< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 70 سوره اسراء

﴿وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ و َرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً﴾[1]

قرآن کریم که در حقیقت برای هدایت انسان نازل شده است همان طوری که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید خود را به عنوان نور معرفی کرد ﴿قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾[2] پس اوّلین مطلب این است که قرآن در معرّفی خود از طرف ذات اقدس الهی خود را نور معرفی کرد.

مطلب دوم آن است که اوّلین کار نور تفسیر قلمرو خودش است وقتی نور می‌تابد اشیا را روشن می‌کند ما در تاریکی اشیا را تشخیص نمی‌دهیم وقتی شبِ تار کسی در بیابان قرار گرفت نه کوه را می‌بیند، نه درخت را، نه چاه را و نه راه را و نه آب را و نه خاک را جایی را تشخیص نمی‌دهد وقتی شمس طالع شد اوّلین کاری که آفتاب می‌کند این است که اشیا را تفسیر می‌کند که مشخص می‌کند چه چیزی آب است، چه چیزی خاک است، چه چیزی درخت است، چه چیزی سنگ است، چه چیزی کوه است، کجا راه است، کجا چاه است بعد از تفسیر، تکمیل می‌کند تغییر می‌دهد میوه‌ها را می‌پزاند، درختها را بارور می‌کند و مانند آن.

قرآن هم اوّلین کاری که کرده انسان را به انسان معرفی کرده چه اینکه جهان را هم به انسان معرفی کرده که فرمود آسمان و زمین خلقت‌اند، دریا و صحرا خلقت‌اند دیگر سخن از طبیعت نیست و انسان هم بدنی دارد و روحی دارد بدنش از راههای خاص به این صورت درآمده است سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» اشاره می‌کند و روح را هم تا حدودی اینجا که لازم بود مشخص کرد، گاهی هم انسان را با اجزای درونیِ او به خود او معرفی می‌کند که بدنی دارد مضغه و علقه و عظام و لَحم و جنین و گاهی هم از راه روح او را معرفی می‌کند، گاهی مجموعه را با لحاظ بیرونی معرفی می‌کند که این مجموعه نسبت به بیرون چه حُکمی دارد؟

در این آیه محلّ بحث که عنوان بنی‌آدم مطرح است معلوم می‌شود آن خصوصیّاتی که ذات اقدس الهی درباره حضرت آدم مطرح کرد که او خلیفةالله است، مسجود فرشته‌ها هست، از علم اسما باخبر است، توفیق اِنبا و گزارش آن معارف نسبت به فرشته‌ها را دارد همه این چند امر را ملحوظ کرد فرمود: (﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾[3] آنجا که خصوصیتهای آدم مطرح است از انسان به عنوان بنی‌آدم یاد می‌شود گاهی هم ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ﴾[4] است، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾[5] است و مانند آن، ولی آ‌نجا که خصوصیّتهای حضرت آدم(سلام الله علیه) مطرح است از انسان به عنوان بنی‌آدم یاد می‌کند چه اینکه در جریان عهدگیری ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾[6] اینجا هم عنوان بنی‌آدم را مطرح کرده است، این هم یک مطلب.

مطلب دیگر اینکه در جریان خلقت انسان، معرفی انسان به خود انسان آن بخش بدنی او را ذکر کرد که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ [7] تا رساند به عظام و (فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) این بخش، آن بخش ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[8] را به عنوان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[9] یاد می‌کند و کرامتهایی که برای انسان قائل است به لحاظ همان جنبهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ که اصلاً این یک چیز دیگری است و موجودات عالم خلقت یک چیز دیگرند ما او را یک چیز دیگر کردیم یعنی از سنخ موجودات مشهود شما نیست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ و این خلقِ آخر با ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ رابطه دارد اگر آن صبغهٴ ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ را حفظ کرد، ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ را حفظ کرد، ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[10] را حفظ کرد می‌تواند امانت الهی را تحمل بکند آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» هست که کاری از انسان ساخته است که از آسمانها و زمین و جبال ساخته نیست ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾[11] پس کاری از انسان ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست و اگر آ‌ن جنبهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را رعایت نکرد، ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ را رعایت نکرد، ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ را محترم نشمرد به تک‌تک این موجودات اشاره می‌کند دربارهٴ بسیاری از اینها می‌گوید همه اینها از انسان بالاتر است می‌فرماید: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[12] ، ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[13] خب شما اگر با قدرتهای بدنی بخواهید خودتان را ارزیابی کنید این آسمانها که از شما سنگین‌ترند، زمین که از شما سنگین‌تر است ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[14] این کوهها از شما سنگین‌ترند، بلندترند و عظیم‌ترند پس اگر به لحاظ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد کاری از انسان ساخته است که از هیچ کدام از سماوات و ارض ساخته نیست برابر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» اگر آن جنبه نبود جنبهٴ بدنی بود فرمود زمینی که از رویش راه می‌روی از شما سنگین‌تر است، کوهی که در دامنهٴ او به سر می‌بری از شما بالاتر است، آسمانی که سقف او بر شما سایه انداخت از شما بالاتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾، (﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾، ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ بعد نسبت به حیوانات هم می‌فرماید: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15] ، گاهی می‌فرماید: ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[16] پس اگر جنبهٴ بدنی باشد و آن حرمت خلافت و کرامت الهی رعایت نشود تک‌تک این موجودات را می‌شمارد می‌گوید از شما بهترند، بزرگ‌ترند، زخیم‌ترند، عظیم‌ترند و مانند آن، اگر آن جنبهٴ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ رعایت بشود می‌شود ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ بلکه در بین انسان کسانی‌اند که نسبت به همه مخلوقات برترند برای اینکه آن امانتهای الهی را بدون ظلم و جهل حمل می‌کنند، خلافت الهی را بدون نقص حمل می‌کنند، تعلّم اسمای حسنای الهی را بدون جهل فرامی‌گیرند، گزارش آنها نسبت به ملائکه را بدون سهو به عهده دارد یا ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[17] هم می‌شوند معلّم ملائکه، هم می‌شوند متعلِّم ذات اقدس الهی و هم می‌شوند خلیفهٴ خدا، خلیفهٴ خدا در همان بحثهای اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید که آن خلافتی که در کلام و حکمت مطرح است در حدّ نبوت مطرح است که انسان چون به اصطلاح مدنی بالطبع است زندگی‌اش زندگی جمعی است و زندگی جمعی بدون قانون نمی‌شود قانون را باید کسی وضع کند که به همه این مسائل احاطهٴ علمی داشته باشد یک و از غرض‌ورزی هم منزّه باشد دو، مبتلا به جهل و سهو و نسیان هم نشود سه، چنین کسی جز ذات اقدس الهی کس دیگری نیست و آن هم باید به وسیله پیامبر پیام خود را به مردم برساند این نیاز بشر به پیامبر است این همان برهان معروفی است که در کتابهای حکمت و کلام هست و در روایات ما هم قسمت مهم بر اساس همین جهت تکیه شده یعنی کتاب شریف اصولی کافی بخش اضطرار به حجّت که کتاب امامت است اوّلین حدیث و دوّمین حدیث همین است که وقتی از وجود مبارک امام رضا، امام صادق(سلام الله علیهما) یا سایر ائمه سؤال می‌کنند به چه دلیل ما نیازمند به حجّتیم می‌فرمایند به همین دلیل که انسان بالأخره بدون قانون نمی‌شود قانون‌گذار باید عالِم باشد و منزّه از سهو و نسیان و جهل باشد همین برهان معروف را که در حقیقت اول انبیا و اولیا ارائه کردند بعد که حکما فهمیدند همین برهان معروف کلامی هست اما وقتی که سخن از خلافت است در فرهنگ قرآن انسان خلیفةالله هست نه تنها خلیفهٴ خداست که جامعه را اداره کند بلکه خلیفهٴ خداست هم اصلاح جامعه را به عهده بگیرد، هم تعلیم ملائکه را به عهده بگیرد مثل اینکه آنها هم یک آموزش و پرورشی دارند مسئول آموزش و پرورش فرشته‌ها هم باید انسان باشد و هم بهشت‌سازی را به عهده می‌گیرند آنچه که از قرآن برمی‌آید اضلاع سه‌گانهٴ این مثلث است که ما چرا به انسان کامل یا به عنوان ولیّ، وصیّ، نبیّ، خلیفةالله نیازمندیم؟ برای سه جهت یکی اینکه این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾که تأمین علمیِ جامعه به عهدهٴ انبیاست دربارهٴ فرشته‌ها هم هست فرشته‌ها هم معلّم می‌خواهند آن فصل خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبیای الهی است نه تنها فصل خصومت در دستگاه قضایی به عهدهٴ انبیاست بلکه حلّ خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبیاست.

پس ما نیازمند به نبیّ هستیم هم برای رفع نیازهای اجتماعی بشر، هم برای رفع نیازهای علمی فرشته‌ها، هم برای تأمین ساخت و ساز بهشت، خب بالأخره بهشت را چه کسی باید بسازد؟ باید بشر بسازد دیگر مهندسی‌اش چیست؟ معماری‌اش چیست؟ مصالح ساختمانی‌اش چیست؟ راه‌حلّش چیست؟ چطوری ما بهشت را بسازیم؟ چگونه ما غُرف مَبنیهٴ ابدی بسازیم که هرگز ویران نشود؟ چگونه درختی غرس کنیم که ابدالدهر از بین نرود و هر وقت خواستیم میوه بدهد؟ اینها باید به ما بگویند وگرنه بهشت طبق بیان نورانی خود ائمه(علیهم السلام) که فرمودند: «الجنّة قیعان» زمین بهشت صاف است چیزی در آن نسیت این شما هستید که دارید برای آن بهشت خانه می‌سازید و درخت می‌کارید و چشمه می‌جوشانید که ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾[18] ، خب.

پس آنچه که در کتابهای حکمت و کلام است یک سوم این مجموعهٴ عظیم است این دائرةالمعارفی است که قابل قیاس نیست با آنچه که در کتابهای حکمت و کلام است آنها می‌گویند بشر پیغمبر می‌خواهد برای اینکه مدنی‌ بالطبع است و قانون می‌خواهد اما قرآن می‌گوید بشر پیغمبر می‌خواهد برای اینکه وجود پیغمبر لازم است برای اینکه هم بشر را تأمین کند، هم ملائکه را تأمین بکند هم به مردم یاد بدهد چطوری در دنیا زندگی کنید و چطوری بهشت را بسازید این کارها به وسیلهٴ خلیفةالله هست و این کار فقط از انسان ساخته است قهراً از ضمیمه‌کردن آیه محلّ بحث که دارد ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ که این به تعبیر سیدناالاستاد ناظر به موجودات عالم کُوْن است یعنی نسبت به گیاهان و حیوانات و موجودات عالم مشهود و محسوس مادی و جِرمی و هم به شهادت بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» انسان نسبت به کلّ سماوات و ارض افضل است و هم نسبت به ملاحظهٴ بخشهای اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[19] بعد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[20] بعد ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[21]

که آن می‌شود معلّم ملائکه قهراً انسان نه فردِ انسان در انسان حقیقتی هست، افرادی هستند که افضل علی الجمیع‌اند بالقول المطلق و آن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اهل‌بیت است، انبیای الهی‌اند، مرسلین‌اند، اولواالعزم‌اند این‌گونه از بزرگان اینهایی که معلم ملائکه‌اند، معماران بهشت‌اند و سازندگان عالم طبیعت هستند.

فتحصّل که از خود این آیه به تنهایی ما بخواهیم استفاده کنیم که انسان از جمیع ما سوی‌الله بر جمیع ما سوی‌الله رُجحان دارد و افضل از همه است کار آسانی نیست اما وقتی تحلیل بکنیم بگوییم که این آیه ناظر به همان موجودات حیوانی و موجودات مکتوم و امثال ذلک است که فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ﴾[22] آنها هم مثل شما هستند اُممی هستند مثل شما آن وقت این آیه می‌خواهد بفرماید انسان از همه آنها بالاتر است ولی به ضمیمهٴ بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» انسان از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است به ملاحظهٴ بخش اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» انسان از همه ملائکه افضل است، بنابراین اگر روایاتی دارد که انبیا(علیهم السلام)، اهل‌بیت(علیهم السلام) افضل از ملائکه هستند این از مجموعه این آیات به خوبی برمی‌آید.

مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «سجده»، «فصلت» و مانند آن این بخش را در قرآن ما زیاد می‌بینیم که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[23] ، ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ وقتی من این را تسویه کردم، بدن او را مستوی‌الخِلقه کردم و ساختار بدنی او را تأمین کردم اعضای درونی و بیرونی او را ساختم نه به صورت یک سرامیک دستی بلکه دستگاه گوارش به او دادم، مغز دادم، قلب دادم همه اعضا و ساختار درونی و بیرونی او را تأمین کردم ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ روح را در او دَمیدم و به او افاضه کردم برای او سجده کنید که این می‌شود مسجودٌله شما، خب.

این با آن روایاتی که دارد «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد» با آنها هماهنگ است معلوم می‌شود روح انسان قبلاً بود و ذات اقدس الهی روح را که جدای از انسان است به انسان متعلّق کرد. اما در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که تطوّرات این خلقت را ذکر می‌کند ظاهرش این است که روح تکامل‌یافتهٴ همین نشئهٴ طبیعی بدن است آیه یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این است ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ این برای اصل انسان، نسلش از نطفه است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[24] یعنی همان را ما چیز دیگر کردیم این با حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء هماهنگ است نه اینکه چیز دیگر از خارج آوردیم همان را چیز دیگر کردیم نه اینکه «أعطیناه شیئاً آخر» این ضمیر به همان مخلوق قبلی برمی‌گردد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[25] او را چیز دیگر کردیم نه اینکه چیز دیگر به او دادیم.

بنابراین آن آیه با روایات «خَلق الله الأرواح» هماهنگ است، این آیه با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا هماهنگ است که باید در مسئله معرفت نفس اینها جمع‌بندی بشود چه اینکه این کار را کردند آن روایات را حمل کردند بر نشئهٴ عقلی انسان که قبل از بدن بود، این را حمل کردند بر نشئهٴ لفظی خب، بنابراین همین را ما متحوّل کردیم به صورت چیز دیگر درآوردیم و همین می‌شود خلیفهٴ خدا.

مطلب دیگر در جریان خلافت است که ارزش انسان به همان خلیفةالله بودن است. در جریان خلافت ملاحظه فرمودید آن روایاتی که بخش‌اش در نهج‌البلاغه وجود مبارک حضرت امیر هست بخش‌اش هم در جای دیگر یک خلافت متقابلی بین خدا و بندهٴ اوست. بخش رسمی خلافت این است که انسان خلیفةالله هست ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[26] این معنا دارد محتاج به توضیح است که چگونه انسان خلیفةالله می‌شود و دشوار هم هست. بخش دیگر که در نهج‌البلاغه و در بخشهای روایی ائمه(علیهم السلام) است این است که خدا خلیفهٴ انسان است خدا خلیفهٴ انسان باشد از بعضی از جهات قابل درک است یعنی انسان در خیلی از موارد حضور ندارد کسی باید باشد در غیاب او کار او را انجام بدهد این دعای سفری که در نهج‌البلاغه هست همین است که مستحب است مسافر هنگام سفر این دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ وَ لاَ یَجْمَعُهُما غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً»[27] انسان مستحبّ است وقتی خواست سفر کند بگوید خدایا همراه من باش مرا در سفر حفظ کن، در غیاب من نزد بچه‌های من خلیفهٴ من باش که اینها را اینجا حفظ کنی و این کار فقط از تو ساخته است برای اینکه آنکه نزد بچه‌های ماست با ما نیست، آنکه با ماست نزد بچه‌های ما نیست «وَ لاَ یَجْمَعُهُما غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً»[28]

این معنا حالا یا تعارف هست یا تعبیرات دیگر بالأخره قابل درک هست برای اینکه انسان در بعضی از موارد غیبت دارد و چون حضور ندارد کسی باید باشد در غیاب کار او را انجام بدهد اما درباره ذات اقدس الهی ترسیم خلافتش بسیار دشوار است برای اینکه نه ذات اقدس الهی غیبت دارد و نه خِفایی دارد و نه در جایی عجزی دارد کجاست که او نیست تا انسان بتواند کار او را انجام بدهد او اگر غیبتی ندارد، اگر او خفایی ندارد، اگر او تعطیلی در کار او نیست در همه جا هست دیگر خلافت معنایش چیست؟

توضیحش می‌تواند این امر باشد او که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ﴾ است اگر او ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ﴾ است خلافت هم نظیر نبوّت، نظیر رسالت مقوله به تشکیک است درجاتی دارد دربارهٴ نبوّت و رسالت دو آیه بحثش گذشت که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾[29] یک، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾)[30] دو، انبیا با هم متفاوت‌اند، مرسلین با هم متفاوت‌اند این یک تفاوت درون‌گروهی است بر خلاف فضیلت انسان نسبت به غیر انسان که یک فضیلت برون‌گروهی است یک وقت می‌گوییم این نوع نسبت به انواع دیگر افضل‌اند، یک وقت می‌گوییم در بین خود انبیا بعضهم نسبت به بعض افضل‌اند. اگر نبوّت درجاتی دارد، رسالت درجاتی دارد خلافت هم بشرح ایضاً [همچنین] بعضیها خلیفه‌اند در یک محدودهٴ خاصّی خلیفةالرازق‌اند، خلیفةالشافی‌اند، خلیفةالقابض‌اند، خلیفةالباسط‌اند بعضیها خلیفةالمحیط‌اند اگر خلیفةالمحیط شدند اگر ذات اقدس الهی همه‌ جا حضور دارد این شخصی که خلیفهٴ محیط است هم باید همه جا حضور داشته باشد هم بتواند در ملأ اعلا فصل خصومت کند، هم در جوامع بشری فصل خصومت کند، هم در بهشت بهشتیها را باشد هم در صحنهٴ قیامت آنجا خلافت الهی را إعمال بکند هم در ملأ اعلا و این در انسان کاملی مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قابل تصوّر است خلیفهٴ خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ﴾ [31] است و «مع کل شیء» هست با همه اشیا هست لا بالممازجه چنین انسان کاملی که همه جا حضور داشته باشد با انبیا باشد، با مرسلین باشد، با احیا باشد، با اموات باشد، با برزخیها باشد، با اهل دنیا باشد، با اهل آخرت باشد چنین انسان کاملی می‌شود خلیفهٴ مطلق، وگرنه خلیفهٴ مطلق نخواهد بود آنکه صادر اول است یا ظاهر اول است او می‌تواند خلیفهٴ خدا باشد بالقول المطلق. فتحصّل که انسان در بخش جسمش حُکم خاصّی دارد که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کردیم و در بخش روحش حُکم خاصّی دارد که بخشی از اینها در همان سوره آمده، بخشی هم در سورهٴ دیگر.

مطلب دوم اینکه آیاتی که مربوط به روح است بخشی از اینها با خلقت روح قبل از بدن هماهنگ است، بخشی از اینها با تحوّل جوهری و جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن و مانند آن مناسبت‌تر است که دارد ما همان را چیز دیگر کردیم نه اینکه به انسان چیز دیگر دادیم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[32] نه ﴿أعطیناه خلقاً آخر﴾.

مطلب سوم هم این شد که اگر انسان بر اساس همین جنبهٴ حیوانی‌اش فکر بکند خدای سبحان می‌فرماید که همه آنچه که می‌بینی از تو بزرگ‌تر و شریف‌تر و امثال ذلک، بر اساس جنبهٴ الهی‌اش و روحانی‌اش و مجرّد نفسش فکر بکند کاری از او ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست در بین همین انسانها کسانی‌اند که نه تنها کاری از او ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست از ملائکه هم ساخته نیست نه تنها از ملائکه ساخته نیست بلکه ملائکه باید از او فرابگیرند که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[33]

بنابراین اگر روایاتی وارد شده است که ملائکه افضل نسبت به انسان هستند این فی‌الجمله درست است نه بالجمله، اگر گفته شد انسانها افضل از ملائکه هستند این هم فی‌الجمله درست است نه بالجمله برای اینکه همه انسانها که از ملائکه بالاتر نیستند بعضی از انسانها همانهایی هستند که فرمود: (﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[34] است یا ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[35] است و مانند آن اینها را ما باید هر کدام را در مقطع و موطن خاصّ خودشان ارزیابی بکنیم و نگوییم انسان بالقول المطلق افضل است و اینها و دربارهٴ هیچ مخلوقی هم ذات اقدس الهی به عنوان ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[36] نفرمود مگر درباره انسان، اینکه دربارهٴ انسان فرمود: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» که در سورهٴ مبارکهٴ ﴿مؤمنون﴾ آمده این به مناسبت آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است وگرنه آن بخش اول که (﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[37] تا اینجا که در گوسفند و غیر گوسفند هم یکی است آنها هم همین را می‌گویند این دیگر (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) ندارد که، اما از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ این «فاء» تفریع بر این جملهٴ اخیر است نه بر آن قبیلها «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» پس اگر انسان احسن‌المخلوقین نباشد خدای او هم احسن‌الخالقین نخواهد بود اگر ذات اقدس الهی احسن‌الخالقین می‌شود برای اینکه انسان را چیز دیگر کرده است آن قدر این حقیقت پیچیده است که نفرمود ما او را چه چیزی کردیم فرمود یک چیز دیگر کردیم آن همان است که اگر کسی خودش را بشناسد خدای خود را یقیناً می‌شناسد و ما در اضطرار و امثال ذلک مفهوم را درک نمی‌کنیم چون مفهوم را الآن هم درک می‌کنیم در حال عادی هم درک می‌کنیم التجا هم نداریم کسی به مفهوم دل نمی‌بندد مفهوم «ربّما»، مفهوم «الٰهمّا» به مصداق گُنگ هم متوسّل نمی‌شویم در آن حالت غرق و احساس خطر ما یک حقیقت شفّاف و روشنی را اول می‌بینیم بعد به او سر می‌ستاییم در آستان او سر می‌ساییم از او کمک می‌خواهیم به او امیدواریم اینکه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾[38] شد یعنی «عرفوه معرفة ایقانٍ» اولاً، بعد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ ثانیاً نه اینکه به مفهوم «الهمّا» مفهوم به درد آن انسان غریق نمی‌خورد او به مفهوم امیدوار نیست مفهوم در حال عادی هم هست.

 

پرسش:...

پاسخ: آنها هم همه اینها در نشئهٴ دیگر بودند دیگر چون ذات اقدس الهی اول اشیا را علم داشت ﴿أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ بعد آفرید در همان نشئه که اشیا حضور داشتند ذات اقدس الهی به خصوصیّات همه مخصوصاً وجود مبارک صدیقهٴ کبرا آگاهی داشت آن نشئه طوری بود که اگر حضرت به هر اموری امتحان می‌شد پاسخ مثبت می‌داد و همان نشئه به عالم طبیعت و دنیا تنزّل کرده است اینجا هم همین طور شدند دیگر امتحان آن نشئه مناسب با همان نشئه است البته، وگرنه آنجا دار تکلیف نیست، امتحان مصطلح نیست امتحان مصطلح اینجا که ﴿وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ آنجا چیز دیگر است اینکه مثلاً دارد ما در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که ﴿أَنزَلَ لَکُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾ ما این هشت جُفت انعام را گاو وحشی و اهلی، مذکّر و مؤنّث، حلال و حرام، دریایی و صحرایی برای شما آفریدیم این را می‌فرماید ما از بالا برای شما نازل کردیم ﴿أَنزَلَ لَکُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾ یا ﴿أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾[39] اینکه در آنجا بود که همین آهن سنگین و وَزین نبود که اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بحثش گذشت ﴿إِن مِّن شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ [40] هر چیزی خزائنی دارد نه یک مخزن، نه یک خزینه «إنْ مِن شیء إلاّ عندنا خزینته» نیست، «مخزنه» نیست ﴿إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ آن مِن شیء است یعنی «لکلّ شیء خزائن» نه مجموع برای مجموع است «لکل شیء خزائنه» چندین مرحله هست از هر مرحله عبور می‌کند تا به اینجا برسد آهن از آنجا آمده، این حیوانات از آنجا آمدند آهن از آنجا آمده برابر سورهٴ مبارکهٴ «حدید» این حیوانات از آنجا آمده برابر سورهٴ مبارکهٴ «زمر» (أَنزَلْنَا) به معنی «خَلقنا» نیست (أَنزَلْنَا) به معنی (أَنزَلْنَا) است معلوم می‌شود آنجا وجود داشتند مناسب با آنجا احکامی داشتند حِکَمی داشتند بعد وقتی تنزّل کردند ... معصومین هم همین طور هستند آنجا که هستند با وجود نوری موجودند که ذات اقدس الهی می‌داند که اینها اگر وارد نشئهٴ طبیعت بشوند به هر امری امتحان بشوند پیروزمندانه از امتحان سربرمی‌دارند، خب.

اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ بعد (﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ این نشان می‌دهد که احسن‌المخلوقین شدن انسان به مناسبت همین احسن‌الخالقین بودن اوست.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، همین است دیگر وگرنه این بلال حبشی با آن طاووس و تیهو که قابل قیاس نیست این انسان ولو به صورت بلال حبشی دربیاید این ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ است که روحی که ذات اقدس الهی به او عطا کرده است همان احسن تقویم‌ بودن او باعث می‌شود که احسن‌المخلوقین است و احسن‌المخلوقین بودن انسان کاشف از آن است که ذات اقدس الهی احسن‌الخالقین است (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) احسن‌الخالقین، احسن‌المخلوقین دارد، احسن‌الصوَرکم دارد، احسن تقویم دارد و مانند آن، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، همان اینکه گفته شد دشوار است برای اینکه غیبتی ندارد. در جریان خلافت الهی انسان محتاج است که خلیفهٴ خدا باشد نه خدا محتاج است که خدا خلیفهٴ او باشد در همین قُرب نوافل که این را هم مرحوم کلینی نقل کرد هم در کتب اهل سنّت آمده است انسان به جایی می‌رسد که ذات اقدس الهی زبان او می‌شود، چشم او می‌شود، گوش او می‌شود و در قرب فرایض گرچه این روایاتش در کافی و اینها نیست انسان به جایی می‌رسد که زبانِ بی‌زبانی خدا می‌شود درباره وجود مبارک حضرت امیر هست که «عین الله» هست، «ید الله» هست. بخشی از این روایات را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق نقل کرده از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که «أنا عین الله»، «أنا جَنب الله»[41] و مانند آن. در قُرب فرایض انسان چشمِ بی‌چشمی خدا می‌شود در قُرب نوافل ذات اقدس الهی زبانِ انسان می‌شود ولی چه قُرب فرایض، چه قرب نوافل همه این بحثها در فصل سوم است چون آن دو فصل یعنی مقام هویّت مطلقهٴ ذات و مقام صفات ذات که عین ذات است بالقول المطلق منطقهٴ ممنوعه است احدی به آنجا راه ندارد در همین وجه‌الله است، فیض‌الله است، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است که مقام ظهور خدا، فیض خدا، عنایت خداست که همین دارای کرامت و شرافت و جلال است، همین که دارای کرامت و جلال است انسان را کریم کرده است اگر دارد ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ ما انسان را مُکرّم کردیم به او کرامت دادیم برای آن است که وجه خدا کریم است در جریان کرامت وجه الهی ذات اقدس الهی هم وجه خدا را کریم می‌داند، هم خود مقام ربّ را مقام کریم می‌داند در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» ملاحظه می‌فرمایید آیه سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» این است که ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾[42] ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ نه «ذِی‌الجلال» نه اینکه ربّ ذی‌الجلال است، وجه ذی‌الجلال است و این صحیح نیست که بگوییم از سِنخ نعت مقطوع است و «هو» در تقدیر است و «هو» را به ربّ برگردانیم بگوییم «هو» یعنی ربّ ذو‌الجلال است، خیر خود این «ذو» صفت است و متعلّق می‌شود مرتبط می‌شود به وجه چه وجه خدا دارای جلال اکرام است همین وجه جلیل و با جلال همین وجه کریم و با اکرام انسان را کریم کرده است البته این کرامتها به مقام بالاتر هم وابسته است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» در بخش پایانی این‌چنین آمده است یعنی آیهٴ 78 سورهٴ «الرحمن» این است که ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾ که اینجا مجرور است ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾ که این ربّ ﴿ذِی الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ است، خب آنجا که فرمود: ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾[43] آن وجه دارای جلالت و اکرام است همان وجه‌الله انسان را کریم کرده است اگر کسی وجه‌الله شد «وجیها عند الله» و من المقرّبین شد می‌شود کریم اگر دربارهٴ وجود مبارک امام مجتبی گفته می‌شود کریم اهل‌بیت است یا درباره وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) گفته می‌شود کریم است یا دربارهٴ این بی‌بی(سلام الله علیها) گفته می‌شود کریمهٴ اهل‌بیت است برای اینکه اینها با وجیه عندالله‌اند، وجه‌الله‌اند و من المقرّبین‌اند اگر کسی وجه‌الله شد، وجیه عندالله شد چون وجه‌الله، ذوالجلال والاکرام است اینها هم جلیل‌اند، هم کریم اگر شدند و مثل آنکه درباره حضرت عیسی(سلام الله علیه) آمده ﴿وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾[44] که اینها وقتی وجیه شدند وجه‌الله با جلالت همراه است، وجه‌الله با اکرام همراه است اینها می‌شوند کریم آن وقت کرامت اینها در فضایل علمی و عملی اینها تعبیه شده است و منشأ پیدایش کرامتهای دیگر هم خواهد بود.


[7] سوره قیامت، آیه37.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo