< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 80 تا 82 سوره اسراء

 

﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾

 

سوره ي مباركه ي «اسراء» چون در مكه نازل شد و مهم‌ترين عنصر محوري مباحث مكه بعد از توحيد جريان وحي و نبوّت بود لذا در اين سوره ي مباركه پشت سر هم به مناسبتهاي گوناگون از وحي، نبوّت، رسالت، قرآن و آثار قرآن سخن به ميان آمده در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه نُه اين بود ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً﴾ به عنوان اينكه بهترين راه براي هدايت مردم قرآن است مطرح شد همين مضمون با عبارتهاي ديگر در آيات ديگر آمده تا رسيد به جريان ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ اين ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ بعد از دستور درخواست است درخواست اينكه انسان ورود و خروجش در هر كاري صادقانه باشد. به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو اين حرفها را بگو و نتيجه اين حرفها را هم اعلام بكن براي اينكه ما سنّت ما نازل كردن شفاست اينكه فرمود: ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي﴾ بعد فرمود: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ يعني با زبانِ تو مردم بشنوند كه دعاي تو مستجاب شده تو گفتي ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ ما اين سلطان نصير را به تو داديم تو بگو آمده ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ اين حق همان سلطانِ نصير است اين سلطاني كه نصير است نصيرِ للحق است در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه منظور حضرت سلطنت دنيايي نيست كه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[1] شكل بگيرد بلكه سلطنت معنوي است كه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[2] ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[3] سامان مي‌پذيرد آن ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ يك سلطنت مادّي و منحوس است اما اين سلطنتي كه بر محور ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ است، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ است حق است تو سلطان نصير خواستي بگو آمد ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ اين حق همان سلطان نصير است چون نصير است و ياري مي‌كند پس باطل رفتني است چطوري باطل رفتني است؟ براي اينكه او سست است و مقاوم ندارد اين حق هم آن باطل را مغزكوب مي‌كند ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[4] كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» است بايد خوانده بشود. پس اينكه ذات اقدس الهي به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد فرمود بگو ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ پشت سر فرمود و بگو ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ يعني نصير آمده.

 

پرسش: شما فرموديد اينجا ناظر به زمان خاصّي نيست پس حق هميشه هست.

پاسخ: هست بله، منتها ظهورش است ديگر منتها بايد خواست اين ظهور خودِ اين سيّئات ابر است اين ابر را انسان بايد كنار بزند تا آفتاب را ببيند آفتاب بلا ابر بتابد اين معاصي، اين ذنوب رِيْن است، غبار است ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[5] آنچه را كه مردم كسب مي‌كنند از اين سيّئات اين رِيْن است، غبار است، چرك است و جلوي آفتاب را مي‌گيرد اين را كنار بزن اين گفتن، كنار زدن اين حجاب است يا انسان دفع كند به صورت بهداشت آلوده نشود به گناه يا اگر خداي ناكرده آلوده شد با توبه تطهير كند اگر اين كار را كرد آفتاب مي‌تابد ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾.

 

اين جريان ﴿سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ كه در بحث ديروز گذشت اين نكته هم امروز بايد ملحوظ باشد كه اين دوتا تنوين هر كدامش براي تفخيم است يك سلطنت مُفخَّم و يك نصير مفخّمي نصيب شما شده است اين تنوينها هم براي تفخيم و تعظيم است ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ» يعني ﴿ظَهَر الحق﴾ منتها انسان در پرده بود از پرده بيرون آمد نه اينكه او از غيب به شهادت آمد انساني كه غايب بود به شهادت رسيده است ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ درست است كه ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اما در نشئه ي طبيعت سيلي مي‌خواهد تا آن كَف را به عنوان جُفا از بين ببرد خب اگر سيل نباشد كَفي باشد ممكن است مدّتي اين كَف بماند اينكه ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[6] براي اينكه در خروش اين آب او از بين مي‌رود اينجا هم كه فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ در سوره ي مباركه ي «انبياء» راه زهوق بودنش را هم مشخص فرمود. در سوره ي مباركه ي «انبياء» فرمود كه ما حق را بر باطل مسلّط مي‌كنيم آيه ي هيجده سوره ي مباركه ي «انبياء» اين است ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ دِماغ و مغز او را مي‌كوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ تا كسي دست به مغزِ بي‌مغزي اين حُباب نزند اين حباب هست فرمود ما اين كار را مي‌كنيم ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ وگرنه خودبه‌خود بدون هيچ عاملي باطل از بين برود نيست اين از بين رفتني است يعني ضعيف است منتها بايد دستي به سرش بزنيد سركوبش كنيد تا از بين برود ما اين كار را مي‌كنيم لذا فرمود بگو ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾.با اين بيان آن رواياتي كه چه شيعه، چه سنّي درباره ي وجود مبارك حضرت نقل كردند كه وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فاتحانه وارد مكه شد آن عصاي كوچك در دست مبارك حضرت بود وارد حريم كعبه شدند بيش از سيصد بت براي قبايل گوناگون در حريم كعبه نصب بود به سر و صورت و منخره هر كدام از اينها اشاره مي‌كرد و اين آيه را تلاوت مي‌فرمود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اين يك، ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾[7] همه اينها سقوط مي‌كردند و فرو مي‌ريختند آن بت بزرگ كه روي كعبه بود به وسيله ي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه پا روي دوش مبارك پيغمبر(عليهما الصلاة و عليهما السلام) گذاشت او را سرنگون كرد اين آيه را يعني ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ با آنچه كه در سوره ي مباركه ي «سبأ» هست اين آيات را حضرت مي‌خواندند و اين بتها فرو مي‌ريخت. سوره ي «سبأ» آيه 48 و 49 اين است ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ اين يك آيه، آيه ديگر ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ وقتي حق ظهور كرد نه جا براي باطلِ كهنه است كه آن سنّتهاي كهنه ي قبلي برگردد، نه جا براي باطلِ جديد است ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ نه باطلِ نو و تازه پديد مي‌آيد، نه باطل گذشته دوباره برمي‌گردد اگر حكومت اسلامي ظهور كرد نه اعمال زشت گذشته برمي‌گردد، نه اعمال زشت تازه پديد آمده ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ هر دو را اين دو آيه را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلاوت مي‌فرمودند و بتها فرو مي‌ريخت، پس ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾

 

مطلب ديگر اينكه براي ذات اقدس الهي اسامي حُسناي فراواني است كه در دعاي نوراني جوشن كبير اينها را ملاحظه مي‌فرماييد و قرآن هم كه كلام خداست و بسياري از اوصافي كه مطابق با اسماي حسناي متكلّم است موصوف است قرآن نور است، قرآن صِدق است، قرآ‌ن حق است، قرآن هادي است، قرآن شافي است، قرآن كذا و كذاست در هر بخشي، وصفي از اوصاف كريمه ي قرآن كريم مطرح است در قبال اوصاف منفي، گاهي نور در برابر ظلمت است، گاهي حيات در برابر موت است، گاهي علم در برابر جهل است، گاهي حق در برابر باطل است، گاهي صدق در برابر كذب است، گاهي شفا در برابر مرض است و مانند آن. در اين بخش از آيات سوره ي مباركه ي «اسراء» حق و باطل از يك سو، شفا و مرض از سوي ديگر مطرح شدند منتها حق و باطل بالصراحه، در شفا و مرض شفا بالصراحه و مرض ضمناً مشخص شده است فرمود اين حق در قبال آن باطل، آن باطل را مي‌زدايد چه اينكه اين دارو و اين شفا آن بيماريها را از بين مي‌برد، خب اين حرفها را بگو، بگو ﴿اجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ بگو ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ براي اينكه سنّت ما اين است فعل مضارع كه دلالت بر استمرار مي‌كند سنّت الهي را در اين زمينه يادآور مي‌شود ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ ما حق كه شفاست و از هر بيماريِ باطل‌گرايي درمان را به همراه دارد ما نازل مي‌كنيم ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ ما اين كار را مي‌كنيم اين «مِن»، «مِن» بيانيه است نه تبيين يعني همه ي آيات قرآن اين‌چنين است براي اينكه بيماريها گوناگون است. از اينكه فرمود شِفا معلوم مي‌شود كه انسان طبعاً يك حقيقت و هويّتي دارد كه با سلامت و صحّت آميخته است خدا انسانِ بيمار خلق نكرد يك، انساني كه عقايد گوناگون، اخلاق گوناگون، اعمال گوناگون براي او يكسان باشد نيافريد دو، انسان را سالم خلق كرد كه بعضي از عقايد و اخلاق و اعمال به حال او سازگار است بعضي ناسازگار در همان سوره ي مباركه ي «شمس» كه فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[8] مُسوّي نفوس يعني كسي كه نفس را مستوي‌الخِلقه خلق مي‌كند خداست استواي خلقت او يعني او ناقص‌الخلقه نيست سالم است، صحيح است، مستوي‌الخلقه است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ آن «فاء»، «فاء» تفصيحيه و تفسيريه است كه استفاي خلقت نفس به چيست؟ به اينكه مُلهَم است به فجور و تقوا ما هيچ كسي را بي‌سرمايه خلق نكرديم در درون همه ي افراد اين مطلب را نهادينه كرديم كه او مي‌داند تقوا چيست، مي‌داند فجور چيست، به تقوا گرايش دارد از فجور گريزان است ما اين چهار مطلب را در درون هر كسي قرار داديم علم به تقوا علم به فجور، گرايش به تقوا گريز از فجور اين سلامت نفس است اگر انسان اينها را نداشته باشد مريض است فرمود ما انسان را سالم خلق كرديم و سلامت او در همين است چون سلامت است اگر يكي از اين عناصر چهارگانه آسيب ببيند او مي‌شود مريض اين دو مطلب، وقتي مريض شد بايد دارو مصرف بكند اين سه مطلب، دارو كه مصرف كرد شفا پيدا مي‌كند چهار مطلب، شفا كه پيدا كرد آن لطف ويژه ي ما نصيبش مي‌شود، مي‌شود رحمت اين پنج مطلب آدم كه شفا پيدا كرد كه ديگر فربه نمي‌شود كه از مرض نجات پيدا مي‌كند براي فربهي دستور ديگر مي‌خواهد براي رشد و نموّ و فربه شدن و تنومند شدن و قدرتمند شدن يك راه ديگر مي‌خواهد شفا نجات از آن مرض است اين عناصر پنج‌گانه از همين كريمه ي محلّ بحث به دست مي‌آيد. از اينكه فرمود شفاست معلوم مي‌شود كه انسان مثل سنگ نيست مثل در و ديوار نيست كه همه چيز براي او يكسان باشد صحّتي دارد، مرضي دارد وقتي كه بيمار شد صحيح بخواهد بشود، سالم بخواهد بشود يك غذاي مناسب دارد اگر آن غذاي مناسب نبود مريض مي‌شود وقتي مريض شد بايد دارو مصرف بكند وقتي دارو مصرف كرد شفا پيدا مي‌كند وقتي شفا پيدا كرد زمينه براي فربهي و تنومندي او هست لذا فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ بعد از شفا ﴿وَرَحْمَةٌ﴾ اين رحمت آن تنومندي و فربهي است.در بحث ديروز بعضي از آيات از حفظ خوانده شد اما خود آن آيات از برابر شماره آيات و سُوَر خوانده نشد. در سوره ي مباركه ي «بقره» جريان ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ مطرح است آيه ده سوره ي مباركه ي «بقره» كه معروف است مشابه اين در سوره ي مباركه ي «احزاب» هم هست كه در سوره ي «احزاب» افراد ضعيف‌الايمان در كنار افراد منافق به عنوان بيماران قلبي مطرح شدند آيه دوازده سوره ي مباركه ي «احزاب» اين است كه ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ خود نفاق مرضِ مُهلك است مثل سرطان آنهايي كه ضعيف‌الايمان‌اند آنها هم مريض‌اند پس ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ آن ضعف ايمان هم يك نحو مرض هست، خب اينها مريض‌اند اينها بيماري اعتقادي دارند چه در بحث حكمت نظري كه سخن از بود و نبود است و چه بحث در حكمت عملي كه سخن از بايد و نبايد است اگر با آن ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[9] هماهنگ نبود چه در مسائل علمي كه مربوط به جهان‌بيني و بود و نبود است در عالم چه چيزي هست چه چيزي نيست؟ خدا هست بت نيست، خدا هست شرك نيست، معاد هست انسان عبث نيست اين مربوط به هست و نيست است كه جهان‌بيني است كاري به بايد و نبايد و مسئله فقه و اخلاق و حقوق ندارد آنجا يك سلامت و مرضي هست. در مسئله حكمت عملي كه مربوط به فقه و حقوق و اخلاق و اينهاست بايد و نبايد است چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد در مسئله چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد سوره ي مباركه ي «احزاب» كه آيه‌اش ديروز اشاره شد اين بود سوره ي مباركه ي «احزاب» آيه 32 اين است ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾ خب اين معلوم مي‌شود اگر كسي به نامحرم نگاه مي‌كند مريض است ديگر يا با شنيدن صداي نامحرم تحريك مي‌شود مريض است اين مرض را بايد معالجه كرد اين مي‌شود مرض اخلاقي. در سوره ي مباركه ي «مائده» كه بحث ديروز با حفظ آن آيه خوانده شد اين بود كه فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾[10] كه اين با شماره ي آيه در بحث ديروز خوانده شد فرمود يك عده در مدينه هستند به حسب ظاهر با شما هستند اما ستون پنجم ديگري‌اند اينها مريض‌اند اينها مرض سياسي دارند مي‌گويند شايد نظام اسلامي شكست خورده، شايد مشركين برگشتند ما چرا خودمان را بد كنيم؟ فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾[11] شايد اوضاع برگشت دور ديگر اينها آمدند، خب اين مرض سياسي شد، آن مرض اخلاقي شد، آن مرض اعتقادي شد اين مرضها را مشخص كرد فرمود من آيات نازل مي‌كنم كه همه ي اين بخشها را درمان بكند اينها مرض‌اند قرآن شفاست بين مرض و شفا داروست آياتي كه دارد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[12] داروست آن آيه‌اي كه مي‌گويد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[13] داروست، آن آيه‌اي كه مي‌گويد ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾[14] داروست آياتي كه شرك را باطل مي‌كند توحيد را تثبيت مي‌كند داروست اين داروها اگر به جان انسان بنشيند شفا پيدا مي‌شود وقتي شفا پيدا شد انسان شايسته است براي دريافت آن رحمت خاصّه اينكه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ بعد ﴿وَرَحْمَةٌ﴾ خب براي چه كسي؟ اين براي همه ي مردم است منتها مؤمنين گوش مي‌دهند درست است كه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[15] اما آنكه بهره مي‌برد طبقه ي متّقي است لذا فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[16] ، ﴿وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ﴾[17] ، ﴿رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما آنكه گوش نمي‌دهد كه قرآن براي او شفا نيست. اما آنكه گوش نمي‌دهد نه تنها درمان نمي‌شود براي اينكه با دارو مخالفت كرده يك وقت است كسي دارو مصرف نمي‌كند خودش است و با جريان عادي، يك وقت با دارو مخالفت مي‌كند، با دارو مخالفت مي‌كند يعني چه؟ يعني كاري مي‌كند بر خلاف دارو باز يعني چه؟ يعني اگر دارو مي‌گويد اين بايد مصرف بشود اين ضدّش را صرف مي‌كند، خب بيماري‌اش افزوده مي‌شود ديگر اينكه فرمود بيماري‌اش افزوده مي‌شود براي اينكه اينها قرآن را نمي‌پذيرند با دارو مخالفت مي‌كنند يك وقت است كسي دارو نمي‌خورد اين مرض سير عادي خودش را مي‌كند يك وقت است نه، با دارو مخالفت مي‌كند، با دارو مخالفت مي‌كند يعني چه؟ يعني كاري مي‌كند بر خلاف دارو، خب اگر قرآن داروي توحيد داد كسي دامنه ي شرك را گرفت اين شرك بر خلاف توحيد است اين دارد بر خلاف دارو حركت مي‌كند يعني غذايي مي‌خورد بر ضدّ دارو، كاري مي‌كند بر ضدّ دارو، روشي دارد بر ضدّ دارو خب بر ضدّ دارو مرض را افزوده مي‌كند ديگر و اينكه فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ﴾ تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيت است مثل ﴿وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ آن هم تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيت است نفرمود آنها را با ضمير و امثال ضمير اكتفا بكند فرمود ظالم «بما أنّه ظالم» خب دارد يا ظلم اعتقادي دارد كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[18] يا اهل رباست كه ظلم به مردم است يا اهل رشوه و كار ديگر است كه ظلم به مردم است يا حقّ‌الناس است يا حقّ‌الله بالأخره ظالم است ديگر اين اگر حقّ‌الله بود ظلم به توحيد است، اگر حقّ‌الناس بود ظلم در برابر عدل است چون عدل داروست، توحيد داروست اين در قبال دارو دارد مقاومت مي‌كند چون در قبال دارو دارد مقاومت مي‌كند مرضش افزوده مي‌شود اسناد مزيد به قرآن براي آن است كه او سهمي دارد الآن مثلاً ما مي‌گوييم كساني كه دستگاه گوارشي آنها بيمار است زخم اثنيٰ‌عشر دارند يا بيماريهاي ديگر دارند يك طبيب معالج مي‌گويد اين ميوه ي شيرين شاداب خامش براي شما خوب نيست بايد اين را بپزيد، خب اين گلابي خوش‌طعم شادابِ پرآب شيرين مقصّر است يا زخم دستگاه گوارشي اين بيمار كه به زخم اثنيٰ‌عشر مبتلاست اين هر چه اين گلابي شيرين را بيشتر بخورد دادش در مي‌آيد براي اينكه هضم نمي‌كند كه شما به او گلابي مي‌دهيد او نمي‌پذيرد دادش در مي‌آيد شما آيه مي‌خواني برايش، روايت برايش مي‌خواني اينها شفاست او نمي‌پذيرد دادش در مي‌آيد اگر اين گلابي را دستگاه هاضمه بپذيرد كه اين شخص فريادش برنمي‌آيد مرضش اضافه نمي‌شود اضافه شدن مرض براي كسي كه به زخم معده مبتلاست به گلابي اسناد داده شده براي اينكه بفهماند تو نتوانستي اين را هضم بكني اينجا هم فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ اين ظلم هم براي آن است كه سرمايه را خسارت يعني چه؟ يعني سرمايه‌بازي خب اگر انسان سرمايه نداشته باشد كه خسارت نيست معلوم مي‌شود چيزي دارد كه اين گناه كم كم دارد از او مي‌گيرد ديگر عقايد باطل، اخلاق باطل، اعمال طالح و زشت يكي پس از ديگري آن سرمايه را دارد از آدم مي‌گيرد مي‌شود خسارت اگر خداي سبحان به انسان آن سرمايه را نداده بود اينكه خسارت نبود كه خسارت باختن سرمايه است معلوم مي‌شود اين سرمايه را ذات اقدس الهي داد هر گناهي كه انسان مرتكب مي‌شود مقداري از اين سرمايه را از دست مي‌دهد و اين ظلم باعث مي‌شود كه در برابر قرآن مقاومت مي‌كند روزانه سرمايه مي‌بازد ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾

 

پرسش: حضرت استاد قرآن به عنوان طبيب دارو را مي‌شناسد، مي‌شناساند و نسخه تجويز مي‌كند، دارو تجويز مي‌كند چطور مي‌شود دارو باشد...

پاسخ: براي اينكه همين دارو اثر دارد ديگر يك وقت است كه عملِ به اين بعدها شفا پيدا مي‌شود يك وقت است كه نه، همين دارد شفا مي‌دهد يعني چيز ديگري كه نيست اگر دارو مؤثّر صددرصد باشد شافي هم همين است ديگر منتها ذات اقدس الهي شافي حقيقي است اين هم كلام خدا و فعل خداست ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[19] شافي حقيقي اوست «هو الشافي» منتها كلامِ شافي، دستور شافي، شافي است ديگر اگر ما گفتيم اين دارو شفابخش بود اين مجاز نيست منتها به فاعل قريب اسناد داديم به فاعل «ما به» اسناد داديم فاعل حقيقي البته ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ است، خب.

 

اگر ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ است اين وقتي كه شفا پيدا شد اين رحمت روزافزون مي‌شود رحمت براي مؤمنين است نسبت به ظالمين دركات روزافزون است تا برسد به دركِ اسفل، نسبت به مؤمنين درجات روزافزون است تا برسد به مرحله ي عاليه. در سوره ي مباركه ي «انفال» آيه دو اين است كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ اينها لحظه به لحظه بالا مي‌آيند اين مزيد ايمان است. در قبال اين مؤمنين تبهكاران و ظالمين هستند كه در سوره ي مباركه ي «توبه» آيه 125 به اين صورت آمده ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ خب حالا اين نسيم كه مي‌وزد اگر بر مَزبَله بوزد هر چه اين نسيم بيشتر باشد بوي بدتري در مي‌آيد اين تقصير نسيم است يا تقصير مزبله؟ فرمود آيات الهي را ما نازل مي‌كنيم اين در برابر تك تك اينها موضع مي‌گيرد با تمام اينها كه حق است موضع مي‌گيرد مي‌شود باطل، با تمام اينها كه صدق است موضع مي‌گيرد مي‌شود كذب، با تمام اينها كه داروست موضع مي‌گيرد مي‌شود افزايش مرض ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo