< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 77 تا 82 سوره کهف

 

﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ ﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ ﴿فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[1]

جريان برخورد وجود مبارك موسي و خضر(عليهما السلام) هم از نظر زمان محلّ بحث است و هم از جهت سرزمين. از جهت سرزمين بحثش قبلاً گذشت كه آيا اين در مصر بود يا بعد از عبور از دريا و رسيدن به وادي تيه، از نظر زمان بحث است مرحوم مفيد دوتا احتمال با تقديم احتمال اول كه اين جريان براي قبل از نبوّت موساي كليم است قول دوم آن است كه بعد از نبوّت موساي كليم است روايات هم تأييد مي‌كند كه اين قصّه براي زماني بود كه وجود مبارك موسي اعلم از خضر بوده است از جهتي، اگر اين دو قسمت كاملاً روشن بشود كه آيا اين مصاحبه و اين همسفري براي قبل از نبوت بود يا بعد از نبوت در توجيه و تبيين نسيان و امثال اينها سهم مؤثري دارد اگر قبل از نبوّت بود خب حمل نسيان بر معناي ظاهري‌اش هيچ محذوري ندارد اما اگر بعد از نبوّت بود بالأخره نيازمند به توجيه است.

 

پرسش: معذرت مي‌خواهم در مورد فضيلتي كه فرموديد در مورد حضرت خضر فرموديد كه... و حال آنكه نمي‌شود كه هر دوتا فضيلت داشته باشند نسبت به هم اما از جهت ديگري باشد كه ..

پاسخ: خب بله چون فضيلت گاهي يك‌جانبه است نظير ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[2] يا ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[3] همه‌شان داراي نبوّت‌اند، رسالت‌اند، شريعت‌اند بعضهم أفضل‌ مِن بعض‌اند اين افضليّت يك‌جانبه است گاهي از سنخ شريعتِ نبوي و رسالي نيست يكي داراي شريعت است يكي داراي علم تأويل بنابراين دو سنخ است ممكن است اين تفاضل دوجانبه باشد نه يك‌جانبه. انبيا را كه مي‌سنجند ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾ مرسلين را مي‌سنجد ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ اما كسي كه اهل شريعت و رسالت و نبوّت باشد و ديگري اهل تأويل باشد اينها از يك سنخ نيست لذا تفاضلشان ممكن است دوجانبه.

 

پرسش: اينها فيلت يكي‌شان نبايد كه مورد بحث باشد.

پاسخ: آنكه وجود مبارك خضر در علم تأويل افضل بود و موسي(سلام الله عليه) مأمور شد كه از علم تأويل او استفاده كند.

 

پرسش: در شريعت بله اما در اصل كلي كه مي‌خواهيد حساب كنيد بالأخره بايد يكي‌شان.

پاسخ: نه، آخر يكي مثلاً در فقه قوي‌تر است يكي در اصول قوي‌تر است، يكي در فقه قوي‌تر است يكي در كلام يا حكمت قوي‌تر است حُكما را كه با هم مي‌سنجند يا فقها را با هم مي‌سنجد اصوليها را با هم مي‌سنجند يكي فاضل است يكي افضل اما وقتي يكي حكيم بود يكي فقيه خب ممكن است اين در اين جهت فضيلت داشته باشد او در آن جهت فضيلت داشته باشد از يك سنخ نيست، خب.

 

اين بايد هنوز اين بحث دوتا فصل را سيدناالاستاد مرحوم علامه در الميزان ذكر كردند بعد از بحث تفصيلي كه مربوط به اين قصّه است كه شايد آنچه كه سخنان مرحوم مفيد و سخنان مرحوم سيّد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء است ما در ضمن آن دوتا فصل ذكر كنيم مرحوم علامه بعد از اينكه بحث تفصيلي را به پايان بردند دوتا فصل منعقد كردند براي جريان تبيين قصهٴ موسي و خضر(سلام الله عليها).

مطلب ديگر اينكه اگر اين صحنه بعد از نبوّت بود وجود مبارك موساي كليم از صبرِ كلان برخوردار بود چه اينكه در بحث ديروز اشاره شد خداوند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از موساي كليم با جلال و شكوه ياد مي‌كند اول سورهٴ «ابراهيم» اين است كه ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ بعد به وجود مبارك پيامبر دستور مي‌دهد اين كار را بكن آن‌گاه به عنوان نمونه آيه پنج همان سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين است كه ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ در جريان موسي(سلام الله عليه) تنها سخن از صبر و شكر نبود بلكه صبّاران و شكوران بودند كه اين صحنه را پشت سر گذاشتند و بر فراعنه مسلّط شدند پس موسي چنين شخصيتي است گاهي صبر، صبر مذموم است و نسيان، نسيان محمود و ممدوح آنچه را كه سهوِ قلمِ بعضي از محدّثان است دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مثلاً سهوي كرده نماز شب از يادش رفته يا مانند آن، آن يك سهو مذمومي است كه نياز به توجيه دارد اگر سند درست باشد اما در اينجا يك سهو، سهو محمودي است كسي كه غيور است و صاحب شريعت است وقتي ببيند خلاف شرع واقع مي‌شود و مأمور به تأويل هم نيست خب بايد سؤال بكند لذا سؤال كرده سؤالِ توجيهي كه خب چرا اين كار را كردي؟ اگر چيزي يادش رفته براي حفظ دين يادش رفته اين بر خلاف آن است كه كسي نماز شب يادش برود يا نماز ظهر و عصر يادش برود كه احتياج داشته باشد مثلاً به تذكره تا بگويند اطمينان مردم سلب مي‌شود يا در امر عادي سهو و نسيان بكند تا كسي بگويد سهو و نسيان در امر عادي هم روا نيست براي اينكه اطمينان مردم سلب مي‌شود اما اگر كسي براي حفظ شريعت از چيزي غفلت كرده باشد اين جاي حمد و ثنا دارد جاي اعتراض ندارد اين براي حفظ شريعت اعتراض كرده لذا اين سهوها و اين نسيانها مذموم نيست و اما اگر ما بخواهيم توجيه كنيم بگوييم اين نسيان به معني ترك است درست است كه نسيان گاهي به معناي ترك مي‌آيد اما آنجا با قرينه همراه است در اينجا قرينه بر خلاف است در آنجا كه نسيان به معناي ترك است نظير آيه 126 سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا با قرينه همراه است و محذوري هم ندارد اصلِ جريان اين است كه در سورهٴ «طه» آيهٴ 125 فرمود عده‌اي كور محشور مي‌شوند بعد در قيامت اعتراض مي‌كنند مي‌گويند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾ ذات اقدس الهي جواب مي‌دهد ﴿قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا﴾ تو عمداً آيات ما را پشت سر گذاشتي نه اينكه فراموش كردي ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ ما هم عمداً تو را گذاشتيم كنار اين تركِ عمدي است هم در آن صدر هم در ذيل، هم ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا﴾ يعني عمداً گذاشتي كنار ما هم تو را عمداً از رحمت دور كرديم اما در اينجا نسيان به معناي تركِ عمدي باشد با تعهّدسپردن هماهنگ نيست اخلاقي نيست اين كار كسي تعهّد بسپارد بعد عمداً نكند لذا در سورهٴ مباركهٴ «طه» حمل نسيان بر ترك عمدي رواست اما در آيهٴ محلّ بحث حمل نسيان بر تركِ عمدي نارواست براي اينكه اين تعهّد سپرده.

مطلب بعدي آن لطيفه‌اي كه در تفسير شريف الميزان هست قريب به آن در تفسير ابي‌السعود هم هست يعني تفسير ابي‌السعود كه خب براي چند قرن قبل است مي‌گويد قصّهٴ اول شرط و جزا به فعلِ خود خضر(سلام الله عليه) وابسته بود در قصهٴ دوم و سوم فعلِ خضر جزء شرط قرار گرفت ﴿قَالَ﴾ موسي كه سؤال است جزء جواب قرار گرفت براي اينكه همه بي‌صبرانه منتظر اين هستند كه موسايي كه تعهّد سپرد چه كار مي‌كند چون همه بي‌صبرانه منتظر اين هستند ببينند موسي چه كار مي‌كند لذا حرفِ موساي كليم، جواب موساي كليم به عنوان جزاي شرط قرار مي‌گيرد و كار خضر(سلام الله عليه) تتمّه آن شرط قرار مي‌گيرد اين بيان ممكن است عبارتها قدري مختلف باشد و در الميزان يك مقدار شفاف‌تر و عميق‌تر طرح شده باشد ولي اصلش در تفسير ابي‌السعود هست.

خب، اما اينكه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ﴾[4] اين ركوب در قرآن كريم اگر راجع به سفينه و امثال سفينه باشد با «في» استعمال مي‌شود نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» به اين صورت ذكر شده است كه نوح(سلام الله عليه) در آنجا فرمود آيهٴ 41 سورهٴ «هود» ﴿وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا﴾ نه «اركبوها» ﴿قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا﴾ سوار بشويد در سفينه در آيه محل بحث هم دارد كه ﴿إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ﴾ اما اگر سخن از اسب و امثال اسب باشد آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان شده كه فرمود ما اين دواب را و اين انعام را براي شما آفريديم كه بارهاي شما را جابه‌جا كند در آيهٴ هشت سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا﴾ نه «لتركبوا فيها» اين جهاتي دارد كه برخي از آن جهات ظاهري‌اش اين است كه انسان وارد كشتي مي‌شود اما وارد اسب نمي‌شود جهات ديگري هم دارد كه باز در تفسير ابي‌السعود در بحث سورهٴ مباركهٴ «هود» آنجا بيان كرده نه اينجا، اينجا فقط اجمالاً اشاره مي‌كنند، خب پس اين تفاوت بين ركوب انعام با ركوب سفينه‌ها در سفينه مي‌گويند «ركب في السفينه» اما دربارهٴ اسب و امثال اسب مي‌گويند «ركبه» حالا وقتي سوار شدند اصل اين قصّه‌ها را ما به پايان ببريم ببينيم كه نتيجهٴ تفسيري چيست تا برسيم به بحثهاي كلامي‌اش به خواست خدا.

 

پرسش: توجيه استدعايي كه اينها كردند و از اهل قريه طعام خواستند.

پاسخ: اين براي اينكه خب يك انسانِ گرسنه وقتي وارد يك قطعه شد از كرامت آنها مي‌خواهد استفاده كند ضيافت بود نه صدقه به دليل اينكه دارد ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾ خب اگر كسي ضيافت طلب بكند يعني خود را در معرض ضِيف قرار بدهد آنها حاضر نباشند مُضيف باشند مهمان‌پذير باشند اين جاي نقد اخلاقي هست كسي از آنها كمك نخواست كه اينها فقر را تحمل مي‌كردند اما ضيافت و مهماني با كرامت هماهنگ است خود موساي كليم(سلام الله عليه) در جريان ورود بر مَدين آنجا همين صحنه‌ها را پشت سر گذاشت در سورهٴ مباركهٴ «قصص» دارد كه وقتي وجود مبارك موساي كليم وارد سرزمين مدين شد ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾[5] ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾[6] يعني «أشرف» به سرِ چاه رسيد ﴿وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ﴾ اين ﴿وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ﴾ نظر شريفتان باشد تا روشن بشود با ﴿كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ هماهنگي دارد خود موساي كليم از سفر رسيده خسته بود و رنجِ آبكشي اينها را هم تحمل كرد ﴿فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[7] از كسي چيز نخواست با خدايش درددل كرد با رازق حقيقي درددل كرد الآن هم اگر كسي نيازمند به غذا باشد خود را در معرض ضيافت قرار بدهد كه نقص نيست در معرض صدقه‌گيري قرار بدهد نقص است اين دو بزرگوار در معرض ضيافت قرار دادند آنها هم ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾ آن‌گاه در چنين شرايطي هر دو ديدند كه اين ديوار دارد مي‌افتد قبلاً هم اشاره شد كه اين ﴿يُرِيدُ﴾ را ما نبايد بر اساس همان ادبيات جاهلي سبعهٴ معلّقه، جامع‌الشواهد و اينها معنا كنيم زبان قرآن يك زبان خاصّي است اگر قرآن طبق پنج طايفه از آيات براي صدر و ذيل عالَم شعور قائل است و اگر طبق روايات فراواني هر سرزميني شهادت مي‌دهد، هر سرزميني شكايت مي‌كند مخصوصاً دربارهٴ مسجد شهادت مي‌دهد كه كدام همسايه آمد كدام همسايه نيامد، شكايت مي‌كند كه چه كسي آمد چه كسي نيامد اينها را كه نمي‌شود همه‌اش را بر مجاز و تشبيه و استعاره و كنايه حمل كرد كه ما كه براي ما روشن نيست كه اينها چيز نمي‌فهمند اصرار كتاب و سنّت هم اين است كه اينها شهادت مي‌دهند، شكايت مي‌كنند در قيامت حاضرند ما همه اينها را حمل بر مجاز بكنيم آخر به چه قانوني حمل بر مجاز بكنيم يك آيه و دو آيه نيست، يك روايت و دو روايت نيست هيچ سرزميني نيست مگر اينكه شهادت مي‌دهد كه كسي اين آقا در اينجا چه كرده و چه نمي‌كند، هيچ مسجدي هم نيست مگر اينكه شهادت مي‌دهد يا شكايت مي‌كند يا شفاعت مي‌كند خب اينها كه مجاز نيست مي‌گويد مسجد شهادت مي‌دهد كه كدام همسايه آمده كدام همسايه نيامده يعني فرشته‌ها شهادت مي‌دهند؟ اينها كه نيست يا قبر هر روز صدا مي‌زند «أنا بيت الوحشة»، «أنا بيت الغربة»[8] ، «أنا بيت الكذا» بگوييم همهٴ اينها مجاز است خب هم مرحوم شيخ طوسي نقل كرد كه بارها نقل كرديم هم جناب زمخشري در كشّاف هر دو يكي از بزرگان شيعه يكي از بزرگان اهل سنّت نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي بود كه هر وقت من قبل از نبوّت آنجا عبور مي‌كردم «كان يُسلّم عليّ بمكة قبل أن أبعث إنّي لأعرفه الآن»[9] آن سنگ هم الآن من مي‌شناسم هر وقت من رد مي‌شدم به من سلام مي‌كرد همهٴ اينها را بگوييم حمل بر مجاز است براي اينكه سبعهٴ معلّقه و ادبيات عرب اينها را نمي‌فهمد اينها كه نيست ﴿يُرِيدُ﴾ يعني ﴿يُرِيدُ﴾ حالا آنها مي‌گويند ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[10] اگر تو بتواني سؤال بكني او جواب مي‌دهد حالا چون شما نمي‌تواني سؤال بكني اين مي‌گويد مضاف محذوف است «و اسأل أهل القريه» و گرنه قريه شهادت مي‌دهد، قريه شكايت مي‌كند، قريه هم عالِم است اگر ما دليلي بر خلاف داشتيم بله از اين ظاهر دست برمي‌داريم اما دليل بر خلاف نداريم بلكه آيات ديگر تأييد مي‌كند ﴿يُرِيدُ﴾ يعني ﴿يُرِيدُ﴾ مي‌خواست بيفتد خب اين در جريان وجود مبارك مادر امام باقر كه نقل شده است درست است اينها خبر واحد است اما يكي دوتا نيست مادر امام باقر(سلام الله عليهما) داشت عبور مي‌كرد ديوار در حال ريزش بود حضرت با دستش اشاره كرد فرمود: «لا بحقّ المصطفي» اين ديوار همان طور منحدراً ماند تا حضرت عبور كرد بعد ديوار افتاد درست است خبر واحد است اما يكي و دوتا و ده‌تا نيست اينها را بگوييم همه اينها حمل بر مجاز است، همهٴ اينها حمل بر تشبيه است اين طور كه نيست كه.

 

پرسش:...

پاسخ: اگر رفته باشد بله، اما آيه ظاهر در حيات نيست كه.

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب به آن معنا بله به آن معنا اتّخذ درست است اما اينكه زنده شده باشد اگر دليلي داشته باشيم نأخذ به كه آن آب بشود آبِ حيات اما دليل بر اينكه آن آب، آب حيات بود او زنده شد نداريم ولي خب رفت ديگر.

 

پرسش: عرض بنده اين است كه يعني اگر لاشه حوت...

پاسخ: آن لاشهٴ حوت درك دارد چه در مِكتل باشد مثل خود مِكتل وقتي كه در مكتل بود در زنبيل بود اهل شعور بود خود زنبيل اهل شعور است آن صخره اهل شعور است اختصاصي به حالت ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً﴾[11] ندارد چيزي در علم ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[12] اين جامع‌ترين آيه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود كه گذشت هيچ چيزي نيست مگر اينكه مسبّح حق است و محمّد حق است «تسبيح‌گوي او نه بني‌آدم‌اند و بس» آن‌وقت آن بزرگوار تازه از بلبل سخن گفته «بلبل و شاخه و برگ همه تسبيح‌گوي حقّ‌اند» اين گفته كه «تسبيح‌گوي او نه بني‌آدم‌اند و بس٭٭٭هر بلبلي كه زمزم» نه خير، هر بلبلي كه زمزمه و هر شاخه و هر برگي كه حركت مي‌كند. غرض اين است كه اگر ما دليل بر خلاف داشته باشيم خب دست از ظاهر برمي‌داريم اين حوت و آن مكتل و آن صخره و همهٴ اينها شاهدند و مُدرِك‌اند چيزي در عالم نيست كه نفهمد، خب اين ﴿يُرِيدُ﴾ به آن معناست.

مطلب بعدي درباره ﴿أَقَامَ﴾ است اين ﴿أَقَامَ﴾ گرچه محتمل است كه به نحو اعجاز باشد و با نفس مؤثّر وجود مبارك خضر باشد اما از اينكه وجود مبارك موساي كليم گفت اگر مي‌خواستي اجري مي‌گرفتي اين دوتا پيام را به همراه دارد يكي اينكه خب با اراده و با كارِ معجزه كه نمي‌شود اجر گرفت كاري بايد باشد كه بالأخره «يُبذل بإزائه المال» اين يك، دوم اينكه بايد در حضور عده‌اي باشد خب اگر مردم بي‌خبر باشند در آنجا حضور نداشته باشند وجود مبارك موساي كليم مي‌فرمايد خوب شد كه از اينها يك اجرت مي‌گرفتي آخر كسي نبود تا از آنها اجرت بگيرد كه اين دوتا پيام را دارد كه عده‌اي حضور داشتند يك، و كار هم به نحو عادي بود يعني كارگري بود، معماري بود، مهندسي بود بالأخره بازسازي بود، نوسازي بود بالأخره ديوار را درست كردن بود درست است مي‌توانست از راه معجزه و كرامت الهي آن كار را بكند اما بر اساس آن كه اجرت نمي‌دهند از اينكه گفت ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اين نكات برمي‌آيد. درباره «اتّخذ» و «أخذ» كه «تَخذ» هم به معني «أخذ» هست بحثي در ديروز گذشت مثل «تَبع» كه «تَخذ» بر وزن «تبع» به معني «أخذ» است آن‌گاه ديگر تشديد ندارد «لتَخذتَ» مثل «لأخذت» لكن اينجا كه قرائتش مشدّد است گفته شد كه اين «أخذ» رفته باب «افتعل» و آن تبديل به «تاء» شده، شده «اتّخذ» ﴿لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ آن‌گاه وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) فرمود اين ديگر آخرين نوبت بود براي اينكه شما قبلاً دوبار مهلت خواستي در بار سوم گفتي از اين به بعد ديگر به من مهلت نده براي اينكه عذر را به پايان رساندي ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾[13] ديگر من عذري ندارم ديگر عذرخواهي نمي‌تواني بكني چون به پايان رساندي خودت هم گفتي كه ﴿إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْ‌ءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي﴾[14] براي اينكه من دوبار عذر داشتم عذرخواهي كردم الآن ديگر عذري ندارم بياورم كه ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾ لذا وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) به موسي(سلام الله عليه) فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾ براي اينكه كاملاً مسئله تسويه بشود و جدايي حاصل بشود نفرمود «هذا فراق بيننا» فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾.

اما اينكه من گفتم كارِ من با حكمت است به شما اطلاع مي‌دهم حالا دارم اطلاع مي‌دهم من بايد به وعده‌ام وفا كنم ﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ تفسير نيست، علم به باطن نيست چون باطن يك نحوه تفسير است با ظواهر و با مفاهيم كار دارد در برابر ظاهر باطن است، در برابر اين اصلِ اين تفسير تأويل است شيء يا تفسير است يا تأويل، تفسير يا ظاهر است يا باطن، باطن با مفاهيم كار دارد كه مفهومش اين است دقيق‌ترش اين است بالاترش اين است اما تأويل با خارج كار دارد از أوْل است، از رجوع است يعني بازگشت اين صحنه آن حادثهٴ واقعي است مثل اينكه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بعد از اينكه پدر و مادر و برادرانش خضوع كردند گفت ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾[15] تأويل رؤيا غير از تعبير رؤيا است رؤيايي آدم مي‌بيند يك معبّر عبور مي‌كند به آن واقع مي‌رسد مي‌گويد بله عده‌اي مثلاً تو به مقامي مي‌رسي عده‌اي در برابر تو خضوع مي‌كنند اين مي‌شود تعبير كه آن صحنه را كه اين شخص در عالم رؤيا ديد اين را گزارش مي‌دهد نزد معبّر، معبّر اگر روان‌شناس باشد، روان‌كاو باشد، باخبر باشد از قداستي برخوردار باشد آنچه را كه اين شخص ديده است از اين بر اساس تناسباتي كه خودش بلد است عبور مي‌كند، عبور مي‌كند، عبور مي‌كند تا به آن اصل برسد بعد مي‌گويد اين حادثه واقع مي‌شود اين مي‌شود تعبير، اگر كسي درهم زندگي مي‌كند آشفته زندگي مي‌كند اين هم آشفته خواب مي‌بيند خوابهاي آشفتهٴ كلافِ سر در گُم اين اضغاث احلام است اين تعبير ندارد آن معبّر را خسته مي‌كند از كجا بخواهد عبور بكند؟ شما مي‌بينيد در جلسه‌اي شركت كنيد كه چند نفر غير اهل علم حضور دارند حرف نزنيد ببينيد اينها در اين يك ساعتي كه اينجا نشستند اول وارد چه مطلبي شدند آخر وارد چه مطلبي وقتي كه مي‌خواهند خداحافظي كنند اين جلسه يك كلافِ سر در گُمي هست از هر دري سخن به ميان آمده به اندك مناسبت يا بي‌مناسبت، اما وقتي وارد جلسهٴ علما مي‌شوي مي‌بيني اول كسي مسئله‌اي طرح مي‌كند بعد به مناسبت او يك مسئلهٴ عميق‌تري و آخر با اول كاملاً منسجم است اينها كه منسجم زندگي مي‌كنند خواب هم كه مي‌بينند منسجم است و تعبير دارد، آنها كه اضغاث و احلامي زندگي مي‌كنند خوابي هم كه مي‌بينند اضغاث و احلامي دارد و تعبير ندارد يعني كسي نمي‌تواند عبور بكند، عبور بكند به آن مطلب اصلي برسد ولي تعبير با مفاهيم كار دارد يعني اين معنا را كه اين شخص در عالم رؤيا ديد به معبّر مي‌گويد معبّر از آن صحنه عبور مي‌كند به مناسب، به مناسب، به مناسب به آن مرحلهٴ غايي مي‌رسد مي‌گويد چنين حادثه‌اي اتفاق افتاده است يا اتفاق مي‌افتد و بعداً مي‌بيني اين مي‌شود تأويل اما وقتي واقعيّتِ عيني محقّق شد اين مي‌شود تعبير اما وقتي واقعيّت عيني محقّق شد اين مي‌شود تأويل يعني رجوع و بازگشت آنكه ديدي اين وجود واقعي است كه وجود مبارك يوسف گفت ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾[16] اما آن دوتا خوابي كه هم‌بندها و زندانيهاي در مصر ديدند وجود مبارك يوسف براي آنها تأويل كرد كه فرمود: ﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ﴾ و بعد واقعيت را هم البته گفت از نظري كه چه مي‌شود آن حوادث واقعي را خبر داد. اينجا وجود مبارك خضر گفت تأويل اين قصّه آن است نه اينكه من دارم لفظي معنا مي‌كنم من كاري كردم اين كار بازدهي دارد آن بازدهش اين است ﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ﴾ كه من آن را آسيب رساندم اين يك وسيلهٴ نقليه بود كه يك عده از اين راه ارتزاق مي‌كردند نظير اتومبيل كرايه‌اي حالا يا باربري هست يا مسافربري وسيلهٴ نقليه آنها، يك عده هم مساكين اين عده مساكين وسيله نقليه‌شان كه يا باربري بود يا مسافربري يا مخلوط از اين راه ارتزاق مي‌كردند ﴿فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ﴾ كه ﴿يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ اين سه‌تا قصّه يا سه‌تا جريان يك قصّه با سه تعبير همراه شده يك‌جا فعلِ عيب و نقص است كه وجود مبارك خضر به خود اسناد مي‌دهد، يك‌جا مشترك از نقص و كمال است در دالان ورودي اين كار اين را به خودش و خدا اسناد مي‌دهد وقتي اين مي‌خواهد منشعب بشود به آن بخشِ خير فقط به خدا اسناد مي‌دهد اين دو، سومي كه فقط خير است ضمير را مفرد مي‌آورد به خداي سبحان اسناد مي‌دهد اين سه تعبير از ادبِ توحيدي وجود مبارك خضر حكايت مي‌كند ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ نه «فأراد الله أن يَعيبها» خدا خواست كه اين را عيب‌ناك كند من خواستم اين را معيبش كنم ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ اين «وَراء» گرچه به معني پشت سر هست خَلف در برابر أَمام لكن اطلاقات او و اصطلاح جامع او آن است كه جهتي كه انسان غفلت دارد گاهي اين «وراء» در جلو، گاهي در پشت سر، گاهي در يمين، گاهي رد يسار «وراء» يعني ماسوا اگر گفته شد ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ﴾[17] تنها پشت سر نيست چون خدا در تمام جهات حضور دارد اگر در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ هفت دارد كه ﴿إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ﴾ ﴿فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ﴾ يعني ماسواي اين اختصاصي به أمام و خلف و يا احدالجانبين ندارد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» كه سخن از توزيع اقسام كلام خداست در آيهٴ 51 آنجا مي‌فرمايد: ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ حالا حجاب جلو باشد اين وراي او، حجاب پشت سر باشد اين وراي او، حجاب در يمين يا شمال باشد اين وراي حجاب يميني يا شمالي مي‌شود در همهٴ موارد صادق است بالأخره يا از جلو اين كار را مي‌كردند يا پشت سر ما وقتي كه رفتيم به اين بندر سلطان اين منطقه حالا در اثر اينكه جنگي دارد يا كارگري زايد مي‌طلبد كشتيهاي سالم را به بيگاري مي‌برد اينكه دارد ﴿يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ يعني «كلّ سفينة سليمة غصبا» اين سليمه محذوف است به قرينهٴ مقام براي اينكه اگر هر كشتي را او به بيگاري مي‌برد خب چه سالم چه معيب چرا شما اين كشتي را معيب كردي؟ معلوم مي‌شود كشتي عيبناك را نمي‌برد كشتي سالم را براي باربري يا مسافربري دريا مي‌برد، خب.

فرمود اين كشتي را از اين جهت من سوراخ كردم كه اين محفوظ بماند مي‌بينيد هيچ جوابي به آن سؤال اصلي و اصيل حضرت موسي داده نشده خب موساي كليم مي‌گويد بالأخره كشتي را سوراخ كردي، سقف كشتي را كه نگرفتي اين بدنهٴ كشتي را گرفتي اين بدنهٴ كشتي هم كه نظير شيشهٴ ماشين نيست كه اگر پايين بياوري خطر نداشته باشد اين بدنهٴ كشتي وقتي آن چوبهايش گرفته شد خب آب با آن طوفاني كه دارد با آن موجي كه دارد مي‌آيد داخل ديگر ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[18] در معرض غرق است شما گفتيد كه من براي اينكه وسيلهٴ ارتزاق اين خانواده و اين چندتا مسكين محفوظ باشد من اين كشتي را سوراخ كردم خب باز سؤال ما را جواب ندادي اگر آب با آن موجش وارد اين سفينه مي‌شد خود اينها را از بين مي‌برد سفينه و اهلش غرق مي‌شدند شما اين را جواب بدهيد اين را گفت ﴿أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾[19] آن را ديگر وجود مبارك موساي كليم ديگر سؤال نكرد چون خودش اين صحنه را، وقتي او وليّ خداست بعد هم گفته من اين كار را به دستور خدا كردم ديگر تمام شد اينكه در پايان گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ يعني خداي من به من فرمود كه من اين چوبها را بردارم من هم چَشم، ديگر موساي كليم آرام شد براي اينكه آن خدايي كه به دريا مي‌گويد ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[20] خب اين سفينه را هم حفظ مي‌كند ديگر، ببينيد آن عنصر محوري اينجا مسكوت مي‌ماند وگرنه موساي كليم مي‌توانست بگويد خب بالأخره شما براي اينكه اين وسيلهٴ رزق اين چهارتا كارگر محفوظ بماند همه را به خطر انداختي آن سؤال مرا چرا جواب ندادي؟ گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ صدر قصه هم اين است كه اين شخص رحمت عند اللهي دارد، علم لدي اللهي دارد كسي كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[21] است از طرف خدا مأمور شده كه اين كشتي را آسيب برساند خب يقيناً اين كشتي محفوظ مي‌ماند ديگر خود كشتي سالم مي‌ماند به دليل اينكه همان صندوقچه محفوظ ماند، اهلش سالم مي‌ماند به دليل اينكه آنكه در صندوقچه بود محفوظ ماند، خب.

 

پرسش: حاج آقا اينكه بعضيها مي‌فرمايند وقتي كه كشتي را سوراخ كرد پارچه‌اي روي آ‌ن گذاشت كه مانع از ورود آب بشود.

پاسخ: بسيار خب، اينكه مشكل او را حل نمي‌كند آن آبِ قهّار دريا كه جلوي پارچه احتجاب نمي‌كند.

 

پرسش: حاج آقا اگر معجزه‌آسا باشد.

پاسخ: اگر معجزه‌آسا باشد خود آنها حل كردند قضيه را يعني احتياجي به اين كار ندارد اگر امرِ خداست خب امر خدا به دريا بگويد نيا، آب مي‌گويد نيا ديگر آنجا به صورت امر غايب فرمود دريا اين كار را بكن در جواب گفت چشم، ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ﴾[22] اين امرِ غايب است ديگر، ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ همين كار را كردند مدير جهان و مدبّر اين جهان دارد امر مي‌كند و امر تكويني است ديگر اينكه امر تشريعي نيست، خب اگر وجود مبارك خضر گفت من اين را كه به امر خودم نكردم به امر خدا كردم ديگر موساي كليم(سلام الله عليه) در اين زمينه هيچ حرفي نزد.

بعد درباره غلام ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ﴾ پدر و مادر اينها مؤمن بودند ﴿فَخَشِينَا﴾ اينجا دوتا كار است يك كار به حسب ظاهر سؤال‌برانگيز است و آن قتل نفس است، يك كار كمال است و احسان است و آن اين است كه دادنِ يك فرزند صالح، رئوف، مهربان كه عقوق نداشته باشد، طغيان و كفر نداشته باشد، پدر و مادر هم به طغيان و كفر نكشاند اين بخش را فقط به خدا اسناد مي‌دهد اما در طليعهٴ امر كه مشترك است بين خود و خدا ضمير متكلّم مع‌الغير مي‌آورد اما وقتي مي‌خواهد به دالان ورودي كمال برسد خودش را كنار مي‌كشد مستقيماً به خدا اسناد مي‌دهد ﴿فَخَشِينَا﴾.

 

پرسش:...

پاسخ: اول «خَشينا» است ديگر چون مشترك است بين خداي سبحان و بين موسي(سلام الله عليه).

 

پرسش:...

پاسخ: بله اين نظير فعل است تأثّر قلبي كه نيست همان كاري كه خداي سبحان انجام مي‌دهد كاري است كه در زمينهٴ خشيت محقّق مي‌شود همهٴ كارهايي را كه به خداي سبحان اسناد مي‌دهند دربارهٴ همين است كه كار در اين زمينه [انتظار] مي‌رود مثل ﴿عَسَي اللَّهُ﴾[23] ، ﴿يَرْجُوا اللَّهَ﴾[24] خدا اميدوار است، خب.

 

﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا﴾ اين غلام آن پدر و مادر مؤمن را ﴿طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ آيا آنها را در اثر تبليغ سوء و گرايشهاي باطل به طغيان و كفر بكشاند يا نه، خودش در اثر طغيان و كفري كه دارد عقوق داشته باشد، عصيان داشته باشد به آنها آسيب برساند يا هر دو، آن‌گاه هنوز ضمير متكلّم مع‌الغير محفوظ است ﴿فَأَرَدْنَا﴾ اينجا هم ضمير متكلّم محفوظ است ﴿أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ اين بخش كه فقط كمال است و لطف است و احسان است مستقيماً به خداي سبحان منفرداً اسناد داده شد كه خدا تبديل كند به جاي اين كسي كه گرفتار طغيان و كفر مي‌شود و ارهاق كفر و طغيان را هم دربارهٴ او مي‌توان حدس زد خداوند به جاي او فرزندي بدهد كه زَكي است، طاهر است يك، از نظر صِلهٴ رَحِم از او اقرب است دو، از نظر رعايت كردن حقوق پدر و مادر كه آنها را به طغيان و كفر نكشاند سه، نه نسبت به آنها طاغي و كافر باشد نه آنها را به طغيان و كفر بكشاند. ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ﴾ خب خود موساي كليم در آن صحنه چه كار كرده بود؟ آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده اين است كه وجود مبارك موساي كليم آن جوان را كُشت ظاهرش قتل بود ولي باطناً و واقعاً اين شخص مهدورالدم بود براي اينكه جزء ظالمان به طبقهٴ محروم بود و وجود مبارك موسي هم گفت ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[25] اما در اينجا فرمود: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ﴾ مثل اينكه اذان دارند مي‌گويند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo