< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

98/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ قَسْم

در نظر سوم سه حکم یکی مربوط به «قَسْم» یکی مربوط به «نشوز» یکی مربوط به «شقاق» مطرح شد.[1] «قَسْم» و «نشوز» را گذراندند درباره مسئله «شقاق» فرمودند این که خدا در قرآن فرمود: ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾[2] آیا این بعث دو نفر برای اصلاح از سنخ توکیل است یا از سنخ تحکیم یعنی نظیر قاضیِ تحکیم و مانند آن، این دو نفر وکیل‌اند از طرف زوجین یا اینکه سِمَت ولایت و حکومت دارند؟ فرمودند «وجهان» و اظهر این است که از سنخ حکومت است.[3] «هل بعثهما علی سبیل التحکیم او التوکیل الاظهر انه تحکیم.

ظاهر قرآن کریم تعبیر به حَکَم است نه مشورت و رای مشورتی و مانند آن، ثانیاً اگر اینها وکیل باشند چون وکالت یک عقد جایز است نه عقد لازم هر لحظه ممکن است فسخ کنند آن‌گاه هم نشوز سرجایش باشد هم شقاق سرجایش باشد هم آن اختلاف همچنان باقی باشد برای حلّ اختلاف سخن از یک حَکَمیت و داوری غیر قابل نقض است.

بنابراین خود زمینه شقاق ایجاب می‌کند که این دو نفر حاکم باشند نه وکیل لذا اگر اینها را انتخاب کنند قابل عزل نیستند چه اینکه اگر آن دو نفر وکیل باشند به اذن اینها کاری انجام دادند اینها می‌توانند بعد از وکالت هم آن کار اینها را نقض کنند مگر اینکه آن کار نقض‌پذیر نباشد مثل اینکه دو نفر وکیل هستند از طرف دو نفر که معامله‌ای را انجام بدهند بیع یک امر لازمی است گرچه این وکیل وکالتش عقد جایز است و هر لحظه قابل نقض است اما بیعی که انجام داد بیع لازم است مگر اینکه بیع خیاری باشد. اگر زید و عمرو دو نفر را وکیل کردند برای بیعی این دو وکیل بیع انجام دادند گرچه وکالت عقد جایز است و هر لحظه موکّل می‌تواند وکیل را عزل کند مگر اینکه به عنوان وکالت بلا عزل تبیین شده باشد اما بیع قابل نقض نیست ولو وکالت را اینها برطرف کنند وکیل را عزل کنند بیع همچنان به لزوم خود باقی است.

حالا اینجا سخن از «شقاق خانوادگی» است اینها آمدند به جای این شقاق، وفاق ایجاد کردند آیا این وفاق «لازم الوفاء» است یا نه؟ اصلش اگر اینها متعهّد بودند به این کار که شقاقی نداشتند همان طوری که اول برخلاف حکم شرع هر کدام «یجرّ النار الی قرصه» این نشوزِ دو جانبه شده شقاق بعد از آن هم می‌شود شقاق. این نظیر وکالت در بیع نیست که گرچه وکالت قابل عزل است اما بیع قابل فسخ نیست. اینجا اگر دو نفر آمدند بین آنها اصلاح کردند اگر از سنخ توکیل باشد هم دو نفر قابل عزل‌اند هم ره‌آورد کار آنها قابل فسخ است برای اینکه اینها هیچ الزامی ندارند که این شقاق را به وفاق تبدیل کنند اگر خودشان بخواهند اطاعت کنند که انجام می‌دهند اما اگر این کارِ وکیل باشد دلیلی بر الزام نیست. اینها که معصیت می‌کنند و حق یکدیگر را تضییع می‌کنند ابایی از اختلاف بعد از صلح ندارند.

بنابراین براساس این جهات، ظاهر آیه که دارد ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾ نه تنها حکم است اذن عام است این دو نفر می‌شوند حاکم منتها آن خصوصیت‌های اجتهاد و امثال آن اگر دلیل خاص داشتیم که معتبر است اگر دلیل خاص نداشتیم به همین مقدار کافی است منتها باید عاقل باشند، عادل باشند و آگاه باشند به مصلحت طرفین و مانند آن و نیت پاک هم داشته باشند که ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ وگرنه با وکالت مسئله حل نخواهد شد و این هم یک اذن عام است.

در روایتی که ائمه (علیهم‌السّلام) درباره فقها فرمودند که «قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما»[4] ‌ شما به عنوان حَکَم قرار بدهید و به آنها مراجعه کنید اگر شرط خاصی از دلیل مخصوص استفاده نشود به اطلاق همین مقداری که «وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»، البته منظور از «نَظَرَ» یعنی نظریه‌پرداز باشد وگرنه فقه که قابل نظر نیست. یک وقت است که صِرف نظر و رؤیت کافی است مثل رؤیت هلال که «نظرت الی القمر لیلة و رایته‌» اینجا صِرف نظر مادی است نگاه بکند و ببیند اما اینکه فرمود: «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِه‌»[5] [6] ‌ باشد و فلان، «وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» از سنخ نظر به هلال و رؤیت هلال نیست از سنخ نظریه‌پردازی است نه اینکه یک صفحه جواهر را مطالعه کند آن هم در حکم نظر است آن‌که نتواند نظریه بدهد مشمول این حدیث نیست، «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» یعنی نظریه‌پرداز باشد اهل نظر باشد اهل فتوا باشد مجتهد مسلّم باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله اما بعضی از فقها هستند که شما می‌بینید در کتاب‌ها هم هست خدا غریق رحمت کند بسیاری از اینها را! این صاحب حدائق ـ نمی‌دانم با کتاب حدائق مانوس هستید یا نه؟ ـ قدم به قدم نقدی دارد نسبت به بزرگان از اصولیین و نسبت به مرحوم علامه و غیر علامه که تمام اشکالات و حرف او در همین خط است این طوری که علامه می‌گوید، «یوجب الخروج من الدین»، این «یوجب الخروج من الدین» مثل پول خُرد است در دست مرحوم صاحب حدائق، تُند تُند! او هم جزء فقها است این طور بی‌باکانه نسبت به علامه و مانند او! این طور که نمی‌شود. خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب جواهر را! او سخنگوی فقه است او در بعضی از بخش‌های جواهر دارد که ما در ملکه اجتهاد او شک داریم این صاحب جواهر قَدَری است او سدّی است در برابر اخباری‌ها صریحاً می‌گوید این طور که او حرف می‌زند ما در ملکه اجتهاد او شک داریم اگر کسی «مشکوک الاجتهاد» باشد «مشکوک الفقاهه» است.

غرض این است که «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» نظیر «نظر الی الهلال» نیست که رؤیت ظاهری کافی باشد مطالعه ظاهری کافی باشد یک تجزی حتی کافی باشد و همین آقایانی که می‌فرمایند شما می‌توانید تقلید کنید در جای جای یعنی جای جای! ببینید مرحوم صاحب جواهر حکم اعدامی را که حاکمِ در مسئله قضا باشد به کدام مجتهد می‌دهد؟ در بعضی از امور می‌فرماید مجتهد متجزّی باشد می‌تواند به فتوای خود عمل کند بعضی‌ها هم می‌توانند به فتوای او عمل کنند در صورتی که مخالف با فتوای اعلم نباشد اما اگر او بخواهد حاکم بر جامعه باشد که حکم اعدام ثابت کند حکم جنگ صادر کند حکم صلح کند آنجا صاحب جواهر که این فتوا را نمی‌دهد این طور نیست که همه احکام الهی مثل تقلید باشد که بگویند اگر این آقا ولو اعلم نیست ولی فتوای او که مطابق با فتوای «ما هو الاعلم» است عیب ندارد صاحب جواهر وقتی بخواهد خون‌ریزی را تجویز کند یک نظر دیگری دارد.

«علی ایّ حال» این «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» یعنی نظریه‌پرداز عمیقِ عریق باشد تا بتواند خون مردم را، مال مردم را زیر نظر و قلمرو خود داشته باشد حالا آن قسمت را خود شارع مقدس فرمود شرایط دیگر هم به وسیله نصوص دیگر بیان شده است اگر یک شرایط خاصی در اینجا بیان شده است این شرایط خاص مسلّم و مرجع است اگر نه، خود همین حکم شارع مقدس که فرمود این نه تنها اذن است بالاتر از اذن است امر است، این نه تنها جایز است بلکه لازم است فرمود ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِه﴾ برای اینکه اصلاح خانواده این است.

مطلب دیگر این است که مرحوم محقق در شرایع بعد به همراه ایشان صاحب جواهر اینها دارند که در بعضی از مسایل قضایی پدر می‌تواند نسبت به داخله منزل حکم قضا را جاری کند یا شوهر می‌تواند حکم قضا را نسبت به زن جاری کند در صورتی که عالم باشد عادل باشد مسئله‌دان باشد و امثال آن. این که مرحوم محقق در اولین بحث «قضا» یعنی صفات قاضی دارد آن ناظر به این مسئله نیست. مرحوم محقق در اولین بحث «قضا» دارد که حکم پسر علیه پدر، شهادت پسر علیه پدر در محاکم مسموع نیست هر کسی که شهادت او علیه دیگری مسموع نبود حکم او هم علیه او نافذ نیست اما شهادت پدر علیه فرزند در محاکم مسموع است لذا حکم او چه علیه فرزند چه له فرزند نافذ است حالا مکروه است که این گونه از پرونده‌ها را پدر دخالت کند حرف دیگری است این خلاصه فرمایش محقق در بحث صفات قاضی اولین بخش کتاب شریف شرایع است این از بحث ما راساً یعنی راساً بیرون است زیرا فرمایش محقق ناظر به این است که اگر در یک محکمه قضایی پدر یک پرونده‌ای داشت پسر بخواهد شهادت علیه پدر بدهد این شهادت مسموع نیست و چون شهادت پسر علیه پدر در محکمه مسموع نیست اگر پسر قاضی یک محکمه بود بخواهد درباره پرونده پدرش حکم صادر کند این حکم نافذ نیست ولی اگر پدر قاضی یک محکمه‌ای بود چون شهادت پدر علیه فرزند نافذ است اگر پدر قاضی یک شعبه‌ای از شعبه‌های دستگاه قضا بود پرونده پسر را آوردند پیش پدر این پرونده را پدر می‌تواند بررسی کند و نظر بدهد خواه علیه فرزند باشد خواه له فرزند این مربوط به دو قاضیِ مستقلِ جدای از هم است نه اینکه در امور خانوادگی و داخلی پدر قاضی فرزند باشد یا شوهر قاضی همسر باشد گرچه در این بخش سخن از قضای شوهر علیه همسر نیست ولی من یادم است سابق که قضای جواهر را بحث می‌کردیم آنجا دیدم مرحوم محقق بخشی از قضا را برای پدر نسبت به فرزند روا دانست بخشی از قضا را برای زوج نسبت به زوجه روا دانست اگر آن دو مسئله را پیدا کنیم و روشن شود به مبحث ما کمک می‌کند «علی ایّ حال» این ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾[7] ‌ صبغه قضایی دارد نه مردسالاری اگر صبغه قضایی دارد تمام کوشش مرد باید این باشد که خدا را خشنود کند نه اینکه بزند تا خودش تشفّی پیدا کند و خشم خودش را فرو بنشاند که این کار سهلی هم نیست. خیلی فرق است که شوهر دارد همسر ناشزه‌اش را می‌زند «قربة الی الله» تا «الله» راضی باشد یا نه او را می‌زند که خودش تشفّی پیدا کند و قلبش خنک شود، این کجا و آن کجا!

پرسش: ...

پاسخ: همین مسئله قضایی است.

پرسش: ...

پاسخ: دلیل آن این است که فرمود: ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِه﴾، این مثل ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾[8] ‌ این قانون است قیاس نیست این یک لسان است ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾، ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‌ فَاجْلِدُوا﴾[9] ‌ این طور نیست که یک حکم شخصی خانوادگی باشد این آیاتی که ردیف هم می‌گذارید می‌شود «آیات الاحکام» آیات دستگاه قضا هیچ کسی نمی‌تواند بگوید مالباخته می‌تواند دست سارق را قطع کند هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که پدر یا همسر این زنی که ـ معاذالله ـ مورد تجاوز قرار گرفته است تازیانه بزند به این زن یا به آن متجاوز.

پرسش: زدن زن با عمل خارجی تشخیص آن خیلی سخت است.

پاسخ: نه آسان است، چرا؟ برای اینکه خود شخص مسئول است خود شخص دارد حکم خدا را جاری می‌کند نه تشفّی خود را! متدینین این طور هستند موظف‌اند که حکم خدا را جاری کنند. همان جایی که اگر پدر حاکم محکمه بود و خواست به نفع پسر حکم کند آنجا «لله» است نه برای خودش، این هر دو قسم را محقق فتوا داد و صاحب جواهر و مانند ایشان هم پذیرفتند شهادت پدر چون به نفع پسر یا علیه پسر نافذ است اگر پدر قاضی یک محکمه بود ـ حالا مکروه است و امثال آن سرجایش محفوظ ـ پرونده پسر را آوردند او «لله» باید حکم کند اصلاً عدل معنایش همین است وقتی عدل معنایش این بود و در قضا عدل لازم بود یعنی «لله» باید حکم کند.

بنابراین این خیلی فرق دارد با اینکه کسی بگوید این ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ ناظر به مردسالاری است، شوهرسالاری است یا در بخش‌های دیگر پدرسالاری است از آن قبیل نیست این قضای الهی است و قضای الهی «قربة الی الله» انجام می‌گیرد و این شخص برای تحصیل رضای الهی دارد این کار را انجام می‌دهد و سخن، سخن از حَکَمیت است حتی سخن از توکیل هم نیست.

پرسش: ...

پاسخ: نه، فرق نمی‌کند حالا مقدار و کیفیت آن مثلاً با چه تازیانه‌ای باشد و امثال آن، آن را مقرر کرده‌اند که روی لباس باشد یا زیر لباس باشد بی‌لباس باشد همه را مقرر کرده‌اند اما تمام کار برای این است که «قربة الی الله» انجام بگیرد. ببینید آن طوری که وجود مبارک حضرت امیر گفت البته آن مقدور کسی نیست، همین‌که «عمرو بن عبدوَد» «وَد» یعنی بُت در زمان نوح (سلام‌الله‌علیه) بت‌هایی بود که اسامی مخصوصی داشت که «یغوث» و «یعوق» و «نَسر» و «وَد» که در سوره مبارکه «نوح»[10] ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرا﴾. اسم این بت‌ها آمده است این چند بُت از دیرزمان بین بت‌پرستان رواج داشت تا زمان جاهلیت یکی از بت‌های معروف به نام «وَد» بود در ایران کسانی که تفکر دیگری داشتند اگر خدا به آنها فرزندی می‌داد می‌گفتند «مِهرداد» وقتی اسلام آمد این نورانیت آمد شد «خداداد» این «عبدوَد» وقتی اسلام آمد شد «عبدالله»، «عبدالرحمٰن»، «عبدالکریم»، «عبدالرحیم» اینها شد، این «عمرو بن عبدوَد» که از شجعان بنام جاهلیت و بت‌پرست بود او وقتی از آن طرف خندق آمد این طرف خندق آن رجز را خواند وجود مبارک حضرت امیر که به مبارزه برخاست چکار کرد؟ او را‌انداخت، این حرف گرچه در بعضی از ادبیات فارسی ما هست و سند آنچنانی الآن یادمان نیست که در مجامع روایی ما باشد وجود مبارک حضرت امیر که بر سینه «عمرو بن عبدوَد» نشست بعد همه ناظر بودند دیدند حضرت بلند شد یک مقدار کنار نشست دوباره آمد سر او را قطع کرد و بُرید بعدها از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند که آن موقع خطرناک بود او هم نیمه‌جان بود آن هم آن پیکر و هیکل، شما چرا از سینه او برخاستید؟ فرمود وقتی که من بر سینه او نشستم آب دهان به صورت من ریخت، این همان

«او خدو‌انداخت بر روی علی ٭٭٭ افتخار هر وصی و هر ولیّ»[11]

این است! گفت او آب دهان‌انداخت بر صورت من، من غضبناک شدم در این حال اگر سرِ او را می‌بریدم «لله» نبود من کنار نشستم تا خشمم فرو بنشیند جنبه بشری کنار برود «قربة الی الله» سر او را جدا کنم. اگر وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌»[12] هم برای اینکه آن روزی که کل اسلام در خطر بود «بَرَزَ الْاِیمَانُ‌ کُلُّهُ اِلَی الشِّرْکِ کُلِّه‌»[13] هم کل اسلام در خطر بود هم این ضربت، ضربت فرشته‌منش بود که گفت فقط برای رضای خدا، فرمود این ضربت به‌اندازه عبادت ثقلین می‌ارزد «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌» این طور البته کم است که خشم خود آدم، تشفی خود آدم، هیچ دخالت نداشته باشد کم است مثل نماز و روزه ما است نماز و روزه ما هم یک بخش و چند درصدی غیر الهی است. این آیه به هر حال هشداری است برای همه ما، در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» است که ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾[14] یعنی اکثر مؤمنین درصدی از شرک در درون کارشان هست یک مؤمن محض که به‌اندازه کعبه می‌ارزد[15] «قَالَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی بِلَادِهِ خَمْسُ حُرَمٍ حُرْمَةُ رَسُولِ اللَّهِ صوَ حُرْمَةُ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صوَ حُرْمَةُ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَةُ کَعْبَةِ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ الْمُؤْمِن‌. یا حرمت او بیش از حرمت کعبه است[16] «الْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَة.[17] («اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَظَرَ اِلَی الْکَعْبَةِ فَقَالَ مَرْحَباً بِالْبَیْتِ مَا اَعْظَمَکَ وَ اَعْظَمَ حُرْمَتَکَ عَلَی اللَّهِ وَ اللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَة...» .)آن خیلی کمیاب است! این آیه یک زنگ خطری است برای همه ما که ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾ قُونوی در تبیین این گونه از آیات دارد که کسی که عمداً معصیت می‌کند مشمول همین تهدید الهی است[18] ( «و رد علی بغته فی سر ذلک ان سبب ظهور حکم الغیرة و سلطنتها لیس نفس الفعل المحرم فقط بل الموجب هو التلبس بصفة المشارکة لمقام الربوبیه لان الاطلاق فی التصرف و مباشرة الفعل کل ما یرید دون منع و لا قید و تحجیر من صفات الربوبیه فانه الذی یفعل ما یشاء دون حجر و لامنع و من سواه فالتقیید و الحجر من خصائصه فمتی رام الخروج من صفات التحجیر و طلب اطلاق التصرف بمقتضی ارادته فقد رام مشارکة الحق فی اوصاف ربوبیته و نازعه فی کبریائه لاجرم کان ذلک سببا لظهور حکم الغیرة المستلزمة للغضب او العقوبة ان لم یتدارک العنایة...» .) چرا؟ برای اینکه یک وقت است که کسی یادش رفته معصیتی کرد یا اضطرار داشت یا اکراه داشت یا الجاء داشت یا جهل به موضوع داشت یا جهل به حکم داشت یا ضعف داشت همه اینها با «حدیث رفع»[19] («قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صرُفِعَ عَنْ اُمَّتِی تِسْعَةُ اَشْیَاءَ الْخَطَاُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا اُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا اِلَیْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیَرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْوَةِ مَا لَمْ یَنْطِقُوا بِشَفَة.) حل می‌شود اگر سهو بود نسیان بود جهل به موضوع بود جهل به حکم بود حالا فرق می‌کند جهل به حکم را هم بگیرد یا نگیرد ولی به هر حال «حدیث رفع» در قسمت مهمی از اینها نفوذ دارد ولی اگر کسی عالم به موضوع است عالم به حکم است اکراه نیست اضطرار نیست الجاء نیست دارد نگاه می‌کند زیرمیزی یا رومیزی می‌گیرد این معنایش چیست؟ حرف قونوی در آن رساله اربعین این است که شما این را وقتی تحلیل کنید این سر از کفر در می‌آورد، چرا؟ برای اینکه معنای این حرف این است که خدایا! من هیچ عذری ندارم تو گفتی این کار را نکن ولی به نظر من باید بکنم! خلاصه معصیت عالِمانه و عامدانه همین است برای اینکه اگر سهو باشد «حکماً او موضوعاً»، جهل باشد «حکماً او موضوعاً»، اضطرار باشد «موضوعاً»، نسیان باشد «موضوعاً»، الجاء باشد «موضوعاً»، همه اینها را «حدیث رفع» بر می‌دارد پس گناه نیست اما اگر چنانچه هیچ یک از اینها نباشد که عمد است و گناه است وقتی شما این را خوب تحلیل می‌کنید معنایش این است که خدایا! شما فرمودی این کار بد است و این کار را نکن ولی من به نظرم این است که باید بکنم! عصاره گناه عمدی این است. اینکه در بعضی از موارد کفر تعبیر شده است حالا همه ما دست به عصا می‌گوییم این کفر، کفر عملی است نه کفر اعتقادی ولی تحلیل جناب قونوی این است که این کفر اعتقادی است حالا او می‌بخشد حرفی دیگر است. در پایان «آیه حج» چه دارد؟ ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾،[20] این ﴿وَ مَنْ کَفَرَ﴾ یعنی چه؟ یعنی کسی مستطیع است هیچ عذری هم ندارد می‌تواند فیش تهیه کند سالم هم هست ولی نمی‌رود این ﴿مَنْ کَفَرَ﴾ یعنی خدایا! شما گفتی بیا ولی من نمی‌آیم چون هیچ عذری ندارد اگر عذری داشته باشد که با «حدیث رفع» نفی می‌شود اگر عذری ندارد می‌شود کفر، حالا همه ما می‌گوییم این کفر، کفر عملی است نه کفر اعتقادی ولی آن بزرگوار می‌گوید اگر شما تحلیل کنید سر از کفر اعتقادی در می‌آورید همه معاصی این طور است آن وقت این آیه بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» معنایش روشن می‌شود ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾.

این است که اگر کسی یک «لا اله الا الله» بگوید «دخل الجنة» برای اینکه «مخلصاً» است «مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ اِخْلَاصُهُ اَنْ تَحْجُزَهُ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ‌»[21] خدا غریق رحمت کند مرحوم صدوق را! که این حدیث نورانی را نقل کرده است فرمود اخلاصش این است که کاملاً حکم خدا همین است. آن طور را که می‌فرمایید بله خیلی نادر است! اما همین طور اکثری ما که ایمان داریم به هر حال یک درصدی هم آلوده است در قضای ما همین طور است، در نماز ما همین طور است، در روزه ما همین طور است، آن طوری که گفتند «خالصاً لوجه الله» خیلی کم است. «علی ایّ حال» پدر می‌تواند و آن بخش‌ها سخن از پدرسالاری نیست ولی آن که ما یادمان است و در قضای فقه است این است که زوج در بخشی از مسایل حکم قاضی را دارد نه حکم پدرسالاری آن وقت او موظف است او اگر برای تشفّی قلب خودش باشد که دیگر این عمل به آیه نیست یا پدر اگر برای تشفّی قلب خودش باشد که عمل به آیه نیست آن می‌شود پدرسالاری این هم می‌شود همسرسالاری.

پرسش: ...

پاسخ: نه، وقتی که این «لله» باشد خود این «لله» بودن مودّت می‌آورد چون او برای رضای خدا این کار را می‌کند. مودّت به دست کیست؟ «مقلب القلوب» به دست کیست؟ او که هم سبب‌ساز است هم سبب‌سوز اگر دل‌ها به دست اوست «مقلب القلوب» است هم سبب‌ساز است هم سبب‌سوز «یا مسبب الاسباب». این زیارت «امین الله» چقدر نورانی است! اول آن زیارت است اما بخش دوم آن «مَحْبُوبَةً فِی اَرْضِکَ وَ سَمَائکَ»[22] این را ما از چه کسی می‌خواهیم؟ خدایا آن توفیق را بده آن وضعی را انجام بده که جامعه به من علاقمند باشد فرشته‌های آسمان هم به من علاقمند باشند پس معلوم می‌شود که دل‌های زمینی و آسمانی دست اوست «مَحْبُوبَةً فِی اَرْضِکَ وَ سَمَائکَ» این نعمت خوبی است این شهرت‌طلبی که نیست خدایا! آن توفیق را به من بده که من طرزی زندگی کنم که ملائکه مرا دوست داشته باشند مردم هم مرا دوست داشته باشند اینجا که من نمی‌خواهم از مردم رای بگیرم!

غرض این است که این که خود آیه دارد ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً﴾ معلوم می‌شود که سنخ، سنخ حکومت است شقاق غیر از دو تا نشوز چیزی دیگر نیست نمی‌شود گفت این در شقاق است در نشوز نیست مگر شقاق غیر از دو تا نشوز چیزی دیگر است. اگر در مسئله شقاق سخن از حکم و حکومت و داوری و قضا است نشوز هم همین طور است، اگر شقاق یک حقیقت جدایی بود بله اما شقاق دو تا نشوز است اگر نشوز هر دو بود می‌شود حَکَم اگر نشوز یکی بود آن هم حَکَم است. بنابراین هرگز نمی‌شود گفت این از سنخ مردسالاری است یا شوهرسالاری است او بزند تا تشفّی پیدا کند اگر بخواهد بزند تا تشفّی پیدا کند که اثربخش نیست.

اینها را در این بخش‌ها فرمودند، می‌ماند این فرعی که مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که «هل بعثهما علی سبیل التحکیم او التوکیل الاظهر انه تحکیم فان اتفقا علی الاصلاح فعلاه و ان اتفقا علی التفریق» یعنی این حَکَمین نظر دادند که اینها از هم جدا شوند، این «لم یصح الا برضا الزوج فی الطلاق»[23] چون سخن از بیع نیست که بگویند حالا فسخ کنند اینجا سخن از طلاق است که «بید من اخذ بالساق‌»[24] («الطَّلَاقُ بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق) است آن وقت چگونه اینها می‌توانند حکم بکنند به طلاق؟! اگر چنانچه حکم کردند به طلاق باید به رضای زوج باشد، اگر طلاق رجعی را نظر دادند ـ که این بحث در جلسات گذشته اشاره شد ـ زوج باید راضی باشد تا مهر را ادا کند، اگر طلاق خُلع را نظر دادند زن باید راضی باشد تا از مَهر بگذرد پس اگر به صلح حکم کردند این اجرایی است و اگر به تفریق حکم کردند چه به طلاق رجعی و چه به طلاق خُلع به رضای آنها وابسته است.

فرع بعدی این است که «لو بعث الحکمان فغاب الزوجان او احدهما قیل لم یجز الحکم لانه حکم للغائب و لو قیل بالجواز کان حسنا ل‌ان حکمهما مقصور علی الاصلاح اما التفرقة فموقوفة علی الاذن» حالا اگر اینها دعوا داشتند شقاق داشتند محکمه دو نفر را تعیین کرد حالا یا «من اهلهما» است که آشنا هستند به مسایل خانوادگی یا از دیگران هستند، این دو نفر نشستند بررسی کردند دیدند که اینها مثلاً با هم باشند اُولاست ولی اینها مسافرت کردند غائب هستند، حکم بر اینها نافذ است یا نافذ نیست؟ این زیر مجموعه آن بخش کلّی از قضا است که آیا حکم «علی الغائب» ـ کسانی هستند الآن پرونده‌های آنها در محکمه است و خودشان نیستند یا در ایران نیستند یا حاضر نشدند به هر حال غائب هستند ـ نافذ است یا نه؟ مطلقا نافذ است مطلقا نافذ نیست یا بین «حق الله» و «حق الناس» فرق است؟ که اگر در حقوق مردم باشد مثلاً جایز است اگر در حقوق «الله» باشد جایز نیست، این در آن مسئله نفوذ حکم قاضی «علی الغائب» در سه فرض فرق دارد «حکم الله» باشد «حکم خلق الله» باشد یا مشترک و اما در اینجا مسلّم «حق الناس» است لکن فرق بین این نیست که «حق الله» یا «حق الناس» معلوم است که «حق الناس» است لکن بین اصلاح و بین طلاق فرق گذاشتند گفتند اگر نظر این دو حَکَم این است که اینها سازش کنند با هم زندگی کنند چه غائب چه حاضر حکم آنها نافذ است اما اگر حکم آنها درباره طلاق است باید حاضر باشند این برای آن است که اگر طلاق رجعی باشد شوهر باید که مهریه بپردازد اگر طلاق خُلع باشد زن باید از مهر بگذرد این فرق را گذاشتند.

 


[5] التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام، ص300.
[11] مثنوی معنوی مولوی، دفتر اول، بخش164.
[18] شرح الاربعین حدیثا، ص87.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo