< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

مرحوم محقق در پايان فصل اول از فصول چهارگانه نکاح دائم، «خصائص النبي(صلي الله عليه و آله و سلّم)» را ذکر فرمود. پانزده خصيصه براي آن حضرت ذکر کردند؛[1] البته دليلي بر حصر نيست خصائص ديگري هم هست، بخشي از اين خصائص مربوط به کتاب نکاح است که ايشان به اين مناسبت در نکاح آن را ذکر کردند و نُه خصيصه مربوط به بحث‌هاي ديگر است؛ نظير وجوب «صلوة الليل»[2] و امثال آن; اما اين خصيصه سوم که به نام «تخيير» هست به طلاق نزديک‌تر است تا نکاح؛ اين يک حکم نکاحي نيست، بله جمع بين بيش از چهار همسر دائمي به مسئله نکاح بر مي‌گردد؛ اما «تخيير» که صبغه طلاقي دارد يا مُوهم طلاق است و مانند آن، به کتاب طلاق مرتبط است نه به کتاب نکاح. به هر حال فرمودند: «و منها»، يکي از آن «خصائص النبي» اين است که «وجوب التخيير لنسائه بين إرادته و مفارقته»؛[3] طبق بيان ايشان، بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) واجب است که همسرهاي خود را مخيّر کنند، بگويند يا با زندگي ساده من بسازيد يا مرا رها کنيد. اين تخيير فقط برای پيغمبر(صلي الله عليه و اله و سلّم) است. قهراً مخصوص زنان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است که اين به باب طلاق نزديک‌تر است تا باب نکاح. مسحضريد که نکاح يک عقد لازم است، عقد جايز نيست، نه از يک طرف و نه از دو طرف. ما عقود لازم داريم، عقود جايز داريم، عقدي که از يک طرف لازم و از طرف ديگر جايز است؛ اما نکاح جزء عقودي است که «من الطرفين» لازم است، طبع نکاح اين است، اولاً، ثانياً: عقد نكاح؛ نظير عقد بيع و ساير عقود لازمه نيست که خيار شرط يا «شرط الخيار» بپذيرد که فلان چيز را شرط کنند و خيار تخلف شرط داشته باشد، يا از اول «شرط الخيار» بکنند، اين چنين نيست. سوم: يک سلسله عيوبي هست که موجب فسخ است براي مرد و يک سلسله عيوبي هست که موجب فسخ است براي زن، بحث جدايي دارد. چهارم: تنها عاملي که عقد نکاح را به‌ هم مي‌زند طلاق است. پنجم: اين كه طلاق به دست مرد است، چون در روايت دارد: «الطَّلاقُ بِيِدِ مَن أَخَذَ بِالسَّاقِ»،[4] مگر اين که مرد در متن عقد و مانند آن، زن را وکيل از طرف خود قرار بدهد، براي اجراي طلاق.

اين امور پنج‌گانه جزء شناسنامه‌هاي اوليه مسئله نکاح است. دو تا جريان پيش آمد که زمينه نزول اين آيه را فراهم کرد؛ درباره يک جريان گفتند ـ آن‌طوري که از کنز العرفان نقل شده است[5] و دقت صاحب جواهر(رضوان الله عليه) را در مسئله نگاه کنيد، بعضي از کتاب‌هايي که ارتباط آنها با مؤلف روشن نيست، مي‌گويد در کتابي که منسوب است به فلان، روايتي را از کنز العرفان نقل مي‌کند ـ بعد از ماجراي فتح خيبر ـ چون سرمايه مدينه در دست يهودي‌هاي خيبري بود ـ يک سلسله غنائمي نصيب مسلمان‌ها شد، همسران پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) عرض کردند که سهمي هم براي ما قرار بده! حضرت فرمود: من آنها را بين مسلمان‌ها تقسيم کردم، چيزي براي ما نمانده است. اينها اعتراض کردند که ما با اين زندگي ساده مثلاً نمي‌سازيم؛ اين يک شأن نزول.[6]

شأن نزول ديگر اين که بعضي از همسران حضرت به آن حضرت عرض کردند، اين‌چنين نيست که ما اگر شما را رها کنيم براي ما شوهري نباشد، ما با اين زندگي ساده سخت تا کي صبر کنيم؟[7] حالا هر کدام از اين دو شأن نزول باشد، يا هر دو باشد، زمينه نازل شدن آيهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» را فراهم کرد كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً﴾،[8] اگر دنيا و لذايذ آن مي‌خواهيد، بياييد که ما شما را رها کنيم؛ يعني طلاق بدهيم، «تسريح» يعني رها کردن و بهره شما را دادن: ﴿وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً﴾،[9] اگر معنويت و فضيلت آخرت و حُسن خاتمت و اينها را مي‌خواهيد، خداي سبحان براي محسنات شما اجر فراواني ذکر کرد. «خصائص النبي(صلي الله عليه و آله و سلّم)» باعث شد که براي همسران آن حضرت هم خصائصي باشد. در همين سوره مبارکه «احزاب» به همسران مي‌فرمايد که ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾، شما با زن‌هاي ديگر فرق داريد، شما اگر اهل تقوا بوديد دو برابر پاداش داريد، چون هم تقوا را رعايت کرديد و هم حريم نبوت را حفظ کرديد و اگر خداي ناکرده بي‌تقوا بوديد دو تا کيفر داريد: يکي بي‌تقوايي شما و يکي اينکه حرمت اين حريم را حفظ نکرديد. در سوره مبارکه «احزاب» آيه 32 دارد: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً ٭ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[10] و مانند آن. اين بيان باعث شد که فقهاء فتوا به وجوب دادند، چون امر شده است که فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ﴾؛ بر اساس تعبير محقق در متن شرايع[11] و فقهاي ديگر اين است که واجب هست بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) که با آنها اين مطلب را در ميان بگذارد که «احد الامرين» را انتخاب بکنيد.

تا اينجا از ظاهر آيه استفاده مي‌شود؛ اما حالا اگر آنها «احد الامرين» را انتخاب کردند، همين انتخاب خودش طلاق است «کما ذهب إليه غير واحد من علماء العامة» که مي‌گويند اين کنايه از طلاق است و طلاق حاصل مي‌شود، يا اين يک طرح است؛ يعني هر کدام را پذيرفتيد ما برابر آن عمل مي‌کنيم؟ اگر خواستيد بمانيد که برابر عقد نکاح عمل مي‌کنيم، اگر خواستيد برويد که برابر ايقاع طلاق عمل مي‌کنيم؛ يعني بعد طلاق مي‌دهيم، نه اينکه همين طرح خودش طلاق باشد، هر چه شما انتخاب کرديد، زيرا عقد نكاح نظير عقدهايي نيست که خيار بپذيرد حدوثاً يا بقائاً. عقدي نيست که جايز باشد طرفين يا احد الطرف بتواند آن را فسخ کند و به هم بزند؛ اين عقد نکاح عقد لازمي است به هيچ وجه جدا نمي‌شود، مگر به طلاق و عيوب ديگر هم بحث خاص خودش را دارد، اينها از سنخ عيوب نيست.

اينجا تعبير محقق اين است که وجوب تخيير، تخيير واجب است. تخيير را از آيه مي‌شود استفاده کرد؛ اما اينکه هر کدام را انتخاب کردند بشود طلاق، اين اثبات مي‌خواهد. اما حالا اين چطور مخصوص پيغمبر است؟ چون خيلي از آيات است که مستقيماً خطاب به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است؛ ولي براي عامه مسلمين است. اينکه فرمود: شما اين کار را انجام بدهيد خطاب به حضرت دارد در نماز، روزه، حرمت فلان، وجوب فلان، اينها يا مخصوص مردم است؛ نظير معاري که شرک و امثال آن را دارد: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[12] که گفتند «نزلت آيات القرآن» بر وزانِ «ايّاکِ أعنی فاسمعي يا جار»؟[13] يا عموم است؛ ولي به هر حال شامل ديگران مي‌شود; به چه دليل اين آيه مخصوص خود حضرت است و شامل غير حضرت نمي‌شود؟ به برکت رواياتي که الآن به آنها اشاره مي‌شود.

عمده اين است که درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) بعيد است که خود اين طلاق باشد، حالا هر کدام را اختيار کرديد ما برابر آن عمل مي‌کنيم، اگر خواستيد بمانيد که عقد نکاح عهده‌دار بقاي شماست، اگر خواستيد برويد که ايقاع طلاق شما را جدا مي‌کند، نه اينکه همين انتخاب خودش طلاق باشد. پرسش: ...؟ پاسخ: آن عقد است؛ منتها از آن آيه کاملاً استفاده شده، ﴿وَ امْرَأَةً مُّؤْمِنَةً﴾ که ﴿إِن وَهَبَتْ﴾ از آيه استفاده مي‌شود؛ اما اينجا از آيه استفاده نمي‌شود. فرمود به آنها بگو، حالا به اينها گفتند و «احد الامرين» را انتخاب کردند، آيا با انتخاب آنها مسئله حل مي‌شود؟ يا هر راهي که طرح دادند و انتخاب کردند برابر آن شما عمل بکنيد؟ آنجا از آيه استفاده شد که ﴿وَهَبَتْ﴾ اما اينجا که استفاده نمي‌شود. آنجا برخي‌ها خيال کردند که چون تعبير ﴿أَن يَسْتَنكِحَهَا﴾ دارد، اگر آن زن در ايجاب گفت، «وهبتُک نفسي»، حضرت بايد بگويد که «قبلت النکاح»، چون دارد که ﴿إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا﴾،[14] پس قبول بايد به لفظ نکاح باشد. اين غفلت است, اين آيه كه نمي‌خواهد راجع به لفظ نکاح و قبول بايد به لفظ نکاح باشد نظر ندارد، نظر اصلي آيه اين است که اين نکاح است نه هبه، اين نکاح با «زوجت» و «متعت» و «انکحت» لازم نيست انجام بگيرد، با «وهبت» انجام مي‌گيرد، مهر المثل ندارد، مهر المسمي ندارد و مانند آن. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اصل تخيير که واجب است مخصوص اوست. بر هيچ کسي و بر هيچ مردي واجب نيست که زنش را مخيّر کند. اينجا فتواي محقق و ساير آقايان اين است که که «منها وجوب التخيير»، براي اينکه امر درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ﴾، اين چون امر است و مفيد وجوب است. فرمود از خصيصه آن حضرت اين است که واجب است زن‌هاي خود را «بين الامرين» مخيّر کند؛ اما همين که «احد طرفين» را آنها انتخاب کردند بشود طلاق، اين حرف عامه است، خاصه اين را ندارند، از بعضي از فرمايشات فقهاي ما کم و بيش ميلي به اين حرف درمي‌آيد؛ ولي اين حرف رسمي فقهاي شيعه نيست و روايات ما هم که مي‌گويد اين به منزله طلاق است، اين را حمل بر تقيه کردند.

«فهاهنا امران»: يکي اينکه آنچه که مخصوص پيغمبر است وجوب «تخيير» است و آنچه که زن‌ها مي‌توانند طرح بدهند که «احد الامرين» باشد، «احد الامرين» را که طرح دادند، پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) برابر مقتضاي آن «احد الامرين» اقدام مي‌کند و اين هم جزء «خصائص النبي» است، از آياتي نيست که «اياک أعني فاسمعي يا جار» باشد و همچنين از آياتي نيست که ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[15] باشد و اگر روايتي داشت كه اين انتخاب همان طلاق است، آن را حمل بر تقيه كرده‌اند. بنابراين اگر روايتي داشت که ظاهرش اين است که اين طلاق هست اين را حمل بر تقيه کردند. بخشي از اين روايات را حالا بخوانيم. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، البته! اصل طلاق چون به دست «بِيَدِ مَن أَخَذَ بِالسَّاقِ» هست مباح است؛ اما تخيير بکند و آن مسئله که حکم شرعي باشد، بعد حتي اگر «احد الطرفين» را انتخاب کردند به زعم عامه، اين بشود طلاق، اين نيست. اين وجوب هرگز براي غير پيغمبر نيست؛ اما طلاق «بِيَدِ مَن أَخَذَ بِالسَّاقِ» است. مي‌تواند بدون تخيير هم اين کار را انجام بدهد و اين بحث هم جزء خصائص حضرت است در باب طلاق نه در باب نکاح؛ حالا مرحوم محقق در باب نکاح ذکر کرده است.

روايات اين مسئله در کتاب شريف وسايل، جلد بيست و دوم، صفحه 92، باب 41 از ابواب «مقدمات طلاق و شرايط طلاق» است، کاري به بحث نکاح ندارد. چندين روايت است که در باب 41 هست که ناظر به همين مسئله است. نوزده روايت است که اينجا ايشان ذکر فرمودند.

روايت اول که مرحوم کليني[16] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ صَفْوَانَ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» نقل کرد اين است، «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» مي‌گويد: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(عَلَيْهِمَا الصَّلَاةُ و عَلَيْهِمَا السَّلَام)» از وجود مبارک امام باقر: «عَنِ الْخِيَارِ»؛ يعني تخيير، «فَقَالَ وَ مَا هُوَ وَ مَا ذَاكَ إِنَّمَا ذَاكَ شَيْ‌ءٌ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم)» اين فقط مخصوص پيغمبر است که مخيّر مي‌کند زن‌هاي خود را اگر دنيا مي‌خواهيد رها بشويد و اگر آخرت مي‌خواهيد با ما زندگي کنيد. حالا اگر صِرف اين کار باشد، ديگر مخصوص پيغمبر نيست؛ اما اگر همين طلاق باشد، بله برای حضرت است يا وجوب اين کار مخصوص حضرت است، وگرنه صِرف اين را مرد بتواند به زن بگويد.

روايت دوم که مرحوم کليني[17] «عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ سمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» نقل کرد اين است، روايت قبلي را «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) نقل کرد، اين يکي را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) فِي الرَّجُلِ إِذَا خَيَّرَ امْرَأَتَهُ قَالَ إِنَّمَا الْخِيَرَةُ لَنَا لَيْسَ لِأَحَدٍ وَ إِنَّمَا خَيَّرَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) لِمَكَانِ عَائِشَةَ فَاخْتَرْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ أَنْ يَخْتَرْنَ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم)»[18] اين سؤال کرد که حکم خيار چيست؟ يعني مرد مي‌تواند زن را مخيّر کند و زن «احد الطرفين» را انتخاب کند که مثلاً ديگر طلاقي نخواهد؟ فرمود: اين مخصوص پيغمبر است، اين كه امام فرمود مخصوص ماست؛ يعني خاندان ماست، نه اينکه ما ائمه هم مي‌توانيم اين کار را انجام بدهيم، اين جزء «خصائص النبي» است. فرمود حادثه‌اي پيش آمد، عايشه يا ديگري آن حرف را زدند، آيه نازل شد که ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ﴾؛ بنابراين يا اين قصه مربوط به توزيع غنايم خيبر است، يا آن ساده‌زيستي حضرت باعث شد و اين آيه نازل شد و اين تخيير مخصوص پيغمبر است.

روايت سوم اين باب باز «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» مي‌گويد من به امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردم: «إِنِّي سَمِعْتُ أَبَاكَ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) خَيَّرَ نِسَاءَهُ»؛ اين «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» هم شاگرد امام باقر(سلام الله عليه) بود و هم شاگرد امام صادق(سلام الله عليه). در روايت سوم به امام صادق عرض مي‌کند که من از پدر بزرگوار شما اين را شنيدم: «إِنِّي سَمِعْتُ أَبَاكَ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) خَيَّرَ نِسَاءَهُ فَاخْتَرْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَلَمْ يُمْسِكْهُنَّ عَلَی طَلَاقٍ وَ لَوِ اخْتَرْنَ أَنْفُسَهُنَّ لَبِنَّ»؛ «بنّ»؛ يعني بائن مي‌شود، بينونت حاصل مي‌شود; من اين را از پدر بزرگوار شما شنيدم، «فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَدِيثٌ كَانَ يَرْوِيهِ أَبِي عَنْ عَائِشَةَ وَ مَا لِلنَّاسِ وَ الْخِيَارَ»،[19] بله اين روايت درست است. گاهي مي‌بينيد كه فرصتي هست تا وجود مبارک امام براي اينکه حرف پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) را نقل کند که هيچ نيازي به واسطه نيست، مي‌گويد از عايشه چنين نقل شده، معلوم مي‌شود فضا، فضاي خفقان است، فضا فضاي سَقَفي است، در فضاي سقيفه وجود مبارک امام صادق اگر بخواهد چيزي را نقل كند بايد به يکي از راويان، به اصحاب، به صحابه، يا به زنان پيغبمر نسبت بدهد، بگويد که پدرم امام باقر اين را از عايشه نقل کرد؛ ولي مخصوص پيغمبر است. اين را مرحوم مفيد در أمالي نقل کرد که بعد از رحلت امام باقر(سلام الله عليه) يک وَفْدي؛ يعني هيأتي به حضور مبارک امام صادق(سلام الله عليه) آمدند به عنوان اينکه فرزند امام باقر است تسليت عرض کنند. نماينده اين وَفْد وارد محضر امام صادق(سلام الله عليه) شد، عرض کرد: ما کسي را از دست داديم که در زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نبود، پيغمبر را هم نديد؛ ولي وقتي مي‌فرمود: «قال رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)»، هيچ کس جرأت نداشت بگويد آقا! شما که پيغمبر را نديدي، شما که آن وقت نبودي، چگونه از پيغمبر نقل مي‌کنيد؟ ما چنين کسي را از دست داديم! مرحوم مفيد نقل مي‌کند که چند لحظه وجود مبارک امام صادق «فَسَكَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) سَاعَةً و قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ يَتَصَدَّقُ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّيهَا لَهُ فِيهَا كَمَا يُرَبِّي أَحَدُكُمْ فَلُوَّهُ»، حضرت سر بلند کرد اين حديث قدسي را نقل کرد که خدا فرمود: اگر کسي چيزي در راه خدا صدقه بدهد، خدا او را چندين برابر مي‌کند و به او برمي‌گرداند؛ مثل اينکه شما يک بچه آهو را مي‌پرورانيد و بزرگش مي‌کنيد يا بره گوسفند را مي‌پرورانيد و بزرگش مي‌کنيد چند برابر مي‌کنيد. نماينده اين گروه خودش را جمع کرد، بعد از حضرت اجازه خواست و به همراهانش پيوست و به آنها گفت که من رفتم به کسي تسليت بگويم که کسي را ما از دست داديم که پيغمبر را نديده از پيغمبر نقل مي‌کند، اما امام ششم از خدا نقل مي‌کند.[20]

مستحضريد که شريعت، احکام فقهي و اينها از طريق رسالت است و لاغير، از پيغمبر به اينها رسيد; اما علوم غيبي، معارف، مَلاٰهم اينها که جزء شريعت نيست، اينها به «ولي الله» و به امام معصوم کامل هم وحي مي‌شود، بله وحي شريعت، وحي رسالت که احکام باشد الاّ و لابدّ مخصوص پيغمبر است؛ اما علوم غيبي، معارف غيبي، مَلاٰهم غيبي براي معصومين(سلام الله عليهم) هم هست. بخش‌هايي که مربوط به معارف هست تفسير آنها، تطبيق آنها بر انسان کامل است، امروز بر وجود مبارک حضرت نازل مي‌شود. شريعت الاّ و لابدّ چون برای رسالت است «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌»؛[21] اما معارف و علوم غيبي اينها به انسان کامل معصوم هم وحي مي‌شود. نماينده اين گروه گفت که او چنين کسي است.

در اينجا هم وقتي که ضرورت باشد، حکومت حکومت سقيفه باشد، وجود مبارک معصوم ناچار است بگويد که از فلان کس شنيديم يا از عايشه شنيديم يا از عايشه به ما رسيده و مانند آن. به هر تقدير جريان «تخيير» که وجوب تخيير باشد، مخصوص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است، يک؛ و اگر اين تخيير به منزله طلاق باشد مخصوص پيغمبر و زنان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است، دو؛ و شامل احدي هم نمي‌شود.

روايت چهارم اين باب که باز مرحوم کليني[22] از «عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ خَيَّرَ امْرَأَتَهُ فَاخْتَارَتْ نَفْسَهَا بَانَتْ مِنْهُ قَالَ لَا»، «عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ» از وجود مبارک امام صادق سؤال کرد که يک مردي پيشنهاد تخيير داد به همسرش که يا مي‌ماني يا مي‌روي، اين زن گفت مي‌روم، اين «بَانَتْ مِنْهُ» همين طلاق است؟ «قالَ لَا، إِنَّمَا هَذَا شَيْ‌ءٌ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) خَاصَّةً أُمِرَ بِذَلِكَ فَفَعَلَ»، خدا فرمود: ﴿يَا ايُّهَا النَّبِي قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ﴾ اين هم فرمود، «إِنَّمَا هَذَا شَيْ‌ءٌ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) خَاصَّةً أُمِرَ بِذَلِكَ فَفَعَلَ وَ لَوِ اخْتَرْنَ أَنْفُسَهُنَّ لَطَلَّقَهُنَّ»؛ اگر آنها گفتند که ما مي‌رويم، بعد طلاق ايجاد مي‌کرد. از اين معلوم مي‌شود که اگر آنها پذيرفتند صِرف پذيرش آنها به منزله طلاق باشد نيست: «وَ لَوِ اخْتَرْنَ أَنْفُسَهُنَّ لَطَلَّقَهُنَّ»، سند اصلي آن هم همين آيه 28 سوره مبارکه «احزاب» است «وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا﴾».[23]

همين آيات، علماء و فرزندان علماء که نگهبانان قرآن و عترت بودند تربيت کرده، شما نگاه کنيد مرحوم ملا صالح مازندراني شاگرد مرحوم مجلسي بود، پيشنهاد ازدواج داد که صبيه مرحوم مجلسي را به عنوان عقد خطوه کرده، مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) با دخترش در ميان گذاشته که اين طلبه فاضلي است؛ ولي دستش خالي است، چکار مي‌کنيد؟ وقتي اصفهان کنار مزار مجلسي اول و دوم(رضوان الله عليهما) و ساير علما مشرّف مي‌شويد قبر مرحوم ملا صالح مازندراني هم آنجا هست. او شارح اصول کافي است، اصول کافي مستحضريد هشت جلد است و شروح فراواني هم دارد. خود مرحوم مجلسي به عنوان مرأة العقول شرح کرده، مرحوم ملا صدرا شرح کرده، قبل از ايشان، ديگران هم شرح کردند. آن بخش‌هاي جلد اول و دوم را مرحوم ملا صالح مازندراني در دوازده جلد شرح کرده و شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) تعليقه پُر برکت و عميق و علمي دارد که بعضي از آن تعليقات از خود شرح قوي‌تر است. همين ملا صالح مازندراني که از اوتاد آن عصر بود و در دامن مرحوم مجلسي بود و در کنار قبر مرحوم مجلسي مزار دارد، دستش خالي بود. مرحوم مجلسي به دخترش گفت اين دستش خالي است. آن دختر خانم گفت که پدر! فقر ننگ نيست، من مي‌پذيرم، اينها را همين آيات تربيت کرد. گفت پدر! فقر عيب نيست؛ حالا ما مي‌گوييم اين عيبي دارد به نام فقر. اينها را همين آيات تربيت کرد، يک طرف بهشت است و سعادت ابد، يک طرف هم زرق و برق زودگذر. اين‌چنين نيست که ذات اقدس الهي دو طرفش را دنيا قرار داده باشد، فرمود يک طرف سعادت ابد است، يک طرف لذّت چند روز. شما شرح حال مرحوم ملا صالح مازندراني را بخوانيد که داماد مرحوم مجلسي بود، وقتي خطوه کرد، خواستگاري کرد، مرحوم مجلسي گفت من از دخترم سؤال بکنم، سؤال کرد جوابش اين بود، گفت: پدر! نداشتن عيب نيست. اين همين است. فرمود: ﴿قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا﴾، يک کمي که انسان به آن طرف حرکت کند عظمت و جلال آن طرف او را نگه مي‌دارد. شما با روايات يک قدر مأنوس بشويد مي‌بينيد که آدم وقتي رفت دستشويي، در روايات هست که فرشته‌ها سرش را خم مي‌کنند مي‌گويند ببين چه کار کردي؟[24] اين هم هست. ملائکه مأمورند که به انسان بفهمانند که خروجي تو اين است, اين ميوه به اين خوبي و معطّر را چه کار کردي؟ يک ساعت با تو بود. حالا خجالت مي‌کشد از اين ميوه از اين نان، از اين پنير، ملائکه سرش را خم مي‌کنند مي‌گويند ببين، اين سيبي که خوردي، اين ميوه‌اي که خوردي، اين نان و پنيري که خوردي، اين گوشتي که خوردي، طيب و طاهر بود، پاک بود بد بو نبود، اين خروجي تو هست، از چه مي‌نالي؟ سرش را خم مي‌کنند. خيلي‌ها مي‌روند دستشويي برمي‌گردند نمي‌دانند، آنجا مکتب است، آنجا مدرسه است. سر آدم را خم مي‌کنند مي‌گويند تو اين هستي، خروجي تو اين است خجالت بکش! ائمه ديگر چه بگويند؟! بعد انسان احساس عظمت مي‌کند، اين‌طور نيست که احساس ذلّت بکند، احساس عظمت و جلال و شکوه مي‌کند. حالا کتابخانه مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) يا کتابخانه مدرسه فيضيه يا کتابخانه‌هاي ديگر برويد, غالب اين کتاب‌ها را همين علما که اکثري اينها از اين روستاها برخواستند، چون «داشتن» بدترين بلا و مصيبت است، کمي آدم بتواند با عظمت زندگي کند اين مسائل برايش حل است. فرمود اين مخصوص پيغمبر است. امر دو طرفه است.

روايت پنجم اين باب که البته مرسله است: «هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ جَعَلَ أَمْرَ امْرَأَتِهِ بِيَدِهَا؟ قَالَ فَقَالَ لِي وَلَّی الْأَمْرَ مَنْ لَيْسَ أَهْلَهُ وَ خَالَفَ السُّنَّةَ وَ لَمْ يَجُزِ النِّكَاحُ»؛[25] اين امر را به دست کسي داد که صاحب اختيار نيست، طلاق به دست اوست، مي‌تواند با او مذاکره کند که اگر راضي نيستي كه با من زندگي کني، من شما را طلاق بدهم; اما خود اين امر را به دست او واگذار کند که اين بشود طلاق، اين‌چنين نيست. در روايت ديگر دارد که اين‌طور نيست: «أَنَّی يَكُونُ هَذَا وَ اللَّهُ يَقُولُ ﴿الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ﴾[26] »،[27] اين کار کاري نيست که مرد اختيار را به دست زن بدهد که هر چه او تصميم گرفته عقد منحل بشود، اين‌طور نيست. مي‌تواند با او مشورت کند که اگر نخواست زندگي کند، مرد نکاح را منحل کند.

روايت هشتم ناظر به اين است که «لَا خِيَارَ إِلَّا عَلَی طُهْرٍ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ بِشُهُودٍ».[28]

روايت نهم دارد که «وَ إِنِ اخْتَارَتْ زَوْجَهَا فَلَا شَيْ‌ءَ».[29]

در بعضي از روايات دارد که اين کار را اگر بکند مي‌تواند، که اين را حمل کردند بر تقيه. روايت دوازدهم مثلاً دارد که زراره از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند که «رَجُلٌ خَيَّرَ امْرَأَتَهُ فَقَالَ إِنَّمَا الْخِيَارُ لَهَا مَا دَامَا فِي مَجْلِسِهِمَا فَإِذَا تَفَرَّقَا فَلَا خِيَارَ لَهَا»؛ ظاهرش خيار مجلس است در عقد نکاح: «فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَإِنْ طَلَّقَتْ نَفْسَهَا ثَلَاثاً قَبْلَ أَنْ يَتَفَرَّقَا مِنْ مَجْلِسِهِمَا؟ قَالَ لَا يَكُونُ أَكْثَرَ مِنْ وَاحِدَةٍ وَ هُوَ أَحَقُّ بِرَجْعَتِهَا قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا قَدْ خَيَّرَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) نِسَاءَهُ فَاخْتَرْنَهُ فَكَانَ ذَلِكَ طَلَاقاً قَالَ قُلْتُ: لَهُ لَوِ اخْتَرْنَ أَنْفُسَهُنَّ، قَالَ فَقَالَ لِي مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم) لَوِ اخْتَرْنَ أَنْفُسَهُنَّ أَ كَانَ يُمْسِكُهُنَّ»؛[30] فرمودنکه اگر آنها انتخاب کرده بودند، حضرت که مجبورشان نمي‌کرد و اين شخص که اين کار را بکند عيب ندارد؛ ظاهر آن اين است که اين کار طلاق مي‌شود. اين را مرحوم شيخ و امثال شيخ فرمودند که محمول به تقيه است که اگر مرد مخيّر کرد زنش را بين ماندن و رفتن، اين کنايه از طلاق باشد و زن به ميل خود اگر رفت به منزله مطلقه باشد، اين حرف اهل سنّت است و سقيفه، فرمود اين محمول بر تقيه است؛ وگرنه آن رواياتي که دارد اين مخصوص پيغمبر است؛ ولي درباره غير پيغمبر مشروع نيست، آنها حاکم است. اين‌گونه روايات را نمي‌شود جمع دلالي کرد و مانند آن.[31]

روايت سيزدهم که محمد بن مسلم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد، اين سؤال و جواب نيست، فرمود: «مَا لِلنِّسَاءِ وَ التَّخْيِيرَ إِنَّمَا ذَلِكَ شَيْ‌ءٌ خَصَّ اللَّهُ بِهِ نَبِيَّهُ(صَلَّي اللهَ عَلَيْهِ وَ آِلِه وَ سَلَّم)»[32] اين مخصوص پيغمبر است.

روايت چهاردهم هم که محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «إِذَا خَيَّرَهَا وَ جَعَلَ أَمْرَهَا بِيَدِهَا فِي قَبْلِ عِدَّتِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُشْهِدَ شَاهِدَيْنِ فَلَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ وَ إِنْ خَيَّرَهَا وَ جَعَلَ أَمْرَهَا بِيَدِهَا بِشَهَادَةِ شَاهِدَيْنِ» در عدّه او «فَهِيَ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَتَفَرَّقَا»،[33] اين هم باز حمل بر تقيه خواهد بود. روايت‌هاي بعدي هم اگر به اين مضمون باشد محمول بر تقيه است و از ظاهر فرمايش علامه در قواعد[34] و بخشي از کلمات مرحوم شيخ طوسي[35] بوي اين مي‌آيد که مثلاً اين هم حکم طلاق را داشته باشد؛ ولي برابر آنچه که معروف بين اصحاب است اين تخيير بر پيغمبر واجب است، يک؛ و اگر هم باشد مخصوص پيغمبر است، دو؛ و اما درباره ديگران، نکاح عقد لازم است، عقد جايز نيست، نه از يک طرف و نه از دو طرف، هيچ کدام نمي‌توانند «شرط الخيار» بکنند، خيار شرط داشته باشند كه عقد نکاح را به هم بزنند، مگر به وسيله عيوب موجب فسخ يا به وسيله طلاق که «الطَّلاقُ بِيِدِ مَن أَخَذَ بِالسَّاقِ». اين عصاره بحث در خصيصه سوم. اگر فروعي مانده باشد ممکن است مطرح بشود.

حالا چون در آستانه ميلاد هستيم بيان قرآن را هم درباره وجود مبارک پيغمبر ملاحظه كنيم؛ مستحضر باشيد، اگرچه بحث ما در «خصائص النبي» است، اينها را بحث مي‌کنيم و بحث فقهي ما هم همين‌هاست، هم درباره زن‌هاي پيغمبر، هم درباره آن حضرت که اينها را ائمه فرمودند، کلماتشان هم «کَلامُکُم نُورٌ»[36] اينها هم نور است؛ ولي اينها در بحث‌هاي فقه اصغر است؛ يک قدر که جلوتر مي‌رويم، بحث‌ها اين است که فرق پيغمبر با انبياي ديگر چيست؟ اين بحث‌هاي فقهي اين است که فرق پيغمبر با توده مردم چيست؟ اما بحث‌هاي قرآني اين است که فرق پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) با انبيا از آدم تا مسيح(سلام الله عليهم) چيست؟ مي‌بينيد که قرآن کريم وقتي از آدم تا وجود مبارک مسيح، نام اينها را مي‌برد اسم اينها را مي‌برد به‌طور عادي، هم اسم اينها را مي‌برد موسي و عيسي و ابراهيم و الياس و کذا و کذا، هم خطاب مي‌کند[37] «يا موسي»[38] «يا عيسي»،[39] «يا ابراهيم»،[40] دو گونه اسم اينها را مي‌برد؛ اما هرگز؛ يعني هرگز در قرآن کريم نام مبارک پيغمبر را به اسم نمي‌برد، هر وقت خطاب مي‌کند ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[41] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾،[42] هرگز اسم حضرت را نمي‌برد. آنجا که اسم را مي‌برد در سوره مبارکه «احزاب» و مانند آن، آن خطاب به پيغمبر نيست فرمود که وجود مبارک پيغمبر پدر کسي نيست؛ اما وقتي رابطه خود را با پيغمبر ذکر مي‌کند در کمال اجلال و تکريم: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾؛ اما انبياي ديگر «يا موسي» «يا عيسي» «يا ابراهيم»، اينها هم فخر است براي آنها که خدا به آنها بگويد: «يا موسي» «يا عيسي» اين فخر است؛ اما حرمت پيغمبر را حفظ مي‌کند، اين مي‌شود «خصيصة النبي». حضرت بيش از چهار تا زن را مي‌تواند داشته باشد، اين مربوط به خصوصيت‌هاي فقه اصغر است، اين يک؛ يعني يك و فرق پيغمبر با توده مردم است، اين دو؛ يعني دو؛ اما وقتي قرآن را ملاحظه مي‌کنيد فرق پيغمبر با همه انبيا را دارد مطرح مي‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾، اين جلال و شکوه را براي کدام پيغمبر قائل است؟ و کاري هم که انجام مي‌دهد مي‌گويد که ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾،[43] کار مرا هم تو داري انجام مي‌دهي، اين در قرب نوافل است در قرب فرائض است. اگر در پايين کار مي‌کني دست من است که از آستين تو درآمده، اگر بالا آمدي، ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي﴾[44] ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[45] من با تو کار دارم، اينها مي‌شود «خصائص النبي». آنها را وقتي در کنار اين روايات قرار مي‌دهيد، مي‌شود جمع بين فِقْهَين: فقه اصغر به تعبير مرحوم ميرداماد که عهده‌دار اين بدن است و احکام عالَم طبيعت، فقه اکبر برای آن مقام است. خيلي جلال و شکوه است، اين همه انبيا را رديف اسم مي‌برد، گاهي پنج شش تا پيغمبر را رديف اسم مي‌برد، ابراهيم بود, اسحق بود, يعقوب بود, ما به اينها دست داديم: ﴿أُولِي الأيْدِي وَ الأبصَارِ﴾؛ اما هرگز نام مبارک پيغمبر را با اين وضع نمي‌برد هيچ وقت و ائمه(عليهم السلام) هم همين‌طور بودند، ما هم که البته وظيفه ما هم هنگام بردن نام پيامبر مشخص است. آنجا هم که دارد صلوات مي‌فرستد، نام مبارک حضرت را نمي‌برد: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[46] با اينکه بايد اسم ببرد، آنجا هم اسم حضرت را نمي‌برد. اين چه عظمتي است؟ چنين صلواتي که براي انبياي ديگر نيامد! آنجا که دارد صلوات مي‌فرستد نام حضرت را نمي‌برد، «کَفَي بِذَلِکَ فَخرَاً».


[5] کنز العرفان فی تفسير القرآن، ج2، ص238.
[7] مجمع البيان فی تفسير القرآن، ج8، ص554 و 555.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo