< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ارث

با عنايت و لطف پروردگار کتاب نکاح تمام شد و از اين جلسه کتاب شريف ارث را بر اساس متن شرايع مرحوم محقق شروع مي‌کنيم. مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) از کتاب ارث به عنوان کتاب فرائض ياد کردند گفتند: «کتاب الفرائض و النظر في المقدمات و المقاصد و اللواحق‌ و المقدمات أربع» [1] از کتاب ارث به عنوان کتاب فرائض ياد کردند براي اينکه در تعبيرات قرآن کريم از ارث به عنوان فرض ياد شده است يک سلسله مقدماتي دارد، يک سلسله مطالب اصلي و يک سلسل لواحق؛ لذا اين سه مرحله را بايد طي کرد.

در مقدمات، مقدمه أولي اين است که موجب ارث چيست؟ گرچه در شروح آمده و ـ به خواست خدا ـ روشن مي‌شود که «الإرث ما هو»؛ اما ايشان اين چنين بيان کردند که «سبب الإرث ما هو». اول بايد معلوم ‌شود که ارث چيست، بعد معلوم شود که سبب ارث چيست، بعد معلوم شود مورِّث کيست وارث کيست و مانند آن؛ ولي ايشان در مقدمات فرمودند مقدمه أولي در موجبات ارث است که چه چيزي باعث ارث مي‌شود و چه چيزي باعث ارث‌بري مي‌شود، در حقيقت وارث کيست.

فرمودند: «و هي إما نسب و إما سبب‌» موجبات ارث يا نسب است مثل پدري و پسري و جدّ و عمو و خاله و دايي و مانند آن که اينها موجبات ارث است که باعث مي‌شود شخص به وسيله اين نسب ارث ببرد، يا سبب است مثل زوجيت است، ولاي عتق است، ولاي امامت است و مانند آن. فرمودند «و هي إما نسبت و إما سبب» موجبات ارث است.

سبب را فرمودند مراتب ثلاثه است: «الأولى الأبوان و الولد و إن نزل»، مرتبه ثانيه «الإخوة و أولادهم و إن نزلوا و الأجداد و إن علوا»، مرتبه ثالثه «الأخوال و الأعمام». در مرتبه أولي کمال اين دقت را رعايت کردند فرمودند در مرتبه أولي کسي که ارث مي‌برد پدر است و مادر و فرزند «و إن نزل» ولو نوه باشد در جريان پدر نفرمود «و إن علوا» جدّ در مرتبه أولي نيست و چون جدّ در مرتبه أولي نيست فرمود در مرتبه أولي پدر و مادر و فرزند «و إن نزل» است يعني اگر فرزند نبود نوه بود، نوه به جاي فرزند در طبقه اول است و ارث مي‌برد، نه اينکه با بودِ پدر، نوه ارث مي‌برد؛ اگر کسي مُرد پدر و مادر داشت و بچه او هم قبلاً مُرد و او الآن داراي نوه است، اين نوه جزء طبقه اول از وارثان است لذا اين کلمه «و إن نزل» را درباره فرزند ذکر کردند، درباره «أبوان» نفرمودند «و إن علوا» چون جدّ در مرتبه دوم است مرتبه اول نيست. پس بين نوه و جدّ اين فرق هست که نوه در طبقه اول از ورثه است و جدّ در طبقه دوم است. «الثانية» يعني مرتبه ثانيه إخوه است و اولادش «و إن نزلوا و الأجداد و إن علوا» برادر و اگر برادر نبود برادرزاده و أجداد «و إن علوا» پس جدّ در مرتبه دوم است در مرتبه اول نيست. مرتبه سوم از سبب سوم «أخوال و أعمام» دايي و عموها هستند. به سبب که رسيد، سبب يکي زوجيت است و يکي «ولاء»، «و الولاء ثلاث مراتب ولاء العتق ثم ولاء تضمن الجريرة ثم ولاء الإمامة».

ما به دو جهت يکي براي تبرّک و يکي براي اينکه حق قرآن کريم ادا شود، اول آيات ارث مي‌خوانيم تا اينکه قرآن در فقه ما خودش را نشان بدهد. بارها به عرضتان رسيد که فقه ما طوري تنظيم شده است که اصلاً با قرآن کريم کاري ندارد شما از اول تا آخر اصول را که نگاه کنيد هيچ آيه‌اي که اصول به آن تکيه کند در آن نيست اين دو آيه‌اي که در جلد دوم کفايه آمده است يعني در بحث‌هاي حجيت خبر واحد به نام آيه «نبأ» [2] [3] و «نفر»[4] [5] ، همه يعني همه! افراد ضعيف مستثنا هستند، همه محققان براي رد کردن مي‌آوردند چون هيچ دليلي از دو تا آيه «نبأ» و «نفر» استفاده نمي‌شود که خبر واحد حجت است خبر واحد بناي عقلاء است و امضاي روايات است و امضاي اهل بيت است بلکه اين دو آيه را «تجهيزاً للأذهان» مي‌آورند. پس اگر محققي در تمام مدت عمر قرآن را نديده باشد او مي‌تواند اصولي ماهر باشد در فقه هم «بشرح ايضاً» چون به روايات وابسته است مخصوصاً آن فرمايش مرحوم آخوند که دارد اين آيات اطلاق ندارد چون در صدد اصل تشريع است آيه‌اي که در صدد اصل تشريع باشد که نماز واجب است روزه واجب است اطلاق ندارد تا کسي به آن تمسک کند اين فرمايش ايشان يک ضربه ديگري زده است. [6]

بنابراين وضع ما از نظر قرآن کريم طوري است طلبه‌اي که وارد حوزه مي‌شود در تمام مدت عمر قرآن را نديده باشد مي‌تواند فقيه کامل و مرجع شود چون هيچ ارتباطي ندارد. ما براي تدارک اين ناچاريم اول آيات ارث را از روي قرآن کريم تلاوت کنيم، زيارت کنيم و تحقيق کنيم تا خطوط کلي ارث از قرآن مشخص شود، بعد معلوم مي‌شود که روايات در صدد تفسير همين آيات نوراني‌اند.

در قرآن کريم سوره مبارکه «نساء» آيه ارث را مشخص کرد که ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون﴾[7] و در سوره مبارکه «احزاب» [8] هم مشخص کرد. آن آيه که دارد ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ﴾، زمخشري و همفکران او اين آيه را اين‌چنين معنا مي‌کنند و اين‌چنين مي‌خوانند: «وَ لِكُلّ أحدٍ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْأَقْرَبُونَ وَ الْوالِدان» که اين ﴿الْأَقْرَبُون﴾ را فاعل ﴿تَرَكَ﴾ مي‌گيرند پدر و مادر هر چه اينها به ارث گذاشتند ورثه‌اي هستند که از اينها ارث مي‌برند[9] اما محققين ما بر آن هستند که معناي آيه اين است که ﴿لِكُلٍّ﴾ از افراد جامعه از انسان‌ها براي هر کس موالي قرار داديم که وارثان آنها هستند؛ ﴿لِكُلٍّ﴾ يعني «لکل واحد منکم أيها الانسان» ﴿جَعَلْنا مَوالِيَ﴾ يعني «جعلنا ورّاثاً» ﴿مِمَّا تَرَكَ﴾ آن «کلّ واحد»، آن موالي که وارث‌اند نه مورِّث آن وارث‌ها چه کساني هستند؟ ﴿الْوالِدان﴾ هستند ﴿الْأَقْرَبُون﴾ هستند و کذا، بعد دارد ﴿فَآتُوهُمْ نَصيبَهُم﴾ نصيب اينها را به اينها بدهيد. اين ﴿الْأَقْرَبُون﴾ فاعل ﴿تَرَكَ﴾ نيست، ضمير ﴿تَرَكَ﴾، «هو» است که به ﴿لِكُلٍّ﴾ بر مي‌گردد. ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ﴾ اين «کل واحد»، اين تمام شد؛ آن موالي که ارث مي‌برند چه کساني‌اند؟ اقربون هستند والدان هستند و مانند آن لذا فرمود: ﴿فَآتُوهُمْ نَصيبَهُم﴾ نصيب اينها را به اينها بدهيد.

اسلام يک سلسله تأسيس دارد و يک سلسله امضاء، عبادات جزء تأسيسات اسلام است حرفي در آن نيست بسياري از احکام که چه چيزي پاک است و چه چيزي آلوده است اين جزء تأسيسات اسلام است «مما لا ريب فيه»، معاملات جزء امضائيات است، ارث جزء تأسيس نيست اما مورد تغيير و تحول اساسي دين قرار گرفته است، ارث قبلاً بود هر کسي مي‌مُرد مال او را به دريا نمي‌ريختند بچه‌هاي او ارث مي‌بردند در هر ملت و نحله‌اي ارث بود هر کسي که مي‌مُرد به هر حال بستگان او از اموال او ارث مي‌بردند تاراج نمي‌کردند و هراج نمي‌کردند اما در جاهليت اين ارث را به زن‌ها اصلاً نمي‌دادند به بچه‌هاي کوچک اصلاً نمي‌دادند، تنها دخترها را از ارث محروم نمي‌کردند؛ مادر را، زن را، خواهر را، اصلاً ارث نمي‌دادند و کودکان را هم که اصلاً ارث نمي‌دادند، اين در جاهليت بود و قسمت مهمّ آن برای پسرهاي بزرگ و «ضمان جريره» يعني هم‌پيمانان آنها. دين آمد بسياري از اينها که جزء جاهليت بود را حذف کرد، پدر و مادر را وارث قرار داد، بچه‌ها را ولو کوچک باشند وارث قرار داد، برادر و خواهر را وارث قرار داد، اساس خانواده را با اين کار حفظ کرد و آن محروميت را زدود. اين جزء تأسيس‌هاي شريعت است نسبت به مسئله ارث و آن مسئله «ضمان جريره» را که ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُم﴾[10] است که در قرآن کريم فرمود: ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ﴾ که در سوره مبارکه «نساء» است. «أقربون» که مشخص است نسب معين کرده است، اين «موالي» کساني هستند که پيمان بستند که «ضمان جريره» جزء اينها است مسئله امام در ارث جزء تأسيسات است، نه جزء امضائيات اگر امام معصوم باشد، حکومت‌ها حرف ديگري است که مثلاً جزء ورّاث قرار بگيرد، امام وارث «مَنْ لا وَارِثَ لَه»[11] است اما اينها (موالي) جزء امضائيات اسلام است. ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُم﴾ «يمين» يعني دست راست براي اينکه در معاملات اينها دست مي‌دادند که اين دست دادن با دست راست علامت امضاي اين معامله است، چون دست مي‌دادن علامت تمام شدن معامله است و با دست راست هم بود فرمود «مِلک يمين»، با دست چپ اين کار را نمي‌کردند، «ضمان جريره» هم همين بود منتها آنها در مسئله غارت کردن‌ها يا جنگ‌ها يا دفاع‌ها تعهد مي‌کردند که اگر کسي به ما حمله کرد شما دفاع کنيد ما هم دفاع مي‌کنيم، شما قيام کرديد ما هم قيام مي‌کنيم، اينها را اسلام نفي کرده است اما اصل اينکه «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‌» را که اصلاً جزء کلمات رسمي جاهليت بود اين را امضاء کردند منتها گفتند که بايد چه کسي و در برابر چه کسي بگوييد؟ شما وقتي به کتاب‌هاي فقهي مراجعه بفرماييد مي‌بينيد که در جاهليت وقتي که مي‌خواستند يک قراردادي يا ضمان جريره‌اي پيماني ببندند مي‌گفتند «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‌» با هر کس شما سلم داريد ما سلم داريم و با هر کس شما جنگ داريد ما هم جنگ داريم و همين ولاء ضمان جريره يکي از اسباب ارث بود. اسلام آن بخش‌هاي ضلالت و جهالت را نفي کرده و بخش‌هاي اساسي آن را امضاء کرده است.

پس ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ﴾ «کل واحد»، ﴿الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون﴾ اين خبر است براي مبتداي محذوف يعني «هم الوالدان و الأقربون و مما ملکت کذا و کذا» نه اينکه ﴿مِمَّا تَرَكَ الْوالِدان﴾ که ﴿الْوالِدان﴾ فاعل باشد براي ﴿تَرَكَ﴾ براي اينکه بعد دارد ﴿فَآتُوهُمْ نَصيبَهُم﴾، اين ﴿فَآتُوهُم﴾ يعني اينها وارث‌اند نه مورِّث. بنابراين پيام اين آيه نوراني سوره مبارکه «نساء» اين است.

اما آيه شش سوره مبارکه «احزاب» اين است: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِم﴾ همان‌طوري که روح ما مسلط بر بدن ما است، نبي و وليّ(عليهما السلام) به منزله روحِ ارواح‌اند، جانِ جانان‌اند؛ همان‌طوري که جان بر بدن مسلّط است امام و پيغمبر چون جانِ جانان است بر ارواح ما مسلّط است بر نفوس ما مسلّط است لذا فرمود ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِم﴾، چرا جان ما آن سلطه را ندارد اما امام دارد؟ براي اينکه درست است جان ما نسبت به بدن ما سلطه دارد، ولي جان ما در برابر جانان به منزله بدن است و او چون جانِ جانان است همان‌طوري که در زيارت «جامعه کبيره» دارد «أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوس»[12] به هر حال شما جانِ جانان هستيد جان بر بدن مسلط است و بدن تحت سلطه جان است. نبي اين سمَت را دارد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ البته اين حکم ﴿وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ گرچه حکم فقهي است و حاکم بر ادله نَسَب است به توسعه موضوع؛ اما آن را از راه ديگر هم مي‌شود استفاده کرد. «فهاهنا أمران»: يکي اينکه حرمت ازدواج با زنان پيامبر از آن آيه‌اي که صريحاً مي‌فرمايد ﴿وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً﴾[13] صريح و شفاف دلالت دارد آنها «أم المؤمنين» هستند اما اين آيه به آن صراحت نيست از باب تحکيم است اين آيه دارد شما شنيديد که ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‌﴾[14] ازواج نبي امّهات شما هستند اين تحکيم آن مطلب است به توسعه موضوع يعني ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ اين ﴿أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ حاکم بر ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‌﴾ است به توسعه موضوع مثل اينکه بگوييم: «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ»،[15] اين «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ» حاکم بر ادله «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُور»[16] است به توسعه موضوع. ما يک دليلي روشني داريم که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُور»، اين روايت که دارد «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ» حاکم بر آن دليل است به توسعه موضوع گاهي حکومت به توسعه موضوع است گاهي به تضييق موضوع است و مانند آن، گاهي کار به حکم دارد به موضوع کاري ندارد همان‌طوري که «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ» حاکم بر «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُور» است به توسعه موضوع، ﴿وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ حاکم بر ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‌﴾ است به توسعه موضوع.

پس حرمت ازدواج زنان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اين دو دليل که يکي صريح و مطابق است و يکي با اين تحکيم اصولي است در آنجا دارد که ﴿وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً﴾ بعضي بي‌ادبي کردند گفتند حضرت که رحلت کرد ما با همسران ايشان ازدواج کنيم آيه آمد حق اين کار را نداريد ﴿وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً﴾ اين شفاف و روشن است اما آيه سوره مبارکه «احزاب» حاکم بر ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‌﴾ است به توسعه موضوع فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم﴾ که اين مربوط به حرمت نکاح است، ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ في‌ كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا﴾ اين ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ منافاتي با طبقات ارث ندارد و بي‌ارتباط با طبقه ارث نيست اما هيچ از ارث در اين آيه سخني به ميان نيامده است که اينها در طبقات ارث ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ هستند، اولويت دارند هم در مسئله نفقه هم در مسائل ديگر و مسئله ارث را هم در بر مي‌گيرد.

پس کاري که اسلام کرد اولاً جاهليت‌زدايي کرد جهل‌زدايي کرد جهل‌روبي کرد گفت که پدر و مادر حق دارند همسر حق دارد خواهر حق دارد دختر حق دارد زن‌ها مي‌توانند ارث ببرند، بچه‌ها هم سهمي دارند چه بزرگ‌ چه کوچک اين رسم جاهلي را از بين بُرد اما آن مسئله «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‌» را که در جاهليت دست مي‌دادند مي‌گفتند در جنگ هر جا هستيد ما هستيم در صلح هر جا هستيد ما هستيم، ما هم در برابر اهل بيت اين را مي‌گوييم خيلي اين حرف، حرف بلندي است! ما فقط مي‌خوانيم! اينها با چه کساني بد هستند ما بد باشيم، اينها با چه کساني دشمن هستند ما دشمن باشيم، خيلي حرف است! اينها جمله خبريه است ولي همه به داعي انشاء القا شده است چون زيارت است اين جمله خبريه که نيست اول تا آخر اين زيارت نوراني زيارت است انشاء است هر جا شما مي‌جنگيد من هم مي‌جنگم هر جا شما صلح مي‌کنيد من صلح مي‌کنم «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‌»[17] انشاء است تعهد است و عرض ادب است اين در جاهليت بود منتها گفتند مورد آن بي‌جا است که با هر کس او مي‌جنگد شما بجنگيد و با هر کس او صلح مي‌کند شما صلح ‌کنيد، خير! ببينيد که وليّ شما و امام شما چه مي‌گويد؟ در برابر امام معصومتان بگوييد «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‌» آن کارها را کلاً نفي کرد، اين ضامن جريره بودن و تعهدات ملک يمين بودن و تعهد مصافحه کردن و تعهد سپردن را «في الجمله» امضا کرد نه «بالجمله» منتها در اختيار اهل بيت و معصومين قرار داد. اين بخش پاياني و نتيجه.

پس آيه سوره مبارکه «نساء» آن نيست که زمخشري معنا کرده است ـ که ممکن است در جلسه آينده هم باز اين آيه را تلاوت کنيم ـ و اما آيه سوره مبارکه «احزاب» شفاف و روشن نيست که در برابر ارث باشد، بي‌ارتباط با ارث نيست اگر کسي در مسئله ارث با ادله ديگر هماهنگ نبود به اطلاق اين آيه شايد بتواند اين را سبب رجحان قرار بدهد که ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾اند؛ اما اين آيه ناظر به مسئله ارث بالإختصاص نيست ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ في‌ كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ﴾ از آنها أولي هستند ﴿إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‌ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً﴾.

«فتحصّل» سرّ اينکه مرحوم محقق و ساير فقهاء از ارث به کتاب فريضه نقل کردند، آياتي که دارد فريضه مشخص شود اين «فرض» به معناي تقدير نيست فرضاً اين چنين باشد به آن معنا نيست، «فَرَضَ» يعني «حَکَمَ»، «فَرَضَ» مثل فريضه است اينکه مي‌گوييم صلات فريضه است يعني واجب است نه اينکه فرضيه است بلکه فريضه است «مما فرض» است. اگر محققي از کتاب ارث به عنوان فرائض نقل کرد از سنخ فريضه است نه فرضيه، چيزهايي است که شارع مقدس فرض کرد واجب کرد مقرر کرد که چه کسي ارث مي‌برد چه کسي ارث نمي‌برد مانع ارث چيست سبب ارث چيست، سبب ارث: يکي نسب است يکي سبب و موانع ارث را هم مشخص مي‌کنند.


[3] ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمين‌﴾.
[5] ﴿وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون‌﴾.
[15] عوالي اللئالي، ابن أبي جمهور، ج2، ص372.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo