< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 42 تا 48 سوره مريم

 

﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ ﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً﴾ ﴿قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً﴾

 

نام مبارك ابراهيم در قرآن كريم از اين جهت مطرح شد كه از انبياي الهي بود يك، از نعمت صدّيق بودن برخوردار بود دو، و خداوند او را رشدِ ويژه مرحمت كرد كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾[1] اين سه، و سنّت و سيرت آن حضرت معياري است براي تشخيص عقل و سفاهت هر كس روش آ‌ن حضرت را گرفت عاقل و خردمند است و هر كس از آن روش فاصله گرفت سفيه است كه فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[2] پس معيار رشد و سفاهت، عقل و جنون سنّت و سيرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است از اين جهت نام مبارك او را در قرآن با جلال و شكوه ذكر مي‌كند.

مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم براي عرب شناخته شده بود و محترم بود خود را نسل ابراهيم مي‌دانستند كعبه‌اي كه محصول بناي آن حضرت بود آن را تقديس مي‌كردند، مناسك ابراهيمي را محترم مي‌شمردند منتها مخلوط كردند و مَشوب از اين جهت روش ابراهيم براي آنها محترم بود.

مطلب سوم آن است كه وجود مبارك ابراهيم چون معيار رشد و عقل است از يك طرف و مورد تكريم مردم حجاز و غير حجاز بود از طرف ديگر و داراي نبوّت و مقام صدّيقين بود از طرف سوم علمي را خدا به او داد كه به ديگري نداد كه فرمود: ﴿قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ﴾ نه تنها به آزر و تارخ و اينها نرسيد به ديگران هم نرسيد اين علم حصولِ مِن عند الله است نه تحصيل مِن عند غير الله از غير خدا ساخته نيست اين علمِ تحصيلي نيست كه كسي برود درس بخواند همه ي انبيا اين طورند اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد كه اين نگاري است مكتب‌نرفته همه ي انبياي الهي اين‌چنين‌اند نگاران مكتب‌نرفته‌اند اين طور نيست كه مكتبي باشد ابراهيم رفته باشد و چيزي ياد گرفته باشد لذا نگفت من علمي را تحصيل كردم گفت علمي به من رسيد در اين جهت فرقي بين «أت ي» و «جاء» نيست ممكن است اين دو لغت در جاي ديگر كاربرد خاص داشته باشند اما اينجا گاهي مي‌گويند ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ﴾ يعني «أتاني الكتاب مِن عند الله»، گاهي هم مي‌گويند ﴿قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ﴾ يعني ما درس نخوانديم از كسي نگرفتيم اين عَطيّه و فيض خاص و موهبت مخصوص الهي است ما از جايي نگرفتيم تا شما هم بگوييد ما هم مي‌رويم فراهم مي‌كنيم «قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ و ما لم يأت غيرك» تنها تو نيستي كه از اين علم بي‌بهره‌اي ديگران هم اين‌چنين است پس قصّه ي وجود مبارك ابراهيم خليل تبيين نبوّت و صداقت است از يك سو، تشريح مطالب علمِ الهي است از سوي ديگر و اگر وجود مبارك ابراهيم به عموي خود مي‌گويد پيرو من باش چون تعليق حكم بر وصف مُشعر به علّيت است معنايش اين نيست كه مقلّد من باش معنايش اين است كه پيرو علم باش براي اينكه فرمود: ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي﴾ يعني «فأتّبع العلم» پس تقليد نيست تحقيق است لذا برهان را شروع كرده.

مطلب ديگر اينكه رسمِ رايج عرب اين بود كه مي‌گفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾، ﴿مُقْتَدُونَ﴾ و مانند آ‌ن، وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دوتا كار كرده يكي اين روش را به هم زده، يكي چون مورد تكريم اعراب بود بايد قُدوه قرار بگيرد بايد او را احترام بگذارند حرف او را گوش بدهند، اگر شما وجود مبارك ابراهيم را به عظمت مي‌شناسيد ديگر نگوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾ اين هم گفته كه «إني وجدت أبي علي امّة و ضلالة و شركٍ و كفرٍ فهديته و حاججته و خالفته و عاندته» و اينها ديگر نگوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ نگوييد چون پدران ما اين كار را كردند ما هم كرديم خب اين هم گفت من ديدم عموي من بيراهه مي‌رود با او درگير شدم، پس خود ابراهيم خليل روش ديگران را نداشت و خود ابراهيم خليل(سلام الله عليه) چون قُدوه بود عرب بايد حرف او را گوش بدهد اين هم پدر شماست بالأخره، اگر شما مي‌گوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ خب بزرگ‌ترين پدر شما ابراهيم است ببينيد او چه كار كرده اگر تقليد است خب از او تقليد كنيد اين آمده گفته كه حرفِ من اين است كه شما بايد از علم پيروي كنيد من هم نمي‌گويم مقلّد من باشيد مي‌گويم ﴿قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ﴾ اين دوتا وصف است يكي اينكه من علم دارم شما بايد از عالِم تقليد كنيد، دوم اينكه شما نمي‌توانيد بگوييد اين علم را ما از جاي ديگر هم پيدا مي‌كنيم اين علم جاي ديگر نيست خب اگر اين علم جاي ديگر نيست فقط بايد از اينجا اطاعت كنيد ديگر «قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ و لا يأتيك» نه الآن نيامده، قبلاً نيامده، بعداً هم نمي‌آيد خب اگر اين است بايد از او اطاعت كنيد لذا نفرمود «فاتّبعني مستقيماً» بل بعد از بيان آن حدّ وسط فرمود، فرمود شما بايد از علم تقليد كنيد لذا برهان را شروع كرده نفرمود چرا اين كار را مي‌كنيد سه‌تا دليل آورده كه ﴿لاَ يُبْصِرُ﴾ هست، ﴿لاَ يَسْمَعُ﴾ هست، ﴿لاَ يُغْنِي﴾ هست، ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ﴾ غير از «لا يغنيك» است، «لا يغنيك» يعني چيزي به تو نمي‌دهد، ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ﴾ يعني باري كه روي دوش توست بالأخره بايد به مقصد برساني اين برنمي‌دارد يك كس ديگر بايد اين بار را بردارد ﴿أَغْنَي عَنْهُ﴾ يعني مشكل او را حل كرد يك وقت است كسي مي‌گويد من بي‌نيازم از او نمي‌خواهم چيزي به من بدهد اين يك راه است يك وقت است نه، كسي زير بارِ سنگين دوشش خميده است اين نمي‌تواند بگويد من كسي را نمي‌خواهم بالأخره انسان است، مسئول است، حياتِ مسئولانه دارد، در برابر آفريدگار خودش مسئول است، راهي كه در پيش دارد بايد اين راه را طي كند با مرگ كه نمي‌پوسد با مرگ از پوسيدن به در مي‌آيد، از پوست به در مي‌آيد تازه اول حيات اوست اين بارِ سنگين را چه موقع بايد به مقصد برساند، چه كسي بايد اين مشكل آدم را حل بكند آن تعبير «لا يغنيك» يعني چيزي گيرت نمي‌آيد اما ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ﴾ يعني باري روي دوش توست يك، حتماً بايد كسي اين بار را بردارد دو، از تو و امثال تو ساخته نيست اين سه، زير بار خم مي‌شوي چهار، كه ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ خب بنابراين تعبير ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ﴾ است و برهان هم اقامه مي‌كند اول تا آخرش برهان است منتها اين برهان را با عاطفه مخلوط كرده اوّلش عاطفه، آخرش با عاطفه در چهار آيه مصدّر به ﴿يَا أَبَتِ﴾، ﴿يَا أَبَتِ﴾، ﴿يَا أَبَتِ﴾، ﴿يَا أَبَتِ﴾ است آخرش هم مي‌گويد من مي‌ترسم خب انسان از چه كسي مي‌ترسد ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ﴾ من مي‌ترسم كسي عُلقه‌اي نداشته باشد وابستگي نداشته باشد عطوف و مهربان نداشته باشد، عاطفه معنا ندارد خوف معنا ندارد كه طبيب يك وقت به بيمارِ بيگانه نمي‌گويد من مي‌ترسم آسيب ببيني اما به آشنا مي‌گويد به فرزندش مي‌گويد انسان به كسي كه به او دلبسته است مي‌گويد من مي‌ترسم آسيب ببيني من خوف دارم، خب پس اول اين چهار تعبير اول با عاطفه شروع شد آن آخرين تعبيري كه زمينه ي خداحافظي است آن هم با عاطفه شروع شد هم برهان است هم عاطفه مستحضريد كه قرآن كتابِ علمي نيست نظير فقه و اصول و فلسفه نور است نور يعني نور، علم را با عاطفه مي‌دوزد مي‌بينيد وقتي مي‌خواهد برهان اقامه كند شما اول تا آخر كتابهاي فلسفي و كلامي را ببينيد مي‌بينيد اصلاً چنين برهاني نيست مي‌گويد ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[3] خب اگر شما اين حرف را در فلسفه بزنيد مي‌گويند خَلط مبحث كرده ظلم جزء بحثهاي حكمت عملي است و بايد و نبايد است توحيد جزء حكمت نظري است و بود و نبود است بينهما بونٌ بعيد مگر مي‌شود آدم مسائل فلسفي را يا رياضي را با ظلم و عدل حل كند شما اگر در مسئله ي رياضي در جبر و مقابله بگوييد من دوست ندارم اين‌چنين باشد مي‌خندند جاي دوست و دشمني نيست جاي عدل و ظلم نيست اينجا جاي بود و نبود است يا هست يا نيست. مسئله ي حُسن و قبح و ظلم و عدل و اين گونه از مسائل براي فقه است و اخلاق است و حقوق است و امثال ذلك در مسائل جهان‌بيني در رياضيات در الهيّات در فلسفه در كلام سخن از قبحِ ظلم و حُسن عدل و من اين را دوست دارم و من آن را دوست ندارم نيست يك علمِ خشكي است اما قرآن كه علم نيست نور است وقتي نور است بايد آن بود و نبود را به اين بايد و نبايد گِره بزند تا اثر كند ما يك دين داريم يك تديّن، يك دين داريم يك ايمان، دين مجموعه ي قواعد و قوانين الهي است از عقايد و اخلاق و فقه و حقوق، تديّن يعني باور كردنِ اين، قبولِ اين، ايمان يعني قبولِ اين، اين باعث كمال است و آن يك علمِ خشك است و اگر به اين ايمان و تديّن و باور نرسد سودي ندارد لذا قرآن كريم براي اينكه علم را به عمل گِره بزند آن بحثهاي بود و نبود را با اين بايد و نبايد گِره مي‌زند مي‌گويد شرك يك ظلم است نكن اين كار را بعد از اينكه برهان اقامه كرده با بود و نبود مسئله را حل كرده با بايد و نبايد ترغيب مي‌كند به تديّن و ايمان.

 

پرسش:...

پاسخ: خب، بنابراين اگر قرآن كريم به اين سبك سخن مي‌گويد براي اينكه مي‌خواهد تعليم را با تزكيه همراه كند اگر ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[4] بود ديگر نمي‌گفت ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[5] اما ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾ هم كنارش هست ديگر، چون ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾ هم هست مي‌گويد شرك، ظلم است كارِ بدي است اين هم همين كار را كرده وجود مبارك ابراهيم خليل فرمود اين كار اگر بكني من مي‌ترسم عذاب ببيني خب شما داريد برهان بر توحيد اقامه مي‌كنيد در بود و نبود حرف مي‌زنيد در هست و نيست حرف مي‌زنيد چرا در بايد و نبايد سخن گفتيد مي‌ترسم يعني چه، اما چون دارد هدايت مي‌كند بحثهاي حكمت عملي را با حكمت نظري عَجين كرده تا ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ را در كنار ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾ القا كند فرمود نكن من مي‌ترسم خب اين هم عاطفه است مگر مي‌شود آدم در برهان وسط مناظره بگويد من مي‌ترسم شما آسيب ببيني اين اول تا آخر سخنان نوراني ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم علم است هم تزكيه، هم تعليم است هم تزكيه.

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم يك سلسله فرمايشاتي فرمود كه به حسب ظاهر جاي نقد است و آن اين است كه حضرت فرمود ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ وَثنيين، صنميين آنهايي كه مي‌گويند ما اينها را نمي‌پرستيم ما اگر فرشتگان را مي‌پرستيم، قدّيسين بشر را مي‌پرستيم و آلهه را مي‌پرستيم و اينها نمادِ آنها هستند مي‌پرستيم براي اينكه ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[6] يك، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[7] دو، ما سميعِ بصيرِ مغني عنّا را مي‌پرستيم شما مي‌گوييد ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ خب اين چه حرفي است ما كه اينها را نمي‌پرستيم ما كسي را مي‌پرستيم سميع است، مي‌پرستيم بصير است، مشكل ما را حل مي‌كند، ما را به الله نزديك مي‌كند، شفعاء ما عند الله هم اين است خب آن روش با اين استدلال باطل نمي‌شود پاسخش اين است كه عدّه‌اي از وثنيين در اثر جهالت آن فرشته‌ها يا قدّيسين بشر يا موجودات سپهري هر چه هست براي او نمادي تراشيدند از سنگ و چوب، كم كم قداست از صاحب تمثال به خود اين تمثال رسيد كه اين تمثال شده گرامي، وجود مبارك حضرت ابراهيم برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد از تمثال تا ممثّل، از ممثّل تا تمثال مشمول اين برهان است اگر درباره ي تمثال بحث كنيم سالبه به انتفاء موضوع است اين نمي‌تواند مقرِّب باشد، نمي‌تواند شفيع باشد «لفقدان سمع والبصر و الإغنا» آنها كه سميع و بصير و توانمندند بدون اذن خدا كار نمي‌كنند نمي‌توانند مقرّب يا شفيع باشد «لانتفاء المحمول» چون اينها ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾[8] پس هيچ كاري فرشته براي شما نمي‌كند چون آن روز كه وجود مبارك عيسي هنوز به دنيا نيامده بود بعدها تثليث پيش آمد اگر كسي جزء قدّيسين بشر بود خواستيد او را بپرستيد اين هم «لا يشفع الا بإذنه» پس يا به انتفاء محمول است يا به انتفاء موضوع، ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ بارت را برنمي‌دارد حالا يا براي اينكه خودش عاجز است يا براي اينكه اذن ندارد فرشته عاجز نيست اما اذن ندارد بدون اذن ذات اقدس الهي هم كه كاري نمي‌تواند بكند پس اين برهان تام است پس اگر جزء جَهله ي وثنيين و صنميين باشند كه همينها را مي‌پرستند بخشي از آيات قرآن كريم ناظر به اين است كه اينها ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾[9] اليوم كه بارها به عرضتان رسيد اليوم عصرِ علم است ديگر يعني بيش از اين مقداري كه در اين كوي و برزن ما دوچرخه و موتور هست بالاي سر ما هم همين موجودات ماهواره‌اي هست چقدر مگر در اين كوچه و در اين خيابان موتور هست چند هزار يعني چند هزار ماهواره بالاي سر ما هست الآن اگر عصر علم نيست پس چه موقع عصر علم است اليوم كه عصر علم است دو قدم آن طرف‌تر كه برويد هند مي‌بينيد پَست‌ترين موجود را دارند مي‌پرستند از موش تا اعضاي بدن انسان دارند مي‌پرستند ديگر، بنابراين اين حرف هميشه تازه است حالا چه كسي اينها را به اين وثنيّت و صنميّت گرفتار كرده مطلب ديگر است مگر الآن مي‌شود به گاو (جسارت است) ادرار گاو كسي جسارت بكند همان طوري كه ما زمزم و آبِ زمزم را گرامي مي‌داريم اينها مدفوع گاو را گرامي مي‌دارند اليوم، جمعيت آنها هم بيش از ماهاست اين حرف هميشه هست وجود مبارك ابراهيم خليل فرمود قرآن هم دارد كه ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[10] آخر اين را چرا محترم مي‌شماريد اين براي اين. بعد هم اگر بگوييد ما فرشته‌هاي الهي را مي‌پرستيم آنها هم كه بدون اذن خدا كاري انجام نمي‌دهند پس بنابراين يا به انتفاء موضوع است يا به انتفاء محمول كاري از اين صنم و وثن ساخته نيست اين حرفهاي عالِمانه و محقّقانه ابراهيم خليل است ديگر نه تقليد بي‌جا را تصويب كرده نه اجازه داده كه بگويد «إنّي وجدت أبي علي امّة و اني علي أثره لمقتدون» اين بساطش را به هم زده مي‌ماند مسئله ي عبادتي كه تكرار شده يك‌ جا فرمود: ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ﴾، يك‌ جا فرمود: ﴿لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ﴾ آن عبادت اوّلي به معناي همين پرستش است زيرا وثني و صنمي بت‌پرست است عبادت دوم به معني اطاعت است به قرينه ي خاص براي اينكه اينها شيطان را از آن جهت كه شيطان است نمي‌پرستند اينها به اغواي شيطان به دام بت‌پرستي مي‌افتند پس عبادت تكرار شده است در هر جا به معنايي است طبق قرينه ي خاص. مي‌ماند پنج، شش مطلبي را كه وجود مبارك ابراهيم در اين اثنا با آزر در ميان گذاشته و همه ي اينها نيازمند به برهان است. فرمود تو اگر اين بيراهه رفتن را ادامه بدهي ﴿لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً﴾ از اينجا ضمناً وجود مبارك ابراهيم ادّعا كرد كه رحماني هست، شيطاني هست و شيطان از رحمان سرپيچي كرده و او را معصيت كرده و حرفِ تو اطاعت از شيطان است و هر كس مطيع حرفِ شيطان باشد مانند شيطان معذّب است كه فرمود: ﴿فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ اين «وَليْ» با همان تِلو هماهنگ است اين قطرات باران كه پشت سر مي‌آيند مي‌گويند «مَطرٌ وَليّ» يعني يكي پس از ديگري مي‌آيد اين ﴿فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ يعني تابع اويي، تِلو اويي، كنار اويي خب، اينها همه مبادي تصديقيه است كه احتياج به اثبات دارد لكن در فضاي آن روز اصلِ وجود مبدأ پذيرفته‌شده بود مثل اينكه در حجاز هم قبول شده بود در حجاز وقتي كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[11] الله، الرحمان و مانند آن نزد وثني و صنمي پذيرفته‌شده بود اصلِ اينكه شيطان خلق شده است پذيرفته‌شده بود اصلِ اينكه شيطان معصيت كرده است پذيرفته‌شده بود اين بقيه را وجود مبارك حضرت ابراهيم با آن علمي كه خدا به او داد تفهيم عمو كرد وگرنه اگر اصل رحمان را كسي قبول نداشته باشد يك ماركسيسم، يك كمونيسم، يك ملحد كه رحمان را قبول ندارد كسي بگويد كه شيطان رحمان را معصيت كرده او هر دو را افسانه مي‌داند اما از اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود شيطان رحمان را معصيت كرد معلوم مي‌شود اين مبادي همه پذيرفته‌شده ي مردم آن عصر بود چه اينكه پذيرفته‌شده ي مردم حجاز هم بود آنها در اصلِ وجود واجب شك نداشتند، در اينكه خالق سماوات والأرض واجب است شك نداشتند، در اينكه مدير كل و راهنماي كل و ربّ‌الأرباب خداست شك نداشتند تمام بت‌پرستي‌شان در ربوبيّت جزئيه بود گرفتار ارباب متفرّقه بودند مي‌گفتند ربّ انسان كسي است، ربّ حيوان كسي است، ربّ رزق كسي است، ربّ شفا كسي است، ربّ اقتصاد كسي است اينهاست وگرنه خود اينها را الله آفريد كه اينها مي‌گفتند ما اين بتها را عبادت مي‌كنيم ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[12] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[13] اگر اين مبادي مورد پذيرش عموي حضرت ابراهيم بود پس جا براي نقد نيست و اگر اصلاً او ملحد بود و قبول نمي‌كرد بله جا براي نقد هست ولي قرآن كريم وجود مبارك ابراهيم را به عنوان دعوت‌كننده ي به اين مطالب معرفي مي‌كند و آن فضا هم فضاي پذيرفتن اين مبادي تصديقيه بود.

مطلب ديگر اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم در بخشي از نظراتش نظير آيه ي سوره ي مباركه ي «يس» يا ساير آيات راهنمايي مي‌كند قرآن كريم ما را در دو جهت از اطاعت شيطان باز مي‌دارد يكي آن مبادي كلّي كه شيطان بالأخره خوي استكبار را دارد او با اينكه حق براي او روشن شده است نه تنها معصيت كرد بلكه در برابر خدا ايستاد جُرم شيطان تركِ سجده نبود كه معصيتي كرده خب حالا كسي گناه كرده سجده‌اي را نكرده جرمش استكبار بود يعني در برابر ذات اقدس الهي گفت شما دستور مي‌دهيد كه بايد سجده كنم ولي به نظر من لازم نيست اين همان شيطنت است اينكه معصيت نيست اين كفر است اين استكبار كافرانه است جُرم او همين است كه در برابر الله مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[14] اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ سَر از آن استكبار در آورده ديگر، خب پس جرم او اين است كه خود را در برابر الله صاحب‌نظر مي‌بيند اين ديگر جزء گناهان عادي كه نيست وجود مبارك حضرت ابراهيم گفت او چنين آدمي است پيروي او انسان را به اينجاها مي‌رساند خداي سبحان گاهي همين خطر را ذكر مي‌كند گاهي هم مي‌فرمايد بالأخره شما ريشه ي خانوادگي‌تان هم حفظ بكنيد اين پدرتان را از بهشت در آورده اينكه مي‌گويند پدرش را درآورده، پدرش را در آورده اين از همين است پدرتان را از بهشت در آورده، مادرتان را از بهشت در آورده مگر نسبت به شما رَحم مي‌كند ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾[15] اينكه مي‌گويند پدرش را در آورده، پدرش را در آورده يعني اين، اين پدرتان را از بهشت در آورده، مادرتان را از بهشت در آورده و تمام تلاش و كوشش‌اش اين است كه شما را هم مسلوب‌الحيثيه بكند آبرو را ببرد و انسان هم به آبرو زنده است اگر خداي ناكرده اين يك قطره حيثيّت به نام آبرو از انسان گرفته بشود انسان زباله‌اي است انسانِ مسلوب‌الحيثيه كه كاري از او ساخته نيست فرمود مواظب باشيد اين در سوره ي مباركه ي «اعراف» بحثش گذشت كه ﴿لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و تلاش و كوشش مي‌كند ﴿لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾[16] اين همان تعبير رايج فارسي است كه ما از گفتنش معذوريم فرمود اين كاري كرده كه اينها را مسلوب‌الحيثيه كرده جامه اينها را پايين كشيده اين كار را مي‌كند شيطان بالأخره اگر مسئله ي قيامت براي شما مطرح نيست آبرويتان را در دنيا بخواهيد همين معنا را در ذيل آيه ي ﴿يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ﴾ ذكر كردند گفتند وجود مبارك ابراهيم كه دارد من مي‌ترسم عذابِ الهي برسد او كه به قيامت معتقد نيست اين اشكال وارد است الله را قبول دارد، شيطان را قبول دارد، شيطان در برابر الله مستكبرانه معصيت كرده قبول دارد، اما قيامت را قبول ندارد تا شما بگوييد ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ﴾ گفتند اين عذاب، عذاب دنياست ممكن است عذاب قيامت هم دنباله ي اين باشد ولي لَبه ي تيز تهديد وجود مبارك ابراهيم عذاب دنياست آخر عذاب دنيا همين است ديگر تلاش و كوشش شيطان اين است كه انسان را مسلوب‌الحيثيه بكند اين در جبهه ي جنگ كُشته نمي‌خواهد اسير مي‌خواهد فرق جهاد اكبر و جهاد اصغر اين است كه در جهاد اصغر تلاش و كوشش اين است كه يا اسير بگيرند يا بكُشند، در جهاد اكبر نمي‌خواهند ما را بكشند مي‌خواهند ما را اسير بگيرند مي‌خواهند تابع آنها باشيم كشته نمي‌خواهد كه اين نوكر مي‌خواهد اگر كسي در جبهه ي جهاد اكبر ـ معاذ الله ـ آسيب ديد مشمول همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌شود كه ﴿كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ﴾[17] اما اينكه وجود مبارك ابراهيم كاري كرده كه بالاتر از كار حضرت عيساست در مسئله ي احياي موت ي جريان حضرت عيسي خب مُرده را زنده مي‌كرد ولي جريان حضرت ابراهيم سخن از حشر اكبر است تنها مُرده را زنده كردن نيست اينجا دوتا مطلب است يكي اينكه خدايي كه بار اول به كسي حيات داد بار دوم به طريق اُول ي مي‌تواند او را حيات بدهد به حسب دركِ ما، اما ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[18] چون براي خدا اُول ي و غير اُول ي، آسان و آسان‌تر معنا ندارد ولي در تقرير برهان كسي كه بار اول موجودي را حيات داد بار دوم به طريق اُول ي مي‌تواند او را حيات بدهد، اما وجود مبارك حضرت ابراهيم كه بار اول به اينها حيات نداد بار اول حيات را ديگري دارد اينجا وجود مبارك ابراهيم هم تازه دارد بار اول حيات مي‌دهد اشكال و پيچيدگي كار حضرت ابراهيم اين است كه هم بايد مُرده را به اذن خدا زنده كند، هم ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[19] را عملي كند اين بدنها به هم تَنيده است اين ذرّات به هم آميخته است اگر ذرّات مؤمن و كافر به هم آميخته است، عادل و ظالم آميخته است، فاسق و عادل به هم آميخته است تفكيك اين ذرّات چگونه است يكي از شبهات همين است، شبهه ي آكل و مأكول همين است، شهبات ديگر همين است وجود مبارك حضرت ابراهيم دارد حياتِ تازه مي‌دهد گرچه اينها قبلاً به احياي الهي زنده شده بودند اما نه به حياتِ ابراهيمي ثانياً دارد تفكيك مي‌كند تميز مي‌دهد كه هيچ جزيي، هيچ ذرّه‌اي جزء بدن ديگري نشود خب وقتي اين از بنده ي خدا ساخته است از خدا به طريق اُوليا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo