< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 24 تا 27سوره کهف

 

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾

 

قبلاً روشن شد كه اين ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ﴾ استثنايش به چند وجه قابل تبيين است كه دو وجه روشنش اين است ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ يعني ﴿الاّ أن تقول ان‌ شاء الله﴾ اين يكي و آن وجه دقيق‌تر اين است كه «إلاّ أ‌ن يشاء الله أن تقول إنّي فاعلٌ ذلك غدا» تو نگو مگر اينكه خدا بخواهد كه تو بگويي نظير ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[1] قهراً وقتي كه مي‌گويي ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ «ما قلت إذ قلت و لكنّ الله قال» كه اين به مرحله ي سوم يعني توحيد افعالي برمي‌گردد نه آن دو منطقه ممنوعه، پس وجه رايجش اين است كه ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ مگر اينكه بگويي ان‌شاءالله كه اين معناي ساده و روشني است كه در خيلي از تفاسير آمده. آن معناي ادق اين است كه تو نگو ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ مگر اينكه خدا بخواهد كه تو بگويي ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ و چون مشيئت، مشيئت فعلي است وقتي كه تو مي‌گويي ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ در حقيقت «و ما قلت إذ قلت و لكن الله قال» اين دو وجهي بود كه در اثناي مطالب گذشت.

 

پرسش:...

پاسخ: چرا ديگر با قرينه اين چنين است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ﴾ با توجه به آن حكم فقهي كه گفتند مستحب است يا جزء سنن و آداب است كه كسي سخن مي‌گويد، وعده مي‌دهد يا خبر مي‌دهد بگويد ان‌شاءالله تعبير اين مي‌شود كه ﴿إني أفعل ذلك غداً﴾ «إن شاء الله الاّ أن تقول» نظير ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[2] آنجا هم همين دو مطلب است ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ مگر اينكه خدا بخواهد كه شما بخواهيد مي‌شود ان‌شاءالله يا نه، معناي دقيق اين است كه ﴿و ما تشاؤون الاّ مشيئة الله﴾ كه بعدها تبديل به مشيّت با تشديد شده است وگرنه شاء است و با همزه است اصلش مشيئت است نه مشيّت «و ما تشاؤون الاّ مشيئة الله» شما مُرادات خدا را مي‌خواهيد آن طوري كه او اراده كرده است داريد پياده مي‌كنيد كه مي‌شود توحيد افعالي.

 

پرسش:...

پاسخ: بله آن «قد مرّ غير مرّ» اينكه گفته شد هر جا، جا هست آدم نمي‌آيد براي اينكه وقتي كه ده بار مطلبي گفته شد ديگر جا براي گفتن يازدهم نيست. مشركان گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾[3] قرآن مي‌گويد چرا بين مشيئت تكويني و تشريعي خلط كرديد چيزي در جهان نيست مگر اينكه خدا بخواهد مگر مي‌شود در عالَم بر خلاف خواسته ي خدا انسان چيزي را مستقلاً انجام بدهد اينكه مي‌شود شركِ محض حتي سِحر كه يك امر باطل و بيّن‌الغي است و عقل و نقل آن را تحريم كرده است به كسي اذن نمي‌دهد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما به اين ساحران تكويناً اذن داده‌ايم كه به يك عدّه آسيب برسانند «مَا يُفَرِّقُونَ» با اين سِحر ﴿بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[4] خب خدا اذن تكويني مي‌دهد كه ساحران بين زن و شوهر جدايي بيندازند با تحريم تشريعي، مشركان بين تكوين و تشريع خلط كردند گفتند اگر خدا نمي‌خواست كه ما مشرك باشيم و تحريم كنيم خب جلوي ما را مي‌گرفت «لَو شَاءَ اللّهُ» يعني اگر خدا بخواهد كه ما موحّد باشيم و شركِ ما را نخواهد ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾[5] ذات اقدس الهي به رسولش فرمود اينها دارند مغالطه مي‌كنند ما تكويناً چيزي در عالم نيست مگر به اذن خدا ولي سخن از تشريع است شريعت حرام كرده، عقل حرام كرده، نقل حرام كرده شما چرا بين تشريع و تكوين فرق نمي‌گذاريد اينجا هم در نظام تكوين اين چنين است و در نظام تشريع هم مستحب است انسان بگويد ان‌شاءالله.

فتحصّل كه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ الا اينكه بگوييد ان‌شاءالله اين معناي عادي‌اش آن معناي دقيقش «وما تشاؤون الاّ مشيئة الله» اينجا هم همين دو معنا هست ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ «الاّ أن تقول ان‌ شاء الله» معناي ادقّش اين است كه ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ أن ﴿تقول انّي فاعل ذلك غداً﴾ مگر اينكه او بخواهد كه تو بگويي كه اين مي‌شود «و ما قلت اذ قلت و لكن الله قال»، خب.

فرمود اصحاب كهف اينها سيصد سال ماندند قبلاً گذشت كه اين سه امر يعني اختلافي كه مربوط به رقم بود، اختلافي كه مربوط به سال بود، اختلافي كه بعد از بيداري اينها بود قرآن كريم در بين اين اختلافات و امور فراوان فقط يك بخش‌اش را ذكر كرد كه اثر علمي و ديني داشت عده ي زيادي درباره ي زمان اصحاب كهف و تاريخ وقوع اين حادثه اختلاف كردند آن طوري كه جناب فخررازي نقل مي‌كند عده‌اي بر آن‌اند كه اين قبل از وجود مبارك موساي كليم بود لذا در تورات موسي آمده، عده‌اي مي‌گويند بعد از موساي كليم و قبل از ظهور وجود مبارك مسيح بود لذا در تورات نيست گرچه يهوديها از اين قصّه باخبرند بعد از جريان موساي كليم اين حادثه اتفاق افتاده يهوديها هم باخبرند. قول سوم آن است كه بعد از وجود مبارك عيساي مسيح و قبل از وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است و اگر همه باخبرند از اين قصّه‌اي كه بعد از مسيح اتفاق افتاده باخبرند ما آنچه كه به عنوان شأن نزول داريم اين است كه عده‌اي از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه اصحاب كهف چه كساني‌اند؟ معلوم مي‌شود در زمان حضرت عده‌اي آگاه بودند اما اين آگاهي براي آن است كه داستان اصحاب كهف بعد از عيسي بود يا بعد از موسي بود(سلام الله عليهما) يا قبل از همه ي اينها بود اين سه رأي و سه نظر هست كه فخررازي در تفسيرش نقل كرد. همين فخررازي مي‌گويد اين سه سور‌ه‌اي كه در كنار هم آمدند يعني سوره ي «اسراء»، سوره ي «كهف»، سوره ي «مريم» سه‌تا واقعه ي عجيب نادر را در بردارند داستان معراج پيغمبر قسمت اسرايش در سوره ي مباركه ي «اسراء» است كه داستان عجيب و نادر است جريان اصحاب كهف كه عجيب و نادر است در همين سوره ي مباركه ي «كهف» است، جريان ميلاد وجود مبارك عيسي بدون پدر در سوره ي مباركه ي «مريم» است كه بعد از سوره ي «كهف» است اين سه‌تا سور‌ه كه در كنار هم‌اند هر كدام يك داستان عجيب و نادري را به همراه دارند اين هم دو مطلب.

مطلب بعدي كه باز جناب فخررازي ذكر مي‌كند اين است كه مرحوم بوعلي در كتاب زمان ان‌شاءالله آن را فرصت كرديم ممكن است يك وقت بخوانيم در بخش طبيعيات شفا در بحث زمان از ارسطو نقل مي‌كند كه ارسطو گفته است خب اينها براي قبل از ميلاد مسيح‌اند ديگر ارسطو گفته است جرياني براي برخي از متألّهان اتفاق افتاده است كه آن جرياني كه ارسطو نقل مي‌كند شبيه همين جرياني است كه قرآن درباره ي اصحاب كهف نقل مي‌كند خب بالأخره اصل اين قصّه ولو براي مردان متألّه قبل از ميلاد مسيح اتفاق افتاده است حالا بعد از وجود مبارك موساي كليم بود يا قبل از وجود مبارك موساي كليم بود ان را ديگر اين حرف شفا ثابت نمي‌كند ولي اين مقدار هست كه داستاني شبيه داستان اصحاب كهف قبل از جريان مسيح اتفاق افتاده آن طوري كه امام رازي از مبحث زمان طبيعيات شفاي بوعلي نقل مي‌كند اما اصل اين جريان را كه بين سال شمسي و سال قمري بيش از نُه سال فاصله است اين را فخررازي به عنوان اشكال نقل مي‌كند اما مقدار تفاوت را ذكر نمي‌كند سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مقدار تفاوت سال شمسي و سال قمري را سه ماه مي‌دانند تقريباً، آن را فخررازي فقط مي‌گويد اينها با هم تفاوت دارند اما ما به التفاوت را ذكر نمي‌كند سيدناالاستاد ما به التفاوت را سه ماه ذكر مي‌كنند شايد آن تفاوتهاي كبيسه و غير كبيسه آيا سال شمسي 365 روز است يا يك مقدار كمتر، سال قمري 355 روز است يا يك مقدار كمتر اين تفاوتهاي كبيسه و غير كبيسه در سيصد سال اين تفاوت را به همراه داشته باشد. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه برهان اول است ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ كه برهان دوم است، ﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ كه اين حكم قبلي است يعني اصلاً ذات اقدس الهي بر اساس توحيد به كسي اجازه ي دخالت در نظام تكوين نمي‌دهد همه مأموران و مدبّران الهي‌اند به اذن خدا.

 

پرسش:...

پاسخ: يعني اصحاب كهف ديگر، ضمير جمع «هُمْ» فاعل «لَبِثُوا» است «لبثوا أصحاب كهف في كهفهم» كه اين ضمير جمع هم به آن برمي‌گردد اين ضمير مجرور و آن ضمير «هم» كه در «لَبِثُوا» هست فاعل است و به اصحاب كهف برمي‌گردد «وَازْدَادُوا» يعني همينها «لَبِثُوا» سيصد سال و همينها ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ منتها در بحثهاي قبل اشاره شد كه چرا نفرمود «لبثوا في كهفهم» 309 سال بلكه فرمود: ﴿لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ﴾ سيصد سال ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ اين ناظر به اختلاف دو حساب است.

 

پرسش:...

پاسخ: اينها را خوابانده اينها خوابيدند ديگر.

 

پرسش: بايد بفرمايد «لُبِثوا»، ﴿لُبِثوا في كهفهم﴾.

پاسخ: ديروز بحث شد آخر اينكه فعل لازم است فعل لازم كه مجهول نيست ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[6] ما خوابانديم اينها خوابيدند.

 

پرسش: ...

پاسخ: خب ديگر اشكال بيشتر، «وَلَبِثُوا» كه «لُبثوا» نمي‌شود.

 

پرسش: ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ چه كسي زياد كرده؟

پاسخ: همينها.

 

پرسش: يعني اينها باعث زياد كردن هستند؟

پاسخ: بله ديگر اينها زياد كردند چون نموّ را به نامي اسناد مي‌دهند مي‌گويند اين جسم نامي است ولي در حقيقت مُنيو چه كسي است؟ چه كسي نمو مي‌دهد؟ آن مبدأ فاعلي «ازداد» متعدّي است اما «لَبث» كه متعدّي نيست نمي‌شود گفت «لُبثوا» در آنجا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ آنجا هم «لَبث» داشت كه ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ﴾ چقدر «لبثتم»؟ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[7] اين مي‌شود لازم اما «ازداد» چون متعدّي است مفعول برمي‌دارد و مانند آن «ازدادوا» را به اينها مي‌شود نسبت داد اما مثل اينكه «نام» «ازداد» يعني اينكه زياد شد، زياد شدن اضافه كننده مي‌خواهد چه كسي اينها را خوابانده؟ به قرينه‌اي كه قبلاً فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[8] يعني «أنمناهم» ما خوابانديم اينها هم خوابيدند، خب.

فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما از اينكه سخني كه در بحث ديروز اشاره شد كه كلب با هدهد اين‌گونه از حيوانها چگونه به كمال مي‌رسند اشاره شد كه حيوان طبعاً سقفش تا تجرّد وهم و خيال است تجرّد عقلي ندارد كه استدلال بكند كليّات را درك بكند وگرنه رشد مي‌كرد حيوانات الآن با حيوانات هزار سال قبل، دو هزار سال قبل يكسان‌اند اما انسان است كه چون رشد عقلي دارد مي‌تواند استدلال كند و نوآوري داشته باشد و مانند آن، اگر حيواني در تحت تدبير وليّي از اولياي الهي قرار بگيرد البته كامل مي‌شود.

 

پرسش: دليل خاص چه؟

پاسخ: دليل خاص مي‌خواهد ديگر، وجود مبارك سليمان هدهد را تربيت كرده وگرنه اين همه هدهدها در عالم نمي‌آيند برهان حكيمانه اقامه كنند كه.

 

پرسش: هدهد زبانش را از حضرت سليمان مي‌فهمد.

پاسخ: اما منطقش را ديگر خود هدهد ندارد كه، اگر منطقش هدهد را ديگران هم داشته باشند هدهدهاي ديگر داشته باشند مي‌شوند حكيم آنها كار مي‌كنند ديگر اگر كسي بتواند برهان فلسفي اقامه كند كه ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[9] خب اگر كسي اين طور قدرت فكر دارد كه گرفتار صيد انسانها نمي‌شود كه اگر كسي در حدّ يك حكيم فكر مي‌كند او براي خودش يك زندگي او مي‌فهمد كه چه كسي اين را صيد مي‌كند كجا صيد مي‌كند خودش را نجات مي‌دهد اگر كلب اصحاب كهف با ساير كلاب يكسان باشند كه ديگر مي‌بينيد رقم بچه‌هاي سگ بيشتر از بچه‌هاي گوسفند است ولي اينها زاد و ولدشان زياد است نتيجه‌شان كم است.

 

پرسش: استاد آنها انسانيّت را از انسانهايي كه به دنبالشان راه افتادند نمي‌فهميدند؟

پاسخ: نه خب از انبيا، از اوليا اينها كه سگ گلّه داشتند از آنها ياد نگرفتند كه مگر وليّي از اولياي الهي بخواهد اينها را تربيت كند.

 

پرسش: دليل توحيد خيلي فرق مي‌كند با دليل موارد ديگر.

پاسخ: خب نه، توحيدي كه يك سنگ دارد بر اساس ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[10] غير از توحيدي است كه يك حكيم دارد اين برهاني كه هدهد اقامه مي‌كند كه برهان حكيمانه است برهاني كه خيليها غافل‌اند.

 

پرسش: خيليها زبان هدهد را مي‌فهميدند آنها هم مي‌توانستند دليل اقامه كنند.

پاسخ: اما اين هدهد نه هدهدهاي ديگر.

 

پرسش: فرقي نمي‌كند؟

پاسخ: اگر فرق نمي‌كند اگر او مي‌فهمد كه براي خودش زندگي درست مي‌كند اگر حيوان در حدّ يك حكيم بفهمد او مي‌شود انسان ديگر، ديگر زندگي او گرفتار دام و دانه ي ديگري نيست اگر كسي در حدّ يك حكيم درك بكند خب او براي خودش زندگي فراهم مي‌كند ديگر گرفتار دام و دانه ي اين نيست كه اينها را بگيرند در قفس براي زيبايي اين استفاده بكنند اينها چون نمي‌فهمند گرفتار بشرند در حدّ خيال و وهم زندگي مي‌كنند بله، اما اگر نه حكيمانه بفهمند خب براي خودشان زندگي درست مي‌كنند صيد نمي‌شوند نجات پيدا مي‌كنند كلب اصحاب كهف هم همين طور است اگر ساير كلاب در حدّ اين باشند كه گرفتار قلادّه دوستان نمي‌شوند اينكه گرفتار قلادّه سگ‌دوستان مي‌شوند به هر جا بخواهند ببرند اينها را مي‌برند دوست و دشمن نمي‌شناسند هر كه را اغرا كردند مي‌گزند براي اينكه عقل ندارند.

 

پرسش: ناقه ي آقا امام زين‌العابدين هم وقتي از دنيا رفتند حضرت آمدند كنارشان.

پاسخ: خب بله آن تربيت وليّ خدا بود.

 

پرسش: او انسانيّت را از آقا ديده بود و جذب ايشان شده.

پاسخ: بله، اگر وليّ وگرنه همان اسبي كه آمده روي بدن مطهّر سيدالشهداء اين چه كار كرد؟ اسب است ديگر آنها با قافله آمدند بدن را تكّه تكّه كردند تا چه كسي تربيت كند اگر حيواني با آن حيوانها محشور باشند هر دو مي‌آيند سينه ي مطهّر پسر پيغمبر را مي‌درند اگر حيواني با وليّ خدا تربيت بشود مي‌آيد كنار قبرش مويه مي‌كند تا چه كسي بپروراند تا دست چه كسي بپروراند اين اُستن حنّانه را پيغمبر پروراند ديگر اينكه گفت «كمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو حنّانه شو» خب اين همه چوبها بودند ديگر يك وقت سنگي مي‌زنند دندان پيغمبر را مي‌شكنند يا چهره ي پيغمبر را آسيب مي‌رسانند يك وقت است يك تكّه چوبي جزع مي‌كند كه چرا پيغمبر از من دارد فاصله مي‌گيرد اين را چه كسي بايد بپروراند، چه كسي بايد تربيت بكند وگرنه هر كسي انسان هم اگر وقتي تربيت بشود اين طور است، حيوان وقتي تربيت بشود اين طور است، درخت وقتي تربيت بشود اين طور است، جماد وقتي تربيت بشود اين طور است وگرنه اينكه درخت نبود الآن جماد است ديگر اين جماد جزع كرد، ناله كرد كه چرا پيغمبر دارد از من فاصله مي‌گيرد آنجا ناقه ي زين‌العابدين(سلام الله عليه) مي‌رود سرِ قبرش آ‌نجا هم اسبها مي‌آيند روي سينه ي پسر پيغمبر اين با كفار بود آن طور تربيت شد، اين با اولياي الهي بود اين طور تربيت شد، خب.

 

حيوان در كتابهاي عقلي ملاحظه فرموديد حيوان متحرّك بالميل است نه متحرّك بالاراده ممكن است بگويند حيوان «حساسٌ متحرّكٌ بالاراده» اما وقتي اراده تلطيف مي‌شود معناي دقيق اراده روشن مي‌شود اراده با ميل فرق گذاشته مي‌شود معلوم مي‌شود كه آ‌ن گرايشي كه در تحت رهبري وهم است از نظر معنا، خيال است از نظر صورت آن مي‌شود مِيْل لذا مرحوم صدرالمتألّهين نظر شريفشان اين است كه حيوان متحرّك بالميل است نه به اراده، اراده معناي لطيف، دقيق، والا دارد كه در تحت رهبري عقل است اينكه خيليها مي‌گويند هر چه ميل داشته باشم انجام مي‌دهم، هر چه دوست داشته باشم انجام مي‌دهم اينها درست مي‌گويند اينها واقعاً حيوان‌اند كه برابر ميل كار مي‌كنند نه برابر اراده كه تحت رهبري عقل است عقل آن است كه «ما عُبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان»[11] اگر آ‌ن تصميم علمي بگيرد، جزم علمي بگيرد تصميم عملي را به عقل عملي بدهد مي‌شود اراده اين مي‌شود مؤمن، مسلمان اگر يك مقدار بالاتر بود همين ارادت او در بخشهاي عمل هم كراهت او در بخشهاي ترك تلطيف مي‌شود، ترقيق مي‌شود، شفّاف‌تر مي‌شود، مي‌شود تولّي و تبرّي اين تولّي و تبرّي كه اوج انسانيّت است همان جذب و دفعي است كه در جمادات هم هست آن جذب و دفع كمتر قدري بالاتر مي‌آيد مي‌شود شهوت و غضب، كمتر بالاتر مي‌آيد مي‌شود ميل و بي‌ميلي، قدري رقيق مي‌شود، مي‌شود اراده و كراهت قدري كه شفّاف شد جانانه شد مي‌شود تولّي و تبرّي اگر يك تكّه سنگ كه «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» او اگر جاذبه و دافعه نداشته باشد كه هر خاكي جذب مي‌كند مي‌شود يك كلوخ آن يك رهبري دارد كه شما تمام اين خاكها را كه كنار آن لعل بدخشان يا عقيق يمن است مي‌بينيد آنها را پَس مي‌زند يك سلسله رده‌ها و رگه‌هاي خاصي را جذب مي‌كند تا بشود لعل، تا بشود يمن مگر ياقوت هر خاكي را جذب مي‌كند مگر هر خاكي ياقوت مي‌شود اين معادن هر كدام خاك ‌شناس‌اند، جنس‌ شناس‌اند، رقيب شناس‌اند، رفيق شناس‌اند آن مناسبهاي خودشان را جذب مي‌كنند بعد از چند ميليون سال «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين در جاذبه و دافعه سطح جمادات است مگر درخت هر كودي را قبول مي‌كند، هر آبي را قبول مي‌كند، هر خاكي را قبول مي‌كند اين‌قدر اينها خوش‌پسندند شناسايي مي‌كنند بعد يك خاك خاص يا كودي مخصوصي را جذب مي‌كنند تا يكي سيب مي‌شود و يكي گلابي از آنكه بالاتر آمديد در حيوانات هم همين طور است اين اسب يك پوز مي‌زند بعد علف را مي‌خورد مگر هر علفي را مي‌خورد منتها شامّه ي او كه دستگاه طبّي او را درمان مي‌كند در همان پوز او تعبيه شده است اول بو مي‌كند بعد مي‌خورد اينكه قرآن فرمود يك عده از حيوانات پَست‌ترند براي اينكه بي‌بو مي‌خورد اصلاً نمي‌فهمد حلال يا حرام است اين تحقيق قرآني است نه تحقير اين سگ مگر سگ هر غذايي را مي‌خورد تا اول بو نكند بالأخره همه چيز كه براي سگ خوب نيست همه چيز براي اسب و حمار خوب نيست اينها غذاهاي خاصّي را مي‌خواهند چيزي كه خوب نباشد با پا دور مي‌كنند كلاب اين طورند، فرسها اين طورند، حمارها اين طورند اينها اول بو مي‌كنند كسي كه بو نكند نفهمد حلال است يا حرام برايش فرق نكند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[12] پس وقتي در حيوانات آمده مي‌شود ميل، در افراد عادي آمده مي‌شود اراده، وقتي به مؤمنان خاصّ و خالص رسيد مي‌شود تولّي و تبرّي اين تولّي و تبرّي اوج همان جذب و دفعي است كه در جمادات هست رقيق مي‌شود، لطيف مي‌شود، شفاف مي‌شود، ناب و خالص مي‌شود، سره مي‌شود، مي‌شود تولّي و تبرّي، خب بنابراين حيوانات با اراده حركت نمي‌كنند با ميل حركت مي‌كنند مگر اينكه با معجزه ي وليّي از اولياي الهي با هدايت وليّي از اولياي الهي، عنايت وليّي از اولياي الهي اينها كامل مي‌شوند.

اما مسئله ي اختيار چون در چند آيه بعد در همين سوره ي مباركه ي «كهف» آيه ي 29 داريم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[13] آنجا داريم باز ممكن است مطرح بشود اما در اين بخش فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ﴾ قرآن كريم به صورت شفّاف محكماتش را روشن كرده درست است كه كتاب عميق علمي است درس مي‌خواهد، قول ثقيل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[14] اين از هر درسي به عرضتان بارها رسيد دشوارتر و مشكل‌تر است اما يك محكمات و اصول روشني دارد اين‌چنين نيست كه متشابه نداشته باشد يا اگر دارد سرگردان باشد يك متشابه شناور ندارد قرآن درست است فرمود: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾[15] متشابهاتي دارد كه به سامان و سامانه رسيدند فرمود من محكمات شفّاف روشن نازل كردم اينها سامان‌بخش متشابه‌اند پس هيچ كسي حق ندارد از متشابه بدون ارجاع به محكمات استفاده كند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾[16] ممكن است اينها كه نوانديش‌اند يا دگرانديش‌اند و بخواهند خودشان را به اسلام برسانند از آيات استفاده كنند اما از آيات متشابه بدون ارجاع به محكمات بعد بگويند شما يك برداشت داريد ما هم يك برداشت داريم خب مفسّران الهي متشابهات را به سامان و سامانه ي محكمات ارجاع مي‌دهند بعد برداشت مي‌كنند الآن ما در طيّ اين 1400 سال قدم به قدم رابطه‌مان با اهل بيت وصل است اينها چه گفتند، اينها چه كردند، اينها چه نوشتند، اينها چه خوردند همه اين روابط و اينها مفسّر قرآن است يك وقت مي‌گوييم بر اساس هرمنوتيك شما با داشته‌هايتان يك برداشت خاصّي از قرآن داريد ما هم با داشته‌هايمان يك برداشت خاصّي از قرآن داريم اين مي‌شود اختلاف قرائت ولي ما بالأخره نوكران خانزاد اين خاندانيم ما با اينها بوديم ديگر ما الآن 1400 سال است كه با اينها هستيم عمل اينها را ديديم، رفتار اينها را ديديم، نوشتار اينها را ديديم، سنن اينها را ديديم اينها گفتند و عمل كردند و نوشتند ما همه ي اينها را ديديم شما از جاي ديگر آمديد با آن برداشتها مي‌خواهيد با آن داشته‌ها مي‌خواهيد از قرآن چيزي استفاده كنيد اين گرفتار هرمنوتيك باطلي است ما بر فرض اگر بر اساس هرمنوتيك يعني داشته‌هايمان و خواسته‌هايمان و علوم قبلي‌مان چيزي از قرآن داريم علوم قبلي‌مان از همين‌جا گرفته شده ما اين‌چنين نيست كه از جاي ديگر آمده باشيم كه ما در همين سفره بوديم اگر سخن از هرمنوتيك است، اگر سخن از داشته‌هاي قبلي است، اگر اينكه هر كسي با پيش‌فرضهاي خود با داشته‌هاي قبلي مي‌آيد ما داشته‌هاي قبليمان هم از كاشته‌هاي اينها گرفتيم ما از جاي ديگر نيامديم كه ما در كنار سفره ي اينهاييم بالأخره اين حوزه‌ها قدم به قدم، سينه به سينه، قلب با قلب، عقل با عقل به اينها وصل‌اند الآن شما وقتي مي‌بينيد اين تاريخ مراجع ماضين و مراجع حاضر(حفظهم الله) را مي‌بينيد اين يكي مي‌گويد حدّثني از چه كسي، از چه كسي، از چه كسي، از زراره از امام صادق اين اجازه ي نقل روايت همين است ديگر، اين اجازه ي نقل حديث همين است ديگر ما شجره داريم آن‌وقت بگوييد حوزه ي علميه از قرآن يك طور برداشت دارد ما هم يك طور برداشت داريم بله خيلي فرق است اگر جريان هرمنوتيك كه مي‌گوييد آنكه شما مي‌گوييد حق باشد ما داشته‌هايمان از همان كاشته‌هاي آنهاست ما بيگانه نيستيم اين نقل روايت اين نقل حديث اين سلسله سند براي همين است وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) اصلاً به ما ياد داد كه هم محكم بگو، هم سند داشته باشيد بهترين حرف را اصلاً حضرت ياد داد كه آدم چطور حرف بزند در جريان حديث سلسلةالذهب اصل را توحيد قرار داد بسيار خب، مگر كسي از امام رضا سند مي‌خواهد؟ حجّت خداست اين قرآن متحرّك است ديگر اينها كه از حضرت خواستند سند بدهد به عنوان اينكه تو وليّ خدايي، امام مايي معصومي از او كه سند نخواستند كه ولي حضرت ياد داد ما چه چيزي بگوييم يك، چطور بگوييم دو، فرمود توحيد را حفظ كنيد كه اصل است حرف مي‌زنيد مُتقن و مُسند باشد پدرم از پدرش از پدرش از جدّش از پيغمبر از جبرئيل از اسرافيل از چه كسي، از چه كسي از خدا به آنجا رسيد اين تربيت حوزه‌هاست خب مراجع ما هم اين طور تربيت شدند وگرنه صِرف تبرّك كه خب شما هم برو در كتاب نگاه كن هر چه من گفتم نه خير، هر چه كه از من شنيدي بگو من از استادم او از استادش او از استادش او از زراره او از امام صادق حوزه ي علميه شجره دارد فرق نمي‌كند چه حوزه ي پر بركت سابقه‌دار نجف باشد كه اميدواريم به حقّ شهدايمان مشهدهايي كه آنجاست به آن جلال و شكوه اوّلش برگردد چه حوزه ي قم، چه حوزه ي مشهد، چه حوزه ي اصفهان، چه حوزه ي شيراز، چه حوزه ي بلاد و حتي روستاها اينها همه شجره دارند بنابراين اگر كسي با يافته‌هاي قبلي حركت كند بخواهد حقوق بشر آنجا را با همان سرمايه‌هايي كه دارد بر قرآن تحميل كند بگويد شما قرائتي داريد من هم يك قرائت خب يك بيگانه با يك آشنا بگويد ما با هم شريكيم اين هماهنگ در نمي‌آيد فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ﴾ اين يك، و به عنوان نفي جنس هم فرمود: ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾[17] اين نفي جنس است گاهي ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[18] دارد، گاهي ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ الله﴾[19] دارد نه آن تكوين عوض‌شدني است و نه اين تدوين اينجا كه دارد «لاَ تَبْدِيلَ» يا «لاَ مُبَدِّلَ» اينها معمولاً نفي جنس است فرمود هيچ كسي عوض نمي‌كند نه خدا نه غير خدا، غير خدا عوض نمي‌كند چون قدرت ندارد خدا عوض نمي‌كند چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[20] اين شيواترين وجه بود، بهترين وجه بود، مُتقن‌ترين وجه است از اين بهتر كه نيست خدا چرا عوض بكند لذا خلقت هم همين طور است اين ساختار خلقت جهان تبديلي در آن نيست به نحو نهي نفي جنس ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ غير خدا كه قدرت ندارند، خود خدا كه «بكلّ شيء عليم» است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[21] هر چه آفريد به بهترين وجهي آفريد خب چرا عوض بكند لذا نه ساختار تكوين تبديل‌پذير است نه ساختار تشريع و تدوين ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ مُلْتَحد يعني سنگرگاه، پناهگاه «ألحد» و «لَحد» يعني به يك كناه و كناره‌اي آرميده است مُلحد را هم كه مي‌گويند ملحد براي اينكه از صراط مستقيم فاصله گرفته است رفته كنار، خب ملتحد اين سنگر را مي‌گويند اين پناهگاه را مي‌گويند ملتحد در چند جاي قرآن فرمود بشر غير از خدا مُلتحَد ندارد در سوره ي مباركه ي «جن» به وجود مبارك پيغمبر هم اين دستور را داده است آيه ي 22 سوره ي مباركه ي «جن» اين است ﴿قُلْ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾ هيچ كسي مرا پناه نمي‌دهد اگر خداي ناكرده من از خدا فاصله بگيرم احدي در عالَم نيست كه مرا پناه بدهد، چرا؟ براي اينكه ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ ملتحد يعني سنگر يعني پناهگاه گاهي تعبير اين است كه «كلمة لا اله الاّ الله حِصني»[22] يا «ولاية عليّ بن ابي‌طالب(عليه السلام) حِصني»[23] گاهي هم تعبير نفي است ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ يا ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ آن لسان اثبات است اين لسان نفي در اينجا دارد ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ چه اينكه باز در همين سوره ي «كهف» آيه ي 58 به اين صورت است ﴿رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ كه ﴿لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ اين «موعد» هم چون عود الي الله است بازگشتش به همان توحيد برمي‌گردد چون معاد در حقيقت رجوع الي المبدأ است.


[23] بحارالأنوار، ج39، ص546.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo