< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 24 تا 26 سوره کهف

 

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾

 

ادبِ توحيد اقتضا مي‌كند كه انسان چه در قلب بخواهد تصميم بگيرد، چه در لفظ بخواهد بگويد با استثنا همراه باشد يعني چه در قلب بخواهد تصميم بگيرد كه كاري را انجام بدهد در همان قلب بايد متذكّر باشد مشيئت خدا را به عنوان ان‌شاءالله و در لفظ هم اگر خواست بگويد ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ مناسب است كه بگويد ان‌شاءالله اين يك امرِ واجب نيست كه انسان اگر گفت فردا مي‌آيم، فردا اين كار را انجام مي‌دهم و نگفت ان‌شاءالله معصيت كرده باشد اما ادبِ توحيدي اقتضا مي‌كند كه انسان هم مواظب قلبش باشد هم مواظب زبان اين‌چنين نيست كه اين اختصاصي به لفظ داشته باشد پس اين قول در برابر لفظ نيست مطلقِ عمل است چه جارنحه و چه جارحه از آنكه فرمود اگر يادت رفته هر وقت يادت بيايد ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ﴾ به ياد خدا باش اين ياد اعم از ياد لساني و ياد قلبي است بنابراين اگر ان‌شاءالله را در قلب بگويد كفايت مي‌كند و همان‌طوري كه در اثناي بحثهاي قبلي گذشت اگر بخواهد ثواب ببرد البته بايد لفظاً بگويد اما اصلِ حفظ توحيد با همان تذكره ي قلبي كافي است. ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ مگر اينكه بگويي ان‌شاءالله در عزم، اراده داشته باشي متعلّقاً به مشيّت الله در لفظ بگويي متعلّقاً به مشيت الله، مسئله نسيان جزء بركات عالم خلقت است نسيان اگر در عالم نبود كمتر كسي به كارهايش موفق مي‌شد براي اينكه هر كسي بالأخره يا نشاطي را پشت سر گذاشت يا اندوه و مصيبتي را پشت سر گذاشت اگر آن نشاط دائماً در ذهن انسان باشد انسان دستش به كار نمي‌رود چه اينكه همان روز نشاط بالأخره روز تعطيلي اوست و اگر مصيبتي دامنگير او شد اگر همان غم و مصيبت به يادش باشد او كاري را از پيش نمي‌برد يكي از بركات الهي نسيان است نسيانِ حوادث گذشته جزء بركات است منتها حُسن و قبح نسيان به عظمت و خوبي و بدي آ‌ن مَنسي است يك وقت است انسان چيز بدي را فراموش مي‌كند اين نسيان، نسيان خوبي است يك وقت چيز خوبي را فراموش مي‌كند اين نسيان، نسيان بدي است يك وقت كسي عادت داشت شبها مسبّحات را بخواند سُوَري كه اوّلش تسبيح الهي است بخواند يا سوره ي «واقعه» را قبل از خواب بخواند بعد مدّتي يادش رفته اين يك نسيان مذموم است براي اينكه آن مَنسي يك چيز خوبي بود يك وقت است عادت كرده بود به غيبت كردن يك كارِ ناروا بعد آن را فراموش كرده اين نسيان يك نسيان پربركتي است براي اينكه آن مَنسي يك امر مذموم است تلخ‌ترين نسيان اين است كه انسان خدا را فراموش بكند زيرا كيفر فراموشي خدا فراموشي خود آدم است كه در سوره ي مباركه ي «حشر» فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[1] مبادا جزء كساني باشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا كيفر اين نسيان را اِنسا قرار داد خدا اِنسا كرد يعني آنها را از يادشان بُرد ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ لذا اينها به فكر همه چيز هستند به فكر خودشان نيستند، به فكر خانه و تَن و لباس و فرزند و تَن و زندگي هستند اما هويّتشان را فراموش كردند بنابراين نسيان في‌الجمله جزء بركات الهي است اولاً، بدي و خوبي نسيان به آن متعلّقش كه مَنسي است وابسته است اين دو، و بدترين نسيان، نسيان خداست كه تلخ‌ترين كيفر را به همراه دارد و آن اين است كه انسان خودش را فراموش مي‌كند ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ در جريان اصحاب كهف اختلافهاي فراواني بود اختلاف قصّه‌اي، اختلاف تاريخي، اختلاف عصري و مصري فراوان بود اما قرآن كريم هيچ كدام از آن اختلافها را پاسخ نداد مگر يك مطلب عميق علمي كه اثر توحيدي دارد يك اختلاف در رقم اصحاب كهف بود كه اينها هم اصحاب كهف‌اند هم رقيم، رَقم اينها، عدد اينها چقدر بود؟ اقوال مختلف را اشاره فرمود اما آن نظر نهايي را به عنوان وحي صادر نكرد چون اثر علمي و اثر توحيدي ندارد حالا يا شش نفر يا هفت نفر يا پنج نفر يا ده نفر اين چه اثري دارد پس اين اختلافي كه در رقم اصحاب كهف است شايد براي ديگران مهم باشد ولي وحي آن را مهم نمي‌داند اين اختلاف اول، يك اختلاف سومي هم هست كه بعد از جريان بيداري است كه حالا اينها كه بيدار شدند بعد به شهر برگشتند يا نه؟ همان كهف ماندند يا نه؟ دوباره خوابيدند يا نه؟ چند سال عمر كردند و مُردند اينها يك امر عادي است ديگر اينها را كه اختلاف سوم است اصلاً به اينها نپرداخت در بين اختلاف اول و اختلاف سوم فتوايي نداد عمده اختلاف دوم است كه اينها چند سال خوابيدند خب اگر يك 24 ساعت بود يا دو 24 ساعت بود اينها خيلي مهم نبود اما وقتي سيصد سال يا سيصد و اندي شد اين كرامت است، معجزه است آيه ي بيّنه ي الهي است اين مهم است در بين اين مسائل گوناگون اين يكي را ذكر كرده چون اين است كه اثر دارد آثار فراواني كه بر قيام اين مردان الهي مترتّب بود اينها را ذكر كرد كه ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾ ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[2] و خداي سبحان اينها را از خطر سياسي حفظ كرد، از خطر اجتماعي حفظ كرد، از خطر طبيعي حفظ كرد، از خطر سماوي و ارضي حفظ كرد، از خطر درنده‌ها حفظ كرد، از خطر راهزنها حفظ كرد اينها بركت است اينها معجزه است اينها آيه ي الهي است خب آن عصر خَفقان يك عده قيام بكنند عليه دستگاه و اعتراض بكنند و مصون بمانند از خطرات اجتماعي آن جامعه ي شرك‌زده هم مصون بمانند بيايند به غار از خطرات طبيعي دامنه ي كوه، سرما و گرما، رهزنها، درنده‌ها، خزنده‌ها مصون بمانند اينها كرامت است فرمود اينها را ما انجام داديم اين مهم است اين ما را آشنا مي‌كند كه عمر را درباره ي چه چيزي صرف بكنيم يك وقت است كسي در شب تحصيل به اين فكر است كه جدول روزنامه‌اي را حل بكند خب اين صاف دارد عمرش را آتش مي‌زند يا نه، درسهايي مي‌خواند كه نه آيه ي محكمه است نه فريضه ي عادله است نه سنّت قائمه بالأخره آ‌ن ديني كه گفته «طلب العلم فريضةٌ»[3] گفته چه چيزي بخواني يا نگفته؟ بله، فرموده: «طلب العلم فريضةٌ» اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود، وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود چه پيغمبر، چه امام(سلام الله عليهما) فرمودند اين سه‌تا درس را بخوانيد آيه ي محكمه بخوانيد، فريضه ي عادله بخوانيد، سنّت قائمه بخوانيد اينها را بخوانيد ما گفتيم «طلب العلم فريضةً» اما نگفتيم چه چيزي بخوانيد او فرمود هم «طلب العلم فريضةً»، هم «طلب الآية المحكمه فريضة»، «طلب الفريضة العادله فريضة» هم «طلب السنّة القائمة فريضة» بنابراين انسان مي‌رود به دنبال عقايدش مثلاً به دنبال علوم عقلي به دنبال علوم نقلي، به دنبال تفسير، به دنبال علوم عقلي به دنبال فقه اينها كه به درد خودش مي‌خورد علوم ديگري هم هست كه بالأخره زيرمجموعه همينها خواهد بود اين قرآن كريم ما را ياد مي‌دهد كه چه چيزي بخوانيم و چطور بخوانيم وگرنه اين همه اختلافاتي كه درباره ي اصحاب كهف بود و همچنان هست اينها خب اثري ندارد حالا يا اينها ده نفر يا هشت نفر چه اثري دارد؟ بعد از آنكه بيدار شدند حالا يا دو سال ماندند يا بيست سال اين چه اثري دارد يك زندگي طبيعي است ديگر حالا آمدند به شهر خانه و زندگي‌شان چطور شد يك امر طبيعي است اين ديگر اثر علمي و توحيدي ندارد كه مثل ساير مردم زندگي كردند بالأخره نه اختلافات بعد از بيداري را نقل فرمود نه اختلاف در عدد و رقم اصحاب كهف را براي اينكه نه ثمر اعتقادي دارد نه ثمر علمي و عملي اما آنها كه مهم است اين را ذكر كرد.

مطلب ديگر اينكه يك بخش از كارها را به اين اصحاب كهف اسناد داد يك بخش كارها را به خودش، خوابيدن را به آنها اسناد داد خواباندن را به خودش، بيدار شدن را به آنها اسناد داد بيدار كردن را به خودش فرمود: ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾[4] ما اِنامه كرديم خوابانديم ﴿تَتَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ﴾[5] كذا و كذا اينكه ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ يعني «أنمناهم» ما اِنامه كرديم ما اينها را خوابانديم اينها هم خوابيدند بعد وقتي «بَعَثْنَاهُمْ» شد ما بيدار كرديم اينها مُنبعِث شدند از خواب بيدار شدند اينها لَبْث داشتند به يكديگر مي‌گفتند كه «كَمْ لَبِثْتُمْ» گفتند ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[6] مكث و لَبث را به آنها اسناد دادند اما انامه را به خودش و بَعث را به خودش او مي‌خواباند او بيدار مي‌كند، ما مي‌خوابيم ما بيدار مي‌شويم اين لَبث لازم است متعدّي نيست كه گفته بشود «لُبثوا» پس «ضربنا» را يعني «أنمنا» را به خود اسناد داد، «ناموا» را به آنها فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾[7] اينها راقدند آن بستر اينها هم مرقد است اينها راقد بودند خوابيدند ما اينها را خوابانديم اينها خوابيدند ما اينها را بيدار كرديم «بَعَثْنَاهُمْ» اينها هم بيدار شدند بنابراين آنچه كه مربوط به خود آنهاست به آنها اسناد داده، آنچه كه مربوط به خودش است به ذات اقدس الهي است به خودش ذات اقدس الهي اسناد داد حيوانات هم البته مي‌توانند تربيت بشوند به شرطي كه در سايه تربيت و تعليم رهبران الهي قرار بگيرند يا در سايه تربيت شاگردان آنها قرار بگيرند اگر در سايه تربيت اصحاب كهف قرار گرفتند مي‌شود اصحاب كهف كه ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾[8] و اگر نظير هدهد بود كه تحت تعليم و تربيت وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) قرار گرفت مي‌بينيد برهان حكيمانه اقامه مي‌كند خيلي از افراد عادي از اقامه چنين برهاني عاجزند اينكه از هدهد برنمي‌آيد، اينكه از حيوان برنمي‌آيد اين به سليمان(سلام الله عليه) عرض كرد كه ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[9] اينها شمس‌پرست‌اند چرا شمس‌آفرين را نمي‌پرستند؟ اينها ماه‌پرست‌اند چرا ماه‌آفرين را نمي‌پرستند؟ آن بزرگواري كه در ديوانش گفت «اي دوست قمر بهتر يا آنكه قمر سازد*** اي دوست شكر بهتر يا آنكه شكر سازد» از همين‌جاست تازه او جزء بزرگان اهل معرفت است اين هدهد در سايه تعليم و تربيت وجود مبارك سليمان گفت اينها چرا شمس‌آفرين را عبادت نمي‌كنند به دنبال شمس هستند خب اينكه مقدور افراد عادي نيست اگر وجود مبارك سليمان مربّي شد هم عِفريت از جن را آن جن را تربيت مي‌كند كه مي‌گويد ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾[10] بالأخره آن ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ آن تخت با همه جلال و شكوهش را كه در سبأ است يعني در يمن است من در ظرف مدّت كوتاهي به فلسطين مي‌آورم خب اين را وجود مبارك سليمان تربيت كرد ديگر الآ‌ن هم كه فرقي نمي‌كند بلكه بالاتر از سليمان را ما داريم خاندان عصمت و طهارت ما اگر خودمان را بسپاريم به اينها حداقل اين است كه از اين وضع خاص به در مي‌آييم خب پس حيواني رشد كرده است در سايه تربيت مردان الهي است بالاتر از اصحاب كهف همان هدهد است كه مي‌بينيد برهان فلسفي عميق اقامه مي‌كند كه خب شما چرا به دنبال اين ماه هستيد چرا به دنبال ماه‌آفرين نيستيد؟ چرا به دنبال شمس هستيد به دنبال شمس‌آفرين نيستيد و وجود مبارك سليمان هم امضا كرده حرف هدهد را، خب پس اگر حيوانات اگر در سايه تربيت اولياي الهي قرار بگيرند رشد مي‌كنند اين ممكن است و شفاعتي هم كه گاهي سؤال مي‌شود كه آيا در دنيا هست يا نه وقتي ذات اقدس الهي اذن بدهد انبياي الهي، اولياي الهي به اذن خدا شفاعت مي‌كنند هم در دنيا، هم در برزخ، هم در معاد، هم در صحنه ي بهشت كه ترفيع درجات آنجا نصيبشان مي‌شود در همه ي مراحل اينها به اذن خدا مي‌توانند شفاعت كنند شفاعت حوزه‌اش خيلي وسيع است.

 

پرسش:...حيوانات قابل

پاسخ: چرا، اينها كه مجرّد محض نيستند كه آغاز و انجامشان يكي باشد كه اينها از انسان پايين‌ترند ولي قابل تربيت‌اند استعداد در آنها هست ديگر، اگر موجودي نظير لوح باشد، نظير قلم باشد، نظير عرش باشد، نظير كرسي باشد كه آغاز و انجامش يكي است اين يك موجود ثابت است ديگر حالا ترقّي بكند در آن نيست اين خودش كمال خود را دارد ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[11] اما اگر از آن حد پايين آمده موجودي بود قابل درك الآن شما مي‌بينيد خيليها در حدّ همان افرادند ديگر شما غالب اين بازيهايي كه برخي از افراد دارند كه نام نمي‌بريم همين سيركها همين بازيها را در حيوانات هم دارند فيل را تربيت مي‌كنند، گرگ را تربيت مي‌كنند، شير را تربيت مي‌كنند مگر اين سيرك‌بازها اينها نيستند مگر روزها اينها را نشان نمي‌دهند همين هنرها را به اين حيوانات نمي‌دهند انسان نبايد تعجّب بكند اين همان است منتها اين حيوان ناطق است خيلي فرق نمي‌كند قرآن كه نمي‌گويد انسان حيوان ناطق است كه در بحثهاي قبل هم داشتيم كه «الانسان لدي القرآن هو الحيّ المتألّه» آن زنده ي الهي‌انديش او انسان است بقيه ديگر ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾[12] حيوان‌اند منتها حرف مي‌زنند شما اين سيركهايي كه گاهي رسانه‌ها نشان مي‌دهند مي‌بينيد اينها را خوب تربيت مي‌كنند ديگر از يك حلقه ي باريك مي‌گذرند پرششان اين است، نظمشان اين است اسبها را اين‌طور، فيلها را تربيت كردند براي اينكه بخندند خب اينها خيلي با هم فرق نمي‌كنند فقط فرقشان در اين است كه يكي ناطق است يكي ساهل است يكي خائر است يكي ناهق است يكي طائر است و مانند آن وگرنه حيوان مشترك است انسان كه اين نيست اين قرآن كه نيامده ما را در اين حدّ سيرك‌بازي و طناب‌بازي و اينها نگه دارد كه.

 

پرسش: استاد در مورد شفاعت آمده كه شما قيامت خودتان را به ما برسانيد.

پاسخ: اما مشكل در همان روايت مشكل اين است كه شما به ما دسترسي نداريد نه دست ما كوتاه است.

 

پرسش: بنابراين اصل شفاعت بايد در قيامت باشد.

پاسخ: نه، آن مرحله ي عاليه‌اش در قيامت است در برزخ در همان روايت مي‌گويد شما به ما دسترسي نداريد نه اينكه ما دستمان بسته است خب در دنيا هم همين‌طور است ديگر در دنيا كسي مشكلي دارد به هر در و ديوار مراجعه مي‌كند ولي اهل حرم نيست خب اين نتوانسته برود آنجا نه اينكه اهل حرم دستشان بسته باشد نفرمود ما دستمان بسته است فرمود شما به ما دسترسي نداريد اگر دسترسي داشتيم اگر كسي هم بود كه اهل دسترسي بود بله اين‌طور بود، خب آنها كه در برزخ‌اند سيدناالاستاد از مرحوم برادرش نقل مي‌كرد مرحوم آقاسيّد حسن طباطبايي(رضوان الله عليه) آن بزرگوار چون با بعضي از افراد ارتباطاتي داشتند خواستند آنهايي كه با بعضي از ارواح ارتباط داشتند به مرحوم آقا سيّد حسن اخوي سيّدناالاستاد گفتند كه ما خواستيم هر چه روح مرحوم علامه بحرالعلوم را حاضر كنيم نشد با اينكه الآن در برزخ‌اند ديگر براي اينكه او در تحت ولايت حضرت امير است و بدون اجازه ي حضرت هم جايي نمي‌رود خب اين‌طور است حالا تا چه كسي ارتباطشان به آنها زياد باشد مشكل از طرف ماست كه در برزخ به اينها دسترسي نداريم نه اينكه دستشان بسته باشد البته شفاعت كامله در قيامت است ديگر، خب.

پس حيوانات اگر اين‌چنين باشد قابل تربيت هستند و به عنايت آن اولياي الهي ذاتاً همين‌اند كه شما مي‌بينيد و اين جريان ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[13] تحقير نيست «كما مرّ غير مرّ» اين تحقيق است كه قرآن نمي‌خواهد كسي را اهانت كند كه مي‌فرمايد خيليها حيوان ناطق‌اند يا حرف مرا گوش بدهيد يك، يا چشم دلتان را باز كنيد ببينيد دو، يا دو سه روز صبر كنيد با هم مي‌رويد مي‌بينيد چه كسي به صورت انسان محشور مي‌شود سه، آن جريان عرفات كه بارها گفته شد هم از وجود مبارك امام سجاد بود هم از وجود مبارك امام باقر بود در جريان «أكثر الضجيج و أقلّ الحجيج»[14] [15] فرمود نه، اين‌طور نيست قرآن كه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾ كه نخواست كسي را فحش بدهد كه نخواست كسي را تحقير بكند كه فرمود اين است يا نقل را قبول كن يا اهل شهود باش نظير حارثةبن‌زيد باطن را ببينيد يا دو روز صبر كن با هم يكديگر را ببينيد ديگر.

اما جريان سهوالنبي اينها سخن باطلي است حالا ان‌شاءالله در جاي خودش روشن مي‌شود كه اينها منزّه از سهوند به عنايت الهي. ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ اينكه چيزي نيست قصّه ي اصحاب كهف و رقم اينها بالاتر از اين مهم‌تر از اين را خداي سبحان به ما مي‌گويد، خب پس آن اختلاف اوّلي كه رقمشان چندتاست چون اثر توحيدي و علمي و اثر عملي نداشت پاسخي نفرمود حالا وحي صادر بشود اينها هفت نفر بودند چه اثر دارد؟ اما درباره ي رقم اينها عدد اينها كه اينها چند سال بودند خب خيلي مهم است ديگر كسي سيصد سال محفوظ بماند بدون غذا، بدون تغيير پوشاك اين كرامت است ديگر ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ﴾ سيصد سال. معمولاً با يك تعبير گفته مي‌شود 309 سال ديگر بفرمايد ﴿ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ با جمله ي جدا اين دليل مي‌خواهد سرّش اين است كه ديگران بر اساس حساب شمسي در تورات بوده يا توقّع داشتند آن اول فرمود اين سيصد سال يعني به حساب شما آقايان كه به حساب شمسي رقم مي‌زنيد سيصد سال اما به حساب ما و اصطلاح ما كه بر اساس ماه قمري سخن مي‌گوييم ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ وگرنه اگر كسي از اول بخواهد بگويد كه 309 سال اينكه با دو جمله بيان نمي‌كند كه مي‌گويد 309 سال ولي اول بفرمايد ﴿لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ﴾ بعد بفرمايد: ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ اين ناظر به تفاوت دو حساب است. جناب فخررازي روايتي را كه از وجود مبارك حضرت امير نقل شد به آن روايت اشاره نمي‌كنند به عنوان قول مي‌گويد، مي‌گويد اين حرف درست نيست براي اينكه سيصد سال بيش از 309 سال قمري است سيصد سال شمسي بيش از 309 سال قمري است خب سه ماه تفاوت است البته بيشتر هست اما در اين‌گونه از ارقام مهم سه ماه مُغتفر است با آن كبيسه‌ها و آن نقصهايي كه احياناً هست نمي‌شود گفت چون هر 33 سال يك سال تفاوت بين شمسي و قمري است سه‌تا 33 سال مي‌شود 99 سال نه صد سال، اما اينها معمولاً طبق اين آيه هر صد سال يك سه اضافه شده سه‌تا صد سال مي‌شود نُه سال، سه‌تا سه سال مي‌شود نُه سال اين نه سال وقتي ضميمه آن سيصد شد مي‌شود ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ البته سه ماهي هم اضافه مي‌آيد اين سه ماه همان‌طوري كه سيدناالاستاد اشاره فرمودند در حسابهاي عمومي مغتفر است.

 

پرسش: اين هم از قبيل «وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً»[16] نيست؟

پاسخ: نه، آن حسابش مشخص است ديگر آن سي روز بوده و چهل روز ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ اين ديگر حسابش مشخص است. اما دارد سيصد سال خب نُه سال و سه ماه است اين مغتفر است اين ديگر جاي نقد جناب فخررازي نيست، خب.

 

﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ شما در جريان عدد اينها كه چند سال خوابيدند آگاه نيستيد الله عالِم است به دو دليل كه در بحث ديروز گذشت يكي اينكه اين غيب است و غيب سماوات و ارض را خدا مي‌داند در زمين موجودات غيبي فراوان است، در آسمان موجودات غيبي فراوان است الآن ما در اين مسجد زير اين سقف هستيم از جايي ديگر هيچ خبري نداريم نه از مكان ديگر باخبريم، نه زمان قبلي يا زمان بعدي در زمان بعدي دو ساعت بعد چه اتفاق مي‌افتد هم خبري نداريم غيب را ذات اقدس الهي مي‌داند في الأرض، غيب سماوات را هم خدا مي‌داند كه ﴿لَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چون جريان اصحاب كهف غيب است و هر غيبي را خدا مي‌داند پس جريان اصحاب كهف را خدا مي‌داند اين صغرا و كبرا برهان اول بود كه در بحث ديروز گذشت. اما برهان دوم بخشي مربوط به مبصرات است بخشي مربوط به مسموعات اصحاب كهف حرفهايي داشتند، گفتماني داشتند قبل از اينكه وارد كهف بشوند حرفهايي داشتند بعد از اينكه بيدار شدند حرفهايي داشتند وقتي كه وارد كهف مي‌خواستند بشوند ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ﴾[17] داشتند همه ي اينها حرف بود و قرآن كريم همه ي اينها را نقل كرد پس هم ﴿أَبْصِرْ بِهِ﴾ درست است هم «أَسْمِعْ»، «ما أبصر ربك»، «ما أسمع ربك» او ﴿بِكُلّ شَيءٍ بَصِير﴾[18] است، او «بكلّ شيء سميع» است اينها وقتي بيدار شدند يكي به ديگري گفت ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ﴾[19] همه اينها سخناني بود كه خدا از اينها نقل كرده خداي سميع از اينها نقل كرده اختلاف ديگران را كه اينها چند نفر بودند ﴿سَيَقُولُونَ﴾، ﴿سَيَقُولُونَ﴾ را خدا نقل كرده اينها هم كه وقتي بلند شدند چه گفتند را هم خدا نقل كرده پس همه ي اين غيبهاي مسموع را خداي سميع عالِم بود و خبر داد چه اينكه آن غيبهاي مُبصَر را هم خداي بصير عالم بود و خبر داد ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ﴾ اين «لَهُمْ» هيچ اختصاصي ندارد براي غير خدا، خدا تنها كسي است كه وليّ ندارد ﴿مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾[20] ، ﴿لَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾[21] ولي ديگران ولي دارند براي خدا سبحان وليّ نيست و شريك هم خدا قرار نداده است ولي قراردادي نيست مولّي ‌عليه ولايت او را بايد بپذيرد ولي شريك قراردادي است لذا در مسئله وليّ فرمود وليّ ندارد اما نفرمود «لم يشركه في الولايه» و مانند آن، اما در مسئله شركت در خلقت يا امر و امثال ذلك فرمود: ﴿وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ يعني آن ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[22] كه حصر است و مفيد انحصار حكم است او همچنان به قوّت خود باقي است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ و ذات اقدس الهي هم براي خود هيچ شريكي قرار نداد آن حصر همچنان محفوظ است بنابراين در اصل قضيه اساس بر توحيد است در پايان قضيه هم اساس بر توحيد است بين آن آغاز و انجام هم بساط بر توحيد است حالا اگر مطلبي مربوط به اين آيه نباشد از ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾[23] را بايد نگاه بفرماييد كه ذات اقدس الهي به پيامبرش فرمود اين حرفها، حرفهاي من است تو خوب اين حرفها را تلقّي بكن و خوب هم به جامعه منتقل بكن اينها را بر مردم تلاوت بكن من اوّلين مفسّرم و كسي تفسير نمي‌كند و تو هم مبيّن حرفهاي من هستي من اسرار عالَم را تفسير مي‌كنم به صورت كتاب تو مطالب كتاب را تبيين بكن به عنوان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ [24] اين كلمه ي تفسير فقط يك بار در قرآن كريم ذكر شد آن هم مخصوص خداي سبحان است كه آنها ﴿لاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾[25] حقايق عالم را من بهترين مفسّرم اين قرآن سرپلي است رابطي است كه عين را به ذهن مي‌آورد و ذهن را به عين منتقل مي‌كند مطالب جهان هستي به قرآن آمده و قرآن ما را راهنمايي مي‌كند كه به معارف جهان هستي آشنا بشويم حالا ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾[26] شما حالا اين مطالب را گرچه در بحثهاي پارسال مبسوطاً گذشت مقداري هم از آن بحثها در اوايل سال گذشت اينها را خوب بررسي كنيد كه بالأخره قرآن كريم كتاب خداست يا ـ معاذ الله ـ كتاب پيغمبر است پيغمبر جهان را شناخت و عصاره ي شناخت خود را به صورت قرآن در آورد يا ذات اقدس الهي جهان و خدا و خالق و مخلوق و مبدأ و معاد را به پيغمبر شناساند و آن شناساندن خدا به صورت قرآن كريم در آمده گاهي ممكن است كسي مطلب شفاف و روشن و ضروري را بپيچاند نظري بكند كه اگر يك وقت آن را قبول نكرد بگويند انكار نظري است اين هست در بيانات نوراني حضرت امير است ظاهراً كه بعضيها درس مي‌خوانند فقط براي گناه چون هر عمل حرامي بالأخره يك موارد استثنايي دارد ديگر در بعضي از روايات ما هست كه بعضيها فقط فقه مي‌خوانند براي اينكه خوب معصيت كنند يك گناه مشروع داشته باشند به دنبال آن موارد استثنايي هستند بعد كارشان را توجيه مي‌كنند بگويند فلان، خب حالا قرآن اين مسائل را كه اين كتاب، كتاب خداست و كتاب پيغمبر نيست اين الفاظ، الفاظ خداست الفاظ پيغمبر نيست اين مطالب، مطالب خداست مطالب پيغمبر نيست منتها مطالب عاليه است قول ثَقيل است و وجود مبارك پيغمبر همه ي اينها را به تعليم الهي ياد گرفته ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[27] علم لدنّي نصيب او شد، علم غيب نصيب او شد اين علم غيب نصيب او شدن را قرآن به صورت شفاف بيان كرده آيا اينها مسائل نظري و پيچيده است كه اگر كسي انكار كرد بشود انكار نظري يا اينها نه، اينها را پيچاندند كه زير بارش نروند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo