درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/ /مهر
چهارمین مسئله از مسایل چهارگانه طرف رابع که در تنازع بین زوجین است در مسئله مَهر، این بود که «اذا اقامت المراة بینة انه تزوجها فی وقتین بعقدین فادعی الزوج تکرار العقد الواحد و زعمت المراة انهما عقدان فالقول قولها لان الظاهر معها و هل یجب علیه مهران قیل نعم عملاً بمقتضی العقدین و قیل یلزمه مهر و نصف و الاول اشبه «.[1] تحریر این فرع و مسئله در دو بخش بود: یکی اینکه تنازع آنها در وحدت و تعدّد عقد است که آیا یک عقد بود یا دو عقد؟ هر دو اتّفاق دارند لفظاً دو بار عقد خوانده شد منتها زوجه مدّعی تاسیس است که دو عقد است برای دو ازدواج که قهراً دو مهر را به همراه دارد، زوج مدّعی است این دومی تکرار اولی بود احتیاط بود و مانند آن.
ترسیم اصل مسئله این است سابق که مسافرتهایی بود و افرادی میآمدند در مسافرخانهها و کاروانسراها و قهوهخانهها میخوابیدند برای رفع نیازهای یک هفته یا یک ماهی که بودند کسی را به عنوان عقد انقطاعی میپذیرفتند. این عقد انقطاعی که رواج داشت برای کاروانهایی که مرتّب در رفت و آمد بودند وحدت و تعدّد و امثال آن یک چیز رایجی بود که آن زوجه میگوید که شما دو بار در این سفر عقد کردی یا دو سفر آمدی، زوج میگوید یک سفر، گرچه در دیار ما این امر معهود نیست ولی در آن روزگار یک امر عادی بود. این مطلب اول.
مطلب دوم درباره وحدت و تعدّد عقد ثابت شد که عقد متعدد است، اصل تاسیس است و راه صاحب کشف اللثام راه تامی است[2] («و لو اقامت بیّنة بعقدین علی مهرین متّفقین او مختلفین فادّعی التکریر فانکرت قدّم قولها من غیر خلاف یظهر. ) و مرحوم صاحب جواهر مطلب جدیدی ارائه نکرده است[3] («المسالة الرابعة اذا اقامت المراة بینة انه تزوجها فی وقتین بعقدین علی مهرین متفقین...» .) همان راه صاحب کشف اللثام است و راه مرحوم شهید ثانی پیمودن آن آسان نیست[4] («اذا اختلف الزوجان المتّفقان علی وقوع عقدی نکاح بینهما فی وقتین...» .) پس دو عقد بود و لوازم آن هم دو است.
اما بخش دوم مسئله که آیا واقعاً دو مهر است یا یک مهر و نصف، پنج وجه است که این احتمالات پنجگانه بعضی خیلی دور است و بعضیها میانی و بعضیها اقرب به ذهن که همان احتمال اقرب به ذهن را دیگران فتوا دادند و مرحوم محقق هم پذیرفت. تقریباً پنج احتمال است: یکی اینکه دو مهر تام باشد، دوم اینکه یک مهر تام و یک نصف مهر باشد، سوم اینکه فقط یک مهر باشد، چهارم اینکه فقط یک نصف مهر باشد، پنجم اینکه اصلاً مهری نباشد، چرا؟ برای اینکه اگر دو مهر را تسمیه کردند و مساس هم حاصل شد و فراق «بعد المساس» بود دو مهر تام است و اگر «مهر المسمی»ای در کار نبود دو عقد بود دو مساس بود دو «مهر المثل» است، این فرض اول؛ فرض دوم آن است که در عقد اول مساس حاصل شد حالا یا «مهر المسمیٰ» بود که مستقر شد یا «مهر المثل» بود که استقرار پیدا کرد، در عقد ثانی «مهر المسمی»ای در کار نبود و قبل از مساس طلاق حاصل شد یک متعهای در کار بود که هست ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾[5] هیچ مهری در کار نبود پس یک مهر است. پس وجه اول دو مهر است، وجه دوم این است که یک مهر یا یک مهر و نصف بود. یک مهر و نصف بودن به این است که در عقد اول یا «مهر المسمیٰ» بود یا «مهر المثل»، مساس حاصل شد اگر «مهر المسمیٰ» بود که آن مستقر میشود و اگر «مهر المسمیٰ» نبود «مهر المثل» مستقر میشود یک مهر تام است و در عقد ثانی «مهر المسمی»ای در کار نبود فراق قبل از مساس بود پس «مهر المثل» ی هم در کار نیست میشود ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾. پس یا یک مهر و نصف است یا فقط یک مهر. یک مهر و نصف به این است که عقد اول مساس حاصل شده باشد تمام مهر است، در عقد دوم یک «مهر المسمی»ای برقرار کردند و قبل از مساس طلاق حاصل شد این میشود نصف مهر.
پرسش: ...
پاسخ: نه، منظور این است که این فروض متعددی که هست که یک مهر و نصف گفتند به چه مناسبت یک مهر و نصف گفتند؟ برخی هم گفتند که اصلاً مهری در کار نیست چون چند فرض دارد فقط آنچه که بحث است یک عقد است یا دو عقد؟ اینها گفتند دو عقد است، این دو عقد پنج یعنی پنج فرض دارد اینجا که ننوشت مساس حاصل شد یا نشد، پنج یعنی پنج! آن جایی که هیچ مساس حاصل نشده باشد هیچ مهر ندارد که فرض پنجم است آن جا که در عقد اول مساس حاصل شده باشد و در عقد دوم مساس حاصل نشده باشد یا یک مهر است یا یک مهر و نصف، اگر اصل مهر بود و مساس حاصل نشد نصف مهر است، اگر اصل مهر هم نبود فقط متعه است ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾.
بنابراین اگر اینها در مسئله مهر نظری داشتند، در مسئله مساس نظری داشتند در این فرع میآمد. آنچه که محور اصلی این مسئله است تنازع در وحدت و کثرت عقد است که آیا یک عقد است یا دو عقد؟ اینها که میآمدند در کاروانسراها کسانی را عقد میکردند آیا یک بار بود در این یک ماه، یا دو بار اتفاق افتاد؟ آن یکی میگوید دو بار بود، این یکی میگوید دومی تکرار اولی بود احتیاطاً عقد کردیم؛ اما مساس حاصل شد یا نه، «مهر المسمیٰ» بود یا نه، «مهر المثل» شد یا نه، هیچ محل بحث نیست چون یک فرع رهایی است «فیه فروضٌ خمسة» منتها برخی از فروض محل ابتلا نبود ذکر نکردند. این یک مهر و نصف هم بر این فرض است که اگر چنانچه در عقد اول «مهر المسمیٰ» بود یا اگر «مهر المسمیٰ» نبود «مهر المثل» بود چون مساس حاصل شد یک مهر مستقر شد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اختلاف در مهر باشد بله اما اینها اختلاف در عقد دارند و چون در عقد اختلاف دارند ما با لوازم آن داریم استنباط میکنیم، اصلاً درباره وحدت و کثرت مهر بحثی نکردند و چون بحثی نکردند طرح دعوا نکردند محکمه حرفی ندارد، محکمه فقط حرف زوج و زوجه را گوش میدهد زوجه میگوید دو عقد بود زوج میگوید بله دو بار خواندیم ولی دومی تکرار اولی بود، همین! همین یعنی همین! اصلاً درباره مهر، مساس نزاعی نداشتند. اما اینکه یک بزرگواری میگوید یک مهر و نصف، برای تشقیق این فرض است فرضهایی که نگفتند، حالا که نگفته میشود فرض شود و محل بحث شود ما هم خیلی از نگفتههای را میتوانیم طرح کنیم میگوییم پنج فرض دارد چه اینکه پنج فرض هم هست. فرض اول آن است که در کل واحد دو عقد، مساس حاصل شده باشد این اگر «مهر المسمیٰ» بود که بود، نشد «مهر المثل» دو مهر است.
پرسش: این فرض هم میشود که در هر دو بار قبل از مساس طلاق داد.
پاسخ: آن میشود پنجم یعنی پنجم! اگر دو عقد بود و قبل از مساس طلاق داده شده بود نه «مهر المسمیٰ» بود نه «مهر المثل»، «لا مهر» که میشود قول پنجم. قول اول این است که دو مهر است، قول دوم این است که یک مهر و نصف است، قول سوم این است که یک مهر است، قول چهارم این است که یک نصف است، قول پنجم یعنی پنجم! «لا مهر له اصلاً» برای اینکه دو عقد بود و قبل از مساس افتراق حاصل شد. اینکه این بزرگوارها آمدند بحث کردند یک مهر یا یک مهر و نصف، نه در محکمه آن مسئله اُولی طرح شد و نه در فرع محقق، یک فروضی است درباره نزاعِ انجام نشده، چون نزاعِ انجام نشده پنج فرض دارد پس پنج نحوه درباره مهر میشود تصمیم گرفت.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب! او که ننوشت عقد موقّت بود یا دائم! اگر در آن جا هم نبود تبدیل میشود به «مهر المثل»، اگر باطل بود که اصلاً در محکمه داخل نیست، اگر کسی مدعی عقد انقطاعی بود و مهری در کار نبود این باطل محض است، چون مهر گرچه در عقد دائم نه شرط است و نه جزء لکن در عقد انقطاعی رکن است، اگر در عقد انقطاعی رکن است مثل اجاره بدون ذکر «مال الاجاره» این میشود باطل یعنی باطل! باطل را که نه زوجه ادعا دارد نه زوج. پس این دو عقد اگر عقد انقطاعیاند حتماً در آن مهر مطرح است، اگر عقد دائم است که ظاهر حال این است که مطرح است و چون در بین فروض پنجگانه ظاهر حال این است که مهری در کار بود، بنابراین همان قول اول مقدم است که دو مهر ثابت میشود «لکل عقد مهرٌ» اگر چنانچه مساس حاصل شده باشد این است و اگر مساس حاصل نشده باشد «مهر المسمیٰ» چون بود نصف میشود.
تتمه فرع که مرحوم محقق فرمود قول اول اشبه به قواعد است برای اینکه ظاهر همین است، آن فروض بعدی یک فرضهایی برای حل جدول خوب است نه برای فقیه که بیاید وقت صَرف کند ظاهر آن این است که عقد با شرایط خاصه انجام شد ما بگوییم عقد بود، مساس هم نبود، مهر هم نبود و فُرقت حاصل شد «فلا مهر له اصلاً» که فرض پنجم است. این نزاعی که در محکمه مطرح است یک نزاع معقولی است نه اینکه آدم بنشیند جدول حل کند بگوید پنج فرض است، بله پنج فرض دارد. این تتمه فرع قبلی است.
اما «النظر الثالث فی القسم و النشوز و الشقاق».[6] مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) کتاب شریف نکاح شرایع را به چهار طرف تقسیم کردند به چهار بخش اصلی؛ بخش اول درباره نکاح دائم است، بخش دوم درباره نکاح منقطع است، بخش سوم درباره نکاح عبد و امه است، بخش چهارم درباره احکام نکاح است. این بخش چهارم به پنج بخش فرعی تقسیم شده است: بخش اول مربوط به فسخ به عیب و تدلیس است، دوم درباره مهر است، سوم درباره قسْم و نشوز و شقاق است، چهارم درباره اولاد است و پنجم درباره نفقات. حالا در این احکام قسْم و نشوز و نفاق که روابط خانوادگی بین زوج و زوجه است اینجا مرحوم محقق میفرماید که «النظر الثالث فی القسم و النشوز و الشقاق القول فی القسم» حالا مرحوم صاحب جواهر و سایر شارحان آمدند گفتند بین «قَسْم» و «قِسْم» فرق است؛ «قَسْم» مصدر است یعنی تقسیم کردن، «قِسْم» آن سهم است، شبیه «قَسْط و قِسْط».[7] «... هو بفتح القاف مصدر قسمت الشیء اقسمه...»[8] . «القسم بفتح القاف مصدر قسمت الشیء اقسمه و بالکسر الحظّ و النصیب...» .[9] «امّا القَسم و هو بفتح القاف مصدر قسمت الشیء و المراد به قسمة اللیالی بین الازواج امّا بالکسر فهو الحظّ و النصیب. در «قَسْط و قِسْط» یک تفاوت دیگری است؛ «قِسط» یعنی سهم دیگری را دادن، «قَسط» یعنی سهم دیگری را خوردن. «قَسط» با «جور» کنار هم ذکر میشود میگویند او اهل «قَسط و جور» است. این قاسطان در زمان حضرت امیر (سلاماللهعلیه) همین است، «قاسِط و مارق و ناکث» اینها در حکم همان ضلالت و کفر و انحرافاند. «قِسط» یعنی سهم دیگری را میدهد. «قِسط» با «عدل» ذکر میشود و «قَسط» با «جور» ذکر میشود؛ «جور و قَسط»، «عدل و قِسط». این که در سوره «ممتحنه» دارد که خدا «مقسِط» را دوست دارد ﴿اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِین﴾،[10] «اقسَطَ» یعنی «اعطی قِسط غیره» سهم مردم را به مردم داد، اگر کسی سهم مردم را به مردم ندهد میشود «قاسط» نه «مقسِط»، «مقسِط» کسی هست که سهم مردم را به مردم واگذار کند.
حالا فرق بین «قَسم و قِسم» و اینها را که شارحان شرایع ذکر کردند. در جریان «قَسم» فرمود که «و الکلام فیه و فی لواحقه اما الاول فنقول لکل واحد من الزوجین حق» که «یجب علی صاحبه القیام به فکما یجب علی الزوج النفقة من الکسوة و الماکل و المشرب و الاسکان فکذا یجب علی الزوجة التمکین من الاستمتاع و تجنب ما یتنفر منه الزوج»، بعد «و القسمة بین الازواج حقّ»[11] که این در صورت تعدد همسر است. در این بخش اول فرمود زن و مرد یک حق مشترکی دارند و حق متفاوت، هر کدام یک حقی دارند که بر دیگری واجب است که آن حق را ادا کند حق زوج بر زوجه مشخص شد، حق زوجه هم بر زوج مشخص شد «لکل واحد من الزوجین حق» که «یجب علی صاحبه» قیام به او، بعد فرمود همانطوری که بر زوج نفقه واجب است که باید هزینه زندگی همسر را تامین کند که نفقه پوشاک است خوراک است نوشیدنیهاست مسکن است، بر زن هم تمکین از استمتاع واجب است و باید پرهیز کند از هر چه که باعث تنفر زوج است. این اجمال و ترجمه این متن است. اما وقتی به جواهر مراجعه میکنید میبینید به اینکه میفرماید درست است که هر کدام بر دیگری حق دارند اما حق زوج کجا حق زوجه کجا! دارد حق زوج به مراتب بیشتر است طوری که اصلاً قابل قیاس نیست آن وقت روایات فراوانی نقل میکند از اهل بیت (علیهمالسّلام) در عظمت حق زوج بر زوجه.[12] ( «... و ان کان حق الزوج علی الزوجة اعظم بمراتب...» .) این یک سلسله دستورهای آن روزها بود که برای زن حرمتی قائل نبودند اما حالا ما ببینیم قرآن کریم اینطور تفاوت بین زن و مرد قائل است و ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساء﴾[13] به این معناست، یا در بخش اجراییات و مدیریت و امثال آن است.
قرآن کریم در مسائل خانوادگی یک بحث دارد، در مسائل انسانی هم یک بحث اساسی دارد. در مسائل خانوادگی میفرماید: ـ حالا آن مسئله نفقه و امثال آن حساب دیگری است ـ ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ بعد در بخش دیگر فرمود: ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[14] فرمود از حقیقت شما، از جنس شما نه از جنس دیگر، هیچ تفاوتی بین شما و آنها نیست، از همین حقیقت شما همسری را آفرید برای اینکه ﴿لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾، گرچه مسکن را زوج باید تهیه کند ولی از زوج برنمیآید که سکینت زندگی را تامین کند، آن آرامش و سکینت منزل به عهده زن است، آن هنر در مرد نیست، آن مهربانی و آن رقّت قلب است که میتواند مدیریت خانه را با سکینت تامین کند، این عُرضه هرگز در مرد نیست. فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ تمام اضطرابهای شما را او میتواند تامین کند به شرطی که او را نرنجانید، این عُرضه از شما برنمیآید. اگر تفسیر قرآن و بحثهای آیات قرآن و روایات اهل بیت خوب تبیین شود، هرگز توهم باطل مردسالاری و امثال آن نیست، هرگز صاحب جواهر این طور قلمفرسایی نمیکرد که حق زن کجا حق مرد کجا! فرمود مگر شما نمیخواهید در زندگی آرام باشید؟ نه خودت میتوانی آن آرامش را تامین کنی و نه در حوزه و دانشگاه به شما آن آرامش را میدهند، آرامش شما در خانه است. شما خیلی خستهای، یکجا به هر حال باید آرام باشد یا نه؟ این آرامش نه از شما برمیآید نه از محل کار شما، فقط از همسر شما برمیآید. او را نرنجان، احترام او را حفظ بکن، او مادر منزل است، سکینت به عهده اوست. اگر ذات اقدس الهی این هنر را به زن نداده بود، این قدرت را به زن نداده بود که او بتواند مدیریت منزل را به عهده بگیرد، نمیفرمود که هدف خلقت این است که شما به وسیله او آرام شوید؟ این مثل مسکن نیست که شما با پول تهیه کنید، زود عصبانی شوید، زود برنجی، زود فریاد بکشید، زود بد بگویید، اینها در زن نیست، بیخود او را نرنجان، او میتواند مادر خوبی باشد برای فرزندان شما ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾. ما به مرحوم صاحب جواهر خیلی یعنی خیلی! احترام میگذاریم چون در کنار سفره او هستیم؛ اما لغزشهای فراوانی دارد که ما آن لغزشها را اصلاً نمیگوییم، یک؛ و خدا غریق رحمت کند کاشف الغطای بزرگ را! که صاحب جواهر را از لغزشها نجات داد، دو. «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»،[15] «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ٭٭٭ ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست. آن حرفی که صاحب جواهر در باب «کُر» زد[16] که شیخ انصاری محترمانه جواب ایشان را داد، اگر آن صاحب جواهر با همان گرایشی که در بحث «کُر» داشت همینطور جلو میرفت که شلوغ میشد. کاشف الغطاء جلوی ایشان را گرفت یعنی صاحب جواهر وقتی که از بحث «طهارت» گذشت به بحث «صلات» رسید و قبله معصومین و محرابی که معصوم در آن نماز خوانده رسید به آن حرفهای بلند و عرشی کاشف الغطاء برخورد کرد خیلی وضع ایشان آغاز شد. خلاصه این است که این حرفها را برای هر کسی یعنی برای هر کسی حق ندارید نقل بکنید.
مرحوم صاحب جواهر در بحث «کُر» که کُر دو ضابطه دارد: یکی مساحت است که ریاضی است، یکی وزن است؛ آب اگر از نظر وزن به ایناندازه برسد کُر است و اگر از نظر مساحت به سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم رسید کُر است. آنجا یک شبهاتی مطرح است که ما تجربه کردیم آزمایش کردیم آزمودیم که این سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم، این سه وجب و نیم به توان چند، با آن وزنی که گفتند اینها کم و زیاد دارد، چگونه در میآید؟ بزرگان آمدند گفتند آبها فرق میکند سبک و سنگین میکند، هیچ فرقی ندارد؛ اما ایشان از قلم خود گذشت یعنی گذشت که این را ـ معاذالله ـ ممکن است مثلاً ندانسته باشند که اینها با هم تفاوت دارند. این حرف خیلی حرف تلخی است! بیش از این ما این را باز نکنیم.
اما شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب طهارت چون کتاب طهارت ایشان مثل کتاب مکاسب شهرت علمی را ندارد چون کتاب طهارت را آن اوایل مرقوم فرمودند وقتی به این مسئله میرسند که این تفاوت دو واحد سنجش را شما چگونه حل میکنید؟ اگر هر آبی که به آن مساحت بود به این وزن بود و هر آبی که به این وزن بود به آن مساحت در میآمد، هیچ حرفی و اختلافی نبود؛ اما دو علامت و دو معیار فقهی که با هم نمیسازند چکار میکنید؟ ایشان بعد از اینکه خیلی اشاره میکند به اینکه مبادا ـ معاذالله ـ کسی خیال کند که گوینده توجهی به این مطالب نداشت، تعبیر بلند و عرشی مرحوم شیخ انصاری این است که «تعالی الله و تعالوا عن ذلک علوّا کبیرا»،[17] او را میگویند شیخ انصاری! میگوید خدا منزّه از آن است که نداند چه میگوید و این ذوات قدسی که جانشینان الهیاند و خلفای الهیاند مطهر از آن هستند که ندانند «تعالی الله و تعالوا عن ذلک» منتها مؤدّبانه حرف جواهر را رد میکند. اگر صاحب جواهر با همین دید جلو میآمد چه میشد؟! در خیلی از جاها مثلاً وقتی رسید به مسئله کتاب «صلات» آن قلم قُرص و قَدَر کاشف الغطاء را دید که امام میداند، عالم به غیب است، با خبر است که در جلدهای بعدی آن غفلت را تدارک کرد. امام عالِم به غیب است، عالِم به «ما کان» است، عالِم به «ما یکون» است، خلیفه الهی است، «ولی الله» مطلق است، این کاشف الغطاء است! اینها پرچمدارانی هستند که خیلی از علما که در سطح صاحب جواهر هستند زیر پرچم آنها هستند، ما هم که شاگردان و طلبههای عادی هستیم زیر پرچم اینها هستیم، کاشف الغطاء کجا صاحب جواهر کجا! او که اهل کلام بود، او که معتقد به علوم عقلی بود، او که عاقلانه میاندیشید، او که متکلّمانه میاندیشید، فقیهانه میاندیشید، فیلسوفانه میاندیشید، جلوی تندوریهای صاحب جواهر را گرفته است.
غرض این است اگر این بحثهای مردسالاری رخت برمیبست و این تفسیرها رواج پیدا میکرد که هیچ یعنی هیچ! در هیچ کمالی از کمالات علمی نه ذکورت شرط است نه انوثت مانع، هیچ! به نحو سالبه کلیه شما هیچ کمالی از کمالات علمی در اسلام پیدا نمیکنید که مشروط به ذکورت یا ممنوع به انوثت باشد، این طور نیست؛ بله کارهای اجرایی تقسیم شده است کارهای اجرایی که در آن فضیلت نیست حالا اگر گفتند زن قاضی نمیتواند بشود، نشود! اما زن میتواند در حدّ صاحب جواهر و بالاتر از صاحب جواهر بشود که شاگردان او مرجع تقلید بشوند یا شاگردان او قاضی بشوند. مرجعیت یک کار اجرایی است فضیلت نیست، قاضی شدن یک کار اجرایی است این که فضیلت نشد تا شما بگویید زن نمیتواند قاضی باشد یا زن نمیتواند مرجع باشد. الآن شما میبینید ـ خدا غریق رحمت کند امام و شهدا را! ـ وقتی زنها آمدند در بخشهای وسیعی از دانشگاه آن بخشهای علمی عمیق را این دختر خانمها یا جلوتر هستند یا همسطح هستند. ما نگذاشتیم اینها بیایند! الآن هم که آمدند ـ متاسفانه ـ قدر اینها را نمیدانیم اینها را به بازی سرگرم کردیم! این هنر نیست که دختران ما مثلاً فلان جا مُشت بزنند مدال بگیرند، هنر در این است که نیمی از جمعیت یعنی این هشتاد میلیون چهل میلیون آنها زن هستند این چهل میلیون مثل چهل میلیون مرد احتیاجات فراوانی دارند این احتیاجات فراوان را خانمها و دخترهای ما فراهم بکنند به اینها بدهند دیگر زن احتیاج نداشته باشد که برود به مرد مراجعه کند و به طبیب مرد، به مهندس مرد تا ما بگوییم «عند الضرورة» مستثناست، چرا ضرورت بشود تا استثنا بشود؟! او که عُرضه این را دارد این کنکورها نشان داد این المپیادهای علمی نشان داد. اینکه قرآن فرمود: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّه﴾[18] [19] [20] معنای این آن نیست که المپیاد جهانی بروید آنجا بلکه حرفتان برود آنجا حاکم بشود. در سه جای قرآن فرمود این کتاب را هدَر ندهید، این کتاب حرف اول جهان را میزند: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ﴾،[21] [22] [23] [24] [25] یک؛ ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾، دو؛ ﴿وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾.[26] [27] وجود مبارک حضرت هم که آمد همین کار را میکند، او که ـ معاذالله ـ دین جدید و کتاب جدیدی که نمیآورد و وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «الْاِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[28] حرف اول را اسلام میزند منتها ما از آن طرف داعیه ظهور و حضور هستیم «و عجّل فرج» میگوییم ولی میدان دید ما حرم است تا جمکران، جمکران است تا حرم، همین! ما جهانی حرف میزنیم و قمی فکر میکنیم، این جهانی نشد! اگر ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ است به دست ما باید بشود. ما باید ببینیم در جهان چه خبر است چه مکتبی است چه چیزی است اینها را ارزیابی کنیم یا برویم یا پیام را برسانیم، این وظیفه ماست. کدام مطلب علمی است که بیاید در حوزه و جواب نگیرد اینکه نیست اما ما نباید این را اینطور بگوییم هم فعلی حرف بزنیم هم نظیر سابق اینطور مثل صاحب جواهر بگوییم که حقی که مرد بر زن دارد اصلاً قابل قیاس نیست، چه حقی دارد؟!
پرسش: ...
پاسخ: روایت را باید بر قرآن کریم عرضه کنیم. خود ائمه فرمودند هر چه که ما گفتیم ببینید در کجای قرآن آمده است.[29] («اذا جاءکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط. ) در قرآن کریم شما هیچ جا نمیبینید که کمالی از کمالات علمی مشروط به ذکورت یا ممنوع به انوثت باشد، مرد بودن شرط باشد یا زن بودن مانع؛ بله کارهای اجرایی تقسیم شده است اما این که گفته شد اگر زنی در دوران بارداری در ایام نفاس رحلت کند «مَاتَتْ شَهِیدَة»[30] [31] ( «من ماتت فی حیضها ماتت شهیدة الی غیر ذلک من الموارد.) این کم فضیلت است؟! اگر گفتند بهشت تحت اقدام مادر است[32] [33] (﴿«الْجَنَّةُ تَحْتَ اَقْدَامِ الْاُمَّهَات﴾. ) کم فضیلت است؟! تحت اقدام پدر که نیست، اقدام یعنی اقدام! یعنی خط مشی مادر نه یعنی آنجا که مادر راه میرود خط مشی مادر است که بهشتی را تامین میکند البته پای مادر را بوسیدن فضیلت است اما روایت که این را نمیخواهد بگوید، میگوید ببین خط مشی مادر بهشتیپرور است، خط مشی پدر که اینطور نیست، آن شیری که او میدهد، آن تربیتی که او میکند، آن تاثیری که او دارد، عُرضه برای مادر است نه برای پدر، نفرمود «الجنة تحت اقدام آبائکم» خط مشی را او میدهد مادر اگر مادر باشد بهشتیپرور است. در کدام مستحب از مستحبات است که ذکورت شرط است یا انوثت مانع؟! کجاست؟! کدام مقام از مقامات اولیای الهی است که ذکورت شرط است؟! البته کارهای اجرایی با مردم تماس داشتن، جنگ کردن، رهبری جنگ را به عهده داشتن بله اینها کارهای اجرایی است و برهان عقلی مسئله هم این است روح که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[34] [35] روح نه مذکر است نه مؤنث، دین هم برای تربیت روح آمده است، تربیت انسان آمده است. انسانیت انسان به روح اوست نه به بدن او، بدن یا این چنین ساخته شده است یا آن چنان، روح که این چنین و آن چنان ندارد؛ بله خصوصیتهای بدن باعث تقسیم کار است نه توزیع درجات فضیلت و علم، بله این شخص رقیقتر است کارهای سبکتر را به او میدهند این شخص سنگینتر است کارهای سنگینتر را به او میدهند بدن فرق میکند کارها را هم باید تقسیم کرد اما علم برای بدن نیست عقل برای بدن نیست ولایتمداری برای بدن نیست، فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) شدن برای بدن نیست.
وجود مبارک حضرت امیر وقتی که دوباره از صفین برگشتند آمدند تجهیز کنند نیرو را به صفین، خطبهای دارد که این خطبه در نهجالبلاغه است.[36] با کافی مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) آشنا هستید ایشان در کتاب قیّم کافی فرمایش کم دارند غالباً حدیث نقل میکنند، در بحث صفت فعل و صفت ذات که فرق آنها چیست یک فرمایشی دارند، خیلی کم اتفاق میافتد که مرحوم کلینی در کافی یک فرمایشی داشته باشند، در آن جا خطبه «اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَة» را از وجود مبارک حضرت امیر میخواهد نقل کند میگوید علی بن ابیطالب (سلاماللهعلیه) «بِاَبِی وَ اُمِّی»[37] پدر و مادرم فدای علی! خطبهای خواند که تمام جن و انس اگر جمع بشوند و در بین اینها پیغمبری نباشد احدی نمیتواند مثل این خطبه بخواند، خیلی هم درباره این خطبه فرمایش دارند. بعد برهان اقامه میکنند میگویند یک عویصهای بود که هیچ کس نتوانست جواب بدهد فقط حضرت امیر جواب داد آن عویصه عبارت از شبهه ملحدان است و زنادقه آنها که ـ معاذالله ـ به خدا و قیامت چیزی معتقد نیستند یک شبههای از دیرباز داشتند میگویند شما که میگویید خدایی هست خدا عالَم را خلق کرد، خدا عالَم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر از یک مواد و ذرّات موجود خلق کرد پس معلوم میشود قبل از خلقت خدا یک سلسله اموری موجود هستند که خدا ندارند، اگر از عدم اینها خلق کرد عدم که قابل مبدا شدن نیست که ما بگوییم خدا از عدم چیزی را خلق کرد و شیء هم که خالی از دو طرف نقیض نیست یا وجود است یا عدم؛ یا از شیء موجود خلق کرد پس معلوم میشود قبلاً یک چیزهایی بودند که خدا نداشتند، یا از معدوم خلق کرد معدوم که نمیتواند ماده چیزی قرار بگیرد که اصلاً از عدم چیزی را بسازد، شیء هم که خارج از دو نقیض نیست یا وجود است یا عدم. این شبهه از دیرزمان بود.
مرحوم کلینی میفرماید این یک غدهای بود بدخیم در اذهان دیگران، وجود مبارک حضرت امیر آمد فیلسوفانه این را حل کرد گفت اینکه گفتید شیء خالی از دو نقیض نیست درست است، اجتماع نقیضین محال است درست است، ارتفاع نقیضین محال است درست است، اما بیراهه رفتید نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست شما گفتید که خدا جهان را یا «من شیءٍ» خلق کرد پس قبل از خدا چیزهایی بود یا «من لا شیء» خلق کرد «لا شیء» که چیزی نیست که خدا از «لا شیء» آسمان و زمین بسازد شیء هم که خارج از نقیضین نیست ما قبول داریم که شیء خارج از نقیضین نیست اما بیراهه رفتید نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست چون هر دو میشود موجبه، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». مرحوم کلینی میگوید اگر جن و انس جمع بشوند نمیتوانستند فقط حضرت امیر آمد جواب داد گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْاَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»[38] نه «من لا شیء»، «من لا شیء» میشود موجبه. «من شیءٍ» موجبه است، «من لا شیء» همان هم موجبه است چون «مِن» نشئیه است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء» و حضرت امیر فرمود: ﴿«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْاَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ». ﴾ اینطور که کلینی بررسی میکند میگوید پدرم و مادرم فدای علی! مرحوم صدر المتالهین که کافی را شرح کرد به اینجا که رسید میگوید اینکه مرحوم کلینی فرمود اگر جن و انس جمع بشوند در بین اینها انبیا نباشد کسی نمیتواند مثل علی حرف بزند باید یک قیدی میآورد آن انبیای بزرگ مثل اولوا العزم، وگرنه از هر پیغمبری هم ساخته نیست که اینطور حرف بزند.[39] («فلو اجتمع السنة الجنّ و الانس و لیس فیها لسان نبی، ای من اعاظم الانبیاء کنوح و ابراهیم و ادریس و شیث و داود و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اجمعین...» .) یعنی 25 سال قبل از حضرت امیر صدیقه کبریٰ در خطبه فدکیه گفت: «الحمد لله الذی خلق الاشیاء لا من شیء»[40] [41] «... ابْتَدَعَ الْاَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ قَبْلَهَا... یعنی 25 سال! خطبهای که کلینی میگوید جن و انس نمیتوانند فاطمه 25 سال قبل از حضرت امیر این را فرموده است. نمیخواهیم بگوییم که ـ معاذالله ـ او بالاتر از حضرت امیر است اینها یک نور هستند ولی این زهراست! هیچ کمالی در اسلام مشروط به مرد بودن یا ممنوع به زن بودن نیست، کارهای اجرایی البته تقسیم شده است و در بخشهای دیگر هم که فرمود زن و شوهر و اساس خانواده یک چیزهای مشترک است، دوستی مشترک است ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ که ـ انشاءالله ـ اگر فرصت شد در جلسه دیگر مطرح میشود!