< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 17 تا 18 سوره کهف

 

﴿تَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾

 

اصحاب كهف گذشته از اينكه خودشان موحّد بودند و احياناً عده‌اي را به توحيد ربوبي دعوت مي‌كردند يك مشكل جدّي فكري و سياسي هم داشتند يعني از دستگاه حكومت از آن دستگاه افراد اينها را به شرك فرا مي‌خواندند چون خود اينها هم طبق بعضي از نقلها جزء كارمندان عالي‌رتبه ي آن نظام بودند شاهد اينكه اينها هم مورد دعوت بودند اين است كه آنها گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾[1] اگر ما غير از ذات اقدس الهي كسي را به عنوان رب بپذيريم و بپرستيم اين ظلم است معلوم مي‌شود كه آنها را دعوت مي‌كردند چه اينكه انبياي گذشته هم همين‌طور بودند و آنها مي‌فرمودند اگر ما وارد ملّت شما بشويم ظلمي را مرتكب شديم، بنابراين اين بزرگواران در خطر بودند ناچار شدند كه شهر را ترك كنند اگر كسي كاري به آنها نداشت آنها مي‌توانستند آزادانه موحّدانه به سر ببرند ضرورتي نبود كه اينها به كهف پناه ببرند.مطلب دوم آن است كه قرآن كريم صِرف معجزات را بازگو نمي‌كند هم معجزات و آيات الهي را تشريح مي‌كند، هم راههاي علمي را ارائه مي‌كند و هم ما را دستور مي‌دهد كه از وسائل و علل كمك بگيريم اين سه كار را همراه هم انجام مي‌دهد. در جريان معجزات و آيات الهي كه خب فراوان است يكي از همان معجزات باهر و روشن همين جريان اصحاب كهف است كه تا حدودي بحثش گذشت و تتمّه ي بحثش خواهد آمد. آشنا كردن بشر به اينكه موظّف است مادامي كه زندگي مي‌كند از وسائل كمك بگيرد همان جريان حضرت مريم(سلام الله عليه) است كه چند بار نقل شد خداي سبحان او را از راه غيب مادر كرد ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[2] و وجود مبارك مريم مادر شد، ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[3] اين درخت خشك سرسبز و پربار شد اما همان خدايي كه درخت خشك را سرسبز و پربار مي‌كند مي‌تواند شاخه را خم بكند لكن به مريم(سلام الله عليها) دستور داده شد تو هم بايد دستي دراز كني حركتي كني ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً﴾[4] خب اين «هُزِّي» يعني اهتزاز بده، يعني بجنبان يعني تو هم بايد دستي حركت بدهي اين شاخه را بتكاني از ميوه‌اش استفاده بكني اين مقدار كار را بشر حتماً بايد انجام بدهد همه ي كارها را به علل و اسباب اعجازي ارجاع بدهد اين روا نيست اين دو مطلب.مطلب سوم آن است كه قرآن درست است كه هدف نهايي‌اش هدايت است اما در عين حال كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[5] است در عين حال ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[6] هم هست معارف قرآن را، حكمتهاي الهي را تعليم مي‌دهد كيفيت پيدايش و پرورش باد، ابر، باران، نحوه ي ريزش باران. بارش برف، بارش تگرگ، بارش آب همه ي اينها را تشريح مي‌كند تا راههاي علمي را به ما ارائه كند منتها خطوط كلي را بيان مي‌كند و اجتهاد را فراسوي ما باز مي‌كند كه ما مجتهدانه بررسي كنيم. جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) نمونه‌اي از اين قبيل است، جريان اصحاب كهف نمونه‌اي از اين قبيل است خب همان خداي سبحان كه از راه غيب وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را نجات داد و او را از تأويل احاديث باخبر كرد و او را از علم غيب مستحضر كرد مي‌توانست و الآ‌ن هم مي‌تواند هميشه هم مي‌توانست كه اين گندم را تا هفت سال نگه بدارد اينكه مهم نبود اما راهنمايي كرد كه اگر خواستيد اين گندم در درازمدت بماند ﴿فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ﴾[7] اين را به خرمن نبريد، نكوبيد، پوستش را جدا نكنيد، از خوشه جدا نكنيد با همان خوشه نگهداريد تا بيشتر بماند اين يك راه علمي است و قرآن ارائه مي‌كند گذشته از آن حكمت و هدايت اين ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ ناظر به اين بخش است اينكه آسمان و زمين اول با هم بودند يك ماده بودند، رَتق بودند ما فَتق كرديم اين يك راه علمي است اينكه مادّه ي اصلي نظامهاي كيهاني و كهكشانها دُخان و دود بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[8] بعد اين را به صورت شمس و قمر در آورديم، به صورت مصابيح آسمان در آورديم اين يك راه علمي است نظير «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[9] ، نظير «رُفع... و ما لا يعلمون»[10] كه يك جمله ي علمي را ارائه كردند آ‌ن‌وقت اصولييون بزرگوار ما از آن بهره‌هاي فراوان بردند اين هم فيزيك‌شناسي است، اين هم رياضي‌شناسي است، اين هم سپهرشناسي است، اين هم آسمان‌شناسي است اين‌چنين نيست كه فقط چون كتاب هدايت است درس اخلاق بدهد نه خير، ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[11] است از يك سو، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است از سوي ديگر. در جريان اصحاب كهف هم اين‌طور است راههاي بهتر ماندن، راههاي سالم ماندن، كيفيّت محفوظ بودن از خطر، اينهايي كه دامدارهايي كه در دل كوه مي‌خوابند در غار مي‌خوابند كجا بخوابند، چطور بخوابند، چقدر بخوابند، كجا نگهبانانشان را وادار كنند كه نگهباني بدهند اينها همه درس است در ضمن اين، لذا اگر در جريان قصّه ي اصحاب كهف بعضي از مطالب علمي را هم ذكر فرمودند كه اينها در وسط كهف بودند و آفتاب مستقيم نمي‌تابيد بلاواسطه نمي‌تابيد بلكه مع‌الواسطه مي‌تابيد تا هم نور اينها را تأمين كند و هم آسيبي به اينها نرساند اينها جزء ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[12] است آن بخشهاي ديگر و هدفهاي اصلي جزء ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[13] است.

 

پرسش: كيفيت جمع حركت اين بزرگواران با رهبانيت كه اسلام مخالف است چگونه است.

پاسخ: اين رهبانيت نبود اين هجرت بود در حقيقت مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر مدّتي كوه حرا بود، مدّتي پناهنده شد به غار ثور وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري كه در نهج‌البلاغه دارد مي‌فرمايد فقط من باخبر بودم «كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي»[14] فرمود هر سال چند روزي را وجود مبارك پيغمبر در كوه حرا آنجا مشغول عبادت بود فقط من باخبر بودم و من مي‌ديدم ديگران نمي‌ديدند.

 

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، اينها هم كه نمي‌دانستند كه سيصد سال بايد آنجا بمانند كه اينها رفتند آنجا گفتند راه‌حلي براي ما پيدا بشود اينها كه قصد سيصد سال نداشتند نه در ذهن اينها بود، نه در قصد اينها بود، نه عادت بر اين بود كه كسي سيصد سال در غار بماند كه غارنشيني كنند اينها در متن جامعه بودند اينها اگر مي‌دانستند و مي‌توانستند دينشان را در متن همان وزارت و وكالت حفظ بكنند ديگر بيرون نمي‌آمدند به قرينه ي اينكه گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾[15] معلوم مي‌شود در فشار بودند و اينها را دعوت مي‌كردند كه هم‌دين آ‌نها باشند اينها مي‌گفتند اگر ما مشرك بشويم ظلم كرديم، خب.بنابراين قرآن كريم ضمن اينكه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ هم هست از يك سو، ضمن اينكه همه ي كارها را به ذات اقدس الهي در كلّ نظام ارجاع مي‌دهد به ما هم دستور مي‌دهد كه حتي اگر شما اهل كرامت و معجزه هم باشيد بخواهيد در كنار سفره ي كرامت و مائده ي اعجاز بنشيند يك گوشه كار را بايد بالأخره به عهده بگيرد نظير آنكه به وجود مبارك مريم(سلام الله عليه) فرمود تو هم دستي دراز بكند خب اگر بتواند آبهاي رفته را ببرد و آبهاي نيامده را فرمان سكوت بدهد و ايست بدهد يك سدّ آبي درست كند ديگر نيازي به عصا زدن موسي نيست فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[16] تو هم بالأخره عصا بزن تا روشن بشود.

 

پرسش: استاد حضرت مريم در محراب عبادت چطور شد كه با اينكه هيچ مشكلي نداشت به راحتي غذا برايش مي‌آمد؟

پاسخ: بله همين ديگر چون اينجا كه ديگر غذا دست تكان بدهد نيست كه اما وقتي درخت شد بايد دست تكان بدهد خب اينجا دست تكان بدهد كه چه؟ كجا دست تكان بدهد؟ ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا﴾[17] اينجا جاي دست تكان دادن نيست اما وقتي ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[18] اين نخله يابس، تَر شد و مُثمر شد اينجا جاي كار كردن است فرمود اين‌چنين نيست كه همه كارها را از راه غيب انتظار داشته باشي تو هم دستي تكان بده خب آنجا كه از راه غيب مي‌آيد دست تكان دادن معنا ندارد كه، اما اينجا كه حالا اين شاخه پُربار شد فرمود تو هم اهتزاز بده تا برسد.غرض اين است كه اين كتاب هم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[19] است، هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[20] است منتها بهره‌هاي علمي را مردم بايد ببرند و آن قسمت هم كه به وجود مبارك موساي كليم فرمود تو عصا بزن بالأخره جاده ي خشك احداث مي‌شود نيازي به عصا زدن نبود مگر عصا مشكل را حل مي‌كند يا اراده ي الهي است فرمود تو اين كار را بايد بكني هر چه كه به دست توست تو هم سهم خودت را انجام بده اگر ما دوازده چشمه از يك سنگ مي‌جوشانيم تو هم بايد دستي تكان بدهي اين عصا را بزني به اين سنگ ﴿اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ﴾[21] كذا و كذا يك كار را تو هم بايد بكني بنابراين حتي آنها هم كه در كنار سفره وحي و نبوّت نشسته‌اند مادامي كه در دنيا به سر مي‌برند كاري را بايد انجام بدهند اين‌چنين نيست كه انسان دست روي دست بگذارد بگويد كه كلّ كارها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد هم توسّل هست، هم توكّل هست و مانند آن. تشريح غار و كيفيت خوابيدن اصحاب كهف در غار اين براي بيان آن نكات علمي قضيه است.مطلب بعدي آن است كه بالأخره اين زمين به دو نيم كُره ي شمالي و جنوبي تقسيم مي‌شود فصول چهارگانه را هم به همراه دارد در غالب نقاط زمين البته قطبين آنجا كه نود درجه از خطّ استوا فاصله دارند آنجا ديگر شش ماه شب است و شش ماه روز آن قطبين حساب ديگري دارد و اراضي كه نزديك قطبين‌اند آن هم حساب ديگري دارند ولي اين غالب اين بخشهايي كه معمور است و مورد سكونت مردم است چه نيم‌كُره ي شمالي، چه نيم‌كُره ي جنوبي اينها فصول چهارگانه را دارند اين غار هم مي‌تواند در نيم‌كره ي شمالي باشد، هم مي‌تواند در نيم‌كره ي جنوبي، نيم‌كره ي شمالي كه ماها زندگي مي‌كنيم و از خطّ استوا به طرف شمال نزديكيم تابستان ما، زمستان نيم‌كره ي جنوبي است و بالعكس الآن كه زمستان ماست تابستان نيم‌كره ي جنوبي است اين آفتاب الآن در نيم‌كره ي شمالي كه ما به سر مي‌بريم يك قوس‌النهار كوچكي دارد يعني نقطه‌اي كه طلوع مي‌كند از ما خيلي دور است، نقطه‌اي هم كه غروب مي‌كند از ما خيلي دور است قوس‌النهارش هم بسيار كم است، قوس‌الليلش هم بسيار زياد است وقتي غروب كرد چهارده ساعت غروب مي‌كند اما روز گاهي ممكن است هشت ساعت باشد اين براي زمستان، در تابستان هم نزديك‌تر است به ما، هم بالاي سر ماست هم قوس‌النهارش طولاني است و قوس‌الليلش كوتاه چهارده ساعت روز است و هشت ساعت و مانند آن شب. اين فصول چهارگانه هم براي ما اين فصول چهارگانه است هم براي كساني كه در نيم‌كره ي جنوبي‌اند آن طرف خطّ استوا هستند ولي اين غار چه در نيم‌كره ي شمالي باشد چه در نيم‌كره ي جنوبي، اگر منظور از راست و چپ، راست و چپ خود غار باشد اين دهنه‌اش بايد به طرف قطب شمال باشد چه در نيم‌كره ي شمالي باشد، چه در نيم‌كره ي جنوبي اين‌طور است اتاقهايي كه در نيم‌كره ي جنوبي است يا نيم‌كره ي شمالي است وقتي رو به قطب شمال باشد آفتاب كه طلوع مي‌كند اگر بخواهد راست و چپ براي خود كهف باشد الاّ و لابد بايد رويش به طرف جنوب باشد درش به طرف جنوب باشد پشتش به طرف شمال براي اينكه آفتاب كه طلوع مي‌كند از مشرق اول به قسمت راست اين اتاق يا كهف مي‌خورد غروب هم هنگام غروب به طرف چپش، اگر منظور راست و چپ كسي كه وارد اين كهف مي‌شود اين باشد به لحاظ داخل باشد نه به لحاظ خارج، به لحاظ شخص باشد نه به لحاظ كهف اين حتماً بايد روبه‌رويش به طرف شمال باشد چون اگر رو به طرف شمال باشد سَمت راست اين كهف اگر و به طرف شمال باشد سمت راستش سمت چپ او وارد مي‌شود، سمت چپ او سمت راست وارد مي‌شود. غرض اينكه اگر منظور راست و چپ خود كهف باشد اين حتماً بايد رو به شمال باشد براي اينكه يعني درش به طرف جنوب باشد وقتي كه درش به طرف جنوب بود آفتاب صبح به طرف راستش مي‌تابد غروب به طرف چپش، اگر سمت راست و چپ كهف مراد نباشد شخص مراد باشد شخصي كه وارد مي‌شود دست راست انسان با دست چپ غار هماهنگ است، دست چپ انسان با دست راست غار آن‌وقت اين حتماً بايد دهنه ي غار به طرف جنوب باشد تا آفتاب كه مي‌تابد اول به طرف راست بتابد بعد به طرف چپ. غرض اين است كه اين غار هم مي‌تواند در نيم‌كُره ي شمالي باشد، هم در نيم‌كُره ي جنوبي هيچ از اين جهت فرقي ندارد چون اين فصول چهارگانه هم در آن طرف هست هم در اين طرف منتها اگر اين راست و چپ به لحاظ خود غار ملحوظ باشد يعني وقتي آفتاب صبح كه طلوع كرد سَمت راست كهف را روشن مي‌كند الاّ و لابد بايد كه رويش به طرف جنوب باشد، درش به طرف جنوب باشد چون اگر درش به طرف شمال باشد سَمت راستش غروب آفتاب مي‌گيرد هنگام عصر نه صبح، سمت چپش را آفتاب مي‌گيرد چون ظاهر يمين و يسار براي خود غار است نه شخصِ وارد بنابراين دهنه ي غار بايد طرف جنوب باشد خواه بدنه ي غار در نيم‌كره ي شمالي باشد يا نيم‌كره ي جنوبي البته تاريخ ممكن است اين قسمتها را مشخص بكند.گفتند معاويه هنگام عبور در جنگ روم گفت ما اگر اطلاع پيدا مي‌كرديم كه اين غار كجاست مي‌رفتيم مي‌ديديم، ابن‌عباس گفت تو نمي‌توانستي ببيني براي اينكه محكم‌تر از تو، قوي‌تر از تو، بالاتر از تو مخاطب قرآن قرار گرفت و خدا به او فرمود: ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ خب اين گرچه ابن‌عباس خيال مي‌كرد اين خطاب مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است لكن اين ناظر به هر مخاطبي است ممكن است شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مستثنا باشد از اين كار حضرت اگر مي‌ديديد هيچ تغيير حالي بر او پيدا نمي‌شد ولي ديگران اين‌طور بودند. اما اين سؤال كه با داشتن سگي كه در آستانه ي آن كهف يا در عَتبه ي آن كهف در حال نگهباني و حمله خوابيده چه حاجت به اينكه چشمان اينها هم باز باشد اين براي اينكه علل و عواملي فراواني دارد احياناً بعضي از خزنده‌ها انسان را ببينند فرار مي‌كنند از سگ نمي‌ترسند ولي از انساني كه چشمِ بيدار دارد هراسناك‌اند و آنها ممكن است كه در درون غار پيدا بشوند و ببينند اينها بيدارند فاصله بگيرند تنها يك عامل شايد كافي نبود با عوامل فراواني ذات اقدس الهي اينها را حفظ كرد.مطلب بعدي آن است كه فرمود اين ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ قبلاً در سوره ي مباركه ي «اسراء» همين كريمه گذشت يعني هر كه را خدا هدايت بكند او مُهتدي است و هر كه را خدا گمراه بكند او طَرْفي نمي‌بندد در سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 97 به اين صورت گذشت ﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً﴾، خب. فرمود: ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ﴾ يعني در وسط كهف بودند ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾. قرآن كريم افرادي را نقل مي‌كند كه براي حفظ دين هر خطري را استقبال مي‌كردند و مي‌پذيرفتند گاهي اين افراد را به زندان تهديد مي‌كردند اينها مي‌فرمودند: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي﴾[22] گاهي اينها را به كهف تهديد نمي‌كردند ولي خودشان كهفي مي‌شدند شعارشان اين بود «رب الكهف أحبّ اليه ممّا يدعونني» بالأخره آنها اگر اين اصحاب كهف اين فِتيه هماهنگ با آنها بودند در آن مسئله شرك و بت‌پرستي كسي كاري با آنها نداشت چون موحّد بودند به اينها آسيب مي‌رساندند اينها هم حرفشان اين بود كه «ربّ الكهف أحبّ إليّ ممّا يدعوننا»، خب گاهي مي‌گويند ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي﴾ گاهي مي‌گويند «رب الكهف أحبّ اليه» وجود مبارك مادر موسي(سلام الله عليهما) اين هم حرفش اين بود «رب البحر أحبّ اليه ممّا يدعونني» اينها مي‌خواستند بچه را بگيرند بكُشند من مي‌دهم دريا، وجود مبارك ابراهيم خليل آن راههاي خاص را به او ارائه كردند تا دستور ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[23] رسيد حرفش اين بود «ربّ النحر أحبّ اليه» نحر نه نهر با هاي هوّز يعني رودخانه نحر با «﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ﴾[24] يعني قرباني «ربّ النحر أحبّ اليه ممّا يدعونني» اين عناوين چهارگانه و مشابه آن در قرآن كريم كم نيست گاهي انسان مي‌گويد زندان آري ولي شرك نه، كهف آري ولي شرك نه، دريا آري ولي حرف فرعون نه، قرباني فرزند آري، ولي حرف نمرود نه، اين «رَبِّ»، «رَبِّ» هست در موارد گوناگون، در جريان اصحاب كهف سخن از «رب الكهف أحبّ اليّ» است اينها را وادار مي‌كردند اينها هم گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾[25] ، خب. فرمود صحنه ي آنها اين‌چنين بود كه اگر شما اينها را مي‌ديديد هراسناك بوديد و ما اينها را جابه‌جا مي‌كرديم براي اينكه آثار بدني اينها، جريان خون اينها، رفاه و آرامش و آسايش اينها تأمين بشود ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾. زمخشري در كشّاف نقل مي‌كند كه اينها را سالي دو بار ذات اقدس الهي جابه‌جا مي‌كرد بعد نقل مي‌كند كه عده‌اي گفتند سالي يك بار آن يك بار هم يوم عاشورا بود حالا ببينيد اين جعل است يا نه واقعاً تبرّك است چون جريان يوم عاشورا را منشأ خير و رحمت دانستن يا منشأ نزولات آسماني دانستن اين هم در دو لسان هست عده‌اي يوم عاشورا را ـ معاذ الله ـ يوم بركت دانستند كه خدايا «هذا يومٌ تبرّكت به بنو اميّة»[26] يك گروه ديگري هم نه، آن روز عنايت الهي، اعجاز الهي، آيه ي عُظماي الهي است از آن جهت حالا روشن نيست كه جناب زمخشري اين قولي كه نقل مي‌كند سالي يك بار اينها را جابه‌جا مي‌كردند آن هم يوم عاشورا بود آيا بر اساس فتنه بود يا بر اساس آيت بود آن نكته‌اي كه در بحش عاشوراشناسي مهم است شايد قبلاً هم عرض شد كه اين «لا يوم كيومك يا ابا عبدالله» تنها درباره مصيبت و قتل و شهادت آنها و اسارت فرزندان نبود آن البته از آن جهت هم «لا يوم كيومك يا ابا عبدالله» اما صحنه ي كربلا اين مثلّثي داشت كه درباره ي هيچ كدام از انبيا نبود، اوليا نبود آن ضلع اوّلش اين بود كه مدّتها تصميم گرفتند زمينه فراهم كردند فتوا گرفتند نظر دادند كه وجود مبارك ابي‌عبدالله ـ معاذ الله ـ مهدورالدم است اين را كه درباره ي انبياي ديگر و ائمه ديگر نكردند اين كار را كه جلساتي بگيرند سرّي و داخل و خارج كه وجود مبارك ابي‌عبدالله مهدورالدم است اين براي قبل از عاشورا بود و كربلا در صحنه ي كربلا هم عده ي زيادي را طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود: «كلٌّ يتقرّبون الي الله بدم الحسين» حالا يك عده خاصّي مي‌دانستند كه جريان چيست اما اكثري اينها قربةً الي الله آمدند كربلا اينكه عرض مي‌كرديم اگر تلاوت قرآن حضرت را اينها در كوفه مي‌شنيدند منقلب مي‌شدند شورش مي‌كردند چه اينكه سخنراني حضرت زينب(سلام الله عليه) هم اينها را منقلب كرد بر اساس همين جهات بود اينها نماز پنج وقتشان را به جماعت مي‌خواندند به امامت عمر سعد ولي مي‌گفتند نماز سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه مقبول نيست اين براي حادثه ي كربلا، بعد هم كه ديدند اين بسيار دارد دامنگير مي‌شود روايات فراواني جعل كردند كه روز عاشورا روز بركت است كشتي نوح در چنين روزي به كوه جودي آمد، قبولي توبه حضرت آدم در چنين روزي بود، قرباني براي حضرت ابراهيم در چنين روزي بود اين جعليّات فراواني كردند تا اينكه اين خون را لوث كنند چنين كاري كه قبلاً آن دسيسه‌هاي فراوان بود، همراه آن فتنه‌هاي فراوان بود، بعداً اين نيرنگها و جعلهاي فراوان بود اين درباره ي هيچ كسي نشده كه «لا يوم كيومك يا ابا عبدالله»[27] غرض روشن نيست كه اين حرفي كه جناب زمخشري نقل مي‌كند اين به عنوان آيه است يا به عنوان فتنه كه تبرّكي است مثلاً ـ معاذ الله ـ كه در روز عاشورا چنين چيزي بود يا اينكه نه، يك آيت حقيقي بود، خب ولي اين قولها هست در كتابهاي اينها. ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ﴾ باز زمخشري نقل مي‌كند كه برخي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كردند كه «كالبهم باسطٌ» نه «كلبهم» كالب يعني همان چوپان، همان صاحب‌سگ اينها كه در راه مي‌آمدند چوپاني اينها را ديد و همراهي مي‌كرد و مانند آن خب اثبات اين قرائت هم كار آساني نيست و درست هم نيست ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ تو اگر اينها را مي‌ديدي يعني هر بيننده‌اي اينها را مي‌ديد فرار مي‌كرد در غار چند نفري بيدار يعني چشمشان بيدار با اين وضع باشند اينها هراسناك مي‌شدند ديگر به اينها آسيبي نمي‌رساندند اين ﴿لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً﴾ چرا رو برمي‌گرداندي؟ براي اينكه فرار كني، خب چرا فرار مي‌كني؟ براي اينكه مي‌ترسي شما اين نكته را در كتابهاي ادبي مي‌بينيد اما از اديب ساخته نيست كه اين مشكل را حل كند آنها مي‌گويند مفعول‌ٌ‌له دو قِسم است مفعول‌ٌ‌له حصولي و مفعول‌ٌ‌له تحصيلي «ضربته تأديباً» آن كودك را پدر حكيمانه تنبيه مي‌كند براي اينكه او را ادب بكند اين «تأديباً» منصوب است براي اينكه مفعول‌ٌ‌له باشد، «جلستُ علي الحرب خوفاً» من در صحنه براي ترس نشستم اين يكي را آن اوّلي را مي‌گويند مفعول‌ٌ‌له تحصيلي، اين يكي را مي‌گويند مفعول‌ٌ‌له حصولي، خب مفعول‌ٌ‌له يعني «ما يُفعل الفعل لأجله» يعني علّت غايي، مگر علّت غايي تحصيلي است؟ مگر علّت بعد از معلول پديد مي‌آيد اين را بايد حكيم حل كند كه بعضي از امور از نظر انديشه و ادراك مقدّم‌اند‌ از نظر عمل متأخّرند اين اول انديشه وانگهي گفتار يا اول انديشه غير از اين است آنكه اول است در انديشه، آخر است در عمل آن بشود علّت غايي اين بوجوده العلمي مقدّم است، بوجوده العيني مؤخّر است اين فعل رابط بين علم و عين است آن علم نه وجود ذهني، چون وجود ذهني هيچ كاره است آن علم منشأ اين كار است اين كار منشأ وجود عيني اوست در حقيقت همان علمي كه نه وجود ذهني همان علمي كه در صحنه ي نفس است باعث پيدايش آن عين است اينكه حكيم سبزواري دارد يك انسان تشنه به دنبال آب مي‌رود نه يعني وجود ذهني سيراب شدن باعث پيدايش سيراب شدن است اينكه فرمود: «فالريّان يطلب الريّان» يعني انسان سيراب به دنبال سيراب مي‌رود يعني آن ريّان علمي خود را به ريّان عيني مي‌رساند پس آنجا كه مي‌گويند مفعول‌ٌله حصولي يعني بوجوده العلمي، آنجا كه مي‌گويند مفعول‌ٌ‌له يعني بوجوده العيني اينجا خوف منشأ پيدايش است اين هم وجود عيني است نه وجود علمي اين ترس باعث فرار است فرار براي نجات از خطر است اينجا با آن مسئله ي عطش و امثال ذلك فرق مي‌كند سخن از تقديم مسبَّب بر سبب هم نيست اينكه مي‌بينيد مي‌گويند مسبَّب بر سبب مقدّم شده است يعني اين فرار مسبَّب از ترس است و ترس سبب فرار است تقديم اوّلي بر دوّمي از باب تقديم مسبَّب بر سبب است و سيدناالاستاد مرحوم علامه در الميزان اين حرف را نقد مي‌كند مي‌گويد از اين قبيل نيست به همين تحليل برمي‌گردد انسان كه ديد مي‌ترسد فرار مي‌كند تا به خطر نيفتد نه اينكه اين فرار كردن براي اينكه نترسد فرار مي‌كند براي اينكه به خطر نيفتد اول ترس است، بعد فرار است، بعد صيانت از خطر، خب.اين ﴿وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ تنها هراس قلب نيست كه در بحث ديروز گذشت يعني ترس كلّ بدن را فرا مي‌گيرد هم قلب متأثّر مي‌شود، هم كلّ بدن حالا بقيه بحث اگر البته با قطع نظر از روايات خاصّه‌اي كه در مسئله است ان‌شاءالله بعداً مطرح مي‌شود


[26] مفاتيح‌الجنان، زيارت عاشورا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo