< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 84 تا 85 سوره اسراء

 

﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

در جريان شاكله جناب فخررازي و هم‌فكرانشان معتقدند كه انسان داراي نفوس متفاوت است ارواح متفاوت‌اند، حقايقشان متفاوت است بعضي به طرف خير بعضي به طرف شرّ، بعضي حَسن بعضي قبيح اين نفوس متفاوت وقتي به ابدان تعلّق گرفتند بعضيها مؤمن‌اند و بعضيها كافر. دو قول در مسئله را جناب فخررازي نقل مي‌كند قول اول اين است كه اين نفوس متفاوت‌اند و همين را اختيار مي‌كند، قول دوم آن است كه نفوس در حقيقت انسانيّت يكسان‌اند و تفاوتشان عرضي است و مي‌فرمايد مختار همان قول اول است و هدايت بعضي و ضلالت بعضي مربوط به تفاوت شاكله و جوهره ي هستي آنهاست با اين مبناي جبري كه اشاعره قائل‌اند هماهنگ است لكن اين سخن ناصواب است زيرا آيات فراواني تساوي نفوس را مي‌فهماند، احكام و قوانين اسلام تساوي نفوس را در عصر خلقت مي‌فهمانند اگر تفاوتي هست عرضي است و در ساختار جوهري دخيل نيست. بيان ذلك اين است كه از آياتي نظير ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[1] كه در سوره ي مباركه ي «نحل» گذشت به خوبي برمي‌آيد كه انسان در بدأ پيدايشش از لحاظ علوم رايج حوزه و دانشگاه و مانند آن خالي است مجاري ادراك را كه سمع و بصر و قلب است خدا عطا كرد تا از راه شنيدن و مطالعه و گوش دادن و فكر كردن عالِم بشود اين عصاره ي آيه ي سوره ي «نحل» است كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اينها علوم مهمان‌اند كه بعدها وارد نفس مي‌شوند. از آيه سوره ي مباركه ي «شمس» برمي‌آيد كه يك علوم ميزبان و صاحب‌خانه‌اي را خداي سبحان به هر كسي عطا كرده است فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] ذات اقدس الهي بديِ بد و خوبيِ خوب را به انسانها الهام كرد و انسان با اين نفس مُلهمه به دنيا آمده است به بدن تعلّق گرفته اين‌چنين نيست كه از بديِ ظلم باخبر نباشد، از خوبي عدل باخبر نباشد همان‌طوري كه خداي سبحان به انسان شامّه‌اي داد كه اين شامّه بوي بد و خوب را تشخيص مي‌دهد، به او سامعه‌اي داد كه آهنگ بد و خوب را تشخيص داد، به او ذائقه‌اي داد كه غذاي بد و خوب را تشخيص مي‌دهد، به او فطرتي داد و نفسي اهدا كرد كه حُسن عدل و قُبح ظلم را مي‌فهمد اين هم دو مطلب.

درباره ي گرايش فرمود گرايش انسان اين‌چنين نيست كه مثل دانش او باشد او عدل را خوبي عدل را مي‌فهمد و بدي ظلم را مي‌فهمد علمش به عدل و ظلم يكسان است اما گرايش او به اين دو يكسان نيست به يك طرف مايل است آن آيه فطرت است كه در سوره ي مباركه ي «روم» مشخص فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[3] اين اصل سوم، اصل سوم يعني اصل سوم تا كسي اين اصول را از هم جدا نكند نتيجه‌گيري‌اش آسان نيست. در اصل سوم مي‌فهماند كه گرايش فرق مي‌كند در اصل دوم دارد دانش فرق نمي‌كند او بدي را مي‌فهمد همان‌طوري كه مي‌فرمايد خوبي را مي‌فهمد اما ميلش به بد و خوب يكسان نيست مثل اينكه ذائقه بد و خوب را تشخيص مي‌دهد اما ميلش به هر دو كه يكسان نيست سامعه مي‌فهمد آهنگ گوش‌خراش با آن آهنگ گوش‌نواز فرقشان چيست ولي ميلش به يك طرف است. پس اصل اول آن است كه انسان در علوم حصولي نظير صنايع و حِرَف و امثال ذلك هيچ چيزي نمي‌داند بعد بايد ياد بگيرد مجاري ادراكش هم آن است، اصل دوم آن است كه از نظر مسائل ارزشي با سرمايه خلق شده است با علم ميزبان خلق شده است خدا فجور و تقوا را به او الهام كرده است اصل سوم آن است كه درست است كه دانشش نسبت به اين دو گروه يكسان است اما گرايشش يكسان نيست ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[4] او اين بچه را رها بكني به طرف صِدق مي‌رود اين‌چنين نيست كه راستي و دروغ براي او يكسان باشد دروغ را بعد ياد مي‌گيرد، خيانت را بعد ياد مي‌گيرد اوّلين حرفي كه مي‌زند راست است ديگر گرايش انسان به طرف فجور و تقوا يكسان نيست گرايش انسان به طرف تقواست دانشش نسبت به هر دو علي‌السواست هم مي‌داند عدل حَسن است، هم مي‌داند ظلم قبيح است هر دو را علي‌السوا مي‌داند اما ميلش به عدل است و از ظلم رنج مي‌برد اين سه اصل، سه اصل يعني سه اصل.

 

خدا غريق رحمت كند مرحوم شهيد را ايشان در اين آداب ‌المتعلّمين في مفيد و مستفيض نوشته طلبه حتماً بايد يك مقدار رياضي بخواند تا بتواند مطلب يك، دو، سه تا از اين صفحه چندتا مطلب در نيامده نفهمد ملاّ نخواهد شد اين كتاب اين صفحه چندتا مطلب دارد فرق اين پنج‌تا مطلب با هم چيست، كدام اصل است كدام فرع، كدام مبناست كدام روبناست گفت حتماً طلبه يك مقدار رياضي بايد بخواند كه فكرش فكر رياضي بشود يك را از دو جدا بكند تا اين‌چنين نكند ملاّ نمي‌شود اين سه اصل بايد مشخص بشود تا به اصول بعدي برسيم اين همه يكسان است. آيات ديگر مي‌گويد كه قانوني كه براي هدايت بشر آمده است علي وزانٍ واحد است اين اصل چهارم، اين‌چنين نيست كه بعضيها به بعضي امور مكلّف باشند بعضي مكلّف نباشند همه در برابر قوانين اسلامي مكلّف‌اند و قانون همه هم يكي است اگر نماز است براي همه است و اگر روزه است براي همه است و اگر حج و زكات است براي همه است و هر كسي در هر حالتي كه باشد حكم آن حالت خاص را دارد پس قوانين اسلام، احكام اسلام براي همه علي وزان واحد است اين هم از اين. تخلّفي كه شده محاكم قضايي براي همه علي وزان واحد است اين‌طور نيست كه يك قانون براي جرمي اين قدر باشد با همان جرم براي مجرم ديگر طور ديگر باشد اگر زمانها فرق مي‌كند براي همه فرق مي‌كند، اگر مكانها فرق مي‌كند براي همه فرق مي‌كند اگر گفتند ماههاي حرام جريمه ي سنگين‌تري دارد براي همه دارد، اگر گفتند حرمها جريمه ي سنگين‌تري دارد براي همه دارد قوانين قضايي و محاكم شرعي براي همه ي مردم علي وزان واحد است اين هم يك اصل. جريان برزخ و ساهره ي قيامت و بهشت و جهنم هم براي همه يكسان است هر كسي در برابر عمل خودش عملِ قلبي و قالبي علي وزان واحد محكوم است و مطرح است. اين اصول را كه پنج، شش اصل مشتركِ مستفاد از قرآن كريم به دست بياوريم معلوم مي‌شود كه انسانها نمي‌توانند حقايق گوناگون داشته باشند اگر حقايق گوناگون دارند چگونه احكام مساوي، محاكم مساوي، پاداش و كيفر مساوي دارند لابد حقايقشان يكي است اصولي هم كه مسئله اختيار را ثابت مي‌كند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[5] علي وزان واحد است، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[6] علي وزان واحد است، ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[7] كه هر گونه جبري را نفي مي‌كند علي وزان واحد است پس همگان مختارند، همگان آزادند، همگان از اكراه مصون‌اند، همگان از جبر مصون‌اند قوانين همه يكي، محاكم همه يكي، پاداش و كيفر هم يكي اين نشان مي‌دهد كه بستر انسانيّت كه نفس انساني است واحد است نعم، شاكله‌ها فرق مي‌كند اين شاكله ساخته ي خود آدم است شاكله اين ساخته ي پدر و مادر اوست، شاكله ساخته ي محيط اوست اما هيچ كدام از اين شواكل اختيار را از انسان نمي‌گيرد درست است ممكن است او را با دشواري همراه بكند ولي او همچنان مختار هست البته اگر كسي با صعوبت و دشواري مبارزه كرد به كمال برتر رسيد پاداش بيشتري مي‌گيرد اين اصل كلّي براي همه است اما اين‌چنين نيست كه شاكله‌ها فرق بكند، گوهرها فرق بكند بعضي به طرف خير ذاتاً مايل باشد يا قضاي الهي افرادي را به طرف خير بكشاند، افرادي را به طرف شرّ بكشاند بدون اختيار آنها، بدون اراده ي آنها اين‌چنين نيست انسان در تمام حالات مختار است آن معصوم هم مختارانه معصوم است، آن عاصي هم مختارانه عاصي است. مطلب ديگر اينكه در سوره ي مباركه ي «اسراء» و همچنين «نحل» اين مضمون گذشت كه ذات اقدس الهي درباره ي عده‌اي كه حلال و حرام براي آنها يكسان است فرمود شيطان درباره ي اينها با اين اصل رفتار مي‌كند ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[8] ، ﴿شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ﴾ اگر كسي به سوء اختيار خودش به طرف ربا و رشوه و امثال ذلك رفت شيطان شريك مال اوست چون حرام را وارد كرده، اگر كسي چشمِ ناپاك دارد نامحرمي را در خيابان ببيند با همان انگيزه در بستر با محرم خودش نكاح مي‌كند آن فرزند گرفتار «وشاركهم في الأولاد» مي‌شود بعد از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند چطوري انسان شريك ولد مي‌شود اين شخص هم پسر زيد است هم پسر شيطان فرمود راهش همان است ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ﴾ راهش مشخص است ﴿وَالْأَوْلاَدِ﴾ راهش مشخص است ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾، خب اگر كسي با سوء اختيار خودش كه اين كج‌راهه را رفته آن طفلي هم كه به دنيا مي‌آيد در قيامت از پدر انتقام مي‌گيرد ولي اختيارش همچنان محفوظ است آن نصاب كلّي را داراست البته سخت است چنين بچه‌ها به مقامات اوليا برسد ولي اصلِ آن اختيار و آن نصاب لازم كه فطرت الهي است ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[9] آن هرگز عوض نمي‌شود احكام اوّليه هم براي او محفوظ است.

 

بنابراين وقتي كه از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه «الشقيّ مِن شقيّ في بطن اُمّه»[10] يعني چه اين روايت درباره شقي است درباره ي سعيد نيست آنكه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل مي‌كنند اين است كه بارها هم اين حديث شريف خوانده شد وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) فرمود كه معناي «الشقيّ من شقيّ في بطن اُمّه» اين است كه وقتي كودك در زِهدان مادر هست ذات اقدس الهي مي‌داند اين وقتي كه به دنيا آمده به سوء اختيار خودش با اينكه مي‌تواند كج‌راه نرود عملِ گناه مي‌كند «إنّه سيعمل عمل الأشقياء» فرمود معناي «الشقيّ من شقيّ في بطن اُمّه» اين نيست كه در رَحِم كه هست قضا و قدر اين‌چنين رقم خورده كه الاّ و لابد او بايد بيراهه برود اين‌چنين نيست معنايش اين است كه «إنّ الله سبحانه و تعالي يعلم» كه اين شخص «إذا تولَّدَ» اين شخص «سيعمل أعمال الأشقياء» قهراً «السعيد من سعد في بطن امّه» هم معنايش همين است پس براي هميشه انسان آزاد است، براي هميشه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] هست، براي هميشه ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[12] هست، براي هميشه ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ﴾[13] هست، ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[14] هست و مانند آن. پس اين شاكله را خود انسان يا ساختار دروني او را پدر و مادر و مانند اين مي‌سازد اين روايت نوراني هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست هم مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) در كتاب مكاسب محرمه نقل كرد هم در جوامع روايي ما هست كه حضرت فرمود: «كسب الحرام يَبين في الذريّة»[15] بالأخره مال حرام در ذريّه ظهور مي‌كند چه رسد به فرزند اول و دوم، خب بالأخره همين است كه نطفه مي‌شود، همين است كه بعد به صورت فرزند در مي‌آيد ديگر حضرت فرمود: «كسب الحرام يَبين في الذريّة» خب اين پدر مؤثر است و مقصّر، مادر مؤثر است و مقصّر لكن اختيار را از كودك نمي‌گيرند، بنابراين شاكله را خود انسان مي‌سازد زمينه‌اش را البته محيط و غذاي پدر و مادر و اينها فراهم مي‌كند ولي هيچ كدام از اينها باعث سلب اختيار نمي‌شود براي اينكه اگر انسان مجبور مي‌شد آن اصول كلّيه محكَّم نبود آن اصول كليّه نشان مي‌دهد كه قانون همه يكي، محاكم همه يكي، پاداش و كيفر همه يكي، بهشت و جهنّم همه يكي معلوم مي‌شود اصلْ واحد است و هيچ كسي در كار خودش مجبور نيست.

 

اين سخن جناب فخررازي بر اساس همان مكتب باطل جبر اشعري نشأت گرفته است كه ايشان بعد از اينكه دو قول نقل كرد فرمود: «و المختار عندي القسم الأول» كه نفوس در جوارحشان مختلف است. مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) دارد كه اين آيه اَرجا آيه‌اي است كه در قرآن كريم است[16] البته به نظر بعضيها چون بعضيها ارجا آيه را آيات ديگر مي‌دانند اميدبخش‌ترين آيه اين آيه است آنها كه شاكله ي خود را با فطرت الهي هماهنگ كردند و هماهنگ نگه داشتند البته براي آنها خيلي اميدبخش است.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، ساختار بدني‌اش اين است ابزار ناقص در دست اوست آنكه عطا مي‌كند ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17] است، ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[18] آن ديگر آلوده نيست منتها او وقتي وارد محيط آلوده شد ابزارش سخت است ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: خيلي آسان برمي‌گردد يعني اگر بخواهد توبه كند از آن طرف فيض ذات اقدس الهي فراوان است ديگر براي او دشوار است اما نسبت به ذات اقدس الهي كه «مقلّب القلوب و الأبصار» است كه سخت نيست اگر توبه كرد جدّاّ برگشت خداي سبحان «﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي﴾ ﴿وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي﴾ ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[19] فرمود ما كار را برايش آسان مي‌كنيم.

 

پرسش: بنا بر اين آيه ايشان نمي‌تواند توجه كند.

پاسخ: چرا، اختيار را كه از آدم سلب نمي‌كند كه البته سخت است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، خب سخت است اما فرمود اگر كسي ﴿مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي﴾ ﴿وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي﴾ ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ ما آسان مي‌كنيم ديگر اين توبه براي همين است، رجوع براي همين است، التجا براي همين است.

 

پرسش:...

پاسخ: عاقبت به خير نمي‌شود به سوء اختيار خودش نه اينكه قهراً شده اين روايت را هم به مناسبتي مرحوم كاشف‌الغطا(رضوان الله عليه) نقل كرده در همين بحث تفسير نقل شده مرحوم كاشف‌الغطا(رضوان الله عليه) در همان اوايل كشف‌الغطا از معجزات وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه درباريان اموي خواستند ببينند كه وجود مبارك حضرت امير قبل از معاويه رحلت مي‌كنند يا بعد از او چون مي‌دانستند علي‌بن‌ابي‌طالب عالِم به غيب است يك عده جاسوس فرستادند از شام به كوفه وجود مبارك حضرت امير مشغول سخنراني بود مرحوم كاشف‌الغطا نقل مي‌كند كه اين شخص آمده گفته من از شام آمدم ديگران گفتند شام چه خبر است؟ گفت معاويه مُرد خيليها خوشحال شدند و به عرض حضرت امير رساندند كه اين مي‌گويد معاويه مُرد حضرت اعتنا نكرد، بار دوم گفتند و خيلي خوشحال شدند و به حضرت امير عرض كردند حضرت اعتنا نكرد، بار سوم باز هم حضرت امير اعتنا نكرد بعد بالأخره پرده برداشت فرمود معاويه نمرد و نمي‌ميرد مگر اينكه فتنه‌اي به پا بكند همان در مسجد كوفه فرمود مگر اينكه فتنه‌اي به پا بكند عده‌اي را بشوراند وارد اين مسجد بشوند از اين در بياورند پرچمش هم به دست فلان كس باشد همان يكي از آنهايي كه پاي منبر حضرت نشسته بود فرمود پرچمش هم به دست توست عرض كرد من يا علي؟ فرمود بله تو، نكن ولي مي‌كني فرمود نكن ولي مي‌كني اين يعني چه؟ يعني مجبور نيستي فرمود او حِيله كرده ببيند من زودتر مي‌ميرم يا او؟ او نمي‌ميرد مگر اينكه فتنه‌اي به پا بكند عده‌اي را بشوراند از اين در مسجد هم وارد بشوند پرچمش هم به دست همين شخص باشد اين عرض كرد من يا علي؟ فرمود بله تو ولي نكن لكن مي‌كني اين بيان لطيف را مرحوم كاشف‌الغطا در اوايل كشف‌الغطا نقل كرده، خب اينكه حضرت فرمود نكن ولي مي‌كني يعني مختاري ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، حضرت مي‌فرمايد توبه بكن ولي مي‌دانم نمي‌كني به سوء اختيار مثل اينكه ذات اقدس الهي فرمود توبه بكن ولي نمي‌كني اين امر را خداي سبحان دارد امر تشريعي ولي علم غيب تكويني دارد اگر كسي به دستور خدا عمل نكند خدا مي‌داند كه به او امر كرده بكن و مي‌داند كه او نمي‌كند مي‌داند بر اساس علم غيب كه اين نمي‌كند به سوء اختيار خودش.

 

پرسش:...

پاسخ: همان شاكله؟

 

پرسش:...

پاسخ: نه، علمِ الهي تابع شاكله است چون اين شخص شاكله ساخت و برابر شاكله عمل مي‌كند خداي سبحان مي‌داند كه اين شخص چه موقع شاكله مي‌سازد؟ چطور برابر شاكله عمل مي‌كند؟ چطور دستور پيغمبر را زير پا مي‌گذارد و مانند آن چون او مي‌كند خدا مي‌داند نه آن خيال باطل جبري كه چون خدا مي‌داند اين كار بايد بشود مي‌شود جبر، خدا كار خودش هم مي‌داند اگر علمِ خدا علم ازلي علّت عصيان باشد يا علّت جبر باشد ـ معاذ الله ـ خود خدا هم بايد مجبور باشد كه براي اينكه خودش مي‌داند دارد چه كار مي‌كند قبل از اينكه بكند مي‌داند علم خدا باعث جبر نيست چون اين‌چنين مي‌شود خدا مي‌داند نه چون اين خدا مي‌داند حتماً بايد اين‌چنين بشود مي‌داند كه فلان شخص شاكله مي‌سازد و مي‌داند كه چقدر طول مي‌كشد تا شاكله ساخته بشود مي‌داند كه مي‌تواند اين ساخته را به هم بزند ولي نمي‌زند و مي‌داند كه برابر اين شاكله عمل مي‌كند چون اين‌چنين است خدا مي‌داند نه چون خدا مي‌داند الا و لابد اين شخص بايد بيراهه برود.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر اول اين‌چنين است مثل اينكه ما بگوييم «كلٌّ يُفتي علي فتوا» اول مي‌شود مجتهد، برابر اجتهادش فتوا مي‌دهد اين‌چنين نيست اين وقتي به دنيا آمده فتوا بدهد كه اگر گفته شد هر كسي با رأي خودش فتوا مي‌دهد يعني هر كسي در طيّ ساليان متمادي اجتهاد خاص پيدا مي‌كند بعد برابر آن اجتهاد فتوا مي‌دهد نه اينكه در سالروز ميلادش، در زادروز ميلادش عمل بكند عمل كه اين‌چنين نيست كه.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، اول مؤمن را ذكر كرده بعد ظالم را ذكر كرده بعد جمع‌بندي كرده فرمود شاكله، مگر افراد مؤمناً به دنيا مي‌آيند؟ مگر افراد ظالماً به دنيا مي‌آيند يا ظلم و ايمان عمل اختياري افراد است كسب مي‌شود؟ فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين يك، ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[20] اين دو، ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾[21] همين ظالمين اين سه، ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ مؤمنين يك طور، ظالمين يك طور مگر اينها در زادروز ولادتشان يك عده مؤمن بودند يك عده ظالم؟ همان‌طوري كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[22] ﴿والله أخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعملون شيئا﴾ نه مؤمن بودند نه كافر بعد ايمان و كفر را با حُسن اختيار يا سوء اختيار پذيرفتند بعد شاكله ساختند اين آيه كه اول نازل نشده كه فرمود يك عده مستقيم رفتند شدند مؤمن، يك عده كج‌راهه رفتند شدند ظالم آن‌گاه آن مؤمنين «يعملون علي شاكلتهم» اين ظالمين «يعملون علي شاكلتهم»، خب.

 

﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ در صحيفه ي سجاديه در دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) دعاي چهارم آنجا اين واژه شاكله به كار رفته دارد «اللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَي التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ خَيْرَ جَزَائِكَ» كه «الَّذِينَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ وَ مَضَوْا عَلَي شَاكِلَتِهِمْ» اينها به همان روش و طريقه و سيره حركت كردند شاكله يعني سيره، سيره را خود انسان مي‌سازد اينهايي كه تبديل كردند دستور به توبه دادند اين همه مشركين بودند كه برگشتند اين همه بعضيها مسلمانها بودند كه مرتد شدند راه براي دو طرف تا زمان مرگ باز است اين‌طور نيست كه راه يك طرفه باشد يك عده ايمان آوردند، يك عده كفر ورزيدند، يك عده عاقبت به خير شدند، يك عده عاقبت به شرّ شدند در همه ي حالات انسان مختار است پس شاكله را خودش مي‌سازد بعد برابر آن شاكله دارد حركت مي‌كند.

 

پرسش:...

پاسخ: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ يعني هر كسي بر طريقه ي خودش طريقه را خودش انتخاب كرده ديگر نه شاكلة الله ضمير «هـِ» به آن شخص برمي‌گردد شاكله ي او يعني طريقه ي او آن تشكّلي كه خودش ساخته، آن راهي كه خودش ساخته برابر او هم عمل مي‌كند بعد از اينكه فرمود يك عده‌ مؤمن‌اند، يك عده ظالم و ظالمين اين‌چنين‌اند كه ﴿كَانَ يَئُوساً﴾[23] فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾، خب.

 

﴿فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ اين سؤالي كه كردند كه در بحث ديروز روشن شد كه سؤال استفهامي داريم و استعطايي داريم و اعتراضي اين سؤال، سؤال استفهامي است كه سؤال مي‌كنند كه روح چيست؟ روح هم در قرآن كريم بر موارد متعدّد، مصاديق زيادي اطلاق شده است هم بر روح انساني اطلاق شده است كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[24] و هم بر وحي و ايحا اطلاق شده است هم بر فرشته‌اي از فرشتگان مقرّب اطلاق شده است آيا حقيقت واحدي دارد اينها افراد آن حقيقت‌اند يا اينها انواعي‌اند يا درجات يك واقعيّت‌اند اينها در خلال بحث بايد ان‌شاءالله روشن بشود.

 

عمده آن است كه گاهي سؤال شفاف است خب جواب برابر همان سؤال ارائه مي‌شود، گاهي سؤال شفاف نيست از جواب مي‌فهميم كه محور سؤال چيست در آن سؤالات ديگر نظير ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ اگر معلوم نيست محور سؤال چيست از جواب معلوم مي‌شود كه محور سؤال اهداف و اغراض تشكّلات گوناگون ماه هست كه ماه چرا اين‌چنين است گاهي هلال است، گاهي نيم‌بدر است، گاهي بدر است، گاهي در محاق است و مانند آن ﴿قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾[25] براي اينكه تقويم كه در همه ي عصر و مصر نبود در گذشته كه اين‌چنين نبود يك تقويم طبيعي است آفتاب نمي‌تواند تقويم طبيعي باشد مگر براي خواص اما ماه كاملاً مي‌تواند تقويم طبيعي باشد كه چه موقع اول ماه است، چه موقع دوم ماه، چه موقع چهارده ماه است، چه موقع 29 ماه اين تشكّلات نشانه ي اول و وسط و آخر ماه است ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾ اين معلوم است كه محور سؤال چيست، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[26] از آن جواب معلوم مي‌شود و مانند آن، اما از اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ آيا مي‌شود از نحوه ي جواب فهميد كه منظور از اين روح چيست يا نه؟ اجمالاً مي‌شود فهميد كه ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ اين در عالَم امر است اين عالم امر اگر در مقابل عالم خلق باشد همان‌طور كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) استشهاد كردند يعني اين جزء مجرّدات است براي اينكه خداي سبحان عالَم را تقسيم كرده ﴿به أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾[27] و امر را هم از سنخ ملكوت مي‌داند كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[28] اشيا از آن جهت كه سير افقي دارند با خودشان رابطه دارند اين نشئه مُلك است زِمام اشيا كه به دست خداست ربط كلّ شيء الي الله آن ملكوت اوست كه آن با امر است ديگر نه متزمّن است نه متمكّن اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ بعد با «فاء» تفريع فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ با تسبيح هم آغاز كرده نه با تبارك معلوم مي‌شود كه سخن از مُلك نيست تا ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[29] باشد بلكه سخن از ملكوت است كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ آنجا جاي نزاهت است و تجرّد است و سبّوح و قدّوس است فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ﴾ اينجا يعني ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ جاي بركت است و با ﴿تَبَارَكَ﴾ شروع شده، خب آن مي‌شود امر اگر امر از سنخ ملكوت است از جواب مي‌شود فهميد كه روحِ مورد سؤال هم از عالَم امر است نه از عالم خَلق حالا اقسام روح چندتاست، آيات قرآن در اين زمينه چيست، آيا اين جواب تام است يا نه در نوبت بعد.


[16] رك: تفسير مجمع‌البيان، ج6، ص287.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo