< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

مرحوم محقق در متن شرايع پانزده خصيصه براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد، بعد فرمود: خصايص آن حضرت منحصر در اين پانزده تا نيست و خصايص ديگري هم هست.[1] بعد از ايشان مرحوم علامه(رضوان الله عليه) خصايص را برشمردند تا هفتاد خصيصه ارائه کردند[2] و بزرگان ديگر هم «خصائص النبي» را جمع کردند به تعبير مرحوم صاحب جواهر يک کتاب ضخيمي شد. «خصائص النبي» يک نورانيتي دارد، چون بررسي سيره آن حضرت است، يک؛ و بررسي علل و احکام اين خصيصه‌ها هم هست، دو؛ لذا اگر کسي پايان‌نامه خودش يا رساله جدايي و مقاله جدايي علمي اختصاص بدهد به تبيين خصائص‌ النبي(صلي الله عليه و آله و سلم) جا دارد.

قاعده اساسي و اصل اول اين است كه احکام مشترک بين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و امت است، چه اينکه بين امام و امت هم مشترک است، اين قاعده اولي و اصل اولي است، برابر آنچه که در اصول ثابت شده است. اگر مطلبي و حکمي بخواهد مختص معصوم باشد دليل مي‌طلبد؛ البته جريان امامت و نبوت و رسالت که رأساً از بحث بيرون است، اينها جزء «خصائص النبي» نيست؛ اينها خود نبوت است، اينها خود رسالت است، اينها خود امامت است. احکامي كه بخواهد مخصوص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يا مخصوص امام معصوم(سلام الله عليهما) بشود. دليل مي‌خواهد كه چرا؟ زيرا اصل اولي در مشارکت بين امام و امت و همچنين امت و پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست، «الا ما خرج بالدليل» و اين ذوات قدسي را ذات اقدس الهي اسوه قرار داد، فرمود: ﴿كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾؛[3] اگر اصل اولي اين نباشد و خيلي از امور جزء مختصات آن حضرت باشد، کاري که آن حضرت کرد، سيره آن حضرت، سنّت آن حضرت معلوم نيست که جزء خصيصه آن حضرت است يا جزء مشترکات؟ آن وقت چگونه مي‌شود به آن حضرت تأسّي کرد؟ فرمود: ﴿كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ و از کجا ما مي‌گوييم فعل معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم حجّت است؟ «اصل» حجّيت قول معصوم، فعل معصوم و تقرير معصوم(عليه السلام) است. «اصل» آن است که معصوم, چه پيغمبر, چه امام(سلام الله عليهما) در همه امور أسوه‌اند و مي‌شود به اعمال اينها احتجاج کرد. پس اگر يک چيزي بخواهد جزء خصايص آن حضرت بشود، دليل خاص مي‌طلبد.

بحث ديگر اين است که اين خصيصه بودن، جزء امتيازات مادي آنها محسوب نمي‌شود. بعضي از امور است که انسان خيال مي‌کند جزء امتيازات مادي آنهاست، بعد وقتي خوب تحليل بکند مي‌بيند که اين يک ضرورت فقهي بود، چون چاره جز اين نبود؛ مسئله تعدّد زوجات از اين قبيل است، بعد جريان زيد ـ که بيان مي‌کنند ـ از همين قبيل است، چون بعضي از کارها را تا حضرت انجام ندهد جامعه نمي‌پذيرد. الآن کساني که فرزند ندارند، مي‌روند در بهزيستي و مانند آن، دختربچه يا پسربچه را مي‌گيرند به عنوان پسرخوانده و بزرگ مي‌کنند، بعد باور مي‌کنند که اين مَحرَم آنهاست و هر چه هم شما بگوييد اين حکم شرعي نيست، مَحرَم شما نيست، براي آنها باورکردن سخت است، با اينکه فضا فضاي اسلامي است؛ اما چون پانزده سال، شانزده سال اين زن اين پسربچه را همانند فرزند خود پروراند، خيال مي‌کند مَحرَم اوست، يا آن پدر بزرگوار اين دختربچه را پروراند خيال مي‌کند مَحرَم اوست، براي او شناسنامه مي‌گيرد، او را وارث خود قرار مي‌دهد. الآن؛ يعني در نظام اسلامي شما هر چه بخواهيد بگوييد به زحمت باور مي‌کنند؛ البته متشرّعان آنها حساب خاصي دارند. يک چنين کاري در جاهليت به‌طور قوي و غني بود، پسرخوانده را پسر مي‌دانستند و مانند آن. با اينکه آيه نازل شد به اينکه پدران شما کساني هستند که شما فرزندان آنها هستيد: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾،[4] هيچ چاره نبود، مگر اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) زيد را که پسر خوانده آن حضرت بود و همسري داشت به علت اختلاف داخلي حضرت دستور داد که زيد از همسرش جدا بشود، بعد از آن وجود مبارک پيغمبر با آن همسر ازدواج كرد تا معلوم بشود که اين عروس او نيست، اين زنِ پسر او نيست، پسرخوانده پسر نيست، اين را جز با عمل حضرت حل نمي‌شد.

بنابراين اصل اولي اين است که احکام مشترک است، يک؛ دوم اينکه اگر يک چيزي مختص حضرت بود، بايد برهان و دليل کافي داشته باشد، دو؛ سوم راز و رمزش هم بايد مشخص بشود که مبادا اين جزء امتيازات حضرت است که مثلاً حضرت مي‌تواند نُه تا عيال داشته باشد يا مي‌تواند کسي را وادار کند که مثلاً همسرت را طلاق بده بعد با او ازدواج بکند، يا با همسر پسرخوانده‌اش ازدواج بکند، اين جزء امتيازات مادي است، اين خيال نشود. آنها که به تعبير مرحوم صاحب جواهر يک کتاب سنگيني در اين زمينه تشکيل دادند، براي اينکه به اين نکات هم بپردازند که مبادا خيال بشود که اگر حضرت يک کاري کرده، اين براي امتياز مادي است. پرسش: حالا نمي‌شد كه با تبليغ اين مسئله را تفهيم كنند كه پسرخوانده، پسر نيست؟ پاسخ: حالا بيان کردند نشد، اصرار کردند نشد، آيه نازل شد نشد، صريح آيه سوره مبارکه «احزاب» است نازل شد اثر نکرد: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾ اينها فرزندان شما نيستند و از شما ارث نمي‌برند، هيچ اثر نکرد. پرسش: ...؟ پاسخ: منظور اين است که بعضي از کارها جزء مختصات حضرت است، کسي حق ندارد به کسي بگويد که تو همسرت را طلاق بده من مي‌خواهم با او ازدواج بکنم؛ اما اين ديگر هيچ چاره نبود، يک امر جاهلي بود، به اينها ارث مي‌دادند؛ الآن هم در بعضي از خانواده‌ها که خيلي از شريعت بهره‌اي ندارند يا مثلاً حاضر نيستند، اين پسرخوانده‌ها را برايشان شناسنامه مي‌گيرند، مَحرَم مي‌دانند، ارث مي‌دهند، اين هست. استفتاء هم مي‌کنند، آدم فتوا مي‌دهد، بعد مي‌بينيم که عمل هم نمي‌کنند. گاهي آنچه را که وجود مبارک حضرت انجام مي‌دهد براي اين کار است. اينها خصايصي که براي حضرت ذکر کردند، اگر کسي پايان‌نامه‌اي، رساله‌اي، مقاله‌اي در اين زمينه مي‌خواهد بنويسد بايد به اين راز و رمز هم اشاره کند که هرگز وجود مبارک حضرت به عنوان رهبري که بهره مادي دارد نبود، تمام اين خصيصه‌ها به امور ديني برمي‌گردد. پرسش: ...؟ پاسخ: بعد که با او ازدواج کرد به همين مناسبت بود، براي همين بود که جلوي اين توهم جاهلي را بگيرد، اين هيچ چاره‌اي نبود. با اينکه فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾ اينها را هر کسي بچه پدر خودش است بچه مادر خودش است، پسرخوانده پسر نيست، دخترخوانده دختر نيست، شما شناسنامه مي‌گيريد، مَحرم مي‌دانيد، ارث مي‌دهيد روي چه معياري است؟ پرسش: ...؟ پاسخ: نه، آنها يکي از خصايص است که ذکر مي‌کنند، براي ديگران يک حکم موعظه‌اي يا احياناً اخلاقي است؛ ولي اين بزرگواران مي‌گويند براي حضرت حکم فقهي است؛ يعني حرام است، همين ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾،[5] اين جزء همين خصايص هفتاد‌گانه‌اي است که روشن کرده و مي‌گويند به اينکه نگاه نکنيد، چشم شما به ثروت ديگري نباشد که خداي ناکرده آلوده بشويد؛ اما براي حضرت چون نهي شده است گفتند براي حضرت حرام است.

مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) به دنبال آن بحث‌ها اين فرمايش محقق را نقل مي‌کنند که فرمود: يکي از خصايص آن حضرت که هشتمين خصيصه هست اين است که «تنام عينه و لاينام قلبه»، چون حضرت فرمود: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي‌»[6] چشم من مي‌خوابد؛ ولي قلب من نمي‌خوابد. متأسفانه صاحب مسالک[7] اين را طوري معنا کرده است که مرحوم صاحب جواهر بدون اينکه او را رد کند مي‌گويد «قيل»؛[8] يعني اين حرف گفته شد. آن‌طوري که شهيد در مسالک معنا کرده و صاحب جواهر به عنوان «قيل» به شهيد اسناد داد اين است که وجود مبارک حضرت چشمش مي‌خوابد و قلبش نمي‌خوابد، چون قلبش نمي‌خوابد، اگر خوابيد و بيدار شد احتياج به وضو ندارد، چون وضويش باطل نشده است. از مرحوم شهيد اين حرف بعيد است! قلب هيچ کس نمي‌خوابد، همين كه چشم بخوابد، به‌طوري كه آدم را صدا بزنند نشنود و چيزي را نبيند و مانند آن، او خوابيده و وضوي او باطل مي‌شود و بايد وضو بگيرد. قلب هيچ کس نمي‌خوابد. اين بيان نوراني حضرت که فرمود: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي‌»، خواب قلب خواب چشم نيست، خواب فيزيکي نيست، در همان دعاي نوراني روزِ اول ماه مبارک رمضان اين است که «وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِين‌»؛[9] غفلت خواب است، فرمود: چشم من مي‌خوابد؛ ولي قلب من غافل نيست، در همه حالات مي‌بيند: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است كه اکثري مردم خوابند: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»،[10] هنگام مرگ دفعتاً بيدار مي‌شوند، اين نوم، نوم غفلت است؛ همان دعاي روز اول ماه مبارک رمضان که «وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِين‌» اين است. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم‌زمان نامه‌اي که براي مالک مرقوم فرمودند، يک نامه‌اي هم براي مردم مصر نوشتند، به مسلمان‌ها و متدينين مصر فرمودند: نگوييد ما يک رهبري مثل علي داريم، بله داريد، نگوييد يک استاندار و والي‌ايي مثل مالک داريم، بله داريد؛ اما اينها کافي نيست، چون تا مردم بيدار نباشند دشمن مي‌تازد، اين نامه را جداگانه براي مردم مصر نوشتند، فرمودند: «مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْه‌»[11] ملتي که خواب باشد، دشمن که نمي‌خوابد دشمنِ بيدار مي‌تازد، اين نومي که در نامه مبارک حضرت امير هست، اين نومي که در بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست، اين نومي که در دعاي روز اول ماه مبارک رمضان هست، همه به معني غفلت است. فرمود: قلب من غافل نيست. آدم خوابيده چکار مي‌کند؟ آدم خوابيده خواب مي‌بيند كه باغي دارد، راغي دارد، بوستاني دارد، وقتي که بيدار شد مي‌بيند که خبري نيست. حضرت فرمود که خيلي‌ها خيال مي‌کنند که چيزهايي دارند و اينها مال خودشان است؛ اما هنگام مرگ مي‌بينند دستشان خالي است؛ پس معلوم مي‌شود خواب مي‌ديدند که اينها مال آنهاست: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». يک آدم خوابيده خواب مي‌بيند که مِلکي دارد، باغي دارد، بوستاني دارد، گلستاني دارد، صبح که بيدار شد مي‌بيند که خبري نيست. خيلي‌ها خيال مي‌کنند چيزي دارند، هنگام احتضار مي‌يبنند که دستشان خالي است. بعضي از بزرگان روي اين حديث خيلي کار کردند، آنها خوب راه‌هاي ديگر دارند، مي‌گويند آدمي که خوابيده خواب مي‌بيند، خواب او تعبير دارد، عين همان‌ها که واقع نمي‌شود. خيلي‌ها آنچه که جهان‌بيني آنهاست دارند خواب مي‌يبند، تأويل دارند، آسماني که مي‌بينند، زميني که مي‌بينند اوضاعي که مي‌بينند همه اينها تأويل يا تعبير دارد. مي‌بينيد اين حديث وقتي به دست يک عارف برسد طور ديگري معنا مي‌کند، به دست حکيم برسد طور ديگر معنا مي‌کند، به دست يک فقيه برسد طور ديگر معنا مي‌کند، همه اينها مي‌تواند درست باشد؛ اما تعجب اين است که مرحوم شهيد در مسالک مي‌گويد که پيغمبر مي‌خوابد و وضوي او باطل نمي‌شود و همين را هم صاحب جواهر به عنوان «قيل» نقل مي‌کنند، آن «لاينام قلبي» چه ربطی به اين دارد؟ قلب من غافل نيست. در روايات ايمان هم همين آمده که مؤمن «تَنَامُ عَيْنَهُ وَ لايَنَامُ قَلْبَهُ» اين جمله هم مي‌تواند به صورت جمله خبريه باشد که به داعي اِخبار نقل شده است، هم مي‌تواند جمله خبريه باشد که به داعيه انشاء نقل شده؛ يعني مؤمن آن است که قلبش نخوابد. در روايات ايمان ملاحظه کنيد، خواص ايمان، درجات ايمان، احکام مؤمن، اوصاف مؤمن، مؤمن «تَنَامُ عَيْنَهُ وَ لايَنَامُ قَلْبَهُ»؛[12] البته با دو خصوصيت که در بحث قبلي هم اشاره شد: يکي اينکه همين مقدار فيضي هم که نصيب مؤمن مي‌شود به برکت اهل بيت است و دوم اينکه فاصله اين «لاتنام» با آن «لاتنام» خيلي است؛ ولي در روايات ايمان و مؤمن و خصيصه مؤمن است که مؤمن کسي است که «تَنَامُ عَيْنَهُ وَ لايَنَامُ قَلْبَهُ»، اين چه ربطي به بطلان وضو دارد؛ البته اين جزء خصايص آن حضرت است. وجود مبارک حضرت در خواب هم که باشد مي‌بيند که ما داريم چه كاري مي‌کنيم. اين دو تا آيه سوره مبارکه «توبه» همين است ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[13] که در اينجا مؤمنون هست، در حالی که در آن يکي نيست[14] که مؤمنون به اهل بيت(عليهم السلام) تعبير شده، اينها چه خواب باشند چه بيدار باشند مي‌دانند که الآن ما داريم چه كاري مي‌کنيم، داريم چه بحثي مي‌کنيم، نيت ما چيست، همه را مي‌دانند. اين معناي «لاتنام قلبي» است. پس سخن از عدم نوم قلب، نوم فيزيکي نيست، نوم متافيزيکي است. پرسش: ...؟ پاسخ: چون چشم يک کار فيزيکي است؛ حالا اگر کسي رفت دستشويي کار فيزيکي است، اين با مطهَّر بودن اينها که منافات ندارد، اينها مطهَّرند برابر آيه تطهير،[15] اين مطهَّر چه ربطي دارد به اينکه اگر دستشان خون آمده آلوده است، يا رفتند دستشويي بايد بشويند، اين اصلاً دون آن است که آدم درباره اينها بحث بکند. آن طهارت به عظمت روح و قداست روح برمي‌گردد كه سر جايش محفوظ است.

بنابراين چون شهيد در مسالک اين کم‌لطفي را کرده و صاحب جواهر به عنوان «قيل»، بدون رد به او اسناده داده، يک خصيصه‌اي ديگر هم پيدا شده به زعم نارواي اين دو تا بزرگوار؛ آن خصيصه اين است که وضوي حضرت با خواب باطل نمي‌شود، اين هم جزء خصايص آن حضرت است، خير اين جزء خصيصه نيست وضو باطل مي‌شود يا باطل نمي‌شود که فضيلت نيست، رفته دستشويي بعد وضو مي‌گيرد. آن مطهَّر بودن آن مربوط به روح است آن سرجايش محفوظ است. اين با اينکه نطفه است و آلوده است، مي‌گوييم: «لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»،[16] اين مربوط به قداست روح است. پرسش: ...؟ پاسخ: پس معلوم مي‌شود که اگر در خواب بوده، وضو را باطل مي‌کند؛ آن به قداست روح برمي‌گردد، آن به احاطه روح بر مي‌گردد، الآن هم که رحلت کرده‌اند جواب مي‌دهند؛ «لکن کسي که گوش کند اين ندا کم است»،[17] کسي نمي‌تواند اين صدا را بشنود، وگرنه جواب مي‌دهند. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، مي‌توانند جواب بدهند، حالا يا با اين زبان يا با زبان ديگر؛ ولي خواب بودند؛ حرف هر کسي را هم نمي‌شنيدند، به هر کسي هم جواب نمي‌دادند، معلوم مي‌شود به اينکه اين به قداست روح وابسته است؛ لذا حرف هر کسي را هم نمي‌شنوند، به هر کسي هم جواب نمي‌دهند. پس اين دو تا مطلب نارواست؛ يکي اينکه منظور از قلب نمي‌خوابد؛ يعني وضو باطل نمي‌شود، بعد هم «و قد عدّت ايضاً من خواصّه»[18] هم نارواست.

نهمين اين است که «انه کان يبصر ورائه کما يبصر أَمامه»؛ همان‌طوري که جلو را مي‌بيند پشت سر را هم مي‌بيند، اين البته کاملاً به قداست روح و اشراف روح و احاطه روح وابسته است، اين هيچ محذوري ندارد، مخصوصاً بعضي از بزرگان گفتند در حال نماز اين وضع پيش مي‌آمد، همين که حضرت مي‌فرمود «الله اکبر» مي‌خواست قامت ببندد، اين خصوصيت براي آن حضرت در آن حالت بود؛ حالا ممکن است در آن حالت شديدتر و قوي‌تر بود. اگر يکي از افراد در يکي از صف‌ها منظم نمي‌ايستاد، حضرت مي‌فرمود که «صَفُّوا صُفُوفَکُم»[19] با اينکه رو به قبله ايستاده بود، مي‌ديد که مثلاً کسي در صف يازدهم يا دوازدهم منظم نيست، مي‌ديد. اينها بله ممکن است. ممکن است در همه حالات اين قدرت را دارد و در حالت صلات به نحو اقويٰ است. «بمعني التحفظ و الاحساس في الحالتين کما تقدم»؛ بعد «و ذُکر أشياء غير ذلک من خصائصه» اين متن محقق است در شرايع؛[20] يعني غير از اين پانزده خصيصه، خصايص ديگري هست حالا بقيه جزء اضافات مرحوم شهيد در مسالک است که همان مطالب را مرحوم صاحب جواهر اينجا ذکر کردند. اينها را ما ناچاريم از رو بخوانيم: «حتي إنه أفردها بعضهم بالتّصنيف في کتاب ضخم»؛ فرمود: خصايص حضرت فراوان است چون محقق: در متن شرايع فرمود که خصايص ديگري هم هست؛ حالا صاحب جواهر وفاقاً با آنچه که در مسالک آمده است اين عبارت‌ها را دارد که خصايص آن حضرت فراوان است به‌طوري که بعضي‌ها خصايص آن حضرت را نوشتند يک کتاب ضخيمي درآمد و خود صاحب جواهر تذکره را نديده مي‌گويد: علامه در محکي تذکره، آنچه که از تذکره نقل شد،[21] بيش از هفتاد خصيصه براي آن حضرت هست. بخش قابل توجهي از اينها خصايص تفسيري و کلامي است که پُربرکت است.

يکي از آن خصايص اين است که «کان إذا رغب في نکاح المرأة فإن کانت خلية وجب عليها الإجابه و حرُم علي غيره خطبتها و إن کانت ذات زوج، وجب عليه طلاقها، لينکحها کقضية زيد».[22] اينکه عرض کردم به اينکه کسي بخواهد رساله‌اي يا مقاله‌اي يا پايان‌نامه بنويسد، براي اينکه اين به وضع صاحب جواهر مبتلا نشود، ظاهرش اين است که اگر حضرت خواست با يک زني ازدواج بکند، اگر اين زن مانعي نداشت که حتماً بايد اجابت کند و اگر مانعي داشت و شوهر داشت بر شوهر واجب است که او را طلاق بدهد تا حضرت ببرد؛ درک چنين کاري آسان نيست! اما «لقضية زيد» که گفتند، آنجا مسئله حل مي‌شود و خود قضيه زيد را مرحوم صاحب جواهر بايد تحليل مي‌کردند که در جاهليت پسرخوانده پسر بود، مَحرَم بود، ارث مي‌برد؛ مثل الآن و حضرت با نازل شدن اين آيه که ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾، هرگز پسرخوانده پسر نيست، با اين وضع، وضع جاهليت عوض نشده بود، هيچ چاره نداشت مگر شخصاً اقدام بکند، از آن به بعد رسم جالهي به عقلانيت تبديل شد. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، تبيين فعل نبي است نه تعيين فعل نبي، راز و رمزش را بايد آدم مشخص بکند که حضرت چه‌کار کرده؟ پرسش: ...؟ پاسخ: اين «لمصلحة» است. اصولاً در جاهليت ازدواج با يک قبيله‌اي مشکل عناد آن قبيله را برطرف مي‌کرد، وگرنه عايشه است يا يکي از همسران ديگر، مي‌گويد من ديدم بستر خالي است و گشتم ديدم که مرتّب در حال سجده است؛اينها را هم بايد گفت. بنابراين اين وضعي که آن ذوات قدسي داشتند آدم خيال مي‌کند که با آدم عادي يکسان‌ هستند، اين‌طور نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، آن هم حالا حضرت «کتابيه» را رها کرد و او ايمان آورد و بعد با او ازدواج کرد. بنابراين اين چنين نيست که اگر کسي همسر داشت و حضرت به او فرمود همسرت را طلاق بده من ازدواج بکنم جزء «خصائص النبي» باشد «لقضية زيد»! قضيه زيد اسرار فراواني را به همراه داشت: «و منها وجوب انکار المنکر إذا رأه و إظهاره» در برابر منکَر انسان بايد جدّاً جلويش را بگيرد، ديگران ممکن است تقيه بکنند يا فلان بکنند؛ تقيه بر امام هست؛ ولي بر پيغمبر که نيست، اين جزء مختصات حضرت است، ائمه(عليهم السلام) تقيه مي‌کردند؛ اما پيغمبر که نمي‌تواند تقيه بکند، اين ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[23] که جمع محلّيٰ به «الف و لام» است، ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِييِّنَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[24] که آن هم جمع محلّيٰ به «الف و لام» است، نشانه همين است که اهل تقيّه نبودند. درباره شخص پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛[25] فرمود: احدي روي زمين اگر تو را ياري نکند، تو موظفي کار خودت را انجام بدهي؛ اين مخصوص پيغمبر است، اينها را بايد جزء «خصائص النبي» ذکر کرد: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ حالا امام مي‌گويد من دستم خالي است تقيه مي‌کنم، بله، بر او واجب نيست بيش از اين؛ اما پيغمبر که نمي‌تواند تقيّه بکند. از آن جهت که پيغمبر است جا براي تقيه نيست فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ لذا انکار منکَر به‌طور عَلَن بر پيغمبر واجب است، جلوي آن را بايد بگيرد.

«و مشاورة اصحابه في الامر». در قرآن دو تا مشورت هست: يکي در سوره مبارکه «آل عمران» است، يکي هم در سوره «شوريٰ». مشورت با مردم، يک؛ مشورت مردم با يکديگر، دو؛ هر دو در قلمرو امور مردمي و موضوعات است، چون فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾،[26] نه «امر الله»! حکم فقهي و احکام شرعي با مشورت حل نمي‌شود، احکام فقهي را بايد جبرئيل از طرف خداي سبحان بياورد، همين! ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾؛[27] اما در مسئله احکام شرعي، در مسئله فقهي کسي نمي‌تواند با ديگري مشورت بکند که فکر ديگري دخيل باشد. اگر امر مردم شد، ما شهر را چگونه اداره بکنيم؟ خيابان‌ها را چگونه اداره بکنيم؟ بيمارستان‌ها را چگونه اداره بکنيم؟ بله، اين مي‌شود «أمر الناس» و «أمر الناس شوري بينهم»، ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ نه «امر الله». در سوره مبارکه «آل عمران» هم فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ﴾[28] که «الف و لام» أمر، «الف و لام» عهد است؛ يعني «أمر الناس»؛ نه در احکام الهي، احکام الهي را فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾،[29] ما بايد بگوييم و تو بايد بشنوي، بعد بگويي ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾؛[30] پس «امر الله» جاي مشورت نيست، «أمر الناس» جاي مشورت است؛ اما تصميم‌گيري نهايي البته با شماست. فرمود: «و مشاورة أصحابه في الأمر» که اين امر «الف و لام» آن عهد است؛ يعني «أمر الناس».

خصيصه ديگر؛ «و تحريم الخط و الشعر عليه»؛ نوشتن بر آن حضرت حرام است، شعر گفتن بر آن حضرت حرام است. حالا مي‌دانست يا نمي‌دانست مي‌فرمايد اين اختلافی است؛ ولي در اين حکم فقهي اختلافي نيست که نبايد شعر بگويد، نبايد خط بنويسد. «و تحريم الخط و الشعر و إن اختُلف في أنه کان يحسنهما أم لا»، اين مورد اختلاف است که آيا حضرت مي‌دانست يا نمي‌دانست؛ ولي آن مورد اختلاف نيست که اين حکم شعر گفتن بر حضرت حرام است و خط نوشتن بر حضرت حرام است و حق اين است که اين کمالات را داشت؛ البته انجام نمي‌داد. پرسش: ...؟ پاسخ: چون در قرآن دارد: ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ اگر تو چيزي بنويسي، اينها که بهانه دستشان است بهانه مي‌گيرند، مي‌گويند اينها را خودش نوشته، تو که نمي‌نويسي و امين هم هستي و مي‌دانند که امين هستي، وقتي که گفتي نمي‌نويسم؛ يعني نمي‌نويسم، اينها مطمئن مي‌شوند؛ اما اگر نوشته داشته باشي و بنويسي، رساله و کتاب داشته باشي، مي‌گويند اين نوشته خودش استك ﴿وَ لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛[31] «مبطل» اينجا متعدي نيست، «أبطل»؛ يعني باطل کرد حرف کسي را مثلاً؛ اما مبطل؛ يعني آدم باطل‌رو و باطل‌گو، اين‌طوري است. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا! همان وقت هم کمال بود؛ منتها خيلي به نقص خودشان توجه نمي‌کردند، همان وقت هم دانستن و نوشتن کمال بود. «و أنه کان إذا لبس لامة الحرب يحرم عليه نزعها حتي يلقي عدوّه و يقاتل» که اين را از تحرير مرحوم علامه[32] خوانديم. حضرت وقتي که لباس رزم پوشيد ديگر تا آخر بايد به ميدان برود، يا نپوشد يا اگر پوشيد ديگر نمي‌تواند زره را از تن دربياورد، بايد حتماً به ميدان برود. ما ديگر از حضرت امير شجاع‌تر نشنيديم، وجود مبارک حضرت امير مي‌فرمايد: هر وقت نائره جنگ و تنور جنگ خيلي داغ مي‌شد، ما همين که کنار پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌رفتيم احساس امنيت مي‌کرديم: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌»، در جنگ اُحُد و غير جنگ اُحُد هر وقت جبهه جنگ داغ مي‌شد، ما همين که نزديک حضرت مي‌رفتيم مثل اينکه به سنگر رسيده بوديم، اين عظمت آن حضرت بود و اين شهامت و شجاعت آن حضرت بود. همين حضرت امير مي‌فرمايد در جريان جنگ بدر که اولين جنگ ما بود، جنگ نابرابر هم بود، ما سلاح نداشتيم، نيرو نداشتيم، عِدّه و عُدّه نداشتيم، آنها از هر نظر مسلّح بودند، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) زير يک درختي در آن ميدان بدر «يُصَلِّي وَ يَدْعُو حَتَّى الصَّبَاحِ»[33] گويا كه اصلاً فردا جنگي نيست، همه مي‌لرزيدند. درباره شهامت و عظمت حضرت امير حرفي نبود، فرمود: همه مي‌لرزيدند که ما چه‌کار بکنيم؟ اين همه نيرو از آن طرف آمده، آنها سواره ما پياده، آنها شمشير دارند ما چوب‌دستي، آنها کباب مي‌خورند ما به سربازهايمان خرما هم نمي‌دهيم؛ حضرت دارد که گويا اصلاً شب جنگ شب حمله نبود، تا صبح مشغول مناجات بود، اينها جزء خصايص حضرت است، به مراتب از علي بن ابي طالب اشجع بود: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌»،[34] ملاذ ما بود، در جنگ اُحُد و غير اُحُد هم همين‌طور بود. فرمود: «و أن يمد عينيه إلي ما متّع الله به الناس»، فرمود: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾، اين كه چشم بدوزي حرام است: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا﴾ اين مضمون هست. اين نکته هم در آن هست، فرمود: رسول من! اينکه من مي‌گويم چشم ندوز، براي اينکه اينجا يک منطقه سردي است؛ شما مسحضريد در منطقه‌هاي سرد، اگر درختي سبز بشود و درخت با ميوه هم در آنجا سبز بشود و شکوفه داشته باشد، همين که اين شکوفه يک کمي باز بشود، سرماي زودرس مي‌آيد به بساط آن خاتمه مي‌دهد. فرمود پيامبرا! درخت دنيا براي هيچ کس ميوه نمي‌دهد؛ منتها اينها خيال مي‌کنند به ميوه‌اش مي‌رسند. فقط شكوفه است، شكوفه يعني شكوفه «زهر و زهره» مثل «تمر و تمره» يکي جنس است يکي فرد؛ اين کتاب شريف «زَهر الربيع»؛ يعني شکوفه بهار، جمع آن هم مي‌شود «أزهار». فردش مي‌شود «زَهره»،[35] جنسش مي‌شود «زَهر»؛ مثل «تمر و تمره». فرمود پيامبرا! اين باغ‌هاي سبز که مي‌بينيد دنيا جاي سرد است، اينجا جاي ميوه دادن نيست، ميوه جاي ديگر است. طلبه خيال مي‌کند بعد مرجع مي‌شود که چطور شود؟ بعد دستش خالي است، به فلان مقام برسد، بعد مي‌بيند که دستش خالي است! بعد از اينکه رسيد مي‌بيند که خبري نيست. خبر در کتاب و سنّت است، جاي ديگر خبري نيست، بقيه اتلاف عمر است؛ خبر در همان نماز شب است و کنار سجده است و در حَرَم است و خبر اينجاهاست. جاي ديگر خبر نيست. فرمود رسول من! به مردم بگو اينجا سرد است، اينجا ميوه نمي‌شود، فقط شکوفه است، نفرمود به ثمار دنيا نگاه نکن، به ميوه‌ها نکن! ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[36] نه «ثمرة الدنيا»، فرمود دنيا فقط جاي شکوفه است. از آن سرد آمد اين باغ دل‌آويز ٭٭٭ که تا جا گرم کردي گويدندت خيز[37] چرا اينجا سرد است؟ براي اينکه منطقه سردسير است، آدم که آمد اينجا نشسته بعد از يک مدتي جايش گرم مي‌شود، تا جايش گرم شده مي‌گويند نوبت ديگري است، پا شو! اينجا براي هيچ کس ميوه نمي‌دهد, هيچ كس يعني هيچ كس؛ منتها بر تو حرام است نگاه بکني، ديگري حالا ممکن است نگاه بکند برود کناري منتظر باشد؛ ولي تا بخواهد يک کمي نگاه بکند سرماي زودرس اين منطقه‌هاي ييلاقي فرا مي‌رسد شکوفه‌ها را مي‌ريزد، همه‌ شما کم و بيش آشنا هستيد، در اين منطقه‌هاي سردسير دامنه کوه درختي ميوه نمي‌دهد. «و أن يمدّ عينيه إلي ما متّع الله به الناس» که ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ است.

«و أبيح له دخول مکّة بغير إحرام»؛[38] چون خصيصه مکه اين است که در تمام دوران سال، هيچ کسي حق ندارد وارد سرزمين مکه و حَرم بشود؛ حالا بين حَرم و محدوده مکه چقدر فرق است، عين هم‌ هستند يا نه؟ مطلب فقهي ديگر است، وارد محدوده حَرم بشود الا مُحرِماً. سرّ اينکه غير مسلمان نمي‌تواند وارد مکه بشود، براي اينکه بايد با إحرام باشد و إحرام از او متمشّي نيست. ورود غير مسلمان ممنوع است، براي اينکه او نمي‌تواند إحرام ببندد، بدون إحرام هم که نمي‌شود رفت. اين خصيصه مکه است. حالا يکي کار دارد، مريض است، ضرورت دارد و مي‌خواهد جنازه جان‌باخته خودش را پيدا کند، حتماً بايد مُحرم بشود، چون اينجا جايي نيست که کسي بدون إحرام بتواند وارد اين محدوده بشود، مگر کساني که هر روز بخواهند رفت و آمد بکنند، مثل اين کاميون‌دارهايي که روزي چندين بار روزانه رفت و آمد مي‌کنند اين حكم براي اين هست. فقط پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که مي‌تواند بدون إحرام وارد محدوده حَرم بشود ديگر حق چيز ندارد اين جزء خصايص حضرت است.


[17] شعر: کاخ جهان پر است ز ذکر گذشتگان لکن کسي که گوش کند اين ندا کم است.
[37] نظامی گنجوی، بخش 29.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo