< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

93/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:احکام ربا/ ارثیه ربوی/_

روايات باب پنج از ابواب ربا، يك سلسله فروع و مسائلي را در بر داشت كه محل ابتلاي مردم آن عصر بود و از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كردند؛ همان فروع و مسائل را فقهاي بعدي(رضوان الله عليهم) كه محل ابتلاي علمي آنها بود مطرح كردند. مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[1] بعضي ا‌ز آن فروع را در همين جلد ششم عروه مطرح كردند كه درباره مسئله رباست. فروعي كه در روايات باب پنج بود،[2] بخشي از آنها عبارت از اين است كه اگر مالي به وارثي ارث رسيد و اين وارث شكّ دارد كه مورِّث، اهل ربا بود يا نبود، حكم آن چيست؟ اين را ـ مشابه اين يا خود اين را ـ از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند، فرمودند که شما وقتي علم نداري كه مورِّث مبتلا به ربا بود، اين مال براي شما حلال است و از اموالي كه خمس ندارد مسئله ميراث است، چون جزء غنائم و اكتسابات و امثال آن نيست، بلکه مالك به جاي مالك نشسته است و تبادل مالي در كار نيست. ميراث، ملك طيب و طاهري است كه از مورِّث به وارث مي‌رسد و خمس هم ندارد و چون نمي‌داند كه كسب‌ مورِّث آلوده بود، سخن از ربا و مظالم و امثال آن هم مطرح نيست؛ اين فرع اول.

فرع دوم آن است كه وارث مي‌داند كه مورِّث معاملات ربوي داشت؛ ولي احتمال مي‌دهد كه برابر حِيَل شرعيه ـ كه مرجع او اين حيله‌ها را امضا مي‌كرد ـ انجام مي‌داد، پس او علم به رباي مُحرَّم ندارد، علم دارد كه گرچه او كم و زياد در قرض يا در بيع ربا مي‌گرفت، اما برابر حيله شرعي مي‌گرفت و چون براي او مشروع بود، بنابراين اين مال آلوده نيست و چون علم به رباي مُحرَّم ندارد اين مال براي وارث حلال است.

فرع سوم آن است كه وارث مي‌داند كه اين مورِّث به ربا آلوده بود، ولي نمي‌داند كه او عالم به حكم بود يا جاهل به مسئله بود؛ احتمال مي‌دهد كه جاهل به مسئله بود و برابر فتواي مرجع او كه اگر كسي جاهلاً ربا بگيرد مشمول ﴿مَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ﴾[3] است، حكم تكليفي و حكم وضعي او برداشته می‌شود، همان‌طور كه قاعده «الإسلامُ يَجُبُّ ما قَبلَه»[4] مقبول است، قاعده «التَّوبَةُ تَجُبُّ ما قَبلَها»[5] هم به زعم ايشان مقبول است، بنابراين اين شخص در حال جهل ربا مي‌گرفت بعد وقتي عالم شد توبه كرد و آن اموال ربوي كه در مال اين شخص قرار گرفت حلال است و براي وارث حرجي نيست. اين سه فرع را مرحوم سيد(رضوان الله عليه) مطرح كردند تا به فروع بعدي برسيم.

درباره فرع اول حق با ايشان است، چون اصلاً وارث علم ندارد به اينكه مورِّث مال حرام را گرفته؛ نظير اينكه نمي‌داند غبن دارد، اينكه نمي‌داند احتكار كرده و همچنين ساير محرمات، اگر كسي نمي‌داند كه اين شخص از راه حرام مال به دست آورده يا نه، يد او اماره ملكيت است و اين يد نشانه آن است كه او مالك است و اين ملك طلق اوست؛ يد همان‌طور كه اماره اصل ملكيت است و ملكيت حلال را هم نشان مي‌دهد وگرنه حرام كه ملك نمي‌شود. پس اگر احتمال غبن، احتمال احتكار، احتمال تقلب، احتمال غش در معامله، هر كدام از اينها باشد برابر قاعده يد و حكومت يد، منتفي است؛ مسئله ربا هم بشرح ايضاً [همچنين]. اين فرع اول درست است.

فرع دوم كه مي‌داند ربا گرفت ولي احتمال مي‌دهد كه برابر حيله‌هاي شرعي كه مرجع او امضا مي‌كرد گرفت يا نه، چون حيله‌هاي شرعي ـ اگر اقوا حرمت نباشد با احتياط وجوبي جاي فتوا به حرمت دارد ـ كارساز نيست، اگر مرجع اين شخص مي‌گويد كه حيله‌هاي شرعي كارساز نيست، وارد آن مسئله‌اي مي‌شود كه اگر مالي از كسي به دست ديگري رسيد كه به نظر آن شخص اين مال حلال است و به نظر اين شخص اين مال حرام است تكليف‌ او چيست؟ غرض اين است كه بايد برابر تكليف خود عمل بكند، ببيند كه مرجع او چه مي‌گويد.

فرع سوم هم اين بود كه مي‌داند كه مورِّث‌ او مال حرام را به ربا گرفته و رباي مُحرَّم هم بود؛ منتها چون جاهل به حكم بود، مرجع او فتوا مي‌دهد كه جهل هم باعث عذر است و اگر كسي توبه كرد، گناهان قبلي‌ او بخشوده مي‌شود و لازم نيست اموال ربوي را برگرداند، چون مرجع‌ او چنين فتوايي را داد، اين شخص اين مال را نگه داشت؛ ولي اين وارث بايد طبق فتواي مرجع خود عمل كند؛ الآن مالي كه به دست او رسيده است برابر فتواي مرجع او آلوده است، اگر عين آن را كه مي‌شناسد بايد برگرداند؛ اگر نمي‌داند كه مخلوط است و بايد تخميس بكند؛ اگر صاحب مال را مي‌داند كه بايد با صاحب آن مصالحه كند و اگر صاحب مال را نمي‌داند كه بايد از طرف صاحبش صدقه بدهد. اين فروع سه‌گانه به استثناي فرع اول، در فرع دوم و فرع سومي كه مرحوم سيد(رضوان الله عليه) فرمودند، محل نظر بود. عمده آن راه‌هاي علمي است که از فرع چهارم به بعد است.

فرع چهارمي كه ايشان عنوان كردند اين است كه وارث مي‌داند كه مُورِّث او ربا گرفته و مي‌داند که طبق حيله شرعي نبود و مي‌داند كه او به حرمت ربا عالم بود، پس يك كار مُحرَّمي را انجام داد، اما نمي‌داند كه آن مال ربوي در متن مال او بود يا در ذمّه او؛ يك وقت است كه مال ربوي در متن مال است؛ مثل اينكه كسي صد تومان وام مي‌دهد و 110 تومان در موقع سررسيد مي‌گيرد، اين مالي است مُحرَّم در اموال او كه باعث آلودگي مال اوست، عين اين مال بين اموالش موجود است؛ يك وقت است كه معامله ربوي با خريد و فروش است که ده كيلو برنج يا ده كيلو گندم يا دو كيلو طلا مي‌دهد و دو كيلو و نيم مي‌گيرد يا پانزده كيلو مي‌گيرد ـ كه معامله ربوي به صورت بيع است نه به صورت قرض ـ عين خارجي هم در دست اوست، اين مال و اين عين آلوده در اموال او هست، حكم آن مشخص مي‌شود كه عين مال را مي‌داند و بايد به صاحب آن برگرداند، اگر صاحب مال را مي‌شناسد عين مال را نمي‌داند مصالحه بكند و مانند آن.

فرع چهارم اين است كه او احتمال مي‌دهد كه به آن شخص ربا ده بدهكار بود؛ يعني قبلاً كالايي از آن شخص گرفت يا پولي از او گرفت، ذمّه اين رباخوار به مال آن شخص ربا ده مشغول بود، بعد صد تومان به آن ربا ده وام داد؛ يعنی به جاي اينكه 110 تومان بگيرد، صد تومان گرفت و آن ده توماني كه بدهكار بود را به عنوان ربا حساب كرد؛ يعني ذمّه شخص رباخوار مشغول بود و اين شخص رباخوار، ده تومان به آن شخص ربا بگير و مُقتَرض بدهكار بود؛ مُقتَرض آمد از او مال قرض بگيرد گفت من مال قرض مي‌دهم، صد تومان به شما قرض مي‌دهم به اين شرط كه شما سر يك ماه برگردانيد و سود آن همان ده توماني باشد كه من به شما بدهكار بودم، اينجا ربا هست و مُحرَّم هست، ولي به عين مال سرايت نكرده، چون آنچه كه در ذمّه اين رباخوار بود آن را اسقاط كرده بود و مال در ذمّه او بود نه در عين خارجي. اينجا فتواي شريف مرحوم سيد(رضوان الله عليه) اين است كه در اين فرع چهارم هم وارث بدهكار نيست؛ اما تمام شبهه اين است كه چرا وارث بدهكار نيست؟! اين شخصي كه ربا گير است، ده تومان به آن شخص طرف مقابل بدهكار بود، بعد به او وامي داد گفت من اين صد تومان را به شما وام مي‌دهم كه بعد از يك ماه به من برگردانيد، سود آن همان ده توماني باشد كه من به شما بدهكارم؛ پس اين ده توماني كه در ذمّه شخص رباخوار بود الآن هم همچنان هست و ساقط نشده، چون با حرام كه ساقط نمي‌شود؛ اين شخص، زيد ده تومان به عمرو بدهكار بود، از او جنسي خريد و بدهكار شد بعد عمرو از زيد وام طلب كرد، زيد گفت من صد تومان به شما وام مي‌دهم بعد از يك ماه، سود اين صد تومان همان ده توماني باشد كه من به شما بدهكارم، اينها هم توافق كردند. عمرو بعد از يك ماه، پول را برگرداند، اين ده توماني كه در ذمّه زيد بدهكار است همچنان هست، اينكه ساقط نشده و مال مردم را بايد داد، با معاملات ربوي كه داده نمي‌شود؛ پس در ذمّه زيد اين ده تومان هست و ذمّه ‌او مشغول است ولو عين آلوده نيست؛ اين يك فرع. به مجرد فرا رسيدن مرگ همه ديوني كه در ذمّه است، از ذمّه به عين منتقل مي‌شود؛ اين دو فرع، چون آدمي كه بدهكار است و ذمّه ‌او مشغول است، اما همين كه مُرد تمام حقوق و ديون طلبكارها از ذمّه به عين منتقل مي‌شود و عين گير است و بايد قبل از ثُلث ـ چه رسد به قبل از ميراث، چون ميراث در درجه سوم است ـ دَين طلبكارها داده بشود بعد ثُلث ميت داده بشود بعد به ورثه برسد كه فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ﴾؛[6] يعني ميراث شما بعد از اين دو امر است: اول بايد بدهي اين شخص ميت داده بشود بعد اگر او وصيت كرده مال تثليث بشود. بعد از تثليث؛ يعنی ثلث‌ كه داده شد، بقيه اموال برای ورثه است: ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ﴾. بنابراين شخصي كه بدهكار است با معامله ربوي كه ذمّه او تبرئه نمي‌شد؛ اگر ذمّه‌ او تبرئه نشد، زيدی كه ده تومان بدهكار بود، تا زنده است ذمّه او مشغول است و به مجرد مرگ، اين دَين از ذمّه به عين منتقل مي‌شود و عين درگير است. وقتي عين درگير شد، چيزي به وارث نمي‌رسد مگر بعد از اداي دَين. شما چطور فتوا مي‌دهيد كه اگر در ذمّه او بود، ذمّه او مشغول شد، ذمّه را ادا كرده؛ در حالی که رباگير ادا نكرده؟! چون ربا ده بيچاره گفت من آن ده توماني كه از شما طلب داشتم، حالا به وسيله ربا ساقط شد؛ اينكه ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[7] نيست اين معامله ربوي است كه ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾![8] پس ذمّه زيد همچنان مشغول است تا زنده است ذمّه مشغول است و به مجرد مرگ از ذمّه به عين مي‌آيد، بنابراين چه چيزی براي او حلال است؟! اين فرع چهارم.

پرسش: آنچه که مهم است قصد إبراء هست ؟

پاسخ: نه، يك وقت است كه خودش با طوع نفس اين كار را مي‌كند، اين رضايت است ؛اما يك وقت ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ است، بر اساس ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾؛ يعني اگر آن شخص بداند كه اين را شارع مقدس امضا نمي‌كند و چون مجبور هست راضي است‌؛ مگر اينها سودی كه به بانك مي‌دهند راضي‌ هستند؟! اينها برابر فشار دارند مي‌گيرند، چه رضايتي در كار هست؟! او خيال مي‌كند كه بايد بپردازد و اگر اين «بايد» نباشد نمي‌پردازد؛ اين تحميلي است، اين اجبار است، اينكه رضا نيست؛ مگر در قمار رضا نيست، در كمال رضايت قماربازها با يكديگر علاقمندانه بازي مي‌كنند و مي‌بازند، اما اينكه ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ نيست، اين اكل مال به باطل است؛ قماربازها در قماره در كمال علاقه و رضايت و دلخوشي به يكديگر برد و باخت مي‌كنند، اما اين رضايت، رضايت مُحرَّم است. چرا «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ»،[9] اين چه رضايتي دارد؟! اين شخص برابر فرمان خدا، در قبال دستور خدا، دارد راضي مي‌شود، در حالی که خدا فرمود: ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾؛[10] ايشان به رجس رضايت مي‌دهند، اين چه رضايتي است؟!

پرسش:؟پاسخ: در بحثهاي قبل گذشت كه شخص مي‌تواند در درجه اول هنگام وام دادن نگويد من صد تا اسكناس به شما وام مي‌دهم، بلکه بگويد من ماليت اينها را به شما وام مي‌دهم؛ اين راه حل خوبي دارد. اين اسكناس، يك كاغذ چند در چند است، ارزش آن هم مشخص است، اما قدرت خريد آن را به شما وام مي‌دهم؛ يعنی الآن من مي‌توانم با اين صد تومان فلان مقدار پارچه تهيه كنم، يا فلان مقدار مواد غذايي تهيه كنم، شما هم بعد از يك سال پولي به من بدهيد كه من بتوانم همين مقدار قدرت خريد داشته باشم؛ اين طيب و طاهر است، چون ماليت را وام داده نه اسكناس را؛ پس از همان اول راه حل دارد ـ كه اين قبلاً بحث شد ـ .

اگر اسكناس را وام بدهد، مشكل جدي دارد؛ ماليت‌ آن كه قدرت خريد است را وام بدهد، اين چه اشكالي دارد؟! اين صد توماني كه قدرت خريد آن اين مقدار است را وام داد، در آينده قدرت خريد همين مقدار را از او مي‌گيرد، اين ديگر ربا نيست؛ پس يك راه حل هست.

پس اين فرعي را كه مرحوم سيد(رضوان الله عليه) مطرح كردند، تام نيست؛ نظير فرع دوم و سوم، البته فرع اول مقبول است.

فرع پنجمي كه مطرح مي‌كنند اين است كه وارث مي‌داند كه مورِّث ربا گرفته است و اين ربا هم رباي حرام بود، حيله شرعي نبود و او هم عالم به مسئله بود، سخن از جهل نبود تا ما بگوييم كه «التَّوبَة تَجُبُّ ما قَبلَها» و در ذمّه هم نبود، بلکه در عين بود، در مال او بود؛ اما احتمال مي‌دهد كه اين مال را در راه ديگر مصرف كرده باشد فعلاً اين مالي كه در دست او هست آن مال نيست، آن عين مالي را كه ايشان گرفته را به ديگري فروخته يا مصرف كرده يا خورده يا پوشيده يا به ديگري داده، عين مال اينجا نيست، الآن عين مالي كه ايشان به ارث برده، مال مُحرَّم نيست؛ بعد مي‌فرمايد كه عيب ندارد، ايشان مي‌تواند در اين عين تصرف بكند. بعد استدراک مي‌كنند مي‌گويد كه اگر شما وجود اين مال را استصحاب بكنيد، شايد نتواند اين شخص با استصحاب در اين مال تصرف بكند؛ مي‌گويد اين استصحاب كه مثبت نيست؛ استصحاب بقاي اين مال ـ كه «كان» تامه است ـ ، «لا يثبت بقاء» اين مال را «في هذه الاموال» ـ كه «كان ناقصه» است ـ . شما مي‌خواهيد بگوييد كه آن مال در بين اين مالها وجود دارد، اين خواسته شماست، اصل بقاي آن را استصحاب مي‌كنيد؛ استصحاب بقاي مال ـ كه «كان» تامه است ـ «لا يثبت بقاء» مال را «في هذه الاموال»؛ بنابراين استصحاب هم بی‌اثر است.

نقدي كه بر مرحوم سيد وارد هست اين است كه كسي نخواست از راه استصحاب «كان» تامه، «كان» ناقصه را ثابت بكند تا شما بگوييد اين مثبت مي‌شود، بلكه خود «كان» ناقصه، محور استصحاب است؛ قبلاً اين عين محرمه، اين مالي كه به ربا گرفته شد در بين اين اموال بود، نمي‌دانيم كه الآن در بين اموال هست يا نه، همان «كان» ناقصه را استصحاب مي‌كنيم نه «كان» تامه را، تا شما بگوييد اينكه مثبت مي‌شود؛ چه چيز آن مثبت مي‌شود؟! اگر بخواهيم بقاي آن را استصحاب بكنيم، بگوييم چون مال باقي است، پس در بين اين اموال است؛ بله مثبت مي‌شود؛ در صورتی مثبت مي‌شود که از «كان» تامه بخواهيم «كان» ناقصه را اثبات بكنيم، بله مي‌شود استصحاب؛ اما خود «كان» ناقصه كه حالت سابقه دارد آن را استصحاب مي‌كنيم، مي‌گوييم قبلاً مال مردم در بين اين اموال بود «الآن كما كان».

پس اين فروع پنج‌گانه‌اي كه مرحوم سيد(رضوان الله عليه) فرمودند به استثناي فرع اول كه بين الرشد است، همه اين چهار فرع مورد نظر هست و فرمايش ايشان ناتمام است و هر كدام از اينها مشكل دارد يا مشكل مبنايي دارد يا مشكل بنايي دارد؛ به هر تقدير اين فروع چهارگانه بي‌اشكال نيست. حالا فرع ششم به بعد مي‌ماند.

حالا مقداري از مسائل مربوط به محل ابتلاي اخلاقي خود را مطرح كنيم. عظمت ماه پربركت رجب را مي‌شود از ادعيه اين ماه كشف كرد، چون عظمت بعضي از مكانها يا بعضي از زمانها را مي‌شود از عظمت آن دعاها هم كشف كرد. مستحضريد كه معمولاً زمان و مكان ظرف‌ هستند؛ اين ظروف حرمت خود را از آن مظروف دارند، اگر ليله قدر گرامي است به برکت قرآن كريم است و اگر كسي بگويد كه خود اين ظرفها يك حرمت ويژه‌اي دارند، براي اينكه وجود قُدسي اينها در مخزن الهي بركتي دارد؛ اين قابل قبول هست بر اساس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾؛[11] همان‌طور كه مظروف‌ها در خزينه الهي وجود دارند، ظروف هم در خزينه الهي وجود دارند؛ اما قداست ظروف در آنجا هم به اعتبار قداست مظروف‌هاي آنجاست، اين‌طور نيست كه آنجا هم كه اين ظروف وجود دارند زمان يا مكان ذاتاً ، قداست داشته باشد، براي اينكه با ازمنه ديگر يا امكنه ديگر فرقي ندارد. غرض اين است كه از دعاهايي كه در ماه‌هاي گوناگون آمده مي‌توان كشف كرد كه آن ظرف خصيصه‌اي دارد، حالا اين خصيصه از كجا پيدا شده، از كدام مظروف پيدا شده، اين يك مطلب ديگر است. در اين دعاهاي ماه رجب كه اصرار هست مستحضريد كه دعا انشا است يك، به استثناي جمله‌هايي كه محفوف به قرينه است، همه اين جمله‌هاي خبريه به داعيه انشا القا شده دو، چون دعاست. اينكه مي‌گوييم: «وَ آمَنُ سَخَطَه عِند كُلّ شَرّ»؛ يعني خدايا! مرا هنگام پديده هر شري در امان بدار وگرنه اگر خبر باشد كه جزء خسارت‌هاست كه ﴿لا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾؛[12] بگوييم من در هر خطري در امانم؛ اين را يك انسان خسارت زده مي‌گويد، مسلمان كه چنين حرفي نمي‌زند. «وَ آمَنُ سَخَطَه عِند كُل شَر»؛ جمله خبريه است يك، به داعيه انشا القا شده دو، يعني خدايا! هر خطري كه پيش مي‌آيد، من را حفظ بكن سه، وگرنه اگر جمله خبريه باشد كه مشمول آن خطر قرآني است كه ﴿لا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾. همه اينها جمله خبريه‌اي است كه به داعيه انشا القا شده و برهان مسئله هم اين است که در خود اين دعاها آن لطايف هم تنظيم شده است، اينکه مي‌گوييم: «يا مَنْ‌ يُعْطِي‌ مَنْ‌ سَأَلَهُ، يا مَنْ‌ يُعْطِي‌ مَنْ‌ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»؛ اما ضمن اينكه ما آن كرامت و عظمت ذات اقدس الهي را بازگو مي‌كنيم؛ هم لطايف دعا ما را هدايت مي‌كند، هم خود دعا كننده بايد توجه داشته باشد كه خدايا! من آن‌طور را نمي‌خواهم، خدايا! تو به كافر مي‌دهي، به ملحد مي‌دهي، به من هم بده، نه اين‌طور نمي‌خواهم، بلکه «يا مَنْ‌ يُعْطِي‌ مَنْ‌ سَأَلَهُ، يا مَنْ‌ يُعْطِي‌ مَنْ‌ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاك‌»؛[13] به کافر نخواسته مي‌دهی، آنچه را كه تو دادي استدراج است كه فرمود: اينها خيال نكنند كه ﴿نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ﴾،[14] من آن را نمي‌خواهم؛ ولي من مي‌خواهم بگويم که كرمت نامتناهي است و نعم‌ات بي‌پايان است «هيچ خواهنده ازين در نرود بي‌مقصود»؛[15] ولی من آن را نمي‌خواهم، آنچه كه به ملحدان و كافران مي‌دهي ـ كه به نحو استدراج است ـ آن را نمي‌خواهم، ولي مي‌خواهم عرض كنم که كرمت نامتناهي است: «يا مَنْ‌ يُعْطِي‌ مَنْ‌ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ»، من آن را نمي‌خواهم؛ ولي تو آن را داري. «أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاك‌»؛ چيزي مي‌خواهم كه سعادت من و سعادت آخرت من در آن باشد.

در دعاهايي كه از ناحيه مقدسه آمده است كه متأسفانه برخي‌ها خيال كردند اين جزء دعاهاي دخيل است و مي‌گفتند اين دعا وارد نشده؛ برای اينکه مضمون خيلي بلندي دارد. اينها در حقيقت اگر تفكيك مي‌كردند؛ يعني بحث عرفان هم مثل بحث فقه و اصول در حوزه‌ها، درس سطح داشت، درس خارج داشت و منطقه ممنوعه مشخص بود و منطقه فراغ مشخص بود، ديگر اين شبهه‌ها پيش نمي‌آمد. در عرفان مشخص كردند كه دو منطقه؛ يعني دو منطقه، بالكل ممنوعه است و احدي آنجا راه ندارد: مقام ذات اقدس الهي است كه بسيط است يك، نامتناهي است دو، امر مصداقي است سه؛ اينكه به ذهن مي‌آيد مفهوم است اينكه الله نيست، اين به حمل اولي مفهوم الله است و به حمل شايع صورت ذهني است، اينكه الله نيست؛ آنكه الله است كه احدي به او دسترسي ندارد، براي اينكه او بسيط است، تجزيه‌بردار نيست، نامتناهي است، هيچ كس نمي‌تواند بگويد من به اندازه خودم او را شناختم، اينكه مي‌گويند من به اندازه خودم او را شناختم، برای «منطقة الفراغ» است نه اينجا؛ اينكه سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) در آن كتاب شريف خود تصريح كردند كه مقام ذات، نه معبود هيچ پيغمبر است و نه مقصود هيچ پيغمبر و نه مشهود و معلوم هيچ پيغمبر است، همين هست؛ هيچ پيغمبر او را نشاخت، هيچ امامي او را نشناخت، او كه مفهوم نيست. در برهان صديقين ـ الي ماشاء الله ـ دهانمان باز است؛ اما اينها همه مفاهيم است؛ در آن روايت مرسله وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است فرمود: ـ «كلُّ ما» نه «كلَّ ما» ـ «كلُّ ما ميزتموه بِأوهامكم فی أدق مَعانيه مَخلوق مَصنوع مِثلكم مَردودٌ اليكم»؛[16] درباره اين آدم مي‌تواند به اندازه يك كتاب حرف بزند. مسائل پيچيده عميق فلسفي، برهان صديقين، اما همه اينها مفهوم است. اين مفهوم از خارج حكايت مي‌كند و ما بيش از اين هم مكلف نيستيم؛ مي‌گوييم ما اين مفاهيم را كه حاكي از خارج است به آن خارج ايمان داريم. تازه اين حرف هم كه مي‌زنيم از باب عجز از ما قبول مي‌كنند، چون ما اين خارج كه مي‌گوييم اين خارج به حمل اولي است و در ذهن به حمل شايع؛ ما يك «خاء» و «الف» و «راء» و «جيم» داريم، به نام خارج؛ مفهوم آن خارج به حمل شايع ذهن است، ما خارج خالي نداريم؛ مثل كودكي است كه سيبي را در آينه ديده، حمله مي‌كند که سيب بگيرد چيزي گير او نمي‌آيد؛ بنابراين ما هستيم و اين مفاهيم.

مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل مي‌كنند كه يكي از شاگردان حضرت عرض كرد: اگر اين باشد كه ما دسترسي نداريم! فرمود: ما بيش از اين مكلف نيستيم وگرنه «وَ كَانَ التُوحيدُ عَنَّا مُرتَفَعاً».[17]

آن مقام كه «مَا كُنتُ اَعبُدَ رَبَّاً لَم اَرِه»،[18] يك انسان وَلَقي مي‌خواهد كه از حوزه هويت خود بيرون برود، خود را هيچ نشناسد، كوچك‌ترين مقام او تازه اين باشد كه وقتي آن تير شكسته را از پايش درمي‌آورند، هيچ توجه نداشته باشد؛ اين تازه كوچك‌ترين مقام اوست تا بتواند بگويد من با خارج تماس دارم، آن هم نه با خود ذات.

فصل دوم و منطقه دوم كه منطقه ممنوعه است، اكتناه صفات ذات است كه عين ذات است. همه حرفها برای فصل سوم است كه «منطقة الفراغ» است به نام «وجه الله»، «فيض الله»، «نور السماوات و الارض»، «اشراق الله»؛ مثل آفتاب، همه ‌ما خيال مي‌كنيم که آفتاب را مي‌بينيم، اما اينكه مي‌بينيم نور آفتاب است، آفتاب كه ديدني نيست.

همه كارشناسان مي‌گويند تازه موقع كسوف ـ كه قمر بين زمين و آفتاب فاصله انداخت ـ اگر كسي بخواهد در زمان كسوف كه تازه جلوي نور آفتاب گرفته شده، با چشم غير مسلح گوشه‌اي از آفتاب را ببيند، كور مي‌شود؛ آفتاب كه ديدني نيست، اما ما ترديد نداريم كه اين آفتاب است، ولي نور آفتاب است؛ اينكه آفتاب نيست، چون كل عالم ﴿نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[19] است.

اينكه مي‌گويند:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد[20]

برای اين است كه او تابيد يك، دلهاي ما براي او آينه است دو، ما در ظرف دل خود؛ يعني اينجا نه بالا، به اندازه‌اي كه نور او در قلب ما بتابد او را مي‌شناسيم، بله «هم به قدر تشنگي بايد چشيد»؛ اينجاست كه مي‌گويند هر كسي خدا را به اندازه خود مي‌شناسد.

اين دعاي بلند توقيع مبارك كه دارد هيچ فرقي بين شما و اهل بيت نيست: «فبهم ملأت»؛ يعني كل آسمان و زمين را ولايت اهل بيت پر كرده است، اينها درس يعني درس مي‌خواهد؛ اين نظير «لا تنقض اليقين بالشك»[21] نيست كه با يك سال حرف حل بشود كه همين چند جمله را اگر شما بخواهيد به عارفي بدهيد كه درس بگويد، لااقل چند سال طلب مي‌كند. چطور مي‌شود كه يك انسان باعث پر شدن آسمان و زمين بشود؟! «اعضاد و اشهاد و مناة و ارزاد و حفظة و روّاد فبهم ملأت سمائك و ارضك حتي ظهر لا اله الا انت»،[22] اينها معلم فرشته‌اند؛ فرشتگان اگر مدبرات امرند به وسيله اسمای تو هستند، اينها اسمای تو را در حد انباء نه در حد تعليم، در اختيار فرشته‌ها قرار دادند؛ شما فرموديد: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾[23] تعليم است، اما به آدم نفرمودي «يا آدم علّمهم باسماء هولاء» فرمود: ﴿أَنْبِئْهُمْ﴾؛[24] تازه آن انسان كامل مي‌شود منبأ و گزارشگر نه معلم؛ اين ملائكي كه مدبرات امرند در برابر ائمه چنين هستند.

پس جهان را امامت و ولايت علي و اولاد علي دارد اداره مي‌كند برخي‌ها خيال كردند كه اين اغراق است كه حضرت آيت الله صافي(حفظه الله تعالي) قبل از انقلاب جواب خوبي دادند البته کتابی را مرقوم فرمودند كه اين درست است و اشتباه نكنيد و دخيل نيست. يكي از اشكالاتي كه آن بزرگوار گرفت اين است كه در اين دعا دارد كه او «فاقد كل مفقود»؛[25] گفت اين دليل است بر اينكه اين دعا جعلي و دخيل است. سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي ـ كه آن روز اين شبهه رسمي شده بود ـ مي‌فرمود: اين جزء غرر جمله‌هاي اين دعا است. مستشكل مي‌گفت كه اين جمله‌اي كه دارد «فاقد كل مفقود»، مگر خدا چيزي را فاقد است؟ مرحوم علامه مي‌فرمايد كه اين جزء غرر جمله‌هاي اين روايت است؛ يعني هر امر عدمي را تو نداري؛ اين سلب بر سلب موجب اثبات است. نفرمود فاقدِ امرِ وجودي هستي، بلكه فرمود جهل را نداري، عجز را نداري، بخل را نداري، هر امر عدمي را تو فاقدي و «موجد كل موجودٍ» هستی. برخي‌ها مي‌گفتند كه «وجود» در روايات و جوامع روايي اهل بيت(عليهم السلام) اگر استعمال شده به معناي وجدان و يافتن است، غافل از اينكه در بسياري از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه، «وجود» به معني هستي است. در اين دعاي نوراني دارد كه هر چيزي هست، تو آفريدي.

مرحوم صدرالمتألّهين نام شعرا را خيلي كم مي‌برد يكي دو جا اسم حافظ را مي‌برد، ولي در مبدأ و معاد از مرحوم فردوسي به عظمت و جلال ياد مي‌كند؛ آن روز، در بحبوحه حكومت غزنويان، مگر به کار بردن نام مبارك حضرت امير كار آساني بود، اعدام قطعي داشت، مگر كسي مي‌توانست نام حضرت امير را ببرد؛ او بالصراحه گفت:

كه من شهر علمم عليم در است درست اين سخن قول پيغمبرست[26]

مرحوم صدرالمتألّهين در مبدأ و معاد از مرحوم فردوسي به عظمت ياد مي‌كند و مي‌گويد كه اين شعر فردوسي را شما نگاه بكنيد مي‌گويد:

خداوند بالا و پستي تويي ندانم كي‌اي هر چه هستي تويي[27]

اين «ياء» هستي، «ياء» خطاب نيست؛ «ياء» خطاب اين است كه من نمي‌دانم شما هر چه هستي باش، يا هر چه هستي هستي، مي‌گويد: منظور حكيم فردوسي اين است كه اين «ياء»، «ياء» مصدريه است؛ يعني خدايا! تمام حقيقت هستي تو هستي، ندانم كي‌اي ولي هر چه هستي؛ يعني هر چه هستي هست، تو هستي. چون هر چه هستي هست تويي، «فاقد كل مفقود» است و «موجد كل موجود، كل ما صدق عليه انه موجودٌ فالله اوجده» و هر چه كه مفقود است که يك امر عدمي است، الله(سبحانه و تعالي) فاقد آن است؛ يعني هيچ نقصي در حرم امن الهي نيست؛ نه اينكه ـ معاذ الله ـ يك امر كمالي را ندارد. اين دعاها هم قابل مطالعه هست، هم قابل درس هست، هم قابل مباحثه هست، حداقل‌ اين است كه ـ ان‌شاء‌الله ـ روزانه مي‌خوانيد و ارادتمندانتان را هم فراموش نمي‌كنيد.


[15] ديوان سعدی، غزل شماره23.
[20] مثنوی معنوی، دفتر پنجم، مقدمه.
[26] شاهنامه فردوسی، بخش7.
[27] المبدأ و المعاد، ص324 و 325.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo