< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 50 تا 51 سوره کهف

 

﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «كهف» در مكه نازل شد و عناصر محوري مسائل مكه توحيد و وحي و نبوّت و معاد و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق بود و جريان شيطان در فضاي شرك كاملاً مطرح است زيرا شيطان در فضاي مشركان هم معبود آنهاست هم مدبّر و مربّي و مُطاع و سرپرست آنهاست و هم ناصر آنهاست به زعم باطل اينها، قرآن كريم اين مسئله ي كليدي را در سُوَر مكّي كاملاً مطرح مي‌كند، شيطان را به خوبي معرفي مي‌كند بعد مي‌فرمايد شيطان نه ناصر كسي است نه سرپرست كسي و نه معبود كسي هر سه امر باطل است و برهان اقامه مي‌كند كه شيطان نه مستقلاً در عالَم تأثير دارد نه شريك واجب‌تعالي است، نه ظَهير و دستيار و مشاور و معين و معاون واجب است پس شيطان مخلوقِ محض است يك، و هيچ سِمتي در عالَم ندارد دو، پيروي از او چه در بخش نصرت‌خواهي، چه در بخش سرپرستي، چه در بخش عبادت و اطاعت باطل است و غيّ است و ضلال اين سه.

جريان آفرينش فرشته‌ها را به عنوان يك مسئله ي كليدي نقل مي‌كند لذا آ‌ن جريان تعليم اسما و امثال ذلك كه مربوط به سوره ي مباركه ي «بقره» بود اينجا اصلاً مطرح نيست فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ﴾ چون جريان آفرينش فرشته‌ها و كيفيت امر آنها به سجده و امثال ذلك در سُوَر قبلي گذشت فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا﴾ اينجا فقط در محور اطاعت فرشتگان و عصيان ابليس سخن مي‌گويد فرمود ما به فرشته‌ها دستور داديم كه براي آدم سجده كنيد آنها اطاعت كردند در جريان امر به سجده شيطان هم حضور داشت وگرنه در جريان آفرينش فرشته‌ها و درجات فرشته‌ها و امثال ذلك شيطان حضوري ندارد براي اينكه از جن است در اين مسئله ي امر به سجده شيطان هم سهيم بود ﴿فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ﴾ براي اينكه روشن بشود فرشته گناه نمي‌كند فوراً فرمود منشأ عصيان ابليس آن است كه او جن بود فرشته نبود ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ جن مثل اِنس يك موجود مختاري است كه شهوت و غضب دارد، مؤمن و كافر دارد، مطيع و عاصي دارد، متمرّد و مريد دارد و مي‌تواند عصيان كند و مي‌تواند اطاعت كند آنها هم مؤمنيني دارند و كافراني و اين شيطان چون از جن بود و راه عصيان باز بود معصيت كرد ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ فِسق يعني خروج از راه، وقتي كسي در بستر مستقيم حركت مي‌كند مي‌شود عادل و معتدل، وقتي از راه راست جدا شد فاصله گرفت مي‌گويند «إنحرف و فَسق» ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ پس او فاسق است هم ساختارش از جن است هم در برابر امر الهي عصيان كرده است اينكه گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ تنها معصيت نبود كه باعث لعن ابد بشود چون يك عصيان عادي باعث لعن ابد نمي‌شود اين استكبار بود ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[1] در برابر ذات اقدس الهي اظهارنظر كردن، به خدا گفتن كه تو نظرت اين است ولي من نظرم چيز ديگر است تمام استحقاق او براي عذاب ابد همين بر اساس استكبار اوست كه در برابر خداي سبحان گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[2] يعني شما نظرتان صائب نيست ـ معاذ الله ـ اين سخن از كفرِ مصطلح نيست ديگر ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ و اين شخصي كه در اين مَثل سوره ي «كهف» آمده مطيع همان شيطان بود او گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[3] اين كسي كه مي‌گويد ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ اين همان حرف شيطان است كه از زبان او شنيده مي‌شود در اين فضا كه مكه آلوده بود مشركان آلوده‌اند و در اين مَثل هم اين شخص آلوده بود ذات اقدس الهي جريان ابليس را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اين از جن است و از امر پروردگار منخسف شد و فاصله گرفت ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ﴾.

 

پرسش: شايد از ملائكه بوده اما چون امر خدا را اطاعت نكرد «كانَ» أي «كانَ مِنَ الجِنِّ».

پاسخ: خب حالا اين قرينه مي‌خواهد ديگر.

 

پرسش: در روايات هم آمده.

پاسخ: بله، روايات ديگر هم تثبيت كرده كه اين از جن بود چون روايات متعار‌ض‌اند بايد بر قرآن كريم عرضه بشوند مرجع مي‌شود قرآن كريم وقتي مرجع قرآن كريم شد ظاهر قرآن كريم اين است كه ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾، خب.

 

فرمود: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ﴾ شما او را و ذراري او را به عنوان اوليا قرار مي‌دهيد اوليا كه معناي متعددي دارد مي‌تواند در جامعش استعمال بشود كه هم شامل ناصر مي‌شود، هم شامل سرپرست و مدير و مدبّر مي‌شود و هم شامل مولا و معبود هر كسي در هر مقطعي با شيطان ارتباط داشته باشد مشمول اين نهي و مذمّت است ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾ ناصر خداست كسي از خدا نصرت نخواهد به دنبال جن‌گيري برود، سرپرست خداست كسي از خدا سرپرستي نطلبد به دنبال سرپرستي ابليس باشد، معبود خداست كسي خدا را عبادت نكند به طرف عبادت ابليس برود مشمول اين است آنهايي هم كه بت‌پرست‌اند در حقيقت معبودشان ابليس است براي اينكه ابليس اينها را منحرف كرده است گفت شما بتها را بپرستيد خود بتها كه اينها را دعوت نكردند به سوي خود در حقيقت مشركان «كانوا يعبدون الجنّ» است شيطان را عبادت كردند آن بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) گرچه از ائمه ديگر(عليهم السلام) هم نقل شده است در همين زمينه شاهدِ صادق است حضرت فرمود: «مَن أصغي إلي ناطقٍ فقد عَبَده فإن كان الناطق عن الله فقد عبد الله و إن كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس»[4] فرمود هر كسي گوش به حرف گوينده بدهد نه حرفش را استماع كند بعد تحليل كند رد كند و مانند آن وقتي ما مي‌گوييم فلان كس به حرفم گوش نمي‌دهد يعني قبول ندارد، فلان شخص از فلان شخص مي‌شنود يعني ترتيب اثر مي‌دهد اينجا كه امام جواد(سلام الله عليه) فرمود هر كسي گوش به حرف ديگري بدهد نه يعني بشنود ببيند او دارد چه چيزي مي‌گويد، خب اگر كسي گوش به حرف ديگري بدهد بعد حرف او را نقد كند كه اين بد نيست اما «مَن أصغي إلي ناطق» يعني كسي گوش به حرف ديگري بدهد شنواي حرف او باشد حرف او را بشنود «فقد عبده» اگر آن دستوردهنده و سخنگو از ابليس سخن مي‌گويد اين شخص ابليس را عبادت كرده است و اگر از خدا سخن مي‌گويد اين شخص خدا را عبادت كرده عبادت در بخش اعتقاد هست، در اوصاف هست، در بخش اعمال است. فرمود: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾ حالا بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) را هم مطرح مي‌كنيم ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾.

مشكل ديگري كه در اين آيه به آن استدلال شده و پرداخت فرمود نه تنها او آدم بدي است او نسبت به شما هم دشمن است يك وقت بحث در اين است كه او لياقت ندارد بله آن كسي كه فاسق است از امر پروردگار منحرف شد كه لياقت هيچ كدام از اين شئون ياد شده را ندارد نه نصرت، نه سرپرستي، نه معبود بودن. برهان ديگر در مسئله اين است كه او دشمن شماست نه تنها لايق نيست او دشمن شماست ﴿وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ﴾ يعني ابليس و ذريّه ابليس دشمنان شما هستند سعي مي‌كنند شما را از راه راست به در ببرند براي اينكه شيطان گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [5] من سرِ راه راست به عنوان كمين مي‌نشينم راههاي چاله و چالش‌دار و گودال كه راه خود اوست آنجا لازم نيست او كمين بكند در سرِ راه راست يعني در عبادتها و كارهاي خير مي‌نشيند كه جلوي راهيان راه را بگيرد راهزن كه نمي‌رود بيراهه كه، راهزن مي‌آيد سرِ راه مي‌نشيند گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يك صراط هم بيشتر نيست گفت من همين‌جا مي‌آيم كمين مي‌كنم آنها كه بيراهه مي‌روند كه جزء باند خودش‌ هستند راهزن سرِ راه راهيان مي‌رود نه بيراهه اين دشمن هم هست ﴿وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ﴾ بعد فرمود كساني كه شيطان را بدل ذات اقدس الهي گرفتند چه در بخش نصرت و ياري، چه در بخش سرپرستي و مديريت، چه در بخش عبادت اين بدلِ غلط است نسبت به مُبدَل و اين بدل، بدل بدي است ﴿بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ يعني «بئس ابليسُ بدلاً عن الله سبحانه و تعالي للظالمين» ظالمين براي خود به جاي خداي سبحان بدلي اتّخاذ كردند و آن ابليس است، خب. چرا حالا ابليس هيچ سِمتي ندارد؟ آنكه برهان اول بود كه او بيراهه رفته است برهان دوم اين بود كه سعي مي‌كند شما را بيراهه ببرد براي اينكه خودش فاسق است دشمن شما هم هست يعني دشمن ديانت شماست كه شما را به سَمت خود ببرد و فاسق كند چرا حالا او لياقت اين كار را ندارد؟ براي اينكه او هيچ‌كاره است در عالَم ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شما ابليس و ذريّه ي ابليس را براي چه به عنوان ناصر، براي چه به عنوان سرپرست، براي چه به عنوان معبود اتّخاذ مي‌كنيد؟ بالأخره يا بايد علماً چيزي را بدانند يا بايد عملاً كاري از آنها ساخته باشد اينها كه هيچ‌كاره‌اند در عالَم ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در هنگام آفرينش آسمانها و زمين اينها كه حضور نداشتند. در بحثهاي سابق داشتيم كه گاهي خَلق به معناي آفريدن است كه همان معناي مصدري است گاهي خلق به معناي مخلوق است نظير لفظ به معناي ملفوظ كه مصدر به منزله ي مفعول است آنجايي كه مي‌فرمايد: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[6] اين خَلقِ به معناي آفريدن است كه كار خداست كارِ خدا حق است آنجا كه مي‌فرمايد دنيا لهو و لعب است آن براي مخلوق است نه براي خَلق نوبتهاي قبل هم اين مثال را داشتيم آنهايي كه اسباب بازي براي كودكان مي‌سازند كار آنها حكيمانه است ولي محصول كارشان كه اين عروسك است اين ابزار بازي است آن كه هم عروسك براي كودكش مي‌خرد اين خريدن عروسك حكيمانه است ولي كارِ آن كودك بازي است كودكان را به بازي گرفتن حكمت است بچه‌هاي مدرسه را يك ساعت بازي دادن حكمت است هيئت مديره، طرّاحان برنامه اينها بازيگر نيستند اينها مدبّران حكيم‌اند ولي كسي كه رفته در مكتب چه در مدرسه، چه در راهنمايي، چه در دبيرستان، چه در بخشهاي بالاتر اين نيازي به بازي دارد، نيازي به ورزش دارد كودك را و نوجوان را به بازي گرفتن حكمت است گرچه او دارد بازي مي‌كند و پايان كارش هم چيزي نيست منتها او بايد بداند كه اين بازي وسيله ي نشاط است تأمين سلامت است براي آن ساعتهاي كارهاي علمي وقت را صرف اين بازي نكند اين چهار ساعت درس خواندن و يك ساعت بازي كردن حكيمانه است اگر اين بازي فراگير بشود وقت درس و بحث هم بگيرد خودش بشود ابزار درآمد اين مجموعه مي‌شود بازيچه، مي‌شود لهو و لعب اين چهار امر نبايد به هم مخلوط بشود يكي كار خداست به نام خَلق، يكي آسمان و زمين و دنياست كه مخلوق‌اند اين دو، كارِ خدا حكمت است اين سه، دنيا بازيچه است اين چهار، افراد را به بازي گرفتن حكمت است لذا چه در سوره ي مباركه ي «ص» چه در ساير سُوَر فرمود ما بازيگر نيستيم ولي دنيا بازيچه است خب دنيا را هم كه خدا آفريد فرمود خَلق حكمت است ولي مخلوق بازيچه است حواستان جمع باشد ما اين بازيچه را آفريديم تا شما يك چند لحظه بازي كنيد كه خستگي‌تان رفع بشود و اگر تمام عمرتان را به اين بازيچه صرف كرديد به بطالت گذرانديد جمع بين اين دو طايفه كه خَلق حق است ولي دنيا كه مخلوق است بازيچه است بر اساس آن چهار، پنج امر است و اين عنوان حق كه مي‌گويند «حقّ مخلوقٌ به»، «حقّ مخلوقٌ به» كه در كتابهاي اهل معرفت است ناظر به همين است ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[7] جهان با حق خلق شده است مثل اينكه يك معمار و مهندس بگويد مصالح ساختماني اين مسجد مثلاً بتون است، مثلاً آهن است محكم است خدا مي‌فرمايد مصالح ساختماني صدر و ذيل عالَم حق است عالم با حق خلق شده است از سنخ سيمان و آهن و چوب نيست چون با هر ابزاري از مصالح ساختماني كه حساب بشود خود او هم مخلوق است عالَم را با مصالح خاص نيافريده البته زمين موادّ اصلي‌اش مشخص است، آسمان موادّ اصلي‌اش مشخص است در پيدايش شمس و قمر و راههاي كيهاني و شيري فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ﴾[8] بعد فرمود مصابيح درست كرديم، موادّ اوليه‌ شمس و قمر هم يك مُشت دود بود ما اين دود را به صورت آفتاب در آورديم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ بعد ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ اين موادّ اوليه ي شمس و قمر، اما مجموعه ي آسمان و زمين كه ديگر موادّ اوليه ندارد كه موادّ اوليه و ثانويه همه در اين مجموعه است فرمود اين مجموعه مايه اصلي‌اش، خميرمايه‌اش، جان‌مايه‌اش، دل‌مايه‌اش حق است اينكه مي‌گويند حقّ مخلوقٌ به اين است آن‌وقت آن بزرگاني هم كه مي‌گويند حق عين خَلق است با اين حق كار دارند شما اگر با تفسير ابن‌عربي مأنوس باشيد ذيل همين آيه البته دهها مورد هم هست اما ذيل همين آيه كه محلّ بحث است دارد كه «و العلم بذات الحقّ محالٌ حصوله لغير الله»[9] مستحيل است غير خدا بتواند خدا را بشناسد چون او حقيقت ازلي و ابدي و بسيطِ محض است تجزيه‌پذير نيست يك گوشه‌اش را بشناسد نيست او گوشه ندارد، او جزء ندارد، او بالا و پايين ندارد، او اول و آخر ندارد اولش عين آخر است ظاهرش عين باطن است و بسيط محض است و نامتناهي است آنجا احدي دسترسي ندارد در بخشهاي ديگر مي‌فرمايد سرّ اينكه خدا را نمي‌شناسي براي اينكه با او رابطه نداري او كه تو را خلق نكرده الآن كسي بگويد من با شمس رابطه دارم اين سخن سخني محقّقانه نيست براي اينكه شمس ما را گرم نكرده، شمس ما را روشن نكرده نور شمس است كه ما را گرم مي‌كند و ما را روشن مي‌كند آ‌ن‌وقتي كه كسوف شده نورش به ما نمي‌رسد تازه كارشناسان مي‌گويند اگر كسي بخواهد با چشم غير مسلّح جرم آفتاب را نگاه كند كور مي‌شود ما الآن هيچ ترديدي نداريم كه آفتاب را مي‌بينيم ولي اينكه مي‌بينيم نور شمس است مگر خود شمس قابل ديدن است اين تازه شمسي كه از دود درست شده «فكيف بخالق الشمس» بنابراين درباره ي ذات اقدس الهي اگر اين بزرگان گفتند «عنقا شكار كس نشود دام باز چين» همين است مي‌گويد شما اين فكرتان اي حكيم! آن شهودتان اي عارف! اينها دام است اين دام براي صيدي است كه به دام بيفتد اما آن عنقا به دام كسي نمي‌افتد نه به دام حكيم، نه به دام عارف «و العلم بذات الحقّ محالٌ حصوله لغير الله سبحانه و تعالي» آن حق در دسترس احدي نيست اين حقّ مخلوق‌به است كه اين حق است از جهتي، خَلق است از جهتي اينكه مي‌فرمايد: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[10] اين حقّ مخلوق‌ٌبه «خلقٌ مِن جهةٍ و غيره من جهة اُخري» به هر تقدير فرمود شما به چه جهت مي‌خواهيد به شيطان و باند شيطان مراجعه كنيد چه در بخش نصرت، چه در بخش سرپرستي، چه در بخش حفاظت اينها كه هيچ كاره‌اند ما كه اينها را در آفرينش عالَم آگاه نكرديم نه حضور داشت خود نبودند اصلاً ما اين هم جزء مجموعه ي خلقت ماست اينها وقتي شاهد نبودند، حاضر نبودند، ناظر نبودند هيچ كاره‌اند شما چرا هيچ كاره را مي‌پرستيد اين برهان اول، ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يك، ﴿وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ خود اينها هم جزء ابزار كار ما هستند اينها اصلاً نمي‌دانستند ما اينها را از چه چيزي آفريديم ما اينها را از يك دود خلق كرديم همان‌طوري كه شمس و قمر را از دود خلق كرديم اما شما انسانها را بدنتان را از خاك و گِل آفريديم حمأ مسنون، صلصال آفريديم جانتان را از خود مايه گذاشتيم ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[11] حساب شما با اينها جداست شما مي‌توانيد خليفه ي من باشيد و اما اين يك مُشت دود بود ما اين را درست كرديم ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[12] ما كه روحمان را به او نداديم از خودمان به او آيت خاصّه عنايت نكرديم پس او هيچ سهمي ندارد در عالم ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ و ابليس نسبت به ذريّه ي خود نظير آدم(سلام الله عليه) نسبت به ذريّه ي خود نيست آنجا كه فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[13] سخن از آدم و ذريّه ي آدم است آن يك حساب ديگري است اين نسل كنوني اولين فردش آدم(سلام الله عليه) است اما وزان ابليس براي ذريّه‌اش وزان آدم(سلام الله عليه) براي ذريّه ي خود نيست او اولين فرد است از انسانها ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[14] ولي ابليس را فرمود: ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ اين يك مقدمه، ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ مقدمه ي ديگر پس قبلاً جن بود قبل از انسان جن را خدا خلق كرد در اين جنها يكي‌اش هم ابليس در آمد پس ابليس اولين فرد از اين صنف نيست ابليس از جن است جن از نار است و قبل از انسان هم خلق شده است پس ابليس از مجموعه‌اي است كه اين مجموعه سابقه ي خلقت دارد. فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ پس اينها در دستگاه خلقت حضور و ظهور نداشتند يك، دستيار ما هم نيستند يك وقت است كه اينها صاحب كاري‌اند شهود و حضور دارند در صحنه ي خلقت اينكه نيست ما به اينها سِمتي هم نداديم از اينها كمكي هم نگرفتيم اين دو، پس اينها هيچ كاره‌اند، خب پس چهار برهان در مسئله است يكي اينكه اينها شاهد صحنه ي خلقت جهان نبودند شاهد صحنه ي خلقت خودشان هم نبودند يك، دو اينها عَضُد و كمك، دستيار، ظَهير ما نيستند اين دو، فاسق‌اند و بيراهه رونده سه، دشمن خون‌آشام شما هستند چهار، خب چرا با آنها رابطه برقرار مي‌كنيد؟ اين هم اول وعده مي‌دهد بعد اطاعت مي‌خواهد بعد سواري مي‌گيرد خب اين براهين اربعه و مانند آن از اين كريمه به خوبي برمي‌آيد ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ پس اينها در صحنه ي آفرينش حضور نداشتند بعد هم هيچ‌ كاره‌اند اينها كه معاضد ما نيستند، معين ما نيستند در بحثهاي قبل مشابه اين را داشتيم كاري را كه انسان با اين سر و پنجه و اينها انجام مي‌دهد يك نام مخصوص دارد كمكهايي كه بين مُچ و آرنج است اين قسمت دست را مي‌گويند ساعد و آن قسمتي كه بين آرنج و دوش است مي‌گويند عضد، كارهايي كه چند نفر با هم با كمك گرفتن از اين فاصله ي بين مچ و آرنج مي‌كنند چون اين قسمتها را مي‌گويند ساعد مي‌گويند اينها مساعد هم‌اند آن بخشهايي كه با يكديگر در اثر كمك بين آرنج و دوش كه عضد است انجام مي‌شود مي‌گويند اينها معاضد هم‌اند فرمود ما از كسي كمك نگرفتيم مساعد نداريم، معاضد نداريم، عضد نداريم اينها را نداريم اصلاً او تنها او و ذريّه ي او مطرح نيست اين «كُنتُ» از سنّت الهي ياد مي‌كند يك، و سنّت الهي منسلخ از زمان و زمين است دو، لذا اگر گفته شد «كان الله كذا و كذا» اين مربوط به گذشته نيست كذشته و حال و آينده هر سه را شامل مي‌شود وقتي خدا مي‌فرمايد ما از مُضلّين كمك نگرفتيم يعني نگرفتيم نمي‌گيرم الآن، نمي‌گيرم بعد وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در جريان عبيدالله‌بن‌حُرّ جوفي بعد از آن پيشنهادي كه حضرت اول كسي را فرستاده براي او كه بيا من عازم كربلايم مرا كمك بكن او نيامد خود حضرت براي هدايت او و نجات او حركت كرده كه آن صحنه ي عاطفي عجيبي هم دارد هم بچه‌هاي حضرت همراه حضرت بودند تا درِ خيمه ي عبيدالله‌بن‌حرّ جوفي كه دو، سه‌تا جريان عاطفه‌انگيزي هم دارد. وقتي كه عبيدالله گفت كه من بالأخره كوفه را در آستانه ي تحوّل تاريخي ديدم گفتم اگر آنجا باشم عليه شما قيام بكنم كه آخرت من در خطر است، عليه اينها قيام بكنم كه دنياي من در خطر است من اعلام بي‌طرفي كردم از كوفه بيرون آمدم اينجا چادر زدم ولي كمك مالي مي‌كنم اين اسب را مي‌دهم اين شمشير را مي‌دهم همان قصّه‌اي كه در مقتل هست وجود مبارك حضرت فرمود: «و ما كنتُ متّخذ المضلّين عضدا»[15] ما از آدمِ مُضل شمشير نمي‌خواهيم اين معلوم مي‌شود چه روحاني باشد چه غير روحاني باشد اگر ـ معاذ الله ـ كج‌راهه و بيراهه‌رو است اين هرگز آن توفيق را پيدا نمي‌كند كه ناصر دين خدا باشد اين هم هست اين يك اصل كلي است اين قصّه نيست مربوط به گذشته نيست قضيةٌ في واقعه نيست اين اختصاص به ذات اقدس الهي ندارد اولياي الهي اين‌طورند، انبياي الهي اين‌طورند، دستور خدا اين است، سنّت خدا اين است كه از آدم كج‌رو رهبري دين، هدايت مردم به دين ساخته نيست اين يك اصل كلي است، خب پس بنابراين طبق اين براهين چهارگانه و مانند آ‌ن ابليس هيچ سهمي ندارد ﴿و ما كنتُ متّخذ المضلّين عضدا﴾ اينها هيچ كمكي ندارند.

 

پرسش:...

پاسخ: غير مضلّين اولياي الهي‌اند براي اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾[16] دلهاي مؤمنين را ذات اقدس الهي به طرف پيغمبر متوجّه كرده است فرمود ما اينها را فرستاديم اينها مأموران ما هستند قلبهاي مؤ‌منين را ذات اقدس الهي هدايت كرده است كه حاميان راستيان پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) باشند، خب.

 

بعضيها اين مسئله ي ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ﴾ را به معناي مشورت گرفتند بيان سيدناالاستاد اين است كه نه، ما اِشهاد را به معني مشورت نگيريم همان معناي خودش بگيريم يعني ذات اقدس الهي در هنگام آفرينش عالَم و آدم شيطان را حاضر نكرده كه او در خلقت حضور داشته باشد ضرورتي ندارد كه ما اينجا اشهاد را به معناي مشورت بگيريم چون آنها در حقيقت شيطان را مي‌پرستند و در اثر اغواي شيطان بتها را انتخاب كرده‌اند خداي سبحان مي‌فرمايد اينها هيچ سِمتي ندارند چرا حرفهاي او را گوش مي‌دهيد، خب ما بدل لازم نيست بگيريم براي اينكه آن مُبدَل همه‌جا و هميشه با ما هست اگر نصرت بخواهيم ﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ﴾[17] ، سرپرست بخواهيم ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي﴾»[18] ، معبود بخواهيم هم كه فرمود: ﴿وَاعْبُدُوا اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾[19] در هيچ بخش ما مجاز نيستيم كه به غير ذات اقدس الهي مراجعه كنيم آن‌گاه وقتي موحّدانه به اشياء مراجعه كرديم مي‌گوييم خدا را شكر همان بيان نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است كه ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[20] اگر آب نوشيديم مي‌گوييم ساقي اوست خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را از اين راه سيراب كرده غذا خورديم مي‌گوييم خدا را شكر كه ما را از اين راه سير كرده و مانند آن، خب فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين اصل كلي يعني شما هم اين‌چنين باشيد. اما درباره ي آن سؤال كه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[21] اين ناظر به معادين است البته حق است آيات فراواني مثل اين آيه دلالت دارد كه انسان هم با بدن مي‌آيد هم با روح نه با بدنِ بي‌روح مي‌آيد نه با روح بي‌بدن بلكه همين بدني كه دارد همين روحي كه دارد با همين وضع وارد صحنه‌اي مي‌شود البته مناسب با آن صحنه باشد.


[15] بحارالأنوار، ج44، ص315.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo