< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسير آيات 51 تا 57 سوره غافر
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأشْهَادُ (۵۱) يَوْمَ لاَ يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْهُدَي وَ أَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ (۵۳)هُدي وَ ذِكْرَي لِأُولِي الألْبَابِ (۵٤) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ (۵۵) إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۵۶) لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (۵۷)

ستوده شدن قرآن به عزيز و عليم و احتجاج براساس آن
سوره مبارکه «غافر» ـ همان طور که ملاحظه فرموديد ـ در مکّه نازل شد، صدر سوره از عظمت قرآن به عنوان اينکه متکلّم اين کلام «الله» می باشد که داراي عزّت و علم است شروع شد؛ يعني اين کتاب مظهر «الله» است که تمام اسماي عظيم را در بر دارد و «عزيز» و «حکيم» است. عزّت را هم همان طور که ملاحظه فرموديد؛ يعني نفوذ ناپذيري و علم هم که معناي آن روشن است، پس چنين کتابي هم «عزيز» خواهد بود و هم «عليم»؛ لذا در قرآن کريم از خود قرآن به عنوان «عزيز» ياد شده است که ﴿إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ‌٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ،[1]چه اينکه به کتاب «حکيم» و مانند آن هم ستوده شد. اگر متکلّم «عزيز» است، کلام او هم «عزيز» است؛ اگر متکلّم نفوذ ناپذير است، کلام او نفوذ ناپذير است؛ اگر متکلّم شکست ناپذير است کلام او هم شکست ناپذير است و منشأ اين عزّت هم علم اوست. بنابراين صدر اين سوره با عزّت و علم شروع شده است و احتجاج‌هايي هم که در اثناي اين سوره مطرح است، در همين دو محور است؛ يعني عزّت و علم، آن جا که گفته مي شود کفّار سلطان ندارند؛ يعني عزّت معنوي و حجّت الهي و برهان عقلي ندارند، وگرنه سلطنت ظاهري که در اختيار آنها بود؛ وقتي فرعون مي‌گفت: ﴿أَ لَيْسَ لي‌ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي[2]سلطنتي داشت و اينکه گفت: ﴿ذَرُوني‌ أَقْتُلْ مُوسي‌ وَ لْيَدْع﴾ [3]مثلاً سلطنتي داشت؛ ولي قرآن کريم می فرمايد که اينها سلطنت ندارند.

محقق وعده الهی بر حفظ قرآن و پيامبر
پرسش: کلام خداوند را چگونه نمی توانستند تغيير دهند؟ پاسخ: براي اينکه اگر بخواهد باطل در آن راه پيدا کند، معلوم مي‌شود نفوذ راه پيدا کرده است؛ امّا در مورد تحريف، مثل اينکه خود انبيا را شهيد نموده و کتاب های او را تحريف کردند. يک وقت است که کسي را ذات اقدس الهي حفظ مي‌کند، مثل اينکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس﴾؛[4]چون وعده داد، او محفوظ است و در همه جنگ‌ها هم محفوظ بود! وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ‌ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌(صلي الله عليه و آله و سلّم)»؛ [5]يعني هر وقت «نائره» جنگ خيلي داغ و برافروخته مي‌شد، ما که کنار حضرت مي‌آمديم، احساس امنيت مي‌کرديم، مثل اين بود که وارد سنگر ‌شديم؛ اين همان ﴿وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس﴾ است؛ اما درباره انبياي ديگر که چنين وعده‌اي را نداد: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَق﴾. در جريان تحريف کتب آسمانی فرمود ما آنها را به عهده نگرفتيم؛ انجيل را به عهده نگرفتيم، تورات را به عهده نگرفتيم؛ امّا قرآن را به عهده گرفتيم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾.[6]بنابراين هر چه را که خدا به عهده گرفت، اين مصون مي‌ماند و هر چيزي را که خدا به عهده گرفت، مصون مي‌ماند؛ کعبه را به عهده گرفت، فرمود ابرهه آمد ما «طيور» را بر او مسلّط کرديم و نگذاشتيم بساط کعبه را برچيند! قرآن اين چنين است! پيغمبر اين چنين است! هر شخص يا هر چيزي را که خدا به عهده بگيرد، مصون است؛ تورات را چنين وعده‌اي نداد، انجيل را چنين وعده‌اي نداد و انبياي ديگر را هم وعده نداد، بلکه فرمود شما مبارزه کنيد، اگر شهيد يا پيروز شديد دين شما محفوظ است؛ امّا ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) است! اين جا هم درباره قرآن فرمود من شخصاً حافظ هستم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾. بنابراين ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ حرم امن اين کتاب مصون است؛ نه اشکال بر آن وارد است، نه سؤال غير جواب‌دار بر آن وارد است، نه تحريف بر آن وارد است، نه اضافه بر آن وارد است، نه کم‌کردن بر آن وارد است و نه تغيير بر آن وارد است، اين متن حق است! اين برای قرآن بود و درباره پيغمبر هم همين‌طور است!

ناکامی بيگانگان در اهداف و تحقق آن برای انبيا دال بر عزّت قرآن
امّا در مورد آن عناويني که ياد شده است: فرمود بيگانه‌ها دو مقصود داشتند و انبيا و پيروان آنان هم دو مقصود؛ مقصود بيگانه ها در اين حرف‌ها ابطال قرآن بود، يک؛ رسيدن به غرور و خودخواهي بود، دو؛ نه به آن رسيدند و نه به اين دسترسي پيدا کردند؛ به آن دسترسي پيدا نکردند فرمود: ﴿إِن فِي صُدُورِهِمْ إلَّا كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾، اينها بخواهند نظير «يزيد» بگويند که «لَيْتَ‌ أَشْيَاخِي»[7] اين چنين نيست و وجود مبارک سيدالشهداء هم در راه قرآن ـ همان بياني که امام(رضوان الله عليه) فرمود خون بر شمشير پيروز است[8] ـ پيرزمندانه برگشت! از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) در دمِ دروازه شام سؤال کردند که در اين صحنه چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما! «إِذَا أَرَدْتَ‌ أَنْ‌ تَعْلَمَ‌ مَنْ‌ غَلَبَ‌ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‌»؛[9] موقع نماز، اذان و اقامه ببين نام چه کسي را مي‌بري؟ ما رفتيم اين نام را زنده کرديم و برگشتيم! ما پيروز شديم! در کمال شهامت و در حالي زنجير به گردن حضرت است! اين معناي پيروزي خون بر شمشير است. بنابراين آنها دو هدف مشئوم داشتند: يکي اينکه «ما يُجادلون الّا إدحاض حق»؛[10] يعني «ابطال حق» به آن نرسيدند و نمي‌رسند و ديگر اينکه به غرور و خودخواهي برسند: ﴿إِن فِي صُدُورِهِمْ إلَّا كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾ که بگويند «لَيْتَ‌ أَشْيَاخِي»، پس به غرور و به «إدحاض» هم نمي‌رسند.
انبيا و پيروان آنان که دو هدف دارند، به هر دو رسيدند؛ يکي ابقاي حق، نصرت حق و تقويت دين حق که به آن رسيدند که قرآن پيروز شد؛ دومی هم قُرب الهي بود که به آن هم بار يافتند. اين دو هدف خير و طيّب و طاهر به مقصد رسيد و آن دو هدف مشئوم نرسيد.

سرّ خسته نشدن انسان از تلاوت قرآن
غرض اين است که قرآن هر روز يک حرف تازه دارد! از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است که چرا ما هر چه قرآن مي‌خوانيم خسته نمي‌شويم؟ فرمود: «لِلْقُرْآنِ تَأْوِيلٌ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ كَمَا تَجْرِي‌ الشَّمْسُ‌ وَ الْقَمَر»؛[11]شما مگر الآن می توانی بگويي که من بيست سال يا سي سال يا هشتاد سال يا صد سال است که اين آفتاب را می بينم و از ديدن اين آفتاب خسته شدم، مگر مي‌شود کسي بگويد که من از ديدن آفتاب خسته می شوم؟! «كَمَا تَجْرِي‌ الشَّمْسُ‌ وَ الْقَمَر»، مگر کسي از نفس کشيدن خسته مي‌شود؟! کسي بگويد من صد سال است که از اين هوا استفاده مي‌کنم، يا صد سال است که دارم آب مي‌خورم و خسته شدم؟! اينها مايه حيات است! فرمود: «كَمَا تَجْرِي‌ الشَّمْسُ‌ وَ الْقَمَر»، اينکه سيدنا الاستاد دارد به اينکه اين «جري» است، اين «جري»[12] يعني همين! فرمود «يَجْرِي كَمَا يَجْرِي اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ كَمَا تَجْرِي‌ الشَّمْسُ‌ وَ الْقَمَر».

وعده الهی بر نصرت پيامبر و مؤمنان در دنيا و آخرت
بنابراين فرمود آنها دو هدف داشتند، هرگز نرسيدند و نمي‌رسند؛ شما دو هدف داشتيد رسيديد و مي‌رسيد؛ حالا در جنگ يا شهيد مي‌شويد يا پيروز که به حسب ظاهر «إِحْدَی الْحُسْنَيَيْن‌»[13] است؛ ولي دين شما پيروز است: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾. تلاش و کوشش اين نيست که تنها انبيا محفوظ‌ هستند تا کسي بگويد که انبيا در جبهه‌هاي جنگ شهيد نشدند و دشمنان را کشتند؛ مؤمنين را هم در کنار انبيا ياد کرد، فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، اين معلوم مي‌شود که نصرت معنوي است! در دنيا اين چنين است در آخرت هم که «يوم الاحتجاج» است، آن روز هم ما ياور اينها هستيم! در دنيا هم که «يوم مبارزه» است، ما ياور اينها هستيم؛ چه در روز جهاد و چه در روز احتجاج ما ناصر اينها می باشيم: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، «نَنصُرُ»، اين ﴿فِي الْحَيَاةِ﴾ متعلق به «نَنصُرُ» است؛ هم در حيات دنيا و هم در «يوم العقاب». پرسش: غرض از ارسال انبيا ابلاغ است يا هدايت؟
پاسخ: ابلاغ به وسيله هدايت است، اگر ابلاغ نباشد چگونه هدايت مي‌شود؟ پرسش: امّا خيلی ها هدايت نشدند!
پاسخ: هدايت نشدند، نه اينکه اينها ابلاغ نکردند! «اهتديٰ» حاصل نشد، نه اينکه هدايت نکردند. فرمود يا قبول مي‌کنند يا نکول، شما بايد بپذيريد و ابلاغ کنيد و اينها هم ابلاغ کردند ﴿مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾؛[14] فرمودند که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ بود، يک؛ ﴿الْحِكْمَةَ﴾ بود، دو؛ ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[15] بود، سه؛ بعضي قبول و بعضي نکول، اين‌طور نبود که حالا مردم اگر ايمان نياوردند اينها قصوري کرده باشند، اينها در نهايت تلاش و کوشش زحمت کشيدند؛ هم ﴿يَتْلُوا﴾ بود، هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ بود، هم ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ بود در تعليم هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ بود و هم ﴿الْحِكْمَةَ﴾ بود.

چگونگی وعده نصرت بر مؤمنان و شکست تبهکاران در دنيا و آخرت
بنابراين اين چهار مطلب روبه روي هم هستند؛ وقتي اين چهار مطلب در روبه روي هم شد، معلوم مي‌شود اينکه فرمود ما انبيا را ياري مي‌کنيم، در چه چيزي ياري مي‌کنيم، اگر فرمود کفّار شکست مي‌خورند، در چه چيزي شکست خوردند؟ در دنيا که شکست نخوردند، خيلي از موارد بود که به حسب ظاهر ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[16] بود؛ امّا برسند به آن غروري که مي‌خواستند و بگويند «لمَنِ الْمُلْك» نرسيدند! چون ﴿إِن فِي صُدُورِهِمْ إلَّا كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾ هرگز به آن نمي‌رسند؛ امّا درباره انبيا شرح صدر بود، دل‌هاي اينها به قرب الهي متوجه بود که به آن رسيدند، پس دين آنها محفوظ و پيروز در دين شدند، قُرب آنها هم محفوظ و به مقصد رسيدند؛ ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، يک؛ ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، دو. در جريان ﴿يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ﴾[17]که در سوره مبارکه «آل عمران» بود ـ و قبلاً خوانده شد ـ کساني که آمر به معروف و ناهي از منکر هستند و آنها هم شربت شهادت مي‌نوشند، در رديف کساني‌ هستند که رسالت و نبوت دارند، فرمود: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يک، ﴿وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ دو، شهدايي که در اثر امر به معروف و نهي از منکر شربت شهادت نوشيدند، اينها هم ملحق به انبيا هستند؛ اين نصرت مؤمنان ملحق به نصرت انبياست هم در دنيا، هم در آخرت و اينها به هر دو مقصد مي‌رسند؛ يعني پيروزي حق از يک سو و نيل به قُرب الهي از سوي ديگر؛ امّا کفّار نه پيروزي در دنيا پيدا کردند و نه آن غروري که داشتند می رسند؛ لذا هر چهار مورد را جداگانه تبيين مي‌کند، تفصيل مي‌دهد و قضيه اثبات و نفي آن را هم ذکر مي‌کند.

علّت پذيرش دعای کافران در دنيا و عدم آن در آخرت
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأشْهَادُ﴾، ﴿يَوْمَ يَقُومُ الأشْهَادُ﴾ چه روزي است؟ ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ عذرخواهي هم يک مقدار از نظر رواني آدم را سبک مي‌کند؛ فرمود: ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾[18] ـ در سوره «مُرسلات» ـ فرمود ما به اينها اجازه عذرخواهي هم نمي‌دهيم که از نظر رواني يک مقدار سبک شوند، براي اينکه تمام عذرهاي آنها در دنيا به پايان رسيد. گاهي در دنيا «التجاء» مي‌کنند؛ کافر و مشرک هستند؛ ولي در حال خطر مي‌گويند «يا الله» که در اين صورت واجب است بگويند «يا الله»، يک؛ روي جِدّ و با اخلاص هم مي‌گويند، دو؛ اين هم عبادت است، سه؛ امر تکليفي است، چهار؛ لذا استجابت هم مي‌شود، پنج؛ در دريا هم اگر رفتند ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾،[19] آن جا فطرتشان ظاهر مي‌شود، حق را مي‌شناسند، از او مي‌خواهند و با اخلاص هم مي‌خواهند که اين استجابت مي‌شود؛ امّا در قيامت براساس آن مَلَکات کاذبه مي‌گويند: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾؛[20] لذا خواسته آنها در جهنم عملي نمي‌شود. مشرک وقتي سوار دريا شد، دريا در حال موج‌زدن است و کشتي در حال غرق شدن است ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ او با اينکه مشرک است! دنيا دارِ تکليف است، جايِ عبادت است و جايِ توبه است، آن لحظه برمي‌گردند و خدا را مخلصاً مي‌خوانند و قرآن امضا کرده که خواندن اينها با اخلاص است ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾، ﴿فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ﴾[21]که بعد به حالت اوليه برمي‌گردند؛ آن جا واجب است دعا کنند، اين يک نوع تکليف است؛ واجب است توبه کنند، اين هم تکليف است؛ اينها چنين کاري هم مي‌کنند و با اخلاص هم هست؛ لذا مستجاب است؛ امّا در جهنم که اين‌طور نيست. جهنم همان «التجاء» کاذبانه است، نه اينکه دار تکليف باشد، نه اينکه دار توبه باشد، نه اينکه اينها با اخلاص خدا را طلب کنند.

يادآوری جريان انبيا و مؤمنان و حق شناسی از آنان در قرآن
صدر جريان از همين قصه حضرت يوسف شروع شد که فرمود ما يوسف پيامبر(علي نبيّنا و آله عليه السلام) را فرستاديم؛ يعنی از آيه 23 به بعد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ شروع شد و گفتگوي او با فرعون مطرح شد، حمايت «آل فرعون» که ﴿يَكْتُمُ إِيمَانَهُ﴾[22] مطرح شد، گفتگوي مؤمنِ «آل فرعون» هم در سه مقطع مطرح شد و مبارزاتي هم که وجود مبارک موساي کليم با آنها از نظر احتجاج داشت مطرح شد که در پايان جمع بندی نمود و فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْهُدَي وَ أَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ﴾؛ ما اين تورات و کتاب را به بني اسرائيل ارث داديم که اين «علم الوراثة» است، اين علمي نيست که در جاي ديگر باشد؛ منتها اينها قبول نکردند به باطل رفتند و تحريف کردند، البته برخي از اينها قبول کردند و مؤمن شدند، ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[23]که قرآن از آنها هم حق‌شناسي مي‌کند؛ گروهي از اهل کتاب که ايمان آوردند و موحّدانه آيات الهي، يعني تورات را تلاوت کرده و عمل مي‌کردند، قرآن از آنها به نيکي ياد مي‌کند و حق‌شناسي مي‌کند؛ منتها کم بودند! فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾، از آنها هم حمايت کرده است؛ منتها اکثري بني اسرائيل راه ديگري رفتند، اين وضع بني اسرائيل بود! اين جا هم مي‌فرمايد: ﴿هُدي وَ ذِكْرَي لِأُولِي الألْبَابِ﴾، گرچه به حسب ظاهر هدايت است؛ ولي وقتي تحليل کنيد يادآوري است، زيرا در درون انسان‌ها ما الهام فجور و تقوا را نهادينه کرديم، در عالمي هم اينها را «إشهاد» کرديم؛ يعني شاهد گرفتيم يا شهودشان داديم و حق را مشهودشان کرديم و اينها حق را مشاهده کردند، گفتگويي شد و از اينها پيمان گرفتيم، ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْگفتيم و اينها هم گفتند: ﴿بَلي﴾،[24] هم آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[25]در درون اينها نهادينه شد، هم آن صحنهٴ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ لذا آنچه در اين کتاب آمده اين «ذکريٰ» و يادآوري است، همه اينها را ما انجام داديم که يک عدّه پذيرفتند و يک عدّه هم نپذيرفتند؛ اين صحنه سنّت الهي است، همان‌طوري که انبياي ديگر بردباري کردند، تو هم بردبار باش! در بسياري از آيات دارد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾،[26]﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾،[27]﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي؛[28] يعني به ياد اينها باش! اينها که «صابراً و محتسباً» بردباري کردند و به نتيجه و مقصد رسيدند؛ هم دين خود را حفظ کردند و هم به قُرب الهي بار يافتند؛ حالا يا شهيد شدند «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُول‌»[29] يا به طور عادي از دنيا رفتند.

علّت مأموريت پيامبر به استغفار با توجه به مقام عصمت آنان
فرمود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ﴾، درباره انبيا مستحضريد که اينها منزه از گناه و مُطَهَّر هستند و استغفار که مي‌کنند جنبه دفاعي دارد؛ ديگران که استغفار مي‌کنند، براي رفع «ذَنب» مرتکب شده است، اين ذوات قدسي وقتي استغفار مي‌کنند، براي دفع «ذَنب» نيامده است؛ اينها استغفار مي‌کنند که «ذَنب» نيايد، هميشه به ياد حق‌ می باشند که «ذَنب» نيايد؛ امّا ديگران استغفار مي‌کنند تا «ذَنب» آمده را برطرف کنند، براي ديگران رفع است و براي اينها دفع! در سوره مبارکه «فتح» هم خواهد آمد که ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ، مستحضريد که در آن جا بين فتح مکّه با مغفرت «ذَنب» پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ تناسبي ندارد، ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً ٭لِيَغْفِرَ لَكَ﴾![30]اين معلوم مي‌شود اين «ذَنب» همان «ذنبي» است که موساي کليم به خدا عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ؛[31]من به زعم مردم مصر «مُذنب» هستم، عملی صورت گيرد که اين برطرف شود! ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾،نه اينکه موساي کليم «مُذنب» باشد! وجود مبارک حضرت هم به زَعم مشرکان در اثر اينکه جنگ‌هاي بدر و حُنين و خيبر و اينها را پشت سر گذاشته و عدّه زيادي از اينها را در «قليب»[32] افکنده، به زعم آنها «مُذنب» بود؛ فرمود ما پيروزي را نصيب تو کرديم که تو با کرامت اينها را ببخشي و آن «ذَنب» متوهمي که پيش ايشان داري برطرف شود، وگرنه «ذَنب» مصطلح که با فتح مکّه بخشيده نمي‌شود. پرسش: ...؟پاسخ: نه، معناي استغفار اين است که خودت را حفظ بکن! معناي تحفظ هم اين است! وقتي گفتند خودت را حفظ بکن، معناي آن اين نيست که خودت را آلوده کن و بعد حفظ کن! در سوره مبارکه «بقره» همين مبسوطاً بحث شد، آن جا که دارد ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ؛[33] يعني همه مؤمنين قبلاً مشرک، کافر و تبهکار بودند و خدا آنها را از ظلمت به نور خارج کرد!؟ يا مفسّران عالي‌قدر ما اين جا به اين وضع درآمدند که گفتند وقتي ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ، اين دفع است نه رفع! الآن اگر يک جلسه و همايش خصوصي باشد و يک بيگانه اگر بخواهد به آنجا برود، او را بيرون مي‌کنند و به اين بيگانه مي‌گويند آقا شما را بيرون مي‌کنند! بيرون مي‌کنند يعني چه؟ يعني به شما اجازه مي‌دهند که برويد داخل بنشينيد و بعد برونتان مي‌کنند؟! يعني راه نمي‌دهند! اين محاوره و ادبيات عرفي است! وقتي به اين آقا مي‌گويند بيرون مي‌کنند، يعني راه نمي‌دهند. حرف مفسّران اين است که وقتي خدا فرمود من مؤمنين را از ظلمت خارج مي‌کنم؛ يعني نمي‌گذارم در ظلمت بروند، وگرنه مؤمنين اين‌طور نيست که همه اينها کافر و مشرک و بت‌پرست بودند، بعد خدا اينها را از ظلمت بيرون آورد! ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ، مگر همه اينها ظلمت داشتند و بعد خدا اينها را از ظلمت بيرون آورد؟! يا نمي‌گذارد اينها وارد ظلمت شوند؟ اين دفع است نه رفع!

مأموريت پيامبر به تسبيح بامداد و شامگاه و علّت آن
﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، بنابراين براي آن «ذَنب» خودت استغفار کن و به «ربّ» خودت و به پيشگاه پروردگارت هم تسبيح کن! چه وقت؟ ﴿بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ﴾. اين ﴿بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ﴾ دو اصطلاح است؛ يک وقت نظير نماز بامداد و نظير شامگاه است که در جاي ديگر دارد که ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حينَ تُمْسُونَ وَ حينَ تُصْبِحُونَ ٭ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حينَ تُظْهِرُونَ[34]که اين ناظر به آن نمازهاي پنج وقت است؛ فرمود نماز صبح است، نماز بامداد است، نماز شامگاه است، نماز ظهر است که ﴿وَ عَشِيًّا وَ حينَ تُظْهِرُونَ؛ يعني «تدخلون في الظهر» اين معلوم مي‌شود که اوقات پنج‌گانه است و يک وقت هم است که مي‌فرمايد: ﴿بُكْرَةً وَ عَشِيًّا[35]اينکه مي‌گويند صبح و شام، کنايه از دوام است؛ فرمود به اينکه دائماً به ياد پرودگار باش! ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ﴾؛ هم بامداد و هم شامگاه به ياد حق باش و تسبيح پروردگار کن! چرا؟ براي اينکه شما دو مقصد داشتي به هر دو رسيدي و مي‌رسي، آنها هم دو مقصد دارند که به هيچ کدام هم نمي‌رسند ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ﴾، معلوم مي‌شود که سلطنت، يعني احتجاج و برهان، وگرنه سلطنت ظاهري که داشتند! ﴿بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾ «في کلا الامرين»! نه در «إدحاض» با حق و در اين جدال بي جا پيروز مي‌شوند، نه به آن کِبري که در درون دارند مي‌رسند؛ نه به غرور دروني و نه به قدرت بيروني، به هيچ چيزي نمي‌رسند! ﴿مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾؛ امّا شما به هر دو رسيديد، براي اينکه ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، وقتي ما شما را ياري مي‌کنيم؛ يعني دين شما را ياري مي‌کنيم، ولو ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ باشد، ولو صحنه شهادت کربلا هم باشد، ما دين شما را ياري مي‌کنيم! بنابراين شما هم در احتجاج به مقصد مي‌رسيد و هم در قرب الهي که امر نفساني است و کمال دروني است؛ دشمنان شما نه در احتجاج به مقصد مي‌رسند و نه در آن غرور ﴿إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾.

مأموريت پيامبر بر «استعاذه» و مقصود از آن
لذا ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ که اين استعاذه دو قسم است: يک وقت انسان در برابر آن همزات و گزندگي‌هاي واهمه و خيال و شهوت و غضب گرفتار وسوسه مي‌شود ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ[36]اگر وسوسه کردند فوراً بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، آن استعاذه اعتقادي اخلاقي و فقهي و مانند آن است؛ امّا در جريان مبارزه سياسي و اجتماعي، استعاذه از مردم به «الله» مطرح است و همچنين از فشار استکبار به مردم مطرح است. در جريان موساي کليم که قصه‌ او را به عنوان نمونه ذکر فرمود، آيه 27 اين است: ‌ ﴿وَ قالَ مُوسي إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ﴾،[37]آن ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم﴾ آن جاست که اگر بخواهد نامحرمي را نگاه کند، گناهي را نگاه کند، روميزي و زيرميزي بگيرد، معصيت و غيبتي کند، استعاذه مي‌کند. استعاذه، نه يعني «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» گفتن، اين يک ذکر لفظي است و ثواب خاصّ خود را دارد؛ امّا مشکل را اين «اعوذ بالله» حل نمي‌کند. فرمود هر وقت گرفتار وسوسه شدي و در درون فشاري مي‌بيني ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ،﴿نَزْغٌ سابقاً که مرکَب‌داري رواج داشت ـ الآن که اتومبيل است ـ اين «حمار» وقتي راه نمي‌رفت آن مسئول و چاوادار[38] فشاري مي‌داد تا اين حرکت کند که اين را مي‌گفتند «نَزْغ»؛ اگر يک چنين حالتي از ابليس ديدي فشاري به تو داد که در مسير او راه بيفتي، ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ،در ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِاگر گفتي «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، اين گفتن، عبادت لفظي است و ثواب هم دارد؛ امّا اين معناي ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِنيست، بلکه ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ يعني برو در پناهگاه! يعني هر وقت شما آژير خطر را شنيدي برو پناهگاه! آن وقتي که ‌گفتند هر وقت آژير خطر را شنيديد برويد پناهگاه، يعني چه؟ يعني در خيابان بايست بگو من مي‌خواهم بروم پناهگاه! يا آن حالتي که به انسان دست مي‌دهد و فوراً مي‌رود به پناهگاه؟ ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ يعني برو پناهگاه! اضطرابي در آدم پيدا مي‌شود، توحيد الهي براي او مشهود مي‌شود، با خداي خود درد و دل مي‌کند و مي‌گويد الآن من در گِرو اين گناه هستم، مرا درياب! اين معناي استعاذه است، نه اينکه همين‌طور که ايستادي «اعوذ بالله» بگو! ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ يعني برو پناهگاه! درب پناهگاه هم هميشه باز است و دربان آن هم فقط خود خداست! اينکه فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي‌»؛[39]يعني من دژبان هستم! اين دِژ من است و من هم دژبان می باشم، هر وقت خواستي بيايي بيا، من در را باز مي‌کنم، «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي‌»؛ «حصن» من است! «فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‌»، اين معنايش است! درب پناهگاه هميشه باز است! يک وقت است که ابليس دارد حمله مي‌کند، آن در مورد انبياست که مصون هستند؛ يک وقت فرعون دارد حمله مي‌کند، يا ابولهب دارد حمله مي‌کند، يا امويان دارند حمله مي‌کنند، اين ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛حالا لازم نيست که شيطان باشد، براي افراد عادي دو نحوه استعاذه است: يک وقت در اثر وسوسه‌هاي شيطاني پناهنده مي‌شود به پناهگاه الهي و يک وقت هم دشمني به او مي‌خواهد حمله کند؛ دشمن اگر مي‌خواهد به او حمله کند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾،پس اين دشمن در هر حالتي که بخواهد به او حمله کند، چنين است. دشمن وجود مبارک موساي کليم «آل فرعون» بود، وجود مبارک موساي کليم برابر همين آيه 27سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاَ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ﴾ که در برابر فرعون اين حرف را زد و در همين بخش هم وجود مبارک پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلم) مسئول شد که خدا به او فرمود: اگر اين مشکلات را ديدي که دارند عليه قرآن توطئه مي کنند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾؛ هم مي‌بيند، هم مي‌شنود و فوراً انجام مي‌دهد.

ارزش انسان به جانشينی خدابودن نه جايگزين او
بعد به اين‌ها بگو ارزش‌گذاري برای کسي است که جهان را آفريد، شما اگر «خليفة الله» باشيد، از آسمان و زمين بالاتري؛ اگر اومانيسمي فکر کنيد، زمين از شما بالاتر است آسمان از شما بالاتر است؛ شما اشتباه و مغالطه نکنيد، انسان جانشين خدا است، نه جايگزين! شما مي‌تواني جانشين خدا باشي! انبيا و مرسلين جانشين‌ هستند، اوليا جانشين می باشند و شما هم شاگردان آنها هستيد! اگر انسان جانشين او بود، حرف «مستخلف عنه» را اولاً مي‌فهمد؛ ثانياً به او ايمان مي‌آورد؛ عمل مي‌کند، ثالثاً؛ منتشر مي‌کند، رابعاً؛ جامعه را متمدّن مي‌کند، خامساً. اين کار خليفه است؛ امّا اگر کسي ـ معاذالله ـ «الله» را نشناخت، دين خدا را گذاشت کنار و خود جايگزين «الله» شد، خدا مي فرمايد آسمان و زمين از شما بالاتر است، شما اگر مي‌خواهيد «خليفة الله» باشيد، آن بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» نصيب شما مي‌شود. اگر او گفت: «آسمان بار امانت نتوانست کشيد»،[40] از همين آيه سوره مبارکه «احزاب» الهام گرفت؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها﴾[41]و إباي آنها إباي استکباري نبود؛ نظير ﴿أَبى‌ وَ اسْتَكْبَرَ﴾[42]نبود، بلکه إبای آنها إباي «إشفاقي» بود «فالإباء إبائان» يک إباي استکباري است؛ نظير شيطان ﴿أَبى‌ وَ اسْتَكْبَرَ﴾ و يک إباي «إشفاقي» است؛ يعني من نمي‌توانم! کاري که از انسان بر مي‌آيد، از آسمان بر نمي‌آيد، از زمين بر نمي‌آيد، از کوه‌ها بر نمي‌آيد ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها﴾؛ امّا إبای آنها إبای «اشفاقي» است، عرض کرد خدايا! مقدور ما نيست ﴿فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ امّا ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾، حالا گر چه بعضي‌ عمل نکردند؛ ولي انسان مي‌تواند اين بار امانت را بکشد. پس انسان اگر «خليفة الله» باشد، از آسمان بالاتر است، از زمين بالاتر است، از سلسله جبال بالاتر است و اگر اومانيسمي باشد فرمود: ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾، [43]چه کار مي‌خواهي بکني؟! لقمان به پسر خود گفت چرا اين قدر متکبّرانه راه مي‌روي؟ ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ﴾؛ [44]فرمود اگر درازي بخواهي، کوه از تو درازتر است! استحکام بخواهي، زمين از تو محکم‌تر است! چرا اين طور راه مي‌روي؟ ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ﴾ نمي‌فهمند! لقمان فرمود اگر معيار ماديّت است ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ و اگر معنويت است بله انسان از آسمان و زمين بالاتر است. اين تفکر خلافت الهي با تفکر اومانيسمي، همين تفاوت را دارد؛ آن جا فرمود: کاري که از انسان ساخته است، از آسمان‌ها ساخته نيست، اين جا فرمود آسمان‌ها از شما بزرگ‌تر هستند و زمين از شما بزرگ‌تر است ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ که در سوره «نازعات» است. ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ خيلي‌ها نمي‌دانند خيال مي‌کنند که با اين وضعشان مي‌توانند آسمان را به هم بزنند، زمين را به هم بزنند، مقاماتي دارند، نه خير! اگر «خليفة الله» باشي بله؛ امّا اگر اومانيسمي فکر کني، اين چنين نسيت. نتيجه اين که انسان دو هدف دارد، چه درباره دين و چه درباره قُرب الهي که به هر دو مي‌رسد. آن بردگان دنيا و مخالفان، دو هدف مشئوم دارند يکي «إدحاض» و ابطال دين که به آن نمي‌رسند، ديگری غرور دروني که به غرور دروني هم هرگز نخواهند رسيد؛ اين دو هدف را در برابر آن دو هدف ذکر ‌کرد، فرمود اين اختصاصي به انبيا ندارد، مؤمنان و پيروان آنها هم به همين طريق داخل‌ هستند. اينکه فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾؛ [45]يعني نه اينکه حالا در جنگ‌ها پيروز مي‌شوند، پيروزي در جنگ مهم نيست، چون خود شهادت هم «إِحْدَی الْحُسْنَيَيْن‌» است، عمده آن پيروزي دين است که هم در آخرت و هم در دنيا اينها را ظفرمند مي‌کند.



[32]لغت نامه دهخدا، قليب: [ق َ] چاه يا چاه سرگرد ناگرفته يا چاه کهنه.
[38]لغت نامه دهخدا، چاروادار. [چارْ] مکاری، مکری، آنکه خر و استر و يابو کرايه دهد، بار و مسافر را و خود نيز همراه ستور خود باشد.
[40]ديوان حافظ، غزل184. «آسمان بار امانت نتوانست کشيد ٭٭٭ قرعه فال به نام من ديوانه زدند».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo