< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

98/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع:
نکاح/ /قسم

نظر سوم در «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق» بود که جزء امور خانوادگی است.[1] فرمودند اولین مبحث آن مبحث «قَسْم» است. «قَسْم» یعنی تقسیم کردن، «قِسْم و قسمت» آن جزء است. این «قِسْم» که محصول آن تقسیم کردن است اولاً حکم محض نیست حق است؛ ثانیاً مشترک بین زوج و زوجه است؛ ثالثاً اجرای آن به دست زوج است و زوجه مصرف کننده این حق است؛ رابعاً این حق هم قابل اسقاط است و هم قابل نقل و انتقال «فی الجمله»؛ خامساً آن حقی که مستحِق، مقوّم آن باشد نه مورد آن، این نه قابل نقل و انتقال است و نه قابل ارث است. اگر یک حق که مستحِق، مقوّم آن باشد این قابل نقل و انتقال نیست مثل «حق الوقاع» که زوجه بعد از «اربعة اشهر» دارد که به کسی ارث نمی‌رسد، به کسی قابل نقل و انتقال نیست با اینکه حق است. این امور پنج‌گانه و مانند آن به ترتیب از این نصوص باید استفاده شود.

مطلب دیگر آن است که چون مسئول اجرای این حق، مرد است و مصرف کننده این حق، زن است و گاهی هم مشترک‌اند، باید توضیح داده شود که این «حق القَسْم ما هو» و «کم هو» و «کیف هو»؟ حالا مستحِق کیست مشخص است، مسئول اجرای این حق کیست هم مشخص است اما اصلاً «حق القَسم ما هو»، «کیف هو»، «کم هو»؟

مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) فرمودند به اینکه این «حقّ القَسْم» که حقی است الزامی و مشترک، همان طوری که زوجه موظف است به حق و حقوق خودش قیام کند، زوج هم موظف است به «حق القَسْم» قیام کند، منتها «حقّ القَسْم» عبارت از آمیزش نیست حتی عبارت از مضاجعه هم نیست بلکه اُنس خانوادگی و یک حق عاطفی ـ انسانی است لذا آنجا که زوج خَصی است یا عنّین است که مسئله مضاجعه یا مسئله آمیزش و مانند آن مطرح نیست باز هم این «حق القَسْم» واجب است این یک حق عاطفی ـ انسانی است، حتی «احدهما» اگر مجنون شدند باز این «حق القَسْم» لازم و ثابت است مسئول اجرای آن ولیّ است.[2] پس «حق القَسم ما هو»؟ روشن است که از سنخ حکم نیست حق است و این حق، حق مضاجعه نیست حق مواقعه و مانند آن نیست. بنابراین مسئله «قَسْم» حق است نه حکم، اگر حکم محض بود قابل معامله و داد و ستد و معاوضه نبود ولی چون حق است قابل تعویض است قابل معامله است قابل نقل و انتقال است در قبال این می‌تواند چیزی بگیرد. بنابراین فرق بین حق و حکم که در جای خود ثابت شد اینجا هم کاملاً روشن است. اما غرض این است که «حق القَسْم» عبارت از مضاجعه و مواقعه و امثال آن نیست بلکه یک حق عاطفی ـ انسانی است برای پیدایش اُنس بیشتر برای ﴿جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[3] بیشتر یا حفظ همین مودت و رحمت، پس «الحق ما هو»، «الحکم ما هو»؟ در جای خود روشن و چون نشانه‌های حق در «قَسْم» است پس «القَسْم حقٌّ لا حکم».

عمده آن است دلیل وجوبش چیست؟ مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) برای وجوب و برای تکرار این امر به جمله نورانی ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾[4] استشهاد کردند. اولاً استفاده وجوب از این ﴿عَاشِرُوهُنَّ﴾ که صبغه اخلاقی آن هم روشن است بعید است، ثانیاً اینکه فرمودند امر مفید تکرار است نه اینکه نظر شریفشان این باشد که امر «فی نفسه» مفید تکرار است امر در خصوص این آیه مفید تکرار است، ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ﴾ معنایش این نیست که یک بار اگر در سال با او معاشرت کردید سری به ایشان زدید این کافی است بلکه مرتّب باید که معاشرت دائم داشته باشد. این فرمایش حق است اما این نه برای آن است که امر مفید تکرار است، برای اینکه موضوع مکرر است «لکل موضوعٍ حکمٌ» هر شب این است هر روز این است یا به لحاظ «ایام» است یا به لحاظ «لیالی» است این «قَسْم» اگر به لحاظ «لیالی» باشد ده شب ده موضوع است و ده حکم، نه برای اینکه امر ﴿عَاشِرُوهُنَّ﴾ مفید تکرار است. تکرار در صورتی که موضوع واحد باشد حکم متعدد اما اینجا موضوع متعدد است و حکم هم متعدد، از ایشان بعید است که بفرمایند ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ﴾ این امر مفید تکرار است، امر مفید تکرار نیست موضوع که مکرر شد چون «قَسْم» اگر به لحاظ لیالی باشد ده شب یعنی ده موضوع، به لحاظ ایام باشد ده روز یعنی ده موضوع، به لحاظ مجموع «ایام و لیالی» باشد ده شبانه‌روز یعنی ده موضوع، آن وقت ده بار هم معاشرت است. پس این دلیل نیست.

دلیل دیگر تاسّی به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که ایشان تقسیم می‌کرد آن فرصت‌های بیتوته و امثال آن را. این سخن حق است که حضرت این کار را می‌کرد اما اصل فعل دلیل بر رجحان است. یک وقت است که فعل را یک ‌بار انجام داد این دلیل بر جواز است «الا ما خرج بالدلیل» نه دلیل بر استحباب است نه دلیل بر وجوب، یک وقت است که مرتّباً این فعل را انجام می‌دهد از این بیش از رجحان در نمی‌آید اما حالا رجحانش به نحو وجوب است یا به نحو استحباب شاهد خارجی می‌خواهد. اگر فعل در کنار یک شاهدی ضرورت آن را فهماند معلوم می‌شود واجب است وگرنه مستحب است. اصل فعل اگر یک بار باشد و مانند آن، بیش از جواز را نمی‌فهماند، یک؛ اگر استمرار داشته باشد رجحان را می‌فهماند، دو؛ اگر بخواهد گذشته از رجحان و استحباب وجوب را بفهماند شاهد خارجی می‌طلبد.

پس روشن است که «قَسْم» حق است نه حکم و جزء حقوقی نیست که مستحِق، مقوّم آن باشد به دلیل اینکه قابل نقل و انتقال است اگر همسرها متعدد بودند ممکن است یکی از آنها سهم خود را و نوبت خود را و حق خود را به دیگری واگذار کند. بعضی از حقوق است که خود مستحِق، مقوّم آن حق است مثل «حق الوقاع» که آن مقابل اسقاط است اما قابل نقل و انتقال باشد یا قابل خرید و فروش باشد یا قابل ارث باشد و مانند آن نیست که این در مسئله حقوق روشن شد حقی که مستحِق، مقوّم آن است این قابل نقل و انتقال به دیگری و قابل ارث و امثال آن نیست اما حقی که مستحِق، مورد آن است نه مقوّم آن مثل حق خیار که اگر کسی چیزی را خرید و خیار داشت و مُرد، ورثه‌ او این حق خیار را ارث می‌برند.

پس بعد از روشن شدن آن امور، دو دلیلی که مرحوم صاحب جواهر اقامه کردند یکی ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ﴾ و یکی تاسّی به حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اینها هیچ کدام کافی نیست، شاید نظر ایشان هم در حد تایید باشد. و اینکه فرمودند امرِ ﴿عاشِرُوهُنَّ﴾ مفید تکرار است هم از این قبیل نیست چون موضوع وقتی مکرر شد حکم مکرر است نه اینکه امر دلیل بر تکرر است مثل اینکه ما مکرراً نماز می‌خوانیم پنج نماز می‌خوانیم در شبانه‌روز این نه برای این است که «صلّ» مفید تکرار است این برای اینکه موضوعات متعدد است احکام آن هم متعدد است.

پرسش: ...

پاسخ: دو حرف است، امتداد آن با قرارداد خودشان است. این «حق القَسم» چگونه باشد، با قرارداد خودشان است هر کاری که با همسر دیگر کرد با سایر همسرها هم باید بکند.

حالا یک بحث که مربوط به «حق القَسْم» هست این است این حقوقی که زوجه بر زوج دارد برخی از اینها به مجرّد عقد نکاح پیدا می‌شود مثل حق نفقه، حق کسوه، حق مسکن اگر عقد به نصابش رسید همه آن حقوق فعلیت پیدا می‌کند اما «حق القَسْم» هم همین طور است؟ می‌فرمایند نه از آن قبیل نیست اگر همسری را به خانه آورد و شروع کرد به زندگی زناشویی اگر یک همسر بود که «قَسْم» ی ندارد تا بگوییم ظلمی می‌شود و امثال آن، اگر دو همسر بود باید که تقسیم کند، تقسیم کند معنایش این نیست که یک شب این و یک شب آن، یک شب آن و یک شب این، نه! ممکن است در هفته یک شب این و یک شب آن، بقیه برای کار خودش باشد مطالعات خودش باشد احکام خودش باشد، معنایش این نیست که اگر دو همسر دارد یک شب این و یک شب آن، حتی گفتند اگر چهار همسر داشت چهار شب به نحو تقسیم توزیع می‌شود، آن سه شب به حال خودش آزاد است می‌تواند به کارهای شخصی خودش بپردازد.

غرض این است که این «قَسْم» برای معاشرت عاطفی ـ انسانی است نه حق غریزی و جنسی لذا در خَصی و خواجه و عنّین و مجنون این حق هست، با اینکه در هیچ کدام از اینها آن مسئله مواقعه و آمیزش مطرح نیست، این یک حق عاطفی شبیه صله رحم است که اگر صله رحم می‌کند با هر دو یکسان صله رحم کند، البته یکی ممکن است حق خودش را ببخشد به دیگری، این ممکن است، چون در این بخش مستحِق، مقوّم نیست مورد است قابل نقل و انتقال است و شبیه صله رحم است، اُنس برقرار کردن است، معاشرت «بالحسنیٰ» است، ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ را احیا کردن است منتها مسئولش مرد است خطاب هم به مرد است. زن هم در تادیه حقوق «حق القَسْم» او هم مسئول است او هم باید با چهره بشّاش این صله را پاسخ مثبت بدهد چون منظور اُنس است، این ﴿عاشِرُوهُنَّ﴾ که باب «مفاعله» است طرفینی است او هم باید معاشرت حَسَن داشته باشد روایت هم دارد که به هر حال با خوش‌رویی خوش‌خُلقی و امثال آن با شوهرش برخورد کند[5] «... لِلرَّجُلِ عَلَی المَرْاَةِ اَنْ تَلْزَمَ بَیْتَهُ وَ تَوَدَّدَهُ وَ تُحِبَّهُ وَ تُشْفِقَه‌...» . که اساس خانواده بر اساس عاطفه است و زن را ذات اقدس الهی عطوف قرار داده است برای اینکه آنچه در امور داخلی باعث پیوند است عاطفه و مهر است، گرچه مسئولیت اجرای این دو حق، مرد است ولی سرمایه به دست زن است. اینکه فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾[6] مرد موظف است مسکن تهیه کند اما نه آن قدرت را دارد و نه آن تکلیف را که سکینت و آرامش منزل را فراهم کند او خسته از کار برمی‌گردد و عصبانی است آرامش و سکینت یک قدرت می‌طلبد و آن قدرت به دست نرم‌خویی زن است. ذات اقدس الهی زن را آن چنان عطوف و مهربان قرار داد که می‌تواند با آن عاطفه و مِهر خود خانواده را گرم نگه بدارد. سکینت از مرد برنمی‌آید، سکینت در منزل حرف اول را می‌زند و آن به عهده مادر است ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ مرد آن عُرضه را ندارد مرد یک موجود خشنی است قدرت بازو و مانند آن دارد اما آن شکستگی دل را ندارد.

مستحضرید که خانواده اصل است در جامعه، خانواده که روشن شد جامعه وزین می‌شود، جامعه را خانواده می‌سازد. آن بیان نورانی امام (سلام‌الله‌علیه) این است که «تَزَاوَرُوا فَاِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ اِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِاَحَادِیثِنَا وَ اَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض»[7] ـ که قبلاً هم این حدیث نورانی اینجا خوانده شد ـ حضرت فرمود یکدیگر را ترک نکنید به زیارت یکدیگر بروید حشری داشته باشید جامعه این طور باشد، چرا؟ استدلال می‌کند می‌فرماید به اینکه اگر شما دور هم جمع شدید و یکدیگر را ترک نکردید و این رفت و آمد شما ادامه پیدا کرد به هر حال شما شیعیان ما هستید شیعیان ما وقتی یک‌جا نشستند سخنان ما و احادیث ما و کلمات ما و سیره و سنّت ما را بازگو می‌کنند «فَاِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ اِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِاَحَادِیثِنَا» و احادیث ما این خصوصیت را دارند که «وَ اَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض». همه ما شنیدیم و می‌گوییم که «سنگ روی سنگ بَند نمی‌شود» و این درست است. الآن کسی بخواهد یک خانه‌ای بسازد بُرجی بسازد مسکنی بسازد مغازه‌ای بسازد بخش اول را سنگ گذاشت بخش دوم اگر سنگ روی این سنگ بیاید نمی‌ماند می‌لغزد یک ملات نرمی لازم است که روی آن سنگ اول بریزند تا این سنگ دوم به وسیله آن ملات نرم روی آن سنگ قبلی بَند شود وگرنه سنگ روی سنگ بَند نمی‌شود. فرمود گفتار ما، نصایح ما و دستورهای ما آن ملات نرم است که جامعه را به هم مرتبط می‌کند. یک ادب، یک سلام کردن، یک ببخشید، این ملات نرم است و این ملات نرم در خانه به دست زن است. بنّایی و محکم‌کاری را مرد به عهده دارد، آن ملات نرم را، آن عاطفه را آن مِهر را گاهی هم یک قطره اشکی که می‌ریزد زندگی را جمع می‌کند. الآن ما شیعیان این ذوات مقدس سنّ ما اگر به هفتاد یا بیشتر هم برسد وقتی مادر را از دست دادیم کاملاً احساس غربت می‌کنیم، کاملاً! برخلاف پدر، این برای چیست؟ برای اینکه دامن یک حساب دیگری دارد، اشک یک حساب دیگری دارد، عاطفه یک حساب دیگری دارد. عاطفه است که مردم را یک‌جا جمع می‌کند، عاطفه گرچه مرد دارد ولی هنرمند این هنرِ زن است، مادر است. اینکه فرمود: «الْجَنَّةُ تَحْتَ اَقْدَامِ الْاُمَّهَات»[8] یعنی خط مشی مادر راه را نشان می‌دهد. درست است احترام گذاشتن به مادر باعث بهشت رفتن است و اما این حدیث دقیق‌تر و لطیف‌تر از آن معنای ظاهر عرفی است یعنی هر خط مشی‌ایی که مادر داشت بهشتی بودن شما را آن خط مشی مادر تامین می‌کند. این کار به دست مادر است لذا فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ نه «لیسکنّ الیکم» نه این‌اندازه مشترک است، نه آنها سکینت خود را از شما می‌گیرند. این هنر برای زن است این خصیصه برای زن است که زن و مرد دو صنف از یک نوع‌اند، نه دو نوع از یک جنس. این دو بزرگوار (بوعلی و بهمنیار) اینها روشن کردند که ذکورت و انوثت برای جسم است نه برای روح؛ فرمایش مرحوم بوعلی این است، فرمایش بهمنیار در التحصیل این است که زن و مرد بودن برای روح نیست، روح مجرد نه زن است نه مرد، بدن یا این چنین ساخته شده است یا آن چنان که این مربوط به ماده است. بر اساس حکمت متعالیه مرحوم ملاصدرا که می‌گویند روح «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است، این سؤال مطرح است که این روح گرچه در قوس نزول حساب خاص، بر اساس «خلق الله الارواح» مجرداً در عالم غیب موجود است ولی در قوس صعود «جسمانیة الحدوث» است و «روحانیة البقاء»؛ همین روحی که قبلاً جسم بود کم‌کم به وسیله حرکت جوهری می‌شود روح مجرد، اگر این جسم مرد بود که روح، مردانه است و اگر زن بود روح، زنانه است. این توهّم.

پاسخ آن ـ که قبلاً هم گفته شد ـ این است که در اینجا سه طبقه و سه اُشکوبه موجود است: یکی جسم است که سکّوی پرواز است این جسم در این ساختارش یا مردانه ساخته می‌شود یا زنانه، یک؛ یک یعنی یک! این سکّوی پرواز است این سکّوی پرواز یا مردانه ساخته می‌شود یا زنانه، دو؛ صورت نوعیه‌ای که روی این است آن نه مذکر است نه مؤنث، سه؛ این صورت نوعیه‌ای که روی این بدن است پَر می‌کشد با حرکت جوهری می‌شود روح مجرد نه این سکّوی پرواز که زن است یا مرد. ما یک سکّوی پرواز داریم که این سکّوی پرواز یا این چنین ساخته شد یا آن چنان، یا مردانه ساخته شد یا زنانه، یک؛ یک صورت نوعیه روی این سکّوی پرواز است که قبلاً حیوانیت بود، دو؛ آن‌ که «جسمانیة الحدوث» است و «روحانیة البقاء» و پرواز می‌کند با حرکت جوهری، این صورت است نه این سکّوی پرواز، سکّوی پرواز که یا این چنین ساخته شد یا آن چنان ساخته شد همچنان سرجایش محفوظ است تا صور دیگر روی این بیاید.

بنابراین این روحی که مجرد است، نه الآن زن و مرد دارد و نه سابقه زن و مرد دارد و دین برای پرورش روح آمده است روح که نه زن است و نه مرد؛ «نعم» آن سکّوی پرواز چون دو گونه است این صورتی که بعد بالا می‌آید هم دو صنف از انسان است نه دو نوع از جوهر، لذا در همه احکام شریعت تقسیم کار است یک سلسله کارها به عهده مرد است برای اینکه قدرت بدنی او بیشتر است، یک سلسله کارها مربوط به زن است برای اینکه قدرت بدنی او ضعیف‌تر است اما آن کارهای عاطفی، آن کارهای رقّت قلب، آن کارهای مناجاتی اینها به عهده زن است. در این کتاب زن در آینه جمال و جلال آنجا نوشته شد که بسیاری از زن‌ها در صدر اسلام، اسلام آورده‌اند در حالی که مردهای آنها در صف کفار علیه اسلام داشتند می‌جنگیدند. این برای آن مناجات‌پذیری اینها، دل‌پذیری اینها، اشک‌ریزی اینها، عطوف اینها، رقّت قلب اینهاست که مردها در صف کفار داشتند علیه اسلام می‌جنگیدند زن‌های آنها با مناجات اسلام را قبول کردند.

بنابراین این حق است ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ﴾ هم حق عاطفی ـ انسانی است و دلیل بر وجوب نیست و بر فرض دلیل بر وجوب باشد از سنخ اینکه امر مفید تکرار است نیست، چون موضوع مکرر است حکم تکرار می‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: آن در سوره مبارکه «نساء» است که ـ متاسفانه ـ بعضی‌ها دیدند که بین قبل و بعد تناسبی نیست گفتند که بخشی از آیات قرآن ـ معاذالله ـ اینجا حذف شده است در حالی که نمی‌دانستند این یک شان نزولی دارد یک شرحی دارد افرادی در صدر اسلام به وسیله جنگ یا غیر جنگ کشته می‌شدند، یتیم‌هایی به یادگار می‌گذاشتند، عده‌ای برای چپاول اموال آن ایتام با مادرانشان ازدواج می‌کردند، آیه آمد که اگر نمی‌توانید در اموال ایتام عادلانه رفتار کنید بیش از یک همسر نگیرید! گفتیم تعدد همسر جایز است اما نه برای این است که چون آن ایتام سرپرستی ندارند برای طمع در اموال آن ایتام با مادرانشان ازدواج کنید، با مادرهای آنها ازدواج نکنید یک همسر دارید کافی است اما این کاری ندارد به اینکه ﴿فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا﴾ «بین النساء فی القَسم» ﴿فَواحِدَةً﴾[9] لذا در آنجا هم بعضی‌ها خیال کردند به اینکه چون ارتباطی بین صدر و ذیل آیه نیست یک مقدار زیادی از آیات ـ معاذالله ـ تحریف شده است، این آیات مربوط به آن است.

اما دلیل وجوب «قَسْم» چیست که این حق است، قابل نقل و انتقال است، مستحِق، مقوّم آن نیست مورد آن است، قابل و انتقال است با عوض یا بی‌عوض؟ روایات باب یک[10] و باب پنج عهده‌دار این مسئله است. اما روایات باب پنج؛ وسائل جلد 21 صفحه 342 این روایت است مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیه)[11] «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِاِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ اِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ لَهُ اَرْبَعُ نِسْوَة» معمولاً در حجاز این طور بود اینها با تعدد زوجات اُنس گرفته بودند حالا یا مشاغل آنها زیاد بود دامداری داشتند می‌رفتند صحرا کارها را تقسیم می‌کردند و مانند آن «فَهُوَ یَبِیتُ عِنْدَ ثَلَاثٍ مِنْهُنَّ فِی لَیَالِیهِنَّ فَیَمَسُّهُنَّ فَاِذَا بَاتَ عِنْدَ الرَّابِعَة فِی لَیْلَتِهَا لَمْ یَمَسَّهَا» این شخص چهار همسر دارد در هنگام تقسیم سه شب را پیش آن سه همسر می‌ماند با آمیزش، ولی در شب چهارم که پیش زن چهارم به سر می‌برد آمیزشی ندارد «فَهَلْ عَلَیْهِ فِی هَذَا اِثْمٌ» این شخص گناهی می‌کند؟ «قَالَ اِنَّمَا عَلَیْهِ اَنْ یَبِیتَ عِنْدَهَا فِی لَیْلَتِهَا وَ یَظَلَّ عِنْدَهَا فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اَنْ یُجَامِعَهَا اِذَا لَمْ یُرِدْ ذَلِک» «قَسْم» یک امر عاطفی ـ انسانی است این زن در شب چهارم که پیش این شخص است می‌تواند آمیزش نداشته باشد. «ظَلَّ» یعنی صبح کند؛ بامداد را و صبح آن روز را در همان ‌جا با او صبحانه مثلاً صَرف کند این امر عاطفی و اُنس انسانی باید باشد خواه با آمیزش خواه بدون آمیزش. این روایت، هم حق را معنا می‌کند هم وجوب رعایت این «قَسْم» را. این روایت را که مرحوم ابن بابویه نقل کرد مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) به اسناد خود از «حسن بن محبوب» نقل کرد، [12] چون گاهی مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) روایت را از کافی نقل می‌کند با همان سند، گاهی از وجود مبارک ابن بابویه قمی (رضوان الله علیهم اجمعین) نقل می‌کند.

فضل بن حسن طبرسی در مجمع البیان هم از وجود مبارک امام صادق «عَنْ آبَائِهِ ع» نقل کرد که «اَنَّ النَّبِیَّ صکَانَ یُقَسِّمُ بَیْنَ نِسَائِهِ» ـ «یَقْسِمُ» هم درست است ـ «فِی مَرَضِهِ فَیُطَافُ بِهِ بَیْنَهُنَّ»[13] [14] وجود مبارک حضرت در آن بیماری هم این «قَسْم» و این تقسیم را رعایت می‌کرد حضرت که بیمار بود دست حضرت را می‌گرفتند هر شب در یکی از این خانه‌ها مثلاً به سر می‌بُرد به منزله صله رحم که آن اُنس اخلاقی، آن ادب اخلاقی، آن مباشرت اخلاقی، آن ﴿لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ با این ادب متقابل حفظ شود، این قدر رعایت می‌کردند اصول خانواده را لذا مسئله طلاق اصلاً در بین اینها مطرح نبود. این روایت را هم بارها به عرض شما رسید که امام (سلام‌الله‌علیه) فرمود خانه‌ای که با طلاق ویران شده است این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمی‌شود[15] («عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا اَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ اِنْفَاقُ قِیمَةِ اَیِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَیْ‌ءٍ اَحَبَّ اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُعْمَرُ بِالنِّکَاحِ وَ مَا مِنْ شَیْ‌ءٍ اَبْغَضَ اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْاِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَام اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّمَا وَکَّدَ فِی الطَّلَاقِ وَ کَرَّرَ الْقَوْلَ فِیهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ. ) طرفین افسرده هستند تا دوباره بسازند سخت است. این است که می‌گفتند شدیدترین حلال همین است که زندگی را به هم می‌زند چون اساس جامعه را خانواده تشکیل می‌دهد و همان طوری که اصل ازدواج را وجود مبارک حضرت فرمود هیچ بنایی در اسلام به‌اندازه بنای ازدواج نیست،[16] ( «مَا بُنِیَ بِنَاءٌ فِی الْاِسْلَامِ اَحَبُّ اِلَی اللَّهِ تَعَالَی مِنَ التَّزْوِیجِ. ) طلاق تخریبش همین طور است.

در روایت سوم این باب «قَالَ وَ رُوِیَ اَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ لَهُ امْرَاَتَانِ فَکَانَ اِذَا کَانَ یَوْمُ وَاحِدَةٍ لَا یَتَوَضَّاُ فِی بَیْتِ الْاُخْرَی»[17] این قدر رعایت می‌کردند که حق هیچ کسی ضایع نشود اگر نوبت آن همسر بود در خانه این همسر وضو نمی‌گرفت در خانه همان همسر وضو می‌گرفت و کارهای عبادی‌اش را انجام می‌داد. این «لَا یَتَوَضَّاُ» یعنی این قدر عدالت را رعایت می‌کردند که وقت هیچ کسی صرف نشود. در همین روایات باب است که اگر کسی دو همسر داشت و عدل را بین اینها رعایت نکرد «یحشر یوم القیامة علی احد نصفین»[18] «مَنْ کَانَتْ لَهُ امْرَاَتَانِ وَ لَمْ یَعْدِلْ بَیْنَهُمَا فِی الْقَسْمِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مَالِهِ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَغْلُولًا مَائِلًا شِقُّهُ حَتَّی یَدْخُلَ النَّار. مثل اینکه وسطش را ارّه بکنند نیم‌تنه در قیامت محشور می‌شود برای اینکه او عدل را رعایت نکرده است یک قسمت را گرفت اما یک قسمت دیگر را نگرفته است. این تعدّی به حق دیگری در قیامت از باب تجسم اعمال، ممکن است به این صورت در بیاید. این در روایات همین ابواب است.

پرسش: بحث صله ارحام با بحث ازدواج چه فرق دارد؟

پاسخ: خیلی فرق دارد این در حد تشبیه است صله رحم برای همان امر عاطفی ـ انسانی است ذات اقدس الهی ارث قرار داد، از یک طرف؛ دیه بر عاقله است، از طرف دیگر؛ صله رحم را واجب کرد برای اینکه این مجموعه یک واحد بشوند اول از خانواده شروع کرد بعد بستگان طبقه اول و دوم و سوم ارث به هم مرتبط بشوند که این مجموعه در اثر صله رحم یک واحد باشند سایر افراد هم همین طور است آن وقت جامعه می‌شود مرتبط و متحد لذا بعد از فتح مکه فرمود مسلمین «یدٌ واحدة» یک دست هستند «تَتَکَافَاُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُمْ‌»[19] اگر فرمود مسلمان‌ها یک دست هستند یعنی آن قدر این رابطه عاطفی در آنها برقرار است مثل یک نفر هستند. ساختن این از همان راه خانواده، بعد صله رحم، بعد همسایه، بعد کل جامعه. الآن که همسایگی، شش جانبه شد جهت ارتباط باید قوی‌تر و محکم‌تر باشد. فرمودند تا چهل خانواده همسایه هستند قبلاً بُرجی که نبود فقط چهار طرف بود یعنی شمال و جنوب و شرق و غرب، الآن وقتی بُرجی هست فوق و تحت هم هست انسان شش جهت همسایه دارد تا چهل خانه، این ادب دینی نمی‌گذارد که ما دستگاه قضایی‌مان این قدر پرونده داشته باشد، جامعه را اخلاق اداره می‌کند نه جامعه را شلّاق یا امور دیگر، انسان به هر حال با اخلاق زنده است و حضرت هم که آمد به عنوان اینکه تتمیم کند مکارم اخلاقی را آمده است.[20] ﴿وَ اِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظیم‌﴾ و حدیث از بحار الانوار[21] ( «اِنَّمَا بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْاَخْلَاق‌. ) امور دیگر متمّم کارهای اخلاق‌اند وگرنه جامعه را خُلق اداره می‌کند. اینکه گفتند اگر کسی خودش تامین شده باشد همسایه او محتاج باشند ایمان او ضعیف است برای همین جهت است، [22] ( «مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِع‌») آن وقت این جامعه می‌شود جامعه راحت. این فضایل اخلاقی که نباشد آن وقت دستگاه دادگستری آن چند میلیون پرونده و آن مشکلات را هم دارد.

غرض این است که مسئله «قَسْم» در عین حال که حق است یک حق عاطفی ـ انسانی است نظیر صله رحم نه حق مضاجعه و نه حق وقاع و مانند آن.

 


[15] وسائل الشیعه، ج18، ص30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo