يشترك فيه المخلوقون» خب اگر خدا سميع بصير است انسان هم كه سميع بصير است، ملائكه هم كه سميع بصيرند فرقشان چيست؟ هشام عرض مي‌كند كه شما چگونه خدا را وصف مي‌كني؟ «قلت فكيف تَنعته» شما خدا را چطور وصف مي‌كني حضرت فرمود من نمي‌گويم او سميع است مي‌گويم او سمع است كه خيال نكن مشتقّي هست و ذاتي است و له المبدأ بعد از اينكه فهميدي او سمع است بگو اين سمع قائم به ذاتش سميعٌ بذاته مي‌گويم او بَصر است او نور است نه نيّر او حيات است نه حيّ حضرت فرمود من اگر بخواهم وصف بكنم خدا را فقال« عليه السلام» هو نورٌ لا ظلمة فيه و حياتٌ» نه حيٌّ كه شما بحث بكني مشتق ذات در آن معتبر است يا نه، بعد از اينكه فهميدي اين حيات قائم به ذات است «هذا حياتٌ هذا حيٌّ» حيّ يعني چه؟ يعني «مَن قام به الحيات» اين حيات به خودش قائم است ديگر پس هذا حيٌّ «نورٌ لا ظلمة فيه و حياتٌ لا موت فيه و علمٌ لا جهل فيه» نه «عليمٌ» بعد از اينكه فهميديم كه اين علم قائم به ذات است مي‌گوييم «علمٌ لا جهل فيه»، «و حقٌّ لا باطل فيه» هشام‌بن‌سالم مي‌گويد «فخرجت من عنده« عليه السلام» و أنا أعلم الناس بالتوحيد» اين بركت اهل بيت است خب مرحوم مفيد آمده در اين فضا آن كتاب كلامي را نوشته مرحوم صدوق با اينكه همين روايات را نقل كرده در صفحه ي بعد مي‌بينيد صفات اثباتي خدا را به صفات سلبي برمي‌گرداند متأسفانه وضع حوزه بر تعطيل است درس و بحث ثواب يك روضه را ندارد كه آدم مثلاً بگويد ما ثواب كلّ ثواب اين بحثها را به پيشگاه وجود مبارك امام حسن ما تجليل را در اين مي‌دانيم كه تعطيل بكنيم حالا اين طور اعلام شده متأسفانه ولي با اينكه معلوم نيست روز هفتم شهادت امام حسن باشد يا ميلاد وجود مبارك.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، منظورم اين است كه اين به اندازه ي يك روضه‌خواني ثواب دارد.

 

پرسش:...

پاسخ: به اين شرط كه ثوابش را به روح مطهّر هم امام كاظم« سلام الله عليه» هم امام مجتبي« سلام الله عليه».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo