< فهرست دروس

درس تفسير حضرت آيت الله جوادي

88/08/18

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً (49) وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً (50) وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً (51) وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً (52) وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً (53)»

بعد از اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) عموي خود را به توحيد دعوت كرد و برهان اقامه كرد و براي بطلان شرك دليل اقامه كرد عموي او بي‌مِهري كرد در نحوه ي تعبير بر خلاف ادبيات وجود مبارك ابراهيم سخن گفت يك، در تعبير آنچه را كه نزد او مهم بود آن را مقدم ذكر كرد و آنچه را كه نزد او مهم نبود مؤخّر ذكر كرد اين دو، آن بي‌مِهريِ ادبي قبلاً ذكر شد اما تقديم آنچه نزد او مهم بود اين است كه در همين آيه ي 46 خبر را قبل از مبتدا ذكر كرد «قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إبْرَاهِيمُ» نگفت «أنت راغبٌ» اين خبر را مقدم داشت براي اينكه نزد عموي ابراهيم اعراض از بت‌پرستي خيلي مهم بود از اين جهت اين خبر را مقدم داشت گفت «أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ» و ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل بركات فراواني دارد كه هفت بركت را امام رازي در تفسير ذكر كرده متأخّران بعدي هم برابر آنچه فخررازي ذكر كرده مطرح كردند در نوبتهاي قبل آن شاخصه‌هاي اصلي‌اش هم ذكر شده يكي اينكه وجود مبارك ابراهيم را به عنوان خليل خود اتّخاذ كرد براي اينكه اين ماسوا را دشمن خود مي‌داند «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ»[1] اگر كسي از ماسوا فاصله گرفت چون عداوت يعني تعدّي و جدايي و فاصله گرفتن، اگر كسي از ماسوا فاصله گرفت به الله نزديك مي‌شود آن‌گاه ذات اقدس الهي او را به عنوان خليل و دوست اتّخاذ مي‌كند تا فاصله از غير خدا گرفته نشود خداي سبحان اين جامه ي خُلّت را بر بدن كسي نمي‌پوشاند وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) در عين حال كه كعبه ساخت كه مهم‌ترين معبد جهاني است به اين فكر بود كه اين معبد را اين عبادتگاه را يك معلّم بايد اداره كند اگر جايي مسجد باشد و امام جماعت يا مدرّس نداشته باشد كارآيي‌اش بسيار كم است كعبه با همه ي قداستي كه دارد اگر پيامبري نباشد كه مردم را به اين كعبه دعوت كند و حرمت كعبه را نگه دارد سودي نخواهد داشت لذا وجود مبارك ابراهيم بعد از بنيان‌گذاري كعبه عرض كرد «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً»[2] كه «يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[3] و مانند آن، اين دعوت وجود مبارك ابراهيم باعث شد كه ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث بشود و مانند آن و اگر وجود مبارك ابراهيم اين دعا را درباره ي امّت اسلامي كرد به ما كه مسلمانيم دستور داده شد در مراسم نيايش و تسليه‌ها و صلوات وجود مبارك ابراهيم را فراموش نكنيم لذا ما در بسياري از مقاطع به خداي سبحان عرض مي‌كنيم بر پيامبر و آلش درود بفرست «كما صلّيتَ علي ابراهيم» و «تَرّحم» بر پيامبر «كما تَرّحمتَ علي ابراهيم»، و «تَحنّن» علي پيامبر «كما تحنّنت علي ابراهيم»[4] اين شركت وجود مبارك ابراهيم در اين نيايشها و تسليه‌ها و دعوات ما محصول آن دعوت خاصّ وجود مبارك ابراهيم خليل است.

پرسش:...

پاسخ: بله خب درجاتي دارد البته، اينها دوستان الهي‌اند محبوبان خدايند منتها انبياي اولواالعزم يك برجستگي دارند كه ساير انبيا ندارند هم درباره ي انبيا فرمود: «لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ»،[5] هم درباره ي مرسلين فرمود: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ»[6] اگر انبيا متفاوت‌اند، اگر مرسلين متفاوت‌اند درجات خُلّت و محبّت هم يكسان نيست.

در جريان حاضر شدن قرباني دادن «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ»[7] اين «أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»،[8] گفت «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ»[9] چون سالماً «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[10] به بارگاه الهي راه يافت «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ» آن سِلم و سلامت باعث شد كه ذات اقدس الهي فرمود: «يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً» آن مسالمت اين سلامت آتش را هم به همراه دارد اگر كسي «جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» شد آتش هم درباره ي او اثر نمي‌گذارد. خب، پس وجود مبارك ابراهيم آن بنيان‌گزاري كعبه را داشت خداي سبحان جاي پاي او را مصلّي براي كساني قرار داد كه بعد از طواف بايد دو ركعت نماز بخوانند «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي»[11] اينها هم بركاتي است، پاداشهايي است كه خداي سبحان به آن حضرت عطا كره است جايي كه او پا مي‌گذارد در همان حريم زائران و حاجيان و مؤتمران بعد از طواف بايد دو ركعت نماز بخوانند آن مقام بايد نماز بخوانند حالا يا عند المقام است يا خلف المقام است بالأخره در همان محدوده ي مقام ابراهيم بايد نماز بخوانند و وجود مبارك خليل خدا از ذات اقدس الهي لسان صدق درخواست كرد عرض كرد «وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»[12] در آينده چون هيچ كدام از ما نمي‌خواهيم از بين برويم ما مي‌خواهيم بمانيم براي هميشه، اگر براي هميشه نمانديم لااقل براي مدّتي هم بمانيم كه آثار ما، بركات و هستي ما نصيب ما بشود وجود مبارك ابراهيم خليل از ذات اقدس الهي خواست كه «وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» بعد خدا فرمود: «وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ» مردم درباره ي آنها صادقانه سخن مي‌گويند آنها را به نبوّت، به رسالت، به حكمت، به علم، به امامت مي‌ستايند و حق است اين لسان صدق است كسي درباره ي اينها بد نمي‌گويد تعريفهاي خوب دارد و اين تعريفها هم درست است او از ما خواست لسان صدق را بدهيم ما هم براي او لسان صدق قرار داديم منظور زبان نيست يعني آنچه با زبان ادا مي‌شود اگر گفتند دستِ خوبي دارد يعني كارهاي خوبي را با دست انجام مي‌دهد اگر گفتند زبانِ صدقي دارد يعني گفته‌هاي صادقانه‌اي را با زبان انجام مي‌دهد وگرنه زبان صدق و كذب ندارد صدق و كذب براي آن مقول است نه ابزار قول. خب، آنچه را كه وجود مبارك ابراهيم از ذات اقدس الهي خواست خاضعانه خواست خدا هم با بهترين وجه ادا كرده و در تمام موارد هم ادبِ نيايش را حفظ كرد گفت: «وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ»[13] من اين طمع را دارم چيزي نياوردم كه كالايي لايقي باشد به خدا عرض كنم من اين كالا را مي‌دهم شما به ما رحمت بدهيد من طمع دارم از كرامت شما خداي سبحان هم فرمود: «وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا» كذا و كذا، اينجا هم عرض مي‌كند خدايا «وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً»[14] اين ضمن اينكه تواضع خودش را مي‌رساند تعريضي هم دارد يعني شما در آن نيايش‌تان شَقيّ هستيد ولي كسي را مي‌خواهيد كه «لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ»[15] هست و از كسي كه بايد بخواهيد نمي‌خواهيد لذا به دام شقاوت افتاديد اما «وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً» من اين طور نيستم يعني شما آن طور هستيد اين تعبير كه فرمود: «أَدْعُوا رَبِّي عَسَي أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً»[16] اين «عَسَي» او مشابه همان است كه در سوره ي مباركه ي «شعراء» فرمود: «وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ» اينكه فرمود: «أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً» اين يك تعريض است كه شما در آن دعايتان گرفتار شقاوت هستيد براي اينكه از كسي مي‌خواهيد كه لا يضرّ و لا ينفع، بنابراين از همه ي آنها و مكتب آنها فاصله گرفت، اما اينكه عموي او گفت كه «لَأَرْجُمَنَّكَ» اين يا عادت آن مردم بود كه بزرگ خانواده تنبيه افراد كوچك خانواده را به عهده داشت حتي به رجم يا براي اينكه عموي او حكومتي داشت يا نه، عموي او بزرگ قبيله بود و دستور مي‌داد كاري كه افراد قبيله انجام مي‌دهند به بزرگ قبيله هم اسناد پيدا مي‌كند نظير «فتح الأمير البلد» به يكي از انحاي ثلاثه اين رجم به عمو اسناد داده شد لكن عطف «وَاهْجُرْنِي» بر «لَأَرْجُمَنَّكَ»[17] نشان مي‌دهد كه اين وسط چيزي حذف شده است گفت «لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ» پس «فاحرزني واهجرني» از من بترس و فرار كن كه اين «وَاهْجُرْنِي» عطف بر آن «واحذرني» است كه محذوف است اين «مَليّ» يا از ملاوت است به معناي زمان طويل يا نه، به معناي شايسته و لايق توست يعني آنچه وظيفه ي توست، شايسته ي توست همان فرار كردن و فاصله گرفتن است اين تعبيرات را ذات اقدس الهي به عنوان بركات به اين وجود مبارك ابراهيم و امثال ابراهيم داد. در بحث ديروز دوتا مطلب اشاره شد يكي اينكه در طليعه ي امر وجود مبارك ابراهيم سيّئه را با حسنه دفع كرد، مطلب دوم كه اشاره شد كه اگر دفع سيّئه با حسنه ممكن نباشد آن وقت دست به تبر مي‌كند و مبارزه مي‌كند و ريشه را مي‌كَند هر دو مطلب گفته شد چه اينكه در جريان سوره ي مباركه ي «رعد» هم همين مطلب گفته شد آنجا بيان شده كه مسلمانها در داخله ي حوزه ي اسلامي بر اساس «يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ»[18] عمل مي‌كنند، نسبت به بيگانه و بيگانه‌پرست برابر «أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ» عمل مي‌كنند، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[19] براي يك منطقه است، «أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ» براي منطقه ي ديگر است همه ي اينها شايد دهها بار گفته شد. آنچه را كه در بحثهاي سوره ي مباركه ي «رعد» و امثال «رعد» گفته شد اين بود كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[20] نسبت به بيگانه و بيگانه‌پرست هر جا سنگ آمد فوراً برگردانيد سنگ‌خور نباشيد، ستم‌پذير نباشيد و مانند آن، نسبت به داخله ي خودتان «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» باشيد پس يك مطلب مربوط به «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» است يك مطلب مربوط به «أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ»، يك مطلب مربوط به «يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ» است يك مطلب مربوط به «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»، يك مطلب مربوط به «يَا أبَتِ»، «يَا أبَتِ» است يك مطلب مربوط به گرفتن آن بتها و آن تبر و «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ»[21] است. اما در بخشي كه مربوط به وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) است البته در جريان حضرت ابراهيم آنچه مربوط به اين بخش است اگر مطلبي مانده باشد بازگو خواهد شد فرمود: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي» چون در خاورميانه بعد از وجود مبارك ابراهيم تنها كسي كه هم راه احتجاج و مناظره‌هاي علمي را به عهده داشت هم راه مبارزه‌ها و پيگيري و عليه ظلم و ظلم‌ستيزي را به عهده گرفت وجود مبارك موساي كليم بود «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي» چرا به ياد موساي كليم باش براي اينكه او اين اوصاف را داشت «إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً» يك، «وَكَانَ رَسُولاً» دو، و «نَّبِيّاً» سه، مخلَص‌بودن او براي اين است كه او به جايي رسيده است كه به حرم امن الهي بار يافت در آنجا اصلاً شيطنت راه ندارد شيطان اعتراف كرد گفت من مقدورم نيست با كساني كه وارد حرم اخلاص شدند دسترسي پيدا كنم براي اينكه آنها چيزي مي‌طلبند كه من نمي‌توانم بدلي‌اش را بسازم چيزي را دوست دارند كه بديل ندارد ديگران كه به آن حوزه ي اخلاص بار نيافتند چيزهايي مي‌خواهند كه بديل دارد، بدلي دارد، جعلي دارد، از دست من هم برمي‌آيد مي‌گويم تو مگر آن را نمي‌خواهي اين همان است اما وقتي كسي وارد حوزه ي مخلَصين شد چيزهايي را مي‌بيند كه من نمي‌بينم، چيزهايي را مي‌طلبد كه جعلي و بدلي ندارد آنچه من دارم به درد او نمي‌خورد، آنچه او مي‌خواهد من نمي‌توانم بدل او را بسازم لذا اعتراف كرده كه من همه را فريب مي‌دهم «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[22] اصلاً دستم به آنها نمي‌رسد كلّ دنيا را كه ابزار كار من است نزد او عفطه ي عنز است خب حالا من چه چيزي بياورم كلّ دنيا كه ابزار دست شيطنت است نزد او آبِ بيني بُز است آنچه او مي‌طلبد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[23] من كه بخواهم آنجا بروم تيراندازي مي‌كنند من را طرد مي‌كنند من كه خبري از آنجاها ندارم «وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ»[24] است پس او در عرش و عرشيان با آنها مأنوس است اين است كه من دسترسي ندارم نه اينكه به آنها بخواهم رحم بكنم نسبت به آنها دلسوزي ندارم من قدرت ندارم نسبت به آنها بدترين ابزار كار شيطان همان شك و ترديد و امثال ذلك است شك است در بخش انديشه و ترديد است در بخش انگيزه، در بخش انديشه انسان بالأخره اگر محمولي براي موضوع مسلّم شد ديگر جزم دارد اگر جزم پيدا نكرد گرفتار شك است كه آيا محمول براي موضوع ثابت است يا نه، ترديد چيز ديگر است شك چيز ديگر، ترديد اين است كه بكنم يا نكنم، شك اين است كه آيا محمول براي موضوع هست يا نه، آن بخشهاي علمي را مي‌گويند شك، آن بخشهاي عملي را مي‌گويند ترديد، اگر كسي به جايي رسيد كه در آن منطقه دو چيز وجود داشت يكي خوب بود يكي بد، يكي حق بود يكي باطل، يكي خير بود يكي شرّ اين شك دارد كه اين كار خير است يا شرّ يا ترديد دارد بكند يا نكند ولي اگر رفت وارد منطقه‌اي شد جز حق و خير و صلاح و فلاح چيزي نيست آنجا جا براي شك نيست بارها مثال زده شد كه اگر كسي وارد كتابخانه‌اي بشود در اين كتابخانه ميليونها كتاب است و همه‌اش قرآن است اين شخص از دور و نزديك هر كتابي را ببيند يقين پيدا مي‌كند قرآن است براي اينكه اينجا غير از قرآن كتاب ديگري نيست ولي اگر وارد كتابخانه‌اي شد كه غير از قرآن يك كتاب ديگر هم بود از دور كتابي را ديد اين شك مي‌كند كه آيا اين قرآن است يا غير قرآن ولي اگر رفت جايي كه اصلاً غير از قرآن كتاب ديگر نبود او هر چه ببيند مي‌داند قرآن است ديگر مخلَصين به حوزه‌اي مي‌رسند كه در آنجا باطل وجود ندارد لذا جا براي شك نيست تا دو امر نباشد شك وجود ندارد شك اين است كه در بخش علمي شخص مي‌گويد «لست أدري» آنچه را كه من مي‌بينم از قِسم الف است يا از قِسم باء اما اگر در اين كتابخانه فقط الف وجود داشت اين جا براي شك نيست در آن منطقه كه ذات اقدس الهي اولياي خاص را تأمين مي‌كند جز حق چيز ديگر نيست اينكه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبه ي چهار نهج‌البلاغه دارد «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ» همين است ديگر آن روز اين خطبه خوانده شد فرمود از آن لحظه‌اي كه حق را به من نشان دادند من ترديد نكردم ترديد ندارم كه سقيفه باطل است، ترديد ندارم غدير حق است، ترديد ندارم من وليّ‌ام، ترديد ندارم من خليفه‌ام «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ» از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه كردند من ديدم ترديد ندارم يعني رسيدم به جايي كه جز حق نيست خب اگر آن منطقه جز حق چيز ديگر نيست جا براي بطلان نيست سالبه به انتفاع موضوع است اگر كسي شك نمي‌كند چون مشكوك وجود ندارد.

پرسش: در روايت مي‌فرمايد انّ المخلصين في خطأ عظيم.

پاسخ: بله خب، اما مادامي كه در دنيا هستند مكلّف‌اند ديگر خداي ناكرده اگر به دستور عمل نكنند سقوط مي‌كنند الآن اگر كسي پلّه‌هاي نردبان را طي كرد دستش به بالا رسيد و به سقف مرتبط شد او اگر ـ معاذ الله ـ بگويد نردبان چيست از همان‌جا سقوط مي‌كند اگر مخلَصين به مقام وِلا رسيدند بر اساس ايمان و طهارت رسيدند اگر خداي ناكرده لحظه‌اي بي‌رغبتي نشان بدهند «تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً * إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ»[25] ذرّه‌اي بخواهند غفلت كنند سقوط مي‌كنند تا انسان زنده است مكلّف است مبادا كسي بگويد حالا كه من بالا آمدم روي نردبانم دستم به همه جا مي‌رسد نردبان چيست، پلّه چيست، خب اگر گفت همان‌جا سقوط مي‌كند انبيا چون روي پلّه ي ايمان ايستاده‌اند دستشان بالا مي‌رسد اگر ذات اقدس الهي از اينها به عنوان مخلَص و رسول و نبيّ ذكر مي‌كند اول به عنوان عبد ذكر مي‌كند فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ» در طليعه ي همين سوره ي مباركه ي «مريم» آيه اوّلش اين بود «ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ»[26] تا پايان همين عبد است اگر كسي خداي ناكرده بر اين عبوديّتش كمي ترديد كند همان‌جا مي‌افتد لذا خطر عظيم دارد ديگر، خطر عظيم دارد خطرش عظيم است براي اينكه از جاهاي بالايي پرت مي‌شود ديگر. خب، بنابراين اينها مي‌رسند به جايي كه باطل در آنجا نيست شك نمي‌كنند از سنخ سالبه به انتفاء موضوع است براي اينكه مشكوك وجود ندارد هر جا شك است فرع بر دو چيز است و كثرت است يكي الف و ديگري باء اگر جايي فقط الف بود جا براي شك نيست فرمود: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ»[27] خب.

پرسش:...

پاسخ: خب بله، مقدّماتش ايمان است، اخلاص است كه ذات اقدس الهي اينها را به آنجا برده بخش وسيعي از اينها به رحمت الهي است كه فرمود: «وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا» به ما گفتند گوشه‌اي از اين را با همين اربعين كليمي حل مي‌شود كه اول ماه پر بركت ذيقعده تا دهم ذيحجّه اين چهل روز وجود مبارك موساي كليم مهمان خداي سبحان بود و چِلّه گرفت نه شامي خورد، نه نهاري خورد، نه غذايي خورد، نه خوابيد اين چهل روز مهمان مناجات الهي بود بهترين فرصت براي چلّه‌گيري هم همين چهل روز است ديگر به ما گفتند درست نماز بخوان، درست روزه بگير، درست حرف بزن، درست چيز بنويس در همه ي موارد بگو خدا را در نظر دارم، خودم عمل بكنم، به جامعه منتقل بكنم و مانند آن، نه بيراهه برو نه راه كسي را ببند، نه بازي بكن نه بازي كسي را بخور اين با راه اربعين‌گيري است وجود مبارك ابراهيم و انبياي ديگر همين راه را طي كردند حالا اگر مخلَص‌اند براي اينكه به جايي رسيدند كه شيطان دسترسي ندارد نه اينكه شيطان نسبت به اينها مهربان است يا احترام آنها را نگه مي‌دارد يا ترحّم مي‌كند يا مثلاً حريم اين طور نيست قدرت ندارد اينها «اخْسَئُوا»، «اخْسَئُوا»[28] دارد اين معني مخلَص‌بودن است رسالتش هم مشخص است كه رسول به مردم عصر خودش است مخصوصاً مردم مصر و بني‌اسرائيل، نبوّتش هم از آن جهت كه نبأ و خبر را دريافت مي‌كند و به مردم ابلاغ مي‌كند.

پرسش: يك نكته در آيه ي مباركه ي است كه آن لفظ «عليّا» كه در آيه است بعضي اذعان دارند كه اسم ذات است صفت نيست همان طوري كه موقوف‌له موسي برادرش است نظر مباركتان در اين مورد چيست؟

پاسخ: خب تطبيق است ديگر تفسيرِ مفهومي نيست تطبيق است البته.

پرسش: علت تخفيف رسول بر نبيّ چيست؟

پاسخ: براي اهميّتش است ديگر بعد نبوّت آن قسمتهاي مهم براي رعايت آن فاصله‌هاست در بحثهاي قبلي هم گذشت كه مثلاً در تعبير آيه ي 26 مي‌توانست بفرمايد: «فلن اكلّم اليوم بشرا» اما «إِنسِيّاً»[29] ذكر كرده اين نكته آنجا گذشت كه تقريباً 27، 28 آيه پايانش ياء مشدّد است قبل از «إِنسِيّاً» و بعد از «إِنسِيّاً» پايانش ياء مشدّد دارد از آيه ي شانزده به اين صورت اشاره مي‌شود «مَكَاناً شَرْقِيّاً»،[30] «بَشَراً سَوِيّاً»،[31] «إِن كُنتَ تَقِيّاً»،[32] «غُلاَماً زَكِيّاً»،[33] «لَمْ أَكُ بَغِيّاً»،[34] «أَمْراً مقْضِيّاً»،[35] «مَكَاناً قَصِيّاً»،[36] «نَسْياً مَنْسِيّاً»،[37] «رُطَباً جَنِيّاً»،[38] «الْيَوْمَ إِنسِيّاً»[39] براي رعايت اين فواصل اين كار را مي‌كنند اگر كلمه ي «رَسُولاً» را بعد از «نَّبِيّاً» ذكر مي‌فرمود با آن تعبيراتي كه داشت «حَفِيّاً»،[40] «شَقِيّاً»،[41] «نَبِيّاً»، «عَلِيّاً» هماهنگ نبود براي رعايت اين فواصل گاهي اين نكات ملحوظ مي‌شود وگرنه نبوّت مقدم بر رسالت است يعني از آن جهت كه نبأ و خبر را دريافت مي‌كند نبي است، از آن جهت كه نبأ و خبر دريافت‌كرده را به مردم مي‌رساند رسول است. خب، «مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً» باز اين نكات ذكر مي‌شود.

پرسش: استاد جمع بين حرم أمن و خطر عظيم يك مقدار.

پاسخ: نه ديگر براي اينكه انسان تا انسان است در خطر عظيم است ديگر تا انسان هست مثل اينكه انسان وارد جايي شده اما موظّف است اين را حفظ بكند اما در بهشت كه رفت چون كه تكليف نيست ديگر خطري در كار نيست.

پرسش: از جانب شيطان است؟

پاسخ: نه، خطر را خود انسان كه از ناحيه شيطان نمي‌آيد خطر از ناحيه ي نفس است بالأخره انسان ذاتاً كه واجد اين كمالات نيست.

پرسش: حاج آقا آن را طور ديگري نمي‌توان معنا كرد.

پاسخ: تكليف دارد بالأخره، اين تكليف كه دارد بايد اين را حفظ بكند شيطان راه ندارد اما بالأخره در بخشي از آياتي كه سوره ي مباركه ي «ابراهيم» بود شيطان در قيامت گفت كه خطر مهم از ناحيه ي خود شما بود براي اينكه «فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم»[42] يك بخش وسيعي مربوط به آن داخله ي خود آدم است مخلَص‌بودن آن مشكل بيروني را حل مي‌كند اما مشكل دروني انسان مادامي كه انسان است عَلي خطر عظيم است ديگر.

پرسش: انسان از درون مشكل داشته باشد آن وقت در حرم امن هم راهش بدهند

پاسخ: نه، مشكل دارد كه اين را «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[43] فرمود من با رياضت اين نفس را رام كردم رها كنم چموشي مي‌كند ديگر نه اينكه اين نفس نباشد اگر نباشد كه انسان مي‌شود فرشته بيرون را راه ندادند ولي درون را انسان بايد مواظب باشد ديگر.

پرسش: از فرشته بالاتر را راهش ندادند.

پاسخ: بله، «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي» همان علي(سلام الله عليه) همان كه فرمود: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ»[44] فرمود من مرتّب افسارش را كشيده دارم كه مبادا چيزي بخواهد، بي‌جا بخواهد اينكه در درون ماست اين را كه خفه نكردند كه اين را ما بايد خفه كنيم فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي» همان كه مي‌گويد دنيا عفطه ي عنز است هر روز مواظب است كه اين را سركوب كند تعطيل نكند تعديل كند خواسته‌ها را كه نمي‌شود از بين برد خواسته ي حلال هست، خواسته ي حرام است آن خواسته ي حرام را تعطيل مي‌كند خواسته ي حلال را به او عطا مي‌كند.

«وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً» بيش از صد بار نام مبارك وجود مبارك موساي كليم مطرح شده قصّه‌هاي آن حضرت در مقاطع گوناگون بازگو شده اما در اين بخش از سوره ي مباركه ي «مريم» از همين وسطها شروع شده كه وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه دوران مدين را «عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ»[45] پشت سر گذاشته با يكي از فرزندان شعيب(سلام الله عليه) ازدواج كرده از مدين حالا به طرف مصر دارد مي‌آيد اين مقطع را در سوره ي مباركه ي «مريم» ذكر مي‌كنند از مدين حركت كرده حالا عازم مصر است هنوز پيامبر نشده وقتي از مدين به طرف مصر دارد مي‌آيد دست راستش اينجا يك وادي است «وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ» كدام جانب؟ جنوب، دنبال، چپ، راست فرمود آن سه جهت نه، «وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ» أيمَن صفتِ جانب است يعني طرف راستش، طرف راستش به لحاظ خود متحرِّك است ديگر وادي أيمن ما نداريم جانب ايمن است حالا در تعبيرات نثر و نظم آمده كه وادي أيمن، وادي أيمن جانبِ أيمن وادي نه وادي أيمن اين أيمن صفت طور نيست صفت جانب است درباره ي موسي فرمود اين موساي كليم كه از مدين حركت كرده عازم مصر بود درّه ي سمت راستش، دامنه ي سمت راستش، كوه سمت راستش از آنجا ندا آمد موسي بيا «وَنَادَيْنَاهُ مِن الجَانِبِ الْأَيْمَنِ للطور» نظير «شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ»[46] آن آيه كه دارد «شاطيء» يعني جانب آنجا هم أيمن صفت شاطي است نه صفت وادي، وادي أيمن و ايسر نيست جانب أيمن و ايسر است أيمن و ايسر هم يك امر اعتباري است متحرّك اگر از طرف مصر به طرف مدين بيايد اين مي‌شود جانب أيسر، اگر از مدين به طرف مصر بيايد مي‌شود جانب أيمن ما ندا داديم از جانب راست همين موسي كه از مدين به مصر حركت مي‌كرد و اين را به خودمان نزديك كرديم براي مناجات كه بيا با ما مناجات بكن «وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ» يعني «مِن الجانب الأيمن بالطور» به او از طرف دست راست وعده داديم كه بيا با ما مناجات كن «وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً» كه با ما حالا مناجات كن. چگونه مقرّب شد، جزء مقرّبين شد، تقرّب يعني چه اينها بايد توضيح داده بشود «وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً» كه بعداً ذكر مي‌شود. مهم‌ترين كاري كه الآن هست اين است كه ما مي‌گوييم نماز قربة الي الله است، «الصلاة قربان كلّ تقي»[47] همين معنا درباره ي زكات هم وارد شده است كه حضرت فرمود زكات هم قربان كلّ تقي است «قربان ما يتقرّب به العبد مِن المولي» هر كاري كه بنده با انجام آن كار به ذات اقدس الهي نزديك مي‌شود قرباني اوست حالا آنچه را كه در روز دهم در مِنا نَحر مي‌كنند يا ذبح مي‌كنند اين يك قرباني خاص است وگرنه نماز قرباني است آن رَمي جمره هم قرباني است، آن حلق هم قرباني است، آن تقصير هم قرباني است يك وقت انسان مي‌رود سلماني يا آرايشگاه يا پيرايشگاه سر مي‌تراشد اين عبادت نيست، يك وقت است در روز دهم دارد سر مي‌تراشد آنجا بايد قصد قربت بكند اگر قصد قربت نكند معصيت كرده است يعني خدايا به فرمان تو اين مويي كه باعث زيبايي من است در پاي ركاب تو ريختم اين قربانيِ اوست آن حلق قرباني است، آن تقصير قرباني است، آن رمي جمر قرباني است آن قرباني هم قرباني است هر عملي كه انسان با او به خدا نزديك بشود و قربة الي الله انجام مي‌دهد قرباني است اختصاصي به نماز و زكات ندارد گرچه درباره ي نماز و زكات آمده كه «الصلاة قربان كلّ تقي»، «الزكاة قربان كلّ تقي» مشكل يعني تمام مشكل اين است كه ما وقتي مي‌توانيم اين تقرّب را تحصيل كنيم كه بفهميم راه چيست الآن از هر كس از ماها سؤال بكنند كه به خدا نزديك مي‌شويم يعني چه، مي‌گوييم قرب معنوي است ديگر اين هرگز ما را به جايي نمي‌رساند بله خب قرب معنوي است اما معنا چيست بالأخره آدم تا آنجايي كه ممكن است بقدر طاقة البشريّه بايد اين راه را بفهمد هر چه كه فهميد، فهميد بقيه را به اهلش واگذار مي‌كند اين راه چيست؟ راهِ زمان و زمين كه نيست قُربِ معناست معنا چيست؟ ما در بين معاني يك سلسله عناوين اعتباري داريم مثل رياست و مرئوسيّت كه اينها در علوم سياسي، علوم اجتماعي اينها مطرح است از اين قبيل كه نيست يك سلسله مفاهيم داريم كه در منطق مطرح است به عنوان معقولات ثانيه منطقي از اينها كه نيست يك سلسله مفاهيم داريم كه به عنوان معقولات ثانيه فلسفي مطرح است از اينها كه نيست، يك سلسله مقولات نه معقولات، مقولات داريم كه در جوارح و اعراض مطرح‌اند به نام ماهيّات مثل شجر و حجر از اينها كه نيست مي‌ماند هستي، بين ما و خداي ما هستي است كه در بعضي از ادعيه دارد حقيقتِ هستي براي اوست در نهج‌البلاغه چندجا دارد كه أعلام وجود دليل بر وجود حق‌تعالي هستند و مانند آن، اين هستي اگر حقايق متباينه باشد كه راه نيست اگر حقايق متباينه باشد گسيخته است اگر هم گسيخته است معبر نيست اگر هم معبر نباشد سير و سلوك ندارد بايد جايي باشد به هم پيوسته، ناگسسته، قطع‌نشده، به هم مرتبط تا سالك بتواند يكي پس از ديگري عبور بكند چيزي از اين مايه‌ها بايد باشد كه گوشه‌اي از اين را حكمت متعاليه مي‌تواند به عهده بگيرد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

[1] . سوره ي شعراء، آيه ي 77.

[2] . سوره ي بقره، آيه ي 1.

[3] . سوره ي بقره، آيه ي 1.

[4] . مستدرك الوسائل، ج5، ص348.

[5] . سوره ي اسراء، آيه ي 55.

[6] . سوره ي بقره، آيه ي 253.

[7] . سوره ي صافات، آيات 103 و 104.

[8] . سوره ي غافر، آيه ي 66.

[9] . سوره ي بقره، آيه ي 112.

[10] . سوره ي صافات، آيه ي 84.

[11] . سوره ي بقره، آيه ي 125.

[12] . سوره ي شعراء، آيه ي 84.

[13] . سوره ي شعراء، آيه ي 82.

[14] . سوره ي مريم، آيه ي 4.

[15] . سوره ي مريم، آيه ي 42.

[16] . سوره ي مريم، آيه ي 48.

[17] . سوره ي مريم، آيه ي 46.

[18] . سوره ي رعد، آيه ي 22.

[19] . سوره ي فتح، آيه ي 29.

[20] . نهج‌البلاغه، حكمت 314.

[21] . سوره ي انبياء، آيه ي 58.

[22] . سوره ي حجر، آيه ي 40.

[23] . نهج‌البلاغه، خطبه ي 189.

[24] . سوره ي عنكبوت، آيه ي 5.

[25] . سوره ي اسراء، آيات 74 و 75.

[26] . سوره ي مريم، آيه ي 2.

[27] . نهج‌البلاغه، خطبه ي 4.

[28] . سوره ي مؤمنون، آيه ي 108.

[29] . سوره ي مريم، آيه ي 26.

[30] . سوره ي مريم، آيه ي 16.

[31] . سوره ي مريم، آيه ي 17.

[32] . سوره ي مريم، آيه ي 18.

[33] . سوره ي مريم، آيه ي 19.

[34] . سوره ي مريم، آيه ي 20.

[35] . سوره ي مريم، آيه ي 21.

[36] . سوره ي مريم، آيه ي 22.

[37] . سوره ي مريم، آيه ي 23.

[38] . سوره ي مريم، آيه ي 25.

[39] . سوره ي مريم، آيه ي 26.

[40] . سوره ي مريم، آيه ي 27.

[41] . سوره ي مريم، آيه ي 28.

[42] . سوره ي ابراهيم، آيه ي 22.

[43] . نهج‌البلاغه، نامه ي 45.

[44] . نهج‌البلاغه، خطبه ي 4.

[45] . سوره ي حاقه، آيه ي 7.

[46] . سوره ي قصص، آيه ي 30.

[47] . نهج‌البلاغه، حكمت 136.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo