< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ نکاح منقطعه/خیار فسخ

مرحوم محقق در مقصد دوم که هشت مسئله است، در مسئله دوم فرمودند: «خیار الفسخ علی الفور». [1] ـ مشابه همین مطلب را هم در خیار عیب در حیوان هم دارند که خیار عیب «علی الفور» است ـ مخالفی هم در مسئله نیست، این مسئله اجماعی است؛ تعبیر فقهاء گاهی «عندنا»[2] است، گاهی «بالاتفاق»[3] است و گاهی «بالاجماع»[4] است، و برای این هم وجوهی ذکر کردند. پس فوری بودن آن مورد اجماع و اتفاق است. مشابه این تعبیری که ایشان در باب عیب در عقد نکاح دارند، در عقد بیع هم دارند.

از طرفی روایات فراوانی به حسب ظاهر ممکن است توهّم بشود که ظاهر آن این است که این خیار «علی التراخی» است، برای اینکه سه‌تا روایت حداقل مطرح است که می‌گویند تا آمیزش نشد حق رد دارد؛ پس این فوری نیست. اگر چنانچه جواز رد تا زمان آمیزش هست؛ بنابراین فوری نیست، او مخیّر است و می‌تواند بعد از یک مدتی رد کند.

پس «فهاهنا امران: » یکی اینکه این آقایان ادعای اتفاق و اجماع می‌کنند، چه اینکه مخالفی هم در مسئله نیست، نقل خلاف هم نشده که خیار عیب فوری است؛ از آن‌طرف روایات معتبر، صحیحه هم هست دلالت می‌کند به اینکه تا آمیزش نشد او می‌تواند رد کند؛ آن‌وقت چگونه بین اینها جمع می‌شود؟

روایاتی که مطرح است ـ با سعی بعضی از آقایان که سعیشان مشکور باشد ـ سه‌تا روایت است. یک روایت که همین روایت اول باب اول است،[5] یکی هم چهاردهم همین باب اول هست،[6] یکی هم دوم روایت باب سوم است.[7] ظاهر این روایات سه‌گانه این است که تا آمیزش نشد، جواز رد هست. این روایات هم صحیح و هم معتبر است، کسی اشکال سندی یا اشکال دلالی نکرده است؛ آن‌وقت چگونه با اجماعی که ادعا شده ـ اجماع هم هست البته، نه اینکه صِرف ادعای اجماع باشد ـ جمع می‌شود؟

درباره امر اول ما هیچ حرفی نداریم، برای اینکه واقعاً اتفاق است، کسی مخالف در مسئله نیست؛ حالا یا به این اجماع تمسک کردند نظیر صاحب ریاض[8] یا به این اجماع تمسک نکردند به ادله لفظی تمسک کردند. راه ممکن است مختلف باشد، ولی مدعا و اتفاق یکی است.

پرسش: این ادعای اجماع را فرمودید، مدرکی است.

پاسخ: استدلال به اینها نکردند، معلوم می‌شود که مدرک در کار نیست، برای اینکه خود صاحب ریاض ـ اگر ملاحظه فرموده باشید ـ می‌گوید به اینکه ما نمی‌توانیم دلیل فوریت خیار را تمسک به عام در مقدار زائدی که مشکوک است بکنیم. می‌گوییم این ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾عام است، این عقد نکاحی که با عیب همراه بود زمان اولش یقیناً خارج شد، زمان بعد خارج شد یا نه؟ ما تمسک می‌کنیم به عموم ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾، پس این خیار می‌شود فوری؛ ایشان می‌گوید نه، ممکن است که ما حکم خاص را استصحاب بکنیم، نه به عموم عام تمسک بکنیم. پس دلیل ما بر فوریت خیار، تمسک به عام در نفی تخصیص زائد مشکوک نیست؛ بلکه دلیل اجماع است. اینها توجه به عام دارند، یک؛ و به استصحاب دارند، دو؛ و به اجماع دارند، سه.

اما روایات مسئله که چگونه شد اصحاب «بالاتفاق» رای دادند که خیار عیب فوری است؟ سه‌تا روایت است که اولی‌ آن این است: ـ سند معتبر هست، اسناد این روایات را نمی‌خوانیم ـ از وجود مبارک امام صادق (سلام‌الله‌علیه) که فرمود: «الْمَرْاَةُ تُرَدُّ مِنْ اَرْبَعَةِ اَشْیَاءَ»؛ از چهار چیز: «مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْقَرَنِ وَ هُوَ الْعَفَلُ مَا لَمْ یَقَعْ عَلَیْهَا فَاِذَا وَقَعَ عَلَیْهَا فَلا». به این روایت نمی‌شود استدلال کرد برای اینکه خیار فوری نیست؛ به دلیل اینکه این قید وارد عقیب جُمل متعدده، قدر متیقنش آن اخیری است و آن «عَفَل» است برای اینکه می‌خواهد آزمایش بشود؛ حالا درست است ممکن است از غیر راه آزمایش هم بفهمد که او گرفتار «قَرناء» هست یا نه، ولی غالباً از این راه معلوم می‌شود. چون قید وارد عقیب جمل متعدده قدر متیقن آن اخیر است، به این روایت نمی‌شود تمسک کرد بر اینکه خیار عیب فوری نیست.

بعد از روایت اول، سیزده روایت است که غالب آنها این است که مقید نکردند به آمیزش که ظاهرش این است که فوری است.

اما روایت چهارده همین باب اول این است: «غِیَاثِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع فِی رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَاَةً فَوَجَدَهَا بَرْصَاءَ اَوْ جَذْمَاءَ» ـ اصلاً سخن از «عفلاء» نیست ـ «قَالَ اِنْ کَانَ لَمْ یَدْخُلْ بِهَا وَ لَمْ یَتَبَیَّنْ لَهُ فَاِنْ شَاءَ طَلَّقَ وَ اِنْ شَاءَ اَمْسَکَ وَ لَا صَدَاقَ لَهَا وَ اِذَا دَخَلَ بِهَا فَهِیَ امْرَاَتُه‌»؛ از این روایت معلوم می‌شود که در جریان «عَفَل» و «قَرناء» و مانند آن اصلاً نیست تا ما بگوییم این به آمیزش متوقف است. این روایت دارد درباره «بَرَص» و «جُذام» که عیب مشترک است و مرد می‌تواند فسخ کند، این را مقید کرده به آمیزش و عدم آمیزش؛ پس معلوم می‌شود فوری نیست. این «جُذام» و «بَرَص» هم یک بیماری مشهود است، مشکوک نیست.

روایت دوم باب سه؛ یعنی وسائل، جلد 21، صفحه 215، روایت دو باب سه؛ «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فِی الرَّجُلِ اِذَا تَزَوَّجَ الْمَرْاَةَ فَوَجَدَ» به این زن «عَفل» را، یا «بَیاض» را، یا «جُذام» را، فرمود: «یَرُدُّهَا مَا لَمْ یَدْخُلْ بِهَا». این اختصاصی به «عَفل» ندارد؛ برای اینکه روشن شد برای او که این زن «بَرَص» دارد یا «جُذام» دارد. از سنخ واقع شدن یک قید عقیب جمل متعدده نیست، یک؛ و از سنخ عیب مستور نیست، دو؛ پس «ای عیب کان». روایت دو باب سه، وزان روایت چهارده باب یک است که هر عیبی که باشد این شخص مادامی که آمیزش نکرد می‌تواند رد کند، بعد از آمیزش نمی‌تواند رد کند. این روایت به صورت شفاف و روشن دلالت می‌کند بر اینکه فرصت هست. احدی از فقهاء به اینها تمسک نکردند برای چیست؟! هیچ کدام از فقهاء! برای اینکه اینها فقیه هستند، این روایت هیچ ارتباطی به فوریت ندارد، این مربوط به رد است.

بیان آن این است که خیار فسخ چه در مسئله «بیع» و چه در مسئله «نکاح»، «بین الرد و الارش» خیار است. یک وقت سخن در این است که چه وقت می‌تواند رد کند؟ یک وقت بحث در این است که چه وقت می‌تواند اعمال خیار کند؟ بین آنها بین شرق و غرب فرق است! اینکه هیچ فقیهی به آن استدلال نکرده، برای اینکه این هیچ ارتباطی به مسئله فوریت خیار ندارد. بحث در این نیست که تا چه وقت خیار دارد یا تا چه وقت خیار ندارد؛ بلکه بحث در این است که خیار دو ضلع دارد: یکی رد است و یکی غرامت‌گیری. خود آمیزش که تصرف است مسقط رد است، هر وقتی واقع بشود، چه در نکاح باشد و چه در عیب باشد. در خیار عیب هم با اینکه همه می‌گویند خیار عیب فوری است، می‌گویند: «یسقط الرد بالتصرف»، ارش ‌بگیرد؛ اینجا هم «یسقط الرد بالتصرف»، مَهر بگیرد. اگر مَهر را داد چون آمیزش کرد مَهر برای زن می‌شود، غرامت را همین شخص از پدرش از برادرش از ولیّ‌اش استرداد می‌کند.

 

پس «فهاهنا امران»؛ یکی اینکه خیار چه وقت ساقط می‌شود؟ هیچ بویی از این مسئله در این روایات نیست! لذا هیچ فقیهی به آن استدلال نکرده است. یک مسئله در این است که رد چه وقت ساقط می‌شود؟ رد «احد ضلعی الخیار» است، رد با تصرف ساقط می‌شود؛ همین کالای معیب را اگر کسی یک مقدار تصرف کرد حق رد ندارد، ارش می‌گیرد. اینکه هیچ فقیهی به اینها استدلال نکرده است، اگر این در صدد فوریت خیار بود به آن استدلال می‌کرد. هیچ ارتباطی بین این سه روایات و امثال این اگر پیدا بشود، با مسئله فوریت خیار نیست. محور اصلی این‌گونه از روایات و اگر روایاتی دیگر پیدا بشود این است که زمان رد چه وقت است؟ رد با تصرف ساقط می‌شود؛ چه قبل و چه بعد. گذشته از اینکه ادله خیار هیچ نظری به فوریت و تراخی ندارد؛ نظیر دلیل امر، آن منتها انشاست این اخبار است. همان‌طوری که امر نظری به فوریت و تراخی ندارد، چه اینکه نظری به مرّة و تکرار ندارد، این هم نظری به فوری و تراخی ندارد، می‌گوید خیارآور است، آن خیارآور است، آن خیارآور استف آن خیارآور است؛ فوریت و تراخی را باید از دلیل دیگر ثابت کرد.

«فتحصّل» روایت اولی از آن جهت که آن مشکل را دارد، نمی‌شود به آن تمسک کرد. روایت چهاردهم باب اول و دوم باب سه، ظاهرش این است که این اختصاصی به مسئله «عَفل» و مانند آن ندارد؛ اما هیچ ارتباطی بین این روایات و مسئله فوریت خیار نیست، تمام محور اصلی این روایات این است که رد چه وقت ساقط می‌شود، رد چه وقت ساقط نمی‌شود. در جریان خیار عیب هم همین‌طور است؛ شما الآن وقتی به خیار عیب هم مراجعه کنید، همین مرحوم محقق همین فتوا را که درباره عیب نکاح داد، مشابه همین تعبیر را در باب «بیع» هم دارد که خیار عیب در بیع فوری است، یک؛ «یسقط بالتصرف»، دو؛ هم «یسقط بالتصرف» را در مسئله «بیع» دارد، هم «یسقط الرد» را به دخول در مسئله «نکاح» دارد.

بنابراین حکم این است. صاحب ریاض و مانند صاحب ریاض به اجماع تمسک کردند؛ اما به نظر ما نیازی به اجماع نیست، خود ادله می‌گیرد.

اما اینکه مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) در بحث «خیار عیب» آنجا در پاسخ به محقق ثانی یک تحقیقی دارند، آقایانی که در بحث خیار عیب حضور داشتند مستحضرید که کل این مباحث آنجا طرح شد که زمان، چه وقت مُفرِّد است و چه وقت مُفرِّد نیست؟ حال، چه وقت مُفرِّد است و چه وقت مُفرِّد نیست؟ شک در تخصیص زائد به منزله شک در تخصیص است، مَدارش به چیست؟ آنجا یک تحقیق اصولی مرحوم شیخ دارند آن مورد قبول است، ولی این بحثِ بیرون از محل ابتلاست، محل ابتلای ما عقود دارجه است. مرحوم شیخ در نقد محقق ثانی می‌فرماید به اینکه اگر یک فردی از عام خارج شد، چه کوتاه مدت و چه دراز مدت، فرقی ندارد شک تخصیص زائد نیست، آنجا که زمان مُفرِّد نباشد؛ ولی آنجا که زمان مُفرِّد باشد، آنجا ده‌تا زمان به منزله ده فرد است. ما اگر یقین داریم این شخص در زمان اول خارج شد، شک کردیم در زمان دوم خارج شد یا نه؟ این شک در تخصیص زائد است و شک در تخصیص زائد به منزله شک در اصل تخصیص است به «اصالة العموم» تمسک می‌کنیم. این یک حرف عالمانه اصولی خارج از حوزه فقه است. ما با ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ کار داریم، شما با «اکرم العلماء» دارید مثال می‌زنید. ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ما «کل فردٍ، کل زمانٍ، کل مکانٍ»؛ این بنای عرف است و شارع هم که حرف جدیدی ندارد در این‌گونه از امور، فقط امضا کرده است. ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾؛ یعنی وقتی فرشی به دیگری فروختی به هر کس فروختی فرق نمی‌کند، در هر زمانی موظفی ادا کنی، در هر زمین موظفی وفا کنی. خود این اطلاق احوالی زمان و زمین دو‌تا حرف دارد، اطلاق فردی یک حرفی دیگر که می‌شود سه فرد. سه‌تا دلیل شاخص می‌گوید هر فردی در هر زمانی و در هر زمینی باید ادا کنی. فرشی را که فروختی، حالا ده نفر آمدند یا صد نفر آمدند از شما فرش خریدند، تمام این عقدها را در تمام زمان‌ها و در تمام زمین‌ها باید عمل بکنی. آنها با اطلاق احوالی و ازمانی استفاده می‌شود، آن عموم با عموم فردی استفاده می‌شود. حالا شما آمدی «اکرم العلماء» را مثال زدی، اگر این‌طور باشد، اگر آن‌طور باشد، بله این حرف‌ها به درد «اصول» می‌خورد، نه به درد «فقه»! آنچه که الآن یک فقیه با آن روبروست با چه روبروست؟ با ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ روبروست. این ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ سه‌تا زبان دارد: می‌گوید پیمانی که بستی، جمیع پیمان‌ها، یک؛ در تمام زمان‌ها، دو؛ در تمام حالت‌ها، سه؛ باید پای آن بایستی.

«الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[9] با یک زبانی که دارد، قوی‌تر، غنی‌تر و علمی‌تر از ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ است؛ گرچه این روایت است و آن آیه. ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ یک امری است و انشاست؛ اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» قوی‌تر از ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ است، این جمله خبریه‌ای است که به داعی انشا القا شده است. جمله خبریه‌ای که به داعی انشا القا شده باشد، قوی‌تر و غنی‌تر از خود انشاست. یک وقتی می‌گویند «برو»، یک وقتی می‌گویند «رفتی»؛ اگر مولا بخواهد بگوید سریعاً این کار را انجام بده، نمی‌گوید «برو»، می‌گوید «رفتی». آنجا که امام می‌فرماید «یُعید» یعنی یقیناً این کار را می‌کند؛ این «یُعید» ایی که امام گفته قوی‌تر از «اَعِدَ» است. «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»، خیلی غنی‌تر و قوی‌تر از ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ است. ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ این است که به عقدتان وفا کنید؛ اما «الْمُؤْمِنُون عِنْدَ شُرُوطِهِم» دارد آدرس می‌دهد می‌گوید می‌خواهید مؤمن را پیدا کنی، پای امضایش ایستاده است، مؤمن جای دیگر نمی‌رود، پای حرفش ایستاده است. «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» این کجا و ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ کجا! اصلاً مؤمن امضایش را رها نمی‌کند، حرفش را رها نمی‌کند، تعهدش را رها نمی‌کند، قولی که داد رها نمی‌کند. آدرس مؤمن این است که پای امضایش ایستاده است. چگونه امضا کرده؟ امضا کرده که من عین شما را فروختم، این فرش را فروختم، هر زمانی خواستم پس می‌گیرم، هر مکانی خواستم پس می‌گیرم؛ یا سه‌تا تعهد دارد: فرش را فروختم امضا کردم، برای هر زمان امضا کردم، برای هر زمین امضا کردم؛ «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم».

بنابراین هم تحلیل مرحوم شیخ در مکاسب جواب داده شد، هم یک فرضی وزان «اکرم العلماء» که گاهی ممکن است این‌چنین باشد، بله گاهی ممکن است این‌چنین باشد؛ مثلاً گفتند این روزه باطل است، چون روزه یک امر زمان‌مند است تا آخر روز همین‌طور است؛ یا این حج باطل است، حج چون امر زمان‌مند است تا آخر «ذی حجه» این یک‌ ماه یا بیش از یک ماهی که احرام بسته است باطل است، بله؛ اما اگر یک چیزی زمان و زمین در عنصر آن نباشد و ما از اطلاق احوالی و ازمانی آن استفاده بکنیم، این سه‌تا امضا یکجاست و مؤمن هم پای این سه‌تا امضا ایستاده است «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم».

«فتحصّل» که این ادله خیار هیچ کدام ناظر به فوریت و تراخی خیار نیست. در خیار عیب یک خصیصه‌ای است با خیار غبن و مانند آن فرق دارد، یک تعبدی در خیار عیب هست؛ البته این تعبد در بیع مشهورتر است. در خیارات دیگر در بیع، اگر چنانچه «ما به التفاوت» را بدهند عرف می‌پذیرد و شرع هم امضا می‌کند؛ مثلاً کسی خیار غبن دارد، وقتی که ثابت شد این شخص مغبون است به فروشنده مراجعه می‌کند، اگر فروشنده گفت من «ما به التفاوت» را ـ حالا یا اشتباه کردم یا علل دیگری پیش آمد ـ حاضرم بدهم، او می‌گیرد و معامله هم درست است، مشکلی نیست. اما در خیار عیب «ما به التفاوت» نیست، از سنخ غبن نیست؛ بلکه یک تعبد ویژه است و آن ارش است. ارش این است که این سالم را قیمت می‌کنند و آن معیب را قیمت می‌کنند، تفاوت این یک دوم یا یک سوم یا یک چهارم است، این کسر مشاع را می‌گیرند، به مقدار این کسر مشاع از ثمن کسر می‌کنند. این یک تعبد ویژه است که در عرف سابقه نداشت، الآن هم سابقه ندارد. عرف «ما به التفاوت» می‌گیرد می‌گوید تفاوت صحیح و معیب این‌قدر است ما می‌دهیم؛ ولی شرع می‌گوید باید ارش بدهید، ارش غیر از «ما به التفاوت» است. «ما به التفاوت» مبیع غیر از سنجش «ما به التفاوت» اینها و کسر این از ثمن است. در اینجا هم احیاناً یک تعبد خاصی ممکن است باشد.

بنابراین اینکه همه فقهاء بر این هستند که خیار عیب فوری است و احدی شبهه نکرده است و اگر این روایات فراوان که سنداً معتبر هست، می‌گوید تا آمیزش نشد می‌شود رد کرد، احدی به این استدلال نکرده یا اشکال نکرده درباره فوریت، برای اینکه هیچ ارتباطی بین این سه‌تا روایت با فوریت مسئله خیار نیست.

حالا روز چهارشنبه است در آستانه شهادت وجود مبارک امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) هستیم، یک بیان نورانی از صحیفه سجادیه آن حضرت تبرّکاً بخوانیم. وجود مبارک حضرت در وداع ماه مبارک رمضان یک بیان نورانی دارد که برای همه ما کارگشاست و آن این است که همه ما می‌خواهیم خوب زندگی کنیم، آن زهد سلمان و اینها هم در ما نیست. ما می‌خواهیم یک زندگی مرفه آبرومندانه داشته باشیم، این را همه ما می‌خواهیم، کسی هم تعارف نکند که من سلمان عصرم! این نیست، همه ما می‌خواهیم یک زندگی خوبی داشته باشیم، اما راهش را بلد نیستیم، گاهی به این در می‌زنیم، گاهی به آن در می‌زنیم. ببینید وجود مبارک امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) چگونه استدلال می‌کند! غرض این است که این حواس از ذهنتان دور کنید که کسی بخواهد بگوید که من سلمان عصر هستم! این نیست. ما می‌خواهیم یک زندگی آبرومندانه‌ای داشته باشیم نه اشرافی؛ آبرویی داشته باشیم در حد متوسط، اما بلد نیستیم چگونه زندگی کنیم، گاهی به این سمت و گاهی به آن سمت می‌رویم. در وداع ماه مبارک رمضان حضرت این بیان را دارند، «انت الذی، انت الذی، انت الذی» را ذکر می‌کنند، می‌فرماید:

«اَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَی نَفْسِکَ لِعِبَادِکَ، تُرِیدُ رِبْحَهُمْ فِی مُتَاجَرَتِهِمْ لَکَ، وَ فَوْزَهُمْ بِالْوِفَادَةِ عَلَیْکَ، وَ الزِّیَادَةِ مِنْکَ، فَقُلْتَ ـ تَبَارَکَ اسْمُکَ وَ تَعَالَیْتَ ـ: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی‌ اِلَّا مِثْلَها﴾.[10] وَ قُلْتَ: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾،[11] وَ قُلْتَ: ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً کَثِیرَةً﴾ وَ مَا اَنْزَلْتَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ فِی الْقُرْآنِ مِنْ تَضَاعِیفِ الْحَسَنَاتِ وَ اَنْتَ الَّذِی دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِکَ مِنْ غَیْبِکَ وَ تَرْغِیبِکَ الَّذِی فِیهِ حَظُّهُمْ عَلَی مَا لَوْ سَتَرْتَهُ عَنْهُم‌»؛[12] عرض می‌کند خدایا! تو کاری بی‌سابقه کردی و بی‌سابقه هم می‌کنی و آن این است که ما در عالم یک مزایده داریم و یک مناقصه، مزایده را آن فروشنده دارد، مناقصه را آن خریدار؛ هر کس می‌خواهد یک کالایی را بفروشد یا یک زمینی را بفروشد یا یک متاعی را بفروشد، آگهی مزایده می‌زند که هر کس بیشتر می‌خرد من به او می‌فروشم. آگهی مزایده برای فروشنده برای بایع است برای مؤجر است؛ کسی بخواهد اجاره بدهد آگهی مزایده می‌زند، کسی بخواهد بفروشد آگهی مزایده می‌زند. آگهی مناقصه برای خریدار و مستاجر است؛ هر کس می‌خواهد بخرد آگهی مناقصه می‌زند که هر کسی کمتر می‌فروشد من می‌خرم، کسی می‌خواهد اجاره بکند آگهی مناقصه می‌زند.

کاری که تو می‌کنی این است که تو یک خریداری هستی که آگهی مزایده می‌زنی! ما در عالم نشنیدیم یک خریداری آگهی مزایده بزند؛ بگوید من بیشتر از آن آقا می‌خرم، من بیشتر از همه می‌خرم! یک خریداری پیدا بشود که بگوید من بیشتر از همه می‌خرم، آن فروشنده رغبت می‌کند. این «اَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْم»، «سوم» با «سین» این را در کتاب مکاسب ملاحظه فرمودید، ورود در سوم اخی مکروه است؛[13] («اَنَّهُ نَهَی اَنْ یُسَاوِمَ الرَّجُلُ عَلَی سَوْمِ اَخِیهِ). یعنی کسی که دارد معامله می‌کند آدم وارد نشود. «مساومه» یعنی همین گفتگو برای خرید و فروش. «سوم» با «سین»، یعنی گفتگو برای خرید و فروش. «وَ اَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْم»؛ یعنی اعلام عمومی کردی به همه گفتی آقایان! می‌خواهید اجیر چه کسی بشوید؟ من به شما بیشتر می‌دهم، می‌خواهید وقت خود را به چه کسی بفروشی؟ من به شما بیشتر می‌دهم، می‌خواهی عمرت را به چه کسی بفروشی؟ من بیشتر می‌دهم، می‌خواهی برای چه کسی پژوهش کنی؟ من به شما بیشتر می‌دهم. تو آگهی مزایده زدی، گفتی هر جا می‌خواهی بروی من ده برابر می‌دهم، بیا راه من، این خداست!

آن‌وقت چندین آیه را حضرت به آن استدلال کرده است. گفتی آقایان! کجا می‌خواهید بروید؟ اگر راه حق است که راه من است و اگر راه این و آن است به بهانه حق، برای چه می‌خواهی بروی؟! من ده برابر می‌دهم بیا این‌طرف. «وَ اَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْم»؛ یعنی در خرید و فروش با اینکه خریدار هستی آگهی مزایده زدی. این کار، کار توست. این را خیال نکنید آقایان! مانند رسائل و مکاسب است، این صحیفه سجادیة است عمیق‌تر، علمی‌تر، جان کَندن می‌خواهد! این کتاب با مرجع ضمیر کفایة و مانند آن فرق می‌کند. مبادا کسی خیال کند که صحیفه سجادیة هم مانند کفایة است که با هشت ده سال درس خواندن حل می‌شود، این نیست.

«وَاَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَی نَفْسِکَ لِعِبَادِکَ»؛ تو آگهی مزایده زدی و به همه هم اعلام کردی گفتی آقایان! هر جا می‌خواهی بروی من ده برابر می‌دهم، من بیشتر می‌دهم. «وَ اَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَی نَفْسِکَ لِعِبَادِکَ تُرِیدُ رِبْحَهُمْ»، می‌خواهی به آنها برسانی، نه اینکه خودت نفع ببری. این اختصاصی به حوزه و دانشگاه ندارد، به همه بازاری‌ها، به همه کشاورزها می‌گوید، می‌گوید چکار می‌خواهی بکنی؟ تقلّب بکنی، احتکار بکنی، مانند موش زندگی بکنی! این قرآن یک عده را چگونه پرورانده! شما همه مستحضرید این مهاجرین بال بال زدند و آمدند مدینه. شما این مرغ‌ها را دیدید که بال بال می‌زنند به طمع یک تالابی می‌آیند با دست خالی می‌آیند با دست خالی بر می‌گردند، ولی شکمشان پُر می‌شود. فرمود آقایان! تمام این موش‌ها و تمام این کبک و کبوترها را من خلق کردم، بعد از اینکه صبح شد مانند کبک و کبوتر بال بال می‌زنند با دست خالی می‌روند و با شکم پّر برمی‌گردند. این موش‌ها هم می‌روند در لانه ذخیره می‌کنند، اینها هم بیش از‌اندازه نمی‌خورند.

در آیه شش سوره مبارکه «هود» ـ که بارها به عرضتان رسید ـ فرمود شما چکار دارید فلان مار یا فلان عقرب نیش می‌زند، این عائله من است، با «علی» تعبیر کرده است: ﴿اِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ [14] من این‌قدر باید به آن خرس حرام‌گوشت بدهم که شش‌ماه زیر برف بخوابد، این به تو چه؟! من خلق کردم عائله من است. تمام مارها، تمام عقرب‌ها، تمام حرام‌گوشت‌ها، تمام نجس‌العین‌ها پیش من پرونده دارند. مهاجرین ماندند بعد از حرکت وجود مبارک حضرت از مکه به مدینه بی‌سرپرست شدند. اگر یک مختصر آسایش هم داشتند حالا رد شد. می‌خواستند خانه‌شان را بفروشند بیایند در مدینه خانه تهیه کنند، کسی نمی‌خرید. می‌خواستند یک تکه فرشی که دارند با فرش بیایند، کسی اجازه نمی‌داد. اینها بخواهند با دست خالی بیایند در مسجد مدینه روی صفّه بنشینند، خیلی سخت است. عاملی که مهاجرین را راه‌اندازی کرده این است، فرمود: ﴿وَ کَاَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ اِیَّاکُمْ﴾؛[15] فرمود آقایان! موش‌هایی که اهل پس‌انداز و بانک و اینها هستند من روزی می‌دهم، کبک و کبوتری که بال می‌زنند و پس‌اندازی ندارند من روزی می‌دهم. مهاجرین گفتند پس چنین تعهدی هم هست! اینها بال بال زدند از مکه به مدینه آمدند، با دست خالی! عظمت آنها الآن بیش از هزار و‌اندی سال است که مانده است. اینها را همین آیه راه‌انداخت.

ما الآن مشکلاتمان این موش‌های مملکت‌اند و این بانکی‌های بی‌عرضه‌اند، وگرنه همه چیز در مملکت هست، همه چیز هست. ﴿وَ کَاَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ﴾؛ این ﴿لا تَحْمِلُ﴾ مانند کبک و کبوتر، آن «تحمل» مثل موش و مورچه. فرمود این‌طور نیست که حالا موش‌ها زیاد بخورند! اینکه بال بال می‌زند پرونده‌اش نزد من است، آن هم همین‌طور است.

اینجا وجود مبارک امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) فرمود: تنها کسی که، تنها خریداری که آگهی مزایده می‌زند در عالم، تویی: «وَ اَنْتَ الَّذِی» ـ این لسان، لسان حصر است ـ «زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَی نَفْسِکَ لِعِبَادِکَ، تُرِیدُ رِبْحَهُمْ فِی مُتَاجَرَتِهِمْ لَکَ، وَ فَوْزَهُمْ بِالْوِفَادَةِ عَلَیْکَ، وَ الزِّیَادَةِ مِنْکَ»؛ داد زدی که من ده برابر می‌خرم! که ده برابر مرحله اولیه است، آن‌وقت به این آیات استدلال کرد فرمود گفتی: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ﴾، اینکه زیرنویس نشده که در قیامت! اینجا در هیچ کدام از این آیات نه مقید خارجی داریم و نه مقید داخلی، فرمود هر کس کار خیر بکند من ده برابر می‌دهم. گاهی به آدم فرزند صالح می‌دهد، گاهی به آدم آبرو می‌دهد، گاهی به انسان یک چیزهایی می‌دهد که بیش از همه اموال می‌ارزد. فرمود من این کاره‌ام؛ یعنی در هیچ آیه‌ای زیرنویس شده که «فی الآخرة»؟! ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی اِلَّا مِثْلَها﴾، این یک؛ و فرمودی: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَة﴾. یک بخش آن را ایشان در این قسمت نقل نفرموند، در همان سوره مبارکه «بقره» در ردیف همین ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّه﴾؛ این آیه نورانی غیر از اینکه پاداش را ذکر می‌کند، فرمود آقایان! هر کس یک قلمی زده، قدمی زده، پژوهش کرده، دین مرا یاری کرده، این مانند یک درختی است که از جای خود حرکت کرده، رفته کنار استخر یک ظرف آب گرفته آورده به پای خودش ریخته است. اولین اثری که عمل خیر دارد این است که پای و پایگاه خود شخص را تثبیت می‌کند، این غیر از مسئله بهشت است. ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ﴾[16] «کذا و کذا و کذا»، آنجا جزاست. فرمود اولاً آقایان! کار خودتان را بدانید و حواستان خوب جمع باشد؛ این آب را پای درخت دیگری نیانداختید، پای درخت خودتان‌انداختید. اگر این درخت حرکت کند، یک قدر آب به پای ریشه خودش بریزد، حق دارد کسی را ممنون کند؟! خودت مستقیم شدی، خودت عاقل‌تر شدی، خودت عالم‌تر شدی، خودت کامل‌تر شدی؛ این عمل خیر این نیست که به او برسد. ﴿تَثْبِیتَاً﴾؛ آن‌وقت می‌شود شجره طوبی. آن اجرهای دیگر هم سرجایش محفوظ است.

فرمود تو این کار را کردی که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾؛ «وَ قُلْتَ: ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾»؛ قرض الحسنه بانکی نیست؛ نماز قرض الحسنه است، درس و بحث قرض الحسنه است؛ یعنی هر کاری که شما می‌کنید دارید به او می‌دهید، دارید به او قرض می‌دهید، قرض الحسنه را هم شامل می‌شود. در روایاتی که تفسیری بحث می‌کنید، می‌بینید که نماز قرض الحسنه است، روزه قرض الحسنه است، تحقیق قرض الحسنه است، تفقّه قرض الحسنه است، قرض الحسنه هم قرض الحسنه است. فرمود با من دارید معامله می‌کنید، مگر ما من معامله نمی‌کنید؟! من هم پاداش آن را می‌دهم.

«وَ قُلْتَ: ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً کَثِیرَةً﴾.[17] وَ مَا اَنْزَلْتَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ فِی الْقُرْآنِ مِنْ تَضَاعِیفِ الْحَسَنَات»؛ و شما منت گذاشتی همه این کارها را هم به آنها یاد دادی، اینها از خودشان چیزی ندارند. «وَ اَنْتَ الَّذِی دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِکَ مِنْ غَیْبِکَ وَ تَرْغِیبِکَ الَّذِی فِیهِ حَظُّهُمْ عَلَی مَا لَوْ سَتَرْتَهُ عَنْهُم‌» که «لَمْ تُدْرِکْهُ‌ اَبْصَارُهُمْ»؛ هیچ چشمی ندید، «وَ لَمْ تَعِهِ اَسْمَاعُهُمْ»؛ [18] در قرآن ملاحظه فرمودید فرمود: اُذن واعیه می‌خواهیم؛ یعنی گوش شنوا، وعاء باشد، ظرف باشد برای شنیدن حرف بزرگان: ﴿تَعِیَهَا اُذُنٌ وَاعِیَةٌ﴾؛[19] ـ که در ذیل آن مصداق کاملش وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) ذکر شده است[20] ( «قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صهِیَ اُذُنُکَ یَا عَلِیُّ».) ـ فرمود ما اُذن واعیه می‌خواهیم، گوش شنوا می‌خواهیم که وعاء باشد ظرف باشد، این حرف برود داخل آن بماند. فرمود این حرف را هیچ کس نشنید! شما کجا شنیدید که خریدار آگهی مزایده بزند؟! کجا دیدید که خریدار آگهی مزایده بزند؟! این حرف‌ها را نه کسی دید و نه کسی شنید. این بیان نورانی امام سجاد (صلوات الله و سلامه علیه) است.


[18] الصحيفة السجادية، فیض الاسلام، ج، ص45.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo