< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 103 تا 109 سوره کهف

 

﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾[1] ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[2] ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[3] ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾[4] ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾[5] ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾[6] ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾[7]

بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» به منزلهٴ نتيجه‌گيري از مطالب اين سور‌ه است اين سور‌ه با بيان اينكه دنيا يك ابزار زينت است شروع شده فرمود آنچه در دنياست و جاذبه دارد و زيور هست اين حق است لكن زيور انسان نيست زيور زمين است چون انسان بايد در اين زمين زندگي كند همهٴ امكانات زندگي با بهترين وجه در اينجا مقرّر شده هيچ كدام از اينها زيور انسان نيست انسان احتياج به بستر خوب دارد، فضاي خوب دارد، آسمان خوب دارد، هواي خوب دارد، باغ خوب دارد، ميوه‌هاي خوب دارد همهٴ اينها را فرمود ما فراهم كرديم اما هيچ كدام از اينها زيور انسان نيست مبادا شما بيرون را با درون اشتباه بكنيد آنچه زينت انسان است او را نشناسيد و آنچه زينت زمين است زينت خود تلقّي كنيد و گرفتار اين مغالطهٴ انسان‌شناسي بشويد به فكر آباد كردن بيرون باشيد و از آباد كردن حيات و درون خود غفلت كنيد. سورهٴ مباركهٴ «كهف» با اين فضا شروع شده با ادلهٴ عقلي اين مطلب را ثابت كرد، با ادلهٴ نقلي ثابت كرد، با قصّه‌ها و داستانهاي اصحاب كهف و جريان ذوالقرنين و جريان موسي و خضر(سلام الله عليهما) و امثال ذلك اين را تبيين كرد، تثبيت كرد و مانند آن. در اوايل همين سور‌ه آيهٴ هفت به اين صورت بود كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ نه «لكم» پس آنچه روي زمين است اگر باغ است، اگر آبشار است، اگر فضاي درياست و اگر صحراست همهٴ اينها زينةالأرض است نه زينت انسان در همين سورهٴ «كهف» آيهٴ 28 فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مبادا از اين افراد فقير و محروم و طبقهٴ ضعيف فاصله بگيريد با اغنيا رابطه داشته باشيد به فكر زينت حيات دنيا باشيد انسان كرامت او در زيور خود اوست نه زيور زمين در روايات و مسافرتها و دستورات سفر حج اين روايات هست كه كسي به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه من در اين سفر هر جا كه پياده مي‌شد اين قافله براي استراحت شب بماند من در آنجا گوسفندي ذبح مي‌كردم قافله را تأمين مي‌كردم حضرت تشويق نكرد نفرمود كار بسيار خوبي كردي با اينكه اين شخص در آن قافله خدمات فراواني ارائه كرده گوسفند ذبح مي‌كرد اطعام مي‌كرده فرمود اين گوسفند را در شهر و روستاي خودت در شرايط عادي ذبح كن و اطعام بكن وقتي همسفر شدي عضو كارواني شدي بايد با كارواني همسفر باشي كه وضع مالي آنها مثل تو بود تو دستت بازتر بود در اين منزلها انفاق مي‌كردي آنها نداشتند و خجالت مي‌كشيدند چرا چنين كاري كردي؟ ديگري كه از حضرت سؤال مي‌كند من با چه گروهي سفر كنم؟ بايد با كساني كه هم‌كيسهٴ تو هستند سفر بكن براي اينكه آنها كه وضع مالي بهتري دارند چيزي هزينه مي‌كنند تو مقدورت نيست و خجالت مي‌كشي مؤمن موظف است حيثيت و كرامت خودش را حفظ بكند گرچه اين دستور دربارهٴ حج و سفر حج است در روابط خانوادگي هم همين طور است، در روابط اجتماعي هم همين طور است خانمها با خانمهايي رابطه داشته باشند كه فرش منزل آنها، زندگي آ‌نها، پذيرايي آنها مثل خودشان باشد اگر بخواهند مثل ديگري زندگي كنند در رنج‌اند بخواهند كم كم بياورند خجالت مي‌كشند اين را نپذيرفته دين فرمود مثل خودت زندگي بكن چه كار داري با كساني كه وضع مالي‌شان بهتر است. براي خيليها تشخيص اينكه چه چيزي زينةالأرض است، چه چيزي زينةالحيات الانساني است اين آسان نيست و انسان را خدا كريم آفريد و درس كرامت در همهٴ امور مي‌دهد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها كه وضع مالي‌شان خوب است سعي مي‌كنند تو در جلسات اينها شركت كني با اينها رابطه داشته باشي از فقرا فاصله بگيري مبادا اين كار را بكني با اينكه براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ مسائل حل‌شده بود. غرض آن است كه بخش وسيعي از سورهٴ مباركهٴ «كهف» براي آن است كه به انسان بگويد ارزش شما در چيست؟ زينت انسان در آسمان و زمين نيست اگر هم بر فرض سوار سفينه شدي و به كُرات ديگر رفتي اين كهكشانها براي شما شد آنجا هم باز مكتب همين است براي اينكه دربارهٴ آنها فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[8] بر فرض شما آسماني شدي ستاره‌ها هم در اختيار شما قرار گرفت اين ستاره‌ها زينةالسماء هستند نه زينةالانسان اگر در زميني باغهاي فراواني فراهم كردي اين زينةالأرض است نه زينةالانسان، اگر آسمان رفتي ستاره‌ها را تصاحب كردي آن هم زينةالسماء است نه زينةالانسان هم ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾، هم آنچه در زمين هست زينة الحياة الدنياست بعد در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» در بخش سوم آيهٴ 46 فرمود: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ بنابراين اين راه‌حل را به ما نشان داد بسياري از اختلافات زن و شوهر بر اساس همين جهت است در مهمانيهاست در رفتنهاست چه در مردها چه در زنها فرمودند با كسي رفيق باش كه مثل تو باشد هم در مسائل ديني، هم در مسائل مالي كاري كه باعث حقارت انسان است او را دين تجويز نكرده و امضا نكرده، خب اگر كسي گرفتار زينت حيات دنيا شد آن‌گاه خيلي از كارها را تمدّن مي‌داند، فضيلت مي‌داند، خير مي‌داند و بسياري از امور باطل را خير تلقّي مي‌كند و بسياري از كارهاي خير را عقب‌ماندگي و تحجّر تلقّي مي‌كند فرمود مي‌خواهيد من به شما گزارش بدهم كه چه كسي از همه خُسرانش بيشتر است؟ نبي را نبي گفتند براي اينكه خبرياب است و گزارش‌دهنده و گزارشهاي الهي را به مردم ابلاغ مي‌كند كه از آن جهت مي‌شود رسول مهم‌ترين خبر و نبأ را انبيا آوردند ذات اقدس الهي فرمود به مردم بگو مي‌خواهيد من به شما خبر مهم بدهم كه چه كسي از همه خسرانش بيشتر است؟ آن كسي كه حرف حق را نمي‌شنود، خودپسند است، كار باطل انجام مي‌دهد خيال مي‌كند دارد كار خوب انجام مي‌دهد اين تلاش و كوشش‌اش هم در دنيا بي‌اثر است هم در آخرت اينكه فرمود: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم﴾ چون من نبيّ شمايم خبر را من دارم نبأ عظيم هم نزد نبي است ﴿يسئلونك عن النبأ العظيم﴾ ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾[9] اين لوح قبر بسياري از بزرگان به جاي اين القابي كه متأسفانه حالا رواج پيدا كرده آيات الهي نوشته مي‌شد قبلاً رسم نبود كه قبور علما صدر و ذيل اين لوح را القاب بگيرد آياتي نوشته مي‌شد، موعظه‌اي نوشته مي‌شد، تذكره‌اي نوشته مي‌شد اين العقدالفريد را بخوانيد ببينيد دربارهٴ لوح قبر بعضي از بزرگان اولش نوشته است ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾ جريان مرگ به بعد خبر مهم است و شما نمي‌دانيد با همين تشريح بسنده مي‌كنيد اينجاها خبرهاي زيادي است يعني از آن زير قبر. لوح قبر بايد طوري باشد كه آدم را عوض بكند نه لوح قبر طوري باشد كه آدم را يا منزجر بكند يا بي‌تفاوت باشد صدر و ذيل اين القاب اينكه راهِ فرهنگ ديني نيست ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾ اينجا فرمود خبر مهم نزد ماست ﴿هَلْ نُنَبِّئُكُم﴾ خيليها هستند كه خسارت مي‌بينند، عده‌اي هستند كه جزء اخسرين‌اند نه تنها «اخسرين عملا»، ﴿بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾ با اينكه اگر «عملاً» بود مفرد بود به عنوان تميز كافي بود اما جمع آورده تا معلوم بشود همهٴ كارهاي اينها پوچ است نه تنها يك كار وقتي كار صبغهٴ عقلي نداشته باشد صبغهٴ ديني نداشته باشد همهٴ اين كار پوچ در مي‌آيد اگر مي‌فرمود «هل ننبّئكم بالأخسرين عملا» از نظر ادبي درست بود يك تميز مي‌خواهد تميز هم بايد مفرد باشد در اين‌گونه از موارد مفرد هم مي‌تواند باشد اما جمع آوردند براي اينكه بشود تمام كارهاي اينها پوچ است نه تنها در آخرت پوچ است در دنيا هم پوچ است در بحث ديروز اشاره شد اين ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين ﴿فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ متعلّق است و مفعول واسطه است براي سعي يعني كاري كه اينها دربارهٴ دنيا مي‌كنند اين كار پوچ است نه در دنيا نتيجه مي‌دهد نه در آخرت نه اينكه «ضل في الحياة الدنيا» در دنيا پوچ است ولي ممكن است در آخرت نتيجه بدهد اگر اين ﴿فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مفعول بواسطه براي ﴿ضَلَّ﴾ بود يعني كار اينها در دنيا نتيجه نمي‌دهد حالا در آخرت نتيجه مي‌دهد يا نه؟ ساكت است ولي اين ﴿فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مفعول بواسطه است براي سعي يعني كاري كه اينها دربارهٴ دنيا مي‌كنند يا در ظرف دنيا مي‌كنند كلاً ضالّ و گمراه و بي‌نتيجه است حذف متعلّق هم يدلّ علي العموم «ضلّ سعيهم في الحياة الدنيا، في الحياة الدنيا و في الآخرة» كسي كه دربارهٴ دنيا كار مي‌كند نه در دنيا نتيجه مي‌گيرد نه در آخرت نه تنها يك كار بلكه جميع كارهاي او اين است ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾ ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ كجا ﴿ضَلَّ﴾؟ «في الدنيا و في الآخرة» و چون اين گروه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ خيال مي‌كنند متمدّن‌اند، خيال مي‌كنند راه حق دارند مي‌روند، خيال مي‌كنند آدمهاي متشخّص‌اند چون اين خيال را دارند از ديگران اخسرند يك وقت است كسي بيراهه مي‌رود ولي خيال نمي‌كند كه اين كار، كار خوبي است مي‌گويد من ديگر حالا مبتلا هستم اما اين كارِ بد مي‌كند و خيال مي‌كند كار خوبي است لذا از ديگران اخسر است ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ اينها در اثر همان خودخواهي چنان‌كه در بحث ديروز اشاره شد منكر مبدأند يك، منكر معادند دو، وقتي آغاز و انجام را منكر باشند، اول و آخر را منكر باشند رابطه‌اي بين اول و آخر نيست صراط مستقيمي نيست اين صراط مستقيمي كه ما معتقديم مِن الله است و الي الله چون ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[10] اگر مبدئي هست، اگر منتهايي هست كه هست راهي هم هست اين راه همان دين است و صراط مستقيم اگر راه هست راهنما هم هست براي اينكه اين راه كه همين محدودهٴ دنيا نيست كه، كه آدم بگويد ما با علم و عقل مي‌فهميم كه يك طرفش مبدأ است كه معلوم نيست از كجا شروع شده، يك طرفش معاد است كه معلوم نيست بعد از قبر كجا مي‌رويم اگر راه مِن المبدأ الي المنتهيٰ لله و الي الله است و اين راه دو طرفش به خدا برمي‌گردد پس يك راهنما مي‌خواهد براي اينكه ما نه از اولش باخبريم نه از آخرش باخبريم ديگر. خب، آنهايي كه مبدأ و معاد را منكرند راه را منكرند وقتي راه را منكر شدند راهنما را هم منكرند وقتي راهنما را منكر شدند انبيا و حرفهاي انبيا را به استهزا مي‌گيرند براي اينكه اين فرع بودنِ مبدأ و منتها و بودنِ راه است خب اگر راه نيست وجود راهنما مي‌شود سُخريه ديگر لذا فرمود اين گروه كساني‌اند كه ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾ اينها آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند خيال مي‌كنند مرگ پوسيدن است نه از پوست به در آمدن بعد از مرگ هم خبري نيست وقتي هم گفتي ما فيزيك اسلامي داريم، شيمي اسلامي داريم، علوم اسلامي داريم اين هم به استهزا مي‌گيرند براي اينكه نمي‌دانند آنچه در جهان است سنّت خداست، كلمات خداست، كتاب خداست مگر مي‌شود كسي قرآن تفسير بكند بعد بگوييد اين علم، علم اسلامي نيست نمي‌شود چون تفسيرِ كلام خداست در آيات بعد هم مي‌خوانيم تمام موجودات عالَم كلمات الله‌اند و اين دانشمندان فرهيخته كلمات الهي را دارند تفسير مي‌كنند خدا چنين گياهي را آفريد، چنين آثاري را به اين گياه داد، چنين درماني را براي اين گياه قرار داد فرض ندارد كه داروشناسي و گياه‌شناسي و طب و امثال ذلك علمِ غير اسلامي باشد منتها اسلامي كه در همهٴ اين مسائل مطرح است همان است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[11] اين اسلام در رهآورد وجود مبارك آدم تا خاتم يكي است نوح وجود مبارك نوح، وجود مبارك ابراهيم، عيسي، موسي، انبياي ديگر وجود مبارك حضرت(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) همه اسلام آوردند منتها ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[12] شرعه، منهاج، مذهب راههاي مختلف اينها البته راههاي جزئي اينها مختلف است آنها چند ركعت نماز بخوانند ما چند ركعت نماز بخوانيم آنها به كدام طرف ما به كدام طرف اينها جزئياتي است كه شِرعه و منهاج است و در اديان فرق مي‌كند لذا اديان نمي‌شود گفت، تثنيه ندارد چه رسد به جمع ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ سنّت خدا را هر كه بشناسد دارد اسلام‌شناسي مي‌كند.

خب، در اين‌گونه از موارد كه فرمود جهنم هست در آيهٴ 102 كه چند روز قبل خوانديم فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾ نُزُل همان چيزي است كه اولين بار كه مهمان وارد شد، نازل شد براي او حاضر مي‌كنند پس جهنم مي‌شود نُزل دربارهٴ بهشت هم كه الآن مي‌خوانيم ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ بهشت براي اينها نُزُل است الآن مهماني كه براي آدم آمد بالأخره يك قدح شربتي، آبي، ميوه‌اي اولين‌ بار براي او حاضر مي‌كنند آنچه را كه اولين بار براي مهمان كه نازل شد مي‌آورند آن را مي‌گويند نُزل. تقسيم انسان به مؤمن و كافر و رسيدن به بهشت و جهنم در اثر تشخيص خوب يا بد دربارهٴ زينت است كه اگر كسي زينت حيات دنيا را با زينت انسان خلط نكرد مغالطه نكرد امر بر او مشتبه نشد اين اهل بهشت است و اگر كسي زينة الحياة الدنيا را زينت انسان تلقّي كرد به آن سَمت رفت گرفتار جهنم مي‌شود و چون گرفتار جهنم مي‌شود جهنم براي او نُزل است بهشت براي بهشتيان نُزل آن وقت اين سؤال توليد مي‌شود كه اگر مهماني آمد و ميزبان براي اين مهمان نزل آورد يعني چيزي كه پيش‌پذيرايي است اصل پذيرايي چيست؟ اگر پيش‌پذيرايي مهمانِ كافر جهنم است پيش‌پذيرايي مهمان مؤمن بهشت است آن پس‌پذيرايي‌اش چيست؟ فرمود چيزهايي در قيامت هست كه به خيال كسي نمي‌آيد اين جنّاتي كه ما وصف كرديم حور دارد، قصور دارد، غِلمان دارد، ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[13] است اينها تازه نُزل است اما ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[14] چيزهايي است كه اصلاً به فكر كسي نمي‌آيد ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[15] هيچ كس نمي‌داند آنجا چه خبر است چون شبيهش كه در دنيا نيست وقتي شبيهش را نديد ما چه تعريف بكنيم؟!

غرض اين است كه مَقسَم اين دو گروه آن است كه آنچه در جهان هست يك وقت كسي مي‌فهمد كه اين زينت حيات دنياست مجذوب آن نمي‌شود ايمانش را حفظ مي‌كند، يك وقت گرفتار وسوسه و مغالطه مي‌شود خيال مي‌كند اين زينت انسان است مجذوب او مي‌شود و دنيا و آخرتش را از دست مي‌دهد پس افراد يا مُحقّ‌اند با مبطل، يا مؤمن‌اند يا كافر در نتيجه يا اهل جهنّم‌اند يا اهل بهشت وقتي اهل جهنم شدند جهنم براي اينها نُزُل است و اگر مؤمن شدند جنّات الفردوس براي اينها نزل اما بالاتر از جهنم و سخت‌تر از جهنم چيست؟ همان است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ ﴿وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[16] يا در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «زمر» و غير «زمر» فرمود: ﴿وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾[17] يك سلسله عذابهايي دامنگير آنها شد كه اصلاً فكرش را نمي‌كردند چنين عذابي آيا هست يا نه، چون مشابه‌اش را در دنيا نديده بودند اين نُزل هم گفتند براي آن است. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ در مقابل كفار است كه بحثش اين روزها گذشت ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اين را بارها ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم براي عذاب يك عامل قائل است و آن معصيت است معصيت باعث عذاب است اما نعمت ويژهٴ بهشت دو عامل لازم دارد يكي ايمان، يكي عمل صالح صِرف ايمان كافي نيست كه انسان وارد بهشت بشود لذا غالباً وقتي جريان وعدهٴ بهشت مطرح است ايمان و عمل صالح مطرح است اگر در بعضي از موارد به همان ايمان بسنده كرد براي اينكه محفوف به قرينه است يا قبل يا بعد عنوان عمل صالح ذكر شده است اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ ما اين پيش‌پذيرايي را آماده كرديم به عنوان ﴿كَانَتْ﴾ هم تعبير فرمود اينها وقتي وارد شدند از راه رسيدند تامّهٴ موت سخت است جريان برزخ سخت است ورود در ساهرهٴ قيامت سخت است اين عقبه‌هاي كئود را كه پشت سر گذاشتند وارد مي‌شوند به ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ كه اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ تازه نُزُل است براي آنها، اما بالاتر از ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ بالاتر از اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ مطالبي است كه بخشي از آنها در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيهٴ هفده به اين صورت آمد كه البته دربارهٴ نماز شب‌خوانها و مانند آن است كه ﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[18] هيچ كس نمي‌داند ما چشم‌روشنايي كه براي اينها در قيامت ذخيره كرديم چيست؟ اين نكره هم در سياق نفي است البته آنهايي كه مي‌فرمايد: «لو كشف الغطاء ماازددت يقينا»[19] مستثناي‌اند وگرنه ديگران نمي‌دانند در بهشت چه خبر است. ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا در مقابل اين آيه دربارهٴ كفار و جهنّميها آيهٴ 47 و 48 به اين صورت است فرمود: ﴿وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾ براي دوزخيان آن‌قدر تلخي پديد مي‌آيد كه اصلاً فكرش را نمي‌كردند ﴿وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ آنچه بالأخره خيال نمي‌كردند و در دنيا نمونه‌اش را نديده بودند هست چه اينكه در همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ ﴿وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[20] اين براي كسي كه اهل نظر هست، اهل بصر نيست آنهايي كه اهل بصرند هر چيزي را با صبغهٴ آيه بودن مي‌بينند اگر هم دربارهٴ زمين خداي سبحان فرمود: ﴿أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾[21] يا ﴿إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾[22] يا ﴿إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[23] چون با قرينه همراه است اين نظر به معناي بصر خواهد بود چون به كيفيت خلقت آسمان و زمين تشويق مي‌كند كه چرا اينها دربارهٴ كيفيت خلقت آسمان، كيفيت خلقت زمين، كيفيت خلقت شتر فكر نمي‌كنند يك وقت است كسي دامداري، دام‌شناسي دارد يا دام‌پزشكي دارد بيطاري دارد اين نظر به كيفيت خلقت شتر ندارد اين يك بِيطار خوبي است يا يك فَلكي و هَيَوي و منجّم خوبي است اين دربارهٴ نظم ستاره‌ها مي‌انديشد اين يك رصدخانهٴ خوبي دارد اما كيفيت رفعت آسمان كه رافع آسمان چگونه آسمان را بلند كرد بدون ستون نگه مي‌دارد آيا ستون ندارد يا ستون دارد ولي مرئي نيست ﴿رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾[24] در اين زمينه فكر نكرده فقط دربارهٴ سير كواكب بحث كرده خسوف و كسوف را خوب بلد است، طلوع و غروب را خوب بلد است، مدارات اينها را خوب بلد است، حركت اينها را خوب بلد است كه سير افقي اين كهكشانهاست اما چه كسي كرد براي چه كرد در اين زمينه هيچ فكري نمي‌كند در اين بخش آيات كه نظر به كار رفته اين‌گونه از نظرها كارِ بصر را مي‌كنند چون دربارهٴ كيفيت خلقت است كه اينها مربوط به بحث ديروز بود.

خب، در اين قسمت فرمود بهشت براي بهشتيان نُزُل است اين پيش‌پذيرايي است چه اينكه جهنم براي دوزخيان و كفار پيش‌پذيرايي است آن پذيراييهاي بعد جاي خاصّ خودش را در آيات و سُوَر ديگر مشخص كرده است. خب، اين آيهٴ مباركهٴ 109 به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اختصاصي به سورهٴ مباركهٴ «كهف» ندارد چه اينكه مخصوص به اين بخش پاياني هم نيست اين جزء غرر آيات مي‌توان او را محسوب كرد جزء اصول كلي است كه قرآن كريم ناظر به آن است ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ فرمود اگر دريا مركّب بشود و بخواهد كلمات الهي را بنويسد اين دريا تمام مي‌شود اين مركّب پايان مي‌پذيرد ولي كلمات الهي هنوز پايان نپذيرفت اگر ما درياي ديگري را هم به كمك اين درياي تمام‌شده بياوريم كه او هم بشود مركّب باز بشرح ايضاً. مقصود از اين كلمه و كلمات نه در مقام كلام مقابل كلام است نه در مقابل فعل گاهي كلمه در مقابل كلام است اين مي‌شود مفرد آن مي‌شود مركب گاهي كلمه در مقابل فعل است اين مي‌شود امر لفظي آن مي‌شود كار جارحي و ديگر و مانند آن اما منظور از كلمه و كلمات در اين آيه نه در مقابل كلام است نه در مقابل فعل چون قرآن كريم گاهي كلمه را بر جمله و مطلب القا مي‌كند ﴿تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ﴾[25] كه أنّه كذا و كذا كلمهٴ خدا يعني اين مطلب الهي، گاهي كلمه را بر عين خارجي اطلاق مي‌كند مثل اينكه دربارهٴ عيساي مسيح مثلاً گفته شد او كلمة الله است و گاهي كلمه به معناي فعل است كه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه بود كه بارها آن خطبه در همين محفل خوانده شد كه فرمود كلام خدا «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»[26] حرف خدا كار خداست نه اينكه خدا ـ معاذ الله ـ دهاني داشته باشد، زباني داشته باشد با اين زبان حرف بزند «إنّما قوله فعله» فعلِ خدا حرف خداست چرا حالا فعل خدا را كلمة الله گفتند؟ براي اينكه كلمه دالّ بر ما في الضمير است كلمه يك امر مشهود است كه ما را راهنمايي مي‌كند به آن امر غايب آنچه در ضمير متكلّم است براي ما غايب است آنچه را كه او تلفّظ كرده براي ما حاضر است اين حاضرِ مشهود آن غايبِ مستور را به ما مي‌فهماند و چون معناي كلمه عندالتحليل اين است كه حاضر دليل غايب باشد، مشهود دليل مستور باشد سراسر عالَم مي‌شود كلمات الله چون آيات الهي‌اند آن غيبِ محض را به ما نشان مي‌دهند آن علوم غيبيه خدا، قدرت غيبيه خدا، عنايت غيبيه خدا، جود غيبيه الهي اينها را به ما نشان مي‌دهند پس عالَم مي‌شود كلمات الله، سنّت الهي كلمة الله است، سيرهٴ الهي كلمة الله است، افعال الهي كلمة الله است، خب بر اساس اين معيار اگر كسي دربارهٴ موجودي از موجودات عالَم دارد بحث مي‌كند دارد كلمهٴ خدا را تفسير مي‌كند مي‌شود اسلامي، قهراً ما علمِ غير اسلامي نخواهيم داشت اگر علم برهاني است اگر شناخت سنّت است اگر شناخت خلقت است چه در آسمان باشد چه در زمين، چه در دريا باشد چه در صحرا تفسير كلمات الهي است كه خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد منتها اين چراغ گاهي عقلي است گاهي نقلي و هر دو چراغ را هم او روشن كرده به انسان عقل داده، به انسان هوش داده ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[27] كرده و مانند آن، براي انسان انبيا فرستاده از راه وحي بشر را تغذيه كرده و مانند آن. خب، پس ما علمِ غير اسلامي نخواهيم داشت يك، و كلمات الهي هم تمام‌شدني هم نيست اين دو، قهراً علوم مي‌شود نامتناهي اگر دريا مركب بشود اين بحر جنس است «الف» و «لام»ش عهد ذكري يا عهد لفظي نيست كه منظور از اين بحر درياي خاص باشد اين «الف» و «لام»ش جنس است جنسِ بحر، أيّ بحرٍ كان اين اگر مركّب بشود بخواهد كلمات الهي را يادداشت كند دفتر علوم الهي باشد اين دريا تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد حالا اگر درياي ديگري مانند درياي تمام‌شده او هم مركب بشود به مدد اين بيايد او هم تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد پس علوم الهي، علومي كه در جهان هست نامتناهي است و انسان را ذات اقدس الهي به چنين سفرهٴ نامحدودي دعوت كرده است ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ﴾ كه «الف» و «لام»ش نه عهد ذكري است نه عهد ذهني «الف» و «لام»ش جنس است يعني أيّ بحر كان ﴿مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ﴾ براي تأكيد و تفخيم در غالب اين موارد به جاي ضمير كه ضمير كافي بود اسم ظاهر مي‌آورند ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ﴾ اگر مي‌فرمود ﴿لَنَفِدَ﴾ كافي بود اما اسم ظاهر را به جاي ضمير آورد فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ﴾ اگر هم مي‌فرمود: ﴿قَبْلَ أَن تَنفَدَ﴾ باز هم كافي بود كه ضمير ﴿تَنفَدَ﴾ به آن كلمات برمي‌گردد آن كافي بود لكن دوباره كلمات را با اسم ظاهر آورده و تشريفاً كلمهٴ رب را هم تكرار كرده در دو جا كلمهٴ كلمات آمده، در دو جا كلمهٴ ربّ آمده، در دو جا كلمهٴ بحر آمده تفخيماً و تعظيماً ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ اين معنايش اين نيست كه اول اين دريا تمام مي‌شود كه مركب است بعد كلمات تمام مي‌شود خير، كلمات تمام‌شدني نيست به چه دليل؟ به دليل اينكه اين دريا كه تمام شد درياي ديگر هم اگر كمك اين درياي اول بيايد حكم همين دريا را دارد مي‌شود ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ درياي سوم هم اگر به كمك درياي اول و دوم بيايد همين حكم را دارد ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ اين است كه «لا منتهيٰ لجوده» جود او لامتناهي است از اين طرف اگر نبود اصرار كتاب و سنّت به اينكه فيض خدا ابدي است خيليها كه ازلي‌بودن فيض خدا را نمي‌پذيرند ابدي‌بودن فيض خدا را هم نمي‌پذيرفتند چون بشرِ محدود الفكر مي‌گويد مگر مي‌شود چيزي غير خدا ابدي باشد؟ بله، غير خدا ابدي است منتها ابدي بالعرض و بالغير غير خدا ازلي است منتها ازلي بالعرض و بالغير. واقع اگر نبود اصرار كتاب و سنّت كه بهشت ابدي است، بهشتيها ابدي‌اند، تا و حتّي و ميلياردها و بيلياردها سال مطرح نيست دربارهٴ جهنم بعضيها نظرهاي خاص ارائه كردند ولي دربارهٴ بهشت احدي تفوّق نكرده كه بهشت تمام مي‌شود، بهشتيها تمام مي‌شود، ارواح مؤمنين تمام مي‌شود، ابدان مؤمنين تمام مي‌شود اين نيست حتي ندارد شما الآن از اينجا از صفر شروع كنيد تا اورانوس و نپتون تا آنجايي كه ستاره كشف شد همه جا را صفرگذاري كنيد و يا راه شيري به اين كهكشانها را صفرگذاري كنيد و ارقام اين صفر هم همه ميليارد و بيليارد باشد تا آنجا كه حساب هست و صفرگذاري است متناهي است منتها علم بايد پيشرفت كند و بگويد اين رقمش چيست؟ اما مسئلهٴ بهشت اصلاً قابل تصوّر تناهي نيست اگر شما از اينجا صفرگذاري بكنيد و هر كدام از اين صفرها هم بيليارد باشد نه ميليارد تا آنجايي كه علم كشف كرده باز مي‌شود متناهي بهشت اين‌قدر نيست ابديّت يعني ابديّت اگر اصرار كتاب و سنّت نبود كه انسان ابدي است، بهشت ابدي است، فرشته‌ها ابدي‌اند خيليها باور نمي‌كردند مي‌گفتند مگر مي‌شود غير خدا ابدي باشد بله، آن خدايي است كه از بيكران تا بيكران جود دارد

لم يزل سيدي بالحمد معروفا    و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا[28]

اين بيان نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيّم توحيد نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) وقتي جريان خلقت را شرح داد به آن ستون تكيه داد «ثمّ أنشأ يقول» آن وقت اين اشعار را حضرت خواند خدا براي ازل جواد بود، جود فعل است، فيض است، صفت ذات كه نيست

لم يزل سيدي بالحمد معروفا    و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا

او از بيكران تا بيكران «دائم الفضل علي البريّه»[29] است منتها عالَم حادث است سماوات حادث است، ارضين حادث است ما چيزي باقي نداريم فضلاً از قديم اينها مي‌آيند و مي‌روند، نبودند پيدا شدند بعد از بين مي‌روند ريخته شدند پاشيده شدند دوباره تنظيم شدند ولي او «دائم الفضل علي البريّه»، «دائم الجود علي البريّه» است اصلاً فرض ندارد كه ذات اقدس الهي باشد و تعطيلِ محض بعد فيض شروع بشود چون در عدم محض اينجا و آنجا ندارد، مصلحت و مفسده ندارد نمي‌شود گفت الآن مصلحت نيست بعداً براي عالَم مصلحت است ما الآني نداريم، مصلحتي نداريم، مفسده‌اي نداريم، اينجا و آنجا نداريم وقتي عدمِ محض بود انقطاع جود فرض ندارد، فرض ندارد يعني فرض ندارد عالَم حادث است يعني سماوات نبود و پيدا شد، ارضين نبود و پيدا شد همهٴ اين موجودات در مقطعي نبودند و پيدا شدند ولي آن جود الهي ازلي است در جريان ابد هم همين طور است غرض اين طور نيست كه حالا اگر دو دريا به كمك درياي اوّلي آمدند كلمات الهي و فيض الهي تمام بشود ﴿وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ در آيات ديگر هم آمده كه بعضي آيات ديگر ﴿وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾[30] هفت دريا هم اگر به كمك اين دريا بيايند باز اينها تمام مي‌شوند و كلمات الهي كه سنّت الهي است و لا حَدّ لها اين تمام‌شدني نيست آن سبعه هم در مقابل ستّه يا ثمانيه نيست ﴿وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ يعني بِحار كثيره، بحار فراواني اگر به كمك بحر اول بيايند اينها تمام‌شدني‌اند اقيانوس آرام تمام‌شدني است اين اقيانوس آرام اگر بخواهد شرح حال خودش را بنويسد عاجز است بالأخره اين اقيانوس آب است يا نه؟ كيفيت پيدايش آب، بركت آب هر قطره‌اي بخواهد شرح حال خودش را بنويسد عاجز است چه رسد به شرح حال بيرون آب بالأخره اين آب از چه چيزي پيدا شده، درجهٴ دما بايد چطور باشد؟ برخورد هوا با برودت چطور بايد باشد كه ابر توليد بكند بعد باران توليد بكند كدام معيار هست؟ هر قطره‌اي بخواهد شناسنامهٴ خودش را بنويسد نمي‌رسد چه رسد به اينكه به بيرون دريا برسد بنابراين اين آيه جزء غرر آيات قرآن كريم است نه تنها در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بلكه در ساير سُوَر نشانهٴ نامتناهي بودن فيض خداست نه نامتناهي است يعني اول متناهي بود منقطع‌الأول بود ولي غير منقطع‌الآخر است، نه نامتناهي است يعني اول غير منقطع بود ولي آخر منقطع است بلكه او «دائم الفضل علي البريّه» است، «دائم الفيض علي البريّه» است

لم يزل سيدي بالحمد معروفا    و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا[31]


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo