< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ارث

در جريان ارث بنا شد که اول آيات نوراني سوره مبارکه «نساء» تا حدودي بازگو و تفسير اجمالي آن ارائه شود و بعد آن بحث‌هاي فقهي بيان شود، تا حدودي ـ الحمدلله ـ اين کار شد؛ لکن اين بحث که موجب ارث چيست، سبب ارث چيست، اينها بايد که به مبدأ قابلي برگردد نه به مبدأ فاعلي، وگرنه آنچه را که به عنوان فاعل و مؤثر اثر دارد خود حکم خداي سبحان است که مي‌فرمايد: ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾[1] يا ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُمْ﴾ و مانند آن[2] اين‌طور نيست که مرگ «بما أنه موتٌ» نظير بيع و شراء باشد که عامل نقل و انتقال باشد که مال را جابجا کند، يا نسب و سبب هر کدام از اينها به نوبه خودشان در انتقال مال از جايي به جايي اثربخش باشند، فقط سبب قابلي‌اند يعني اين شخص قابل اين است که مال ميّت به او منتقل شود و ديگري قابل نيست، سبب قابلي است، فاعل همان خداي سبحان است که حکم مي‌کند به اينکه مال از اين شخصي که مال را ترک کرد و فعلاً مالکي ندارد، مالک اين مال فعلاً فلان نسب يا فلان سبب است.

مطلب بعدي اين است که تعبير به سبب يا موجب، به معناي مبدأ فاعلي نيست بلکه به معناي مبدأ قابلي است.

مطلب ديگر اين است همان‌طوري که در جاهليت ديروز، «دعي» يعني فرزندخوانده ارث مي‌برد ولي کار باطلي بود، در پسرخوانده‌هاي امروز هم نمي‌شود براي اينها شناسنامه گرفت و اينها را وارث قرار داد؛ مثلاً کسي برود در جايي که «دار الأيتام» است بچه يتيمي را بياورد براي او شناسنامه صادر کند او را فرزند خود بداند و اين بچه يتيم وارث او شود. «دعي» يعني فرزند‌خوانده چه در سابق و چه در لاحق نمي‌تواند ارث ببرد و اگر کسي خواست شناسنامه بگيرد بايد اين مطلب را تذکر بدهد. نعم! در زمان حيات خود مي‌تواند مال را به او صلح کند، هبه کند و مانند آن؛ اما او را به عنوان وارث شرعي خود با اين شناسنامه‌گيري و مانند آن نمي‌تواند. ممکن است فعلاً افرادي باشند بشناسند اما بعد از اينکه اين کودک به پنجاه ـ شصت سال رسيد و همه آنها مُردند ديگر نمي‌دانند که اين شخص واقعاً فرزند او است يا نه! مخصوصاً اگر مسافرت کرده باشد اينها شناسنامه را مي‌بينند مي‌گويند پدر فلان کس و مادر فلان کس است. بنابراين نه در جاهليت آن کار صحيح بود نه اکنون، حالا اگر کسي ترحّم کند و به کسي کمک کند در زمان حيات خودش مي‌تواند کمک کند براي او خانه بسازد، زندگي تهيه کند؛ ولي شناسنامه بگيرد به طوري که بعد از مرگ او اين شخص وارث شود، اين مشروع نيست. اولاً بعد از مرگ، انسان سِمتي ندارد و هيچ حقي ندارد، ثانياً اگر هم باشد به ورثه و سبب و نسب مي‌رسد.

پس همان‌طوري که در جاهليت کهنه باطل بود در جاهليت نو هم باطل است.

مطلب بعدي اين است همان‌طوري که اثبات ارث براي غير وارث چه در جاهليت چه در کنون مشروع نيست، نفي ارث هم از وارث مشروع نيست؛ مثلاً کسي از پسر يا از دختر خود نامهرباني ديد بدعهدي ديد اينها را از ارث محروم کند، از ارث محروم کند يعني چه؟! بله ممکن بود در جاهليت از اين کارها شود که کسي بگويد فلان بچه‌ام ارث نبرد فلان دخترم ارث نبرد به او ارث ندهيد!

اولاً اين کار برخلاف شرع است؛ ثانياً اينکه توزيع ارث در اختيار شخص نيست، اگر انسان ثُلثي براي خودش معين کرد که کرد، وگرنه حتي نسبت به ثُلث هم حق ندارد، او وقتي مُرد رابطه مالي و مِلکي او به نحو سالبه کليه از مال کلاً قطع مي‌شود آن وقت در مال ديگري حق ندارد اين کار را بکند، اين يکي؛ و ثانياً ولو بر فرض در کار ديگري بتواند در صورتي که ديگري اجازه بدهد ورثه اجازه بدهند، اين کار خلاف شرع است که انسان برخلاف آيات قرآن کريم بيايد يک ثابتي را نفي کند يا يک منفي را ثابت کند. همان‌طوري که دعي، ادعيا، فرزندخوانده وارث نيستند فرزند را هم نمي‌شود از ارث محروم کرد، و چون اين کار خلاف شرع است همان‌طوري که ابتدائاً مشروع نيست شرط در ضمن عقد هم مشروع نيست چون شرط بايد مشروع باشد. درست است که «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[3] و «أوفوا بالشروط» و مانند آن آمده؛ اما در کنار آن آمده مگر شرطي که «حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً»[4] شرطي که خلاف شرع باشد آن شرط نافذ نيست ولو در ضمن عقد مطرح شود.

بنابراين اين دو تا کار هيچ کدام مشروع نيست؛ نه وارث را مي‌شود از ارث محروم کرد، نه غير وارث را مي‌شود وارث کرد. اگر کسي بخواهد از ثُلث خود مي‌تواند چيزي به اين بچه يتيمي که او را از «دار الايتام» آورد بدهد يا در زمان حيات خود مي‌تواند نيازهاي او را تأمين کند؛ چه اينکه وارث را هرگز با وصيت و مانند آن، نه مي‌شود ارث او را نداد و نه مي‌شود ارث او را کم کرد بعد بگويد که مثلاً به فلان دو پسر اين قدر کمتر بدهيد يا به فلان دختر اين قدر کمتر بدهيد يا بيشتر بدهيد. نعم! از ثُلث خود حق دارد بعضي را بر بعضي ترجيح بدهد؛ اما از غير ثُلث حق ندارد بگويد اين مال را به عنوان ارث تقسيم کنيد مثلاً اين را به آن پسر بدهيد اين را به اين دختر، با اينکه تفاوت است. پس اگر خودش در زمان حيات خودش تقسيم کند که حق با او است چون مال او است؛ اما بعد به عنوان وصيت که وصيت کند اين ثُلث من سرجايش محفوظ است در راه خير مصرف کنيد اما مال‌ها را اين‌طوري تقسيم کنيد يا من اين‌طور تقسيم کردم اين زمين را به آن پسر بدهيد اين زمين را به اين پسر بدهيد يکي بيشتر بيارزد يکي کمتر بيارزد، اين مشروع نيست. يک وقت است نصيحت مي‌کند براي اينکه حرمت يکي محفوظ باشد زحمت ديگري محفوظ باشد راهنمايي مي‌کند، اين هدايت و راهنمايي است اين توزيع ارث نيست؛ اما يک وقت است که در دفترخانه به صورت رسمي توزيع مي‌کند که فلان زمين را به آن پسر بدهيد فلان زمين را به اين پسر بدهيد يکي بيشتر و يکي کمتر، اين بر اساس چه حسابي است؟! مشروع نيست!

بنابراين نه در اصل ارث نفياً و اثباتاً کسي حق دارد، نه در توزيع ارث زيادةً و قلّةً حق دارد. تمام حقوق در دو حالت است؛ يا در زمان حيات خود اين کارها را انجام بدهد چون مال خودش است، يا در سهم ثُلث خود بگويد اين ثُلث را که مال من است به آن يکي بيشتر بدهيد به آن ديگري کمتر، اينها سرجايش محفوظ است.

مطلب بعدي اين است اين طبقات چه طولي و چه عرضي مرزبندي شده است؛ لکن در تمام طبقات چه طولي چه عرضي، «من يتقرب بالأبوين» مقدم است بر «من يتقرب بالأب وحده»، اين در تمام طبقات است و حاجب هم است، يک؛ دوم اينکه اگر گفته شد ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ درباره خصوص اولاد است اين يک اصل کلي قرآني نيست که ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ يک وقت است ما مي‌گوييم اصل کلي اسلام اين است که «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ‌»[5] [5] بله اين اصل کلي است اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ اين «الف و لام»، «الف و لام» عهد است ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُم﴾، بله! اولاد ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ است اما نوه‌هاي دختري چطور؟ آن را روايات اهل بيت(سلام الله عليهم) فرمودند برادر و خواهر يکسان مي‌برند. اگر نوه دختري باشد چون سهم «من يتقرب بالميت» را مي‌برند و مادرشان دختر آن ميت است، سهم مادرشان به بچه‌ها و به نوه‌ها مي‌رسد و برادر و خواهر مساوي هم هستند. بله! اگر آيه اين چنين بود که ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ يک قاعده کلي بود؛ اما اين با «الف و لام»‌ عهد است و در کنار همان ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُم﴾ است و چون ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُم﴾ است، اين ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ بله درست است. بنابراين اگر آيه‌اي يا روايت مستقلي بود آن «علي الرأس»، چه قرآن ناطق بگويد و چه قرآن صامت بگويد، مي‌شود حجت الهي؛ اما اينکه اين چنين نيست بعد از اينکه فرمود: ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‌ أَوْلادِكُم﴾، فرمود مذکر دو برابر مؤنث مي‌برد لذا در نوه‌ها ـ نوه‌هاي دختري البته ـ مذکر و مؤنث را گفتند يکسان است. گاهي هم يک مؤنث حاجب مذکر است «کما تقدم»؛ اگر نوه أبويني باشد يعني مادر يا پدر او هر کسي باشد ارتباط أبويني به ميّت دارد، آن يکي فقط ارتباط أبي دارد، اين‌که نوه أبويني ميّت است دختر است آن‌که نوه أبي ميت است پسر است ولو دو پسر يا سه پسر، اين دختر جلوي ارث آن دو ـ سه تا پسر را مي‌گيرد چون «من يتقرب بالأبوين» مقدم بر «من يتقرب بالأب وحده» است.

بنابراين اگر ما چنين آيه‌اي يا روايت کلي داشتيم که ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ بله، و همين‌طور داشتيم که او مقدم است و نه تنها مقدم است بلکه محجوب هم اصلاً نمي‌شود، درست است؛ اما مسئله حاجب بودن جاي خاص خودش را دارد، مسئله دو برابر بودن حکم خاص و جاي خاص خودش را دارد، بعضي از جاهاست که «للأنثي مثل حظ الذکرين» است اين‌گونه است، يک جا هست که زن و أنثي حاجب مرد است. پس اين ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾ مرز مخصوصي دارد که «الف و لام» آن، «الف و لام» عهد است، نه «الف و لام» جنس که در همه موارد باشد.

مطلب بعدي اين است آنچه که در اين طبقات سه‌گانه گفته شد؛ يعني أبوان ـ «و إن علوا» نه ـ و أولاد «و إن نزلوا»، اينها طبقه اول‌ هستند طبقه دوم إخوه و أخوات و أجداد «و إن علوا»، اينجا أجداد «و إن علوا» طبقه دوم‌ هستند طبقه سوم هم که قرآن براي اينها سهمي و فرضي را مشخص نکرده است، «من لا فرض له» است برابر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ [6] ارث مي‌برند. اينها طبقات وارث‌اند «و لا غير». اگر فقط يک نفر از اين سه طبقه مانده است، کل ارث به او مي‌رسد «إما بالفرض أو بالقرابة أو بالرّد»، به هر حال «لا وارث» نيست تا ما بگوييم که سهم او را امام مي‌برد، وارث دارد منتها اين ورثه را به پنج قسم تقسيم کردند که سه قسم آن خيلي شفاف و روشن است بعضي‌ها هستند ‌که در قرآن خدا فرمود سهم او اين است «بالفرض» مشخص کرده است مثل زوجه، همان يک هشتم يا يک چهارم است بقيه مال ساير ورثه است بعضي‌ها هستند دو تا سهم دارند: يکي «بالفرض» است و يکي هم «بالرّد» مثل مادر و بعضي‌ها هستند فقط «بالقرابة» است سهمي براي آنها در قرآن مشخص نکرده است. پس چه هم از فرض ببرند هم از ردّ؛ يا از خصوص فرض ببرند «و لا ردّ»، يا از خصوص قرابت ببرند «و لا فرض»، به هر حال وارث‌اند يا نسباً يا سبباً اگر چنين شخصي مُرد و فقط يک نفر از اينها را داشت، به تعبير اين بزرگواران يا «مناسب» بود يا «مسابب»، حالا تعبيري است که تقريباً رايج نيست ولي اينها در کتاب‌هاي فقهي دارند «مناسب» يعني در اثر نسب‌داشتن، «مسابب» در اثر سبب‌بودن است، يا سببي يا نسبي فقط تنها اين بود کل مال به او مي‌رسد و به امام نمي‌رسد زيرا امام وارث «مَنْ لا وَارِثَ لَه» [7] است ولي اين شخص وارث دارد حالا يا وارث نسبي يا وارث سببي، بنابراين سهمي به امام نمي‌رسد. در مسئله ولاي عتق يا ولاي ضامن جريره برابر آن قراردادي که کردند آنها هم البته سهم خودشان را مي‌برند آنها هم مقدم بر امام هستند و آنها، گاهي با شرط ذکر مي‌شود و گاهي بي‌شرط ذکر مي‌شود ولي بي‌شرط هم ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُم﴾[8] باشد، در آن هست، ولو شرط ارث نشود اينها سهماً ارث مي‌برند.

بنابراين تا اينجا اين مسائل کلي که مربوط به اين بخش از آيات قرآن کريم بود ذکر مي‌شود. جمع‌بندي و عصاره آن اين است که بعضي‌ها ارث نمي‌برند «بالفرض» که زوجه است، بعضي‌ها ارث نمي‌برند مگر به فرض و گاهي با ردّ احياناً سهمي دارند که اين مادر است، بعضي‌ها هم به فرض و هم به قرابت مي‌برند که پدر است و دختر و مانند اينها، برخي‌ها فقط به قرابت ارث مي‌برند که خواهر و أعمام و مانند اينها هستند، بعضي‌ها هستند که «بالولاء» ارث مي‌برند که حکم آن گذشت. اين احکام پنج‌گانه بود و متقرّب «بالأم» چه مذکر چه مؤنث يکسان‌اند و اگر وارث فرضي نداشت و شريکي نداشت همه مال، مال او است، چه مناسب باشد چه مسابب.

چون روز چهارشنبه است و پايان هفته است اين جمله نوراني قرآن کريم براي همه ما هشداري است و مژده‌اي هم به همراه دارد آنها را هم مطرح کنيم. خداي سبحان اين آيات الهي را که فرستاد به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و به انبياء اينچنين فرمود که اين را براي مردم بخوان! امر کرد. [9] [10] هم به امت‌ها اسلامي و امم ديني اعلام کرد که اين پيامبر ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ﴾ [11] [12] [13] آياتش؛ هم به فعل مضارع اين تلاوت را به پيغمبر نسبت داد، هم به صورت امر به پيغمبر دستور داد که تلاوت کن، پس اين آيات الهي به گوش همه رسيد؛ ولي در سوره مبارکه «انفال» آيه 23 دارد اگر خدا درباره بعضي‌ها خير مي‌ديد که اينها به هر حال آدم‌هاي خوبي‌اند، آيات الهي را به گوش اينها مي‌رساند ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم﴾ اگر خدا درباره اينها خير مي‌ديد آيات الهي را به گوش اينها مي‌رساند و رسانده است اگر کسي آيات الهي به او نرسد که حجت خدا بالغ نيست حجت خدا بايد برسد تا بالغ بشود اگر نرسيد که حجت خدا بالغ نيست. اين چيست که در اين آيه سوره «انفال» فرمود: ﴿لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم﴾ اگر چنانچه خدا خيري در آنها ببيند اينها را به گوش آنها مي‌رساند؟ «سماع» يک اصطلاحي است بين اهل معرفت و اخلاقيون و يک اصطلاحي هم هست بين هنرمندان که آنها سماع را به همان وضع مي‌دانند شعرهاي خوب مي‌خوانند و حالت‌هايي هم داشته باشند مي‌گويند «سماع»؛ اما آنکه مرحوم خواجه عبدالله انصاري در متن منازل السائرين، بعد مرحوم ملا عبدالرزاق کاشاني(رضوان الله عليه) در شرح منازل السائرين ذکر کردند «سماع» يکي از مسائل اخلاقي و مسائل تربيتي است. [14] [15] [16] پس سماعي که آن‌گونه از اهل هنر، آوازه‌خواني مي‌گويند

حشر محبان علي با علي     ٭٭٭ حشر محبان عمر با عمر[17]

آن سماع برای آنهاست؛ اما سماعي که اخلاقيون مي‌گويند همين آيه نوراني سوره مبارکه «انفال» است، خود خواجه عبدالله انصاري اين آيه سوره مبارکه «انفال» را در بحث «سماع» ذکر مي‌کند.

بنابراين «سماع» يک اصطلاحي بين اهل معرفت است و يک اصطلاحي هم بين هنرمندان است؛ آنجا که سخن از خواندن و آواز خواندن و دف و ني و مانند آن است، آن مجلس سماع آنهاست اما آنجا که جاي تفسير و تأويل و عمل به دستورات ديني است اصطلاح سماع اهل معرفت و اخلاقيون است. مرحوم جناب خواجه عبدالله انصاري اين آيه ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم﴾ در بحث «سماع» ذکر مي‌کنند؛ بحث ذکر چيست، بحث سماع چيست، بحث يقظه چيست و مانند آن. «سماع» مسئله آوازخواني و مانند آن نيست، اين آيه چه مي‌خواهد بگويد؟ اگر خدا در يک کسي خير ببيند إسماع مي‌کند يعني به سمع او مي‌رساند، «أَسمَعَهُ» يعني «جَعَلَهُ سميعاً» او را شنوا مي‌کند. اگر انسان نشنيده باشد که حجت خدا بر او تمام نيست. سرّش آن است که «سماع» و «سميع» چه در قرآن کريم چه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) به دو تفسير است: يکي همين معناي ظاهري حسي است که «سميع» يعني شنوا ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ﴾[18] [19] [20] گوش به شما داد تا بشنويد، چشم به شما داد تا ببينيد، اين معناي «سميع» است؛ فلان شخص أصم است ناشنواست، فلان شخص سميع است مثل اينکه بگوييم فلان شخص أعمي است فلان شخص بصير است، اين يک معنايي است که چه در قرآن چه در روايات، چه در عرف چه در لغت رايج است. يک معناي دقيقي است که اين معناي دقيق، هم درباره خدا بکار برده مي‌شود، هم درباره اهل بيت(سلام الله عليهم) و هم ما هم موظف هستيم و آن سميع بودن که ما در تعبيرات عرفي مي‌گوييم که فلان شخص حرف ما را گوش مي‌دهد، فلان شخص حرف مي‌شنود، فلان شخص حرف نمي‌شنود، اين يعني ترتيب اثر نمي‌دهد. به ما بگويند که شما با فلان شخص در ميان بگذاريد که اين کار را انجام بدهد ما مي‌گوييم آن آقا حرف ما را مي‌شنود اين آقا حرف ما را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر دادن است اين معناي عرفي است. همين معنا را ما از کتاب و سنّت گرفتيم چه اينکه ديگران هم همين را دارند ولو اهل کتاب و سنّت نباشند. خدا مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! که اين ايام، ايام رحلت ايشان است، ايشان به خوبي اين سلسله مسائل را تحليل مي‌کرد. مي‌فرمود ما اين ادعيه‌اي که مي‌خوانيم در پايان اين دعاها دليل آن را هم ذکر مي‌کنيم مثل پايان آيه که پايان هر آيه اسمي از اسماي الهي باشد اين اسم ضامن مضمون آن آيه است يعني اگر کسي خواست استدلال کند اين اسم را مي‌تواند حدّ وسط قرار بدهد و مضمون آيه را با اين اسم ثابت کند حالا گاهي يک اسم گاهي دو اسم در پايان آيه ذکر مي‌شود که اين حدّ وسط برهان آن آيه است. در بعضي از تعبيرات قرآني اين چنين است، در بعضي از روايات و ادعيه اين چنين است بعد از اينکه دعا کرديم مي‌گوييم ربّنا «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء»[21] يعني تو حرف بندگان خود را گوش مي‌دهي! او غيبت را هم مي‌شنود فحش را هم مي‌شنود اما وقتي مي‌گوييم «سَمِيعُ الدُّعاء» نه يعني مي‌شنوي شنيدن فيزيکي باشد، چون او «بکل شيء سميع» است ولي وقتي مي‌گوييم تو دعا را مي‌شنوي مثل اينکه بگوييم فلان آقا حرف ما را مي‌شنود يعني ترتيب اثر مي‌دهد. همين معنا چه درباره عرف، چه درباره اهل بيت، چه درباره قرآن، چه درباره ذات اقدس الهي بکار مي‌رود. خدا حرف اينها را نمي‌شنود هر چه ناله بکنند نمي‌شنود با اينکه «بکل شيء سميع» است. خدا فلان دعا را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر نمي‌دهد، خدا دعاي بنده صالح را مي‌شنود يعني ترتيب اثر مي‌دهد. ما در ذيل بعضي از دعاها اين استدلال را داريم مي‌گوييم ربّنا «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء»، چون خودت گفتي ﴿ادْعُوني‌ أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾.[22] بنابراين شما دعا را گوش مي‌دهي، گوش مي‌دهي يعني چه؟ يعني اجابت مي‌کني. به اين معنا آيه سوره «انفال» معناي خاص خود را پيدا مي‌کند که ما خيلي حرف‌هاي خدا را مي‌شنويم اين آيات الهي را که مي‌خوانند مي‌شنويم اما آن سمع فيزيکي است اما اگر بخواهيم شنوا باشيم گوش بدهيم حرف خدا را، فرمود اين را ما به هر کسي نمي‌دهيم براي اينکه ما همه حجت‌ها را تمام کرديم. اگر بخواهيم به آن آقا گوش شنوا بدهيم بايد چهار تا کار خيري کرده باشد بخواهيم گوش شنوا بدهيم اين نعمت خاصي است اين را که نمي‌شنود به هر کسي داد ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم﴾ گوش شنوا مي‌دهيم، ديگر لازم نيست که آن مبلّغ چند بار بگويد همين که يک بار گفت او گوش شنوا دارد؛ مثل بچه‌هاي نافرمان، برادر نافرمان، عضو نافرمان، فاميل نافرمان، جامعه نافرمان! جامعه‌اي که فرمان را گوش مي‌دهد، يک بار که امامشان رهبرشان اهل بيت(عليهم السلام) که رهبران راستين ما هستند بگويند گوش مي‌دهند. فرمود ما اين نعمت را به هر کسي نمي‌دهيم، بله آن سمع را به گوش اينها مي‌رسانيم، همه کارها را ما کرديم همه نعمت‌ها را داديم ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ﴾ [23] همه اينها را داديم شما هم دو قدم بياييد بعد ما آن فيض را به شما مي‌رسانيم. اگر آن فيض را خدا بخواهد به کسي بدهد دو قدمي مي‌خواهد، آن فيض که نصيب هر کس نمي‌شود، فيض «روح القدسي» را به هر کسي نمي‌دهد. فرمود دو قدم شما بياييد بقيه ما آن شنوايي را به شما مي‌دهيم که اگر آيه‌اي تلاوت شود و مانند آن ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّدا﴾ اين کار را مي‌کند، اصلاً به رو مي‌افتد هر وقت آيات الهي تلاوت مي‌شود.

بنابراين دو قدم را آدم بايد برود تا آن ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾ [24] «سميع القرآن»، «سميع النجويٰ»، «سميع النداء» نصيب آدم شود و اين فيض الهي است که انسان طوري باشد همين که شنيد اطاعت مي‌کند؛ مثل اينکه بچه‌ها اين‌طورند برادرها اين‌طورند جامعه اين‌طورند. ما مي‌گوييم اين آقا حرف ما را نمي‌شنود ولو شما نصيحت مي‌کنيد خير او را مي‌خواهيد، خير جامعه را، خير نظام را مي‌خواهيد؛ ولي مي‌گويد او حرف ما را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر نمي‌دهد. اين ترتيب اثر دادن براي قلب است و گرايش قلبي است و خضوع ديني است اين نصيب هر کس نمي‌شود. فرمود اينها دو قدم بردارند اگر خدا خيري در اينها ببينند و عملي را ببيند، ما آن فيض را به آنها مي‌دهيم. براي آنها پيغمبر فرستاديم، قرآن فرستاديم، فرشتگان را فرستاديم اينها را حفظ مي‌کنند ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾،[25] خيلي از موارد است که مي‌گوييم خوش‌شانس بوديم، خوش‌شانسي چيست؟! يک عده‌اي هستند فرشته‌اند فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ فرشتگان زيادي هستند که حافظان آدم هستند که مشکلي پيش نيايد. اين همه نعمت! حالا آن نعمت‌هاي ظاهري که مشخص است اما اين نعمتي که به هر حال نعمت غيبي است فرمود اين‌طور نيست که حالا شما يک وقتي افتاديد همين‌طور سالمِ سالم مانديد! کسي شما را نگه داشت؛ فلان جا تصادف کرديد خدا نگه داشت، فلان جا افتاديد خدا نگه داشت، فلان جا لغزيديد خدا نگه داشت ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾. اين ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ﴾[26] اينها هم نگهبان‌اند هم مواظب‌اند که بنويسند، هم يک وقتي آدم مي‌لغزد دست او را مي‌گيرند. اينها يک باور قرآني مي‌خواهد، در حالي که عده‌اي مي‌گوييم شانس آورديم! وقتي انسان آن مبدأ غيبي را نبيند به خرافات پناه مي‌برد. اين همه نعمتي که کم نيست، خدمه‌اي از فرشته‌ها در اختيار انسان باشد که هر وقت بخواهد بلغزد دست او را مي‌گيرد؛ يک وقتي انسان مي‌خواهد يک حرفي را بزند اينجا جايش نيست فوراً مي‌بيند که يادش رفته است مي‌گويد چيزي مي‌خواستم بگويم يادم رفت او نمي‌داند که چه کسي از ياد او برده است! چيزي مي‌خواستم بگويم يادم رفته است، بله يادت رفته است اما چه کسي از يادت برده است؟ همه چيز به حساب دقيق است «يقول الاتّفاقُ جاهلُ السبب‌» اتفاقي در عالم باشد پيش‌بيني نشده باشد تصادف باشد گُتره باشد، هيچ نيست. خدا بزرگان ما را رحمت کند! فرمودند عالم اين‌قدر منظم است که اگر اين جهان به حرف در بيايد مي‌شود رياضيات، از بس منظم است؛ ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[27] است.

بنابراين اين نظم است حالا اگر بخواهد آن فيض خاص را به آدم بدهد ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم﴾، انسان مي‌شود «سَمِيعُ الدُّعاء» خوب گوش مي‌دهد؛ گوش مي‌دهد به حرف امام زمان، گوش مي‌دهد به حرف اهل بيت(سلام الله عليهم)، گوش مي‌دهد به حرف خدا و پيغمبر که ما اميدواريم همه ما جامعه ما امت اسلامي مشمول اين ﴿أَسْمَعَهُم﴾ باشيم ـ إن‌شاءالله‌الرحمن ـ.


[14] منازل السائرين، مرحوم ملا عبدالرزاق کاشاني(رضوان الله عليه)، ج1، ص46.
[15] شرح منازل السائرين، ج1، ص58.
[16] «نکتة السماع حقيقة الانتباه و هو علی ثلاث درجات ...».
[17] اشعار سلطان حسين ميرزا گورکانی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo