< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 19 تا 20 سوره کهف

 

﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً

 

بعد از اينكه جريان خواب اصحاب كهف را بيان فرمود كه ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[1] فرمود همان‌طوري كه ما اينها را اِنامه كرديم و خوابانديم ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ﴾ اينها را از خواب بيدار كرديم اين بيداري براي آن است كه اين آيات انفسي خود را ارزيابي كنند يك، و همين آيات انفسي براي ديگران آيات آفاقي است دو، آنها با مشاهده ي اين صحنه به جريان معاد پي ببرند سه، گرچه مسئله توحيد جزء اصلي‌ترين مسائل اعتقادي است لكن آن مسئله‌اي كه سازندگي دارد و اثر تربيتي و ديني‌اش فراوان است مسئله ي معاد است چون صِرف اعتقاد به اينكه در جهان واجب‌الوجود هست و اعتقاد به اينكه آن واجب‌الوجود واحد است و اعتقاد به اينكه آن واجب‌الوجود خالق كل است و اعتقاد به اينكه آن واجب‌الوجود ربّ‌الأرباب است اين اصول تقريباً در وثنيّت هم بود يعني مشركان حجاز با اين اصول چهارگانه و مانند آن مخالف نبودند ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[2] و اينها تدريباً اثر تربيتي‌شان كم است آنچه كه اثر تربيتي‌اش زياد است و مؤثر است ربوبيّت جزئي است يعني ربّ ما، پرورنده ي ما كيست؟ كارهاي ما به دست كيست؟ كارهاي عالَم را به نحو كلي خداي سبحان انجام مي‌دهد اما انسانها كارهاي شخصي‌شان با تدبير چه كسي اداره مي‌شود؟ قوانيني كه براي اداره ي زندگي بشر تنظيم مي‌شود اين در دست كيست؟ مسئوليت انسان در برابر كيست؟ انسان كه مُرد بايد به چه كسي جواب بدهد؟ آيا چنين صحنه‌اي هست يا نه؟ ربوبيّت جزئي سهم تعيين‌كننده دارد از لحاظ مبدأ، جريان معاد هم سهم بسيار تعيين كننده دارد از لحاظ مسئوليت، منكران معاد مسئول نبودند و خود را مسئول نمي‌دانستند مي‌گفتند انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد و تمام مي‌شود خب اگر چنين فكري هست كه انسان بعد از مرگ هيچ مسئوليتي ندارد او به جاي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[3] بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[4] عمل مي‌كند چه اينكه الآن استكبار جهاني هم بر اساس همين عمل مي‌كند او ديگر به اين فكر نيست كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[5] يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ او مي‌گويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ هر كسي برنده شد او اهل فلاح و صلاح است، خب اين زندگي را تلخ مي‌كند بنابراين آنچه كه براي مردم اِفسوس كه اهل دقيانوس بودند يا شهر ديگر اين مطلب حسّاس و مهم بود كه ربوبيّت انسان به دست خداي سبحان است يك، و انسان هم در برابر خدا مسئول است دو، هر كاري كه انجام مي‌دهد بايد جواب بدهد اين عامل سازندگي است براي آدم فرمود ما اينها را مبعوث كرديم ﴿لِيَتَسَاءَلُوا﴾ اين آيات انفسي ممكن است براي خود شخص سودآور نباشد چون او داراي رسالت بزرگ است ولي همين آيات انفسي نسبت به ديگران مي‌شود آيات آفاقي. در قرآن كريم فرمود ما آياتمان را از دو منظر ارائه مي‌كنيم به نحو منفصله مانعةالخلو كه جمع را شايد آيه ي 53 سوره ي مباركه ي «فصلت» اين است ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ حالا اين ضمير ﴿أَنَّهُ﴾ به الله برمي‌گردد به توحيد الله يا به وحي الهي برمي‌گردد كه قرآن حق است به هر تقدير آيات الهي به نحو منفصله ي مانعةالخلو دو قسم است آيات آفاقي و آيات انفسي. آيات انفسي هر كسي براي او انفسي است ولي براي ديگري آيات آفاقي است جريان تكلّم وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در گهواره اين جزء آيات انفسي بود براي خود آن حضرت و جزء آيات آفاقي بود براي توده ي مردم هر چه كه خارج از جان هر كس است آيات آفاقي است ولو داخل در جان ديگري باشد. وجود مبارك يحيي(سلام الله عليه) كه در خردسالي حكم الهي را تلقّي كرد ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾[6] اين جزء آيات انفسي وجود مبارك يحيي(سلام الله عليه) بود ولي نسبت به ديگران جزء آيات آفاقي. آنچه كه براي اصحاب كهف پيش آمد جزء آيات انفسي آنهاست و جزء آيات آفاقي ديگران فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ﴾ تا اين سؤال و جواب زمينه ي حلّ توحيد ربوبي از يك سو و جريان حقّانيّت معاد از سوي ديگر.مطلب بعدي آن است كه گرچه اشياء بعضي عادي‌اند بعضي غيرعادي، بعضي آسان‌اند بعضي آسان‌تر، بعضي سخت‌اند بعضي سخت‌تر اما همه ي اين اشياء و امور نسبت به ذات اقدس الهي علي وزانٍ واحد آسان است زيرا قدرت مطلقه نامتناهي است از يك سو، با اراده كار مي‌كند نه با ابزار و ادوات از سوي ديگر، خب اگر با اراده كار مي‌كند فرقي بين كوچك و بزرگ نيست، بين دور و نزديك نيست، بين بالا و پايين نيست قبلاً هم اين بحث گذشت كه ذات اقدس الهي ساده‌ترين و سبك‌ترين اشيا را مثال مي‌زند مي‌فرمايد اين براي ما آسان است، سنگين‌ترين اشيا كه از او سنگين‌تر فرضي ندارد آن را هم مثال مي‌زند مي‌فرمايد براي من آسان است.جريان سايه وقتي كه آفتاب طلوع مي‌كند اين شاخص سايه‌اي دارد، اين درخت سايه‌اي دارد احداث سايه، امتداد سايه، جمع سايه اينها خيلي سخت نيست براي اينكه سايه وجودِ ظلّي دارد اصلاً چيزي مستقلّ نيست فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اين سايه را ما گسترانديم ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾[7] اگر «يَسِيراً» به معني تدريج نباشد به معني آسان باشد يعني ما به آساني اين سايه را جمع مي‌كنيم خب جمع كردن سايه از سبك‌ترين كارهاي عالَم است چون سايه چيزي نيست كه صعوبتي داشته باشد. حشر اكبر يعني كلّ جهان را به هم زدن و دوباره ساختن ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[8] بشود، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[9] بشود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[10] بشود، ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[11] بشود، ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾ [12] كلّ اين صحنه را كسي به هم بزند دوباره بسازد ديگر از اين كار سخت‌تر فرضي ندارد كه فرمود: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[13] اين براي ما آسان است، خب اگر دو نمونه را قرآن كريم ذكر مي‌كند يكي ساده‌ترين كارها، يكي سخت‌ترين كارها و هر دو نسبت به ذات اقدس الهي علي وزانٍ واحد آسان است چون با اراده كار مي‌كند نه با ابزار و ادوات بنابراين چيزي براي خدا عجيب يا عجيب‌تر، عادي يا عادي‌تر نيست و اگر جريان اصحاب كهف عَجَب است نسبت به ديگران كه با كارهاي عادي مأنوس‌اند عَجَب است وگرنه نسبت به ذات اقدس الهي هيچ تعجّبي در كار نيست فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾[14] براي شما البته چيزي كه غير عادي است تعجّب‌آور است چه اينكه در همين سوره ي مباركه ي «كهف» در جريان قصّه ي وجود مبارك موساي كليم با همراهش كه به دنبال خضر مي‌رفتند آنجا فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً﴾ همين سوره ي «كهف» آيه ي مباركه ي 63 اين است ﴿وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً﴾ آنها تعجّب مي‌كردند از اينكه ماهيِ مُرده وقتي به آب رسيده زنده بشود مثلاً يا جريان مادر شدن همسر زكريا(سلام الله عليه) زكريا عرض كرد خدايا وقتي حضرت مريم را ديد عرض كرد داشتن فرزند صالحي چون مريم بركت است خدايا به من هم فرزند صالح بده و من هم نااميد نيستم براي اينكه گرچه ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ لكن ﴿لَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[15] ذات اقدس الهي به او بشارت داد كه تو پدر مي‌شوي عرض كرد هر چه كه خداي سبحان اراده كند همان است ولي به حسب ظاهر من سالمندم، پيرم، محكم‌ترين عضو بدن انسان كه استخوان است او پوك شده چه رسد به ساير اعضا همسر من كه الآ‌ن پير است آن وقت هم كه جوان بود عقيم و نازا بود ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[16] گرچه در بعضي از آيات دارد ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾ اين ﴿عَاقِرٌ﴾ مثل «حائض» ديگر «تاء» تأنيث نمي‌خواهد چون صفت مختص است عرض كرد خدايا آن وقتي كه جوان بود نازا بود اما حكم آنچه كه تو بفرمايي. اين كار را كرده فرشته آمده مأموريت داشت كه بشارت بدهد به وجود مبارك زكريا كه شما پدر مي‌شوي همسرش شنيد در سوره ي مباركه ي «هود» كه اين قصه گذشت در آيه ي هفتاد به بعد سوره ي «هود» به اين صورت بود ﴿وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَي‌ءٌ عَجِيبٌ﴾ خب اينها نسبت به كارهاي عادي عجيب است البته اما نسبت به ذات اقدس الهي چيزي عجيب نيست كه مثلاً تعجّب باشد كه خداي سبحان چنين كاري كرده باشد نه، چون قدرت وقتي مطلق شد و نامتناهي شد و با اراده كار كرد او هر لحظه دارد كارهاي غير مترقّب انجام مي‌دهد نسبت به خداي سبحان تعجّب‌آور نيست براي ماها كه البته عادت نكرديم به اين امور عجيب است.مطلب بعدي آن است كه قبلاً فرمود در متن قضيه كه اينها دو حزب‌اند ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي﴾[17] اين قرآن ﴿أَحْصَي﴾ فعل ماضي بود قرآن ﴿لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾[18] ما اينها را بيدار كرديم تا معلوم بشود كه چه كسي شمارشش دقيق‌تر است، چه كسي مي‌تواند احصا بكند مدّت خواب را نفرمود سؤال كننده‌ها و جواب دهنده‌ها دو گروه‌اند فرمود آنها كه احصا كردند دو گروه‌اند حالا ممكن است بعضي سؤال كرده باشند عده‌اي سؤال كرده باشند مثلاً يكي، دو نفر سؤال كرده باشند عده‌اي هم از ديگران جواب خواسته باشند آن جواب‌دهنده‌ها دو گروه باشند بگويند قرآن ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ يك عده گفتند قرآن ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ سه، چهار گروه با هم حرف زده باشند اين منافات ندارد با آنچه كه در متن قصّه آمده است كه قرآن ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي﴾ يعني ﴿أعدّ لما لَبثوا﴾ آنهايي كه احصا كردند حرفي درباره مدّت زدند دو گروه بودند بعضي گفتند كوتاه مدت خوابيديم، بعضي گفتند مدّتش را خدا مي‌داند اين‌چنين نيست كه مجموع سؤال و جواب كننده دو نفر بودند يا دو گروه بودند بنابراين اگر از اين آيه برمي‌آيد كه سه گروه يا چهار گروه حرف زدند با آن ﴿أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ منافات ندارد اينجا ممكن است يكي حرف زده باشد ﴿كَمْ لَبِثْتَ﴾، يكي در جواب گفته باشد كه ﴿يَوْماً﴾، يكي در جواب گفته باشد ﴿بَعْضَ يَوْمٍ﴾ يكي هم گفته باشد، اينها ممكن است متعدّد باشند اما آنكه اِحصا كرده بيش از دو گروه نيستند يك عده گفتند كوتاه مدّت خوابيديم، يك عده گفتند مدّتش را خداي سبحان مي‌داند.مطلب بعدي آن است كه ممكن است در جمع اينها كساني بودند كه از آيات انفسي طَرْف خوبي بستند و باخبر بودند كه چند سال مُردند اما منافات هم ندارد كه اينها بدانند سيصد سال خوابيدند يك، و همينها گفته باشند ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ﴾ گفته باشند اين دو، چرا منافات ندارد؟ براي اينكه اينها مي‌دانند سيصد سال خوابيدند اما نمي‌دانند در خارج همان فكر قبلي باقي است يا ادامه ي همان افكار شرك‌آلود سيصد سال قبل است اين را از خارج نمي‌دانند لذا سفارش مي‌كنند وقتي كه رفتيد براي تهيه طعام ببينيد پاك‌ترين طعام را چه كسي دارد و مواظب باشند شناخته نشويد زيرا اگر آن افكار و آن شرك و آن بت‌پرستي و آن انكار معاد همچنان باشد به شما آسيب مي‌رسانند همان‌طوري كه به انبيا مي‌گفتند يا بايد از اين سرزمين بيرون برويد يا اگر در اين سرزمين زندگي مي‌كنيد مكتب ما را بپذيريد ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[19] اين دو امر كه «إنّ الدّعي ابن الدّعي قد تركني بين السلّة و الذلّة»[20] همين است مي‌گفتند يا بايد در اين سرزمين بماني و مكتب ما را بپذيري يا بايد از اين ديار بيرون بروي اين هميشه بود، بنابراين اگر اينها از آيات انفسي باخبر بودند و آگاه بودند كه سيصد سال خوابيدند منافات ندارد كه به كسي كه اعزام شده بود براي تهيّه غذا به او بگويند مواظب باش تا شناخته نشوي براي اينكه ممكن بود احتمال مي‌دادند افكاري كه فعلاً در اين شهر حاكم است همان افكار دوران گذشته باشد، خب. ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ فكر مي‌كردند كه خوابشان عادي است و عده‌اي گفتند كه نه ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ اين برخي از تفسيرها آمده كه اينها اول وقتي كه بلند شدند خيال كردند كوتاه‌مدّت خوابيدند بعد وقتي كه ديدند ناخنهاي دستشان بلند شد، موهاي سرشان طولاني شد فهميدند درازمدّت خوابيدند اين استفاده خيلي بعيد است خداي سبحان كلّ بدن اينها را حفظ كرد يعني خوابِ سيصد ساله را بر اينها تحميل كرد ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾[21] يك، بدن اينها را در سه قرن بدون غذا حفظ كرد دو، لباس اينها را در سه قرن حفظ كرد سه، احتياجات بدني اينها را بر اساس خودكفايي الهي تأمين كرد چهار، خستگي اينها را هم با ﴿وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾[22] برطرف كرد پنج، همان خدايي كه مقلّب‌القلوب است مقلّب‌القلوب و الأبصار است، مقلّب‌القلوب و الأبصار و الأسماع است، مقلّب‌القلوب و الأبصار و الأسماع و الأبدان هم هست كه ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ اين ﴿نُقَلِّبُهُمْ﴾ براي ما هم هر شب هست ما هر شب بالأخره از پهلوي راست به پهلوي چپ مي‌غلتيم براي رفع خستگي و نمي‌دانيم كه چند بار غلتيديم و چه كسي ما را دارد مي‌غلتاند و چه كسي ما را دارد حفظ مي‌كند ﴿مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ﴾[23] چه كسي شما را از الرحمان حفظ مي‌كند نمي‌گذارد خطري از ناحيه الرحمان به شما برسد همان الرحمان است كه در حقيقت شما را دارد حفظ مي‌كند. بنابراين اينكه نگاه كردند ديدند ناخنشان بلند شده، مويشان طولاني شده و اينها ظاهراً اثباتش آسان نيست اگر اين بود خب همان اوّلين بار انسان قيافه‌اش را مي‌ديد و تعجّب مي‌كرد اين‌طور نبود كه از راه بلندي مو و بلندي ناخن بفهمند ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ﴾ بعد ذات اقدس الهي فرمود ما اينها را به آيات انفسي اينها، اينها را خوابانديم و بيدار كرديم تا براي اينها مسئله شفاف‌تر بشود و ديگران هم جريان معاد را كاملاً به خوبي احساس كنند.اما اينكه در بحث ديروز گذشت وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً خودش به مسئله معاد استدلال كرده به نمرود فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[24] چگونه بعدها به خداي سبحان عرض مي‌كند كه ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي﴾[25] اين سرّش در سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت آن نظم طبيعي كه از اين آيات برمي‌آيد همين است كه اول جريان مناظره و مبارزه علمي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) با نمرود مطرح شد بعد قصّه ي ﴿كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ مطرح شد، بعد قصّه ي ﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾ در سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 278 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ اين بحث مي‌گذرد، در آيه بعد ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾[26] اين آيه مبسوط هم مي‌گذرد، بعد ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي﴾ اين معلوم مي‌شود كه وجود مبارك حضرت ابراهيم اين كار را كرده كه تا ياد بگيرد چگونه مُرده‌ها را زنده بكند و اين كار را هم كرده.

 

پرسش: آيه مي‌گويد ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[27]

پاسخ: بله خب ديگر، قلبم مطمئن باشم كه تو محيي هستي، من وقتي كه كسي مظهر او شد، آيت او شد و توانست مُرده را به اذن او زنده كند او كه بالاستقلال و الاصاله به طريق اُولي مي‌تواند مُرده را زنده كند.

 

پرسش: مگر حضرت ابراهيم مي‌خواسته مرده زنده بكند؟

پاسخ: بله ديگر همين كار را هم كرد ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، آنكه خودش برهان اقامه كرده كاملاً وقتي كسي به عنوان پيامبر در مناظره‌اي كه با سلطان عصر در ميان مي‌گذارد با ضرس قاطع گفت ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي﴾[28] به صورت ضرس قاطع فرمود او احيا و اماته مي‌كند ترديدي در او نبود و ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم ديروز بحث ديروز گذشت.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، همان در بحث ديروز گذشت ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم نفرمود ﴿ألم تؤمن﴾ مگر تو ايمان نياوردي فرمود: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾[29] تو كه ايمان آوردي پس دنبال چه چيزي مي‌گردي؟ اين «واو» نقش تعيين‌كننده دارد تو كه مؤمني به ما، تو كه يقين داري اين عرض كرد كه من مطمئن بشوم كه اين كار را مي‌كني از كجا مطمئن بشوم؟ از اينكه آيات انفسي را در خود مي‌يابم به اذن تو، من هم اين كار را مي‌كنم وقتي تو اجازه دادي به اذن تو من بتوانم مُرده‌ها را زنده كنم خب يقيناً اين سِمت در شما هست من مي‌خواهم مظهر نام شما بشوم و اين كار را هم كرده آن بزرگوارها يا درباره ي خودشان خدا آنها را اماته كرده بعد احيا كرده يا نه، ديگران را احيا كرده و اينها ديدند اما درباره وجود حضرت ابراهيم اين نيست كه آيات انفسي را درباره خودش پياده كند كه.

 

پرسش: حضرت ابراهيم زنده كردن را مي‌خواست ياد بگيرد كه مظهر..

پاسخ: بله ديگر، عرض كرد ﴿رَبَّ أَرِنِي﴾[30] نشان بده.

 

پرسش: مردم كه از حضرت ابرهيم نخواستند.

پاسخ: آن بزرگوار قبلي كه آيه 259 بود گفت ﴿أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ﴾ خدا چه موقع و چطور اينها را احيا مي‌كند وجود مبارك حضرت ابراهيم نگفت كه خدايا چطور احيا مي‌كني، عرض كرد من را نشان بده، آن خصوصيّات را نشان بده بعد فرمود راهش هم اين است تو بخواه مي‌آيد من هم در قيامت اينها را ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[31] من مردم را به نام رهبرانشان مي‌خواهم مي‌گويم به نام مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌خواهم مسلمانها مي‌آيند، مي‌گويم موسويها بيايند كليميها مي‌آيند، مي‌گويم عيسويها بيايند مسيحيها مي‌آيند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ تو هم امام اين حيوانات كه سرِ اينهاست نزد خودت داشته باشد سرها را مخلوط نكن اين سرِ طاوس نزدت باشد بگو يا طاوس اينها پَر مي‌كشند مي‌آيند اين جزئيات را ياد دادن است، اين سر را امام دانستن است، آن امت را بدن دانستن است هزار يعني هزار نكته ي باريك‌تر ز مو اينجاست بارها به عرضتان رسيد اين تفسير از درسهاي ديگر خيلي مشكل‌تر است ما هم خارج آنها را گفتيم و مي‌گوييم، سطح آنها را هم گفتيم اما هيچ درسي براي ما مشكل‌تر از خارج تفسير نيست حالا الهيات شفا نمي‌دانم فلان كتاب، فلان كتاب هم خارجش گفته شد هم سطحش اما بالأخره آدم جايي نماند و نمي‌ماند به حسب ظاهر درباره ي تفسير خيلي از جاها ما مشكل داريم دير به ذهن مي‌آيد و در دسترس نيست جزء بناي عقلا و فهم عُرف و لغت و اينها نيست كه مشكل حل بشود، خب.اين آيات انفسي را ذات اقدس الهي نصيب اصحاب كهف كرد و اصحاب كهف هم خودشان آشنا شدند به مسئله معاد پي بردند و جامعه هم آشنا شده است و آگاه شده و مشكلات آنها تا حدودي از اين جهت حل شد اما كجا اصحاب كهف به اين مقامات رسيدند اين مطالب را پيدا كردند اصحاب كهف بالأخره در خاورميانه زندگي مي‌كردند يا در نيم‌كُره ي شمالي بودند يا در نيم‌كُره ي جنوبي بالأخره اين غار درش به طرف جنوب بود چه در نيم‌كُره ي شمالي، چه در نيم‌كُره ي جنوبي و انتهايش به طرف قطب شمال بود در خاورميانه هر كس سخن از خدا و قيامت و وحي و نبوّت داشت مديون رهبري انبياي ابراهيمي بود اين فضا را وجود مبارك ابراهيم خليل و فرزندانش اسحاق و اسماعيل(سلام الله عليهما) و بعد يعقوب و بعد انبياي بعدي و تا برسد به وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) خاورميانه هر جا سخن از معارف الهي بود از انبياي ابراهيمي بود اينها گرچه آن روز رسانه‌هاي ملي و گروهي و امثال ذلك نداشتند اما با حكومت وقت وقتي درگير مي‌شدند مبارزات رسمي مي‌كردند آن بت‌شكني بتكده‌ها به گوش همه مي‌رسيد يا مراسم آتش‌سوزي وجود مبارك ابراهيم خليل بود كه ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[32] اين قضيه‌اي نبود كه در شهري بماند، خب حكومت وقت دستور فراهم كردن هيزمهاي فراواني مي‌دهد كه مي‌گفتند با منجنيق كه مي‌خواستند حضرت را بيندازند آن طناب سوخته و وجود مبارك ابراهيم خليل در فضاي مشتعل وارد شد ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[33] اين قصّه‌اي نيست كه مخفي بماند كه كلّ خاورميانه را وجود مبارك ابراهيم پُر كرده حالا يك عده پذيرفتند يك عده نپذيرفتند انبياي ابراهيمي همين فرمايش را آوردند، وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در مصر آن معارف را اعاده كرد، بعد وجود مبارك موساي كليم جريان آن بحر و آن ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾ و ان ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾ و درگيري با فرعون و كلّ اين سرزمين را اينها اداره كردند آن‌وقت اين اصحاب كهف البته قبل از جريان حضرت موساي كليم بودند اما بعد از انبياي قبلي بودند اينها معارفشان را از انبياي قبلي گرفتند در همين خاورميانه وجود مبارك ابراهيم خليل بود و اسحاق بود و اسماعيل بود و يوسف بود و فرزندان آن حضرت بودند كه معارف را در خاورميانه منتشر مي‌كردند و چون قصّه ي اصحاب كهف در تورات هست از اين جهت معلوم مي‌شود كه قبل از وجود مبارك موساي كليم بودند، خب اين صحنه بود فرمود: ﴿فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً﴾ ببينيد بهترين و پاك‌ترين غذا را چه كسي دارد ﴿فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ خيلي رقيق و لطيفانه معامله كنيد اين كشف‌الآياتهاي سابق اين ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ ها را خيلي درشت مي‌نوشتند تقريباً دو، سه برابر كلمات بعدي تا بيننده را جذب بكند و آنجا هم اشاره كردند در حاشيه‌اش كه اين ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ از نظر شمارش كلمات حروف وسط قرآن كريم است يعني اگر قرآن چند هزار كلمه دارد اين وسط گذشته و آينده است الآن ما جزء پانزدهم قرآن كريم هستيم و قرآن كريم سي جزء است از نظر كلمات و حروف اين ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ در اين كشف‌الآيات سابق اين‌طور بود، خب.﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ﴾ «ظَهر عليه» يعني بر شما پيروز بشوند و بفهمند شما مكتب ديگري داريد يا رجم است يا اعاده ي به همان مكتب منحوس اين «قد رَكضني بين اثنيتن» آن روز هم بود به وجود مبارك شعيب هم مي‌گفتند كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ اين «قد ركضني بين اثنتين» بين دو امر خطرناك براي حضرت شعيب بود، براي اصحاب كهف بود، براي ديگران هم بود ﴿أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ﴾ و اگر ـ معاذ الله ـ برگشتيد به آن ملّت شرك‌آلود آنها ﴿لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ در غالب اين تعبيرات با «في» استعمال شده است نه با «الي» اين ﴿فِي مِلَّتِهِمْ﴾ نه «إلي ملّتهم» اگر عود الي الملّه بود معلوم مي‌شود كه قبلاً هم در اين ملّت بودند بعداً توبه كردند الآن دوباره به آنجا برمي‌گردند اما اين چون رجوع ابتدايي است نه رجوع مستأنف با «في» به كار رفته چه اينكه به وجود مبارك شعيب هم همين پيشنهاد را دادند ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[34] و وجود مبارك شعيب هم فرمود خداي سبحان ما را از اول طاهر و مطهّر نسبت به اين رجس و آلودگي قرار داده.حالا چون ايام محرم و صفر سالار شهيدان است ما دنبال فرصتي مي‌گرديم كه نام مبارك سيّدالشهداء برده بشود و جريان مختاري كه ديروز صبحت شد مقداري هم از قصّه ي مختار بگوييم تا معلوم بشود كه مثلاً او چه خدمتي كرده آيا واقعاً اهل نجات است يا نه؟ مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) فرمود من درباره ي مختار متوقّف‌ام نظر مثبت يا منفي ندارم ولي اشهر اين است كه او اهل فلاح است مستحضريد كه مشكل او مشكل ولايت بود مشكل توحيد نبود يعني مشرك نبود وثني و صنمي و اينها نبود اين مي‌گفتند جزء فرقه كيسانيه است و وجود مبارك مهدي موعود(عجلّ الله فرجه الشريف) را تطبيق كرده بود بر محمدبن‌حنيفه و در بعضي از نصوص هم دارد كه «في قلبه شيء من حبّهما» اما مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف سفينه، سفينه طبع جديد جلد دوم صفحه ي 752 شرح حال مختار را مبسوطاً ذكر مي‌كند حالا آ‌ن سفينههاي دو جلدي لغت «خَيَر» را كه ملاحظه بفرماييد در لغت «خَيَر» آنجا نام مختار هست و احوال مختار و اقوال مختار و آرا درباره ي مختار هست ايشان در صفحه ي 752 به عنوان باب احوال مختار مطالب فراواني را نقل مي‌كند از امالي مرحوم شيخ طوسي مي‌گويد چون دعاي علي‌بن‌الحسين كه درباره ي حرمله(عليه اللعنه) ايراد فرمودند به دست مختار مستجاب شد اين مثلاً شايسته ي لطف است «استجابة دعاي علي‌بن‌الحسين(عليهما السلام) علي حرمله علي يدي المختار» يك.مطلب بعدي آنكه خبر قتل عمربن‌سعد و شمربن‌ذي‌الجوشن و خولي‌بن‌يزيد و غيرهم(لعنهم الله) كه رسيد مختار گفت «لا يسوغ لي طعامٌ و لا شرابٌ حتّي أقتل قتله الحسين‌بن‌علي و أهل بيته و ما مِن ديني أترك أحداً منهم حيّا و قال أعلموني مَن شرك في دَم الحسين(عليه السلام) و أهل بيته فلم يكن يأتونه برجلٍ منهم الاّ قتله» اين يك، سرائر مي‌گويد كه درباره ي استغاثه مختار در نار اين به جهنّم مي‌رود و در آتش استغاثه مي‌كند به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين و به امام حسين(عليهم الصلاة و السلام) و مي‌گويد «يا حسين! يا حسين! يا حسين! أغِثني أنا قاتل أعدائك فيقول له رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» به حضرت سيّدالشهداء مي‌فرمايد: «قد احتجّ عليك» اين احتجاج كرده اين حقّي دارد به گردن تو ﴿فينقضّ عليه كأنّه عِقابٌ كاسر﴾ حضرت مثل يك پرنده ي شكاري پَر مي‌كشد «فيخرجه مِن النار» اين را ابن‌ادريس از سرائر نقل مي‌كند «سئل الصادق(عليه السلام) و لم عُذّب بالنار؟ قال انّه كان في قلبه منهما شيءٌ» اين خطر هست «و في التهذيب فيخرج المختار حممة و لو شِقّ عن قلبه لوجد حبّهما في قلبه» همين باعث دوزخي شدن اوست اما خب مستحضريد اين شرك نيست كه خلود ابدي بياورد عذاب مي‌آورد اما خلود ابدي نمي‌آورد اين بحث را ايشان مي‌برند مرحوم محدّث قمي مي‌فرمايد «قال المجلسي(رضوان الله عليه) أنّه و إن لم يكن كاملاً في الايمان و اليقين و لا مأذوناً فيما فعله صريحاً مِن أئمة الدين لكن لمّا جري علي يديه الخيرات الكثيره و شَفي بهما صدور قوم المؤمنين كان عاقبة أمره آئلة الي النجاة فدخل بذلك تحت قوله تعالي: ﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا﴾[35] ثمّ قال» خود مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) فرمود: «أنا في شأنه من المتوقّفين و إن كان الأشهر بين أصحابنا أنّه من المشكورين».بحث بعدي درباره ي «ما يَظهر منه مدح المختار» مرحوم محدّث قمي مي‌فرمايد كه رجال كشّي عن أبي‌جعفر امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «لا تسبّوا المختار فانّه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا و زوّج أراملنا و قَسّم فينا المال علي العُسره» باز رجال كشّي قول أبي‌جعفر(عليه السلام) بأبي محمد حكم‌بن‌مختار به پسر مختار مي‌فرمايد كه «رَحِم الله أباك! رَحِم الله أباك» تكرار فرمود «ما ترك لنا حقّاً عند أحد الاّ طلبه قتل قتلتنا و طلب بدمائنا» باز رجال كشّي عن الأسبق «قال رأيت المختار علي فَخذ أميرالمؤمنين(عليه السلام)» در دوران كودكي من ديدم مختار روي زانوي وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين نشسته بود و وجود مبارك حضرت امير «يَمسح رأسه و يقول يا كيس، يا كيس» چون جزء كيسانيه بود. رجال كشّي «لمّا اُتي علي‌بن‌الحسين(عليهما السلام) رأس‌ بن‌زياد و رأس عمربن‌سعد خرّ ساجداً» وجود مبارك امام سجاد سجده كرد، سجده ي شكر «و قال الحمد لله الذي أدرك لي ثاري من أعدائي و جزي المختار خيرا حتّي بعث الينا المختار برئوس الذين قتل الحسين(عليه السلام)» اين بيان وجود مبارك امام سجاد. باز رجال كشّي از امام صادق(سلام الله عليه) دارد كه «ما امتشطت فينا هاشميّة» مشّاطي نياوردند شانه‌اي نزدند «و لا اختضبت» خضابي نكردند هيچ زن هاشمي «حتي بعث الينا المختار برئوس الذين قتلوا الحسين(عليه السلام)» باز رجال كشّي «بعث المختار عشرين ألف دينار الي علي‌بن‌الحسين(عليهما السلام) فقبلها» وجود مبارك امام سجاد قبول كرد «و بَنا بها دار عقيل و دارهم الذي هُدِمت».مطلب بعدي قول ميثم تمّار للمختار و هما في حَبس بن‌زياد هر دو در زندان ابن‌زياد بودند ميثم به مختار گفت «إنّك أفلت»، «أفلت» يعني «خَرج» خارج مي‌شوي از زندان «و تخرج ثائراً بدم الحسين(عليه السلام)» تو از زندان آزاد مي‌شوي و خون‌بهاي سالار شهيدان حسين‌بن‌علي را مي‌گيري «فتقتل هذا الجبّار الذي نحن في سجنه» اين ابن‌زياد را كه الآن ما در زندان او هستيم اين را مي‌كُشي «و تطأُ بقدمك هذا علي جِبهته و خدّيه» تو به پيشاني او پا مي‌گذاري روي دو گونه و دو صورت او هم پا مي‌گذاري اين را ميثم تمّار در زندان به مختار گفت. مرحوم محدّث قمي مي‌فرمايد: «أقول صدق ميثم(رحمهم الله) في قوله الذي أخذه من اميرالمؤمنين(عليه السلام)» چون اين اِخبارات غيبي اين الهامات را وجود مبارك حضرت امير هم به ميثم تمّار فرمود، هم به رُشيد حجري فرمود، هم به بعضي از اصحاب «فقد روي الشيخ أنّه بعث ابن‌الأشتر برأس ابن‌زياد الي المختار و أعيان مَن كان معه فقدّم بالرئوس فالمختار يتغذّي فالقيت بين يديه فقال المختار الحمد لله ربّ العالمين وُضع رأس الحسين‌بن‌علي(عليهما السلام) بين يدي ابن‌زياد و هو يتغذّي و أتيت برأس ابن‌زياد و أنا أتغذّي» آن‌گاه ماري آمد و وارد بيني ابن‌زياد ملعون شد كه تتمّه قصّه است. در علل‌الشرائع هم مطالب ديگري است كه ايشان مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند بعد در صفحه ي 756 مي‌فرمايد مختار مقبره‌اي داشت نزديك جامه كوفه بود كه «يلوح لكلّ من خرج من باب مسلم كالنجم اللامع» بعد اين را بعدها اين بِنا را هم تخريب كردند. باز مرحوم محدّث قمي در پايان صفحه ي 756 دارد «الروايات في مدحه» بعد «ذكر جملة من العبارات في مدحه مِنها اهدائه الجارية اُمّ زيد‌بن‌علي‌بن‌الحسين الي علي‌بن‌الحسين(عليهما السلام) و كان يُجالس محمدبن‌حنفيه و يأخذ عنه الأحاديث و كان بالكوفه يتكلّم بفضل آل محمد(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و ينشر مناقب عليٍّ و الحسنين و يتوجّع لهم ممّا نزل بهم» باز «لمّا دخل مسلم‌بن‌العقيل الكوفه أسكنه المختار داره و بايعه فلمّا قُتل مسلم سُعي بالمختار الي‌ ابن‌زياد» سِعايت كردند «فأحضره و قال له يأبن عبيد أنت المبايع لأعدائنا فشهد له عمرو‌بن‌حريث أنّه لم يفعل فشتمه ابن‌زياد و ضربه بقضيب في يده فشتر عينه و حبسه مع عبدالله‌بن‌الحارث‌بن‌عبدالمطلب في محبسٍ كان فيه ميثم التمّار» دعاي محمدبن‌حنيفه للمختار هست، دعاي سجاد(سلام الله عليه) هست «جزي الله المختار خيرا» و آخرين جمله اين است كه «قال ابن‌نمّا و دعاء زين العابدين(عليه السلام) للمختار دليلٌ واضحٌ و برهانٌ لائحٌ علي أنّه عنده لمن المصطفين الأخيار و قد أسلفنا مِن أقوال الائمه في مطاوي الكتاب تكرار مدحهم له و نهيهم عن ذمّه و إنّما أعداؤه عملوا له مثالب ليباعدوه من قلوب الشيعه كما عَمِل أعداء أميرالمؤمنين(عليه السلام) له مساوي» ما البته آنچه كه رضاي اهل بيت است همان را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo