درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح
بخش چهارم از بخشهای پنجگانه فصل چهارم درباره احکام اولاد است که فرزند چه وقت به پدر و مادر ملحق میشود و چه وقت ملحق نمیشود و اگر زوجین در لحوق ولد نزاعی کردند منکر کیست، مدعی کیست، راهحل چیست و اگر چنانچه سوگند یاد کردند با صِرف سوگند فرزند منتفی میشود یا نیاز به لعان دارد؟ بحث آن گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون در خود متن قاعده از آمیزش هیچ صحبتی نشده است بلکه دارد فراش، فراش بودن باید محقق باشد اینها همسر هم باشند، اینها را ما در تحلیل معنای فراش استنباط کردیم وگرنه در متن قاعده نه از آمیزش سخن به میان آمد، نه از این که از «اقل الحمل» کمتر نباشد سخن به میان آمد، نه از این که از «اکثر الحمل» بیشتر نباشد سخن به میان آمد، این سه عنوان از راه تحلیل خارجی به دست آمد. اگر ما شک داریم که فراش هست یا نه، بله تمسک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است و جایز نیست اما فراش است و اینها زن و شوهر هستند.
این مسئلهای که مرحوم محقق (رضوان الله علیه) مطرح میکنند این است که آیا قاعده فراش مختص به زمان فعلیت فراش است یا «من قضی عنه المبدا» را هم میگیرد؟ تاکنون بحث در این بود که اینها زن و شوهر هستند فراش هم «بالفعل» است فرزندی هم به دنیا آمد، مورد اختلاف است اما فراش منقضی شد او طلاق داد بعد از طلاق فرزندی به دنیا آمد این فرزند آیا برای شوهر قبلی است یا نه؟ این زن هم شوهری دیگری نکرده است آیا قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[1] شامل آن «متلبّس بالفعل» است یا «من قضی عنه المبدا» را هم میگیرد؟ در موارد دیگر «من قضی عنه المبدا» مشمول خود قاعده نیست نظیر «ید» و امثال «ید»، اما اینجا جایی است که طبق شواهد داخلی و خارجی «من قضی عنه المبدا» را هم میگیرد.
«بیان ذلک» طبق فرعی که مرحوم محقق (رضوان الله علیه) طرح کردند این است که زن و شوهری هستند که فراش آنها «بالفعل» است، یک؛ آمیزشی هم صورت گرفت، دو؛ در فرصت مشروع زن را طلاق داد، سه؛ این زن عدّه گرفت، چهار؛ همسر جدیدی نگرفت «بعقدٍ»، آمیزش جدیدی هم رُخ نداد به «شبهةٍ»، پنج؛ بین آن آمیزشِ زمان فراش و تولد این مولود «اقصی الحمل» نگذشت بچه به دنیا آمد این بچه برای کیست؟ بخواهیم به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک کنیم، این که الآن زن و شوهر نیستند چند ماه قبل طلاق گرفت، بخواهیم به غیر شوهر اسناد بدهیم این که نه عقدی کرد و نه شبههای، این هیچ راهی ندارد این قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اینجا را هم شامل میشود برای اینکه زمینه انتساب این فرزند به پدر با همان آمیزشی بود که قبلاً حاصل شد، این «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» لازم نیست که فراش «بالفعل» باشد فراشی که «انقضی عنه المبدا» چون آمیزش او قبلی بود و قرائن بعدی است که این زن هیچ آمیزشی نکرد «لا بعقدٍ و لا بشبهةٍ» و شرایط هم محقق است این فرزند «الا و لابد» به زوج ملحق میشود.
این عصاره فرع اول که فرمود: «و لو طلقها» یعنی شوهر همسرش را بعد از آمیزش طلاق داد، «فاعتدت» او عدّه طلاق را هم نگه داشت، «ثم جاءت بولد» فرزند آورد و این فرزند هم «ما بین» آن آمیزش قبلی که همسر او بود تا الآن از «اقصی الحمل» نگذشت از نُه ماه بیشتر نگذشت حالا یا نُه ماه بود یا کمتر از نُه ماه، این فرزند برای چه کسی هست؟ بر اساس قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» این فرزند برای آن شوهر قبلی است ولو الآن «بالفعل» فراش حاصل نیست، چرا؟ چون زمینه فراش در قبل فراهم شده است حالا اگر زن و شوهری بودند این زن با هیچ کسی تماس نداشت «لا عمداً و لا سهواً» نه شبههای در کار بود نه غیر شبههای یک فرزند به دنیا آورد برابر قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» این فرزند برای اوست چون علم به آمیزش شرط نیست علم به عدم آمیزش مانع است اینجا هم زن و شوهر هم بودند قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» میگوید که او آن وقتی که از همسر قبلی جدا شد تا الآن از «اقصی الحمل» نگذشت اگر همسر او بود قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» شامل میشد الآن «کما کان» برای اینکه این زن هیچ تماسی با کسی نگرفت «لا بعقد و لا بشبهة».
پرسش: از استصحاب کمک گرفتید یا از مشتق؟
پاسخ: از اطلاق قاعده، چون یک کاری است زماندار این نظیر قاعده «ید» نیست که مادامی تحت ید اوست اماره است وقتی از تحت ید او در آمد، در آمد، چون فراش کار زماندار میکند حالا اگر ما یقین داشتیم او آمیزشی کرد و بعد باردار بود و طلاق گرفت، نه شوهر شک دارد که فرزند، فرزند اوست، نه مادر شک دارد، نه جامعه شک دارد حالا اگر در ظرف شک ما خواستیم عمل بکنیم برابر همان است چون او «الا و لابد» با همسر قبلی بود چون بعد که نه عقدی کرد و نه شبههای و اگر ما جزم هم نداشته باشیم قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» این را میگیرد.
پرسش: استصحاب جاری میشود؟
پاسخ: چه استصحابی؟
پرسش: قبلاً که فراش بوده الآن هم کما کان.
پاسخ: نه، یقین داریم که الآن فراش نیست چون با طلاق فراش نیست با قطع به طلاق دیگر جا برای فراش نیست بیگانه است الآن نامَحرم است.
پرسش: اگر استصحاب کنید آیا لحوق ولد مثبت نمیشود؟
پاسخ: استصحاب نمیکنیم، استصحاب نمیکنیم یعنی استصحاب نمیکنیم! این اماره است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» یک امر دامنهداری است. اگر چنانچه انسان یقین داشته باشد که اینها آمیزش کردند بعد باردار شد بعد هم طلاق شد دیگر اصلاً از هیچ کسی سؤال نمیکند یقیناً بچه، بچه پدرش است سؤال نمیکند یعنی سؤال نمیکند! این نه «بعقدٍ» و نه «بشبهةٍ» با کسی هم آمیزش نکرد باردار هم بود حالا ملحق شد حالا نطفه یقیناً بست و بعد طلاق گرفت کسی در اینجا تردید ندارد آنجا به قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک نمیشود حالا زنی بود آزمایشگاه هم رفتند دیدند که او باردار است و بعد در همان بار شوهر میخواست یک مسافرت طولانی بکند چارهای نبود زنش را طلاق داد اصلاً کسی سؤال نمیکند بچه برای اوست و برای این فرزند شناسنامه میگیرند اگر شک پیدا شد به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک میکنیم ما در این مورد شک نداریم همین اماره تایید میکند که این فرزند برای شوهر قبلی است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آنجا که ما یقین داریم قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نباشد میگوییم نیست، اماره را برای همین قرار دادند که ما اگر دستمان از یقین کوتاه بود به همین مظنّه عمل بکنیم بگوییم «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» عاهری در کار نبود، عقدی هم در کار نبود «لا دائم و لا انقطاع»، شبههای هم در کار نبود، اطلاق «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» این را شامل میشود. این مربوط به این فرع.
فرع بعدی که مرحوم صاحب جواهر و دیگران اضافه کردند این است که اگر این زن آمیزش شد یا «مشکوک الدخول» است طلاق داده شد عده طلاق هم سپری شد این زن همسر جدید گرفت و بعد از یک چند ماهی فرزند به دنیا آورد که این فرزند میتواند نسبت به شوهر دوم اقل حمل باشد و نسبت به شوهر اول اکثر حمل باشد چون مدتی فاصله شد، بخواهند به شوهر اول نسبت بدهند به استناد «اقصی الحمل» درست است بخواهند به شوهر دوم اسناد بدهند به استناد «اقل الحمل» درست است.
«هاهُنا صُور اربع: » یکی این که اسناد این فرزند به هر دو صحیح است، این یک فرع است. یکی این که اسناد این فرزند فقط به اولی درست است به دومی درست نیست، به اولی درست است چون «اقصی الحمل» اولی است، به دومی درست نیست چون «اقل الحمل» او هم نشده است بنابراین این صورت که «الا و لابد» به اولی درست است به دومی درست نیست به اولی اسناد داده میشود. یک صورت هم این است که فقط به دومی درست است به اولی درست نیست برای اینکه نسبت به اولی از «اقصی الحمل» گذشت و نسبت به دومی حالا یا اقل حمل است یا بین اقل حمل و اکثر حمل است این فرزند میتواند برای دومی باشد نه اولی. یک صورت است که برای هیچ کدام نمیتواند باشد برای اینکه نه «اقصی الحمل» آن اولی است نه «اقل الحمل» این دومی بنابراین برای هیچ کدام نمیتواند باشد حالا یک وقت مسئله نزاع است آن یک حرف دیگری است اگر تنازعی در کار نباشد قاعده این است که اگر این فرزند برای هیچ کدام نیست به هیچ کدام منتسب نخواهد بود و ملحق نخواهد بود.[2] («اما اذا لحقه فراش آخر بعقد او شبهة فان لم یمکن لحوقه بالثانی فهو للاول...» .)
پس در بین صور چهارگانه بعضی از صور حکمشان روشن است بعضی از صور نیازمند به نصّ است. آن صورتی که برای هیچ کدام نیست وضعش روشن است برای اینکه نسبت به اولی از «اکثر الحمل» گذشت نسبت به دومی به «اقل الحمل» نرسید این فرزند به هیچ وجه برای اینها نیست و از بحث بیرون است. آن جایی که نسبت به اولی «اکثر الحمل» است ولی نسبت به دومی به «اقل الحمل» هم نمیرسد معلوم میشود که این فرزند برای اولی است برای دومی نیست. صورت سوم آن است که این فرزند میتواند برای دومی باشد ولی برای اولی نمیتواند باشد برای اینکه نسبت به اولی از «اقصی الحمل» گذشت نسبت به دومی از «اقصی الحمل» نگذشت میتواند برای دومی باشد. اما آن صورتی که مشکل است این صورت چهارم است که این فرزند میتواند برای هر دو باشد اگر میتواند برای هر دو باشد چه باید کرد؟ چون هر دو هم فراش است آن یکی به استناد فراش میتواند مدّعی پدری این فرزند باشد دومی هم به استناد فراش میتواند مدّعی پدری این فرزند باشد در اینجا اگر ما یک نصّ معتبری داشتیم که «فهو الحاکم» نداشتیم «هو القرعة»، چرا این ترتیب است به تقدّم آن نصّ بر این قرعه؟ برای اینکه لسان دلیل قرعه این است که «القرعة لکل امر مشکل»[3] («فِی کُلِّ اَمْرٍ مُشْکِلٍ الْقُرْعَةُ. )[4] ( «کُلُّ مَجْهُولٍ فَفِیهِ الْقُرْعَة. ) وقتی ما یک روایت داریم مشکل نداریم، آنجا که نه اماره است نه اصل و دست ما خالی است جای قرعه است «القرعة لکل امر مشکل» وقتی دستتان به هیچ جا بند نیست قرعه بزنید، وقتی ما نصّ داریم یا اصل داریم حتی اگر اصل هم داشته باشیم جا برای قرعه نیست نظیر همان «درهم ودعی»[5] («فِی رَجُلٍ اسْتَوْدَعَ رَجُلًا دِینَارَیْنِ وَ اسْتَوْدَعَهُ آخَرُ دِینَاراً فَضَاعَ دِینَارٌ مِنْهُمَا فَقَالَ یُعْطَی صَاحِبُ الدِّینَارَیْنِ دِینَاراً وَ یَقْتَسِمَانِ الدِّینَارَ الْبَاقِیَ بَیْنَهُمَا نِصْفَیْن. ) که دو نفر خواستند به سفر حج یا غیر حج بروند هر کدام آوردند این را پیش این امین سپردند بعد سارقی آمد «احد الکیسین» را گرفت حالا برای کدام یک را گرفت واقع آن معلوم است ولی ظاهر که معلوم نیست، شخص ضامن نیست برای اینکه امین است ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیل﴾[6] امین که ضامن نیست عمدی هم که در کار نبود و مانند آن، کدام یکی برای زید است و کدام یکی برای عمرو هیچ معلوم نیست واقع معلوم است اما ظاهر ما هیچ راهی نداریم، اینجا قرعه برای کشف «ما هو الواقع» میتواند راهگشا باشد برای اینکه نه امارهای در کار است نه اصلی در کار است، میشود مشکل، مشکل یعنی مشکل! «القرعة لکل امر مشکل»، اینجا مشکل داریم.
پرسش: قرعه اماره است.
پاسخ: اماره بودن قرعه محل بحث است که آیا واقع را نشان میدهد یا نه؟ در خیلی از موارد مثلاً برای تعیین هیئت امنا و امثال هیئت امنا ما واقعی نداریم و برای اینکه نزاعی پیش نیاید قرعه میزنند که چه کسی اول باشد در این مسابقات قرعه میزنند که چه کسی اول باشد ما واقعی نداریم. یک وقتی نظیر «درهم ودعی» است که واقعی دارد «لکشف الواقع» است، یک وقت «لرفع نزاع» است نه «لکشف الواقع» حالا پنج نفر هستند هر کدام مدعی ریاست این هیئت امنا هستند توقع هم هست ما هم برای اینکه محذور نداشته باشیم قرعه میزنیم برای اینکه یکی را انتخاب بکنیم و دیگری را انتخاب نکنیم مشکل داریم، واقع مشخصی هم نیست که معین کرده باشند که زید باید رئیس هیئت امنا باشد، در این شورای نگهبان هم همین طور است سه نفر از فقهای بزرگوار شورای نگهبان در دوره اول به قید قرعه خارج میشوند این در قانون اساسی ما هست[7] ( «اعضای شورای نگهبان برای مدت شش سال انتخاب میشوند ولی در نخستین دوره پس از گذشتن سه سال، نیمی از اعضای هر گروه به قید قرعه تغییر مییابند و اعضای تازهای به جای آنها انتخاب میشوند. ) واقعی که ندارد چون اگر شش نفر یکجا بخواهند خارج شوند شورای نگهبان بیفقیه میماند سه نفر به قید قرعه خارج میشوند در این حالت همیشه شورای نگهبان فقهای خود را خواهد داشت برای اینکه نوبت این آقایان که مثلاً شش سال است یا پنج سال است یا کمتر و بیشتر یکسره اگر بروند که شورای نگهبان بیفقیه میشود، برای دوره اول این طور شد که سه نفر به قید قرعه خارج بشوند که در این صورت همیشه شورای نگهبان فقیه دارد نظیر ریاست جمهوری نیست که دوره آن منقضی شد تا رئیس جمهور بعدی بیاید یک چند روزی سرپرستها اداره میکنند اما اینجا آن طور نیست در قانون اساسی پیشبینی شد که سه نفر به قید قرعه خارج میشوند که رهبری سه نفر دیگر را به جای اینها میگذارد همیشه شورای نگهبان داری فقها است اینجا واقعی ندارد.
در این جایی که میتواند برای هر دو باشد واقعش البته مشخص است نزد ما مجهول است اینجا نظیر «درهم ودعی» است، به هر حال «درهم ودعی» واقعی دارد آن کیسهای که سرقت شد خدا میداند برای زید بود یا برای عمرو بود، یک واقع است، اینجا هم یک واقع است این نطفه چه وقت بسته شد واقعیتی دارد و خدا هم میداند ﴿یَعْلَمُ ما فِی الْاَرْحام﴾[8] برای کشف «ما هو الواقع» اینجا جای قرعه است.
پس «فهاهُنا فروعٌ اربع: » یک صورت این است که اصلاً نمیتواند برای هیچ کدام باشد «خرج بالدلیل». صورت دیگر این است که «الا و لابد» برای اولی است. صورت بعدی آن است که «الا و لابد» برای دومی است. صورت چهارم این است که برای هر دو میتواند باشد حالا که برای هر دو باشد راهحل چیست؟ آیا قرعه است یا نه؟ قرعه میتواند راهگشا باشد اما در لسان دلیلِ قرعه آمد که «القرعة لکل امر مشکل»، اگر ما نصّی نداشتیم اصلی نداشتیم بله جا برای قرعه است اما برخیها گفتند ما در اینجا نص داریم و چون نص داریم ما مشکلی نداریم وقتی مشکلی نداشتیم دیگر نوبت به قرعه نمیرسد. آن نص در باب هفده از ابواب احکام ولد آمده است یعنی وسائل جلد21 صفحه380 باب هفده از «ابواب احکام الاولاد» اینجا بعضی از نصوصی است که راهحل نشان داد. در روایت یک و یازده و مشابه اینها میتوان حکم این فرع را به دست آورد.
روایت یک باب هفده صفحه380 این است مرحوم کلینی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» که سند معتبر است «عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ اِذَا کَانَ لِلرَّجُلِ مِنْکُمُ الْجَارِیَةُ یَطَؤُهَا فَیُعْتِقُهَا فَاعْتَدَّتْ وَ نُکِحَتْ فَاِنْ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ اَشْهُرٍ فَاِنَّهُ لِمَوْلَاهَا الَّذِی اَعْتَقَهَا وَ اِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ مَا تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ اَشْهُرٍ فَاِنَّهُ لِزَوْجِهَا الْاَخِیر». [9] [10] این روایت دو فرع را ذکر کرد منتها حکم فرقی نمیکند چون «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اختصاصی به مسئله نکاح دائم ندارد، آن لعان است که در بین آن اقسام چندگانه برای نکاح دائم است وگرنه «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نکاح دائم، نکاح منقطع، ملک یمین، تحلیل و مانند آن را میگیرد. در اینجا وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) طبق این روایت فرمود: اگر کسی کنیزی داشت، آمیزشی صورت گرفت، آن کنیز را آزاد کرد، این کنیز عدّه نگه داشت و بعد ازدواج کرد و فرزند آورد که این فرزند پنج ماهه است یعنی از زمان آزاد شدن تا زمان مادر شدن پنج ماه طول کشید معلوم میشود که یقیناً برای دومی نیست چون به اقل حمل هم نرسیده است پس معلوم میشود برای دومی نیست برای اولی است، این یک: «فَاِنَّهُ لِمَوْلَاهَا الَّذِی اَعْتَقَهَا»، فرع بعد: «وَ اِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ مَا تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ اَشْهُرٍ فَاِنَّهُ لِزَوْجِهَا الْاَخِیر» ذیل این روایت فرمود این فرزند برای شوهر دوم است.
حالا روایت یازدهم را ملاحظه بفرمایید! در روایت یازدهم به این صورت آمده است که مرحوم شیخ طوسی به اسناد خود «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ اَبِی نَصْرٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ زُرَارَةَ» ـ که مرسل بودن این روایت را گفتند برای اینکه قبل آن «ابن ابی نصر» است عیب ندارد ـ زراره میگوید: «سَاَلْتُ اَبَا جَعْفَرٍ ع» از وجود مبارک امام باقر ( (سلاماللهعلیها) ا) «عَنِ الرَّجُلِ اِذَا طَلَّقَ امْرَاَتَهُ ثُمَّ نُکِحَتْ» این همسری که طلاق گرفت ازدواج کرد در حالی که «وَ قَدِ اعْتَدَّت» عدّه هم نگه داشت، «وَ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ اَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْاَوَّلِ وَ اِنْ کَانَ وُلِدَ اَنْقَصَ مِنْ سِتَّةِ اَشْهُرٍ فَلِاُمِّهِ وَ لِاَبِیهِ الْاَوَّلِ وَ اِنْ وَلَدَتْ لِسِتَّةِ اَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْاَخِیر»[11] [12] این فرزند میتواند برای هر دو باشد برای اینکه نسبت به دومی میشود اقل حمل، نسبت به اولی از اکثر حمل نگذشت پس میتواند برای هر دو باشد، با این که میتواند برای هر دو باشد حضرت مشخص کرد که برای دومی است و جای برای قرعه نیست. اگر ما چنین روایتی داریم که میگوید برای دومی است پس مشکل نداریم و وقتی مشکل نداشتیم جا برای قرعه نیست قرعه برای جایی است که دست انسان از اماره و دلیل خالی است «القرعة لکل امر مشکل» روایت یک و روایت یازده و همچنین روایت دوازده[13] («قَالَ اِذَا جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ اَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْاَخِیرِ وَ اِنْ کَانَ لِاَقَلَّ مِنْ سِتَّةِ اَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْاَوَّلِ. ) و سیزده[14] («عَنْ اَحَدِهِمَا ع فِی الْمَرْاَةِ تَزَوَّجُ فِی عِدَّتِهَا قَالَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِیعاً فَاِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ اَشْهُرٍ اَوْ اَکْثَرَ فَهُوَ لِلْاَخِیرِ وَ اِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِاَقَلَّ مِنْ سِتَّةِ اَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْاَوَّل» .) و این باب هم تا حدودی همین معنا را میرساند. این که فرمود برای دومی است برای چیست با این که میتواند برای اولی هم باشد؟ برای اینکه از اکثر حمل اولی که نگذشت نسبت به دومی اقل حمل است پس برای هر دو میتواند باشد. نسبت به اولی از «اکثر الحمل» که نگذشت نسبت به دومی اقل حمل است، چرا فرمود؟ چون این فراش «بالفعل» اوست و چون فراش «بالفعل» او است ظهور «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نسبت به فراشِ «متلبّس بالفعل» اظهر است از فراشی که «انقضی عنه المبدا» و چون چنین ظهوری است فرمود برای فراش دوم است.
پس ما با داشتن چنین دلیلی شک نداریم مجهول نداریم مشکل نداریم تا به قرعه تمسک بکنیم. این است که این بزرگان فرمودند درست است که احتمال قرعه هست، البته این تحلیل جواهر نیست که قرعه «لکل امر مشکل» و ما اینجا مشکلی نداریم چون نص داریم! فقط دارد فقها فرمودند که این فرزند برای شوهر دوم است «للنص».[15] («و لا ریب فی ان الاقوی منهما ما هو المشهور بین الاصحاب من کونه للثانی للنصوص التی فیها الصحیح و غیره. )
حالا چون روز چهارشنبه است تبرّکاً این روایت را هم بخوانیم! ما هر چه فیض میبریم مهمان توحید هستیم تردیدی در این نیست، نه تنها خود ما نظام ما، جامعه ما، کشور ما، انتخابات ما، همه موارد همین طور است به دعا و استجابت دعا و عنایت الهی نیازمند هستیم و همه ما میخواهیم که دعای ما مستجاب بشود این یک چیز خوبی است! چون «لا یَمْلِکُ الاّ الدُّعاء»[16] این «لا یَمْلِکُ الاّ الدُّعاء» از آن استثنایی است که «مستثنی منه» را تاکید میکند مثل این که بگوییم «لا یملک الا الفقر» این چنین نیست که امری را استثنا بکنیم بگوییم «لا یَمْلِکُ الاّ الدُّعاء»، این «لا یَمْلِکُ الاّ الدُّعاء» استثنا مؤکد آن مستثنا است مثل این که ما بگوییم مالک چیزی نیست «الا الفقر»! مثل این که بگوییم «لا یملک، لا یملک» آن را تاکید کردیم حرف تازهای نزدیم. دعا یعنی نداری.
این «لا یَمْلِکُ الاّ الدُّعاء... رَاْسُ مَالِهِ الرَّجَاء» یعنی «لا یملک، لا یملک»! این قدر حوادث زیاد است که انسان پیشبینی نمیکند، فرمود راهحل این است کلید این است. در روایات است که ما تعجب میکنیم دست کسی کلید است و حال این که اظهار فقر میکند! این همه مخاذن پُر از گنج، و کلید هم دست شما، آه و ناله میکنید برای چه؟! ما کلید را نمیشناسیم این «مِفتاح» را نمیشناسیم. اگر در و دیوار این حرم را میبوسیم برای این حرفهاست، این حرفها کجا پیدا میشود؟! این حرفها که در درس و بحث و کتاب و مانند آن نوشته نیست فرمود کلید دست شما است. خدا غریق رحمت کند این بزرگان را! چه مرحوم شیخ مفید چه مرحوم شیخ صدوق چه مرحوم شیخ طوسی! اینها آن شیرینترین و لطیفترین روایات را ـ گرچه همه آنها شیرین و لطیف است ـ در این امالی انتخاب میکردند در جلسات خصوصی برای دوستان و اصحابشان روایتها را با سند میخواندند و این شده امالی و غالب اینها مشخص است مجلس فلان در روز فلان. شما ببینید مرحوم مفید وقتی که مقنعه مینویسد که نمیگوید فلان روز بود فلان وقت بود، این طور نبود؛ یا مرحوم شیخ طوسی که مقنعه را شرح کرد به نام تهذیب نمیگوید فلان روز بود فلان وقت بود اما امالی در کدام مجلس املا کردیم در چه روزی املا کردیم اینها همه مشخص است امالی مرحوم صدوق این طور است، امالی مرحوم مفید این طور است. در این امالی مجلس سی و سوم صفحه274 مرحوم شیخ مفید دارد «مجلس یوم السبت الحادی و العشرین من شهر رمضان سنة تسع و اربعمائة مما سمعناه جمیعاً» سال 409 هجری قمری روز 21 ماه مبارک رمضان مرحوم شیخ مفید این چنین فرمود آن روایت چیست؟ این است که با سند ذکر میکند «عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیهما آلاف التحیة و الثناء) اِذَا اَرَادَ اَحَدُکُمْ اَلَّا یَسْاَلَ اللَّهَ شَیْئاً اِلَّا اَعْطَاه». این نه امامت است که ما بگوییم به ما نمیرسد نه عصمت میخواهد که بگوییم ما نداریم این فقط ناله میخواهد، این «وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء»[17] همین است، بله بعضی از مقامها است که خلیل حق گفت: «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»[18] ( «دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد ٭٭٭ خلیل من همه بتهای آزری بشکست. ) وجود مبارک ابراهیم خلیل دید امامت یک چیز بسیار خوبی است: ﴿وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی﴾[19] یک سِمَت خوبی است به ذرّیه من بده، فرمود ما این را به هر کسی نمیدهیم ﴿وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی﴾ فرمود این هر چیزی نیست که ما به هر کسی بدهیم ﴿قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ﴾ که این ﴿عَهْدِی﴾ فاعل است، امامت عهد من است من به هر کسی نمیدهم، شما که برای فرزند خواستید، بله اگر در فرزندان شما کسی بود که شایسته بود بله میدهم اما این مال و ولد و امثال آن نیست یا بعضی از مقامات عادی هم نیست ﴿لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ﴾ که این ﴿عَهْدِی﴾ فاعل ﴿یَنالُ﴾ است عهد من باید برسد و من باید بدهم من هم به هر کسی نمیدهم. اما از این مقام که بگذریم یعنی امامت و مقامات را که بگذریم این استجابت دعا برای مؤمنین هم هست، این چیزی نیست که در آن عصمت شرط باشد امامت شرط باشد نبوت شرط باشد حالا یا همیشه «مستجاب الدعوة» است یا در یک مقطع خاصی که قلب او شکسته است «مستجاب الدعوة» است. اینجا وجود مبارک امام صادق فرمود: «اِذَا اَرَادَ اَحَدُکُمْ اَلَّا یَسْاَلَ اللَّهَ شَیْئاً اِلَّا اَعْطَاه فَلْیَیْاَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِم» از همه ناامید باشند یک «لا اله الا الله» میخواهد یک وقت به خودش، به قدرت خودش، به موجودی خودش، به اعتبار بانک خودش، به حیثیت خودش، به سوابق خودش به اینها هیچ نگاه نکند «صفر الید»! یک وقت است که خودش را میبیند، قدرت خودش را میبیند، قوم و خویش خودش را میبیند، میگوید اینها هم هست، طبیب هم سفارش کردیم، تخت هم گرفتیم، همه را هم نگاه میکند ضمناً یک «یا الله» هم میگوید این دعا بعید است که مستجاب بشود اما آن کسی که هیچ احدی را اعتنا نمیکند و نگاه نمیکند ادب دارد اما میگوید کاری از آنها ساخته نیست فقط از خدا ساخته است «الا و لابد» این دعا مستجاب میشود. این توحید چه عظمت و چه برکتی دارد! آن روایت که از امام مجتبیٰ (سلاماللهعلیه) نقل شد فرمود من ضامن هستم: «اَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ اِلَّا الرِّضَا اَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»[20] اینجا میفرماید که «اِذَا اَرَادَ اَحَدُکُمْ اَلَّا یَسْاَلَ اللَّهَ شَیْئاً اِلَّا اَعْطَاهُ فَلْیَیْاَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِم» حتی از خودش! «وَ لَا یَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ اِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاِذَا عَلِمَ اللَّهُ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْاَلْ شَیْئاً اِلَّا اَعْطَاه». بعد فرمود: «فَحَاسِبُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُحَاسَبُوا» حالا بروید بررسی کنید ببینید در قلب شما چه کسی است؟ مگر شما نمیخواهید «مستجاب الدعوة» بشوید؟! بروید در یک گوشه حساب بکنید. میگوید این دعایی که میکنید میگویید خدای بعلاوه اینها یا اینهای بعلاوه خدا یا «خدا، خدا، خدا». خدا حفظ کند حضرت آیتالله حسنزاده را! فرمود چرا خدا خدا نمیکنی؟!
به مجاز این سخن نمیگویم ٭٭٭ به حقیقت نگفتهای الله[21]
خدایا ایشان را شفا بده!
به مجاز این سخن نمیگویم ٭٭٭ به حقیقت نگفتهای الله
چرا خدا خدا نمیکنی؟! در آن غزل دارد چرا به سر و سینهات نمیزنی؟! چرا خدا خدا نمیکنی؟! فرمود ما حرفهایمان را زدیم ما در نماز و روزه گفتیم که چه چیزی واجب است و چه چیزی مستحب است اینها را گفتیم، در حج گفتیم، در زکات گفتیم، در خمس گفتیم، در فلان گفتیم در استجابت دعا هم میگوییم، حالا شما بروید خودتان حساب بکنید، ببینید اگر در قلب خود خدا هست و خدا هست و خدا هست و خدا هست یقیناً دعای شما مستجاب میشود!
استجابت دعا هم به «احد انحای ثلاثه» است: یک وقت است آن چیزی که آدم میخواهد آن به هیچ وقت مصلحت نیست خدا آن را نمیدهد یقیناً مثل آن یا بهتر از آن را میدهد. اگر همان مصلحت باشد که همان را میدهد مثل این که یک نوجوانی با گریه و زاری از پدر و مادرش موتور میخواهد به هر حال او نوجوان است او نوسال است یقیناً این موتور برای او خطر دارد گریه میکند واقعاً هم موتور میخواهد اما هیچ مصلحت نیست پدر و مادر هم نمیدهند با گریه میخواهد واقعاً هم میخواهد ولی به مصلحت او نیست، خیلی از مقامها همین طور است خیلی از کارها همین طور است که مصلحت آدمی نیست و آدم وقتی وارد میشود گرفتار میشود.
در همین مجلس صفحه 275 روایت دیگری که مرحوم شیخ مفید (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند این است که «اَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِیُّ» میگوید «حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی عَلَیهِما السَّلام». وجود مبارک امام رضا (سلاماللهعلیه) در بعضی از موارد اصرار دارد که این سلسله نورانی را ذکر بکند، این حدیث «سلسلة الذهب» اختصاصی به آن جریان نیشابور ندارد. «حَدَّثَنَا اَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِیُّ قَال حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی عَلَیهِما السَّلام عَنْ اَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (عَلَیهِما السَّلام) عَنْ اَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیهِما السَّلام) عَنْ اَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیهِما السَّلام) عَنْ اَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ (عَلَیهِما السَّلام) عَنْ اَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ الشَّهِیدِ (عَلَیهِما السَّلام) عَنْ اَبِیهِ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (عَلَیهِ السَّلام) » که این حدیث هم خودش یک حدیث «سلسلة الذهب» است «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْاِیمَانُ قَوْلٌ مَقُولٌ وَ عَمَلٌ مَعْمُولٌ وَ عِرْفَانُ الْعُقُول» این همان اجزای سهگانه است: اعتقاد به جنان، عمل به ارکان، اقرار به لسان؛ عمل به ارکان را فرمود: «عَمَل مَعْمُول»، اقرار به لسان را فرمود: «قَوْلٌ مَقُول»، عقاید حقه را فرمود: «عِرْفَان الْعُقُول» که ـ انشاءالله ـ امیدواریم نصیب همه بشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!