< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

مرحوم محقق در شرايع در پايان فصل اول، پانزده خصيصه براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد، اينها به عنوان «خصائص النبي» است.[1] البته همان‌طوري که مستحضريد هر کدام از اين علماء خصيصه‌اي که مربوط به فنّ خودشان است را ذکر مي‌کنند، حکماء يک سبک، متکلّمين يک سبک، مفسّران يک سبک، تاريخ‌نگاران يک سبک، خصايصي که حضرت در فنون و علوم گوناگون داشت اينها را جداگانه ذکر مي‌کنند. فقيه برابر آنچه که مطابق رشته اوست، خصايص فقهي آن حضرت را ذکر مي‌کند. چون شش خصيصه از اين خصايص پانزده‌گانه مربوط به مسئله نکاح است، آن را در باب نکاح ذکر کردند. بعضي از فقهاء آن را در ابواب ديگر فقه ذکر کردند. خصايص فقهي آن حضرت از يک نظر به دو قسم تقسيم مي‌شود: يک خصايص مثبت يک خصايص منفي؛ خصايص مثبت اين است که براي اوست و ديگري ندارد، خصايص منفي اين است که ديگري دارد و او نبايد داشته باشد. آن خصايص ممتاز کمالي جزء خصايص مثبت است و آن خصايص نقص که براي ديگران هست و حضرت منزّه از آن است، جزء خصايص سلبي است.

خصيصه چهارم که مرحوم محقق در شرايع براي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد خصيصه سلبي است و آن اين است که حضرت حق ندارد با أمه عقد ازدواج ببندد، «مِلک يمين» حساب ديگري است، «تحليل» حساب ديگري است؛ ولي عقد ازدواج که عقد دائم يا حالا منقطع نسبت به کنيز داشته باشد اين جايز نيست. اين مدّعاي مرحوم محقق است که فرمود: «تحريم نکاح الإماء بالعقد»، اين خصيصه چهارم است. نکاح أمه از راه «ملک يمين» يا از راه «تحليل» خارج از بحث است؛ اما او بخواهد به عنوان همسري با يک کنيزي ازدواج کند، اين نقص مقام نبوت است.

چند دليل مرحوم شهيد ثاني در مسالک ذکر کرد، چون فقهاي ديگر در اين قسمت اين را تعرّض نکردند. چهار دليل مرحوم شهيد ثاني در مسالک[2] ذکر کرد که همان ادله اربعه را مرحوم صاحب جواهر در جواهر ذکر کرده است و همان‌طوري که خود مرحوم شهيد نقد کرده است، صاحب جواهر هم اينها را نقد کرد و دليلي براي اين حرمت پيدا نشد؛ لذا مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد که اگر اجماع تمام باشد، اين جزء خصايص است و اگر اجماع تمام نباشد، دليلي بر اينکه اين جزء «خصائص النبي» هست نداريم.[3] دليل اول اين است که قرآن کريم ازدواج با أمه را در حال «خوفِ عَنت» ذکر کرد؛[4] يعني اگر کسي نتواند جلوي غريزه خود را بگيرد و ازدواج با حرّه مقدورش نباشد، اين مي‌تواند با کنيز ازدواج کند و چون وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معصوم است و «خوفِ عَنت» و سرکشي غريزه در آن حضرت نيست؛ لذا مجالي براي ازدواج با أمه نيست. اولاً اين بعيد است که منحصر باشد که در حال عادي اين‌طور است يا حکم ادبی اين است، اين شايد ارشاد باشد يا مورد غالب باشد و مانند آن؛ ولي اساس نقدي که مرحوم شهيد ثاني در مسالک دارند و همان نقد را صاحب جواهر ذکر کردند اين است که اين دليل را نقض کردند به امام معصوم(سلام الله عليه) که ازدواج امام معصوم با کنيز «بالعقد الدائم» جايز است با اينکه او معصوم است. خوفِ عَنت شرط صحت نيست. حالا شايد ارشادي باشد حکم غالبي باشد و مانند آن، اين يک.

دليل دوم که شهيد در مسالک ذکر کرده اين است که گفتند اگر مقدورتان نيست که مهريه همسرهاي حرّه را بپردازيد، با کنيز ازدواج کنيد که مهريه اندکي دارند و چون وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر خصيصه قبلي که ﴿وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ﴾ محذوري ندارد ﴿إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهَا﴾،[5] پس مسئله هبه براي آنها مطرح است، نه «مهر المسمي» در کار است و نه «مهر المثل» در کار است؛ بنابراين حضرت خوف طول و فقدان طول و امثال ذلک نيست، اصلاً مهريه لازم نيست بدهد.

اين را هم مرحوم شهيد ثاني در مسالک نقد کرد و همان نقد در جواهر آمده است که اين مربوط به إمرأيي است که ﴿وَهَبَتْ نَفْسَهَا﴾ آن شايد پيدا نشود، اگر يک زني پيدا شد که ﴿وَهَبَتْ نَفْسَهَا﴾ بله، آن ديگر مهريه ندارد «لا حدوثاً و لا بقائاً»، حدوثاً براي اينکه «مهر المسمي» لازم نيست، بقائاً براي اينکه بعد از آميزش «مهر المثل» لازم نيست. اين در صورتي است که پيدا بشود اگر پيدا نشد چه؟ پس اين دليل هم نمي‌تواند سند حرمت ازداج با أمه باشد.

دليل بعدي آن است که اگر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) با کنيزي ازدواج کند، بچه او بچه أمه است و بچه أمه برده است آزاد نيست و پيغمبرزاده برده باشد اين مناسب با شأن پيغمبر نيست. اين هم همان‌طوري که در مسالک و بعد جواهر آمده است قابل نقد است؛ براي اينکه در آزاد بودن و برده بودن بچه تابع «اشرف الابوين» است، اگر پدر آزاد بود مادر أمه، بچه آزاد است. بچه يک مرد آزادي که با کنيز ازدواج بکند که برده نيست، اگر پسر بود که عبد نيست و اگر دختر بود أمه نيست.

دليل چهارم که شهيد در مسالک ذکر کرد و بعد خودش نقد کرد و همان دليل با نقدش در جواهر آمده اين است که کسي همسري داشته باشد که اين همسر برده باشد کنيز باشد، وقتي کنيز بود در قيام و قعود تابع مولاي خودش است، کسي همسر داشته باشد اين همسر در تمام کارها تابع فرمان مولاي خودش باشد، اين يک ذلّت است براي شوهر، يک رذالت براي شوهر محسوب مي‌شود، اين شايسته مقام شامخ نبوت نيست از اين جهت حضرت نمي‌تواند با کنيزي ازدواج کند چون کنيز ملک طلق مولاي خودش است، بايد حرف مولاي خودش را گوش بدهد. اين هم مطلقا نيست، چون ممکن است خود آن شخص کل شؤون را در اختيار وجود مبارک پيغمبر بگذارد؛ پس به‌طور مطلق نمي‌شود گفت اين جزء اموري است که تمام شؤونش را اين کنيز بايد به دستور مولاي خودش انجام بدهد، شايد آن مولا کل اختيارات را تفويض کرده باشد به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم). هيچ کدام از اينها نمي‌تواند سند تام باشد، براي اينکه اين جزء خصايص نبي است. پس نتيجه اينکه اگر حضرت «ملک يمين» داشت همانند ساير افراد، بر او حلال است چه اينکه برخي از همسران ملک يمين بودند و حضرت آنها را آزاد کرد دوباره با آنها ازدواج کرد و اگر سخن از «ملک يمين» نباشد که آن ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾[6] مطلق است، «ملک يمين» نباشد دليلي بر حرمت ازدواج پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با کنيز نيست، حالا نزاهت آن کار و قداست وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) علوّ همّت او باعث بشود که حضرت با اينها ازدواج نکند، مطلب ديگر است؛ ولي دليل فقهي بر حرمت اين کار ما نداريم که تا بشود جزء «خصائص النبي».

پس تا کنون اين خصيصه چهارم که ثابت نشد، آن خصايص، خصايص مثبت بود و اين خصيصه چهارم که خصيصه سلبي و نفي است، دليلي بر اين خصيصه نيست و اجماعي همه بعيد است در کار باشد، غالب اين بزرگواران به همين وجوه چهارگانه و امثال اين از وجوه اعتباري بسنده کردند، يک چنين اجماع تعبدي در کار باشد، اين نيست.

حالا چون چهارشنبه است يک مقدار هم بحث اخلاقي داشته باشيم. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که اخلاق با موعظه فرق است، موعظه علم نيست، فنّ خطابه يک چيز ديگر است، موعظه يک چيز ديگر است. فنّ خطابه اين است که آن خطيب قياسي تشکيل بدهد که مقدماتش ظنّي است، اين را مي‌گويند فنّ خطابه که در منطق بحث مي‌شود. اما موعظه همه‌اش سفارش به اين است که آدم خوبي باشيد، باتقوا باشيد، با عدالت باشيد، مواظب باشيد؛ اما اينها هيچ کدام صبغه علمي ندارد؛ مثل اينکه کسي دستورات پزشکي مي‌دهد که آقايان! مواظب صحّتتان باشيد، مواظب سلامتتان باشيد، مواظب باشيد مريض نشويد؛ اما بايد مشخص بشود که بيماري چيست؟ نگهداري چشم از عوارض چيست؟ چشم چه وقت بيمار مي‌شود؟ کبد چه وقت بيمار مي‌شود؟ کليه چه وقت بيمار مي‌شود؟ چه جور مي‌شود که آدم بيمار مي‌شود؟ آن مي‌شود حرف علمي. وگرنه آقايان! مواظب باشيد که مريض نشويد اين موعظه است که علم؛ يعني علم نيست. اخلاق علم است؛ يعني موضوع دارد، محمول دارد، حد وسط دارد، برهان دارد، اخلاق که نمي‌گويد که شما آدم خوبي باشيد! اخلاق مشخص مي‌کند مرزبندي مي‌کند، راه‌هاي علمي را مشخص مي‌کند، بيماري‌هاي علمي را مشخص مي‌کند، متوليّ‌هاي شؤون علمي را مشخص مي‌کند که انسان چند شأن دارد؟ کدام شأنش مربوط به دانش است؟ دانش هم چند رشته است؟ راه درمانش چيست؟ انسان مَنِش دارد، روش دارد، کار دارد مسئول شأن کار او کدام قوّه است؟ اسم شريف او چيست؟ راه بيماري او چيست؟ راه درمانش چيست؟ راه تقويتش چيست؟ اينکه شما ببينيد يک واعظ عزم و جزم را همين‌طور کنار هم ذکر مي‌کند؛ در حالي که جزم از شئون نيروي انديشه است و علم است از سنخ تصور و تصديق و استدلال و قياس اقتراني و استثنايي است، اين مي‌شود جزم. عزم از سنخ نيّت و اراده و قصد است که بين عزم و جزم، بين آسمان و زمين فرق است. اينکه مي‌بينيد يک کسي عالم است، مي‌داند، درسش را هم خوانده، درسش را هم گفته، کتابش را هم نوشته؛ ولي عمل نمي‌کند، اين مشکل جزمي ندارد، اين مشکل علمي ندارد تا شما برايش آيه بخواني، روايت بخواني، اين خودش آيه خوانده و روايت را هم خوانده و چاپ هم کرده است. علم که عقل نظر متولّي آن است، اين بيماري‌اش همان عوامي است. گفتند وقتي خواستيد عقل افراد را آزمايش کنيد، بعضي از حرف‌هاي غير برهاني را در مجلس نقل بکنيد، ببينيد اگر او سر تکان داد، معلوم مي‌شود از نظر فهم مريض است. کسي که مطلب برايش حل نشده سرش را تکان مي‌دهد، معلوم مي‌شود که مريض است. تصديق مي‌کند؛ يعني نمي‌فهمد که چه وقت سرش را بالا ببرد و چه وقت سرش را پايين بياورد. اگر يک امر غير معقولي را شما در يک مجلسي به عنوان آزمون نقل کرديد و ديديد که او سر تکان داد، بفهميد از نظر عقل او گرفتار سَفَه است، عقل انديشه. اگر تا مطلب براي او برهاني نشود سر تکان نمي‌دهد، معلوم مي‌شود که به جايي مي‌رسد يا رسيده است. پس جزم مربوط به علم است تا يک مطلبي علمي نشود، برهاني نشود او باور نمي‌کند، سر تکان نمي‌دهد؛ بين مستبعَد و مستحيل فرق مي‌گذارد، بين واجب بالذات و واجب بالغير فرق مي‌گذارد هر چيزي را تصديق نمي‌کند. اينکه مي‌گويند تصديق بدون تصور مشکل جدي دارد، تکذيب بدون تصور هم مشکل جدي دارد، اين راه‌هاي علمي است.

راه‌هاي عملي اين است که انسان اين اراده را تقويت کند. مواظب باشد اگر يک وقتي چيزي را مي‌داند برخلاف عمل مي‌کند، بايد در اين راه عزم و اراده تمرين داشته باشد. گاهي برخي‌ها نذر مي‌کردند که من مواظب زبانم باشم بي‌جهت حرف نزنم، برخي‌ها رساله عهد نوشتند، رساله عهد؛ يعني با خداي خودمان عهد مي‌بنديم. مسئله نذر، مسئله يمين اين دو تا حکم فقهي در ما تا حدودي رايج است؛ اما عهد رواجي ندارد. نذر که مي‌دانيد خيلي رايج است، يمين هم تا حدودي هست؛ اما اين سه اصل فقهي؛ يعني نذر، يمين، عهد، اين عهد محجور است. عهد اين است که همان‌طوري که نذر انشاء است يمين هم انشاء است، عهد هم انشاء است، با چه کسي عهد مي‌بنديم؟ با خداي‌ خود. آن قدر خدا مهربان و نزديک است که مي‌گويد من با شما طرف عهدم، همان‌طوري که شما با ديگران خريد و فروش داريد، بيع داريد، اجاره داريد، با من هم عهد ببنديد، اين «عاهدتُ الله» «عاهدتُ الله» اين است. بعضي از علماء که بنايشان بر اين بود که به جايي برسند، رساله عهدي مي‌نوشتند، حالا يا مي‌نوشتند يا با خدا عهد مي‌بستند، مثلاً مي‌گفتند: من عهد کردم که قصه نخوانم، عهد کردم که مقاله‌هاي غير علمي نخوانم، «عاهدتُ الله»، عهد کردم که پاي سخنان غير علمي ننشينم، عهد کردم که اگر از من دعوت کردند بدون مطالعه سخنراني نکنم؛ اين واجب هست و براي آن حساب و کتابي است؛ مثل نذر, مثل يمين. فقه همين است، اين هم مثل نذر و مثل يمين است؛ منتها در بين مردم رواج ندارد. برخي از حکماء رساله عهد نوشتند، من عهد کردم که قصه نخوانم، عهد کردم که هر روزنامه‌اي را مطالعه نکنم، عهد کردم که هر مقاله سبک و سخيفي را مطالعه نکنم، عهد کردم که وقت خود را تلف نکنم، هر حرفي بزنم هر حرفي بشنوم، چون من مي‌خواهم عالِم بشوم. اگر بخواهم عالم بشوم که نمي‌توانم اين حرف‌هاي سخيف را در مغز خود جا بدهم. خدا مرحوم آخوند خراساني را غريق رحمت کند يک مثالي را ايشان در کفايه دارد، مي‌گويد: بعضي از کارهاست که جلوي واجب را مي‌گيرد، مثل اينکه شما يک مقدار آب شور پاي اين درخت ريختيد، درخت آب شيرين مي‌خواهد، بعد از آب شور بخواهيد آب شيرين بريزيد که جا ندارد،[7] اين يک سطل آب مي‌خواست شما هم آب شور ريختيد، بعد چه کار مي‌خواهيد بکنيد؟ برخي از ذهن‌ها يک ظرفيت خاصي دارد، شما اگر چهار تا قصه پُر کرديد، چهار تا روزنامه پُر کرديد، ديگر جا براي مطلب ديگر نيست؛ آن وقت حيف اين ظرف نوراني است که آدم حرف‌هاي غير برهاني تحويل آن بدهد. در مسايل اعمال و روش‌ها هم همين‌طور است. من عهد کردم که هر کاري را نکنم. اينکه ما بحث نماز شب را مطرح کرديم به مناسبت اين بود که در هشتم اين ماه وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) به شهادت رسيدند و به ملکوت رسيدند، آن بيان نوراني حضرت وسيله‌اي شد که ما اين بحث را شروع بکنيم که حضرت فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»،[8] به هر حال ما اگر نرفتيم ما را مي‌برند، اين‌طور نيست که حالا در راه ما را نگه بدارند، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً﴾[9] نرفتي مي‌برند، چه بهتر که خودمان برويم. وقتي مي‌خواهيم برويم جاي خودمان را خودمان مشخص مي‌کنيم باذن الله. نرفتيم ما را مي‌برند با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[10] آنجايي که خودشان مي‌خواهند. به ما گفتند ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ اين هم صراط مستقيم است برويد. همراهان خوبي هم داريد، هر جا افتاديد دست شما را مي‌گيرند: ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً﴾،[11] فرمود برويد، همراهان خوبي هم داريد، هر جا مانديد دست شما را مي‌گيرند؛ ما اينها را باور نکرديم! خيلي از موارد است که ما داريم مي‌افتيم، مي‌گوييم البته خدا کمک کرد؛ اگر خدايي ناکرده مواظب زبانمان هم نباشيم که اين حرف عوامانه را مي‌زنيم و مي‌گوييم شانس آورديم، اگر «إن شاء الله» مواظب زبانمان باشيم، مي‌گوييم البته خدا کمک کرد؛ اما همراهان ما چه کساني بودند که مشکل ما را حل کردند؟ فرمود همراهان خوبي داريد شما: ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً﴾؛ اين در سوره مبارکه «نساء» است، فرمود: اگر کسي راه بيافتد همراهان خوبي دارد و هرگز نمي‌گذارند که او بماند! خوبي همراهان همين است! رفيق خوبي‌اند با آدم! پس اگر ما خواستيم اين راه را برويم رفقاي خوبي داريم. اين بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»، وصول به طرف لقاي الهي سفر پُر برکتي است که بدون نماز شب ممکن نيست و نماز شب هم يک مَرکَب خوبي است. «امتطئ» باب افتعال، «امتطئ»؛ يعني «اخذ المطيه». «مطيه» آن مَرکَب راهوار را مي‌گويند،[12] يک حمار وامانده يا اسب و استر مانده را که «مَطيه» نمي‌گويند، فرمود يک مَرکَب خوبي است، يک راهوار خوبي است، شما مشکلي نداريد مي‌خواهيد اين را را برويد، پياده رفتن هم سخت است. مَرکَب خوبي است.

اين بيان نوراني حضرت باعث مي‌شود که آدم مراقب کارهاي خودش است. اينکه محاسبه، محاسبه کنيد همين است. اگر ـ إن شاء الله ـ انسان در روز کارهاي مثبتي کرد خدا را شاکر باشد، نعمت خوبي به او رسيد، اگر نماز شکر نتوانست، سجده شکر بجا بياورد. يک درس خوبي فهميد، درس خوبي گفت ،کتاب خوبي فهميد، کتاب خوبي نوشت، اولين کار نماز شکر يا سجده شکر باشد: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[13] اينها تمرين‌هاي عملي است. مبادا کسي اسلامي حرف بزند و قاروني فکر بکند، بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِنْدِي﴾،[14] آن بدبخت هم همين حرف را زد، گفت من خودم زحمت کشيدم مال پيدا کردم، ما هم که «معاذ الله» بگوييم ما خودمان زحمت کشيديم، به اصطلاح سابق «دود چراغ» خورديم به اينجا رسيديم همان حرف است. اينکه گفتند در نماز و در تعقيبات نماز اين مضمون از دعا را بخوانيد: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌»،[15] اين آيه‌اي که دارد: ﴿مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[16] همين است، اين آيه را فرمود مضمونش را در نماز بگوييد، در تعقيبات بگوييد، خدايا! ما باور داريم که نعمت‌هاي ما از توست، توفيق من هم از توست؛ منتها تو هر دو راه را به ما نشان دادي، انتخاب به عهده خود ما بود، ما گاهي بد را انتخاب مي‌کرديم، تقصير لطف شما نيست. پس «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌»؛ اين مي‌شود مراقبت.

به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در سوره مبارکه «حشر» اين آيه يک خطّي دو بار کلمه تقوا را ذکر کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، بعد ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾[17] اين يک خط است. يک مطلب را فرمود محفوف به دو تقوا، قبل آن تقوا بعد آن تقوا، اين وسط را اين را ذکر کرد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾. محاسبه بدون مراقبه که نمي‌شود، آدم بخواهد شب حساب بکند که سود و زيانش چيست؟ اين بايد دفتر منظمي داشته باشد که هم زيان را نوشته باشد و هم سود را، اول بايد مراقب باشد بعد محاسب؛ اگر اول مراقب نباشد فقط سودها را بنويسد در موقع محاسبه که حساب‌گر دقيقي نيست. اول مراقبه، مراقب را هم مراقب مي‌گويند براي اينکه رقبه مي‌کشد، اينکه مي‌گويند سرکشي کردند، سرکشي کردند، آن‌طوري که در امتحانات است را ملاحظه مي‌کنيد، انسان تا سرکشي نکند نمي‌فهمد او دارد تقلّب مي‌کند يا نه؟ بايد رقبه‌کشي بکند گردنکشي بکند سرکشي بکند، تا ببيند، اين را مي‌گويند مراقب، رقيب. انسان بايد رقيب خودش باشد، سرکشي بکند ببيند چه کار مي‌کند؟ تمام کارهاي سود و زيان‌آور را بايد تحت رقابت خود داشته باشد و همه را ثبت بکند؛ اگر سود را ثبت مي‌کند، ضرر را هم ثبت بکند، اين تقواي در مراقبت است. وقتي که اين کارها را کرد، تقواي دوم تقواي محاسبت است، حالا که مي‌خواهد حسابرسي بکند هر دو را حسابرسي بکند، نه اينکه سودها را حساب بکند؛ ولي ضرر را حساب نکند، بلكه هر دو را حساب بکند، بسنجد، بعد ببيند که کم دارد يا زياد؟ اگر کم دارد جبران کند، اگر زياد دارد که شکر بکند. اين است که يک تقواست در مراقبت که آدم رقيب خودش باشد، يک تقواست در محاسبت. اين نماز شب اين خصيصه را دارد فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل» که يکي از خصايص پانزده‌گانه همين مسئله وجوب «صلاة الليل»[18] بر وجود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است.

در چهارشنبه قبل به عرض شما رسيد که دو باب هست: يک باب 41 روايت دارد درباره فضيلت نماز شب، يک باب ديگر سيزده روايت دارد در رذيلت ترک نماز شب. بخشي از روايت‌هاي باب اول را که مربوط به فضيلت‌هاي نماز شب است در چهارشنبه قبل خوانديم، حالا بخش ديگري از روايت‌هايي که مربوط به فضيلت نماز شب است ـ إن شاء الله ـ بخوانيم؛ بلکه اين توفيق از ما سلب نشود و راه پيدا کنيم. اين عمل انسان را آزاد مي‌کند. خيلي از رنج‌هاي بي‌خودي که انسان دارد را مي‌فهمد، براي اينکه مي‌بيند چيزي را از دست نداد. وقتي انسان در کنار سجّاده نماز شب با خداي خود باشد، اولين فيضي که هست آدمي بفهم مي‌شود، مي‌فهمد که براي چه چيزي غصه بخورد و براي چه چيزي غصه نخورد، چه چيزي را از دست داد؟ چه چيزي را از دست نداد؟ يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است که يک کسي در کنار حرم در مسجد النبي يا در روز عرفات در اثر فقر مي‌ناليد، حضرت فرمود: اگر دنيا دست او بود و مال او بود و از دست او مي‌افتاد حق نداشت در اين سرزمين گريه بکند، اين سرزمين جاي ديگر است،[19] شما هم يک موجود ابدي هستيد، با ابديت سر و کار داريد، سخن از هفتاد سال و هفتصد سال و هفت هزار سال که نيست، فرمود: اگر دنيا دست اين شخص بود و مي‌افتاد, او حق نداشت گريه بکند. آدم را بلند همّت مي‌کند، اصلاً به فکر اين چيزهاي پَست نيست، تا بگويد که چرا نام مرا نبردند، چرا اسم مرا نبردند، چرا اين لقب را به من ندادند؟! اين بازي‌ها را دون شأن خود مي‌داند، مي‌گويد حيف انسانيت نيست که صَرف اين حرف‌هاي مُفت بشود؟ آن وقت راحت زندگي مي‌کند. اگر آدم راحتي هم بخواهد در همين است، بخواهد آرام باشد: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[20] چه چيزي بهتر از آرامش دل است؟! اين حداقل نعمت است که نصيب انسان بشود همين است.

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد هشت وسائل، صفحه 147، بقيه رواياتي که مربوط به باب 39 از ابواب «صلوات مندوبه» ذکر مي‌کند اين است: روايتي که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عَلَيْهِمَا السَّلَام)» نقل کرد؛ اسامي اين روات شريف را ما مي‌بريم، خدا مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند، بعد از اينکه مراحل فلسفه و اينها را گذراندند ـ تفسير که مرتّب در رديف کارشان بود، ـ چند جلد بحار را تدريس کردند، اين بزرگوار در خواندن روايات با اينکه مطلب عقلي بود، اعتقادي بود، اصول ديني بود و نقل بعضي از روايات که آن راوي‌هاي آنها مثلاً روايت يا مرسله بود يا مثلاً شناخته شده نبودند، حجّت نبود، مع ذلک مي‌فرمود به احترام اين بزرگواران که اينها زحمت کشيدند، اين حديث را براي ما نقل کردند اسامي شريفشان را بخوانيم، اين کار را مي‌کردند، تمام اين سندها را مي‌خواندند. حشرش با اجداد کرام و گرامي‌اش باد.

روايت ششم اين باب از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) است که: «قَالَ:» محمد بن مسلم مي‌گويد من از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کردم: ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا﴾؛[21] يعني چه؟ «قَالَ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ يُصَلِّيَ كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَ عَلَيْهِ لَيْلَةٌ مِنَ اللَّيَالِي لَا يُصَلِّي فِيهَا شَيْئاً»؛[22] اين ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا﴾؛ يعني قسمت مهم شب را به استثناي اندک، به نماز اقامه کن، يا هر شب را براي نماز اقامه بکن، مگر بعضي از شب‌ها. ظاهر آيه اين است که ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا﴾؛ چون ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً﴾[23] ناظر اين است که هر شب به استثناي بخش اندک آن، مشغول نماز باشد که اين ﴿إِلّٰا قَلِيلًا﴾؛ يعني «قليلاً» از همين شب؛ ولي ظاهر اين روايت اين است که شب‌ها را به نماز شب اقامه بکن، مگر بعضي از شب‌ها را. آن هم يک تفسير ديگري براي اين آيه باشد.

روايت هفتم اين باب که باز مرحوم شيخ طوسي به اسنادش «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که فرمود: «شَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاةُ اللَّيْلِ» ما مي‌خواهيم عزيز بشويم، شريف بشويم، نه اينکه نماز شب بخوانيم براي اينکه شريف بشويم، اينها جزء اهداف ما نيست، جزء غايات ما نيست، نماز شب «قربة الي الله» است؛ اما برکات نماز شب فراوان است، يکي اينکه آدم را در جامعه بزرگوار مي‌کند: «شَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاةُ اللَّيْلِ وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِ كَفُّهُ الْأَذَی عَنِ النَّاسِ»؛[24] مردم را آزار نکند، نه خودش بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد، اين عزّت مؤمن است. اينها را ملاحظه مي‌فرماييد که غالب اينها جمله خبريه‌اي است که به داعي انشاء القا مي‌شود؛ يعني اگر كسي بخواهد عزيز باشد راهش اين است، مي‌خواهد شريف باشد راهش اين است؛ منتها هدف اصلي «لقاء الله» است و «قربة الي الله» و اينها برکات و فوايد آن است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، ظاهرش اين است که تمام شب را، ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً﴾ ناظر به اين است که خود شب را، الا قليلي از خود شب؛ ولي در آن روايتي که خوانده شد حضرت فرمود به اينکه کل شب‌ها را مگر بعضي از شب‌ها. اين ﴿إِلّٰا قَلِيلًا﴾؛ يعني «قليلاً من الليالي»،؛ ولي ظاهر آيه «مزّمل» اين است که قليلي از همين شب که دارد ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً﴾، معلوم مي‌شود که خود شب را به چند قسم تقسيم کرده است. اين روايتي که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد،[25] مرحوم صدوق آن را هم در ثواب الأعمال[26] ذکر کرد و هم در خصال.[27]

روايت ديگري که از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شد و مرحوم شيخ طوسي نقل کرد، «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ» که مرفوعه هم هست: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَنْ صَلَّی بِاللَّيْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ»؛[28] برخي از سالمندان‌ هستند كه مي‌بينيد که چروک در صورت آنها بسيار کم است، ما ديديم سالمنداني که استاد ما مرحوم آقاي قمشه‌اي همين‌طور بود، خاصيت نماز شب اين است که ديگر صورت پُرچروک بشود نيست، اين‌طور هست. البته «حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ»؛ معناي نازلش همين است که صورت ظاهري،؛ ولي معناي واقعي‌ آن اين است که چهره‌ او در بين مردم چهره خوبي است خداي سبحان او را با چهره جمال و جلال در جامعه حفظ مي‌کند، منظور اين است. اين روايت در محاسن برقي هست،[29] مرحوم صدوق مرسلاً نقل کرده است،[30] در کتاب «مُقْنِع» هم آورده است،[31] در «عِلَلِ» هم همين روايت را نقل کرده است،[32] اينها خودشان اهل اين عمل بودند، شاگرداني را تربيت مي‌کردند که اهل اين عمل بودند.

روايت نهم اين باب که باز مرحوم شيخ طوسي از سند خاص خودشان «عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ(عَلَيْهِ السَّلَام)» نقل کرد اين است، فرمود: ﴿وَ رَهْبٰانِيَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ﴾؛[33] فرمود: رهبانيت امت ما «صَلَاةُ اللَّيْلِ»[34] است نه از جامعه جدا بودن؛ از دنيا جدا بودن هنر است نه از جامعه. در متن جامعه هست، براي حفظ نظام تلاش و کوشش مي‌کند، بيگانه را طرد مي‌کند؛ ولي از دنيا جداست نه از جامعه. از جامعه جدا بودن، از نظام جدا بودن، اينها مطلوب نيست. شما در بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه مي‌ببينيد که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»،[35] اين بيان نوراني حضرت است در نهج البلاغه، فرمود: کسي كه از جامعه جداست؛ مثل آن گوسفندي که از رَمه جداست، اگر يک گوسفندي از رَمه جدا باشد، براي اينکه چشمش به يک دسته علف سبز افتاد، برود آن علف سبز را بگيرد، ‌چون از رَمه جداست، از سرپرستي آن چوپان هم جداست، طعمه گرگ است: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»، اين در متن زندگي است، در حفظ نظام مي‌کوشد؛ ولي از دنيا جداست، به فکر اين و آن نيست که من فلان چيز گيرم بيايد، فلان چيز گيرم نيامده است. فرق بگذارد بين جدايي از دنيا و جدايي از جامعه، فرمود: اين در جامعه هست در متن زندگي هست، لذا فرمود: رهبانيت امت من جهاد «في سبيل الله» است،[36] پس آن‌طوري که انسان از جامعه جدا بشود آن مطلوب نيست. اين روايت را مرحوم کليني هم نقل کرد،[37] مرحوم صدوق هم نقل کرد[38] که رهبانيت مسلمان‌ها همان نماز شب آنهاست که تنها در کنار سجّاده در نماز شب با خدايشان مناجات مي‌کنند.

روايت دهم اين باب که مرسله است: «آدَمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام)» نقل کرد اين است که: «عَلَيْكُمْ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ»؛ اين سنّت به معني مستحب نيست، چون نماز شب بر حضرت واجب بود،؛ يعني روش آن حضرت است: «وَ دَأْبُ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ»؛[39] وسيله طرد بيماري است از جسم شما، هم جان شما را درمان مي‌کند، هم جسم شما را درمان مي‌کند. آدم پُرخور که توفيق آن را پيدا نمي‌کند براي نماز شب در سحر بيدار بشود، لابد در شب غذاي سبک‌تري مي‌خورد. شما مسئله غذا را در اسلام ملاحظه بفرماييد که انسان شب و روز چند بار غذا بخورد؟ گفتند دو بار، يک صبح و يکي غروب، بيش از دوبار، حالا اگر کسي اين دو بار را مواظب بود خيلي کم خورد بار سوم را هم ضميمه کرد، مطلب ديگر است؛ ولي غذاي رسمي در اسلام همين دو بار است. اينکه گفتند افطار سحر در حقيقت وقتش را تغيير دادند وگرنه غذا در اسلام سه بار که نيست، صبح و ظهر و شب، بلكه صبح است و غروب؛ منتها شب سبک‌تر باشد بخوابد. اين هم همان‌طور است. فرمود «مَطْرَدَةُ» طرد مي‌کند «الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ»، اين روايت را که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد،[40] صدوق هم نقل کرد.[41]

روايت يازدهم را هم که مرفوعه است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده اين است که «صَلَاةُ اللَّيْلِ تُبَيِّضُ الْوَجْهَ وَ صَلَاةُ اللَّيْلِ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ صَلَاةُ اللَّيْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ»؛[42] ما يک بدني داريم که مربوط به افق ماست، حالا يا رنگين‌پوستيم يا سفيد‌پوستيم يا رنگ ديگر، اين مربوط به زمان و زمين ماست که کجا زندگي کرديم؟ منطقه استوايي زندگي کرديم يا جاي ديگر زندگي کرديم؟ اين هنر نيست، حالا صهيب رومي سفيدپوست است و بلال حبشي سياه‌پوست؛ اما يک وقت است که ما رنگ را خودمان بايد انتخاب بکنيم، فرمود قيامت خودتان بايد انتخاب بکنيد، با چه قيافه‌اي؟ خودتان بايد انتخاب بکنيد. با چه رنگي؟ خودتان بايد انتخاب بکنيد. ما مي‌خواهيم سفيد باشيم، خيلي خوب! راه باز است، سياه باشيم راه باز است. اين ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[43] همين است و آن با عمل ميسور است، نه اينکه آنجا منطقه استوايي است يا منطقه گرمسير است، بعضي سفيدپوست‌اند بعضي سياه‌پوست، سفيد و سياه را اينجا بايد تهيه کرد. اين كه گفتند هنگامي که وضو مي‌گيريد آب به صورت مي‌ريزيد هنگام غَسل وجه، «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي‌»[44] همين است. اين دعاي صورت براي همين است. اگر کسي مي‌خواهد آنجا زيبا محشور بشود راهش همين است. فرمود نماز شب باعث مي‌شود انسان در قيامت زيبا محشور مي‌شود، معطّر محشور مي‌شود، لازم نيست عطر مصرف کرده باشد. همين جريان آهوي خَتن، همين علف را او مي‌خورد، آن حيوانات عادي غير از پِشْک چيز ديگري تحويل نمي‌دهد؛ اما اين مُشک تحويل مي‌دهد همين علف را اين مي‌خورد، مگر آهوي خَتن غير از علف چيزي ديگر مي‌خورد؟ محصول آن يکي پِشْک است و محصول اين يکي مُشک است. پس انسان مي‌تواند اين‌طور باشد. انسان مي‌تواند طوري باشد که زيبا محشور بشود، انسان مي‌تواند طوري زندگي کند که معطّر محشور بشود و «صلاة الليل» سهمي تأيين کننده دارد: «صَلَاةُ اللَّيْلِ تُبَيِّضُ الْوَجْهَ وَ صَلَاةُ اللَّيْلِ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ صَلَاةُ اللَّيْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ». آن روزي‌هاي معنوي را هم همين «صلاة الليل» تأمين مي‌کند. اين روايت را مرحوم صدوق در ثواب الأعمال نقل کرد[45] در علل نقل کرد؛[46] البته تفاوت سندي دارد. حالا روايت دوازدهم «إن شاء الله» براي هفته بعد.


[7] کتاب‌های اصولی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo