< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 85 سوره اسراء

 

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

سؤال آنها از روح براي اين بود كه خود قرآن كريم انگيزه ي سؤال را مطرح كرده است مكرّر از روح سخن به ميان آورده گاهي به صورت فرشته مطرح كرده كه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[1] ، گاهي به صورت وحي الهي و قرآني مطرح كرده ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[2] يا ﴿كَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا﴾[3] ، گاهي به صورت پيك وحي معرّفي كرده كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ﴾[4] ، گاهي با پسوند قداست مطرح كرده كه ﴿أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾[5] گاهي هم به صورت اينكه محور خلافت انسان داشتن روح الهي است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾[6] بيان كرده اين تكرار روح در فرهنگ قرآن و اصرار قرآن كريم به اينكه روح از طرف ذات اقدس الهي به انسانها داده شد يك، همراه فرشته‌ها در ليله ي قدر نازل مي‌شود دو، بر قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرود مي‌آيد كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾ سه، اين باعث يك سؤال شد وگرنه در فضاي حجاز اين مطلب مطرح نبود كه آنها سؤال بكنند روح چيست آنها لغاتشان و ادبياتشان فصاحت و بلاغتشان زمينه ي محض بود در انحاي راه رفتن شتر، غذا خوردن شتر، خوابيدن شتر، خار خوردن شتر، بار بردن شتر، زايمان شتر مي‌بينيد سبعه‌هاي معلّقه دارند اما همين كه از زمين بگذرند آسماني بشوند دست آنها خالي است الآن هم شما مي‌بينيد لغات غرب هم همين‌طور است انواع و اقسام قطعات يدكي هواپيما و كشتي و راديو و تلويزيون اسامي فراواني دارد، لغت‌نامه‌هاي فراواني دارد اما معنويت و معرفت و اخلاق و فضيلت و گذشت و شهادت و اينها مي‌بينيد دستشان خالي است در لغت غرب اين‌چنين نيست كه براي اين معارف واژه‌هاي فراواني باشد براي قطعات هواپيما چون قطعاتش زياد است ابزار يدكي زياد است مي‌بينيد براي هر شيء يك نام خاصّي است حجاز هم همين‌طور بود عربي آنها عربي مُبين نبود فقط زميني بود كه بتوانند اين مطالب را بيان كنند وقتي عربي مبين شد كه قرآن به اين زبان سخن گفته اين ادبيات را روح بخشيده همان‌طوري كه انسان را روح مي‌بخشد، جامعه را هم روح مي‌بخشد، ادبيات و فرهنگ را هم روح مي‌بخشد آن وقت اين عربي شده عربي مبين اينها بعد از اينكه ديدند ذات اقدس الهي از روح مكرّر سخن به ميان آورده سؤال كردند روح چيست؟ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ﴾.

مطلب دوم آن است كه بر اساس اهميت اين مطلب اسم ظاهر آورده نه ضمير اگر فرموده باشد «قل هو من أمر ربّي» مطلب معلوم است چون مسئول‌عنه روح است ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ﴾ «قل هو من أمر ربي» اگر مي‌فرمود «قل هو من أمر ربّي» مطلب معلوم بود اما اصرار اينكه ضمير نباشد و اسم ظاهر باشد براي اهميت مطلب ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾.

اگر روشن شد كه منظور از اين روح، روح انساني است چه اينكه عده‌اي از مفسّران برآن‌اند منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين يك راه خاصّ خودش را دارد اما اگر روشن نشد كه منظور از اين روح، روح انساني است محتمل بود كه روح انساني باشد يا روح به معناي فرشته باشد يا روح به معناي وحي الهي باشد كه ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ﴾[7] بايد يك مطلب جامعي ارائه كرد كه آن مطلب جامعه همه را زير پوشش بگيرد و جزء جوامع‌الكَلِم قرآني باشد آن مطلب جامع كه جزء جوامع‌الكلم است اين است كه قرآن وقتي نازل شد نه تنها حجاز را و خاورميانه را بلكه كلّ عالَم را ديد با ديدِ جهاني جهان‌بيني جديدي ارائه كرد يك، معرفت‌شناسي تازه‌اي ارائه كرد دو، با آن معرفت‌شناسي تازه جهان‌بيني جديد را مي‌شود شناخت سه، برابر اين هم حركت كرد.

آن جهان‌بيني اساسي يعني هستي‌شناسي اين است كه جهان منحصر در شهادت نيست «الموجود إمّا غيبٌ و امّا شهاده امّا غائبٌ و امّا مشهود» غيب هم موجودي است كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[8] اينكه گفته مي‌شود چشم او را نمي‌بيند اين چشم نماد حس است يعني هيچ حسّي او را نمي‌بيند نه اينكه چشم نمي‌بيند ولي گوش مي‌شنود يا شامّه مي‌بويد يا ذائقه مي‌چشد يا لامسه لمس مي‌كند اينكه فرمود ذات اقدس الهي موجودي است كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ يعني «لا تدركه الحاسّه» هيچ حسّي او را درك نمي‌كند نه اينكه چشم او را نمي‌بيند ولي گوش مي‌شنود كه او ـ معاذ الله ـ بشود يك آهنگ و يك موجود جسماني مثل اينكه مي‌گويند ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[9] معنايش اين نيست كه مالِ مردم نخوريد ولي مال غصبي را مي‌توانيد بپوشيد و در خانه ي غصبي مي‌توانيد بنشينيد و مانند آن. اين خوردن نماد تصرّف است چون بهترين تصرّف خوردن است انسان اگر غذا نخورد مي‌ميرد اين را در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد اين ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ يعني «لا تتصرّفوا» نظير همين كه «لا يحلّ مال امريء مسلمٍ الاّ بطيب من نفسه»[10] هم اَكل حرام است ما هم در ادبيات فارسي اگر كسي فرش كسي را غصب كرد مي‌گوييد مال مردم‌خوري كرد اين اختصاصي به عربي ندارد اگر خانه ي كسي را غصب كرد مي‌گوييم مال مردم‌خوري كرد، مال مردم خوردن است چون خوردن بارزترين مصرف است لذا از ساير مصارف به خوردن ياد مي‌كنند چون بصر ديدن، بارزترين كار حسّي است از ساير حواس به بصر و باصره ياد مي‌كنند ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[11] كه درباره ي ذات اقدس الهي آمد يعني «لا تدركه حاسّة من الحواس» يعني «فهو موجودٌ غائب، موجودٌ غيبي».

خب، پس «الموجود امّا غيبٌ و امّا شهاده» قهراً معرفت غيب هم از راه عقل و برهان خواهد بود معرفت شهادت هم از راه حس و وجدان حسّي خواهد بود پس معرفت‌شناسي دو قِسم است براي اينكه معروف دو قِسم است اين چهار مطلب را قرآن كريم مكرّر ذكر فرمود بعد به همراه اين فرمود موجود يا غني است يا فقير ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾[12] غني هم معنايش اين نيست كه بي‌نياز از شماست معنايش اين است كه نياز شما را او برطرف مي‌كند براي اينكه فرمود: ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ پس معلوم مي‌شود غني به اين معنا نيست كه بي‌نياز است غني به اين معناست كه نياز نيازمندها را هم برطرف مي‌كند قهراً موجود يا محتاج است يا بي‌نياز كه حاجت اين نيازمند را رفع مي‌كند مي‌شود موجود يا واجب است يا ممكن و به تعبير قرآني موجود يا خالق است يا مخلوق كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[13] يعني «كلّ ما صدق عليه أنّه شيءٌ فالله سبحانه و تعالي خالقه» پس از نظر جهان‌بيني موجود يا مجرّد است يا مادّي و به تعبير قرآني يا غيب است يا شهادت، يا غني است يا فقير، يا خالق است يا مخلوق به تعبير رايج يا واجب است يا ممكن معرفت‌شناسي هم اين‌چنين است آنها كه مي‌گفتند كه ما تا نبينيم باور نمي‌كنيم به موساي كليم عرض كردند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[14] يك، ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[15] دو، آنها هم گرفتار همين بودند گرفتار حصر معرفت در حسّ و تجربه بودند مي‌گفتند انسان تا چيزي را نبيند همين كه برخي از غربيها مي‌گفتند چيزي كه ابطال‌پذير نيست اثبات‌پذير هم نيست چيزي كه نشود آن را با تجربه ابطال كرد نمي‌شود او را اثبات كرد چيزي قابل اثبات است كه ابطال‌پذير باشد راه ابطالش هم تنها حس و تجربه است همين دنباله ي همين حرف است كه مي‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ آن‌گاه قرآن كريم درباره ي اين‌گونه از توهّمها مي‌فرمايند: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾.

 

پرسش: استاد جهرةً اشكال دارد يا اصلاً نري الله اشكال دارد؟

پاسخ: نه، براي اينكه چون رؤيت به معناي رأي گاهي به معني رأي مي‌آيد يعني فكر اين «جَهْرَةً» را آوردند تا معلوم بشود كه به معناي رأي قلبي و رأي انديشه و اينها نيست رأي مشاهده‌اي است ﴿حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ وگرنه آن رؤيت غيبي را ذات اقدس الهي با غيب هم هماهنگ مي‌كند درباره ي حضرت ابراهيم دارد كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[16] يا درباره ي اسرا و معراج اسرا آنچه كه از مسجدالحرام به بيت‌المقدس است، معراج آنچه كه از بيت‌المقدس به سماوات است فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾[17] ، خب اگر ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يا ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا﴾[18] آن رؤيت و آن رأي به معناي انديشه و شهود قلبي و عقلي و امثال ذلك است اين اسرائيليها به حضرت موساي كليم عرض مي‌كردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ مشاهدتاً آن‌طوري كه ما ـ معاذ الله ـ اجرام و اجسام را مي‌بينيم اين همان حصر معرفت در حس و تجربه است كه قرآن كريم اينها را نقل مي‌كند و ابطال مي‌كند و مي‌فرمايد ذات اقدس الهي اصلاً با باصره درك نمي‌شود آيه 103 سوره ي مباركه ي «انعام» اين است بعد از اينكه در آيه 102 فرمود: ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾ اين ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ يعني «لا تدركه حسّةٌ من الحواس» خب از آن طرف برهان اقامه مي‌كند كه خدا را بشناسيد بعد از آن طرف دعوت مي‌كند كه به خدا عالِم بشويد از اين طرف هم مي‌فرمايد خدا با حس شناخته نمي‌شود معلوم مي‌شود هم موجود دو قِسم است يكي غيب يكي شهادت اين مي‌شود جهان‌بيني هستي‌شناسي، هم معرفت دوتا راه دارد يكي حس و تجربه است كه مشهود است يكي هم عقل تجريدي است كه قابل حس نيست.

اينها را قرآن كريم مكرّر ذكر فرمود تا هم به اينها از نظر جهان‌بيني ديدي بدهد، هم از نظر معرفت‌شناسي ديدي بدهد اين چهار عنصر را كه «الموجود امّا غيبٌ و امّا شهاده»، «المعرفة امّا حسيٌّ أو عقلي» به اينها تفهيم كرد بعد از اينكه به اينها تفهيم كرد قدم به قدم دست اينها را بالا آورد گاهي گِله مي‌كند چرا شما كم‌سوادي، گاهي گِله مي‌كند چرا اين مسائل را نمي‌فهمي ما همه ي اين معارف را يكي پس از ديگري براي شما تبيين كرديم.

در سوره ي مباركه ي «نساء» بعد از اينكه قصه ي سرنوشت را و سرشت را و جبر و تفويض را تا حدودي كه لازم بود بيان كرد فرمود چرا اينها حرف نمي‌فهمند اينها سيّئه و حسنه را تشخيص نمي‌دهند كه سيّئه از كجاست، حسنه از كجاست، سيّئه مِن عند چه كسي است، حسنه مِن عند چه كسي است، چرا اين مطلب را خوب نمي‌فهمند البته اين بحث مبسوطش در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت. ملاحظه بفرماييد در سوره ي مباركه ي «نساء» كه بحث مبسوطش چند روز طول كشيد آيه 78 و 79 اين است فرمود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ همه چيز از نزد خداست ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اينها چرا اين مسائل تحقيقي را نمي‌فهمند با اين تفاوت ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾[19] اينجا هم چهار مطلب است.

يكي اينكه سيّئه ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ است، دوم اينكه حَسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است، سوم اينكه حسنه «مِنَ اللّهِ» است ولي سيّئه امر چهارم «مِنَ اللّهِ» نيست اين چهار مطلب را فرمود شما در چهار فصل بايد بحث كنيد كه حسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است، سيّئه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است حسنه «مِنَ اللّهِ» است، سيّئه «مِنَ اللّهِ» نيست فرق «مِنَ اللّهِ» با ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ چيست كه سيّئات ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هستند اما «مِنَ اللّهِ» نيستند فرمود ما اين را شواهد زياد گفتيم چرا اينها تحقيق نمي‌كنند چرا در اين مسائل بررسي نمي‌كنند ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ همين كه اين حرفها چون مهجور است وقتي يك مقدارش به حوزه مي‌رسد مي‌شود حرف كفايه كه «قلم اينجا برسيد و سر بشكست» خب همين حرف را البته هفتصد سال قبل ديگران هم گفتند، گفتند «هم لوح سرش بشكست هم قلم» منتها آنها از راه توحيد افعالي مي‌گويند يك جبر است كه باطل است، يك تفويض است كه باطل است طبق رواياتي كه از اهل بيت رسيده مخصوصاً آنچه كه از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است فرمود: «بين الجبر و التفويض ما بين الأرض و السماء» فاصله خيلي است اين‌چنين نيست كه اگر جبر بود الاّ و لابد تفويض است اينها نقيض هم كه نيستند كه اگر تفويض نبود جبر هست نه خير «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين» فاصله ي بين اين دو باطل بين الأرض و السماست آن وقت در اين فاصله كه كسي گرفتار جبر نشود، گرفتار تفويض نشود راههاي فراواني است ادقّ راهها آن توحيد افعالي است نه «الأمر بين الأمرين» معروف بين حكما و متكلّمين اين حق است ولي احقّ آن است كه توحيد افعالي باشد آنها كه در توحيد افعالي غُور مي‌كردند همواره بر اساس ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[20] مي‌انديشيدند مي‌گفتند لوح اينجا سرش بشكست، قلم اينجا سرش بشكست اين براي هفتصد سال قبل است اما آنهايي كه در همين مسائل امر بين الأمرين ذكر مي‌كردند چون پيچيده بود گفتند «قلم اينجا رسيد و سر بشكست» خدا غريق رحمت كند مرحوم حاج آقا رضاي همداني را بعد از اينكه مرحوم كاشف‌الغطا در كتاب شريف كشف‌الغطاء فرمودند جبريه نجس‌اند، مفوّضه نجس‌اند براي اينكه اينها بر خلاف حق رفتند نگاه كنيد يعني نگاه كنيد وگرنه مي‌شود درس عادي قبلاً هم گفتم به عرضتان رساندم هر جا، جا هست كه آدم نمي‌رود بنشيند كه فلان جا، جا هست خب آدم جا هست نمي‌رود در آن تفسير كه اگر كسي اين حرفها را خوب ننويسد، تحقيق نكند، نتواند بگويد آمدنش اينجا مشروع است جاي ديگران را هم تنگ مي‌كند.

مرحوم كاشف‌الغطا(رضوان الله عليه) فتوا دادند كه جبريه نجس‌اند، مفوّضه نجس‌اند مرحوم حاج آقا رضاي همداني در بحث طهارت اهل كتاب و طهارت جبريه و مفوّضه فرمودند شما خودتان اين‌قدر عميق و دقيقيد كه اين مسائل براي شما حل شده است وگرنه خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل كنند گرفتار تفويض شدند مگر اينها جزء ضروريات دين است اينها جزء نظريات و عميق و پيچيده و پيچ در پيچ دين است خب اگر كسي تحقيق كرده بعد از سي، چهل سال بيراهه رفته اين را كه نمي‌شود گفت نجس كه، فرمود خيلي از بزرگان ما اينها جبر را رفتند باطل بكنند به دام تفويض افتادند براي شما حالا اين مسئله حل شد چطور شما فتوا مي‌دهيد كه جبريه نجس است، مفوّضه نجس است حتماً يعني حتماً هم فرمايش مرحوم كاشف‌الغطا را در كشف‌الغطاء نگاه كنيد، هم فرمايش مرحوم حاج آقا رضاي همداني را در باب طهارت جبريه و مفوّضه نگاه كنيد تا اينكه اين عظمت اين مطالب روشن بشود از اين طرف هم توقّع قرآن را هم ببينيد قرآن مي‌گويد چرا اينها چيز نمي‌فهمند؟ خب يعني اينها را تحقيق كنيد بفهميد ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[21] شما غالب اين تفسيرها را مراجعه كنيد ببينيد چه چيزي گيرتان مي‌آيد كه فرق «مِنَ اللّهِ» با «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» چيست كه حَسنه هم «مِنَ اللّهِ» است، هم «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» ولي سيّئه «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» هست ولي «مِنَ اللّهِ» نيست خب اين سيّئه «مِنَ اللّهِ» نيست يعني چه؟ اين تازه آن بزرگوار كه آن جزء فحول علماي ماست يعني واقع مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) نه تنها در اصول فحل است نظرات فقهي او هم معلوم است كه فحل است قَدَري بود كه غالب شاگردان ايشان مرجع تقليد ممتاز شدند مرحوم حاج آقاحسين قمي بود قبلاً، مرحوم آقاي بروجردي بود بعداً، مرحوم آقاسيّد ابوالحسن بود، مرحوم آقاي نائيني بود غالب اينها جزء فحول مراجع بعدي شدند همين آخوند خراساني اين بزرگوار مي‌فرمايد «قلم اينجا رسيد و سر بشكست» اگر اين مسائل در حوزه‌ها مطرح مي‌شد مثل ساير معارف بود ديگر، خب.

پس بنابراين اينكه مي‌فرمايد: ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ احتمالاً يك جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القا شده يعني برويد ياد بگيريد نه اينكه حدّتان همين است بحث نكنيد يعني تا حال همين مقدار داده شديد خب اين همه ما درباره ي روح گفتيم و گفتيم و گفتيم برويد تحقيق كنيد بعد هم فرمود اين روحي كه شما داريد اين ارتباطي با من دارد حدوثاً، بقائاً هم نزد من مي‌آيد ثانياً، اما ارتباطي نزد من دارد حدوثاً ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[22] به من ارتباط دارد، به من برمي‌گردد گذشته از ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[23] فرمود اينها كه شهيد مي‌شوند نگوييد اينها مُردند اينها نزد من هستند چه سوره ي مباركه ي «بقره» چه سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» اين دو تعبير هست ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[24] ، ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[25] خب چه چيزي هستند اينها؟ ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ يعني همين كه الآ‌ن خمپاره خورده تكّه تكّه شده چيزي از او نمانده اين زنده است همين زنده است نه اينكه بعداً من اين را زنده مي‌كنم. بله، هر مُرده‌اي را ذات اقدس الهي زنده مي‌كند آنكه حرف ديگر است فرمود اين هنوز كه نمرد اين نزد من است اين حيّ است و عند الله است و مرزوق خيالش هم نكن نه تنها حرفش را نزن خيالش هم نكن، نه تنها ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[26] خيالش هم نكنيد ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[27] ، خب.

پس انسان حقيقتي دارد كه اگر بدنش تكّه تكّه بشود در تالار تشريح ارباً اربا بشود آن حقيقت همچنان محفوظ است اين اختصاصي به اين شهدا ندارد اين دوتا برادر سپاهي يا بسيجي يا ارتشي يا روحاني كه رفتند يكي شهيد شده، يكي شهيد نشده گاهي آنكه شهيد نشده بالاتر از آن شهيد است گاهي كسي فاتح است فتح مي‌كند اين فتحش به مراتب از شهادت آن شهيد بالاتر است. وجود مبارك حضرت امير شهيد شد در شب قدر يك ضربه ي كاري هم در جريان جنگ خندق زد آن ضربه ي كاري از اين شهادت بالاتر بود براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن مدال را درباره ي آن ضربت داد «لضربة عليٍّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»[28] آنجا امر داير مدار بين اسلام و كفر بود فرمود: «برز الايمان كلّه الي الكفر كلّه»[29] اگر خداي ناكرده در جريان جنگ خندق آنها پيروز مي‌شدند ديگر اسلامي نمي‌ماند، شب قدري نبود، مسجد كوفه‌اي نبود، شهادتي هم نبود خود شهادت حضرت امير(سلام الله عليه) در كنار سفره ي آن شمشيري است كه بر عمروبن‌عبدود زد گاهي فتح بالاتر از شهادت است، گاهي فاتح بالاتر از شهيد است، خب حالا اين كسي كه شهيد شد فرمود نگوييد مُرده است نه اينكه بعدها زنده مي‌شود «سيحييٰ» بلكه هم اكنون «حيٌّ عند الله مرزوقٌ» خب نشانه ي تجرّد روح است ديگر اگر خداي سبحان با اين صراحت و شفّافي بفرمايد اين آقايي كه مُرده، زنده است يعني انسان همين نيست كه در تالار تشريح شما مي‌بينيد يك طبيب حس‌گرا ممكن است بگويد ما انسان را در تالار تشريح ارباً اربا كرديم همه ي اجزايش را گرفتيم روحش را نديديم اين براي اينكه معرفت‌شناسي‌اش را بر اساس ﴿حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[30] منحصر كرده اما اگر معرفت‌شناسي‌اش را گذشته از حس و تجربه به تجريد عقلي و قلبي هم برساند ديگر آن حرف را نمي‌زند اين قرآن كريم مي‌گويد روح غيب است جزء شهادت نيست، معرفت روحي غيب است جزء شهادت نيست نعم، بدني دارد كه انسان با روحش در مرتبه ي حس كار شهادت را انجام مي‌دهد پس اصرار قرآن بر اينكه انسان داراي روح مجرّد است و ابدي است و نمي‌ميرد اين فرهنگ را براي مردم آورده كه روح چيست؟ فرمود اين روح جواب اجمالي دادند ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ از عالَم امر است و شما هم دانشتان كم است، پس اينكه جناب آلوسي در تفسيران داشتند كه اصطلاح عالَم امر و عالَم خلق در فضاي حجاز نبود اين نارواست خيلي از اين حرفها كه گفته شد در فضاي حجاز نبود و قرآن كريم مكرّر فرمود يكي براي امر است، يكي براي عالم خلق است ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾[31] درباره امر چنين چيزي نيست در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» فرمود جريان حضرت آدم اين است كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[32] پس انسان يك بخش‌اش تدريجاً از تراب خلق مي‌شود، يك بخش‌اش به «كُن فَيَكُونُ» برمي‌گردد «كُن» همان امر الهي است در پايان سوره ي مباركه ي «يس» هم فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[33] ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾

پس بنابراين ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالامْرُ﴾[34] مي‌تواند بر اساس اصراري كه قرآ‌ن كريم دارد كه بخشي از موجودات مربوط به عالم امر است به همان نشئه امر برگردد. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هم در اوّلين خطبه ي نهج‌البلاغه جهان معاصر وحي را فرمود به اين عقايد باطل آلوده بودند در خطبه ي اول وقتي آن نبوّت عامه را تشريح فرمود به نبوّت وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد فرمود حضرت را «مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ في اسْمِهِ أَوْ مُثِيرٍ إِلَي غَيْرِهِ» اين دينِ مردم و عقايد مردم و ملل و نِحَل مردم در عصر وحي بعضي ملحد، بعضي مشرك، بعضي مُجَسِّم، بعضي مشبّه و اسلام آمده همه ي اينها را تطهير كرده و غيب و شهادت را تشريح كرده، حس و عقل را تأييد كرده و مانند آن.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo