< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 1 تا 5 سوره کهف

 

﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ ﴿قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾ ﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «كهف» در مكه نازل شد و عناصر محوري مطالب مكّي اصول دين بود يعني توحيد و وحي و نبوّت و مانند آن اين سور‌ه با عظمت قرآن كريم شروع شد كه قرآن كريم هم نور است و هم مستقيم، هم فضاي مسئوليت خود را روشن مي‌كند، هم راه را براي سالكان هموار مي‌كند فرمود حمد براي خداست براي اينكه چنين كاري را كرده اين كتاب هيچ عِوج و كجي در او نيست يك، و قابل كج شدن هم نيست دو، بعضي از امورند كه كج‌اند مثل چوبِ كج مُعوَج بعضي از امورند كه مستقيم‌اند ولي قابل كج شدن‌اند مثل چوبي كه مي‌شود اين را كج كرد، آهني كه مي‌شود اين را كج كرد قِسم سوم امور متصلّب و مستقيم و قيّمي‌اند كه نه خودشان مُعوَج و كج‌اند نه مي‌شود اينها را كج كرد اين معنا را ذات اقدس الهي درباره قرآن كريم بيان كرد كه فرمود خدا براي او عِوج قرار نداد پس او را كج نازل نكرد نقصي در آن باشد، عيبي باشد، اشكال‌پذير باشد و مانند آن نيست اگر كسي هم بخواهد به وسيله ي مرور زمان اشكالي در او ايجاد بكند، شبهه‌اي ايجاد بكند كه به وسيله ي شبهه، اشكال، نقد، اعتراض اين مُعوَج بشود فرمود اين هم شدني نيست آن را در سوره ي مباركه ي «زمر» آيه ي 28 بيان فرمود، فرمود: ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ فرمود اين ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[1] است مستقيم بودن قرآن يك مطلب است، معوَج و كج نبودن او يك مطلب است، ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ بودن او مطلب مهم است كه مطلب ثالث است ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ نظير ﴿غَيْرَ ذِي زَرْع﴾[2] است كه شايد اين آيه در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» گذشت كه ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ وادي غير ذي زرع غير از لم يُزرع است زمين يك وقت داير بالفعل است كه تحت كشاورزي است اين داير است يك وقت داير نيست ولي باير است خب بالقوّة القريبة من الفعل مي‌شود اين را داير كرد يك وقت باير نيست موات است باز بالقوّة البعيدة من الفعل مي‌شود اين را احيا كرد يك وقت يك قِسم چهارم است كه داير بالفعل نيست باير نيست موات نيست، غير ذي زرع است مثل سنگلاخ خب اين سنگلاخ چطور شما نه جاي چاه كَندن است، نه جاي قنات است، نه جاي چشمه است يك سينه ي كوهي است فقط سنگ اين‌گونه از زمينها را نمي‌گويند داير، نمي‌گويند باير، نمي‌گويند موات، نمي‌گويند لم يُزرع مي‌گويند غير ذي زرع، لم يُزرع عدم ملكه است به زميني مي‌گويند لم يُزرع و غير مزروع يعني قابل كشت هست ولي بالفعل كِشتي نشده اما غير ذي زرع يعني قابل كشت نيست اين قضيه سالبه است نه قضيه موجبه ي معدولة المحمول يا عدم مَلكه.

 

پرسش: استاد عرفاً لم يزرع به زميني مي‌گويند كه اصلاً هيچ كِشتي در آن نشده.

پاسخ: نشده اما نمي‌شود او را غير ذي زرع مي‌گويند نه غير مزروع، نه لم يُزرع، لم يُزرع يعني «مِن شأنه أن يُزرع و لكنّه لم يُزرع» لم يُزرع بعده زمين مكّي يعني آنجايي كه كعبه هست آنجايي كه منطقه دور است كه وجود مبارك ابراهيم فرزندش را آنجا نگذاشت همين كنار بيت گذاشت آنهايي كه قبل از انقلاب مكه رفتند آن كوه ابوقبيس را ديدند اين بيت مهفوف بود به چندتا كوه جبل ابوقبيس بود از يك سو، جبل صفا و مروه بود از سوي ديگر اين صفا و مروه بين الجبلين است اين محدود به سنگهاي سختِ غير قابل نرم شدن و غير قابل دور كردن بود خب چنين جايي را وجود مبارك ابراهيم انتخاب كرد عرض كرد ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ﴾[3] چون خانه‌ات اينجاست من بچه‌ام را اينجا آوردم اين مي‌شود غير ذي زرع اگر دشتي باشد كه بالفعل كشاورزي نشده ولي بالقوّة القريبه قابل كِشت است مي‌گويند لَم يُزرع آنجا وجود مبارك حضرت ابراهيم عرض كرد من اين بچه‌هايم را در دشت نگذاشتم اين را آوردم كنار خانه‌ات كه هيچ اثري از آبادي در آن نيست اما هر كاري كه تو بخواهي مي‌تواني ديگر همانجا را هم مي‌تواني آب در بياوري جوشش زمزم آنجا مي‌شود معجزه ديگر اين مي‌شود غير ذي زرع در سوره ي مباركه ي «زمر» فرمود اين كتاب غير ذي عِوج است ما كه اين را ناقص نازل نكرديم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در سه مقطع معصومانه با او برخورد كرد هم در مقطع تلقّي، هم در مقطع ضبط و حفظ، هم در مرحله ابلاغ و املا و انشا معصومانه به دست مردم رسيد يعني آنچه را كه خدا نازل كرد تا به گوش جامعه برسد وحي است از آن به بعد حالا يا قبول يا نكول اين‌چنين نيست كه وحي به جامعه نرسد وحي به جامعه مي‌رسد بعضيها مي‌پذيرند، بعضيها نمي‌پذيرند نه اينكه از پيغمبر به بعد ديگر ـ معاذ الله ـ وحي نيست، خب. فرمود ما كه كامل نازل كرديم كسي هم نمي‌تواند كم و زياد كند بخواهد تحريف كند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[4] ، كم بكند، زياد بكند اين مقدورش نيست بخواهد همينهايي كه هستند اين را كج بكند اين هم مقدور نيست براي اينكه اين غير ذي عوج است شما چه چيزي را مي‌خواهي كج بكني ممكن است انسان آهني را با كوره كج بكند اما اگر بخواهد مثلاً كُره ي مريخ را كج بكند يا كُره ي شمس را كج بكند اين ديگر مقدورش نيست فرمود اين غير ذي عوج است كم كردن محال، زياد كردن محال، حفظ و نگهداري همين ولي كج كردنش هم محال، پس تحريف به اين معنا كه كسي كم بكند محال، زياد بكند محال، كاري به قرآن نداشته باشد در كم و زياد ولي اشكالي بكند كه قرآن اين اشكال كمر مطلب را مي‌شكند خم مي‌كند اگر كسي يك حرف غير عميق و غير علمي ارائه كرده است كسي اشكال دقيق وارد كرده، خب كمرِ اين حرف شكست اين ديگر نمي‌تواند خودش را نگه بدارد فرمود اين‌چنين نيست كسي به وسيله ي مرور زمان اشكالي، نقدي، ايرادي، تعارضي، تناقضي بر قرآن وارد بكند ـ معاذ الله ـ كه اين كمرش خم بشود اين اين‌طور نيست اين مي‌شود غير ذي عوج پس هم ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ است، هم ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[5] در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست كه اصلاً اين كمرش خم نمي‌شود تا كسي عصا به دستش بدهد يا مفسّري بخواهد، مبيّني بخواهد كه اين قدّ خميده ي قرآن را راست كند اين‌طور نيست حالا بعد مي‌فرمايد پس اهل بيت چه كاره‌اند مي‌فرمايد اهل بيت را هم مي‌گوييم وزانشان با قرآن چيست.

در نهج‌البلاغه در خطبه ي 156 آنجا به اين صورت فرمود، فرمود: «وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لَايَعْوَجُّ فَيُقَامَ»[6] اين كمرش خم نمي‌شود تا كسي بيايد راستش كند كه، كه احتياج داشته باشد به مفسّري، به مبيّني و مانند آن اين‌طور نيست «وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ» اين كم نمي‌آورد بالأخره تا از راه ديگري تأمين بشود. اما درباره اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مي‌فرمايد اينها درست است كه مبيّن قرآن‌اند اما اينها با قرآن هماهنگ‌اند مثل خود قرآن‌اند مگر اهل بيت يك‌جا كم مي‌آورند كه كسي اينها را ياد بدهد فرمود اينها با قرآن يك‌طورند «بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا» قرآن قيامش به وسيله ي انسانِ كامل است، انسان كامل قيامش هم چون يك نورند علمِ قرآن به وسيله ي اين اولياي الهي منتشر مي‌شود اين اولياي الهي هم علمشان را از قرآن دارند چون در حقيقت يك نورند، خب. پس هم ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ است آن بيان نوراني حضرت كه درباره اولياي الهي سخن فرمود كه اولياي الهي اين اوصاف را دارند كه كامل‌ترين مصداق اولياي الهي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اند آن را در نهج‌البلاغه در حكمت همان كلمات قصار در كلمات حكيمانه به شماره ي 432 اين‌چنين مي‌فرمايد: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَي بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَي ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشوا أَنْ يُمِيتَهُمْ وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلاَلاً وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ وَ سِلْمُ مَا عَادَي النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا» خب پس اينها يك نور جدايي نيستند كه ما بگوييم پس اينها چه كار مي‌كنند خود قرآن كريم غير ذي عوج است چون غير ذي عوج است مي‌تواند جهاني باشد اگر در آغاز سوره ي مباركه ي «فرقان» فرمود اين كتاب جهاني است به همين جهت است ديگر اگر چيزي تاريخ مصرف داشته باشد با گذشت زمان، با پيشرفت علم، با پيدايش نقدها و مانند آن فرسوده بشود اين ديگر كتاب جهاني نيست چيزي كه در دسترس شبهه و نقد و اعتراض نيست مي‌تواند جهاني باشد بعد از اينكه در سوره ي «كهف» فرمود: ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾، در سوره ي «زمر» دارد ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[7] آن‌گاه در آغاز سوره ي «فرقان» دارد كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[8] اين كتاب مي‌شود جهاني براي اينكه به هيچ عاملي اين تغييرپذير نيست اين نكره‌ها هم در سياق نفي است خب اگر به هيچ عاملي كج نمي‌شود، كمرش خم نمي‌شود اين مي‌تواند در طول روزگار بماند هم كليّت دارد هم دوام، كليّت دارد به لحاظ افراد، دوام دارد به لحاظ ازمان شامل كلّ انسانٍ في كلّ عصرٍ مي‌شود، مي‌شود ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾، خب.

 

از اينكه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ از اين به بعد مي‌فرمايد اين قيّم است ديگر براي اينكه چيزي كه هيچ وقت كمرش خم نمي‌شود اين مي‌تواند قيّوم جامعه باشد كتابي كه كلامِ حيّ قيّوم است خودش هم حيّ قيّوم است ديگر هم زنده است و هم قيّوم ديگران است، هم ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[9] را به همراه دارد، هم قيّم و قيّوم را به همراه دارد. اما اكثري مردم يا «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يا «شوقاً الي الجنّة» آن اوحدي از مردم‌اند كه برتر از خوف از جهنّم و شوق به بهشت‌اند اينها جزء احرارند، اينها جزء شكورها هستند كه «تلك عبادة الأحرار»[10] هست «بل نعبده حبّاً لله»[11] هست هم در بيانات نوراني حضرت امير هست هم در بيانات نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هست هم آن حديث مثلث معروف كه بندگان خدا سه گروه‌اند بعضيها «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند، بعضيها «شوقاً الي الجنّة» عبادت مي‌كنند، بعضي «شكراً، حبّاً» و مانند آن عبادت مي‌كنند كه «فتلك عبادة الأحرار». غالب مردم يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» در بين اين افراد غالب غلبه براي كساني است كه «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يعني ترس از جهنم است كه انسان را وادار به تقوا و پرهيز مي‌كند براي اكثري مردم شما مستحضريد اين نماز صبح كه دو ركعت است همه سعي مي‌كنند اين را بخوانند اما آن همه فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده كساني كه اهل نماز شب باشند كم است براي اينكه آنجا اگر كسي نماز شب نخواند جهنم نمي‌رود اما اينجا اگر نماز صبح نخواند عذاب مي‌بيند ديگر واجب اين‌چنين است فرمود از اين جهت مسئله انذار را قبل از تبشير ذكر فرمود: ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً﴾ اين ضمير ﴿لِّيُنذِرَ﴾ بالاصاله به ذات اقدس الهي برمي‌گردد بعد بالتبع به «عَبْدِهِ» برمي‌گردد يعني پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد هم به «الْكِتَابَ» كه قرآ‌ن است برمي‌گردد اين انذار هم به كتاب اسناد داده مي‌شود، هم به پيامبر، هم به ذات اقدس الهي. درباره ي پيامبر كه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[12] پاشو مردم را بترسان نفرمود «قم فبشّر» در بحثهاي قبل هم داشتيم كه هر كسي آن هنر را ندارد كه مردم را از جهنّم بترساند آن عرضه مي‌خواهد مگر مردم حرف هر كسي را گوش مي‌دهند، مگر انقلاب در درون هر كسي با هر سخنراني پيش مي‌آيد؟ اين آدمي مي‌خواهد مثل پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) بالاصاله و شاگردان مخصوص آنها بالتبع. مرحوم مفيد نقل مي‌كند «كما مرّ غير مرّ» كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي از جهنّم حرف مي‌زد مثل اينكه معركه‌اي بود مثل جريان غزّه خب در جريان غزّه الآن كسي كه فرمانده لشكر است بخواهد خبر بدهد كه اين اسرائيل جرّار دارد حركت مي‌كند مي‌آيد اين به طور عادي حرف نمي‌زند كه اين چطور خبر مي‌دهد؟ اين صورتش سرخ مي‌شود، برافروخته مي‌شود، حالت غضب و حالت ارتشي مي‌گيرد مي‌گويد آماده باشيد دارند مي‌آيند. مرحوم مفيد نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هر وقت سخن از جهنم به ميان مي‌آيد «يحمارّ وجناته كأنّه مُنظر جيشاً» تمام صورتش سرخ مي‌شد مثل يك فرمانده لشكري كه به لشكريانش دارد خبر مي‌دهد كه اينها حمله مي‌كنند دارند مي‌آيند خب اين با صورت سرخ مي‌گويد به صورت عادي و لبخند كه نمي‌گويند كه، اگر آدم اين‌طور شد بله مستمعينش از جهنم مي‌ترسند اما اگر خواست سخنراني بكند يا چيزي نوشته مي‌خواهد آنجا بخوان سخن‌خواني بكن اين كسي را عوض نمي‌كند اين ديگر وارث انبيا بشود نيست اين ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[13] باشد نيست اين سخنراني است اما كسي را بترساند خب مردم اگر بترسند يقيناً دست از گناه برمي‌دارند مگر مي‌شود آدم از جهنّم بترسد و دست از گناه برندارد اين جهنم كنار آدم است الآن كسي نمي‌داند كه تا يك لحظه بعد زنده است همين الآن كه رفت «في حفرة من حُفر النيران» است ديگر خب اگر اين‌طور آتش به آدم محيط است ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[14] دفعتاً دارد مي‌سوزد خب يقيناً چشم و گوششان مواظب است ديگر. اين انذار مستقيماً كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود بالاصاله فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[15] بعد به عالِمان و روحانيون دين فرمود: ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[16] خيلي دستگاه قضايي و ناجا موفق بشوند بيست درصد بتوانند جامعه را اصلاح بكنند آن هشتاد درصدش به بركت همين حسينيه‌ها و مسجدهاست مردم را انذار اداره مي‌كند يعني مي‌دانند خدا هست، قيامت هست، حساب هست، جهنّم هست، كتاب هست، مرگ هم خبر نمي‌كند آدم همين كه رفت يا در «روضة من رياض الجنّة» است يا «في حفرة من حُفر النيران» است ديگر فرمود اين كار را بايد بكند اين ضمير ﴿لِيُنذِرُوا﴾ بالاصاله براي الله است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ﴾ بالتبع براي «عَبْدِهِ» است و در كنار او به كتاب است كتاب هم مُنذِر است طبق بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «كَفَي بِالْكِتَابِ حَجِيجَاً وَ خَصِيماً»[17] قرآن احتجاج مي‌كند، قرآن خصمِ انسان مي‌شود در قيامت چه اينكه شفيع انسان هم هست، حَجيج است با احتجاج، با دليل، با برهان در قيامت وارد صحنه مي‌شود «كَفَي بِالْكِتَابِ حَجِيجَاً وَ خَصِيماً» دشمنِ آدم هم مي‌شود چه اينكه دوست آدم هم مي‌شود، شفيع آدم هم مي‌شود، خب اگر كتاب چنين حقيقتي است پس اسناد انذار هم به او مجاز نيست بالتبع است نه بالعرض براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست بالتبع نه بالعرض، بالاصاله براي ذات اقدس الهي است ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً﴾.

اما بأس ببينيد اين هم از نظر فقه‌اللغه بين مجتهدان اين رشته اختلاف است راغب در مفردات اين را در «بَئَس» كه بالايش همزه باشد ذكر مي‌كند اول «بيء» را ذكر مي‌كند بعد «بَصر» را امثال ذلك را ذكر مي‌كند تا مي‌رسد به آن آخرها كه به «واو» و «ياء» مي‌رسد «بَأس» و «بؤس» را آنجا ذكر مي‌كند اما وقتي به مقاييس‌اللغه مراجعه مي‌كنيد خب او از قدماست او هم از بزرگان قرن چهارم است اين مي‌بينيد «بأس» را اول ذكر مي‌كند بعد ساير لغاتي كه بعد از اين همزه ذكر مي‌شود به هر تقدير يكي در اول لغت ذكر مي‌كند يكي در اواخر لغت ذكر مي‌كند بأس به معناي شدّت است مطلق شدّت است يك وقت مي‌گويند ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[18] براي اينكه اين كارهاي محكم به وسيله ي آهن تأمين مي‌شود چه در جبهه‌هاي جنگ چه در ساختارها و ساختمانها ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ يعني استحكام، مقاومت و درباره ي عذاب هم آن نگرانيها بين بأس و بؤس فرق گذاشته در مقاييس يكي را در شدّت فقر و شدّت درد و امثال ذلك به كار مي‌برند كه بؤس است يكي هم در جريان جنگ و عذاب و امثال ذلك است كه مي‌شود بأس خدا داراي بأس شديد است يعني داراي عذاب شديد است، نِكايه شديد است، گيرندگي شديد است اين‌چنين است، خب ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾ چون از نزد اوست معصومانه است، خطاپذير نيست و قابل دفاع هم نيست كسي جلويش را بگيرد اگر با اراده ي الهي است از نزد ذات اقدس الهي است عذاب حق است ديگر اگر عذاب حق باشد چاره‌اي جز تحمّل او نيست اين براي «خوفاً من النار».

اما درباره ي مؤمنان فرمود: ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ آنجا كه فرمود: ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾ متعلّق انذار را ذكر نكرد كه چه كساني را انذار مي‌كند به قرينه ي تبشير كه فرمود: ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ﴾ آنجا معلوم مي‌شود «لينذر العاصين و المنافقين و الكافرين» و مانند آن اين بالقول المطلق كه حذف متعلّق «يدلّ علي العموم» آنجاست به قرينه ي مقابل و همان محذوف را در آيه چهارم مصداقهاي شفاف و روشن او را ذكر كرد نه مصداق منحصر را، خب ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ كدام مؤمن؟ مؤمني كه از نظر عقيده سالم است كه حُسن فاعلي است، از نظر عمل سالم است كه حُسن فعلي است اين بحثي است كه در ديروز گذشت ﴿الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ جايي در قرآن نيست كه خدا به مؤمن وعده ي بهشت داده باشد مگر به مؤمني كه عمل صالح دارد يعني حُسن فاعلي و حُسن فعلي داشتن ايمان با داشتن عمل صالح اين بله، وعده ي بهشت دارد اگر در برخي از موارد نادراً مؤمن وعده داده شد و در كنارش عمل صالح نيامده چون قرينه‌اي قبلاً يا بعداً بود معلوم مي‌شود اينجا هم آن دو عنصر معتبر است، خب ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾.

در قرآن كريم گاهي جنبه ي معاملات را رعايت مي‌كنند سخن از خريد و فروش است، گاهي سخن از خريد و فروش نيست سخن از اجاره و استجاره است، گاهي سخن از وعده و وعيد است و هِبه و امثال ذلك است همه ي اين موارد به هِبه برمي‌گردد البته همه‌اش منّت الهي است لكن گاهي تعبير به خريد و فروش دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾[19] گاهي هم تعبير به اجاره و استجاره و امثال ذلك است «يوفون اجورهم» و مانند آن اينجا از همان قبيل است خب اجر را كه به خريدار و فروشنده نمي‌دهند كه در خريد و فروش سخن از ثمن و مُثمن است در اجاره است كه سخن از اجرت و اجر و امثال ذلك است فرمود شما اجير خدا باشيد مستحضريد كه همه ي اين تعبيرات تشويقي است اگر كسي با خدا رابطه پيدا كرد چه به صورت بيع، چه به صورت اجاره يا به عقد ديگر عوض و معوّض هر دو را خدا به او مي‌دهد انسان براي خودش كار مي‌كند از خدا مزد مي‌گيرد هم عوض براي اوست، هم معوّض براي اوست اما اگر با شيطان رابطه پيدا كرد عوض و معوّض را او مي‌برد اين مي‌شود خسر الدنيا و الآخره حالا اگر كسي بيراهه رفت، رفت به طرف گناه خب چه كسي بهره مي‌برد؟ شيطان، اجرتي هم كه دريافت مي‌كند به سود چه كسي است؟ باز به سود شيطان او هر دو را مي‌برد اگر به كسي قدرتي دادند، مالي دادند در برابر يك كار حرامي، خب اين قدرت و مال را دوباره در همان مسير صرف مي‌كند ارتباط با شيطان، معامله ي با شيطان كه باعث خسران است يعني آدم سرمايه را مي‌بازد براي اينكه عوض و معوّض هر دو را او مي‌برد لذا فرمود: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[20] ، ﴿مَا شِئْتُم مِن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ﴾[21] اينها خودشان را باختند براي اينكه خودشان را تحويل او دادند ديگر خودي نمانده، عمري نمانده يك وقت است يك تاجر ورشكست مي‌شود خب بالأخره زنده است ديگر اينكه تجارتش پارچه بود، عمر نبود ولي كسي كه زندگي مي‌كند تجارتش سرمايه‌اش عمر است نه پارچه آن كسي كه ورشكست مي‌شود پارچه را از دست داده اما اين تبهكار عمر را از دست داده چيزي برايش نمي‌ماند كه عوض و معوّض هر دو را شيطان مي‌برد اما در داد و ستد با الهي يا اجرت و اجاره و استيجار الهي عوض و معوّض هر دو را خدا به انسان مي‌دهد لذا مي‌فرمايد يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[22] اينجا فرمود: ﴿أَجْراً حَسَناً﴾ آدم براي خودش كار مي‌كند مثل انيكه تعبير تشويقي كه ما به بچه‌هايمان مي‌گوييم، مي‌گوييم اگر اين كار را كردي فلان مقدار من به تو كمك مي‌كنم خب او دارد براي خودش درس مي‌خواند رشد مي‌كند البته ما يك نفع ضمني هم مي‌بريم ولي ذات اقدس الهي ﴿غَنِيٌّ حمِيدٌ﴾[23] فرمود هيچ نحوي و هيچ نفعي عايد ذات اقدس الهي نخواهد شد ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيد﴾ٌ لذا اجر است تعبير اجر هم يك تعبير تشويقي است ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ آن هم ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾ در اجر غرق است كسي از او نمي‌گيرد كه چون وقتي عطاي الهي باشد كلّ جهان مأموران الهي‌اند اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[24] شد و ذات اقدس الهي اراده فرمود كه چيزي به كسي بدهد همگان مطيع‌اند ديگر كسي از او نمي‌گيرد كه.

 

پرسش: ببخشيد پيرامون آيه هم بعضيها مي‌گويند كه مقدّر شده «الحمد لله الذي أنزل علي عبده كتاب قيّماً و لم يجعل له عوج» يعني كتاب قيّم عِوج ندارد.

پاسخ: بله اين در روز اول يعني دوشنبه كه طليعه ي بحث بود اشاره شد و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم جواب خوبي دادند هم بيان آن ناقدان اشاره شد هم جواب سيدناالاستاد و اشاره شد كه اول با يد نفي نقص بشود تا اثبات قيّم بودن يعني بايد اول ثابت بشود كه اعوجاجي، كجي و خم شدن در اين نيست تا ما ثابت كنيم كه اين قيّم است و قيّوم ديگري يك ستون وقتي مي‌تواند عمود يك خيمه باشد كه خودش منزّه از اعوجاج باشد اول بايد ما اعوجاج‌زدايي بكنيم يا بيان كنيم كه اين چوب مستقيم است و عوجي ندارد بعد بگوييم اين مي‌تواند قيّم و قيّوم مثلاً اين بنا باشد لذا ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ بايد اول باشد، «قَيِّماً» بايد آخر باشد تقديم و تأخيري در كار نيست.

 

پرسش: استاد در بحث ديروز براي ورود در بهشت دو شرط قرار داديد و براي ورود به جهنم فقط فعل قريب را كفايت مي‌دانستيد اگر فقط بر اساس علت عملي كه خبث باطني باشد مانع ورود جهنم نخواهد شد.

پاسخ: حالا اين بحث كلامي است از نظر فقهي اين حرام نيست بحثي در فقه بين صحّت و قبول اين يك، بحثي در اصول و فقه كه آيا تجرّي حرام است يا نه؟ گفتند تجرّي حرام نيست ولي به تعبير مرحوم آخوند و صاحب كفايه دارد كه اين كاشف از سوء سريره است بنابراين آن جهنّمي كه بايد با ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[25] تا آنجا را سوخت و سوز نكند و پاك نكند اين شخص وارد بهشت نمي‌شود البته براي سوخت و سوز او گاهي فشارهايي است در دنيا كه اين گفتند ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً﴾ شامل دنيا و آخرت مي‌شود بعضيها گفتند اوّلي براي دنياست دوّمي براي آخرت است ولي بالأخره بايد آن جرّاحي بشود تا به تعبير فرمايش مرحوم آخوند و صاحب كفايه كه اين تجرّي كاشف از سوء سريره است تا اين سوء سريره و سريره ي سوء اصلاح نشود به دار جنّت كه دار عنايت الهي است وارد نمي‌شود حالا يا اين با مشكلات دنيا يا با مشكلات شدائد قبر و برزخ يا با مشكلات ساهره ي قيامت، نشد يك سوخت و سوزي در جهنّم وقتي پاك شد آن وقت وارد بهشتش مي‌كنند اين‌طور نيست كه بحث فقهي با بحث كلامي يكي باشد شما مي‌بينيد در بحث فقهي مي‌گويند اين صحيح است اما مقبول نيست چون ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[26] خب نمازِ آدم فاسق، آدم ظالم صحيح است يا نه؟ بله خب صحيح است ديگر نه قضا دارد نه اعاده، اما مقبول هم هست؟ ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[27] هم هست؟ قبول يك مسئله ي كلامي است مي‌گويند اين مشكل دارد صحّت يك حكم فقهي است اين قضا و اعاده ندارد حالا اين شخص راهزن آنجا منتظر اين است كه قافله بيايد و رهزني بكند كارش هم همين است ولي نمازش هم خوانده در لباس حلال در مكان حلال در همان دامنه ي كوه كه دارد رهزني مي‌كند نمازش را خوانده يك فقيه مي‌گويد اين نماز صحيح است و قضا ندارد اعاده هم ندارد اما يك متكلّم مي‌گويد اين سوخت و سوز را به همراه دارد درست است اين نماز را خوانده اما اين نماز از نظر كلام كه بتواند ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ باشد نيست حالا اين را ذات اقدس الهي خب عفو الهي كه به دست خودش است اين هيچ راهي براي تعيين تكليف نيست اما به حسب ظاهر اين شخص اگر بخواهد وارد حرم بهشت بشود يك سوخت و سوزي دارد حالا يا در دنياست يا در برزخ است يا در صحنه ي قيامت است عند السؤال هست، عند الحساب هست، عند التطاير الكتب هست، عند الصراط هست اين‌گونه از مواقف قيامت هست يا اگر در اين مراحل پاك نشد يك مقدار سوخت و سوز جهنّم بعد البته وارد بهشت مي‌شود، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: بله در بهشت توقّف دارند ديگر ابدا ترقّيهاي علمي دارند ولي ترقّيهاي عملي كه ندارند مثلاً در بهشت كسي نمازي بخواند، عبادتي بكند بالاتر برود كه نيست اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در نهج‌البلاغه به صورت اصل ذكر شده كه «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[28] ترقّيات علمي هست يعني خيلي چيز براي آدم كشف مي‌شود نه ترقّيات علمي مثلاً كسي درس و بحث مقدّماتي داشته باشد اين‌چنين نيست خيلي از چيزها براي آدم كشف مي‌شود كه در دنيا كشف نشده اين راه شهود هست، افزايش علم هست و مانند آن هم اينهايي كه كورند و از قيام و بهشت و جهنم خبر ندارند در قيامت مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[29]

 

پرسش: اموات در حق انسان دعا هم مي‌توانند بكنند.

پاسخ: بله خب، نه آن مثل اينكه ملائكه نسبت به ما برابر سوره ي مباركه ي «غافر» و غير غافر دارد كه ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[30] يا ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾[31] اين همه استغفاري كه فرشتگان براي مؤمنين مي‌كنند يا «إنّ الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم»[32] اين‌چنين نيست كه نظير كارهاي خيري باشد كه ديگران انجام مي‌دهند براي آنها ثوابي باشد مثلاً آنها شريعتي داشته باشند، رسالتي داشته باشند، او و نهي داشته باشند حرام و حلال داشته باشند از آن سخن نيست فرشتگان آثار خيري دارند نصيب ديگران مي‌شود مؤمنان اين‌چنين‌اند يا دعا مي‌كنند يا منشأ بركات ديگري هستند اينها سر جايش محفوظ است ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾، خب آنجا حذف متعلّق يدلّ علي العموم بود الآن اينجا بهترين و شفّاف‌ترين مصداق مستحقّان انذار را ذكر مي‌كند ﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ چون آن دردِ رسمي مردم حجاز آن روزها يا اهل كتاب بودند كه عُزير را فرزند خدا مي‌دانستند يا مسيحيهايي بودند كه عيسي را فرزند خدا مي‌دانستند يا مشركان حجاز و بت‌پرستها بودند كه فرشته‌ها را بنات الله مي‌پنداشتند اينها كه مي‌گفتند ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ كه در پايان سوره ي قبل يعني سوره ي «اسراء» آمده است كه ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾[33] اينها در سنگين‌ترين دردِ مشركين بود در كنار آن معاصي ديگر خب آن معصيتهاي غيبت و دروغ و امثال ذلك يك طرف، شرك و بنات الله و اتّخاذ ولد و امثال ذلك طرف ديگر چه آ‌نهايي كه مي‌گفتند ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[34] ، چه اينهايي كه مي‌گفتند ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اين چون مهم‌ترين مصداق معصيت بود جداگانه ذكر فرمود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo