درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/مهر
مسئله سیزدهم از مسایل هفدهگانهای که محقق در شرایع مطرح فرمودند[1] فروع فراوانی را در بر دارد که برخی از آن فروع گذشت. عصاره فرع اول و دوم و امثال آن این شد که «مهر المسمیٰ»، «بتمامه» به مجرد عقد، ملک زوجه میشود و این ملک هم ملک طلق است. حکم سوم آن است که بین مال طلق و مال متزلزل فرق است؛ در عین حال که طلق است یعنی مثل وقف نیست مثل رهن نیست نیمی از آن متزلزل است و اگر بخواهد در مهر تصرف بکند جایز است چون خاصیت ملک طلق جواز تصرف است و اگر تصرف کرد نیمی از آن را حالا یا به شوهرش بخشید یا به شخص دیگر بخشید تصرف کرد و از بین برد هیچ فرقی بین بخشیدن این نیم به شوهر یا به دیگری نیست لذا اگر نیمی از این مهر را به شوهر بخشید آنگاه طلاق قبل از مساس رُخ داد او نیمی از این مهر را باید به شوهر بدهد چون آنچه را که به شوهر داد مال خودش بود آنجایی که میتوانست ببخشد و چون نیمی از مهر به عنوان ملک متزلزل در اختیار او بود او باید این ملک را به صاحبش برگرداند لذا در آن فرع اول فرمودند «الصداق یملک بالعقد علی اشهر الروایتین» و اما «و لها التصرف فیه قبل القبض علی الاشبه» که گذشت و اگر چنانچه طلاقی قبل از مساس رُخ داد «عاد الیه النصف» چه آن نصف را قبلاً به شوهر بخشیده باشد یا به دیگری بخشیده باشد یا در کار دیگر صَرف کرده باشد «علی ایّ حال» این نصف ملک متزلزلی بود که مالک آن شوهر بود «عند الطلاق قبل المساس» و قبل از مساس در اختیار این زن قرار داشت و اگر شرطی کردند که «عند المطالبة» یا «عند الاستطاعة» یا «تقسیطاً» این مهر تحویل زن داده بشود برابر «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[2] باید عمل بشود. هیچ وقت تسلیم مهر به زوجه واجب نیست «الا بعد المساس»؛ آن روایاتی که قبلاً خوانده شد و الآن بازخوانی میشود که دارد «اذا حصل المساس وجب المهر» وجوب مهر را میرساند نه اصل ملکیت مهر را، آن بزرگوارانی که در فرع اول که «الصداق یملک بالعقد» روایات آمیزش را معارض قرار دادند معلوم میشود که تام نبود. عصاره آن روایات این است که اگر آمیزش حاصل شد تسلیم مهر واجب است، نه مهر ملک زوجه میشود. آن ادله چهارگانهای که میگفت «الصدق یملک بالعقد» معارض ندارد، این ادلهای که در روایات است که «اذا حصل المساس وجب المهر» برای مقام تسلیم است نه مقام تملک لذا بین اینها را «تبعاً للنصوص» فرق گذاشتند.
مرحوم صاحب جواهر «وفاقاً للمحقق» میفرماید: «و اذا طلّق الزوج عاد الیه النصف و بقی للمراة النصف فلو عفت عن مالها کان الجمیع للزوج» اگر نیمی از مهر را قبلاً به شوهر بخشید نیمی از مهر در دست او است و طلاق قبل از مساس رُخ داد، همه مهر در اختیار زوج است؛ اما آن نصف اول که به شوهر هبه کرده بود و این نصف دوم که ملک زوج است باید بپردازد.[3]
یک فرقی بین «ذمّه» و «ذهن» است؛ «ذمّه» یک امر اعتباری است چیزی در خارج به عنوان ذمّه نداریم ولی «ذهن» یک موجود تکوینی و یک موجود خارجی است در قبال «عین» است آثار عینی و خارجی دارد ذهن یک وجود خارجی است منتها جایش در نفس است؛ مثل «عدل» که عدل یک موجود خارجی است وصفی است خارجی منتها قائم به نفس است، خود «علم» موجود خارجی است منتها قائم به نفس است. ما یک «علم» داریم و یک «وجود ذهنی» که در علوم عقلیه بین «علم» و بین «وجود ذهنی» فرقها گذاشتند آن را در یک باب ذکر کردند این را در باب دیگر ذکر کردند؛ «علم» موجود خارجی عینی است منتها جایش نفس است مثل «عدل»، عدل که موجود ذهنی نیست، شجاعت، قوّت، عفت اینها که موجود ذهنی نیست موجودی که در خارج است و مفهومی از او به نفس آمده میشود موجود ذهنی که اصلاً وصف نفس است؛ مثل اینکه این چوب در خارج است و رنگ آن هم خارج است، «نفس» یک موجود خارجی است وصف آن هم موجود خارجی است، «علم» چیزی است «وجود ذهنی» چیزی دیگر، «علم» موجود خارجی است اما «ذهن» که وجود خارجی است اینها را دارد؛ ولی «ذمّه» یک امر اعتباری است براساس قرارداد عقلا است ما چیزی در خارج به عنوان «ذمّه» نداریم اینها قرارداد است.
منتها قسمت مهم این مسئله «عفو» این است که اگر چنانچه مهریه دَیْن باشد عفو او مؤثر است یعنی به منزله ابراء است ذمّه زوج ساقط میشود ولی اگر مهریه عین خارجی بود زمینی بود، خانهای بود، فرشی بود، نیمی از این مهر را زوجه عفو کند یعنی چه؟! اینکه ابراء ذمّه نیست اینکه دَیْن نیست این باید به عقد هبه برگردد. ابراء حالا چون ایقاع است نه اطلاع زوج لازم است نه رضایت او، خاصیت ایقاع همین است ایقاع یک طرفه است و به دست آن ایقاع کننده است چه طرف دیگر بداند یا نداند، قبول بکند یا نکند. اگر زید در ذمّه عمرو طلبی دارد و این طلب را ابراء کرد چه بدهکار بداند چه نداند، چه راضی باشد چه نباشد، ذمّه او ساقط میشود چون ابراء است و زمام آن به دست مالک است ولی اگر مهر عین خارجی بود یک زمینی بود، یک خانهای بود، اینجا جای ابراء نیست و اگر گفتند عفو کردند که آیه ناظر به عفو است باید به عقد خارجی برگردد چون امر کلی که بگوییم عفو کرد بدون اینکه براساس معیاری باشد که پذیرفته نیست باید در یک معیاری بگنجد، او عفو کرد یعنی چه؟ یعنی عقد هبه کرد این شخص میشود «واهب» آن شخص میشود «متّهب» این هم میشود «عین موهوبه» عقد است و عقد ایجاب و قبول میخواهد لذا اگر مهریه عین باشد «الا و لابد» زوج باید بداند و باید قبول بکند تا اثربخش باشد. گاهی در برخی از موارد «عفو» کار «ابراء» را میکند.
این مقدمه برای آن است که وقتی این بحث روایی ما تا حدودی به پایان پذیرفت و به خدمت آیات قرآن رفتیم مشخص میشود اینکه خدا میفرماید: ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾[4] یعنی چه؟ حالا «فی الجمله» اینها «عفو» را اینجا مطرح کردند اما در جایش توضیح دادند که اگر دَیْن باشد عفو او ابراء است و با همین ایقاع است به مجرد ایقاع برائت حاصل میشود چه زوج بداند یا نداند راضی باشد یا نباشد ولی اگر عین خارجی بود عین که جای ابراء ندارد عین که در ذمّه نیست تا بگوییم ذمّه او را تبرئه کرده است عین خارجی در خارج وجود دارد تعلق ملکی عهدهداریاش به این مرد است یا به بدهکار دیگر و بازگشت عفو از عین به هبه است و هبه هم عقد است و عقد هم ایجاب و قبول میخواهد.
اینجا فرمودند که اگر نصف را قبلاً داده باشد به زوج «فلو عفت عن مالها کان الجمیع للزوج»، «و کذا لو عفا الذی بیده عقدة النکاح» در آیاتی که حالا الآن میخوانیم این قسمت را مشخص فرمود که اگر آن نصف را یا بخش دیگری از مهر را خود زن عفو کند، اینکه گفتیم ﴿وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَمَسُّوهُنَّ... فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾[5] جا ندارد برای اینکه خودش عفو کرده است ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ﴾ ـ این ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ﴾ فعل جمع مؤنث است نه جمع مذکر گرچه به حسب ظاهر «واو» در آن است و امثال آن، این جمع مؤنث است ـ آن نساء ﴿اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ این ﴿اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ مصادیقی دارد که حالا «فقه» آن مصادیق را به عهده گرفته است.
سوره مبارکه «بقره» آیه 237 عبارت از این است، اصل آن در 236 است که ﴿لا جُناحَ عَلَیْکُمْ اِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ اَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً﴾ طلاق دادید قبل از مساس یا قبل از اینکه مهری تعیین کنید چون مهر نه جزء عقد است و نه شرط عقد، بدون مهر عقدی کردید این عیب ندارد اگر طلاق دادید ولی ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾ یک متاعی یک مالی به زوجه بدهید منتها چون تعیین نشده ﴿عَلی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾ ـ که بحث آن گذشت ـ ﴿مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنینَ﴾ اما عمده آیه 237 است که فرمود: ﴿وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً﴾ «مهر المسمیٰ» قرار دادید ولی قبل از مساس طلاق رُخ داد، ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾ مال او است و نصف دیگر هم به شما برمیگردد، این نصف را باید به آنها بپردازید. ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ﴾ چون ضمیر جمع مؤنث سالم آورده بود ﴿وَ اِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ﴾، اینجا هم فعل جمع مؤنث سالم هست ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ یا خودشان عفو بکنند یا آن کسی که عقده نکاح است، این عقد نکاح که بسته میشود عقد را عقد گفتند برای اینکه بستن است گره بین زوجین است او عفو بکند البته اگر او ولیّ باشد غبطه «مولّی علیه» را باید در نظر بگیرد و مشروع است اگر پدری است بچه نابالغی داشت عقد کرد حالا میخواهد عفو کند این حتماً غبطه و منفعت و مصلحت «مولّی علیه» را مراعات میکند اما اگر چنانچه ولیّ نباشد در بعضی از روایات برادر آمده است بعضی از بستگان نام آنها بُرده شد مستحضرید برادر نه ولیّ است و نه کسی است که ﴿بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ باشد «نعم»! اگر این دختر صغیره باشد و این برادر وصی پدر باشد، وصی نوعی ولایت است البته این هم جزء اولیایی است که باید غبطه و مصلحت و منفعت «مولّی علیه» را در نظر بگیرد.
پرسش: اگر هیچ کس را ندارد، امام باید تعیین کند؟
پاسخ: بله، حاکم شرع برای همین است اینکه روی زمین نمیماند هیچ حکمی زمین نمیماند یا حاکم شرع است یا عدول مؤمنین است یا فسّاق مؤمنین به هر حال کشور نظم میخواهد. اینکه مرحوم شیخ مطرح کردند به همین مناسبت است «بالاصالة» امام مسلمین است بعد «من یقوم مقامه» است بعد عدول مؤمنین است بعد هم فُساق مؤمنین. آن استدلال وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه که خوارج میگفتند «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» فرمود چرا شما مغالطه میکنید؟! «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» یعنی قانونی جزء قانون الهی نیست این حق است ما که نمیگوییم غیر از خدا کسی حاکم باشد میگوییم غیر از خدا باید یک امیری باشد یک مسئولی باشد که کشور را اداره کند شما یکطور حرف میزنید و طور دیگری فکر میکنید! شما آیه ﴿اِنِ الْحُکْمُ﴾[6] [7] [8] را میخوانید آنکه در ذهنتان است «لا عمارة» میخوانید نفی حکم از غیر خدا میکنید نفی عمارت و مسئولیت از غیر خدا میکنید یکطوری حرف میزنید و طور دیگری فکر میکنید! این بیان نورانی حضرت است در نهجالبلاغه که دارید مغالطه میکنید ما که نمیگوییم برای غیر خدا حکم است ولی شما میگویید «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» منظورتان «لا عمارة الا لله» است یعنی غیر از خدا کسی نمیتواند امیر باشد، وزیر باشد، مسئول باشد ما که الآن عمارت را قبول کردیم که نمیگوییم حکم دست ما است حکم برای خدا است ولی شما یکطور حرف میزنید و طور دیگری فکر میکنید! شما حکمی حرف میزنید ولی عمارتی فکر میکنید! این بیان صریح حضرت است در نهجالبلاغه که به خوارج گفته است فرمود مگر ما میگوییم که غیر از خدا حاکم باشد؟! ما میگوییم مردم امیر میخواهند یا نمیخواهند؟ وزیر میخواهند یا نمیخواهند؟ مسئول میخواهند یا نمیخواهند؟ شما این را منکر هستید.[9]
بنابراین اگر کسی ولیّ باشد که ﴿بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ است او حتماً مصلحت «مولّی علیه» را مراعات میکند در اینکه کجا عفو است و کجا عفو نیست و اما اینکه در روایات دارد برادر و مانند آن یا این برادر وصی است یا وکیل تام است اگر نه وصی باشد نه وکیل حقی ندارد دخالت بکند. اگر در روایات ما مسئله «اخ» و امثال «اخ» «اخوت» و اینها مطرح است محمول است بر اینکه این برادر، برادر بزرگتر بود و پدر او را وصی قرار داد و وصی هم ولیّ است. اولیاء را که میشمارند امام ولیّ است، وصی ولیّ است، پدر ولیّ است، جد ولیّ است، اینها در ردیف اولیاء هستند اگر حوزه وصایت رسید به سرپرستی اینها در مسئله عقد نکاح و مانند آن این همیشه ولیّ است و اگر حوزه وکالت توسعه داشت به جایی رسید که بتواند دخل و تصرف در مهر بکند در کم و زیاد کردن در عفو و غیر عفو میشود ولیّ وگرنه اگر کسی وکیل او بود در مجرد ایقاع عقد او چه سمَتی دارد که عفو بکند؟!
اما در این آیه که فرمود: ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ﴾ که مشخص است خود زنها، ﴿اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾ این کسی که «بیده عقدة النکاح» است یا به جعل شارع است «و هو الولیّ و الوصی» یا به جعل خود زوجه است «و هو الوکیل التّام» در صورتی که قلمرو وکالت او تا محدوده بخشودن مهر هم باشد ﴿اِلاَّ اَنْ یَعْفُونَ اَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاح﴾. بعد برای تحکیم اصول خانواده خطاب به زن و مرد شوهر و زوجه میفرماید: ﴿وَ اَنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ﴾ چون مال باعث قوام نیست آنچه که اساس زندگی را گرم نگه میدارد همان مودّت و محبت است. این بیان نورانی خدا در قرآن برای تحکیم خانواده همین است فرمود حالا یک جهیزیه است یک مهریه است آنها جزء آداب و سنن است که در هر ملتی و نحلهای به هر حال است اما آن اساس طبیعی که ذات اقدس الهی بین زن و شوهر قرار داد دو چیز است، یک؛ و تقسیم مسئولیت است، دو؛ آن دو چیزی که مشترک است و با آن زندگی زن و شوهر سامان میپذیرد فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[10] این دو چیز است که عامل تشکیل خانواده است: یکی دوستی عاقلانه و یکی گذشت از لغزشهای دیگری آن هم مهربانانه این دو چیز است که زندگی را گرم نگه میدارد ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ اگر دوستی روی غرائز جوانی باشد سنّ همینکه بالا آمد و غریزه اُفت کرد آن دوستی کمتر میشود عُلقه زن و شوهر هم کمتر میشود ولی اگر مودّت براساس عقیده و احترام متقابل مکتبی باشد هر چه سنّ بالاتر میآید علاقه بیشتر میشود ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً﴾ این جعل الهی است ﴿وَ رَحْمَةً﴾ به هر حال هر کدام از ما یک لغزشی داریم آن وقت فوراً آن دیگری اگر ببخشد مهربانانه این را تحمل کند دوباره شوهر برمیگردد ترمیم میکند این در روایات ما هست همه ما کم و بیش با این دامدارها و با این رمهدارهایی که اطراف شهر ما هستند بیارتباط نیستیم حرف آنها این است که اگر کسی ناشناسی نزدیک این دام ما بیاید این سگها پارس میکنند ولی اگر این شخصی که وارد شد بنشیند این سگ میفهمد که او قصد اعتراض و قصد غارت و چیزی ندارد این سگ هم پارس خود را رها میکند که آدم وقتی بنشیند سگ کاری با او ندارد شما در روایات اخلاقی ما میبینید دستور ائمه (علیهمالسّلام) است که اگر کسی عصبانی شد که میخواهد یک حرف تندی بزند در منزل فوراً بنشیند این سگ نفس دارد آدم را میگیرد بعد پشیمان میشود بنشیند یا از آنجا فاصله بگیرد، همین است![11] («فَقَالَ اِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ فَمَا یَرْضَی اَبَداً حَتَّی یَدْخُلَ النَّارَ فَاَیُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَی قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْیَجْلِس....» .) آنجا که تشکیلات کلاب و امثال آن نیست یک عده به صورت سگ محشور میشوند همین است، کسی دیگر نیست که آدم را گاز بگیرد، همین است! فرمود روزی میرسد که اینها دستهایشان را گاز میگیرند از شدت عصبانیت و پشیمانی. این مستحب است یعنی مستحب اخلاقی است منتها از بس «فقه» با «اخلاق» و «اخلاق» با «فقه» تنیده است که میشود «اخلاق» را در ردیف «فقه» شمرد. شما در مستحبات وضو ملاحظه بفرمایید که وضو چند جا مستحب است، وضوهای مستحبی مشخص است کسی میخواهد حرم برود یا قرآن بخواند، دعا بخواند، زیارت بخواند، اینها وضوهای مستحب است، وضوی واجب هم که مشخص است وضو گرفت در منزل حالا میخواهد برود مسجد نماز بخواند، در روایات ما هست در بحث استحباب وضو است که ـ خدای ناکرده ـ یک دروغی گفت یا یک ظلمی کرد «بالظلم او الکذب» در بین راه یک خلافی کرد به کسی ظلمی کرد یا یک دروغی گفت، مستحب است وضو بگیرد.[12] («اِنَّ الْکَذِبَةَ لَتَنْقُضُ الْوُضُوء. ) این گره خوردن «اخلاق» به «فقه» است اصلاً «فقه» برای همین تزکیه نفس است.
این آیه چه فرمود؟ فرمود به اینکه ﴿جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً﴾ که دوستی عاقلانه باشد نه براساس غریزه ﴿وَ رَحْمَةً﴾ هر کدام اشتباه کردند دیگری فوراً ببخشد در صدد انتقام نباشد این باید سامان بپذیرد این دو چیز است درست است آن مهریه و جهیزیه یک امر عادی است اما این دو چیز به منزله مهریه و جهیزیه است که اساس زندگی را این دو امر نگه میدارد نه آن دو چیز.
اما تقسیم مسئولیت؛ یک سلسله چیزهایی را فرمود که نفقه و امثال آن را در آیات دیگر فرمود که مسکن و امثال آن را مرد باید بپردازد اما سکینت و آرامش زندگی به عهده کیست؟ درست است که مرد میتواند مسکن تهیه کند اما آن قدرت و آن هنر را ندارد که سکینت و آرامش خانه را تهیه کند این یک قلب رئوف میخواهد مرد فاقد این فضیلت است فرمود خانه را قلب رئوف و مهربان اداره میکند بچهها را پرورش او و نگرش او اداره میکند ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ شما هم آرامش میخواهید آن قدرت در شما نیست که خودتان را حفظ کنید. چرا زن زود گریه میکند؟ این از پُر برکتترین نعمتهایی است که خدا به زن داده، این قلب مهربان است، عطوف است، عاطفه است که زندگی را گرم نگه میدارد. حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا»[13] یکدیگر را فراموش نکنید به زیارت یکدیگر بروید «فَاِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ اِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِاَحَادِیثِنَا» وقتی شما دور هم جمع شدید سخنان ما را نقل میکنید شیعیان ما هستید، وقتی دور هم جمع شدید حرفهای ما را نقل میکنید، حرفهای ما کار مادرانه را انجام میدهد «تَزَاوَرُوا فَاِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ اِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِاَحَادِیثِنَا وَ اَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ» ما پدر شما هستیم اینکه حرفی در آن نیست اما این سخنان ما مادران شما هستند آن قدر مهر، محبت، صفا و وفا از این سخنان ما میریزد که شما را خوب اداره میکند «فَاِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ اِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِاَحَادِیثِنَا وَ اَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض» الآن همه ما شنیدیم و مکرر هم میگوییم که «سنگ روی سنگ بند نمیشود» این یعنی چه؟ یعنی دو تا مرد نمیتوانند بسازند، دو تا برادر نمیتوانند بسازند. اینکه میگوییم «سنگ روی سنگ بند نمیشود» الآن کسی خواست بُرجی بسازد، خانهای بسازد، قصری بسازد، بخش اول را که سنگ گذاشت بخش دوم را اگر بخوهد سنگ بگذارد سنگ که روی سنگ بند نمیشود یک ملات نرمی لازم است این بُرج با این ملات نرم بالا میرود، فرمود سخنان ما آن ملات نرم است که این سنگها را با هم جمع میکند، عاطفه زن آن ملات است، این بهترین نعمتی است که ذات اقدس الهی قرار داده است، فرمود شما قدر زن را نمیدانید، زن این جلال و شکوه را دارد که قصری برای شما بسازد چون مهر و محبت و عاطفه آن است که زندگی را گرم و جذب میکند ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا﴾ یعنی سکینت، مسکن سنگ و گِل را مرد فراهم میکند اما سکینت دل به عهده زن است ﴿لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾.
اینجا هم فرمود مسئله «مهر» را بهانه قرار ندهید، مسایل دیگر را بهانه قرار ندهید ﴿وَ اَن تَعْفُوا﴾ بهتر است ﴿وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ﴾، این درست است که حکم اخلاقی است اما حکم فقهی را در بر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: سرّش این است که ما تمرین عملی نداریم، خیلیها نذر میکردند که اگر ـ خدای ناکرده ـ حرف ناصوابی از زبانشان در آمد دو روز روزه بگیرند یا مثلاً فلان قدر کفاره بدهند، شنیدن موعظه ولو آدم بداند اثر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: هر عامی یک استثنایی دارد آن حرفی دیگر است اما اگر چنانچه آن مرد وظیفه خودش را انجام بدهد این هم ﴿لِتَسْکُنُوا اِلَیْها﴾ خواهد بود، گاهی البته در بین هزارها نفر گاهی اینطور پیدا میشود گاهی مرد گاهی زن ولی اساس خلقت بر این است. اینجا هم فرمود: ﴿وَ اَن تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾ میبینید الآن بحث خانهداری است، بحث زندگی است، تقوا که یک امر اخلاقی است در ریشه امنیت خانوادگی آمده است. یک وقت انسان میگوید تقوا دارد آن وقت مستحباتش را انجام میدهد خلاف نمیکند در جامعه حرفی دیگر است اما عطوف بودن، مهربان بودن، از لغزش یکدیگر گذشتن، فرمود با تقوا زندگی بهتر میشود ما خیال میکنیم تقوا همان ذکر است، نه! آن هم یک گوشه است. اگر ما «اخلاق» را از «فقه» جدا ندانیم، «فقه» را از «اخلاق» جدا ندانیم، تقوا هر دو را شامل میشود، هم آن مستحبات را شامل میشود و هم این آداب را شامل میشود، اینها توصلی است آنها تعبدی است، تقوا در توصلیات هم هست. فرمود این زندگی شما را گرمتر میکند ﴿وَ اَن تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾ مگر اینجا قصد قربت لازم است؟! مگر این زکات است که عبادت باشد تا قصد قربت باشد؟! کسی زکات اخلاقی دارد کسی نسبت به او بدرفتاری کرد، او صرف نظر کرد و رفت، عصبانی شد خواست یک چیزی بگوید فرمایش امام (سلاماللهعلیه) به ذهن او آمد این سگ دارد حمله میکند یا بنشین یا برو! الآن یک ناشناسی وقتی رمهسرا رفت و این سگ حمله میکند او یا مینشیند یا میرود سگ که پارس نمیکند. خیلی این حرف پیام دارد که فرمود وقتی عصبانی شدی یا از آن اتاق برو بیرون یا بنشین! شما نمیدانی چه کسی دارد حمله میکند مستحب یعنی مستحب اخلاقی است این «اخلاق» هم به «فقه» برمیگردد. پس معلوم میشود تقوا تنها نماز مستحبی و نافله شب و ذکر و امثال آن نیست گذشت از اشتباه همسر هم همین طور است. الآن بحث خانوادگی است بحث مهریه است فرمود: ﴿اَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾. این بزرگان ما این کلمه «التُّقَی رَئسُ الْاَخْلَاق او رئیس الاخلاق» در کتابهای اخلاقی است، این بخش اخلاق شرح منظومه حکیم سبزواری آنجا دارد به اینکه
یکذب مستعین حقّ اذ قری ٭٭٭ ثمّ اذ المهمّ جا غیرا یری[14]
بعد از آن اشعار این را دارد، فرمود آنها که نماز میخوانند میگویند: ﴿اِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[15] او دروغ میگوید برای اینکه یک مشکلی که پیش آمد فوراً به دیگری مراجعه میکند کاری به حلال و حرام ندارد. «یکذب مستعین حقّ اذ قری» که گفت ﴿اِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾، «ثمّ اذ المهمّ جا غیرا یری» در آن بخشها دارد که «التُّقَی رَئِیسُ الْاَخْلَاق»[16] معلوم میشود اختصاصی به مستحبات ندارد، اختصاصی به عبادات ندارد، اختصاصی به تعبدیات ندارد، در توصلیات هم هست، در امور خانوادگی هم هست، اینکه عبادی نیست، اینکه قصد قربت نیست که اگر کسی قصد قربت نکند باطل است، نه! اگر قصد قربت هم نکند به این آیه عمل کرده است.
«نعم»! اگر ـ معاذالله ـ گرفتار ریا و امثال آن است که حساب دیگری دارد او که به جایی نمیرسد اما لازم نیست قصد قربت بکند، عصبانی شد میخواهد یک حرف تندی بزند دین میگوید یا بنشین یا برو! بعد مشکل پیدا میشود چرا این کار را میکنی؟! فرمود این مسایل مالی باعث نشود که اساس خانوادگی شما آسیب ببیند ﴿وَ اَن تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾ میدانید و عنایت دارید که اسماء و افعال و اوصافی که از ذات اقدس الهی در پایان هر آیه ذکر شد، آن اسم یا آن وصف ضامن مضمون آن آیه است یعنی آن آیه را بخواهید استدلال کنید حدّ وسط آن این اسم است. گفتند عربی در بیابانی این آیه را میخواند که اگر این کار را کردی ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[17] «ان الله غفور رحیم» آن زن عرب آن پیرزن که این آیه را شنیده بود نمیدانست که این آیه است و قرآن است به آن خواننده گفت یک بار دیگر هم بخوان، دو بار بخوان، او بعد یادش آمد که «ان الله غفور رحیم» نیست، از آن پیرزن سؤال کرد که شما مسلمان هستید؟ گفت نه، قرآن دیدی؟ گفت نه، گفت از کجا فهمیدی که این ذیل با صدر سازگار نیست؟ گفت این کلام، کلام بزرگ و حکیمانه است، این کلام حکیمانه صدر و ذیل آن باید هماهنگ باشد، اول آن به شدت و عصبانیت است که ﴿فَاجْلِدُوا﴾، پایان آن اگر «ان الله غفور رحیم» باشد که سازگار نیست، ﴿اِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ و مانند آن.
غرض این است که آنچه که در پایان هر آیه است دلیل محتوای آن آیه ضامن مضمون آن آیه است در این بخش هم فرمود: اِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ[18] آن بینایی ذات اقدس الهی در مدیریت او است میبیند که چه کسی بجا میرود و بجا میآید، بجا حرف میزند بجا حرف نمیزند پس ﴿وَ اَن تَعْفُوا﴾ نسبت به همه، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ نسبت به همه، اختصاصی به مرد یا اختصاصی به زن ندارد، فرمود برای مهریه اساس زندگیتان را به هم نزنید. این بخش راجع به عفو کردن است.
اما مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در جلد21 صفحه319 چند تا روایت داشت که «بَابُ اَنَّ الْمَهْرَ یَجِبُ وَ یَسْتَقِرُّ بِالدُّخُول» که روایات آن تقریباً قبلاً خوانده شد گاهی با حصر است گاهی بیحصر، آن ناظر به منطقه وجوب است که چه وقت بر مرد تسلیم مهر واجب است؟ آن وقتی که مساس حاصل شد.
«فتحصّل» که «ان الصداق یملک بالعقد» حدوث آن این است و چون مالک شد فرع دوم آن تامین است زن میتواند ولو قبل از قبض در مهر تصرف کند فرع سوم چه وقت واجب میشود بر زوج که مهر را تسلیم کند؟ «اذا حصل المساس» همه اینها فارغ از آن مسئله شرط است که چه وقت بپردازند «عند الاستطاعة» باشد یا «عند المطالبة» باشد یا نقد باشد یا تقسیط باشد یا بخشی نسیه باشد و بخشی نقد باشد فارغ از آن شروط است.
پرسش: تسلیم در مطالبه است نه در مساس
پاسخ: تسلیم تمام مهر چه وقت واجب است؟ «اذا حصل المساس»، مگر اینکه شرط بکنند اگر شرط کردند که این ملک مسلّم مرا قبلاً باید بدهی او باید بدهد.