< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 92 تا 99 سوره مريم

 

﴿وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً﴾ ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾

 

چون شرك در حجاز رايج بود و سبب شرك هم اين بود كه اينها عزّت مي‌خواستند و منظور اينها از عزّت همان شفاعت بتها و تقريب بتها بود اينها را نزد خدا و بهره‌هاي دنيايي و مادّي بردن بود قرآن كريم همهٴ اين جهات را تحليل كرده اولاً معناي عزّت را تبيين كرده و مِلاك عزّت و عزيز بودن را مشخص كرده و شفاعت را معنا كرده و چه كسي شافع است و چه كسي مشفوعٌ‌له اينها را معيّن كرده بعد دوتا برهان اقامه كرده بعد از عبور از مسئلهٴ عزّت و تحليل معناي عزّت و عبور از مسئلهٴ شفاعت دو برهان اقامه كرده كه نه ذات اقدس الهي كسي را به عنوان ولد اتّخاذ مي‌كند و نه هيچ موجودي صلاحيّت آن را دارد كه بشود ولد خدا يا ابن خدا. تعدّد برهان هم به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسط يكي بود تقريبها متعدّد برهان يكي است تقريبش متعدّد است ولي اگر حدّ وسط دوتا بود برهان دوتاست مِلاك در وحدت و تعدّد دليل به وحدت و تعدّد آن حدّ وسط است دوتا برهاني كه در اين بخش ذات اقدس الهي اقامه مي‌كند يكي مربوط به رحمانيّت خداست يكي هم مربوط به عبوديّت ماسواست رحمان مستحيل است كه ولد بگيرد، عبد مستحيل است كه بشود ولد خدا بيان اين دوتا برهان اين است كه ذات اقدس الهي بي‌نياز محض است و غنا براي ذات اقدس الهي از قبيل زوجيّت اربعه نيست كه لازم ذات باشد چون لازم ذات از ملزوم متأخّر است و عين ذات نيست صفات ذات اقدس الهي عين ذات اوست يعني مفهوماً غير هم‌اند و مصداقاً عين هم‌اند طوري نيست كه مثلاً يكي ملزوم باشد و ديگري لازم، ذات اقدس الهي طوري نيست كه بگوييم «ذاتٌ ثَبت له الغِنيٰ» بلكه هو عين غناست اگر ما گفتيم انسان ناطق است غير از آن است كه بگوييم اربعه زوج است زوجيّت در مرتبه اربعه نيست چون زوجيّت كيفِ مخصوص به كمّ است ولي اربعه كمّ است هرگز زوجيّت در حريم ذات اربعه راه ندارد لذا مي‌شود لازمِ ذات، اما ناطقيّت در حريم ذات انسان راه دارد ذات انسان است اما اين ذات به معناي ماهيّت است نه ذات به معني هويّت ذات اقدس الهي يك مرحله سومي دارد يعني غنا براي خداي سبحان از سنخ زوجيّت براي اربعه نيست يك، غنا براي ذات اقدس الهي از سنخ ناطقيّت انسان نيست دو، زيرا اينها در محدودهٴ ماهيّت‌اند غنا براي ذات اقدس الهي عين هويّت است كه ديگر ما نمونه نداريم همان طوري كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ ما مثالي شبيهي داشته باشيم كه بگوييم غنا براي خدا مثل فلان چيز است ديگر نخواهيم داشت پس بنابراين آن دو نمونه براي تقريب به ذهن بود ذاتيّت ناطق براي انسان در محدودهٴ ماهيّت است و چون ذات اقدس الهي منزّه از ماهيّت است اين گونه از ذاتيّات را هم نخواهد داشت خب، پس آ‌ن مي‌شود عين غنا، وقتي عين غنا بود نياز به هيچ وجه در آنجا راه ندارد اتّخاذ ولد به اين معنا كه والد و ولد تكويني فيزيكي باشد كه ذاتاً محال است تشريفي هم كه اگر خدا بخواهد كاري را انجام بدهد نيازي به اين نيست كه كسي فرزند او باشد فرزندخواندهٴ او باشد ابن او باشد حالا ولد او نشد ابن او باشد به عنوان تبنّي و مانند آن از اين قبيل هم نيست چون با اراده كار انجام مي‌دهد پس او غنيّ محض است عن العالَمين و عن ما سوا و هر غنيي منزّه از توليد و تبنّي است پس ذات اقدس الهي منزّه از توليد و تَبنّي است او ولد نخواهد داشت، اين خلاصهٴ برهان اول كه فرمود رحمان بما أنّه رحمان ﴿مَا يَنبَغِي لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً﴾ مي‌ماند برهان دوم كه آيا غير خدا صلاحيّت آن را دارند كه ولد او بشوند، فرزند او بشوند، ابن او بشوند أو ما شئت فسمّ اين را هم مي‌فرمايد محال است براي اينكه ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ اين عبوديّت و بردگي از سنخ زوجيّت براي اربعه نيست يك، از سنخ ناطقيّت براي انسان نيست چون در حريم ماهيّت است بلكه در جهت نقص و فقر شبيه آن بي‌شبيه است، مَثيل آن بي‌مثال است خدا، غنا عين ذات اوست «ذاتٌ ثَبت له الغنيٰ» نيست فقر براي ماسوا از سنخ زوجيّت اربعه نيست از سنخ ناطقيّت انسان نيست بلكه در هويّت اوست منتها چون امر عدمي و نقص است نمي‌تواند مَثيل و شبيه باشد براي خدا سبحان چگونه غنا براي خدا ثابت است در بخش كمال آن روشن شد اما چگونه فقر براي ماسوا ثابت است براي اينكه اگر اين آيه كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[1] فقر براي ماسوا مثلاً براي انسان يا ارض و سماء از سنخ زوجيّت اربعه باشد وقتي گفتيم «الإنسان فقيرٌ» يعني لازمهٴ ذات او فقر است خب اگر لازمهٴ ذات او فقر بود چون لازم در مرتبهٴ ملزوم نيست پس فقر در مرتبهٴ ملزوم نيست وقتي فقر در مرتبهٴ ملزوم نشد آنجا غنا جايگزين مي‌شود پس ذات او مي‌شود غني، فقر او مي‌شود عرض منتها عرض لازم و اين مستحيل است و اگر گفتيم نه، وِزان فقر براي انسان وزان ناطقيّت است براي انسان، وزان فقر براي انسان وزان زوجيّت براي اربعه نيست وزان ناطقيّت است براي انسان خب اگر اين را گفتيم معنايش اين است كه در مقام ماهيّت انسان وابسته است در حالي كه ماهيّت به وسيلهٴ هستي و وجودي كه از ذات اقدس الهي تلقّي مي‌كند محقَّق مي‌شود زيرا انسان سه حالت دارد اما هستي او ديگر سه حالت ندارد انسان قبل از اينكه خداي سبحان به او فيض عطا بكند معدوم بود «كان الانسان معدوما»، ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[2] اين قضيهٴ اُوليٰ، وقتي كه خداي سبحان او را موجود كرد مي‌شود ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[3] فموجود، وقتي هم كه مُرد «صار الانسان معدوما» اين سه‌تا قضيه دربارهٴ انسان و ساير امور ماهوي صادق است اما درباره هستي كه ما بيش از يك قضيه كه نداريم نمي‌شود گفت هستي يك وقت معدوم بود يك وقت موجود است بعد معدوم مي‌شود اين مي‌شود تناقض هستي، هستي است اگر خداي سبحان اين سه قضيه را ما دربارهٴ انسان ترسيم مي‌كنيم براي اينكه انسان ماهيّتش را از خدا تلقّي نمي‌كند هستي تلقّي مي‌كند ما از حريم اين هستي ماهيّت به دست مي‌آوريم پس فقر براي انسان از قبيل زوجيّت اربعه نيست كه بشود لازمِ ذات تا در مرتبه ملزوم فقر نباشد و فقر براي انسان در قبيل ناطقيّت انسان نيست كه در حريم ماهيّت فقر باشد ولي در محدودهٴ هويّت فقر نباشد بلكه فقر براي انسان از است كه خود اين هويّت عين ربط است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اينجا فقير و فقر، مشتق و مبدأ يكي است مثل اينكه دربارهٴ ذات اقدس الهي غنا و غني يكي است، علم و عليم يكي است آن بيان نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيد از هشام نقل كرد كه خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيد حضرت به او فرمود: «أتنعت الله» يا خدا را نَعت مي‌كني، عرض كرد آري، فرمود: «هات» خدا را وصف كن ببينم چگونه وصف مي‌كني، عرض كرد او «سميعٌ بصيرٌ» فلان، حضرت فرمود: «هذه صفةٌ يَشترك فيها المخلوقين» خب اين عليم را بر غير خدا هم اطلاق مي‌كنيم سميع را بر خدا اطلاق مي‌كنيم حيّ را هم بر غير خدا اطلاق مي‌كنيم خدا را وصف كن، عرض كرد من همين مقدار بلدم پس چه بگويم؟ فرمود نگو خدا عليم است بگو «هو نورٌ لا ظلمة فيه و حياةٌ لا موت فيه و علمٌ لا جهل فيه و حقٌّ لا باطل فيه»[4] شما كه گفتي عليم اين موهم آن است كه ذاتي است كه مشتق است و مبدأ اما وقتي كه متوجه شدي او علمِ محض است ديگر علم و عليم مي‌شود يكي اين علم قائم به ذات است هر كسي كه قائم به ذات باشد و روشن باشد مي‌شود عليم نه «ذاتٌ ثبت له العم» خب اگر اين‌چنين است در ناحيهٴ كمال ذات اقدس الهي عين الغناست چون اين غنا قائم بالذّات است غنيٌّ ثابتٌ لنفسه و انسان در مقام هويّت عين فقر است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اگر فقر براي او لازمهٴ ذات باشد يك، يا اگر فقر براي او جزء ذات به معناي ماهيّت باشد دو، در هر دو حال اين خطر هست كه هويّتش فقر نيست در حالي كه هويّت او عين ارتباط و فقر به خداست خب اگر اين ﴿كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ در مقام هويّت بردهٴ محض است ديگر فرض ندارد كه بشود ولد خدا يا ابن خدا چه كاري از دست او برمي‌آيد چه تشريفي از او برمي‌آيد چه تجليلي از او برمي‌آيد بنابراين محال است غير خدا بشود ابن الله يا ولد خدا چه اينكه محال است ذات اقدس الهي كسي را به عنوان ولد يا ابن اتّخاذ بكند اين دوتا برهان را در اين سه آيه ذكر مي‌كنند و مي‌فرمايد اين چه دنيا، چه برزخ، چه قيامت اين اصل كلّي هست اما آن مسئله‌اي كه هر كسي تنها مي‌آيد اين مربوط به قيامت است وگرنه اين دوتا مطلب اختصاصي به دنيا يا آخرت يا برزخ ندارند فرمود: ﴿وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً﴾ اين بالقول المطلق است چه در دنيا، چه در برزخ، چه در آخرت چرا، براي اينكه ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ بالقول المطلق چه دنيا، چه برزخ، چه آخرت بعد فرمود اينها را شما خيلي مهم نشمريد ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ در آن آيات قبلي هم داشتيم كه ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ آيه 84 هم همين بود در سوره مباركه «يوسف» گذشت چيزي كه كم باشد قابل شمارش است يك مقدار پول خُرد را مي‌گويند عددِ معدود ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾[5] يعني قابل شمارش است چيزي كه كم باشد از او به معدود ياد مي‌كنند اما چيزي كه زياد باشد كه قابل شمارش نيست مي‌گويد «لا تُعد» اما اگر كم باشد معدود است اين تعبير كه ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ غير از اينكه كلمهٴ ﴿بَخْسٍ﴾ آن نقص را مي‌فهماند اين ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ هم براي همين است نفرمود «دراهِمَ» فرمود: ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ يعني مختصري كه قابل شمارش است فرمود نَفسهاي اينها قابل شمارش است خيلي نيست روزهاي اينها قابل شمارش است ما همه اينها را به شماره در آورديم چيزي كه قابل شمارش است شما نگران نباش كه حالا تا چه موقع اينها مي‌خواهند بمانند تا چه موقع كفار و مشركين دوام دارند نه خير، ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ آنجا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَعْجَلْ﴾ پس بنابراين اين دو تعبير كه يكي در آيه 84 است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ و يكي هم در آيه 94 است با ده آيه فاصله ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ ناظر به قلّت عدد اينهاست يعني عدد معدود دارند زندگي معدود دارند روزهايشان معدود است نَفسهايشان معدود است اين سه آيه مطلق است درباره دنيا، برزخ قيامت اما ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ اين مربوط به قيامت است در اين سه آيه قبلي كلمه ﴿يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ نيامده چه اينكه در بخشي از آنها هم كلمه ﴿يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ نيامده آنچه مخصوص به قيامت است اين است كه اينها زندگي فردي دارند چون در قيامت هم اگر زندگي اجتماعي بود مي‌شد تمدّن و مي‌شد مدني بالطبع، اگر مدني بالطبع بود قانون مي‌خواست، رسالت مي‌خواست مي‌شد دنيا در قيامت هر كس هر چه دارد و هر چه نياز دارد از دنيا تأمين كرده برده بالأخره غذا مي‌خواهد از دنيا تهيه كرده، لباس مي‌خواهد از دنيا تهيه كرده اگر تهيه نكرده گرسنه مي‌ماند چيزي باشد كه بخرد آنجا نيست در آ‌نجا نه روابط است و نه ضوابط مسئلهٴ شفاعت براي مؤمنان جداست فرمود انسان در دنيا مشكلش را يا با ضوابط حل مي‌كند با خريد و فروش چيزي را مي‌خرد چيزي را مي‌فروشد يا با روابط حل مي‌كند از دوستش مي‌گيرد به دوستش مي‌دهد يكي خُلّت است يكي بيع، فرمود در صحنه قيامت ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ [6] بخواهد خريد و فروش كند نمي‌شود، بخواهد دوست‌بازي كند نمي‌شود در دنيا هر دو راه ممكن است دوستي به دوست خودش مي‌دهد پدر به پسر مي‌دهد و مانند آن يا چيزي را آدم مي‌خرد نيازش را يا با ضوابط يا با روابط يا با هر دو برطرف مي‌كند آن روز هيچ كدام از اينها نيست مي‌ماند مسئلهٴ شفاعت كه بايد به اذن باشد در دستگاه ايمان و ولايت سالك شفاعت هست هم شافع بايد مأذون باشد هم مشفوعٌ‌له بايد مأذون باشد فرق توسّل و شفاعت هم اين است آن كه نيازمند است درخواست مي‌كند مي‌شود توسّل دارد آن كه اعطا مي‌كند شفاعت دارد پس شافع آن بالايي است متوسّل اين پاييني، انسان كاملِ معصوم مثل اهل بيت(عليهم السلام) دستشان در هر سه مرحله به اذن خدا باز است هم در دنيا هم در برزخ هم در قيامت مي‌توانند شفاعت كنند اينكه در بعضي از روايات دارد برزخ سخت است يعني از طرف ما مشكل نيست شما به ما دسترسي نداريد مشكل در برزخ از ناحيه قابل هست وگرنه انسانِ كامل معصوم به اذن الله دستش باز است چه در دنيا، چه در برزخ، چه در آخرت. خب، در اينكه فرمود: ﴿وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً﴾ برهانش مشخص است ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ اين برهان دوم است.

 

پرسش: در هر دو برهان لمّي است يا يكي لمّي است.

پاسخ: هر دو جا برهان بايد يا لِمّي باشد يا أحدالمتلازمين ملازم ديگر چون برهان إنّي به آن معنا كه ما از معلول بخواهيم پي به علّت ببريم اين مستحيل است مستحيل يعني مستحيل هرگز نمي‌شود از معلول پي به علّت برد بلكه از احدالمتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌برند سرّش اين است كه مبادا يك برهان مقدّمات برهان بايد يقين باشد يك، با شكّ در علت يقينِ به معلول مستحيل است ما اگر علت را شك داريم چگونه يقين به معلول پيدا مي‌كنيم اين دو، اگر علت براي ما مشكوك است يقيناً معلول هم براي ما مشكوك است آ‌ن وقت چگونه مي‌توانيم از معلول پي به علّت ببريم كه معلول بشود يقيني، علّت بشود مشكوك، آن وقت از متيقّن به مشكوك پي ببريم، اما در اين گونه از موارد كه ما كتابتي ديديم، كتابي ديديم پي به مؤثر مي‌بريم مي‌گوييم كاتبي بود، نقشي ديديم پي به نقّاش مي‌بريم اينها آن قسم دوم يعني قسم دوم برهان «إن» است نه قِسم است در برهان «إن» پي برده از معلول به علّت بالقول المطلق مستحيل است آن قِسم دوم برهان كه از أحدالمتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌بريم اين راه رسمي است ما وقتي كتابتي ديديم، نقشي ديديم شما وقتي برهان تشكيل مي‌دهيد معلوم مي‌شود اصغر و اكبر اينها متلازم هم‌اند نه اينكه يكي معلول باشد ديگري علّت مثلاً اگر كتابي ديديم مي‌گوييم «هذا مكتوبٌ» اين «هذا» اصغر، «مكتوبٌ» اوسط «و كلّ مكتوبٍ فله كاتبٌ» نه «كلّ مكتوبٍ فهو كاتب» ما به دنبال كاتب مي‌گرديم كاتب گيرمان نمي‌آيد اوسط ما «مكتوبٌ» است مي‌گوييم «هذا مكتوبٌ» بعد در كبرا مي‌گوييم «و كلّ مكتوبٍ فله كاتب»، «له كاتب» با «مكتوبٌ» متلازم هم‌اند آنكه علّت مكتوب است «كاتبٌ» است كه كاتب در اين حريم نيست اصلاً ما كه نمي‌گوييم «كلّ مكتوبٌ فهو كاتب» بين «له كاتب» و «مكتوبٌ» تلازم است ما از احدالمتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌بريم بعد از اينكه فارغ شديم از ما بپرسند كه كاتب اين چه كسي است مي‌گوييم نمي‌دانيم آن كه علّت حقيقي اين است اين را نوشته چه كسي است، مي‌گوييم نمي‌دانيم برهان ما هم كاتب ثابت نكرده «له كاتب» ثابت كرده فرموده «كل مكتوبٍ فله كاتبٌ» آن علّت حقيقي‌اش هنوز براي ما مشخص نيست لذا در برهان از معلوم پي به علّت بردن مستحيل است يك، آن مقداري كه معهود است از احدالمتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌بريم اين دو، و آن برهان اساسي در حقيقت برهان لمّي است اينجا هم همين طور است ما سواي خدا فقيرِ محض‌اند و كلّ فقيرٍ فله غني نه فهو غنيٌّ از احدالمتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌بريم. به هر تقدير كفّار تنها هستند و پياده هم هستند منتها در اينجا تعبير به مُشات نشده كه فرمود «و نسوق المجرمين الي جهنّم مشاةً» بلكه به قرينه تقابل وقتي فرمود متّقيان سواره مي‌آيند و مجرمان وِرداً مي‌آيند يعني پياده بر اساس تقابل مي‌فهميم وگرنه آنجا نفرمود «و نسوق المجرمين الي جهنّم مشاةً» اين وِرد در مقابل آ‌ن وَفد است اگر وفد به معناي رُكبان بود اين بر اساس تقابل معناي پياده به اضافه اينكه اينها پياده‌هاي تشنه‌اي هستند جگر سوخته‌اند. خب، فرمود: ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ پس زندگي قيامت گرچه جمعي است برابر آيهٴ سورهٴ «واقعه» ولي اجتماعي نيست كه خُلّتي، شفاعتي، بيعي چيزي باشد براي مشركين براي كفّار، براي مؤمنين خلّت نيست بيع نيست ولي شفاعت هست كسي روابط دوستانه داشته باشد كه در دنيا دوست بود آنجا دوستانه مشكل يكديگر را حل بكند اين‌چنين نيست وام بدهد به ديگري عطا كند اين‌چنين نيست، چيزي بخرد چيزي بفروشد اين‌چنين نيست هيچ كدام از اين عقود فقهي و حقوق فقهي آنجا راه ندارد به نحو نفي جنس فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[7] با نفي جنس. مي‌ماند مسئلهٴ شفاعت، شفاعت را ذات اقدس الهي به هر كه اذن داد يك، و به مشفوعٌ‌له‌اي كه مرتضي‌المذهب است دو، نسبت به اينها درست است وقتي وارد بهشت شدند البته ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[8] اما در صحنهٴ قيامت حساب ديگري دارد آنها هم كه وارد جهنم شدند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[9] هر كس وارد جهنم شد ديگري را لعنت مي‌كند مي‌گويد تو باعث شدي اين تضاد اين دشمني بين اينها هست و اما در بين مؤمنان دوستي هست كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مستحضريد كه دين، اصلِ دين با وداد و محبّت سامان پذيرفت در چهار مرحله شما اينها را بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد كه آن عنصر اصلي دين محبّت است همهٴ ما فرزندان ابراهيم خليليم برابر بخش پاياني سوره مباركه «حج» كه خدا به ما فرمود: ﴿مِّلَّةَ﴾ كه اين منصوب به اغراست يعني «خذوا» ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾[10] پس ما فرزندان ابراهيم خليليم چون مسلمانيم و ابراهيم خليل بر اساس خُلّتش و بر اساس دوستي‌اش كه ذات اقدس الهي او را خليل خود اتّخاذ كرد ﴿وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾[11] براي ما قبله ساخت و براي ما مطاف ساخت كه همهٴ ما به اين قبله رو مي‌آوريم پس عنصر اصلي اين دين ابراهيمي شده خُلّت اين اوّلين پيامبر ابراهيمي، آخرين پيامبر ابراهيمي كه وجود مبارك رسول خدا(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) است با محبّت شروع كرده به كار كه حبيب خدا شد پس از خلّت شروع شد به محبّت ختم شد و چون از نظر رسالت خاتَم و خاتِم است ولي از نظر ولايت كه خاتَم و خاتِم نيست اين اهل بيت الي يوم القيامه جانشين او نشستند براي اينكه هم وارث خلّت باشند هم وارث محبّت باشند اجر رسالت را ذات اقدس الهي مودّت اين خاندان قرار داد ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[12] خب، شروعش با خلّت است، دوامش با محبّت است استمرارش هم با مودّت اين دين مي‌شود دينِ خلّت و محبّت و وداد و دوستي آن خلافش مي‌شود بالعرض البته دشمني هست، تبرّي هست ولي آنها بالعرض است آنچه اساس دين است خلّت است و محبّت است و مودّت كسي كه با اين اساس انس گرفته خدا محبّت اين را مودّت اين را در دلهاي ديگران قرار مي‌دهد در اين آيه اختصاصي به قيامت ندارد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مودّت بعضيها را خدا در دلهاي ديگران قرار مي‌دهد نه «في قلوب الناس» آن حذف متعلّق هم يدلّ علي العموم خيلي از فرشته‌ها هستند كه دوستار فلان عالِم‌اند، فلان شخص‌اند، فلان مؤمن‌اند اين طور نيست كه «سيجعل لهم الرحمن ودّاً في قلوب الناس» اين طور نيست ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ اگر حذف متعلّق يدلّ علي العموم آن كه مقلِّب قلوب است دلها را به يك سَمت گرايش مي‌دهد فرشته‌ها را هم بشرح ايضاً فرشته‌ها دوستار يكديگر هستند در جريان وجود مبارك موساي كليم در همان سوره مباركه «طه» كه بعد به خواست خدا خواهد آمد آيهٴ 38 به بعد در آيهٴ 39 دارد كه ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾ تو بالأخره كودكي بودي گذاشتنش در جعبه و انداختنش در رود نيل آن كه تو را گرفت به تو دلبسته شد خب قلب او را ما به تو مايل كرديم ديگر ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾ محبّت خودم از طرف خودم براي تو قرار دادم تو محبوب شدي بالأخره و آنها با ناز وجود مبارك موساي كليم را پروراندند اين ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ هست دعايي كه ديگران دربارهٴ انسان مي‌كنند محصول همين محبت است ديگر اگر كسي اين عناصر سه‌گانه را حفظ كرد خدا پاداشي كه به او مي‌دهد اين است كه مودّت او را در دلهاي ديگران اعم از ملائكه و اعم از مؤمنين قرار مي‌دهد انبيا علاقه‌مند مي‌شوند به او، اوليا علاقه‌مند مي‌شوند به او، ملائكه علاقه‌مند مي‌شوند به او، مؤمنين علاقه‌مند مي‌شوند به او حالا در دل چه كسي محبّت چه كسي را قرار بدهد مشخص نيست ولي اجمالش اين است كه فرمود: ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ گاهي ائمه(عليهم السلام) به بعضي از شاگردانشان اظهار علاقه مي‌كردند و مي‌فرمودند نزد ما محبوبي ما بارها عرض كرديم مرحوم نجاشي نقل مي‌كند كه ابان‌بن‌تغلب وقتي خدمت امام صادق(سلام الله عليه) مي‌رسيد وجود مبارك امام صادق خب كم مقام نيست امام زمان است به ديگران دستور مي‌داد كه بالش را براي آقا بياوريد «أمر بوسادة فاُلقيت له»[13] اين كم مقامي است اين امام زمان است ديگر خب فرمود بالش را براي آقا بياوريد آقا تكيه بدهد خب ابان شاگرد حضرت بود ديگر اين را مرحوم نجاشي در همان رجال در شرح حال ابان‌بن‌تغلب نقل مي‌كند مگر اليوم وجود مبارك امام زمان هم همين كار را مي‌كند ديگر غرض اين است كه اگر راه باز است اين طور نيست كه حالا ابان‌بن‌تغلب جزء مثلاً اوحدي از شاگردان حضرت بود نه، يك شاگرد متوسط بود ديگر براي هشام حسابي، براي هشام‌بن‌حكم يك حساب، هشام‌بن‌سالم يك حساب، اما براي ابان‌بن‌تغلب آن قدر حساب عميق چيز حضرت باز نكرده بود به حمران آن فرمايش را فرمود به زراره آن فرمايش را فرمود ابان هم جزء شاگردان متوسط حضرت بود ديگر خب وجود مبارك حضرت وليّ عصر هم همين كار را مي‌كنند غرض اينكه ما اگر در راه باشيم به ما پاداش مي‌دهند ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاًن﴾ اين گذشته از مسئله بهشت و مسئله برزخ و آخرت و امثال ذلك اين لذايذ دارد.

 

پرسش: چرا يعجل نفرمود فرمود: ﴿سَيَجْعَلُ﴾

پاسخ: اين «سين» تأكيدي است نظير سوره مباركه «توبه» كه در آنجا فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾ اين «سين»هاي تحقيقي است نه «سين» تسويفي در آنجا كه ديگر نمي‌شود گفت شما الآن كار بكنيد بعدها خدا مي‌بيند الآن خدا دارد مي‌بيند چون در آن سوره مباركه «يونس» فرمود همين كه مي‌خواهيد وارد كار بشويد ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾[14] فرمود همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد مشهود ما هستيد در سوره مباركه «يونس» آ‌نجا فرمود مي‌خواهيد قرآن بخوانيد، مي‌خواهيد كاري انجام بدهيد همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد در مَشهَد ماييد ﴿إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ «أفاض» يعني وارد شد «ثم افيض من حيث افاض الناس» همين است همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد در محضر ماييد با اينكه حين ورود مشهود خداي سبحانيم مع ذلك ذات اقدس الهي در سوره مباركهٴ «توبه» در دو جا با «سين» ذكر كرده فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ﴾ اين «سين»هاي تحقيق است نه تسويف.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo