< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 107 تا 110 سوره کهف

 

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾[1] ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾[2] ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾[3] ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي‌ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ [4]

 

جريان تبشير و انذار دو برنامه رسمي انبيا(عليهم السلام و عليهم الصلاة) است گاهي اين جريان را در آغاز سور‌ه، گاهي در پايان سور‌ه، گاهي هم در اثناي سور‌ه مطرح مي‌كند تبشير به مؤمنان و كساني كه داراي عمل صالح‌اند، انذار نسبت به كافران، فاسقان، عاصيان كساني كه گرفتار عمل طالح و معصيت‌اند. دربارهٴ كفار فرمود: ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾[5] و در آيهٴ 102 هم فرمود: ﴿أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾ آنها كه فكر مي‌كردند به وسيلهٴ پرستش بتها از عذاب الهي مي‌رهند يا به كمال معنوي مي‌رسند نه اين رهيدن ممكن است و نه آن رسيدن ميسّر ما جهنم را براي كافران آماده كرده‌ايم و پيش‌پذيرايي است چه اينكه بهشت را براي مؤمنان آماده كرديم و پيش‌پذيرايي است معناي پيش‌پذيرايي اين است كه همين كه انسان از ساهرهٴ قيامت فاصله گرفت يا وارد جهنم مي‌شود كه پيش‌پذيرايي‌اش عذاب است يا وارد بهشت مي‌شود كه پيش‌پذيرايي‌اش همان جنّات فردوس است كه حور هست، قصور هست، انواع نِعَم هست. دركات بعدي براي كفار بالاتر از آن عذاب ظاهري است درجات بعدي براي مؤمنان بالاتر از اين رفاه و نعمت ظاهري است براي كفار دردِ دروني هست كه آن دردِ دروني بدتر از سوخت و سوز بيروني است آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[6] ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[7] آن به مراتب بدتر از عذاب جسماني است كه در سورهٴ «نساء» آمده ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[8] آن عذاب دروني بدتر از عذاب بيروني است و بدتر از هر دوي اينها محجوبيّت از لقاي پروردگار است كه ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[9] اينها همهٴ جلال و جبروت الهي را مي‌بينند ولي خدا را نمي‌بينند ذات اقدس الهي كه مشهود احدي نيست اما آن وجه اللهي كه قابل ادراك است براي اينها درك نمي‌شود پس اينها سه عَقبه كئود دارند عقبه اول همان پيش‌پذيرايي اينهاست كه فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾[10] عقبهٴ كئود ديگر كه بدتر از عقبهٴ اول است ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ است، عقبه سوم كه بدتر از هر دو عقبهٴ كئود يادشده است ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ لذا اينها وقتي درخواستي هم مي‌خواهند بكنند بگويند جان ما را بگير تا ما با مُردن از عذاب راحت بشويم چون خدا را نمي‌بينند محجوب از وجه خداي‌اند به فرشته‌هاي مسئول جهنم مي‌گويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[11] به خدايت بگو جان ما را بگيرد آن درك و پرده‌گشايي براي اينها نيست كه مستقيماً با خدا سخن بگويند البته با وجه الله اما دربارهٴ مؤمنان پيش‌پذيرايي اينها ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ است مراحل بالاتر اينها همان است كه در آيهٴ بعد ياد شده است ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ﴾ آن روح و ريحان بودني كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هست آن مرحله بالاتر از ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ است و بالاتر از روح و ريحان بودن همان لقاء الله هست كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[12] در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «واقعه» دارد ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[13] نه اينكه «فله روحٌ و له ريحانٌ و له جنّة نعيم» آن «ل+ه جنةٌ نعيم» براي مرحلهٴ اول است كه پيش‌پذيرايي است وارد بهشت مي‌شود اين مرحلهٴ اول است و پيش‌پذيرايي است اين را مي‌گويند نُزُل و اين براي ابرار هم هست براي مقرّبان هم هست ولي اگر كسي مقرّب بود بالاتر از اين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[14] اين است كه خود روح و ريحان مي‌شود نظير اينكه آن كفار و مشركون خود هيزمِ نسوز مي‌شوند، خود ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[15] مي‌شوند ـ معاذ الله ـ بنابراين اين‌چنين نيست كه يك «لام» مقدّر باشد يا محذوف باشد «فأمّا إن كان مِن المقربين فله روح وريحان وجنة نعيم» خير، خود روح و ريحان است. اين قصّه بارها به عرضتان رسيد كه مرحوم صدوق در امالي شيخ طوسي در امالي اين بزرگواران اين احاديث را نقل كردند شايد در حدود سي روايت باشد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير(عليه الصلاة و عليه السلام) فرمود: «يا علي! أنا مدينة العلم و أنت بابها»[16] اين به تعبيرات مختلف آمده ولي در بين اين 27، 28 روايت يا 30 روايت بعضي روايات به اين مضمون است كه حضرت فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليّ بابها»[17] [18] من شهر حكمتم و اين حكمت بهشت است و تو اي علي درِ اين بهشتي، درِ اين حكمتي. مستحضريد كه حكمت به اصطلاح قرآن و روايت به معناي فلسفه مصطلح نيست چه اينكه فقه در كتاب و سنّت به معناي فقه مصطلح نيست هم فلسفه و كلام فقه است، هم فقهِ مصطلح حكمت است حكمت الهي اعمّ از حكمت نظري و حكمت عملي است فقه هم حكمت است چه اينكه حكمت هم فقه است. به هر تقدير فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليّ بابها» پس بنابراين وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم‌اكنون در بهشت است و مردان الهي از نظر جنّت معنوي هم‌اكنون در جنّت‌اند منتها بعضيها ادراكشان ضعيف‌تر است بعضي ادراكشان مياني است بعضي قوي‌تر بنابراين از اينكه فرمود بهشت براي مردان مؤمن پيش‌پذيرايي است بعد از اين بهشت درجات فراواني هست اگر فرمود جهنم براي كفار و مشركان پيش‌پذيرايي است بعد از جهنم دركات ديگر هم هست كه فرمود: ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾.

اما مسئله خلود چون انسان در دار دنيا در حركت است كه تلاش و كوشش مي‌كند اين مطلب اول، حركت نمي‌تواند دائمي باشد اگر آسمان و موجودات سپهري در حركت‌اند، اگر زمين و موجودات زميني در حركت‌اند حركت نمي‌تواند ابدي باشد براي اينكه حركت راه است، حركت وسيله است راه اگر ابدي باشد يعني مقصدي در كار نيست يعني لغو است، يعني باطل است، يعني عبث است آدم دائماً حركت كند خب كه چه؟ حركت الاّ ولابد بايد به مقصد برسد همان طوري كه حركت مبدأ دارد الاّ ولابد مقصد دارد وقتي به مقصد رسيد اين دارالفرار دنيا به دارالقرار آخرت مي‌رسد اگر حركت هست يعني طريق هست حتماً مقصد هم هست مقصد كفار كه به سوء اختيار خود تعيين كردند همان ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾[19] است مقصد و دارالقرار مؤمنان كه به حُسن اختيار خود فراهم كردند ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ است اين مي‌شود دارالقرار از اينجا بيرون نمي‌آيند معناي اينكه جهنم دارالقرار است و اينها مخلّدند و بهشت دارالقرار است و مؤمنان مخلّدند اين تحديد به لحاظ مادون است نه به لحاظ مافوق يعني اگر گفتند جهنم دائمي است يعني از جهنم بيرون نمي‌آيند نه اينكه بدتر از جهنم براي اينها نيست اگر گفته شد بهشت و جنّات الفردوس دائمي است يعني از بهشت پايين نمي‌آيند نه بالاتر از بهشت درجاتي براي اينها نيست بهشت دارالقرار است ديگر بهشتيها از بهشت بيرون نمي‌آيند ﴿لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ چون جاي خوبي است كمال است، رفاه است، آسايش است، لذّت است و مانند آن، جهنم دارالقرار است براي اينكه راه بسته است ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا﴾[20] هر وقت بخواهند فرار كنند اينها را بازداشت مي‌كنند گذشته از اينكه خب حالا فرار كردند آمدند تا دمِ در، در بسته است فرمود: ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ الآن اين دزدگيرهايي كه دارند درست مي‌كنند و درست كردند نظير همان دربندهاي سابق است اين دربندهاي سابق دو قِسم بود يك قسمت خانه‌هاي معمولي بود كه قفلي داشت چوبي اين دو لنگهٴ در را به هم مرتبط مي‌كرد اين قفلِ اين در بود يك دربند سراسري بود كه يك لنگه را كه روي لنگهٴ ديگر مي‌گذاشتند يك پشت‌بند و دربند سراسري كه از بالا تا پايين وصل مي‌كرد فرمود جهنمِ ما از قبيل دوم است ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾[21] اين عَمَد، اين عمود، اين پشت‌بند، اين دربند از بالا تا پايين است مثل دزدگيري كه از بالا تا پايين اين دو لنگه را به هم بست خب راه براي فرار نيست، پس از يك طرف ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا﴾[22] فرشتگان جلوي اينها را مي‌گيرند، از طرفي هم بر فرض اينها از وسط جهنم فرار كنند بيايند دم در، در بسته است ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ اما بهشت تمام درهايش باز است نه براي اينكه هر كسي بخواهد برود آزاد است هر كسي بخواهد بيايد آزاد است نه آمدن آزاد است كه كسي بتواند وارد بهشت بشود و نه كسي حاضر است از بهشت بيرون برود ولي آزاد بودن و باز بودن در نعمتي فوق نعمت است يك وقت است كسي نمي‌خواهد برود بيرون ولي درِ اتاق بسته است اين نعمت، نعمت تام نيست اما يك وقت نمي‌خواهد برود بيرون براي اينكه اينجا خيلي خنك‌تر از بيرون است بيرون گرم است هرگز حاضر نيست ولي باز بودن در خودش نعمتي است فرمود: ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾[23] ، ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾ درها باز است براي اينكه نعمت اينها نعمت تام باشد خود آزادي نعمتي است فوق نِعَم ديگر آنجا در بسته است چون بند بودن عذابي است فوق عذاب ديگر، بنابراين بهشت براي بهشتيان و جهنم براي كفار عنود دارالقرار است اما معنايش اين است كه اينها از جهنم بيرون نمي‌روند، از بهشت بيرون نمي‌روند نه اين است كه در جهنم دركات ديگري نيست يا در بهشت درجات ديگري نيست ﴿لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ بعد هم در بهشت مراتب برتر هست.

مطلب ديگر اينكه كسي نمي‌تواند در بهشت كاري انجام بدهد كه به وسيلهٴ آن كار ثواب ببرد و درجات بيشتري پيدا كند براي اينكه «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[24] آن روز جا براي اينكه كسي ايمان بياورد يا عمل صالح بكند عبادتي انجام بدهد نيست چون اگر آنجا هم جاي ايمان و عمل صالح بود مي‌شد دنيا زيرا اگر كسي بخواهد ايماني بياورد عمل صالح داشته باشد بايد شريعتي باشد، دستوري باشد برابر دستور پيغمبر اين كار را بكند پس آنجا هم نبوت است و رسالت است و تكليف است و امثال ذلك آنجا ديگر دارالقرار نيست آن مي‌شود دار امتحان لذا در بهشت ممكن نيست كسي كاري بكند، عملي انجام بدهد كه به وسيلهٴ عمل به درجه‌اي برسد اما اعمال او يكي پس از ديگري ظهور مي‌كند اين ظهور بعد از خفاست آثاري كه در دنيا گذاشته آن يكي پس از ديگري به او مي‌رسد آن بيان سورهٴ مباركهٴ «يس» كه دارد ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[25] از همين قبيل است آن روايات نوراني كه از وجود مبارك امام صادق و ساير ائمه رسيده است كه «إذا مات ابن‌ آدم انقطع عمله إلاّ عن ثلاث أو خَمس أو سِت»[26] كه اينها هيچ كدام حصر نيست آثار فراواني دارد از همين قبيل است تا اثر انسان زنده است آثار آن اعمال به انسان مي‌رسد اين عمل خود انسان است ديگر عملِ جديدي نيست ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ اين آيه به اطلاق و عموم هر اثري را مي‌گيرد لذا آ‌ن رواياتي كه دارد چهارتا يا پنج‌تا يا شش‌تا اينها بيان مصداق رايج و دارج است نه بيان حصر هر كاري كه اثري داشته باشد و اثر مثبتش نصيب امّت اسلامي بشود اين تا آن اثر هست حَسنه هست بنابراين پيش‌پذيرايي بودن مستلزم تهديد يك‌جانبه است نه دوجانبه.

 

پرسش:...

پاسخ: كمال انسان، كمال‌خواهي در دنيا مشخص است وقتي كه به دارالقرار رسيد كمال‌خواهي او هم قرار پيدا مي‌كند الآن ما باصره‌اي داريم و يك سامعه هرگز باصره ما تمنّي ندارد كه كارهاي گوش را انجام بدهد به نعمتهاي شنوايي برسد و هرگز سامعه ما درگير اين نيست كه به كمال باصره برسد و لذّت ديدن را ببيند فرشته‌ها نظير قواي ملكوتي جهان اين‌چنين‌اند بهشتيان هم در بهشت نظير قواي ما هستند، نظير فرشته‌هاي‌اند كه هيچ كسي آرزوي مقام ديگر را نمي‌كند كه حسرت‌اش در دلش بماند هر كه هست، هست شبيه ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[27] مي‌شود آن غبطه‌اي اگر درباره وجود مبارك قمر بني‌هاشم وارد شد آن ظاهراً به برزخ يا ساهره قيامت برمي‌گردد وگرنه در بهشت كسي تمنّي بكند كه به درجه ديگري برسد اين‌چنين نيست هر كدام به دارالقرار رسيدند و كمال‌خواهي‌شان هم به همين حد است بيش از اين طلب نمي‌كنند وگرنه فرشته‌ها هميشه در زحمت بودند براي اينكه فرشته‌ها بر اساس ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر كدام درجه خاص دارند آن كسي كه درجه ده دارد هرگز به مقام درجهٴ يازدهمي نمي‌رسد آن وقت هميشه او بايد در رنج باشد يا بايد تلاش و كوشش بكند كه به درجهٴ يازده برسد يا بايد غصّه بخورد در حالي كه نه آن است و نه اين در بهشت از همين قبيل است كمال‌خواهي بايد انسان اين كمال‌خواهي را در دنيا مرزبندي كند در دنيا حدّي براي او نيست كه بگويد من به اين حد مي‌خواهم برسم.

 

پرسش:...

پاسخ: در صحنهٴ قيامت يوم‌الحسرة است يك، و براي جهنّميها يوم‌الحسرة است دو، ولي براي بهشت و بهشتيان يوم‌الحسره نيست اينها همه‌شان راضي‌اند رضوان خداست آنجا جز رضا چيز ديگر نيست نظير عالَم فرشته‌ها.

﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ بعد مي‌فرمايد هر كمالي كه مي‌خواهيد در دنيا بخواهيد ديگر مرزي نيست يك بيان لطيفي از مرحوم شيخ اشراق هست بارها به عرضتان رسيد اين حرف شيخ اشراق خيلي حرف آموزنده است اين يك روستازادهٴ سهرورد زنجان بود شده شيخ اشراق مكتبي در فلسفه ايراد كرد خواجهٴ طوسي كم‌آدمي نيست اين در برخي از مسائل مهمّ فلسفه از فلسفه مشاء آمده مشرب اشراق همين شيخ اشراق او را بالأخره تابع فكر خود كرد اين يك روستازادهٴ سهرورد زنجان بود اين يك حرف خوبي در حكمةالاشراق دارد مي‌فرمايد تاكنون وقف‌نامه‌اي پيدا نشده كه خداي سبحان علم را وقف شهري كرده باشد وقف روستايي نكرده باشد وقف عصري كرده باشد دون عصري، وقف مصري كرده باشد دون مصري. شما غالب اين حكما و فقها و مراجع مي‌بينيد، مي‌بينيد روستازاده‌اند اين داشتن نعمت در عين حال كه خب نعمت است جزء بدترين بلاها و مصيبتهاست اين داشتن از هر سرطاني بدتر است مگر كسي عاقل باشد و مال را در اختيار بگيرد وگرنه همين كه انسان آزاده شد راهِ علمش بسته است اگر كسي بفهمد كمال در چيست و موجود ابدي كمال ابدي مي‌خواهد خودش را رايگان نمي‌فروشد و مهم‌ترين سرمايه كه وقت است براي آن برنامه‌ريزي مي‌كند در دنيا فرمود كه هر چه بخواهي هست هيچ مرزي هم ندارد نمي‌تواني بگويي من استعدادم اين است اين حرف را نزن براي اينكه استعداد را او بايد بدهد

دادِ او را قابليّت شرط نيستبلكه شرط قابليّت دادِ اوست

نگو من استعداد ندارم، نگو من قدرتم همين مقدار است مگر ذات اقدس الهي برنامه‌اش نظم خاصّي دارد نظير مهندسان و معماران كه بر اساس ظرفيتها كار بكند مگر خدا برابر با نظم قبلي كار مي‌كند يا او خودش نظم‌ساز است؟ مگر ظرفيت قبلاً بود و خداي سبحان برابر اين ظرفيتها فيض مي‌دهد يا ظرفيت را او مي‌دهد؟

با يكي فيضش گدا آرد پديدبا دگر فيضش گدايان را بخشد مزيد

او اول فقير خلق مي‌كند بعد او را غني مي‌كند، او اول استعداد مي‌دهد بعد مستعدّله را استعداد مي‌دهد فرمود كلمات الهي نامتناهي است نگو من همينم، نگو سهم من همين است هيچ سهم‌بندي در عالَم نيست اگر فيّاضِ علي الاطلاق اوست اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[28] براي پيامبر ماست به ما هم گفتند: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[29] خودتان را ارزان نفروشيد نگوييد من مي‌خواهم به آن حد برسم آن حد براي شما كم است هم كلمات الهي نامتناهي است، هم ما مأموريم كه لحظه به لحظه بگوييم ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ نبايد بگوييم ما استعدادمان اين است، ما استعدادمان اين است اين تعيين تكليف براي اوست خب استعداد را او مي‌دهد ديگر «با يكي فيضش گدا آرد پديد» مستعد خلق مي‌كند، «با دگر بخشد گدايان را مزيد» بنابراين كلمات الهي نامتناهي است مرزبندي هم در اين عالَم نيست تقسيم‌بندي و وقف‌نامه كردن كه علم براي فلان منطقه است و فلان منطقه نيست، نيست شما اين اوضاع و احوال مراجع(رضوان الله عليهم) را كه ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد غالب اينها از روستاهاي گوناگون اين ايران اسلامي الهي‌اند غالب اينها، كدام استان است كه مرجع تحويل نداد، حكيم تحويل نداد، فقيه تحويل نداد، منجّم تحويل نداد، رياضيدان تحويل نداد كدام استان است؟ تاريخ علماست ديگر بنابراين هيچ كس نمي‌تواند بگويد مگر ما مي‌توانيم يا روستاي ما مي‌تواند همين چند قدمي ري اين روستا بود كه مرحوم كليني تربيت شد ديگر خب حالا قم كه حساب ديگري دارد البته هر جا كه اهل بيت آنجا حضور داشته باشند بركاتش بيشتر است اين حرفي در آن نيست و اما حصر نشده فرمود كلمات الهي نامتناهي است هرگز نگو اين مقدار بس است اين ابن‌قُتيبهٴ دينوري از بزرگان نقل كرده است اولين روز جهل انسان آن وقتي است كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم اولين روز جهل اوست براي اينكه به دنبال مطالعات نمي‌رود، به دنبال افزايش علم نمي‌رود آن مقداري هم كه خوانده كم كم از يادش مي‌رود و همين بزرگوار و ديگر بزرگواران گفتند سرمايه علمي هر عالِمي سه اصل است قرآن است و سنّت معصومان است و «لا أدري» انسان بفهمد كه نمي‌فهمد اين هنري است انسان كه بفهمد خيلي از چيزها را نمي‌داند و بايد ياد بگيرد به دنبالش مي‌رود آن وقت خداي سبحان اگر با اين وضع حركت كرد به دنبالش راه مي‌افتد كسي بهتر از مسجد و نماز مسجد چيست؟ اينها ديگر ستون دين است ديگر در دستوراتي كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است گفتند مستحب است وقتي مي‌خواهي از خانه بيايي بيرون براي مسجد براي اينكه ستون دين را اقامه كني مي‌گويد «إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً» همين بيان نوراني كه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در هنگام خروج از مدينه فرمود اين را شيعه‌ها نقل كردند بسياري از علماي سنّت نقل كردند كه وقتي انسان مي‌خواهد از منزل خارج بشود حتي براي نماز جماعت در مسجد بگويد «اللهمّ إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً» من قصد فتنه و شرّ و خودخواهي و غرور و اينها ندارم آمدم بردگي كنم و كمال ببرم همين، خب اگر در ستون دين اين دستور هست روزانه هم كه آدم وارد بحث مي‌شود آن است ديگر وقتي كه با اين وضع وارد مسجد و معبد و مدرسه شد مي‌شود عالِم، اگر فهميد حق با رفيق اوست كوتاه مي‌آيد ديگر، ديگر نمي‌خواهد تا آخر حرف خودش را تثبيت كند كه گرفتار مغالطه بشود كه، خب اين راه باز است فرمود كلمات الهي حد ندارد شما اقيانوس آرام را مركب قرار بدهيد چندين اقيانوس آرام اينها ممكن است تمام بشود كلمات الهي تمام نمي‌شود در اين آيه كه فرمود: ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ اين ﴿وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ كه در مقام تحديد نيست شامل بحار فراوان هم هست در سوره مباركه «لقمان» به اين صورت تبيين شده آيه 27 سوره مباركه «لقمان» اين است كه ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا﴾ كه متأسفانه اين قرآنهاي رايج «أنّما» نوشته شده اينجا جاي وصل «أنّ» با «ما» نيست «أنّما» و «إنّما» كه حرف حصرند آن «إنّ» باشد و اسم داشته باشد نيست اما اينجا «أنّ» اسم است حرف مشبه فعل است و «ما» هم اسم اوست ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ﴾[30] نه «أنّما» حالا «أنّما» نوشته شده چون قرآن اصلاً دور از جامعه بود انسان فقط او را در طاقچه قداست مي‌ديد و هيچ درباره او فتوا نمي‌داد بحث نمي‌كرد كه آيا طور ديگر مي‌شود نوشت يا نه، خب اينها كه مطابق با قواعد نيست، مطابق با فن نيست، مطابق با دستور نيست خب چرا ما اين طور بنويسيم؟ اين «أنّ» را كجا بايد با «ما» وصل كرد، كجا نبايد با «ما» وصل كرد «كل» را كجا با «ما» بايد وصل كرد كجا نبايد با «ما» وصل كرد ما يك «كلّ ما» داريم كه اين «كل» اسم است و مضاف است و مبتدا آن «ما» مضاف‌اليه، يك «كلّما» داريم كه حرف است و صور قضيه است «كلما طلعت الشمس» اينها را بايد از هم جدا كرد در حالي كه در قرآن جداشده نيست از بس قرآن در دسترس نبود دربارهٴ او فتوا نيست كه آيا جايز است يا جايز نيست؟

 

پرسش:...

پاسخ: خب فرمود قرآن را محجور كردند ديگر هم ادبياتش محجور است هم رواياتش محجور است، هم تفسيرش محجور است ديگر.

خب، ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا﴾ يعني ﴿أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ﴾ اگر تمام درختهاي روي زمين قلم بشود ﴿وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾[31] دريا يك دريا كه «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» جنس است نه عهد ذكري نه عهد ذهني پشت‌سر اين دريا هفت دريا هم مدد او بشوند و همه بشوند مِداد ﴿مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ اين مِثل تا هفت دريا را هم شامل مي‌شود مستحضريد كه كلمهٴ هفت يا هفتاد در خيلي از موارد ناظر به كثرت است نه رقم خاص كه هفت‌تا يعني بين شش و هشت است كه اگر هشت‌تا دريا بياوري مثلاً تمام مي‌شود اما اگر هفت‌تا دريا بياوريم تمام نمي‌شود اين هفت ناظر به كثرت بحار است ﴿وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾، چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ﴾[32] خب اگر اين‌چنين است آدم در دنيا خب خيلي بخواهد ديگر حشر با انبيا را مي‌خواهد مگر در روايات ما نيست؟ در ادعيه ما نيست اينكه حشر با انبيا كه به مراتب بالاتر از بهشت است مگر اينها «وحشرنا مع النبيين» «وحشرنا كذا، وحشرنا كذا» اينها بالاتر از اين بهشت است خب اينها را گفتند بخواهيد معلوم مي‌شود كه هم خواستن جايز است و هم خواستن لغو نيست مي‌دهند به آدم منتها انسان با چه نيّتي بخواهد، چه كسي را بخواهد، از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه چرا دعاهاي ما مستجاب نيست فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفونه»[33] كسي را مي‌خوانيد كه نمي‌شناسيد خدا كيست؟ چيست؟ اوصافش چيست؟ اسماي حسنايش چيست؟ فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفونه» اگر بشناسيد خدا كيست دعايتان مستجاب مي‌شود چون او را مي‌خوانيد ديگر.

خب، فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي‌ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ اين جمع‌بندي نهايي سورهٴ مباركهٴ «كهف» است در اوايل و اواسط بحث ملاحظه فرموديد اين سور‌ه در مكه نازل شد يك، و عناصر محوري مطالب سُوَر مكّي معارف اوّلي و اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد است اين دو، و خطوط كلي فقه و اخلاق در آن مطرح مي‌شود سه، ولي عناصر اصلي‌اش همان اصول اعتقادي است اين اصول اعتقادي را با ادله مشخص كرد توحيد را، وحي و نبوّت را و معاد را. در پايان يعني آيهٴ 110 كه آخرين آيه اين سور‌ه است فرمود به اينها بگو شما اگر دربارهٴ شخصِ من حرف مي‌زنيد من دو چهره دارم، دو صِبغه دارم، دو حيثيت دارم يكي اينكه بشر عادي‌ام مثل شما، يكي اينكه وحي بر من نازل مي‌شوم نبيّ‌ام، رسولم، با فرشته‌ها ارتباط دارم از خدا وحي تلقّي مي‌كند تا وحي نيايد از طرف خدا از من كاري ساخته نيست شما توقّع داشته باشيد من از آن جهت كه بشرم علم غيب داشته باشم، معجزه بياورم، از گذشته و آينده خبر بدهم اين‌چنين نيست اما از آن جهت كه نبيّ‌ام، رسولم وحي مي‌گيرم خداي سبحان هر چه مصلحت بداند دربارهٴ گذشته و حال و آينده به من خبر مي‌دهد من هم به شما خبر مي‌دهم چه اينكه جريان اصحاب كهف از همين قبيل بود، جريان ذي‌القرنين از همين قبيل بود، جريان روح از همين قبيل بود قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي قدم به قدم آدرس مي‌دهد مي‌گويد تو در جريان طور نبودي، تو در جريان مريم نبودي، تو در جريان تورات‌گيري نبودي ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ﴾[34] كذا، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ﴾[35] كذا، ﴿مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[36] إذ كذا، ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[37] إذ كذا همه را آدرس مي‌دهد مي‌گويد آنجا نبودي، آنجا نبودي، آنجا نبودي، آنجا نبودي ولي قضيه از اين قرار است شفاف دارد صحنه را نشان مي‌دهد مگر طور نبودي ولي حرفِ من با موسي اين است آن وقتي كه خواستند مريم(سلام الله عليها) را به عنوان فرزند پرستاري كنند كفيل او باشند تو نبودي كه چگونه گفتگو داشتند ولي قصّه از اين قبيل است، چگونه قرعه زدند قرعه به نام چه كسي در آمد قصّه از اين قبيل است تو در جريان مدين نبودي ولي قصّه از اين قبيل است همه را آدرس مي‌دهد. فرمود از جهت بشري تا وحي نيايد از من توقّعي نداشته باشيد اگر وحي الهي آمد از آغاز تا انجام من شما را باخبر مي‌كنم و حرفي كه من مي‌زنم همين توحيد است و نبوّت است و معاد خدا هست و يكي است و اسماي حُسنا براي اوست و مدير كل است و مدبّر كل است از غير خدا هيچ ساخته نيست مگر اينكه خود خدا آنها را وسيله قرار بدهد نماز را وسيله قرار داد، روزه را وسيله قرار داد، ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را وسيله قرار داد، اقرار را وسيله قرار داد، توبه را وسيله قرار داد «جعلت الاقرار بالذنب إليك وسيلتي»[38] اين در دعاهاي ماه رجب است «و يتوسّل إليك بربوبيّتك»[39] اقرار به عبوديّت وسيله است، اقرار به ربوبيّت خدا وسيله است، اقرار به ولايت علي و اولاد علي(عليهم السلام) وسيله است نماز وسيله است، روزه وسيله است همهٴ عبادات وسيله است لذا فرمود ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[40] فرمود غير از او هيچ كسي كاري انجام نمي‌دهد مگر وسيله از وسيله كه كاري ساخته نيست وسيله، راه است كه آدم را برساند به مقصد تمام كار براي مقصد است ديگر، بنابراين اگر اين‌چنين است هيچ شبهه‌اي اين برادران اهل سنّت نداشته باشند براي اينكه چطور قبول دارند نماز وسيله است، قرائت قرآن وسيله است، تلاوت قرآن وسيله است، تفسير قرآن وسيله است خب تفسير سخنان اهل بيت هم وسيله است ديگر وسيله بودن يعني ما را به مقصد مي‌رساند اگر اين‌گونه از مسائل عالِمانه حل بشود ما ديگر قضاياي اسف‌باري نظير آنچه در زاهدان اين روزها رخ داد پيدا نخواهيم كرد اميدواريم كه بزرگان شيعه و سنّي خودشان اين مشكل زاهدان را حل كنند برادران شيعه و سنّي هم آن مشكل را حل كنند در ايام پربركت انتخابات است بهانه به دست ديگري ندهند.

به هر تقدير فرمود من از جهت بشري منتظر وحي‌ام من از آن جهت كه بشرم كاري ساخته نيست اما وقتي وحي آمده از گذشته و حال و آينده خبر مي‌دهم درست است از جهت بشري غيب نمي‌دانم اما اين همه خدا با من سخن گفته ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[41] ، ﴿نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[42] گاهي مذكر، گاهي مؤنث فرمود اين اخبار غيب است كه من به شما دارم مي‌گويم بله آن وقت ما عالِم غيب مي‌شويم از آن جهت كه ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ توقع نداشته باشيد اما وقتي فرشته آمد، وحي آمد، من به معراج رفتم از ذات اقدس الهي علوم الهي را استفاده كردم آن‌گاه هرچه بخواهيد به شما ابلاغ مي‌كنم ﴿يُوحَي إِلَي‌ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ ديگر اين آلهه را بگذاريد كنار آنها دروغين‌اند اينها اسم بي‌مسمّاي‌اند ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾، ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾[43] اينها اسمِ خالي‌ است اينها اسم پوچي است اين الفاظي كه شما مي‌گوييد وَدّ است و يغوث است و نَسر است و لات است و عُزّاست و امثال ذلك الفاظ هست يك، اين الفاظ مهمل نيست معنا دارد دو، اين معنا زيرش خالي است سه، مثل لفظ عدم اين عدم «عين» و «دال» و «ميم» اين كلمه معنا دارد اينكه مهمل نيست اين مستعمل است وضع شده است اين لفظ است يك، مفهوم دارد دو، زيرش خالي است سه، چيزي نيست كه عدم از او حكايت كند كه، عدم از هيچ چيزي حكايت نمي‌كند نه از معدوم حكايت مي‌كند، معدوم چيزي نيست تا او از او حكايت كند كه، فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ گفتيد لات است، گفتيد عُزّاست، گفتيد هُبل است اينها الفاظ است يك، مستعمل است مهمل نيست مفهوم دارد دو، ولي زيرش خالي است چيزي در عالَم باشد به نام اله غير از ذات اقدس الهي نخواهد بود ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ آن نبوّت اين هم توحيد مسئلهٴ معاد را اينجا ذكر مي‌كند ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ خب عملِ صالح براي عامل صالح است عملي را قرآن صالح مي‌داند كه مطابق با شريعت باشد ديگر اگر از قرآن سؤال بكنيم كه كدام كار خوب است؟ مي‌گويد كاري كه پيغمبر اسلام از طرف خدا آورده خب اگر كسي ـ معاذ الله ـ معتقد نباشد مدرسه بسازد، درمانگاه بسازد، راه بسازد اينكه عمل صالح نيست اين حُسن فعلي بايد با آن حُسن فاعلي همراه بشود يعني مؤمن باشد يك، اين كارِ خير را انجام بدهد دو، تا بهشت برسد اما از اين جهت كه حُسن فعلي دارد چون حُسن فاعلي ندارد ذات اقدس الهي بهرهٴ دنيايي او را مي‌دهد بركاتي به او مي‌دهد در دنيا، خيراتي مي‌دهد در دنيا اما ﴿مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾، ﴿مِن نَصِيبٍ﴾ و مانند آن ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ شرك نورزد، اهل سُمعه نباشد، اهل ريا نباشد. سُمعه آن است كه انسان كاري را مي‌كند كه ديگران بشنوند، ريا آن است كه كاري را انجام مي‌دهد ديگران ببينند فرمود اين كار را نكنند هر دو شرك است شرك در ريا خاصيّت خودش را دارد، شرك در اعتقاد خاصيّت خودش را دارد اينها سر از جهنم در مي‌آورد پس بنابراين عناصر اصلي كه توحيد و نبوّت و معاد باشد حق است، راه رسيدن به آن دارالقرار كه ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ باشد عمل صالح است براي اينكه اين عمل صالح ما را به جنّات الفردوس برساند بايد خالص باشد لذا صلاحش را با ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ بيان كرده، خلوصش را كه منزّه بودن از سُمعه و رياست با ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ بيان كرده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo